پاورپوینت کامل کربلایی کاظم ساروقی ۱۰۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کربلایی کاظم ساروقی ۱۰۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کربلایی کاظم ساروقی ۱۰۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کربلایی کاظم ساروقی ۱۰۴ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ ولادت
۲ زندگی نامه کربلایی کاظم
۳ دو سید جوان
۴ دیدار آیت الله مکارم شیرازی
۵ دیدار با صدرالدین محلاتی
۶ دیدار با مؤلف «گنجینه»
۷ در محضر آیت الله بروجردی
۸ نظر آیت الله میلانی
۹ همراه با نواب صفوی
۱۰ سخن شهید دستغیب
۱۱ ویژگیهای اخلاقی
۱۲ وفات
۱۳ پانویس
۱۴ منابع
ولادت
ملا محمدکاظم، مشهور به «کربلایی کاظم» در سال ۱۳۰۰ ق. در یکی از روستاهای فراهان اراک به نام «ساروق» دیده به جهان گشود.
زندگی نامه کربلایی کاظم
صفای روح و سادگی، در کنار حافظه و استعداد کم، موجب شد تا وی نتواند به مکتب رَود و خواندن و نوشتن را بیاموزد. زراعت و انس با طبیعت از همان آغاز، محمدکاظم را به سوی تأمل و تفکر در آفریدههای هستی بخش سوق میدهد و توجه وی را به خلقت و عظمت خداوند دوچندان میکند.
کاظم از سحرگاه تا شامگاه به همراه پدر مشغول به زراعت میشد و خستگی کار هیچگاه وی را از انجام فرایض دینی بازنمیداشت. عطش وی در شناخت مرز بایدها و نبایدهای زندگی و مراعات حلال و حرام تا بدان جا بود که با ورود هر روحانی به روستا، به سوی وی میشتافت و مسائل دینی خود را مطرح و پاسخ پرسشهایش را دریافت میکرد.
در یکی از جلسات موعظه و منبر، از روحانی این مطلب را میشنود که:«هر کس خمس و زکات خود را ندهد و با آن پول، لباس بخرد و نماز بخواند، نمازش باطل میشود و پرداخت خمس و زکات در اسلام واجب است». این جمله، کاظم را سخت در خود فرومیبرد و انقلابی درونی در وجودش به پا میکند. با خود میاندیشد:مگر نه این است که این حکم خدا است و باید آن را به جای آورد و در زندگی پیاده کرد؟!
او پس از بازگشت به خانه، با ادب و احترام موضوع پرداخت خمس را با پدر در میان میگذارد و بر این نکته تأکید میکند که اگر کسی خمس و زکات ندهد و با آن پول، لباس بخرد و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است. او بدین طریق سعی داشت تا پدر را به دادن خمس اموال ترغیب کند. اما پدر به سخنان فرزند توجه نمیکند و او را از پیگیری چنین موضوعی مورد عتاب قرار میدهد. کاظم خطاب به پدر میگوید:«تا حال که نمیدانستی، مسئله فرق میکرد؛ حال که دانستی باید عمل کنی».
اصرار کاظم بر پرداخت خمس هیچ سودی نمیبخشد. از این رو، تصمیم میگیرد تا از روستا هجرت کند. کاظم راهی شهر میشود و در آن جا به کارگری مشغول میشود تا شاید با دستمزد آن غذا و پوشاک برای خود تهیه کند. اهالی روستا در رفت و آمد به شهر و مشاهده کاظم با لباس کارگری در جمع کارگران، نزد پدر وی لب به شکوه میگشایند و کارگری کاظم را در حالی که پدر زمین زراعتی بسیار دارد، نوعی عار برای وی قلمداد میکنند. پدر ناچار به شهر میرود و کاظم را مجبور به بازگشت به روستا میکند.
کاظم مجدداً پدر را به دادن خمس مال خود ترغیب میکند؛ اما پدر نمیپذیرد و بار دیگر کاظم راهی شهر میشود و به کارگری مشغول میشود. پس از مدتی اهالی مجدداً بین پدر و کاظم وساطت میکنند و کاظم را به روستا برمیگردانند؛ ولی این بار وی پدر را تهدید میکند که اگر خمس نپردازی، جایی میروم که هرگز دستت به من نرسد. پدر پیشنهاد میدهد که کاظم در قطعه زمینی به همراه هشت بار گندم به زراعت مشغول شود. کاظم به این شرط که پدر در کسب و کار و زراعت وی دخالت نکند، آن را میپذیرد.
کاظم با شراکت یکی از دوستانش زمین را کِشت میکند و سال نخست، پس از برداشت محصول و تقسیم آن با دوست خود، نصف سهم خودش را بین فقرا تقسیم میکند و نصف دیگر را برای خود نگه میدارد. هنگامی که پدر ماجرا را میشنود، به کار کاظم اعتراض میکند و میگوید:هدف من از دادن زمین و گندم، تقسیم آن بین مردم نیست؛ بلکه مقصود من سر و سامان گرفتن تو است. ولی کاظم با متانت شرط خود را مبنی بر عدم دخالت او در کارها، متذکر میشود.
کاظم سال آینده نیز به همین ترتیب با کمک دوستش زمینها را کشت میکند. یک روز پس از جمع کردن گندم، در خرمن هر چه منتظر میمانند که باد بوزد تا گندم را از کاه جدا کنند، بادی نمیوزد. از این رو، دوستش را به ده میفرستد و میگوید:تو به ده برو و من پس از جاروکردن دور خرمن، به ده بازمیگردم. کاظم پس از جاروکردن خرمن، ساعات باقی مانده تا غروب را مشغول جمعآوری علوفه میشود و غروب آفتاب با بر دوش گرفتن علوفهها رهسپار روستا میشود.
دو سید جوان
نزدیک ده به دو سید جوان با سیمایی نورانی که به سوی وی میآمدند، برخورد میکند. آن دو، آدرس امامزاده روستا را میگیرند که در ابتدای روستا با فاصله کمی نزدیک هم قرار داشتند. کاظم بار بردوش پیشاپیش آن دو سید به راه میافتد و به طرف امامزادهها حرکت میکند. به در امامزاده که میرسند، او در بیرون امامزاده بار خود را بر زمین میگذارد و پس درآوردن کفشهایش وارد امامزاده میشود و در حالی که آن دو سید مشغول خواندن زیارتنامه هستند، او ضریح را طواف میکند و بر آ ن بوسه میزند.
پس از زیارت او، دو سید را به امامزاده دیگر میبرد و آن دو مشغول خواندن زیارتنامه و وی نیز مشغول دورزدن و بوسیدن ضریح میشود که در این هنگام یکی از آن دو جوان دست بر شانه وی میگذارد و به دیوار بالای ضریح اشاره میکند و میگوید:این آیات را بخوان! کاظم میگوید:من مکتب نرفتهام و سواد خواندن ندارم. جوان میگوید:تو میتوانی بخوانی. هر چه وی انکار میکند، آن دو سید نیز بر گفته خود پافشاری میکنند.
به ناچار کاظم به آن قسمت دیوار مینگرد و با کمال ناباوری میبیند آیاتی با نور سبز بر دیوار نوشته شده است؛ به طوری که نور آن تمام فضای امامزاده را روشن کرده است و شروع به خواندن آن آیات میکند:«انّ ربّکم الذی خلق السّموات والارض فی سته ایام ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل النّهار یطلبُهُ حثیثاً والشمس والقمر والنجوم مسخراتٍ بامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربُّ العالمین اُدعوا ربکم تضرعاً و خفیه انه لایحبّ المعتدین و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمت الله قریبٌ من المحسنین».
کاظم پس از خواندن آیات، به خود میآید و از این که توانسته است قرآن بخواند، شگفت زده میشود. شگفتی او هنگامی دوچندان میشود که میبیند از آن دو سید جوان، دیگر خبری نیست. با خود فکر میکند که شاید به امامزاده دیگر رفتهاند؛ اما وقتی به آن جا میشتابد، آن جا هم آن ها را نمیبیند. باز به جای قبلی خود بازمیگردد و آیات را به همان صورت نورانی میبیند؛ ولی آن دو جوان را نمییابد. به خیال این که به روستا رفتهاند، به طرف ده حرکت میکند. نزدیک ده با حیرت به خود میگوید:«آن ها به ده نرفتهاند و شاید هنوز در امامزادهها هستند!» و باز برمیگردد. رفت و برگشت کاظم به امامزادهها، از شب تا اذان صبح بارها تکرار میشود. در این رفت و آمدها او احساس میکند که حافظ همه قرآن شده است. صبح فرامیرسد و او ناامید از یافتن آن ها، به ده نزد دوستش بازمیگردد.
دوستش با تعجب میگوید:ما گمان میکردیم که گرگها تو را دریدهاند؟! کاظم بیدرنگ و با صداقت خاصی به دوستش میگوید که حافظ کل قرآن شده است. دوستش ناباورانه او را ملامت میکند. و چون میدانست کاظم بیسواد است، ادعای او را انکار میکند. به هر حال، هر دو نزد امام جماعت مسجد میروند و کاظم تمام ماجرا را برای امام جماعت تعریف میکند. امام جماعت با تکیه بر این نکته که «شاید خواب دیده و یا خیالاتی شدهای» وی را به تأمل در سخنان خود فرامیخواند؛ اما کاظم بر گفته خود اصرار میورزد. در این هنگام امام جماعت قرآنی میآورد تا وی را بیازماید؛ ولی کاظم بدون تأمل به همه پرسشها پاسخ میدهد.
امام جماعت ادعای کاظم را میپذیرد. اهالی پاک و ساده روستا که چنین میبینند، بر سر کاظم میریزند و تمام لباسهای وی را تکه تکه میکنند و به عنوان تبرک، هر یک تکهای را برمیدارند. امام جماعت که جان کاظم را در معرض خطر میبیند، او را از دست مردم میرهاند و به منزل میبرد.
دیدار آیت الله مکارم شیرازی
حضرت آیت الله مکارم شیرازی از جمله کسانی است که در ایام تبلیغ در ملایر به دیدار کاظم، که در آن هنگام به کربلایی کاظم و ملا کاظم شهرت یافته بود، شتافت. ایشان نقل کرده است، که با تلخیص و تصرف، ذکر میشود:«حدود چهل سال قبل برای تبلیغ در ایام محرم به اطراف ملایر به نام حسین آباد رفته بودم. گفتند:در این جا پیرمردی است که حافظ تمام قرآن است. او کشاورزی ساده است که موهبتی بزرگ نصیبش گشته و حافظ تمام قرآن شده است. تصمیم گرفتم او را امتحان کنم. پس از آزمون، دیدم این مرد دهاتی و بیسواد با تسلط کامل به سؤالات پاسخ میگوید. در آن روز هنوز وجود این مرد در محافل علمی به اصطلاح کشف نشده بود و در قم از او خبر نداشتند. من پس از بازگشت به قم این ماجرای جالب را به عنوان رهآورد این سفر، برای دوستان شرح دادم. بعد از مدتی بعضی از علاقهمندان، او را به قم دعوت کردند و آوازه او همه جا پیچید. خدمت مراجع عظام و آیات بزرگ مخصوصاً آیت الله العظمی بروجردی رسید و طلاب در مدرسه فیضیه مثل پروانه اطراف وجودش را گرفتند و اگر کسی از دور این منظره را میدید، تعجب میکرد که این مرد ساده دهاتی با همان لباس محلی در میان این جمع طلاب چه میکند و چه میگوید! ولی واقعاً او از نظر تسلط بر آیات قرآن، چون چشمه جوشانی بود و طلاب همچون تشنگان بر گرد این چشمه.
گاه بعضی از طلاب چند جمله از آیات قرآن را تلفیق میکردند و میگفتند:این آیه در کدام سوره است؟ او خندهای میکرد و گفت:جمله اول در فلان سوره و قبل و بعدش این است، و جمله دوم در فلان سوره و قبل و بعدش چنین است. گویی همه قرآن، یک جا در مقابل چشمش بود. جای آیات را نیز دقیقاً میدانست؛ مثل این که لوحی بزرگ در برابر او است. من با آن که آدم دیرباوری هستم، در تماسهای مختلفی که با او داشتم، مطمئن شدم مسئله عادی نیست و یک جریان الهی در کار است.
از حفظ قرآن مهمتر، پیدا کردن آیات بود. هر قرآن، با هر چاپی که به او میدادند و میگفتند:فلان آیه را بیاور، مثل استخاره کردن با قرآن که قرآن را باز میکنند، قرآن را میگشود و آیه در همان صفحه یا صفحه قبل و بعد از آن بود. من این مسئله را با چشم دیدم و تفسیری برای آن جز یک امداد الهی نیافتم؛ زیرا در مورد حفظ قرآن ممکن است کسی بگوید حافظه او بسیار قوی است (و البته این طور هم نبود؛ و او حافظهای بسیار ضعیف داشت)؛ ولی پیدا کردن فوری آیات، آن هم نه از روی یک قرآن معین، بلکه از قرآنهای کاملاً مختلف و متفاوت چاپی و خطی و ریز و درشت، امری نیست که بتوان از طریق مادی تفسیری برای آن یافت.
جالب این که عالم بزرگوار، مرحوم حاجی میرزا مهدی بروجردی منشی مخصوص و مشاور معروف آیت الله العظمی حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، مشغول تألیف کتابی به نام برهان روشن در عدم تحریف قرآن بود و با علاقه عجیبی این مسئله را تعقیب میکرد و سرانجام این کتاب را منتشر ساخت. یک روز اطلاع یافتم که او در صدد تماسی نزدیک با کربلایی کاظم است. معلوم شد که ایشان میخواهد یکی از دلایل عدم تحریف قرآن را این موضوع معرفی کند؛ زیرا مسلماً قرآنی که کربلایی کاظم با امداد غیبی حفظ شده، قاعدتاً باید قرآن اصلی باشد؛ چون کمترین تفاوتی در میان آن چه کربلایی کاظم میخواند، و با قرآن موجود، وجود ندارد».
دیدار با صدرالدین محلاتی
شیخ صدرالدین محلاتی از دانشمندان شیراز میگوید:«من این مرد را در تهران ملاقات نمودم و ملاقات با ایشان اثر عمیق و فراموش نشدنی در من ایجاد کرد. این مرد، موسوم به کربلایی کاظم کریمی، مردی است بیسواد و عامی و هیچ گونه توانایی بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولی به طرز شگفت آوری حافظ تمام قرآن میباشد. عجیب است که تا یکی از آیات یا جملههای مشابه را میخوانند، بدون فکر و تردید میگوید که در این سوره چند جای آن، این آیات مشابه و یا این جملههای مشابه است. و عجیبتر این که هر قرآنی با چاپهای مختلف بدست او بدهند و آیهای را از او بخواهند که پیدا کند، فوراً قرآن را بازمیکند و با یک ورق برگرداندن به طرف راست یا چپ، آیه را نشان میدهد.
روزهای جمعه معمولاً در منزل حضرت آیت الله زاده مازندرانی (پسر شیخ زین العابدین مازندرانی که در مشروطه نقش بسزایی داشت)، در تهران تا ظهر مجلسی منعقد بود و عده زیادی از دوستان و ارادتمندان ایشان از هر طایفه و صنفی حضور مییافتند. اتفاقاً در یکی از روزهای جمعه کربلایی کاظم در جلسه حضور پیدا میکند. آقای آیت الله زاده راجع به موهبت الهی که نصیب این مرد شده، صحبت میکند و عده زیادی از حضار مجلس، او را آزمایش میکنند. و قرآنهای چاپ مختلف و حتی قرآنهای خطی کوچک و بزرگ در مجلس آورده میشود و هر کس که قرآنی در نزد خود داشته است و حتی قرآنهای جیبی را بیرون میآورند، او را به خواندن آیات مختلفه از سورههای مختلف آزمایش میکنند.
بنده کربلایی کاظم را به منزل جناب آقای رضوی آوردم و او را به انواع و اقسام امتحانات آزمایش نمودم. آیهای را غلط خواندم، وی گفت:نه، این درست نیست و این طور است. تعداد مکرر در یک سوره را از او میپرسیدم فوراً میگفت چند تا است. چندین نوع قرآن به چاپهای مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوایل و اواخر قرآن آیهای را میخواندم و قرآن را به او میدادم. بلافاصله آن را میگشود و آیه منظور را نشان میداد؛ به طوری که من دچار حیرت میشدم.[۱]
دیدار با مؤلف «گنجینه»
شیخ محمد رازی، مؤلف کتاب «گنجینه دانشمندان»، از دیگر علمایی که کربلایی کاظم را ملاقات کرده و بیش از دیگران با ایشان انس و الفت و مراوده داشته، به طوری که مدتی میزبان ایشان بوده و طبعاً در این مدت نسبتاً طولانی سؤالات متعددی از وی پرسیده است.
ایشان شرح دیدار خود با مرحوم کربلایی کاظم را این گونه مینگارد:«مرحوم کربلایی کاظم از اهالی ساروق فراهان، حافظ القرآن، عجیب زمان بود. وی مدت چند ماهی در منزل نگارنده در قم بود. مرد عامی و بیسوادی، ولی به طوری قرآن شریف را حافظ بود که برای غیرمعصوم و امام که حجت خداست، میسور نیست. و این بنده صدها بار او را تجربه و آزمایش نمودم؛ نشد که تأمل و فکر کند و جواب بدهد. هر آیهای از آیات شریفه قرآن را که میپرسیدند، اگر از آیات مکرره بود فوراً میگفت:این آیه مشابه دارد و در فلان سوره و فلان سوره موجود است. و اگر غیرمکرر بود، فوراً میگفت:در فلان سوره است و قبل و بعدش چنین است. به او میگفتند:این آیه را از قرآن نشان بده. و هر قرآن کوچک و یا بزرگ، خطی یا چاپی بدست او میدادند، با گرفتن یک قبضه از قرآن، همان آیه مطلوب را ارائه میداد.
کلیه مراجع عظام تقلید نجف و کربلا مانند مرحوم حضرت آیت الله العظمی آقای سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله العظمی خویی و حضرت آیت الله العظمی آقا میرزا هادی خراسانی و مراجع عظام تقلید حوزه علمیه قم، چون مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و آیت الله العظمی حجت و آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری و آیت الله العظمی صدر و آیت الله العظمی مرعشی نجفی و دیگران و علمای بزرگ همدان و کرمانشاه و اراک و ملایر و تهران و مشهد و غیره، وی را دیده و آزمایش و امتحان نموده و گفتند:این کار او غیرعادی و غیرطبیعی است».[۲]
در محضر آیت الله بروجردی
آقای سید اسماعیل علوی در سال ۱۳۳۰ ش. مرحوم کربلایی کاظم را از ملایر و یا تویسرکان به قم میآورد و او را به منزل آیت الله بروجردی میبرد. در این هنگام، داستان او شهرت یافته بود. در مورد ملاقات کربلایی کاظم با آیت الله بروجردی، داستانهای متعددی نقل شده که در این جا جریان را از زبان خود کربلایی کاظم میخوانیم:
«در منزل آقا، من آهسته آهسته قرآن میخواندم. دیدم همه آن ها که با آقای آیت الله کار داشتند، بیکار نشستهاند. من گفتم:چرا بیکار نشستهاید؟ لااقل تا تشریف آوردن آقا، قرآن بخوانید. باز دیدم که قرآن نمیخوانند. خود من قرآن میخواندم. آن ها که دیدند من قرآن میخوانم، گفتند:تو این همه آیه ها را چطور حفظ کردهای؟ گفتم:ما درس نخواندهایم،
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 