پاورپوینت کامل عام الفیل ۷۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عام الفیل ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عام الفیل ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عام الفیل ۷۰ اسلاید در PowerPoint :
محتویات
۱ عام الفیل سال تولد پیامبر اعظم
۲ داستان اصحاب فیل
۳ اصحاب فیل در قرآن
۴ اعجاز ماجرای اصحاب فیل
۵ پانویس
۶ منابع
عام الفیل سال تولد پیامبر اعظم
مشهور در میان اهل تاریخ آن است که ولادت رسول خدا در عام الفیل بوده، و عام الفیل همان سالى است که اصحاب فیل به سرکردگى ابرهه به مکه حمله بردند و به وسیله پرنده هاى ابابیل نابود شدند. و این که آیا این داستان در چه سالى از سال هاى میلادى بوده اختلاف است که سال ۵۷۰ و ۵۷۳ ذکر شده، ولى با توجه به این که مسیحیان قبل از اسلام تاریخ مدون و مضبوطى نداشته اند نمى توان در این باره نظر صحیح و دقیقى ارائه کرد، و از این رو از تحقیق بیشتر در این باره خوددارى مى کنیم، و به داستان اصحاب فیل که از معجزات قرآن کریم بشمار مى رود مى پردازیم.
داستان اصحاب فیل
کشور یمن که در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه حاصلخیزى بود و قبائل مختلفى در آن جا حکومت کردند و از آن جمله قبیله بنى حمیر بود که سال ها در آن جا حکومت داشتند. ذونواس یکى از پادشاهان این قبیله است که سال ها بر یمن سلطنت مى کرد، وى در یکى از سفرهاى خود به شهر «یثرب» تحت تاثیر تبلیغات یهودیانى که بدان جا مهاجرت کرده بودند قرار گرفت، و از بت پرستى دست کشیده به دین یهود درآمد.
طولى نکشید که این دین تازه به شدت در دل ذونواس اثر گذارد و از یهودیان متعصب گردید و به نشر آن در سرتاسر جزیره العرب و شهرهائی که در تحت حکومتش بودند کمر بست، تا آن جا که پیروان ادیان دیگر را به سختى شکنجه مى کرد تا بدین یهود درآیند، و همین سبب شد تا در مدت کمى عرب هاى زیادى به دین یهود درآیند.
مردم «نجران» یکى از شهرهاى شمالى و کوهستانى یمن چندى بود که دین مسیحیت را پذیرفته و در اعماق جانشان اثر کرده بود و به سختى از آن دین دفاع مى کردند و به همین جهت از پذیرفتن آئین یهود سرپیچى کرده و از اطاعت «ذونواس» سرباز زدند.
ذونواس بر آن ها خشم کرد و تصمیم گرفت آن ها را به سخت ترین وضع شکنجه کند و به همین جهت دستور داد خندقى حفر کردند و آتش زیادى در آن افروخته و مخالفین دین یهود را در آن بیفکنند، و بدین ترتیب بیشتر مسیحیان نجران را در آن خندق سوزاند و گروهى را نیز طعمه شمشیر کرده و یا دست و پا و گوش و بینى آن ها را برید، و جمع کشته شدگان آن روز را بیست هزار نفر نوشته اند و به عقیده گروه زیادى از مفسران قرآن کریم «داستان اصحاب اخدود» که در قرآن کریم (در سوره بروج) ذکر شده است اشاره به همین ماجرا است.
یکى از مسیحیان نجران که از معرکه جان بدر برده بود از شهر گریخت، و با این که ماموران ذونواس او را تعقیب کردند توانست از چنگ آن ها فرار کرده و خود را به دربار امپراطور – در قسطنطنیه – برساند، و خبر این کشتار فجیع را به امپراطور روم که به کیش نصارى بود رسانید و براى انتقام از ذونواس از وى کمک خواست.
امپراطور روم که از شنیدن آن خبر متاثر گردیده بود در پاسخ وى اظهار داشت: کشور شما به من دور است ولى من نامه اى به «نجاشى» پادشاه حبشه مى نویسم تا وى شما را یارى کند، و به دنبال آن نامه اى در آن باره به نجاشى نوشت.
نجاشى لشکرى انبوه مرکب از هفتاد هزار نفر مرد جنگى به یمن فرستاد، و به قولى فرماندهى آن لشکر را به «ابرهه» فرزند صباح که کنیه اش ابویک سوم بود سپرد، و بنا به قول دیگرى شخصى را بنام «اریاط» بر آن لشکر امیر ساخت و «ابرهه» را که یکى از جنگجویان و سرلشکران بود همراه او کرد.
اریاط از حبشه تا کنار دریاى احمر بیامد و در آن جا به کشتی ها سوار شده این سوى دریا در ساحل کشور یمن پیاده شدند، ذونواس که از جریان مطلع شد لشکرى مرکب از قبائل یمن با خود برداشته به جنگ حبشیان آمد و هنگامى که جنگ شروع شد لشکریان ذونواس در برابر مردم حبشه تاب مقاومت نیاورده و شکست خوردند و ذونواس که تاب تحمل این شکست را نداشت خود را به دریا زد و در امواج دریا غرق شد.
مردم حبشه وارد سرزمین یمن شده و سال ها در آن جا حکومت کردند، و «ابرهه» پس از چندى «اریاط» را کشت و خود به جاى او نشست و مردم یمن را مطیع خویش ساخت و نجاشى را نیز که از شوریدن او به «اریاط» خشمگین شده بود به هر ترتیبى بود از خود راضى کرد.
در این مدتى که ابرهه در یمن بود متوجه شد که اعراب آن نواحى چه بت پرستان و چه دیگران توجه خاصى به مکه و خانه کعبه دارند، و کعبه در نظر آنان احترام خاصى دارد و هر ساله جمع زیادى به زیارت آن خانه مى روند و قربانی ها مى کنند، و کم کم به فکر افتاد که این نفوذ معنوى و اقتصادى مکه و ارتباطى که زیارت کعبه بین قبائل مختلف عرب ایجاد کرده ممکن است روزى موجب گرفتارى تازه اى براى او و حبشیان دیگرى که در جزیره العرب و کشور یمن سکونت کرده بودند بشود، و آن ها را به فکر بیرون راندن ایشان بیاندازد، و براى رفع این نگرانى تصمیم گرفت معبدى باشکوه در یمن بنا کند و تا جائى که ممکن است در زیبائى و تزئینات ظاهرى آن نیز بکوشد و سپس اعراب آن ناحیه را به هر وسیله اى که هست بدان معبد متوجه ساخته و از رفتن به زیارت کعبه بازدارد.
معبدى که ابرهه بدین منظور در یمن بنا کرد «قلیس» نام نهاد و در تجلیل و احترام و شکوه و زینت آن حد اعلاى کوشش را کرد ولى کوچکترین نتیجه اى از زحمات چند ساله خود نگرفت و مشاهده کرد که اعراب همچنان با خلوص و شور و هیجان خاصى هر ساله براى زیارت خانه کعبه و انجام مراسم حج به مکه مى روند، و هیچ گونه توجهى به معبد باشکوه او ندارند. و بلکه روزى بوى اطلاع دادند که یکى از اعراب «کنانه» به معبد «قلیس» رفته و شبانه محوطه معبد را آلوده کرده و سپس به سوى شهر و دیار خود گریخته است.
این جریانات، خشم ابرهه را به سختى تحریک کرد و با خود عهد نمود به سوى مکه برود و خانه کعبه را ویران کرده و به یمن بازگردد و سپس لشگر حبشه را با خود برداشته و با فیل هاى چندى و با فیل مخصوصى که در جنگ ها همراه مى بردند به قصد ویران کردن کعبه و شهر مکه حرکت کرد.
اعراب که از ماجرا مطلع شدند در صدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدند و از جمله یکى از اشراف یمن به نام «ذونفر» قوم خود را به دفاع از خانه کعبه فراخواند و دیگر قبایل عرب را نیز تحریک کرده حمیت و غیرت آن ها را در جنگ با دشمن خانه خدا برانگیخت و جمعى را با خود همراه کرده به جنگ ابرهه آمد ولى در برابر سپاه بیکران ابرهه نتوانست مقاومت کند و لشکریانش شکست خورده خود نیز به اسارت سپاهیان ابرهه درآمد و چون او را پیش ابرهه آوردند دستور داد او را به قتل برسانند و «ذونفر» که چنان دید و گفت: مرا به قتل نرسان شاید زنده ماندن من براى تو سودمند باشد.
پس از اسارت «ذونفر» و شکست او، مرد دیگرى از رؤساى قبائل عرب به نام «نفیل بن حبیب خثعمى» با گروه زیادى از قبائل خثعم و دیگران به جنگ ابرهه آمد ولى او نیز به سرنوشت «ذونفر» دچار شد و به دست سپاهیان ابرهه اسیر گردید.
شکست پى در پى قبائل مزبور در برابر لشکریان ابرهه سبب شد که قبائل دیگرى که سر راه ابرهه بودند فکر جنگ با او را از سر بیرون کنند و در برابر او تسلیم و فرمانبردار شوند، و از آن جمله قبیله ثقیف بودند که در طائف سکونت داشتند و چون ابرهه بدان سرزمین رسید، زبان به تملق و چاپلوسى بازکرده و گفتند: ما مطیع توایم و براى رسیدن به مکه و وصول به مقصدى که در پیش دارى راهنما و دلیلى نیز همراه تو خواهیم کرد و به دنبال این گفتار مردى را به نام «ابورغال» همراه او کردند، و ابورغال لشکریان ابرهه را تا «مغمس» که جائى در چهار کیلومترى مکه است راهنمائى کرد و چون بدان جا رسیدند «ابورغال» بیمار شد و مرگش فرا رسید و او را در همان جا دفن کردند، و چنانچه ابن هشام مى نویسد: اکنون مردم که بدان جا مى رسند به قبر ابورغال سنگ مى زنند.
همین که ابرهه در سرزمین «مغمس» فرود آمد یکى از سرداران خود را به نام «اسود بن مقصود» مامور کرد تا اموال و مواشى مردم آن ناحیه را غارت کرده و به نزد او ببرند. «اسود» با سپاهى فراوان به آن نواحى رفت و هر جا مال و یا شترى دیدند همه را تصرف کرده به نزد ابرهه بردند.
در میان این اموال دویست شتر متعلق به عبدالمطلب بود که در اطراف مکه مشغول چریدن بودند و سپاهیان «اسود» آن ها را به یغما گرفته و به نزد ابرهه بردند، و بزرگان قریش که از ماجرا مطلع شدند نخست خواستند به جنگ ابرهه رفته و اموال خود را بازستانند ولى هنگامى که از کثرت سپاهیان باخبر شدند از این فکر منصرف گشته و به این ستم و تعدى تن دادند.
در این میان ابرهه شخصى را به نام «حناطه حمیرى» به مکه فرستاد و بدو گفت: به شهر مکه برو و از بزرگ ایشان جویا شو و چون او را شناختى باو بگو: من براى جنگ با شما نیامده ام و منظور من تنها ویران کردن خانه کعبه است، و اگر شما مانع مقصد من نشوید مرا با جان شما کارى نیست و قصد ریختن خون شما را ندارم. و چون حناطه خواست به دنبال این ماموریت برود بدو گفت: اگر دیدى بزرگ مردم مکه قصد جنگ ما را ندارد او را پیش من بیاور.
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او را به سوى عبدالمطلب راهنمائى کردند، و او نزد عبدالمطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبدالمطلب در جواب گفت: به خدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز در ما نیست، و این جا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد، وگرنه به خدا قسم ما قادر به دفع ابرهه نیستیم.
حناطه گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا به نزد او برویم. عبدالمطلب با برخى از فرزندان خود حرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از این که او را پیش ابرهه ببرند «ذونفر» که از جریان مطلع شده بود کسى را نزد ابرهه فرستاد و از شخصیت بزرگ عبدالمطلب او را آگاه ساخت و بدو گفته شد: که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمین است، و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان را اطعام مى کند.
عبدالمطلب – که صرف نظر از شخصیت اجتماعى – مردى خوش سیما و باوقار بود همین که وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترام کرد و او را در کنار خود نشانید و شروع به سخن با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟
عبدالمطلب گفت: حاجت من آنست که دستور دهى دویست شتر مرا که به غارت برده اند به من بازدهند!
ابرهه گفت: تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرا مجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردى از آن هیبت و وقار کاست! آیا در چنین موقعیت حساس و خطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است، و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیله ات در معرض هتک و زوال قرار گرفته درباره چند شتر سخن مى گوئى؟!
عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «أنا رب الابل و للبیت رب»! من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد (که از آن نگاه دارى خواهد کرد)!
ابرهه گفت: هیچ قدرتى امروز نمى تواند جلوى مرا از انهدام کعبه بگیرد! عبدالمطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!
به د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 