پاورپوینت کامل دعای پنجم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دعای پنجم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعای پنجم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دعای پنجم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
فهرست دعاهای صحیفه سجادیه
متن دعای پنجم صحیفه سجادیه
شرح و ترجمه دعا:
بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم
درخواست رحمت و دوری از عذاب؛
وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ علیهالسلام لِنَفْسِهِ و لِأَهْلِ وَلَایتِهِ:
یا مَنْ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِک
وَ یا مَنْ لَا تَنْتَهِی مُدَّهُ مُلْکهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِک.
وَ یا مَنْ لَا تَفْنَی خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لَنَا نَصِیباً فِی رَحْمَتِک.
وَ یا مَنْ تَنْقَطِعُ دُونَ رُؤْیتِهِ الْأَبْصَارُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَدْنِنَا إِلَی قُرْبِک
وَ یا مَنْ تَصْغُرُ عِنْدَ خَطَرِهِ الْأَخْطَارُ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کرِّمْنَا عَلَیک.
وَ یا مَنْ تَظْهَرُ عِنْدَهُ بَوَاطِنُ الْأَخْبَارِ، صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
از دعاهای آن حضرت در حق خودش و دوستانش
ای کسی که شگفتیهای عظمتت پایانبردار نیست، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از الحاد و لغزش در عظمتت بازدار.
ای آن که دوران فرمانرواییات را نهایت نیست، بر محمد و آلش درود فرست و ما را از بند عذاب خود رهایی بخش.
ای کسی که گنجینههای رحمتت را فنا نیست، بر محمد و آلش درود فرست و برای ما از رحمتت نصیب و بهرهای قرار ده.
ای که چشمها و دیدهها از دیدنت فرو ماند، بر محمد و آلش درود فرست و ما را به عرصهگاه قربت نزدیک کن
وای کسی که در برابر قدر و منزلتت تمام منزلتها کوچک است، بر محمد و آلش درود فرست و ما را در پیشگاهت گرامی دار.
ای آن که خبرهای نهانی در نزدت آشکار است، بر محمد و آلش درود فرست، و ما را نزد خود رسوا مکن.
ترجمه آیتی
دعای آن حضرت در حق خود و دوستانش.
اى خداوندى که عجایب عظمت تو پایان نپذیرد درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از سر گرایى در برابر عظمت خود باز دار.
اى خداوندى که زمان فرمانرواییت را نهایتى نیست درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از مکافات عقوبت خویش رهایى بخش.
اى خداوندى که خزاین رحمتت فنا نشود درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را از رحمت خویش نصیبى ده.
اى خداوندى که دیدگان از دیدارت فرومانند، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را به مقام قرب خود نزدیک ساز.
اى خداوندى که در برابر عظمت تو هر عظمتى حقیر نماید درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در نزد خود گرامى بدار.
اى خداوندى که هر نهانى پیش تو آشکار است، درود بفرست بر محمد و خاندانش و ما را در پیشگاه خود رسوا مگردان.
ترجمه ارفع
دعاى آن گرامى در حق خود و دوستانش
اى کسى که شگفتى هاى بزرگى هایش پایان ندارد، بر محمد و آل او درود فرست و ما را از منحرف شدن درباره ى عظمت و کبریایى ات برحذر بدار.
و ای آنکه زمان سلطنت و زعامتش به آخر نمى رسد، بر محمد و آل او درود فرست و ما را از زیر بار عذاب و نقمت خود آزاد ساز.
و ای کسى که ذخایر رحمتش فانى نمى شود، بر محمد و آل او درود فرست و نصیبى از رحمت خودت شامل حال ما فرما.
و ای آنکه دیدگان قادر به دیدنش نمى باشند، بر محمد و آل او درود فرست و ما را به درگاهت نزدیک فرما.
و ای کسى که هر بلند مرتبه ای در برابرش کوچک و ناچیز است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را در نزد خود گرامى بدار.
و ای آنکه اخبار و مطالب سرى نزدش آشکار است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را در محضر خود رسوا مفرما.
ترجمه استادولی
از دعاهاى آن حضرت است براى خود و دوستانش
اى که شگفتى هاى عظمتت پایان نگیرد، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را از کجروى درباره عظمت خود بازدار.
و اى که زمان پادشاهیت به سر نیاید، بر محمد و آل او درود فرست، و گردن هاى ما را از کیفرت آزاد ساز.
و اى که گنجینه هاى رحمتت تهى نگردد، بر محمد و آل او درود فرست، و براى ما بهره اى از رحمتت قرار ده.
و اى که دیدگان از دیدنت باز ماند، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را به قرب خود نزدیک ساز.
و اى که همه بزرگى ها در برابر بزرگیت کوچک است، بر محمد و آل او درود فرست و ما را نزد خو د گرامى دار.
و اى که اخبار نهان برایت آشکار است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را پیش خود رسوا مساز.
ترجمه الهی قمشهای
امام سجاد علیه السلام این دعا را براى خود و اهل بیت خویش به درگاه خدا مى کند
اى خدائى که عجائب عظمت و جلالش را حد و نهایت نیست درود فرست بر محمد و آل پاکش و از الحاد و عناد (و شرک و جدال) در بزرگى و عظمتت ما را دور ساز (یعنى در روج انسان با معرفت الهى چیزى از خدا و بزرگى و جلال او شگفت آور و حیرت انگیزتر نخواهد بود و عارفان ربانى پیوسته از خدا خواهند که حق به تجلى نور عظمتش در قلب آنها قلوبشان را از ظلمت الحاد و شک و ریب و جدل در آن دور سازد و دائم حیران بزرگى و عظمت خویش گرداند)
و اى خدائى که دوران سلطنتش را پایانى نه و انتهائى ندارد (بلکه ملک و شاهى او ازلى و ابدى و حکومتش بر ملک نامتناهى وجود و عوالم بى نهایت هستى سرمدى است) درود فرست بر محمد و آل پاکش و ما را از دوزخ انتقام (و عذاب قهر فراق) خود آزادى بخش
و اى خدائى که گنجینه هاى رحمت وسیع بى انتهایش فنا (و نقصان) پذیر نیست (بلکه هر چه عطا کند بر خلق از آن رحمت بى نهایت هرگز کم و کاست نگردد عوالم ملک و ملکوت و غیب و شهود بى نهایت و کرات و منظومه هاى شمسى و کهکشانهاى بى شمار رشحه اى از آن دریاى رحمت است بلکه موجى از آن بحر جود و احسان الهیت است) درود فرست بر محمد و آل اطهارش و براى ما هم از رحمت واسعه ات نصیبى کامل عطا فرما
و اى خدائى که (نه تنها چشم ظاهر بلکه) چشم (بصیرت)ها(ى باطن صاحب نظران عالم از عارفان و حکیمان بلکه اولیاء و انبیاء الهى هم) در مادون مقام رویت و شهود حقیقت ذاتش منقطع و عاجز و حیران است (و جز آن قدر که نور جمالش در آئینه قلوب خلق تجلى کند راه مشاهده او به روى عالمیان بسته است و مراتب معرفت الهى از معرفت علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین تا مراتب فناء و فناء عن الفناء و بقاء در فناء تمام بر حسب مراتب تجلیات انوار جمال رویت است بر قلوب پاک عالمان ربانى و عارفان الهى پس هم لاندر که الابصار ببصر ظاهر و باطن رویت و شهود کنه جمال حق محال است و هم رویت قلبى و شهود چشم باطن ممکن است و به مقدار معرفت و درجات تجلیات میسر و واقع است «ما کذب الفواد و ما راى» کلام خدا «الغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک» کلام حضرت حسین علیه السلام «و لم اعبد ربا لم اره» کلام امیرالمومنین و سید الموحدین است) پس (اى خداى مرئى و نامرئى) درود فرست بر محمد و آل پاکش و ما را به مقام قرب (و معرفت) خود نزدیک فرما
اى خدائى که هر امر بزرگى در مقابل شان بزرگیش کوچک است (هر چه در عالم با خطر و شان و جلال به نظر رسد هنگامى که عظمت او را یاد کنیم همه کوچک شوند و به طور کلى هرگاه انسان به یاد بزرگى خدا سلطان عالم وجود افتد و عزت و جلال حق را تصور کند و فکر خود را در علوم و معارف الهى متوجه کند هر امر ذى شان و قدر و منزلت عالم در نظرش حقیر و بى خطر و قدر بشمار آید و پیش معنى خدا هیچیک از عجائب و غرائب و شگفتى هاى عالم او را شگفت آور و حیرت انگیز نباشد).
اى خدا درود فرست بر محمد و آل پاکش و براى خود به ما کرامت و عزت بخش (یعنى براى احیاء دین و تعظیم شعائر و تعلیم و نشر معرفت و توحید خود) (در دو عالم) ما را کرامت (و شرافت و عزت بخش)
و اى خدائى که باطن باطن و سر السر هر خیر عالم بر تو آشکار است (یعنى اخبار و آثار عالم وجود را که معانى گوناگون و باطنهاى تو در تو و اسرار نهان در نهان بسیار است همه نزد تو و علم محیط تو آشکار است) (اى خداى آگاه بر اسرار اخبار) درود فرست بر محمد (ص) و آل (ع) پاکش و ما را (به معاصى و اعمال زشت) نزد خود رسوا و شرمگین مفرما.
ترجمه سجادی
از دعاهاى امام علیه السلام است براى خود و دوستانش
اى کسى که شگفتى هاى بزرگى او پایانى ندارد، بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را از کج روى در عظمت خود بازدار.
و اى کسى که زمان پادشاهى او به پایان نمى رسد، بر محمّد و خاندانش درود فرست و گردن هاى ما را از عذابت آزاد کن.
و اى کسى که گنج هاى رحمت او نابود نمى شود بر محمّد و خاندانش درود فرست و از رحمت خود براى ما بهره اى قرار ده.
و اى کسى که چشم ها از دیدن او ناتوان است بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را به قرب خود نزدیک فرما.
و اى کسى که در نزد قدر و منزلت او، قدر و منزلت ها کوچک مى شود بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را نزد خود گرامى دار.
و اى کسى که اخبار پنهانى نزد او آشکار است بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را پیش خود رسوا نکن.
ترجمه شعرانی
از دعاهاى آن حضرت است براى خود و بستگانش
اى که نشانه هاى شگفت انگیز عظمت تو به پایان نمى رسد! درود بر محمد و خاندان او فرست و ما را از لغزش در معرفت بزرگى خود نگاهدار
اى کسى که مدت پادشاهى تو را آخر نیست بر محمد و آل او درود فرست و گردنهاى ما را از قید عتاب و انتقام خود آزاد کن
اى کسى که گنجهاى رحمتت سپرى نمى گردد بر محمد و آل او درود فرست و ما را از رحمت خود بهره مند گردان
اى کسى که چشمها از دیدن تو فرومانده است بر محمد و آل او درود فرست و ما را به جانب قرب خود نزدیک ساز
و اى کسى که در مقابل قدر تو همه چیز بى قدر است درود بر محمد و آل او فرست و ما را نزد خود گرامى دار.
و اى کسى که اخبار پنهان نزد تو آشکار است بر محمد و خاندان او درود فرست و ما را نزد خود رسوا مکن.
ترجمه فولادوند
نیایش درباره ى خود و دوستانش
اى آن که شگفتى هاى بزرگیت پایان پذیر نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و ما را از گرایش نادرست درباره ى عظمتت بازدار،
و اى آنکه مدت پادشاهیت را نهایتى نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و گردن هاى ما را از قید کیفر خویش آزاد فرماى،
و اى آن که گنجینه هاى رحمتت فناپذیر نیست، درود بر محمد و خاندان وى، و ما را از رحمت خویش بهره اى کرم فرماى،
و اى آن که دیدگان را تاب دیدارت نیست، درود بر محمد و خاندان وى و ما را به آستان قرب خود نزدیک فرماى،
و اى آن که در برابر قدر و منزلت تو هر قدر و منزلتى ناچیز مى نماید، درود بر محمد و خاندان وى و ما را نزد خود گرامى دار،
و اى آن که در پیشگاهت کنه اخبار هویداست، درود بر محمد و خاندان وى و ما را نزد خود رسوا مگردان.
ترجمه فیض الاسلام
از دعاهاى امام علیه السلام است درباره ى خود و دوستانش:
اى آنکه شگفتیهاى بزرگى او (کمال ذات، بلندى مقام، بزرگى قدرت، بى نیازى از خلق، نیازمندى خلق به سوى او و مانند آنها، یا فکر و اندیشه ى در مخلوقات شگفت آور او که آنها کمال عظمت او را مى نمایاند) پایان ندارد (پس اگر اندیشه کنندگان روزگار در شگفتیهاى یک مصنوع او اندیشه نمایند اندیشه ى آنان به جائى نمى رسد) بر محمد و آل او درود فرست، و ما (گناهکاران) را از ستم در عظمت خود بازدار (چون ارتکاب گناه و عدول از حق، خود یک نوع جورى است نسبت به عظمت خالق)
و اى آنکه مدت پادشاهى (قدرت و توانائى) او به آخر نمى رسد، بر محمد و آل او درود فرست، و گردنهاى ما را از عذاب و کیفرت (دوزخ) آزاد فرما (رقبه و گردن به جاى همه ى انسان به کار رفته)
و اى آنکه گنجینه هاى رحمت (احسان و بخشش) او نابود نمى گردد، بر محمد و آل او درود فرست، و براى ما در رحمت خود بهره اى قرار ده (و اینکه بهره از رحمت را درخواست نموده براى آنست که از بهره مقصود به دست آید چون بهره ى از رحمت حق تعالى عالم را از نعمت و عفو و بخشش او فراگیرد)
و اى آنکه چشمها از دیدن او بازمى مانند (چون دیده شدن از لوازم جسم است و حق تعالى جسم نیست) بر محمد و آل او درود فرست، و ما را (با یاد خود و کردار پسندیده) به قرب (رحمت) خود نزدیک نما
و اى آنکه در برابر منزلت او منزلتها کوچک (ناچیز) است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را نزد (احسان) خود گرامى بدار
و اى آنکه درونهاى اخبار نزد او هویدا است، بر محمد و آل او درود فرست، و ما را (روز رستاخیز) نزد خود (به آنچه دانى) رسوا مگردان.
شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
دعا درباره خود و دوستانش
عظمت حضرت حق:
«یا مَنْ لاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِی عَظَمَتِک، وَ یا مَنْ لاَ تَنْتَهِی مُدَّهُ مُلْکهِ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ أَعْتِقْ رِقَابَنَا مِنْ نَقِمَتِک»:
“اى وجود مقدّسى که شگفتى هاى عظمت تو پایان ندارد، بر محمّد و آلش درود فرست، و ما را از انحراف در عظمتت باز دار، و اى آن که مدّت پادشاهى و قدرتت به آخر نمى رسد، بر محمّد و آل محمد درود فرست و وجود ما را از کیفر و عذابت آزاد کن”.
در جملات زیبا و ملکوتى بالا به چند مسأله بسیار مهم اشاره شده است:
۱- عجائب عظمت حق
۲- انحراف در عظمت
۳- بى نهایت بودن قدرت حضرت ربّ العزّه
۴- آزادى از خِزْى دنیا و عذاب آخرت.
۱- اهل فن، عجایب عظمت حضرت محبوب را به گونه معنا کرده اند: اوّل: کمال ذات، بلندى شأن، بزرگى قدرت، کمال شرف، شدّت بى نیازى از خلق، نهایت احتیاج مخلوقات به او، دوام سلطنت و جریان ابدى حکومت بر ماسوا، که او مبدأ مقام هر صاحب مقام، و منتهاى سلطنت هر صاحب سلطنت(۱)، و قدرت هر صاحب قدرت است. شأنى ارفع از شأن او و سلطنتى اعظم از سلطنت او و مقامى مافوق او ازلاً و ابداً وجود ندارد.
دوّم: کیفیت و کمیت آفرینش موجودات و مخلوقات شگفت آور، که هر یک از آنها کمال عظمت خالق خود را مى نمایانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “ریاض السالکین”، ۹۵.
عظمت حق از زبان قرآن مجید:
به ذکر تمام آیات کتاب حق و تفسیر و توضیح هر یک در زمینه عظمت حق که تصورش براى هیچ قدرتى ممکن نیست احتیاجى نمى بینم. به چند آیه به عنوان نمونه اکتفا مى نمایم، باشد که نور این آیات دور نمایى از عظمت حضرت ربّ العزّه را به ما بنمایاند.
«اَللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَات وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکلِّ شَیء عِلْمَاً»:(۱)
وجود مقدّس اللّه کسى است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آن را; فرمان او در میان آنها پیوسته فرو فرستاده مى شود، تا بدانید که خداوند بر هر چیز قدرت دراد و دانشش بر همه چیز محیط است.
مفسّرین متحصّص براساس ششمین آیه سوره مبارکه صافّات که مى فرماید:
«إنّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَه الْکواکبِ»،
ما آسمان نزدیک را (که آسمان اوّل است) با ستارگان زینت دادیم،
مى گویند: آنچه ما مى بینیم و دانش بشر تاکنون به آن رسیده تماماً در رابطه با آسمان اوّل است، و ماوراى این همه ثوابت که هنوز عددش بر کسى معلوم نیست، شش جهان دیگر وجود دارد که از دسترس دانش ما بیرون است. درباره هفت زمین هم نظر بسیارى از محقّقان همان نظر آنان در مسأله هفت آسمان است.
مسأله خلقت و آفرینش مسأله بهت آورى است. دست دانش گر چه به اوج کمال برسد از احاطه به اوضاع هستى کوتاه خواهد بود. در این زمینه به دو آیه از قرآن مجید توجه نمایید:
«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»:(۲)
اى رسول من، تو را از حقیقت روح مى پرسند، بگو: روح از فرمان خداست، آنچه از علم و دانش به شما داده شده اندک است.
در روایتى از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده: “آنچه از علم تا روز ظهور امام دوازدهم به انسانها مى رسد الف آن است، بقیه آن به دست حجّت خدا آشکار مى گردد”! تازه بقیه علمى که امام عصر آشکار مى کند، همه علم نیست، که همه علم نزد خداوند است و بس:
«وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُر مَّا نَفِذَتْ کلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیرٌ حَکیمٌ»:(۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- طلاق، ۱۲.
۲- اسراء، ۸۵.
۳- لقمان، ۲۷.
اگر هر درخت روى زمین کف نویسندگان عالم قلم شود، و آب دریاها به اضافه هفت دریاى دیگر مرکب شود، باز نگارش کلمات (یعنى مخلوقات) خدا ناتمام بماند، که همانا خدا را اقتدار و حکمت بى پایان است.
دانشمندان فلکى مى گویند کراتى که مشابه کره زمین بر گرد خورشیدها در این جهان بزرگ گردش مى کند حداقل سیصد میلیون کره است. ونیز تأکید مى کنند که در کهکشانى که منظومه شمسى جزء آن است، میلیونها میلیون کره وجود دارد که در شرایطى مشابه کره زمین قرار گرفته. و این همه گوشه اى از قدرت و احاطه و علم حضرت اوست!
امیرالمؤمنین علیه السّلام مى فرماید:
لَهذِهِ النُّجُومُ الَّتى فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فِى الأرْضِ:(۱)
این ستارگانى که در آسمان است شهرهایى همچون شهرهاى روى زمین هستند.
«وَلِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکانَ اللّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطاً»:(۲)
هر آنچه در آسمانها و زمین است ملک حضرت اللّه است، و خداوند را به همه چیز در عالم هستى چه ظاهرى، چه باطنى، احاطه کامل است.
«وَلِلّهِ مُلْک السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا یخْلُقُ مَا یشَاءُ وَاللّهُ عَلَى کلِّ شَیء قَدِیرٌ»:(۳)
آسمانها و زمین و هر چه بین آنهاست همه و همه ملک خداست، او هر چه را بخواهد مى آفریند، که او بر ایجاد موجودات و حفظ آنها و بر هر چیزى تواناست.
«وَهُوَ اللّهُ فِی السَّماوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یعْلَمُ سِرَّکمْ وَجَهْرَکمْ وَیعْلَمُ مَا تَکسِبُونَ».(۴)
در تمام آسمانها و زمین او خداست، از نهان و آشکار شما آگاه است و از آنچه انجام مى دهید با خبر است.
به قول عارف شوریده، شمس مغربى:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “تفسیر برهان” ج ۴، ص ۱۵.
۲- نساء، ۱۲۶.
۳- مائده، ۱۷.
۴- انعام، ۳.
اى جمال تو در جهان مشهور *** لیکن از چشم انس و جان مستور
نور رویت به دیده ها نزدیک *** لیکن از دیدنش نظرها دور
غیر گرمى کجا کند ادراک *** زآفتاب منیر تابان کور
گر چه باشد عیان چه شاید دید *** قرص خورشید را به دیده مور
هم به تو مى توان تو را دیدن *** بل تویى ناظر و تویى منظور
مدّتى این گمان همى بردم *** که منم ذاکر و تویى مذکور
شد یقینم کنون که غیر تو نیست *** ذاکر و ذکر و شاکر و مشکور
مهر رویت چو تافت بر عالم *** یافت ذرّات کاینات، ظهور
لب شیرین و چشم فتّانت *** در زمانه فکنده فتنه و شور
مغربى را مدام از لب و چشم *** در جهان مست دارد و مخمور
عظمت حضرت ربّ از زبان نهج البلاغه:
در کلام ۴۹ “نهج البلاغه” حضرت مولى الموحّدین علیه السّلام آمده:
وجود مقدّسش بالاتر از کلّ شىء است و چیزى بر او برترى ندارد. نزدیکتر از هر چیزى به هر چیزى است و چیزى نزدیکتر از او نیست.
بزرگى و برترى او از آفریده هایش او را از هیچ دور نساخته، و نزدیکى او هیچ مخلوقى را در مکان با او مساوى ننموده است. برایش حدّ و نهایتى نیست تا عقول را بر وجودش آگاه کند، که عقول جز در محدوده حدود راهى ندارند، ولى آنها را از شناختن خویش به اندازه لازم باز نداشته است.
در خطبه ۶۴ مى فرماید:
هر عزیزى جز او ذلیل و خوار است، و هر قدرتمندى غیر او ضعیف و ناتوان; هر مالکى بجز حضرتش مملوک و بنده است، و هر دانا و دانشمندى غیر او متعلّم و یاد گیرنده، و هر توانایى جز او گاهى توانا و زمانى ناتوان است. آفریده ها را به خاطر تقویت تسلّط خود و محض ترس از حوادث روزگار نیافریده است، (که آفریده ها را به اختیار و اراده و به علم و قدرتش همراه با جهانى عشق و محبّت به آنها به وجود آورده است).
در خطبه ۸۲ مى فرماید:
پروردگارى که بلندى مرتبه اش به خاطر قدرت بى نهایت در بى نهایت اوست، و نزدیکى اش به مخلوقات به واسطه عطا و بخشش او، بخشنده هر غنیمت ظاهرى و هرگونه فضل معنوى است، و دفع کننده بلا و سختى.
از او هدایت و ارشاد مى خواهیم که نزدیک است و هدایتگر، و از حضرتش استمداد و یارى مى جویم که بر هر چیزى چیره و تواناست.
در خطبه ۸۹ مى فرماید:
حضرتش بر هر که بخواهد که در عزّت بر او غلبه کند چیره مى گردد، و مخالف و دشمن خویش را از میان مى برد، و کسى را که در برابر او ایستادگى کند خوار و ذلیل مى کند، و بر دشمن خویش هر که باشد غالب است.
در خطبه ۹۰ مى فرماید:
سپاس و ستایش از آن خداوندى است که عطا نکردن بر ثروت و مایملَکش نمى افزاید، و سخاوت و جود و بخشش از دارائى و مُکنش نمى کاهد، در صورتى که هر عطا کننده اى جز او دارائى و ثروتش نقصان یابد، و غیر او هر کس مانع عطا شود، نکوهش مى گردد.
اوست بخشنده انواع نعمتها و سودها و افزونى ها فوق العاده بر بندگان. تمام آفریده ها جیره خوار اویند و حضرتش ضامن روزى آنهاست.
وجود مقدّسش تمام کسانى را که مایلند به پیشگاه ربوبى او راه یابند و خواهان چیزى هستند که فقط نزد اوست هدایت مى کند، و چنین نیست که سخاوت او در جائى که از وى مى خواهند بیشتر از جائى باشد که از او نمى طلبند. اگر حضرتش آنچه معادنِ کوهها نفس زنان بیرون مى ریزند، و صدف هاى دریاها خنده زنان آشکار مى نمایند، از قبیل نقره خالص و طلاى ناب و مروارید و غلطان و خوشه مرجان، همه را ببخشد در جود و سخاى او کمترین تأثیرى ندارد و عطایش پایان نپذیرد که او صاحب نعمتهاى بى پایان اندوخته شده است که خواسته هاى مردم آنها را پایان نمى دهد، چون وجود مبارکش بخشنده اى است که در خواست سائلان از او چیزى کم نمى کند و اصرار و الحاح در خواست کنندگان او را به بخل وا نمى دارد.
عظمت و بزرگى خداى سبحان را با عقل خویش اندازه مگیر که هلاک و تباه مى شوى. او قدرتمندى است که اگر همه وهمها بکوشند تا به نهایت قدرتش پى ببرند، و اگر اندیشه هائى که منزّه از وساوس شیطانى هستند بخواهند اسرار عمیق سلطنت و جبروت او را در منتهاى عالم غیب بدانند، و اگر دلها شیفته و مشتاق او شوند تا چگونگى او را دریابند، و اگر عقل ها به گونه اى به کنجکاوى برخیزند تا چون حقیقت صفاتش آشکار نیست به کنه ذاتش دست یابند، عظمت خداوند متعال آن اوهام و دلها و عقول را از درک حقیقت صفات و ذات باز دارد در حالى که آن عقول و اهام در تاریکیهاى غیب تمام توجه خود را در راه ادراک او به کار مى برند. پس در آن زمان که باز داشته شدند برمى گردند در حالى که اقرار مى کنند که با طىّ این راه نادرست به حقیقت معرفت او نتوانند رسید.
آنقدر از ملکوت قدرت خود و شگفتى هاى آثار رحمتش که برهان گویاى عظمت و دلیل استوار خلقت او هستند به ما نشان داده که ما را بى اختیار به معرفت خویش دعوت مى کند. آثار صنع و نشانه هاى حکمتش در مخلوقات نوظهورش آشکار است. آفریده هایش بهترین دلیل بر وجود اویند، گر چه به ظاهر خاموشند ولى برهاى گویا بر تدبیر ذات آن جناب مى باشند، و گواهى آنها بر وجود صاحبشان دائمى و همیشگى است.
آنچه را خلق کرده به درستى و حقیقت بقایش را معین نموده، و آن را از هر جهت محکم و استوار ساخته و به خوبى آن را تدبیر نموده است، و وى را در مسیر خویش قرار داده به نحوى که از حدود خویش خارج نشود و از وظیفه اش قبل از رسیدن به هدف کوتاهى ننماید، و از آنچه خداوند او را بدان ور نموده سرپیچى ننماید. سرپیچى از فرمان حضرت او چگونه ممکن است، که هر چیزى از مشیت و اراده او سر چشمه گرفته؟! او خدائى است که اقسام موجودات را بدون فکر و اندیشه و بدون غریزه اى که در درون پنهان داشته باشد یا از پیش آورهاى گذشته تجربه اخذ کند آفریده است. هیچ مخلوقى در پذیرفتن فرمان وى درنگ و سستى نکرده، و انجام امرش را به تعویق نینداخته است.
خورشید رُخَت چو گشت پیدا *** ذرّات دو کون شد هویدا
مهر رخ تو چو سایه انداخت *** زان سایه پدید گشت اشیا
هم ذرّه ز نور مهر رویت *** خورشید صفت شد آشکارا
هم ذرّه به مهر گشت موجود *** هم مهر به ذرّه گشت پیدا
دریاى وجود موج زن شد *** موجى بفکند سوى صحرا
آن موج فرو شد و بر آمد *** در کسوت و صورتى دل آرا
بر رسته بنفشه معانى *** چون خطّ خوش نگار رعنا
بشکفته شقایق حقایق *** بنموده هزار سرو بالا
این جمله چو بود عین آن موج *** وان موج چو بود عین دریا
اجزا چو بود؟ ظهور خورشید *** خورشید جمال ذات والا
اسما چه بود؟ زمین امکان *** کآن است کتاب حق تعالى
اى مغربى این حدیث بگذار *** سرّ دو جهان مکن هویدا
در خطبه ۱۰۸ مى فرماید:
هر چیزى براى حضرتش خاضع و فروتن، و هر موجودى قائم به قیومیت اوست.
بى نیاز کننده هر نیازمند، عزّت بخش هر خوار و ذلیل، نیرو دهنده هر ناتوان، و پناهگاه هر ستمدیده اى است.
الهى آفریدگانت را به خاطر ترس از تنهائى نیافریدى، و آنها را به خاطر سود و بهره اى به عمل و عبادت فرمان ندادى. هر کس را طلب کنى نمى تواند از تو پیش افتد، و هر کس را بگیرى نتواند از چنگت بیرون رود، آن کس که تو را نافرمانى کند نمى تواند از تسلّط و عظمت تو بکاهد، و هر کس از تو اطاعت نماید به ملک و پادشاهیت نیفزاید، و آن کس که به قضاء تو راضى نباشد امر تو را باز نمى گرداند، و آن که از فرمان تو روى مى تابد از تو بى نیاز نمى شود.
مهار پیشانى هر جنبنده به دست قدرت تو است، بازگشت هر انسانى به سوى حضرت تو. پاک ومنزّهى، و چه بسیار عظیم و بزرگ است آنچه از آفرینش تو مى بینیم، و چه اندازه حقیر و خرد است همین آفرینش بزرگ در مقابل قدرت تو، و چه بسیار هولناک آنچه ما به چشم عقل و پادشاهى تو مى بینیم، چقدر کوچک است آنچه ما مى بینیم در برابر آنچه از ما از سلطنت تو مخفى است، و چه بسیار است نعمتهاى تو در این دنیا، و چه اندازه کوچک و پست است این نعمتها در برابر نعمتهاى جهان آخرت!
در خطبه ۱۳۳ مى فرماید:
این جهان و آن جهان فرمانبر حقّند و زمام اختیارشان به دست حضرت اوست، آسمانها و زمین کلیدهاى خود را تسلیم آن جناب کرده اند، و درختان سر سبز و خرم هر بامداد و شامگاه او را سجده مى کنند و بر فرمان وى از شاخه هایشان آتشهاى روشنى دهنده که گلها و میوه هاى رنگارنگ است بر مى افروزند و به خواست و فرمان حضرتش جهت تغذیه مردم میوه رسیده مى دهند.
در خطبه ۱۵۹ مى فرماید:
خداوندا، الها پروردگارا، ما پى به حقیقت عظمت و بزرگى تو نبرده ایم و تنها این را مى دانیم که تو زنده و به خود بر پایى و همه چیز قائم به تو است. چرت و خواب بر تو عارض نمى گردد، و هیچ اندیشه اى به دریافت حقیقت ذاتت نمى رسد، و هیچ چشمى تو را در نمى یابد. پروردگارا، تو دیدگان را در مى یابى و اعمال و رفتار ما رابه شمار آورى، سرانجام موى پیشانى عاصیان و قدمشان را گرفته به کیفر تخلّفات و اعمال ناروایشان به دوزخ افکنى.
چیست آنچه ما از مخلوقات تو دیده و از قدرت بى نهایت تو در ایجاد آنها به حیرت مى آییم و آن را به عنوان عظمت و سلطنت و قدرت تو وصف مى کنیم؟ در حالى که آنچه از ما پنهان است و دیدگان ما از دیدن آنها عاجز است و عقول ما از رسیدن به آنها باز ایستاده، و پرده هاى غیب میان ما و آنها مانع است، خیلى بزرگتر و عظیم تر هستند.
پس کسى که دلش را از همه چیز جز یاد تو خالى کند و اندیشه اش رابه کار گیرد تا بداند که چگونه عرشت رابه پا
داشته اى، و آفریدگانت را چه سان آفریده اى، و به چه صورت آسمانهایت را در هوا آویخته اى، و چگونه زمینت را بر روى موج آب گسترده اى، از راه مى ماند و از درک این حقایق عاجز مى شود، ناچار برمى گردد در حالى که دیده او خسته و وامانده و عقل او متحیر و گوش وى حیران و فکرش سرگردان است.
سنائى عزنوى آن عارف معارف الهیه مى فرماید:
ملِکا ذکر تو گویم که تو پاکىّ و خدائى *** نروم جز به همان ره که توام راهنمائى
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم *** همه توحید تو گویم که به توحید سزائى
تو حکیمى، تو عظیمى، تو کریمى، تو رحیمى *** تو نماینده فضلى، تو سزاوار ثنائى
برى از رنج و گذارى، برى از شرک و شبیهى *** برى از صورت و رنگى، برى از عیب و خطائى
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجى *** نتوان شبه تو جستن که تو در وهم نیائى
نَبُد این خلق و تو بودى، نبود خلق و تو باشى *** نه بجنبى، نه بگردى، نه بکاهى، نه فزائى
همه عزّىّ و جلالى، همه علمّى و یقینى *** همه نورى و سرورى، همه کمّى تو فزائى
همه غیبى تو بدانى، همه عیبى تو بپوشى *** همه بیشى تو بکاهد، همه کمّى تو فزائى
اَحَدٌ لَیسَ کمِثْلِهِ، صَمَدٌ لَیسَ لَهُ ضِدّ *** لِمَنِ الْمُلْک تو گوئى که مر آن را تو سزائى
لب و دندان سنائى همه توحید تو گوید *** مگر از آتش دوزخ بودش روى رهائى
عظمت حق از زبان حدیث:
انسان وقتى در برابر احادیثى که از ائمّه معصومین علیم السّلام در باب معرفت حضرت ربّ العالمین رسیده قرار مى گیرد، خود را با دریائى بى ساحل و بحرى بى پایان و اقیانوسى بى کرانه روبرو مى بیند. احادیثى که در “توحید”
صدوق، “تحت العقول”، “بحار الانوار”، “علم الیقین” فیض و… آمده آدمى را مبهوت و حیران و شگفت زده مى کند، از جهتى از عظمت حضرت محبوب و از جهت دیگر از معلومات و معارف ائمّه شیعه علیم السّلام.
به ذکر یکى چند حدیث در محور این حقیقت اکتفا کرده و عزیزان را به مطالعه کتب مربوط ارجاع مى دهم، باشد که با رجوع به آن منابع، نور بیشترى کسب کنند.
عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قال: إنَّ اللّهَ تَبارَک اسْمُهُ، وَتَعالى ذِکرُهُ، وَجَلَّ ثَناؤُهُ، سُبْحانَهُ وَتَقَدّ وَتَفَرَّدَ، لَمْ یزَلْ وَلا یزالُ، وَهُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ، فَلا أوَّلَ لاِوَّلِیتِهِ، رَفیعاً فى أعْلى عُلُوِّهِ، شامِخُ الاْرْکانِ، رَفیعُ الْبُنیانِ، عَظیمُ السُّلْطانِ، مُنیفُ الآلاء، سَنِىُّ الْعُلْیاءِ، الَّذى یعْجِزُ الْواصِفُونَ عَنْ کنْهِ صِفَتِهِ، وَلا یطیقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَهِ إلهیتِهِ، وَلا یحُدُّونَ حُدُودَهُ لاِنَّهُ بِالْکیفِیهِ لا یتَناهى إلَیهِ.(۱)
اسم جلاله “اللّه” تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم براى ذات مقدّس اوست. این اسم نشان دهنده وجودى است که مستجمع صفات ذاتى و کمالاتى وجودى و جامع توحید افعالى است و به منزله همه صفات وجودى ذاتى و فعلى است.
همه برکات و آثار خیر که بر عوالم امکانى افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّیات حقیقت این اسم است، که این اسم و رسمش، که این لفظ و حقیقتش، که این کلمه و مفهومش، به حریم مبارک و پیشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر دیگرى اطاق نمى گردد.
او مستحقّ الوهیت است که عرصه گاه امکان را به نورش منوّر نموده، و انواع نعمتها را بر خوان جهان نهاده، و همه موجودات از خرد و کلان و غیب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودى و استعداد امکانى، کمال او را ارائه مى دهند و تنها حضرت وى را شایسته تسبیح و تنزیه و پاک از نقص و عیب و نظیر و شبه نشان مى دهند.
او متفرّد و یگانه و یکتا و بى همتاست و هرگز نعمتهاى و فیوضات ساحت قدس او قابل شماره نیست، چنانکه پیامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:
لا اُحْصى ثَناء عَلَیک، أنْتَ کما أثْنَیتَ عَلى نَفْسِک:
من هرگز ثناى بر تو را احصار نتوانم کرد، تو آنگونه اى که خود بر خود ثنا گفته اى.
در وحدت و یکتائى بى نظیر و بدون مانند است، او وجود لم یزل و لایزال مى باشد، چرا که وجود او واجب و حقیقت وجود و ذات او عین بقا و ابدى و ازلى است و فنا در آن حریم پاک راه ندارد.
مبدأ و اصل پیدایش و اوّل هر چیزى، و نهایت هر موجودى است: و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون مى باشد، جهت ظهور کبریائى بعینه همان جهت بطون، و از همان جهت که ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّلیت او که اوّل هر چیزى است و ازلى، چیزى سابقه ندارد.
نهایت رفعت حقیقى را واجد است، که عقول از درک این رفعت و بلندى مقام عاجزند، چرا که عقول پاى رفتن به عرصه بى نهایت در ندارند. حضرتش شامخ الأرکان، و رفیع البنیان است، آنچنان که حتَّى عقول قدسیه و قدرت داران حریم ملکوت از فهم و شامخیت آن جناب عاجزند، و پر و بالى براى پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “اصول کافى” ج ۱، ص ۱۰۶.
صاحب سلطنت و قدرت عظیم است آنچنان عظمتى که تمام موجودات در برابرش پست و ناچیزند. نعمتهایش خارج از شماره و همیشگى است.
صفات کریمه اش چنان ارجمند و رفیع است که واصفان هر چند از علم وسیعى برخوردار باشند از درک جزئى ازت حقیقت یک صفتش ناتوانند. پاى قلوب اولیا و عارفان و عاشقان در این وادى لنگ است، براى رسیدن به این مقام براى کسى راه نیست که آن جناب از حدود بیرون است و احدى طاقت تحمّل معرفت الهیت او را ندارد، که با بیان کیفیت و چگونگى نتوان به آستان حضرت او رسید.
این دیدن تو حیات جانم *** نا دیدنت آفت روانم
دل سوخته اى به آتش عشق *** بفروز به نور وصل، جانم
بى عشق وصال تو نباشد *** جز نام ز عیش بر زبانم
اکنون که دلم ربودى از من *** بى روى تو بود چون توانم
دردى است مرا در این دل از عشق *** درمانْش جز از تو مى ندانم
بر بوى تو ز آرزوى رویت *** همواره به کوى تو دوانم
تا گوش همى شنید نامت *** جز نام تو نیست بر زبانم
تا لاله شدت حجاب لؤلؤ *** لؤلو ست همیشه بر رخانم
گلنار بهى شده ز تیمار *** وین اشک به رنگ نار دانم
شد خال رخ تو اى نگارین *** شور دل و نور دیدگانم
اى عشق تو بر دلم خداوند *** من بنده عشق جاودانم
وصف تو شده است ماهرویا *** از وهم برون و از گمانم
پیش آى و بتا و باده پیش آر *** بنشان برِ خویش یک زمانم
از دست تو گر چِشَم شرابى *** تا حشر چو خضر زنده مانم
در قسمتى از یک روایت بسیار مهم از قول حضرت رضا علیه السّلام نقل شده:
وَ إنَّ الْخالِقَ لا یوصَفُ إلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أنّى یوصَفُ الَّذى تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِکهُ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَهِ بِهِ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ، وَتَعالى عَمّا ینْعَتُهُ النّاعِتُون. نَأى فى قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فى نَأْیهِ، فَهُوَ فى نَأیهِ قَریبٌ، وَفى قُرْبِهِ بَعیدٌ. کیفَ الْکیفَ فَلا یقالُ: کیفَ؟ وَأینَ فَلا یقالُ: أینَ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْکیفوفِیهِ وَالأینُونِیهِ.(۱)
احدى نمى تواند و جود مقدّس آفریدگار را توصیف نماید جز از طریقى که حضرت او خودش را وصف کرده، و آن در آیات قرآن و فرمایشات ائمّه معصومین علیهم السّلام است.
دانش انسان آمیخته به جهل است، آن را آن استعداد و قابلیت نیست که بتواند وجود بى نهایت در بى نهایت در وصف کند. چگونه انسان قدرت توصیف آن جناب را دارد در حالى که اساس و پایه دانش بشر نیروى حسّ است و حسّ از درک عظمت و جلال کبریائى ناتوان، و آن را تناسبى با ادراک حقایق و اسرار نیست، نیروى واهمه نیز از رسیدن به آن حقیقت محضه پایش لنگ است، که واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بى اساس است. عقل اکتسابى هم به آن ساحت مقدّس و عرصه با عظمت راه ندارد، که آنجا را که میدانى نامتناهى است با مرکب عقل نمى توان رفت. وجود مبارک حضرت ربّ العزّه برتر از آن است که به وصف واصفان در آید، و ارجدارتر از آن است که نعت ثنا گویان بتواند به نعتش برخیزد
او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتى است، ولى در عین قرب در جهت مقام و علوّشأن بسیار دور دست است. در دوریش نزدیک است، و در نزدیکیش دور; چرا که اوقائم بذات و ماسواى او قائم به او هستند، و چه فاصله اى دورتر از اینکه اوقائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و دیگران ممکن، و حضرتش خالق و غیر او مخلوق است. فاصله او از موجودات همچون فاصله قیومیت از قوّام و نور از سایه است، ولى در عین این فاصله به تمام موجودات نزدیک است، چرا که او به وجود آورنده و نگهبان همه آنهاست.
چگونگى ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفرید، براین اساس نمى توان گفت او چگونه است، چگونگى مخلوق است و او خالقِ چگونگى، خالق محال است داراى اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دایره معلولیت در آید، که علّت تام نیروى فاعلیت و ایجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابلیت و امکان، و جمع این دو از محالات حتمیه است، زیرا که مخلوق و معلْول اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممکن و مخلوق را دارا نیست.
علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلکه میان خالق و مخلوق بینونت کامل وجود دارد و ربط میان این دو ربط معیت قیومى است. آرى خالق و مخلوق در نوع و ماهیت به هیچ عنوان یکسان نیستند ورنه خالقیت و قیومیت بى مفهوم خواهد ماند.
وجود ممکن آمیخته به قید عدمى و ماهیت است، ولى وجود مقدّس حضرت ربّ العالمین حقیقت وجود و بساطت وجود است، که حقیقت تفاوت میان حق و ماسوا به امور عدمّیه است که مراتب نقصان و قصور وجود مى باشد او از چگونگى و مکان که هر دو از اوصاف مخلوقات است به کلّى جدا و مبرّاست.
اکنون خود قضاوت کنید، ماسوا که فقر و ربط و احتیاج محضند و همه در تمام حیثیات خود قائم به حضرت اویند و وصفى از اوصاف او آنچنان که هست در هیچ موجودى یافت نمى شود، آیا مى توانند به درک کنِه صاحب و مالک و خالق خود برسند؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “اصول کافى” ج ۱، ص ۱۰۷.
بى پرتو رخسار تو پیدا نتوان *** بى مهر تو چون ذرّه هویدا نتوان رفت
جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد *** جز در رخ تو واله و شیدا نتوان رفت
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا *** از ساحل خود جانب دریا نتوان رفت
تا جذبه او بر نرباید من و ما را *** هرگز نفسى بى من و بى ما نتوان شد
از مهر رُخَش سایه صفت پست نگشته *** اندر پى آن قامت و بالا نتوان شد
در خلوت اگر دیده ز اغیار نشد پاک *** از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد
بى دیده نشاید به تماشا شدن این دوست *** تا دیده نباشد به تماشا نتوان شد
چون مغربى از مشرق و مغرب نرسیده *** خورشید صفت مفرد و یکتا نتوان شد
سُئِلَ أمیرُ الْمُؤمِنینَ علیه السّلام: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّک؟ قالَ: بِما عَرَّفَنى نَفْسَهُ. قیلَ: وَکیفَ عَرَّفَک نَفْسَهُ؟ قالَ: لا یشْبِهُهُ صُورَهٌ وَلا یحَسُّ بِالْحَواسِّ وَلا یقاسُ بِالنّاس ِ، قَریبٌ فى بُعْدِهِ، بَعیدٌ فى قُرْبِهِ، فَوقَ کلِّ شَىْء وَلا یقالُ شَىْء فَوْقَهُ، أمامَ کلِّ شَىْء وَلا یقالُ لَهُ أمامٌ، داخِلٌ فِى الأشْیاءِ لا کشَىْء داخِل فى شَىْء، وَخارِجٌ مِنَ الأشْیاءر لا کشَىْء خارِج مِنْ شَىْء، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هکذا وَلا هکذا غَیرُهُ، وَلِکلِّ شَىْء مُبْتَدَأٌ.(۱)
از امیرالمؤمنین علیه السّلام سؤال شد به چه وسیله و چگونه حضرت ربّ العزّه پروردگار خود را شناختى؟ فرمود: به همان طورى که خودش وجود مبارک خود را به من شناساند. سائل عرضه داشت: آفریدگار بزرگ چگونه خودش رابه حضرت معرفى کرد؟ فرمود: به اینکه هیچ صورتى به حضرتش شباهت ندارد، و به حواسّ در نیاید، و با کسى مورد قیاس قرار نمى گیرد.
ساحت قدسش از نظر احاطه قیومیه اى که بر موجودات و مخلوقات دارد، و همچنین احاطه اى که فاعل بر فعل و اثر خود دارد بر هر موجود و آفریده اى احاط دارد، و هر لحظه نور وجود بر آن مى تابد و بدین وسیله هر موجودى پایدار بماند، و چنانچه لحظه اى از فیض وجود دریغ فرماید موجود نابود خواهد شد. و در اثر همین صفت قیومیت، ساحت کبریائیش به موجود نزدیک و به همان جهت نهایت فاصله ذاتى و مقامى از تمام مخلوقات دارد.
بر هر موجودى تفوّق و برترى دارد، و هیچ موجودى فوق او نیست، چرا که حضرت او ذات واجب بى نهایت در بى نهایت است، و موجودات نسبت به آن حضرت معدومات و سایه و ربط و فقر محضند.
حضرت حق مبدأ و صانع و آفریدگار هر موجود و مخلوقى است، از این جهت بر کلّ مخلوقات تقدّم ذاتى و وجودى دارد و کسى را و چیزى را بر حضرتش تقدّم نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “اصول کافى” ج ۱، ص ۶۷.
از نظر قیومیت و صفت ربوبیت در اعماق موجودات نور وجودش رسوخ دارد، و فیض هستى او همه ذرّات و اعماق مخلوقات را فرا گرفته و هر لحظه فرا مى گیرد نه مانند جزء خارجى و یا فرضى و ذهنى که جدا از اجزاء دیگر باشد، بلکه به طور قیومیت که قوام هر ذرّه و اجزاء هر مخلوقى وابسته به نور و وجود و فیض هستى است که درون و اعماق هر پدیده اى را فرا بگیرد. و همچنین از نظر تفوّق وجود و برترى ذاتى، از موجودات خارج و اجنبى نخواهد بود بلکه قوام هر ذرّه اى از اجزاء بیکران موجودات وابسته به نور فیض اوست و هرگز انفصال پذیر نخواهد بود.
منزّه است آن وجود مقدّسى که چنین است، و هیچ موجودى همانند او نیست، و او مبدأ تمام موجودات عالم هستى است.
موسى در مناجاتش عرضه داشت:
إلهى أقَریبٌ أنْتَ فَاُناجیک، أمْ بَعیدٌ فَاُنادیک، فَإنّى اُحِسُّ حُسْنَ صَوْتِک وَلا أراک، فَأینَ أنْتَ؟ فَقالَ اللّهُ تَعالى: أنَا خَلْفَک وَأمامَک وَعَنْ یمینِک وَشِمالِک، أنَا جَلیسُ مَنْ یذْکرُنى، وَأنَا مَعَهُ إذا دَعانى.
الهى آیا به من نزدیکى تا با تو نجوا کنم، یا آنچنان تفوّق ذاتى و علوّ مقامى دارى که فریاد برآوردم، من صداى دل نوازت را مى شنوم ولى از شهود عظمت و کبریائیت بى بهره ام، محبوب من کجائى؟
از ساحت حضرتش پاسخ آمد که: قیومیت من از پشت سر و پیش رو و راست و چپ تو احاطه بر تو دارد، من همنشین آن کسى هستم که یادم کند، و با آن کس معیب دارم که مرا بخواند.
نخست دیده طلب پس آنگهى دیدار *** از آنکه یار کند جلوه بر اولوالأبصار
تو را که دیده نباشد کجا توانى *** به گاه عرض تجلّى جمال چهره یار
اگر چه جمله پرتو فروغ حُسن وى است *** ولى چو دیده نباشد کجا شود نظّار
تو را که دیده نباشد چه حاصل از شاهد *** تو را که گوش نباشد چه سود از گفتار
تو را که دیده بود پر غبار نتوانى *** صفاى چهره او دید با وجود غبار
اگر چه آینه دارى براى حُسن رُخَش *** غبار شرک که تا پاک گردد از زنگار
اگر نگار تو آیینه اى طلب دارد *** روان تو دیده دل را به پیش دل مى دار
جمال حسن تو را صد هزار زیب افزود *** از آنکه حسن تو را مغز نیست آینه دار
در مقدّمه شرح جملات اوّل دعاى پنجم خواندید که اهل دل عجائب عظمت حضرت ربّ را به دو گونه تفسیر کرده اند: اوّل کمال ذات، که در سطور گذشته با کمک آیات “نهج البلاغه” و پاره اى از روایات، قطره اى از آن دریاى بى نهایت در بى نهایت را مشاهده کردید. دوم کمیت و کیفیت آفرینش موجودات،
که هر یک دلیلى بر عظمت خالق و صانع و به وجود آورنده آنهاست، که سطور آینده اشاره اى به معناى دوم است.
عجائب آسمانها و زمین:
نور ستاره ماکیان یازده سال نورى طول مى کشد تا به ما برسد، یعنى فاصله مى شود:
متر۰۰۰ = ۱۰۰۰ × ۰۰۰،۳۰۰ × ۶۰ × ۶۰ × ۲۴ × ۳۶۵ × ۱۱
ستاره ابط الجوزا سیصد سال نورى از ما دور است و چهل ملیون (۰۰۰،۰۰۰،۴۰) بار از خورشید بزرگتر است و ۳۶۰۰ بار با حرارت تر و فروزان تر از خورشید است:
متر۰۰۰ = ۱۰۰۰ × ۰۰۰،۳۰۰ × ۶۰ × ۶۰ × ۲۴ × ۳۶۵ × ۳۰۰
در صورت فلکى رحچژرآ ستاره اى است که به حروف ت نمایش داده مى شود و ۰۰۰،۴۰۰ بار از خورشید روشن تر است، و قطر ستاره میزا در صورت فلکى فیطس چهار صد بار بزرگتر از خورشید است.
بیشتر کهکشانهائى که با تلسکوب رصد خانه مونت ویلسن دیده شده اند در فاصله ۵۰۰ ملیون سال نورى هستند و ما تازه آنها را در حال حاضر در وضعى مى بینیم که ۵۰۰ ملیون سال قبل داشته اند.
فاصله دو کهکشان متجاوز از دو ملیون سال نورى است و در افق جهان تا جائى که دیده مى شود متجاوز از صد ملیون کهکشان مجزّا وجود دارد!
پرلمن در کتاب “شناخت نجوم” مى نویسد: واحدهاى طول زمینى به درد فواصل سماوى نمى خورند. ستاره شناسان از واحدهاى به مراتب بزرگتر مدد مى جویند.
براى اندازه گیرى فواصل در حدود منظومه شمسى، آنها فاصله متوسط زمین از خورشید را که ۰۰۰،۵۰۰،۱۴۹ کیلومتر است واحد مى گیرند، امّا چون نوبت بخش فواصل بین خورید ما و سایر خورشیدها فرا مى رسد واحدى که بدان اشاره شد نیز بسیار کوچک است.
مثلاً فاصله ما تا نزدیکترین ستاره ستاره پروکسیما در صورت فلکى قنطورس را که ستاره اى سرخ رنگ و از قدر یازدهم است و تقریباً چسبیده به ستاره روشن آلفاى قنطورس مى باشد با ۰۰۰،۲۶۰ برابر چنین واحدى مى توان بیان کرد یعنى واحد:
۰۰۰،۲۶۰ × ۰۰۰،۵۰۰،۱۴۹
تازه این نزدیکترین ستاره است و دیگران دورترند و واحدهاى بزرگترى لازم است، مانند سال نورى و پارسک که سال نورى مسافتى است که پرتو نور در طىّ یکسال در فضا مى پیماید. موقعى که به یاد آوریم که براى رسیدن نور خورشید به زمین فقط هشت دقیقه وقت لازم است مى توانیم به عظمت این واحد
پى ببریم. بنابراین یک سال نورى همان اندازه بزرگتر است از شعاع مدار زمین به دور خورشید که یکسال بزرگتر از هشت دقیقه است! این واحد بر حسب کیلومتر عبارت از ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۴۶۰،۹ کیلومتر خواهد بود، یعنى یکسال نورى تقریباً برابر با ۹۵۰۰ ملیارد کیلومتر است.
پارسک واحد دیگرى است یعنى، یک پارسک:
۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۸۰۰،۳۰ = سال نورى = ۲۶/۳
فواصل برخى از روشن ترین ستارگان به حسب پارسک و سال نورى از این قرار است:
آلفاى قنطورس ۲/۴ سال نورى ۳۱/۱ پارسک
شَعراى یمانى ۷/۸ سال نورى ۶۷/۲ پارسک
شَعراى شامى ۱۱ سال نورى ۳۹/۳ پارسک
الطیر ۲/۱۵ سال نورى ۶۷/۴ پارسک
اینها ستارگان نسبهً نزدیک هستند، اما براى تصوّر بهتر این نزدیکى، باید در نظر داشت که براى بیان این فواصل به کیلومتر باید اعداد ستون آخر را در ۳۰ بلیون که هر بلیون یک ملیون ملیون است ضرب کرد. مثلاً:
۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۳۰ × ۶۷/۴
ولى باید بدانید که سال نورى و پارسک هم در نجوم و فیزیک آسمانها بزرگترین آحاد مسافات نیستند. هنگامى که ستاره شناسان شروع به اندازه گیرى فواصل و ابعاد مجموعه هاى اخترى یعنى کهکشانهاى داخل افلاک نمودند که از ملیونها ستاره ترکیب یافته اند به واحدهاى بزرگترى نیازمند شدند، آنها این واحدها را از پارسک ساختند همان سان که ما کیلومتر را از متر مى سازیم، و بدین سان کیلوپارسک که برابر هزار پارسک و ۸۰۰،۳۰ بلیون کیلومتر است به دست آوردند و با این واحد مثلاً قطر کهکشان را مى توان با عدد ۳۰ و فاصله سحابى امره المسلسله را با عددى در حدود ۳۰۰ بیان کرد.
اما طولى نکشید که کیلوپارسک هم غیر کافى درآمد و ستاره شناسان ناجار شدند که مگاپارسک که برابر یک ملیون پارسک است به کار برند.
تجسّم مگاپارسک عملاً غیرممکن است. اگر بنا باشد یک کیلومتر را به ضخامت یک موى سر تقلیل دهیم حتّى در آن صورت هم تصّور مگاپارسک براى آدمى دشوار خواهد بود زیرا برابر ۰۰۰،۰۰۰،۵۰۰،۱ کیلومتر یا ده برابر فاصله زمین تا خورشید خواهد بود.
اینک مقایسه اى انجام مى دهیم تا به خواننده امکان دهد عظمت مگاپارسک را بیابد:
نازکترین تار عنکبوت اگر بین تهران و تبریز که در حدود ۶۴۰ کیلومتر است کشیده شود در حدود ۱۰ گرم وزن خواهد داشت. تار عنکبوتى که بین زمین تا ماه کشیده مى شود ۶ کیلوگرم و بین زمین تا خورشید ۳/۲ تن وزن خواهد داشت. حالا اگر بتوانیم تار عنکبوتى به طول یک مگاپارسک داشته باشیم وزن آن ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۵۰۰ تن خواهد بود.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “پنج گام” ص ۴۲.
آنچه در سطور بالا خواندید گوشه اى بسیار ناچیز از جهان آسمانهاست، که درک همین مرحله اندک هم بسیار دشوار است.
عظمت همین گوشه کوچک از خلقت، بزرگترین اساتید علوم مادى زمان ما را وادار کرده که در برابر عظمت صاحب جهان و مدبّر هستى و خالق خلقت سر تعظیم فرود بیاورند و در کتب علمى خود از حضرت ربّ العزّه سخن بگویند.
پرفسور دکتر اسکار استاد فیزیک و شیمى دانشگاه دولتى سن جوز کالیفرنیا مى گوید: علوم مى توانند فقط ثابت کنند که دنیا مخلوق یک نیرو و حکمت عالیه است و بیش از این نمى توانند چیزى بگویند. علوم قادر نیستند که کیفیت عجیب و پیچیده اوضاع و قوانین طبیعى و علّت آن را بیان کنند.
اولیور وندل طبیعى دان بزرگ آمریکائى مى گوید: فهم درست علوم امکان ایمان به خدا را بیشتر مى کند.
پرفسور دکتر والتر استاد علم وراثت در دانشگاه کالیفرنیا مى گوید: باید اقرار نمود که یک خالق حکیم موجودات زنده را طورى خلق نموده که مى توانند در محیط هاى مناسب به خوبى زندگى کنند، و در محیط هاى نامناسب هم تا اندازه اى خود را با محیط سازش دهند.
ژان هانرى فابر حشره شناس معروف فرانسوى مى گوید: در ایجاد و اداره دستگاه طبیعت اراده و مشیتى در کار است.
لرد کلوین که از بزرگترین علماى فیزیک است مى گوید: اگر نیکو بیندیشید، علم شما را ناچار از آن خواهد کرد که به خدا ایمان داشته باشید.
پرفسور دکتر جان کلیولند استاد ریاضى و فیزیک شیمى دانشگاه مینسوتاى آمریکا در نوشته اى بسیار جالب و مهم مى نویسد: ماه به عنوان مجموعه اى از اتمها و ملکولها، و خود این ملکولها و اتمها و سازندگان آنها یعنى پروتونها و نوترونها و الکترونها و الکتریسیته و خود انرژى، همه از قوانین خاصّى پیروى مى کنند ون دستخوش تصادف و اتّفاق نیستند، و این مطلب به اندازه اى صحّت دارد که ۱۷ اتم از عنصر شماره ۱۰۱ براى شناختن آن کفایت کرده است.
جهان مادّى بدون شک جهان مرتّب و صاحب نظمى است و جهان پریشانى و نابسامانى نیست، جهانى است که از قوانین تبعیت مى کند و تصادف را بر آن دستى نیست. آیا هیچ آدم عاقل و مطّلعى مى تواند باور کند که مادّه بى حسّ و بى شعور بنا به تصادف، خود را آغاز کرده و به خود نظم بخشیده و این نظم براى وى باقى مانده باشد؟
شک نیست که جواب این سؤال کلمه “نه” است. هنگامى که انرژى به مادّه “نو” تبدیل مى شود، این تبدیل مطابق قانونى صورت مى گیرد، و مادّه اى که به دست مى آید از همان قوانینى پیروى مى کند که مادّه موجود پیش، از آن قوانین پیروى مى کرد.
در شیمى این مطلب به دست آمده است که مادّه روزى نابود مى شود، منتهى نابودى پاره اى از مواد بى اندازه کند است، و نابودى پاره اى دیگر بى اندازه تند. بنابراین، وجود مادّه ازلى نیست و از این قرار آغازى داشته است.
شواهدى از شیمى و علوم دیگر نشان مى دهد که این آغاز تند و تدریجى نبوده بلکه برعکس، پیدایش مادّه ناگهانى صورت گرفته و حتّى دلایلى زمان تقریبى پیدایش آن را نیز نشان مى دهد.
از این قرار در زمان معینى جهان مادّى آفریده شده، و از همان زمان پیرو قوانین بوده است نه دستخوش تصادف، چون مادّه نمى تواند خود و قوانین حاکم بر خویش را بیافریند. عمل آفرینش ناچار باید به وسیله عاملى غیر مادّى صورت گرفته باشد.
عجائب حیرت انگیزى که در آن عمل آفرینش به نظر مى رسد، نشان مى دهد که آن عامل غیرمادّى باید صاحب شعورى خارج از حدّ تصوّر ما بوده باشد و این شعور چنانکه مى دانیم از مختصّات عقل است، ولى براى آنکه عقل در جهان مادّى کار کند، به کار افتادن اراده ضرورت دارد و این کار تنها به وسیله یک شخص ممکن است صورت پذیرد. بدین ترتیب نتیجه منطقى و اجتناب ناپذیرى که به آن رسیدیم این است که نه تنها آفرینش صورت گرفته، بلکه این آفرینش بنا به خواست و نقشه شخصى بسیار دانا و توانا انجام شده که توانسته است آنچه را خواسته به مرحله عمل درآورد و همه وقت، در همه جاى این جهان حضور دارد. معناى این بیان آن مى شود که ما بدون شک و تردید، وجود او، ذات اعلاى روحانى، یعنى خداى آفریننده و مدبّر جهان را مى پذیریم و به آن ایمان مى آوریم.(۱)
من و هزار گدا همچو من به نزد تو هیچ است *** گدا چه پادشهان زَمَن به نزد تو هیچ است
کجا رسند به حُسن تو دلبران ختائى *** بتان چین و ختا و ختن به نزد تو هیچ است
ندیده روى تو ورنه به بت کجا نگرستى *** نکوترین بتى از بَرْهَمن به نزد تو هیچ است
بهار عارض تو بُرد آبروى بهاران *** بهار و گلشن و طَرْف به نزد تو هیچ است
به بوى زلف تو کى مى رسد نسیم بهارى *** عبیر و عنبر و مشک و ختن به نزد تو هیچ است
بنفشه چیست سمن کیست پیش زلف و رخ تو *** بنفشه و سمن و نسترن به نزد تو هیچ است
نبات و قند بدان لب کجا رسد به حلاوت *** نبات و قند و شکر من به نزد تو هیچ است
به پیش قدّ تو مر سرو را چه قدّ و چه قدر است *** قد صنوبر و سرو چمن به نزد تو هیچ است
بگرید ار همه عمر از فراق روى تو عاشق *** نگوئیش که چه خواهى ز من به نزد تو هیچ است
هلاک گشت اگر عاشق از غم تو و گر زیست *** هلاک کشتن چون زیستن به نزد تو هیچ است
خموش گردد اگر فیض ور غزل بسراید *** خموش گشتنش و دم زدن به نزد تو هیچ است
نیوتن عالم مشهور انگلیسى قانون جاذبه عمومى را کشف کرد، که به موجب آن تمام کرات آسمانى متقابلاً به سوى هم کشیده مى شوند به طورى که هیچ جرمى از تحت این قاعده بیرون نیست.
معلّق بودن کرات در فضاى خالى بدون چیزى که آنها را نگه دارد او را مجبور به این فرض علمى کرده است، ولى به مجرّد دقّت در احوال موجودات آسمانى و حرکت آنها بر ما معلوم مى شود که فرضیه جاذبه عمومى کامل نیست، زیرا اگر اجرام سماوى کشش متقابل در یکدیگر داشته باشند مى بایست همه یک گروه تشکیل دهند، مگر اینکه فرض شود اجرام نامتناهى هستند. علاوه بر این مجرّد فرض جاذبه عمومى حرکات سیارات را براى ما توجیه نمى کند، بلکه تصّور آن را از ذهن به دور مى کند و خود نیوتن نیز به این نکته توجّه داشته و گفته است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “پنج گام” ص ۵۳.
باید دانست که تمام حرکات کنونى سیارات را نمى توان به قوّه جاذبه منسوب دانست، زیرا این قوّه اجسام را تنها به طرف خورشید مى کشاند، بنابراین باید یک دست غیبى، سیارات را در محور خودشان به دور خورشید بچرخاند.
دانشمندان مى گویند مسائل کیهانى با مسائل ذرّات مادّى ابتدائى ارتباط نزدیک دارد. ذرّات مادّى که کارمایه و انرژى بسیار دارند در گذر از میدان مغناطیسى کیهانى چگونه عمل مى کنند؟
آیا در اشعه کیهانى ضدّ ذرّه وجود دارد و اگر وجود دارد به چه اندازه است؟
دانشمندان در این زمینه کارهائى انجام داده اند و نتایج متضاد امّا بسیار چشمگیر به دست آورده اند.
جرم نهائى ستارگان به کمیت عددى جرم ذرّه مادّى ابتدائى یعنى پروتون بستگى دارد. اگر جرم پروتون کوچکتر از مقدار کنونى آن بود، حدّ نهائى جرم ستارگان بیشتر مى شد. نتایج دیگر نشان مى دهد که جرم کهکشانهاى بزرگ نیز از حدّ معین تجاوز نمى کند، یعنى در حدود هزار میلیارد برابر جرم خورشید است.
راستى چه مسائل عجیبى است، مسائلى که عقول از درک کنه آن عاجز است. مسائلى که بار عظمتش به سنگینى آسمانها و زمین است. مسائلى که وسیله عشق انسان به آن یگانه محبوب است.
جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات *** دیگر به کمالى نتوان کرد مباهات
جویم به دعا چندت و خوانم به مناجات *** من ذرّه تو خورشید، من و وصلِ تو هیهات
ما جمله به تو قایم و تو قایم بالذات *** تو شخصى و ما عکس تو، عالم همه مرآت
از طلعت یار است ظهور همه عالم *** خورشید بود آینه جلوه ذرّات
بى خود همه کونین ز صهباى صفاتند *** تا چیست شرابى که بود در قدح ذات
گردد سرم آسوده ز سوداى تو حاشا *** فارغ شودم دل ز تمنّاى تو هیهات
حیرانیم از عشق کنون نیست که عمرى است *** در بازى شطرنج محبّت شده ام مات
مشتاق من و خدمت میخانه که در عشق *** نه عقده ام از زهد گشاید نه ز طامات
نور خورشید با آزادى از سقف شیشه وارد گلخانه مى شود ولى تشعشع فوق قرمزى که به وسیله گیاهها و دیگر اجسام محتوى در گلخانه منتشر مى شود نمى تواند از سقف بیرون رود، به همین سبب که نور خورشید مى تواند به آزادى وارد شود، و تشعشع فوق قرمز نمى تواند به آسانى خارج گردد، درجه حرارت گلخانه بالا مى رود.
جوّ زمین نیز همچون سقف گلخانه اى عمل مى کند، بنابراین در حالى که به نور خورشیدى اجازه مى دهد که کم یا بیش به آزادى در آن داخل شود، مستعدّ به چنگ آوردن تشعشعى نیز هست که پیوسته از مواد سطحى زمین منتشر مى گردد، بدین جهت درجه حرارت به طرز محسوس عیناً همانطور که در گلخانه پیش مى آید بالا مى رود. بالا رفتن درجه حرارت در جوّ، بسیار حائز اهمیت است، زیرا بدون آن زمین در یک حالت سرماى دائمى فرو مى رود.(۱)
زمینى را که ما کرده مى نامیم و عالم یا دنیاى محیط ماست، روز اوّل عبارت از بخار مشتعلى بود که پس از مدّتها به حالت مایع و بعد به حالت جامد مبدّل گردیده، پس جسمى شده که در نتیجه گردیدن به دور خود مدوّر و در جوّ لایتناهى معلّق مانده، و مطابق تحقیقات علماى زمین شناسى از سه قسمت مرکب شده:
۱ـ از یک محیط بخار که قسمتى از آن هواى مجاور زمین است، و قسمت دیگر فضاى بى پایانى است که آن را جوّ مى نامند، ولى هنوز علم انسانى به تفکیک اقطار این دو قسمت واقف نشده و به طور تقریب قسمت اوّل را تا صد کیلومتر حدس مى زنند.
۲ـ از یک قشر جمادى که در اثر سرد شدن موادّ آتشى، مثل فلزى که ذوب شده و به حال مایع بگذارند سرد بشود، تشکیل پست و بلندى هائى را داده است.
۳ـ هسته درونى یا مرکز مشتعل.
آیا تاکنون در خصوص اینکه عمر زمین چقدر است فکر کرده اید؟ دانشمندان، سنّ زمین را دست کم دو میلیارد سال تخمین مى زنند. ممکن است سؤال کنید که از کجا مى فهمند سنّ زمین اینقدر زیاد است؟
دانشمندان از راههاى مختلف عمر زمین را حساب کرده اند، فقط در سالهاى اخیر روشى یافته اند که گمان مى رود مورد اعتماد باشد. این روش بر اساس متلاشى شدن عناصر سنگین نظیر اورانیوم و رادیوم بنا شده است.
اورانیوم سنگین ترین عنصرى است که در روى زمین شناخته شده. رادیون از اورانیوم و سرب از رادیوم سبکتر است. اورانیوم به کندى متلاشى و به رادیوم تبدیل مى شود. رادیوم به نوبه خود به کندى متلاشى گشته به سرب تبدیل مى شود.
مقدار زمانى که براى انجام این تبدّلات لازم است به وسیله دانشمندان محاسبه شده است. در قدیمى ترین سنگها هر سه عنصر مذکور باهم یافته شده اند. با دانستن اینکه اورانیوم در چه مدّت به سرب تبدیل مى شود توانسته اند عمر زمین را حساب کنند. بنابراین محاسبه سنّ قدیمى ترین سنگ هاى مورد مطالعه به دو میلیارد سال مى رسد.(۲)
تمام موجودات زنده، به طور مستقیم یا غیر مستقیم به خاک بستگى دارند. بیشتر عناصر موجود در غذاها از خاک حاصل مى گردند. بیشتر گیاهان قسمتى از غذاى خود را از خاک مى گیرند. اگر زمین مانند شوره زار و سنگى بود، زندگى امکان پذیر نمى گشت. از آنجا که ضخامت خاک زراعتى زیاد نیست بایستى براى نگهدارى آن ترتیب عاقلانه اى داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “نشانه هاى معرفت” ص ۶۳.
۲- “علم و زندگى” ص ۱۷۷.
علاوه بر خاک برگ، خاک باید مواد کانى نیز داشته باشد. به تدریج که گیاهان نمو مى کنند، از کانى هاى خاک جذب مى نمایند. از مواد کانى که جذب گیاهان مى گردد کلسیم، فسفر، گوگرد، منیزیم و آهن را مى توان نام برد. خاک یکى از عوامل مهمّى است که زندگى روى زمین را ممکن مى سازد.
مى دانید که تمام عناصر جهان از ذرّاتى به نام اتم تشکیل موجودیت داده اند. دنیاى اتم دنیاى عجیب و شگفت انگیزى است. بیشتر اتمها مى توانند با یکدیگر ترکیب شده مولکولهائى تشکیل دهند. اتم یک عنصر ممکن است با اتم هاى همانند خود ترکیب شود. مثلاً از ترکیب دو اتم اکسیژن مولکول اکسیژن تشکیل مى شود، و نیز ممکن است اتمى با یک یا چند اتم از عناصر دیگر ترکیب شود و مولکولها یا ترکیبهاى شیمیایى تشکیل دهد.
یکى از شگفتى هاى شیمى این است که از ترکیب دو عنصر مختلف جسم کاملاً متفاوتى با خواص تازه پدید مى آید. ئیدروژن که بسیار قابل اشتعال است با اکسیژن ترکیب مى شود و از ترکیب آنها آب به وجود مى آید! از ترکیب گاز سمّى کلر با سدیم که فلزّ سمّى نرم و نقره فامى است نمک طعام پدید مى آید!
قند از عناصر کربن، ئیدروژن و اکسیژن ترکیب یافته است. هر مولکول قند داراى ۱۲ اتم کربن، ۲۲ اتم ئیدروژن و ۱۱ اتم اکسیژن است!(۱)
راستى انسان در برابر عظمت قدرت حق که تجلّى در آفرینش موجودات دارد غرق در شگفتى و حیرت مى شود و نمى داند چگونه اعجاب خویش را بازگو کند.
اى شب قدر از قلمت یک برات *** نیشکر از باغچه ات یک نبات
چشمه خضر از تو نمى یافته *** روح مسیح از تو دمى یافته
نور صفاتت ز تجلّى ذات *** ذات تو پنهان ز ظهور صفات
مرغ روان فاخته طوق تو *** پیر خرد طفل ره شوق تو
نه به تو کس ماند و نه مانى به کس *** هیچ نمانند و تو مانىّ و بس
زلف سیه بر رخ شام افکنى *** حلقه زر بر در بام افکنى
آن که خلیل است حبیبش توئى *** وان که مسیح است طبیبش توئى
مزرع دل آب روان از تو یافت *** دُرج بدن جوهر جان از تو یافت
در چه مکانى که مکان بى تو نیست *** چیست نشانت که نشان بى تو نیست
قادرى و جمله به تقدیر توست *** نقش دو عالم به تصاویر توست
کز لِمَنِ الْمُلْک چو آید خطاب *** کس نبود جز تو که گوید جواب
هستى خواجو که به فرمان توست *** قطره اى از قلزُم احسان توست
جان وى از مهر پر از نور دار *** وز همه دوران تو دلش دور دار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “عناصر جهان” ص ۹.
نزدیک نیمى از عناصر طبیعى روى زمین را مى توان در اقیانوسهائى یافت که هفت دهم روى این سیاره را پوشانده اند. میلیاردها تن از مواد معدنى را رودها همه سال شسته با خود به اقیانوسها مى ریزند.
سه متر مکعب آب دریا، که کافى است اتاق کوچکى را به ارتفاع ۴/۳۰ سانتى متر پر کند شامل مقادیر زیر از عناصر مختلف است:
۵/۴۲ گرم از ۴۰ عنصر گوناگون، از آن جمله طلا، مس، وانادیوم و ید
۵/۴۲ گرم استرونسیوم
۲۰۷ گرم بروم
۳۱۲ گرم بیکربنات سدیم (سدیم، هیدروژن، کربن و اکسیژن)
۷۲/۲ کیلوگرم سولفات پتاسیم (پتاسیم، گوگرد و اکسیژن)
۲۶/۴ کیلوگرم سولفات کلسیم
۳۳/۱۶ کیلوگرم نمکهاى منیزیوم که شامل تقریباً ۰۸/۴ کیلوگرم منیزیوم است.
۳۷/۸۴ کیلوگرم نمک طعام معمولى یعنى کلرور سدیم.
با این همه موادّ معدنى موجود در اقیانوس جاى شگفتى نیست که ۸۰۰۰ نوع گیاه و ۰۰۰،۲۰۰ نوع جانور در اقیانوس زیست مى کنند!
از اقیانوس نه تنها سالى در حدود سى میلیون تن ماهى گرفته مى شود، بلکه از آن عناصرى مانند ید، برم، منیزیوم و به ویژه نمک به دست مى آید.(۱)
زمین مانند هوا و اقیانوس خواص مشخّصى دارد که معلول فراوانى و نوع و چگونگى ترکیب عناصر تشکیل دهنده آن است. ولى هرگاه زمین، هوا و دریا به نحوى از یکدیگر جد شوند دیگر حیات بر روى سیاره ما وجود نخواهد داشت. وجود حیات در سیاره ما وابسته به مبادله مداوم عناصر این سه جزء زمین است.
عناصر بسیارى را که آب از زمین شسته با خود به اقیانوس مى ریزد، جوّ همراه باران به زمین باز مى گرداند.
مبادله اکسیژن و انیدریه کربنیک و نیتروژن از آن پیچیده تر ولى مداوم تر است. کلید اصلى این مبادله فتوسنتز است که به وسیله گیاهان سبز با استفاده از نور خورشید انجام مى گیرد. در این عمل انیدرید کربنیک و آب به اکسیژن خالص و ئیدراتهاى کربن مبدل مى شود. ئیدراتهاى کربن که مرکب از کربن، ئیدروژن و اکسیژن است، جزء عمده گیاه و منبع اصلى خوراک ما را تشکیل مى دهند. اکسیژن که به این طریق آزاد مى شود، ذخیره اکسیژن جوّ را ترمیم مى کند.
گیاهان براى رشد به عناصر دیگرى نیز احتیاج دارند. آنها عناصر مهمّى مانند فسفر، پتاسیم، آهن و ید را از خاک یا از دریا مى گیرند. نیتروژن بخصوص براى رشد گیاه ضرورى است، ولى با وجود اینکه هوا شامل میلیاردها تن نیتروژن است، این عنصر از نظر شیمیائى چندان فعّال نیست و معدودى از موجودات زنده مى توانند مستقیماً از آن استفاده کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “عناصر جهان” ص ۱۶۱.
گیاهانى مانند شبدر و باقلا استثناءً مى توانند نیتروژن خود را به یارى باکتریهاى نیتروژن گیر که بر غده هاى روى ریشه آنها زندگى مى کنند جذب کنند و تحلیل برند. این دسته از گیاهان آنقدر نیتروژن مى گیرند، یعنى آن را به ترکیبات قابل استفاده تبدیل مى کنند، که هم براى مصرف خود آنها کافى است و هم براى ترمیم ذخیره نیتروژن خاک که گیاهان دیگر مصرف کرده اند!
جانوران از گیاهان تغذیه مى کنند و ترکیبات نیتروژن دفع مى کنند که زمین را حاصلخیز مى سازد و قسمتى از آن نیز تجزیه شده و به صورت نیتروژن خالص به جوّ باز مى گردد.(۱)
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، از قدرتى بى نهایت، وجودى آگاه و منبعى کریم سرچشمه دارد، که انبیاء عظامش در سایه وحى، انسان را به او هدایت نموده و از اسماء و صفاتش قلوب را آگاه کرده تا در تمام شئون حیات دست به دامان رحمتش زنند و آنچه هست از او دانند و هر حرکت و حالى را بر وفق خواسته او از خود بروز دهند، که راهى براى رسیدن به سعادت و کمال و بهشت عنبر سرشت و به دست آوردن رضایت دوست جز این نیست و به غیر این مسیر و ذوق و شوق باطنى نسبت به معشوق حقیقى دست نمى دهد، ذوق و شوقى که مایه حقیقى و سرمایه واقعى انسان در دنیا و آخرت است.
از وجود مقدس حضرت رسالت پناه، خاتم انبیا، گل سرسبد موجودات، مَجلاى اَتم، سرور اُمم، نقل شده که:
اَلإیمانُ کلُّهُ ذَوْقٌ وَشَوْقٌ:
ذات ایمان همه مزه و خوشى است.
زاهدى را که ذوق و خوشى و مستى نباشد او را مرده باید دانستن اگر چه زنده نماید، زیرا جان حقیقى ندارد. عکس جان است که بر وى زده است و او را زنده مى دارد، چنانکه آفتاب در خانه اى تابد و خانه را روشن دارد، جاهلان پندارند که آن روشنى از خانه است، ندانند که مستعار است.(۲)
مقبل آن قومى که با تو عشق دعوا کرده اند *** وز دو عالم قصد آن درگاه اعلا کرده اند
روضه مأوى نمى خواهند و نخلستان خُلد *** بینوایانى که در کوى تو مأوا کرده اند
زندگى تن چو جان را مانع است از روى تو *** عاشقان زنده دل مردن تمنّا کرده اند
عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند *** زاهدان از بهر جنّت ترک دنیا کرده اند
عاشق عالى نظر را کآرزو دیدار توست *** کحل چشم جانش از نور تجلاّ کرده اند
خال بر روى تو گوئى از سواد چشم حور *** نقشبندى بر بیاض دست موسى کرده اند
ز آه عشّاق تو مرده زنده مى گردد مگر *** تعبیه در وى دم احیاى عیسى کرده اند
عشق ورز ار نام خواهى اى پسر کاهل سخن *** از براى عشق مجنون ذکر لیلا کرده اند
سیف فرغانى اگر بد گفت و گر نیک از کرم *** بشنو و عیبش مکن کز غیبش املا کرده اند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “عناصر جهان” ص ۱۶۴.
۲- “رباب نامه” ص ۳۵۲.
عجائب دنیاى اتم:
اتم ذرّه بسیار ریزى است که با چشم دیده نمى شود. اتمهائى که تا کنون شناخته شده تعدادشان در حدود یکصد نوع است. بین آنها تنها اتم کربن است که موجب بقا و ادامه زندگى بشر مى باشد.
این اتم در ترکیب سلولهاى زنده بدن وجود دارد و بنا بر معلومات اخیر دانشمندان دوام و بقاى زندگى در جهان هستى بدون آن مقدور نیست.
از اتمهاى کربن که در عالم لایتناهى موجود است یکى را که در بدنمان وجود دارد مانند اتم “کروموزم” که نطفه آدمى است اختیار مى کنیم. این اتم ریزترین مادّه اى است که پس از بارورى زن به جنین منتقل و سبب وراثت طفل خواهد شد و در یکى از سلولهاى بدن نوزاد مستقر مى شود.
هیچ کس نمى داند شکل ظاهرى اتم کربن چگونه است و معلوم نیست به چه چیز شباهت دارد، زیرا به طورى که ذکر شد به حدّى ریز است که با چشم دیده نمى شود، ناچار باید آن را طور دیگر تحت مطالعه و دقت قرار دهیم.
ذرّات متشکله اتم هر چه بوده باشند، خود آن کوچکترین جزء متشکله آن است. طرز ساختمان کلیه اتمها مانند اتم هیدروژن، اکسیژن، کربن، طلا، اورانیوم تقریباً یکسان است و تمامى آنها از ذرات خیلى ریزى که ساختمان اصلى آنها را تشکیل داده درست شده است.
هر اتم بر سه جزء بخش مى گردد: پروتون که داراى قوه الکتریسیته مثبت، نوترون داراى الکتریسیته خنثى، الکترون داراى قوه منفى است.
ساختمان اصلى اتمها با تفاوت کم همسانند. در مرکز هر اتم یک هسته وجود دارد که از “پروتون” و “نوترون” تشکیل گشته و این دو سخت به هم پیوسته اند. در قسمت برونى اتم الکترونها مى باشند که متّحد الشکلند و مانند منظومه شمسى که دور خورشید مى گردد در حرکت و چرخشند!
وجه اختلاف و تمایز اتمها از تعداد اجزائى که در ساختمان آنها به کار رفته معلوم و مشخص مى گردد. مثلاً اتم ئیدروژن فقط یک پروتون دارد، و اتم هلیوم داراى دو پروتون است. همینطور که طبقه بندى یکصد نوع اتمها بالاتر مى رود تعداد پروتون و نوترون هر کدام بیشتر خواهد بود.
اتم کربن که جزء طبقه ششم است داراى شش پروتون و شش نوترون است و به دور هسته آن شش الکترون در حرکتند.
هسته اتم و الکترونهاى آن چون داراى شارژِ (بارِ) قوه مثبت و منفى مى باشند یک دیگر را به سوى خود مى کشانند. اتم کروموزم (نطفه انسانى) نیز داراى چنین خاصیتى است. هر اتم به خودى خود نمى تواند بخش و تفکیک گردد.
جریان عمل در هسته اتم به طور متفاوت صورت مى گیرد و در آنجا پروتون ها که داراى شارژ مثبتند به هم فشار مى آورند و از هم دور مى شوند.
متخصصین هنوز ندانسته اند چه علت و موجبى باعث فشردگى و دورى جستن پروتون ها از همدیگر مى شود.
الهیون در جواب این مسأله عاجز نیستند، پاسخ این مسأله و هزاران نمونه آن در مسلک آنان یک کلمه است که همه چیز و همه حقایق در همین یک کلمه است و آن “اللّه” است.
در هیچ پرده نیست نباشد نواى تو *** عالم پر است از تو و خالى است جاى تو
هر چند کائنات گداى در تواند *** یک آفریده نیست که داند سواى تو
تاج و کمر چو موج حباب است ریخته *** در هر کناره اى ز محیط سخاى تو
آئینه خانه اى است پر از ماه و آفتاب *** دامان خاک تیره ز موج صفاى تو
هر غنچه را ز حمد تو جزوى است در بغل *** هر خار مى کند به زبانى ثناى تو
عمر ابد که خضر بود سایه پرورش *** سروى است پست بر لب آب بقاى تو
یک قطره اشک سوخته یک مهره گل است *** دریا و کان به پیش محیط سخاى تو
در مشت خاک من چه بود لایق نثار *** هم از تو جان ستانم و سازم فداى تو
غیر از نیاز و عجز که در کشور من است *** این مشت خاک تیره چه سازد فداى تو
صائب چه ذرّه است و چه دارد فدا کند *** اى صد هزار جان مقدّس فداى تو
وقتى که یک اتم را بشکافند و خرد کنند، به ذرّه هاى ریزى مبدّل مى شود که هر یک از آن ذرّات از الکترونها سنگین تر و از پروتون ها و نوترون ها سبکترند. این ذرّه هاى عجیب را علماى فیزیک “مِزون” مى گویند و عمر آنها کمتر از یک میلیونیم ثانیه است. دانشمندان تصور مى کنند سبب تحریک نیروى داخلى هسته اتم به واسطه همین مزون ها مى باشد.
اتم کربن پیش از آنکه در کره زمین پدیدار آید در یکى کرات آسمانى به وجود آمده و داستان تکوین آن بس عجیب و حیرت آمیز است. این اتم از موقعى که سفر دور و دراز خود را در فضاى نامحدود آسمان شروع کند تا زمانى که به زمین برسد و وارد نطفه آدمى گردد سه مرحله را طى خواهد نمود:
از ستاره جوانى شروع مى شود که در آن توده هاى اتم ئیدروژن وجود داشته و داراى پروتون بوده اند. هسته هاى اتمها ئیدروژنى به علت حرارت فوق العاده آن ستاره با سرعت سرسام آورى به حرکت مى افتند. گاه به گاه دو عدد از آن پروتون ها باهم پیکار نموده یکى بر دیگرى غالب مى شود. پروتون مغلوب مقدار الکتریسیته خود را به هدر داده به نوترون تبدیل مى گردد.
این نوترون تازه به دوران رسیده با پروتونى که غالب شده باهم جمع و متّحد مى شوند و هسته اى به نام دوتریوم (ئیدروژن سنگین) متشکل مى گردد و هنگام فرصت این هسته دوتریوم یک هسته پروتون و یک هسته نوترون را تحت اختیار خود در مى آورد و مبدّل به هسته اتم “هلیوم” مى شود و به این نهج جریان احتراق، ذوب، اجتماع و اتحاد ذرات آن ستاره انجام و در نتیجه اتمهاى ئیدروژن ستاره مزبور به ماده دیگرى تبدیل مى شود که اُسّ و اساس آن مادّه هلیوم خواهد بود.
ضمناً ناگفته نماند که اتم ئیدروژن نخستین اتمى است که در عالم لایتناهى به وجود آمده است. در اینجا مرحله پیدایش اتمهاى سنگین خاتمه مى پذیرد.
پس از صدها میلیون سال که از عمر آن ستاره بگذرد، تقریباً تمام حجم ستاره مملوّ از ماده هلیوم مى گردد و اتمهاى آن با یک روال منظّم و موزونى باهم مصاف نموده، دو تا سه اتم در یک لحظه باهم شعلهور مى شوند، و این جریان دومین مرحله پیدایش اتم کربن به حساب مى آید.
اتم کربن میلیاردها سال است که بر اثر مصاف و تلاقى مذکور تکوین یافته و حال باید دانست این اتم چگونه به کره زمین رسیده است؟:
هر قدر عمر ستاره اى بیشتر شود، اتمهاى هلیوم، کربن و اتمهاى سنگین در آن ستاره فزون تر خواهد شد و تراکم اتمها به تدریج به حدّى مى رسد که ستاره از موادّ اتمى اشباع مى گردد و سپس منفجر خواهد شد.
در نتیجه اتمهاى کربن و سایر اتمهاى موجوده آن، در کیهان و فضا پخش و با اتمهاى ئیدروژن که در فضا پراکنده اند مخلوط و ممزوج مى گردند. بعدها زمانى که ستاره جدیدى که با جذب اتمهاى ئیدروژن تکوین و به وجود آمد اتمهاى موجود در فضا اتم کربن را نیز جذب مى نمایند.
خورشید هم در چند میلیارد سال پیش به امر و اراده حضرت ربّ العزّه به همین صورت پدید آمده، و ظاهراً بر اثر یک حادثه کیهانى، موادّ مشتعله عظیمى از خورشید فوران و بیرون ریخته و همراه آن مواد، اتم کربن بوده و پس از سرد شدن، قشر و پوسته کره زمین از آن مواد تشکیل یافته است، و این جریان سومین مرحله پیدایش اتم کربن در کره زمین است که به تدریج در پیکره انسان، حیوان، جمادات نفوذ یافته و به حال ثابت و تغییرناپذیرى باقى مانده است.
اتم کربن پس از جریان فوق با دو اتم ئیدروژن ترکیب و متّحد مى گردد به “بى اکسید دوکربن” مبدل و به واسطه وزش باد به روى برگ نباتات و گیاهان مى نشیند. چنانچه گاو یا گوسپندى آن گیاه را خورده و بعد گوشت یا شیر آنها را انسانهاى دوران گذشته خورده باشند، در این صورت آن افراد انسانى یا حیوانات، حامل اتم کربن گشته اند.
اتم کربن که در بدن انسان قرار یافت، ممکن است در نطفه او وارد و بعد در زهدان مادر دخل شود. در این حال موجودى پیدا مى گردد که وارث صفات و اخلاق پدر و مادر خواهد شد و در تسلسل زنجیره بقاى نسل بشرى آن اتم از پدر به فرزند و به اعقاب او منتقل خواهد گشت!
زمانى که آدمى فوت شود اتم کربن به خاک برمى گردد، ممکن است گیاهى آن را جذب کند، آن وقت این اتم در جمع نباتات سپس در بدن حیوانات قرار گیرد، و نیز ممکن است که جزو ذرّات متبلور ذغال سنگ یا دانه الماس گردد،و باز هم ممکن است اتم مذکور از ناحیه نبات یا حیوان مجدداً در بدن انسان وارد شود، در استخوان یا ناخن و یا تارى از موى او جاى گیرد.
به علاوه ممکن است “بى اکسید دو کربن” موجود در فضا را افرادى که در هزاران سال پیش تنفّس نموده و از ریه هاى خود خارج کرده باشند، در زمان حاضر هوائى را که تنفّس مى کنیم آلوده و آمیخته به آن اتم باشد.
موقعى که دم مى زنیم و نفس مى کشیم، در هر لحظه که فرو مى دهیم و خارج مى کنیم به طور تقریب شماره اتمهاى آن در حدود ده سنگترلیون مى باشد، یعنى عددى که سمت راست آن ۲۲ صفر قرار گرفته!
مى توان گفت اتمهاى کربن موجود در هوا، در ازمنه خیلى دور در ریه هاى افراد بشر و پیامبران و دانشمندان دورانهاى قدیم از راه تنفّس آنها وارد و خارج شده، و این زمان هم ما آن هوا را مى بلعیم، و ممکن است افرادى که بعد از ما خواهند آمد یا نابغه هائى که به ظهور خواهند رسید از آن نیز تنفّس کنند.
در گذشت زمان هر قدر دوران جهان باقى باشد و به جلو رود ممکن است اتم کربن در خون حیوانات و جانوران و موجوداتى که امروزه انواع آنها بر ما نامعلوم است رسوخ یافته و بعدها مجدداً به خاک بازگشت نماید و سپس در ترکیبات معادن قرار گیرد و ملیونها سال در جمادات باقیمانده تا دو مرتبه در موجودات زنده ظهور یابد.
به هر تقدیر با گذشت بیش از چهار میلیارد سال که از عمر زمین مى گذرد، هنوز در وضع اتم کربن تغییرى حاصل نشده و دلیلى هم در دست نیست که روزى اتم مذکور معدوم گشته و از میان برود.
اگر بنا شود روزى خورشید، کره زمین را مشتعل ساخته و بسوزاند ممکن است اتم کربن دو مربته به فضا و کیهان برگشته و نواختران و ستاره هاى جوان آن را جذب کنند.
قریب به یقین معدوم گشتن اتم کربن تحقّق نتواند یافت مگر زمانى که بین کرات آسمانى تصادم هاى شدید و سهمگین روى دهد که یکى یا هر دوى آنها متلاشى و ذرّاتشان در فضا پخش و پراکنده شوند و اتم هاى موجود در فضا بتوانند اتم هاى کربن را جذب نموده تحت اختیار و سلطه خود در آورند.
آن زمان است که دوره بقا و دوام این اتم سر خواهد آمد، لکن مانند آدمیان که پس از سپرى شدن عمر، از خود نسلهاى جدیدترى به جاى مى گذارند، اتمهاى کربن نیز در پیکره موجودات زنده اى که از اتمهاى تازه و جدیدترى ترکیب یافته اند قرار گیرند.(۱)
راستى داستان عجیبى است! از وضع یک ذرّه که با چشم دیده نمى شود، سراپاى انسان غرق در حیرت مى گردد. این وضع یک ذرّه است، در سراسر عالم چه خبر است؟ آیا کسى غیر از حضرت عظیم از خلقت عظیم اطلاع و آگاهى دارد؟
من سخت در شگفتم، نمى دانم چه بنویسم و از کجا بنویسم و از که و از چه دم بزنم؟
حُسن آن روز که آئینه مصفّا مى کرد *** عشق در پرده زنگار تماشا مى کرد
از نفس سوختگى خال لب ساحل شد *** گوهر ما که تلاش دل دریا مى کرد
برق آن حُسن جهانسوز به یکدم مى سوخت *** شوق چندان که پر و بال مهیا مى کرد
سنگ اطفال مرا لنگر بیتابى شد *** ورنه دیوانه من روى به صحرا مى کرد
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش *** کاش یکبار نگاهى به ته پا مى کرد
هر طرف نافه دل بود که مى ریخت به خاک *** هر گره کز سر زلف تو صبا وا مى کرد
به تو مى داد خط بندگى یوسف را *** گر تو را دیده یعقوب تماشا مى کرد
شوق هر چاک که در پرده دل مى افکند *** رخنه اى بود که در گنبد مینا مى کرد
مردم از عشق، مراد دو جهان مى جستند *** صائب از عشق همان عشق تمنّا مى کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “رازهاى جهان آفرینش” ص ۱۱۴.
عجائب حیات:
زمین در هر ۲۴ ساعت یکبار به دور محور خود مى گردد، و از این قرار سرعت حرکت آن ساعتى هزار میل است. حال فرض کنید در عوض این مقدار سرعت، هر ساعتى صد میل مى چرخید، و در آن صورت شبها و روزهاى ما ده برابر مدت فعلى مى بود. آفتاب سوزان تابستان کلّیه نباتات و رستنى ها را در آن روزهاى بلند مى سوزانید و معدوم مى ساخت، و سرماى شبهاى دراز جوانه ها را منجمد مى کرد و از بین مى برد.
سطح خورشید که منبع حیات در روى کره ارض است داراى دوازده هزار درجه فارنهایت حرارت است و دورى زمین ما از آن به همان اندازه اى است که بتواند از این منبع فیض و حرارت به قدر کافى گرمى براى ادامه حیات ما اقتباس نماید.
مقدار حرارتى که به ما مى رسد پیوسته ثابت و غیر متغیر است و در طول ملیونها سال به همین وضع باقى بوده و در نتیجه ادامه حیات در زمین میسّر شده است.
اگر حرارت زمین تغییر مى کرد و مثلاً در عرض یکسال فقط در حدود پنجاه درجه کم و زیاد دشه بود همه نباتات معدوم مى شدند و بشر هم یا از فرط گرما کباب شده بود و یا از شدّت سرما منجمد مى گردید و از میان مى رفت.
زمین به سرعت ۱۸ میل در هر ثانیه به دور آفتاب مى چرخد و هرگاه سرعت سیر آن در عوض این مقدار ۶ میل یا چهل میل در هر ثانیه مى شد آن وقت دورى و نزدیکى ما به آفتاب به درجه اى مى شد که زندگى کنونى ما غیر مقدور مى گردید.
حجم ستارگان آسمان به طورى که مى دانیم، متفاوت است. بعضى از آنها به درجه اى بزرگند که اگر فى المثل خورشید منظومه ما بودند به مدار زمین ملیونها کیلومتر در داخل سطح آن ستاره ها قرار مى گرفت. همچنین نوع تشعشع ستاره ها با هم متفاوت است. اشعه بعضى از آنها براى هر گونه آثار حیاتى مضرّ است و زندگانى را نابود مى سازد. نیرو و مقدار تشعشع این ستاره ها هم گاهى کمتر از خورشید و گاهى تا ده هزار مرتبه بیشتر از آن است.
هر گاه تشعشع خورشید ما به نصف مقدار فعلى تقلیل مى یافت همه جانداران زمین از فرط سرما هلاک مى شدند، و اگر مقدار این تشعشع دو برابر بیشتر مى شد، آن وقت نطفه حیاتى در همان مرحله اولاى تکوین معدوم مى گرددى. بنابراین در میان ملیونها ستاره که در فضاى نامحدود پراکنده اند تنها خورشید ماست که براى به وجود آوردن حیات مناسب مى باشد.
زمین در زاویه ۲۳ درجه قرار گرفته و همین تمایل محور زمین ایجاد فصول چهارگانه را مى نماید. اگر محور زمین متمایل نبود قطب شمال و جنوب الى الأبد در روشنایى نیم رنگ شفق باقى مى ماند. بخار آب اقیانوسها دائم از شمال به جنوب در حرکت مى بود و قاره هائى از یخ ایجاد مى کرد و چه بسا که مسافات بین خط استوا و نواحى قطبى را تبدیل به بیابانها و صحارى نامسکون مى کرد.
با تبخیر آب اقیانوسها بستر شوره زار آنها نمودار مى شد و رودخانه هاى قطبى همه جا اراضى را شسته و از میان درّه هاى عمیق مى گذشت و مردابهاى موقتى از نمک مذاب در این بسترها به وجود مى آورد.
فشار کوههاى عظیم و سنگین یخ به قدرى زیاد مى شد که بر سطح هر و قطب سنگینى کرده و آنها را فرو مى برد و آن وقت خط استوا بر اثر همین فشار ترکیده و منطقه جدیدى احداث مى کرد. اقیانوسها خشک مى شد و اراضى وسیعه جدیدى به وجود مى آمد و میزان بارندگى و طروبت هم در اقطار جهان تقلیل مى یافت و نتایج سهمگین آن دنیا را منقلب مى نمود.
ما هرگز توجه نمى کنیم که حیات در روى کره ارض منحصر به قشرى است که میان برفهاى قلل و جبال و گرماى مرکزى زمین قرار گرفته است. نسبت این قشر نازک با قطر زمین معادل نصف قطر یک ورق از کتاب هزار صفحه اى است. تاریخ حیات کلیه جانداران زمین فقط بر روى این ورقه نازک تدوین شده است.
اگر هواى محیط زمین به صورت مایع در مى آمد همه سطح زمین را به عمق ۳۵ پا فرامى گرفت و این قشر آب گرفته، تازه یک ششصد هزارم فاصله تا مرکز زمین را تشکیل مى دهد.
فاصله ماه تا زمین ۰۰۰،۲۴۰ میل است و هر روز دو مرتبه تولید جزر و مدّ مى کند. جزر و مدّ دریاها در پاره اى نقاط تا ۶۰ پا مى رسد و حتّى قشر خاکى زمین هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اینچ کشیده مى شود.
همه این اتفاقات به طورى منظم و آرام رخ مى دهد که ما هرگز متوجه قدرت قاهره و عظیمى که آب دریها را اینقدر بالا مى برد و حتى سطح زمین را با همه سختى و صلابت آن خم مى کند نمى شویم.
کره مرّیخ نیز داراى قمرى است که بسیار کوچک است و فقط شش هزار میل با آن فاصله دارد.
اگر ماه به جاى مسافت فعلى مثلاً پنجاه هزار میل با زمین فاصله داشت آن وقت ارتفاع جزر و مد به قدرى زیاد مى شد که همه دشت هاى پنج قاره زمین را روزى دو بار آب فرا مى گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدرى شدید مى بود که کوهها به زودى از روى زمین شسته مى شد و هیچ یک از قاره ها فرصتى نمى یافت که از زیر آب بیرون بیاید و وجود خارجى پیدا کند. سطح زمین در زیر فشار این انقلابات خرد مى شد و جریان هوائى که بر اثر این جزر و مدهاى عظیم پیدا مى شد هر روز گردبادهاى هولناک در اطراف زمین پدید مى آورد.
اگر قاره ها را آب فرا مى گرفت عمق متوسط آبى که سطح زمین را احاطه مى کرد به یک میل و نیم مى رسید و در آن صورت هچ گونه حیاتى در آن مقدور نبود جز به صورت حیواناتى در اعماق آب که آنها هم به تدریج از وجود یکدیگر تغذیه مى کردند تا تا نسل آنها منقرض مى شد.
آرى منظومه شمسى ما از مخلوط درهم برهم مواد و مصالحى که با حرارت دوازده هزار درجه از خورشید جدا شده و با سرعتى غیرقابل تصور در فضاى بى پایان پراکنده شده به وجود آمده است. اما در هیمن آشفتگى و انقلاب جوّى، چنان نظم و ترتیب دقیق و منظمى ایجاد شده است که امروزه حتّى دقایق و لحظات حوادث آینده آن را مى توانیم پیش بینى کنیم. نتیجه این انتظام و ترتیب آن است که اوضاع فلکى ما هزار ملیون سال است به همین حال باقى مانده و تا آخر دنیا هم به همین وضع باقى خواهد ماند.
اینها همه مرهون قوانین و نظامات عمومى است و بر طبق همین قوانین، نظام عالم شمسى ما در جاهاى دیگر افلاک نیز تکرار مى شود.(۱)
قرآن مجید در زمینه این نظم و مقررّات و قوانین و نظامات، در آیات شریفه اش مى فرماید:
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ. فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات فِی یوْمَینِ وَأَوْحَى فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا وَزَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ».(۲)
سپس اراده آفرینش آسمان نمود در حالى که به صورت دود بودند. در این هنگام به آسمان و زمین فرمود: به وجود آیید و شکل گیرید چه از روى طاعت و چه اکراه. آنها در پاسخ اراده حق گفتند: ما از روى طاعت و امتثال فرمان مى آئیم. در این هنگام خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز (دو دوره) آفرید و کامل کرد و در هر آسمان آنچه را مى خواست امر و فرمان داد (و موجودات و مخلوقات مختلف را در آنها آفرید و به آنها نظام بخشید) و آسمان پائین را با چراغهاى ستارگان زینت بخشیدیم و با شهابها از استراق سمع شیاطین حفظ کردیم، آرى این است تقدیر خداوند قادر دانا.
«وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاَعِبِینَ. مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلکنَّ أَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ».(۳)
و آسمانها و زمین و آنچه از مخلوقات را که بین آنهاست بازیچه نیافریدیم. آنها را جز به حق و از روى حکمت و مصلحت و پیچیده به دقیق ترین نظامات و قوانین نیافریدیم امّا اکثریت مردم نسبت به این حقایق ناآگاهند.
«وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا بَاطِلاً ذلِک ظَنُّ الَّذِین کفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کفَرُوا مِنَ النَّارِ».(۴)
آسمان و زمین و هر آنچه بین آنهاست را باطل نیافریدیم، (این همه بر حق و حقیقت و نظامات متقن و قوانین محکم و هدفهاى واقعى استوار است)، این گمان کافران و محجوبان از واقعیات است که عالم بر حق نیست، پس واى بر کافران از عذاب سخت دوزخ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “راز آفرینش انسان” ص ۲۲.
۲- فصّلت، ۱۱ – ۱۲.
۳- دخان، ۳۸ – ۳۹.
۴- ص، ۲۷.
متجلّى است ذاتش به صفات خودنمائى *** که کند از این تجلّى همه دعوى خدائى
کسى ار به چشم بینش نگرد در آفرینش *** ز هر آیتى خدا راست ظهور خودنمائى
احد است و با جلالش احدى نبوده هرگز *** که شریک ذاتش آید به سریر پادشائى
چه وجود غیر حق را که زند دم از أنَا الْحَق *** که محقّق است هستى به وجود کبریائى
چه وجود ممکن آمد ز تجلّیات واجب *** نبود وجود کس را ز وجود خودستائى
لمعات نور ذاتش به تجلّى مشیت *** ز وجود خلق دارد جلوات خودستائى
تو چه بنده اى که خود را ز خدا جدا شناسى *** که خداى را نباشد ز تو لمحه اى جدائى
همه بودِ روشنائى به وجود شمس باشد *** نه دلیل روشنائى است وجود روشنائى
بگشاى چشم بینش که بود جمال حق را *** ز مشارق وجودت طلعات دلربائى
عجب است بنده اى را که خدا وجود باشد *** که نباشد از جهالت به وجودش آشنائى
مگر از خدا بخوانى به زبان دل خدا را *** که تو راست ورنه طاعت همه طاعت ریائى
بصر حکیم جوئى دل خویش را صفا ده *** که تو راست خار بینش ز درخت بى صفائى
دلِ همچو نقره دارى برِ اهل کیمیا بر *** که طلا کنند مس را به صفات کیمیائى
ز وجود خود حذر کن که به کیش اهل تقوا *** بود این مقامِ اول ز مقام پارسائى
چو صدور هر گناهى ز خودى است در حقیقت *** درکات نار باشد درجات خودفزائى
ره مسکنت چو پوئى درِ اهل معرفت زن *** که رسى به اوج دولت ز حضیض بى نوائى
دم عارفان گشاید به کلام عقده دل *** همه نفس را نباشد نفس گره گشائى
به خداى خود غنى شو که در این سراى عبرت *** نکنند اهل غیرت به در گدا گدائى
تو دواى خویشى به خودآ که نفس انسان *** جبلى است که کاندرونش شده خلق مومیائى
به فروغ شمسِ آفل مشو از خداى غافل *** ز خلیل حق طلب کن ره و رسم حق گرائى
مپر اى فؤاد برتر ز مقام خویش و بگذر *** که در اوج خود کبوتر نزند دم رهائى
دیوید هیوم مى گوید: سراسر دستگاه طبیعت بر وجود پروردگارى هوشیار گواه است و هیچ پژوهنده خردمند نیست که پس از آنکه به جدّ و جهد بیندیشد، دمى از گروش به اصول خداشناسى و دیندارى راستین تن زند.
کانت مى گوید: وجود حسّ دینى بشر دلیل وجود خدا است.
دکارت مى گوید: خلقت، عمل مداوم است و اگر آنى خداوند از خلقت نظر بردارد عالم معدوم مى شود.
روسو مى گوید: ما از حقیقت جهان و روح بى خبریم، جز اینکه به وجود ذاتى که داراى ادراک و اراده و حکمت است و در کارهاى عالم مؤثر و متصرف مى باشد نمى توان یقین نکرد. در حرکات عالم وجریان امور آثار تدبیر و حکمت هویداست.
هایب نیتس مى گوید: خدا صانعى عاجز نیست که هر آن مجبور باشد در ماشینى که ساخته است دست ببرد تا راه بیفتد، خداوند از آغاز که جهان را آفریده این ماشین را چنان کامل ساخته که تا ابد چرخها و اجزاء آن با اتفاق هم به کار مشغول اند.
پاسکال فیلسوف شهیر مى گوید: قانونى بالاتر و برتر از طبیعت هست که بر همه جهان تسلط دارد و نمى توان آن را نادیده گرفت و باید به او ایمان آورد، و آن قانون آفرینش است که ما را به وجود آورده و هستى ما از اوست و ما نمى توانیم از او جدا باشیم، زیرا اگر نور از منبع خود جدا شود نور نیست. و پیروى از این قانون ایمان به خداست و همین ایمان مقدس، سازش دین با دانش و تنها راهى است که هر دو را بر خلاف میل بى دینان و ملحدان و على رغم دلایل پوچ و فریبنده آنان باید پیمود. اینست یگانه راه رسیدن به کمال و پیروزى حق بر باطل.(۱)
با اختراع و تکمیل تدریجى تلسکوب توانستیم بیش و بیشتر، اعماق فضا را شناسائى کنیم. ستارگان که ابتدا گمان مى رفت نقطه هاى نورانى کوچکى هستند که به یک اندازه از زمین ما فاصله دارند، آشکار شد که کرات عظیمى از نور و حرارتند که میلیونها بار از زمین ما بزرگترند. آنگاه کشف شد که بسیارى از این نقاط روشن، تنها یک ستاره بزرگ نیستند بلکه در حقیقت مجموعه اى از میلیونها ستاره یا کهکشانند و بعضى از آنها به قدرى عظیمند که نور پس از ۰۰۰،۲۰۰ سال از یک سر آنها به سر دیگرشان مى رسد!
دوربین هاى نجومى جدید مى توانند از مجموعه اخترانى که از ما ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۶ سال نورى دورند عکس بگیرند و بدین ترتیب حوادثى را مى بینیم که شش میلیارد سال پیش، یعنى پیش از آنکه حیات در زمین به وجود آید، رخ داده است.
تعداد ستارگانى که اینک با تلسکوپهاى نوین مى توانیم ببینیم قه قدرى زیادند که اگر صد سال تمام شب و روز به شمارش آنها بپردازیم و در هر ثانیه یک ستاره بشماریم، پس از پایان این مدت هنوز همه آنها را نشمرده ایم.
کهکشان قرص عظیمى است که قسمت مرکزى آن ضخیم تر است و لااقل شامل ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۱ ستاره است، درازاى آن ۰۰۰،۱۰۰ سال نورى و ضخامت آن در مرکز کهکشان ۰۰۰،۲۰ سال نورى است.
وزن کهکشان یا درست تر بگوئیم جرم آن ۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۱۰۰ برابر جرم خورشید است و عقیده دارند که کهکشان همچون چرخ به دور محورش مى چرخد.
خورشید با سیاراتش که جزئى از این چرخ غول پیکر است، در دایره اى عظیم با سرعتى در حدود ۰۰۰،۰۰۰،۱ کیلومتر در ساعت در گردش است و احتمالاً هر دور گردش آن ۰۰۰،۰۰۰،۲۵۰ سال به طول مى انجامد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “پنج گام” ص ۸۰.
کهکشان ما به هیچ وجه تنها کهکشان جهان نیست، تا آنجا که ما مى توانیم با بزرگترین دوربین هاى نجومى امروزى ببینیم در جهان احتمالاً ۰۰۰،۰۰۰،۱۵۰ کهکشان وجود دارد و فاصله متوسط بین دو کهکشان همسایه ۰۰۰،۰۰۰،۲ سال نورى است.
جهان گسترش مى یابد و میلیونها میلیون کهکشان با سرعتى بیش از ۸۰۰ کیلومتر در ثانیه از هم دور مى شوند. این فقط سرعت احتمالى متوسط بین دو کهکشانى است که همسایه یکدیگرند. هر چه کهکشانها از هم دورتر باشند سرعت بیشتر است.
با تلسکوب آینه اى کوتاه پالومار کهکشانهائى دیده شده اند که با سرعت بیش از ۰۰۰،۶۰ کیلومتر در ثانیه از ما دور مى شوند.(۱)
مسأله گسترش جهان حقیقتى است که قرآن مجید بدان اشاره کرده است:
«وَالسَّماءَ بَنَیناها بِأید وَإنّا لَمُوسِعُونَ».(۲)
ما آسمان را با قدرت بنا کردیم و پیوسته آن را وسعت مى بخشیم.
آرى، حضرت حق آسمانها را آفریده و دائماً گسترش مى دهد. علم امروز مى گوید: نه تنها کرده زمین بر اثر جذب مواد آسمانى تدریجاً فربه و سنگین تر مى شود، بلکه آسمانها نیز در گسترشند، یعنى ستارگانى که در یک کهکشان قرار دارند به سرعت از مرکز کهکشان دور مى شوند، حتى سرعت این گسترش را در بسیارى از مواقع اندازه گیرى کرده اند.
در کتاب “مرزهاى نجوم” نوشته فرد هویل مى خوانیم: تندترین سرعت عقب نشینى کرات که تا کنون اندازه گیرى شده نزدیک به ۶۶ هزار کیلومتر در ثانیه است!
کهکشانهاى دورتر در نظر ما به اندازه اى کم نورند که اندازه گیرى سرعت آنها به سبب عدم نور کافى دشوار است. تصویرهائى که از آسمان برداشته شده آشکارا این کشف مهم را نشان مى دهد که فاصله این کهکشانها بسیار سریعتر از کهکشانهاى نزدیک افزایش مى یابد.
نامبرده سپس به بررسى این سرعت در کهکشانهاى ابرسنبله، واکلیل و شجاع و غیر آن پرداخته و بعد از محاسبه سرتهاى عجیب و سرسام آورى را در این مسأله ارائه مى دهد.
جان الدر مى گوید: جدیدترین و دقیق ترین اندازه گیریها در طول امواجى که از ستارگان پخش مى شود، پرده از روى یک حقیقت عجیب و حیرت آور برداشته، یعنى نشان داده است، مجموعه ستارگانى که جهان از آنها تشکیل مى یابد پیوسته با سرعتى زیاد از یک مرکز دور مى شوند و هر قدر فاصله آنها از این مرکز بیشتر باشد، بر سرعت سیر آنها افزوده مى گردد. مثل این است که زمانى کلیه ستارگان در این مرکز مجتمع بوده اند و بعد از آن از هم پاشیده و مجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى شوند. دانشمندان از این موضوع چنین استفاده کرده اند که جهان داراى نقطه شروعى بوده است.
ژرژ گاموف در کتاب “آفرینش جهان” در این زمینه چنین مى گوید: فضاى جهان که از میلیاردها کهکشان تشکیل یافته در یک حالت انبساط سریع است. حقیقت این است که جهان ما در حال سکون نیست بلکه انبساط آن مسلّم است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “افق دانش” ص ۹۰.
۲- ذاریات، ۴۷.
پى بردن به اینکه جهان ما در حال انبساط است کلید اصلى را براى گنجینه معمّاى جهان شناسى معیا مى کند، زیرا اگر اکنون جهان در حال انبساط باشد لازم مى آید که زمانى در حال انقباض بسیار شدید بوده است.
جالب توجه اینکه تعبیر به «إنّا لَمُوسِعُونَ» (ما گسترش دهندگانیم) با استفاده از جمله اسمّعه و اسم فاعل، دلیل بر تداوم این موضوع است و نشان مى دهد که این گسترش همواره وجود داشته و همچنان ادامه دارد و این درست همان چیزى است که امروز به آن رسیده اند که تمام کرات آسمانى و کهکشانها در آغاز در مرکز واحدى جمع بوده سپس انفجارى عظیم و بى نهایت وحشتناک در آن رخ داده و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده و به صورت کرات درآمده و به سرعت در حالت عقب نشینى و توسعه است.(۱)
موحّدان که به لیل و نهار ساخته اند *** به یاد زلف و رخ آن نگار ساخته اند
به هیچ حیله در آغوش در نمى آئى *** مگر تو را از نسیم بهار ساخته اند
ز لاله زار تجلّى ستاره سوختگان *** چو لاله با جگر داغدار ساخته اند
گشاده اند جگر تشنگان دهان طمع *** ز بس عقیق تو را آبدار ساخته اند
به وصف زلف و رخ او رسیدن آن نیست *** کلید گنج ز دندان مار ساخته اند
به رنگ شبنم و گل بر زمین نمى مانند *** کسانى که آینه را بى غبار ساخته اند
کمند همّت ما نیست نارسا چون موج *** محیط عشق تو را بى کنار ساخته اند
چراغ زنده دلى را که چشم بد مرساد *** نصیب صائب شب زنده دار ساخته اند
«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیام وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».(۲)
اوست که آسمانها و زمین را در شش روز (دوره) بیافرید و در این هنگام عرش پروردگار بر آب قرار داشت، تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.
کانَ اللّهُ وَلَمْ یکنْ مَعَهُ شَىْءٌ.(۳)
نه خورشیدى و نه ماهى ونه زمین و آسمانى.
«فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَات فِی یوْمَینِ وَأَوْحَى فِی کلِّ سَمَاء أَمْرَهَا».(۴)
آنگاه خداوند متعال طىّ دو نوبت فرمان بناى آسمانهاى هفتگانه را صادر فرمود و در هر آسمانى نظام و قوانینش را به جریان انداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “تفسیر نمونه” ج ۲۳، ص ۳۷۲.
۲- هود، ۷.
۳- از سخنان حضرت رسول اکرم(ص) به نقل “جامع الاسرار” سید حیدر آملى.
۴- فصّلت، ۱۲.
اینکه ماده و مصالح ساختمان آسمانها چگونه پدید آمد و آفرینش آنها به چه ترتیب صورت گرفت جز آفریدگار بى همتا کسى را بر آن آگاهى نیست، چنانکه قرآن مى فرماید:
«ما أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ».(۱)
ما ایشان را شاهد آفرینش آسمانها و زمین و خلقت خودشان قرار ندادیم.
دانشمندان امروز نیز به این حقیقت اعتراف دارند، چنانکه جان ففر مى گوید:
مسأله پیدایش ماده، اصولاً مسأله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است. بایستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کائنات را تعقیب کرد.
آنچه از نظرات قرآن و دانشمندان محقّق است، این مصالح عبارت بودند از ذرّات دود و گااز که در فضا سرگردان، اما چنان پراکنده بودند که به ندرت به یکدیگر بر مى خوردند.
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ».(۲)
سپس به آفرینش آسمانها عنایت فرمود و آسمان دود بود.
سِرجیمس جینز دانشمند فلک شناس مى گوید: ماده کون از گازهائى که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها، سدیم (مه رقیق) پدید آمده است.
دکتر گاموف استاد طبیعى دانشگاه واشنگتن مى نویسد: جهان در ابتداى پیدایش مملوّ از گازهائى بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجه حرارت به حدّى است که تصور آن براى ما امکان پذیر نیست.
به هر جهت آفریدگار متعال طى دو دوره از این گازها آسمانهاى هفتگانه را بنا نهاد:
«فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماوات فى یومَینِ».(۳)
و نقشه بناى این هفت آسمان را به صورت هفت طبقه یکى بر فراز دیگرى ترسیم فرمود:
«أَلَمْ تَرَوْا کیفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَات طِبَاقاً».(۴)
هفت آسمان محکم که هیچگونه رخوت و سستى در آن راه ندارد:
«وَبَنَینا فَوْقَکمْ سَبْعاً شِداداً».(۵)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- کهف، ۵۱.
۲- فصلت، ۱۱.
۳- فصّلت، ۱۱ – ۱۲.
۴- نوح، ۱۵.
۵- نبأ، ۱۲.
و به وسیله ستونهاى نامرئى که امروزه از آنها به نیروى جاذبه عمومى تعبیر مى شود کرات آسمانى را استوار گرداند:
«خَلَقَ السَّمواتِ بِغَیرِ عَمَد تَرَوْنَها».(۱)
آسمانها را بدون ستونى که شما آن را مشاهده نمائید بیافرید.
و از آیات قیامت بر مى آید که هیچ یک از این آسمانها به دیگرى راه ندارند، و تنها در روز رستاخیز گشوده و مفتوح مى گردند:
«وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أبواباً».(۲)
آنگاه خداوند با آفرینش ستارگان به تزئین و چراغانى آسمان پائین که آسمان دنیاى ما و نزدیکترین آسمان به ماست پرداخت:
«وَلَقَدْ زَینَّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ».(۳)
«إنّا زَینَّا السَّماءَ الدُّنیا بِزینَه الْکواکبِ».(۴)
ما آسمان پائین را با ستارگان درخشان زینت بخشیدیم.
بدین ترتیب که میلیون ها ذرّه گاز و دود به شکل ابرهاى عظیم به دور هم گرد آمدند… توده هاى ابر، ذرّات را به سوى مرکز جذب مى کرد، و بالأخره توده انبوه ابر جمع مى گشت و ذرّات آن به یکدیگر نزدیک مى شد. این ذرّات که به یکدیگر اصطکاک پیدا مى نمود تولید گرما مى کرد و گاهى در مرکز ابر گرما چنان شدّت مى یافت که توده را به تابش مى افکند و فضاى تاریک را روشن مى ساخت، سرانجام میلیونها توده ابر به صورت ستاره درآمدند و از آن پس در جهان تاریک نور پدیدار گشت و آسمان پائین چراغانى گردید.
در بیابان بى پایان فضا ابرى بى شکل و بى هیچ گونه تشخّص در همه جا به طور یکنواخت پخش شده بود، ذرّات مادّه به هم برمى خوردند و با یکدیگر ترکیب مى شدند. ابر به دریائى متلاطم و خروشانى از گاز مبدّل مى گشت و شروع به چرخیدن مى نمود.
این دریاى دود و گاز همچنان مى چرخید و مى غرّید و مى خروشید و تلاطم نامرئى خیز آبها و شکستن امواج نامرئى که هر یک به بزرگى اقلیمى بود و در دل این دریا طغیان برمى انگیخت… موجها به هم مى خوردند و بر هم مى لغزیدند و در دل هم فرو مى رفتند و به هم مى آمیختند.
در میان این دریاى جوشان طرحى مارپیچى از اثر چرخش مادّه دوارى پیدا گردید. این صفحه مدوّر و پهن با میانى برآمده و بازوانى که آهسته آهسته شکل مى گرفت، در سپیده دم بزرگ گیتى به پیدایش گرائید. این شکل مارپیچى که آن را “کهکشان راه شیرى” مى نامند، مادّه خورشید و منظومه شمسى و زمین ما در یکى از بازوان آن قرار داشت:
«وَجَعَلَ الْقَمَرَ فیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً».(۵)
و در آسمانها، ماه را نور قرار داد و خورشید را چراغ جهان افروز.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- لقمان، ۱۰.
۲- نبأ، ۱۹.
۳- ملک، ۵.
۴- صافّات، ۶.
۵- نوح، ۱۶.
در یکى از بازوان کهکشان راه شیرى، طوفانى پرآشوب پدید آمد و جریان تند گازها آنها را به چرخش درآورد و همچنان که مى چرخید به شکل فرفره اى پهن و عظیم درآمد و پاره هاى نورانى بر گرد آن روان گشتند.
این فرفره بزرگ در این کهکشان عظیم، همچنان مى چرخید تا اینکه کم کم گازها به مرکز آن کشیده شد و در آنجا به صورت گوى عظیم و فروزانى تراکم یافت و سرانجام این گوى فروزان خورشید گردید.
آنگاه پاره هاى گاز و غبارى که گرداگرد خورشید را هاله وار فرا گرفته بود از هم پاشید، و هر پاره اى از آن به صورت گردابى درآمد. هر گرداب مسیرى جداگانه داشت و در آن مسیر به دور خورشید مى گردید. برخى نزدیک به خورشید و بعضى از خورشید دور بودند.
در گردابهاى نزدیک خورشید گرما، و در گردابهاى دوردست سرما حکومت مى کرد. در هر گرداب ذرّات گاز و غبار پیوسته در گردش بود. از برخى ذرّات گاز بخار آب پدید مى آمد و مانند شبنم به روى ذرّات غبار مى نشست و چون ذرّات غبار به هم مى رسیدند، رطوبت شبنم آنها را به یکدیگر مى چسبانید و گاهى نیز به شکل پاره هاى یخ زده آب و گل در مى آمدند.
در هر گرداب میلیونها از این پاره ها در گردش بودند. نیروى جاذبه آنها را به سوى یکدیگر مى کشید. این پاره ها به هم مى پیوستند و توده هاى بزرگتر مى ساختند و گوى عظیم و چرخانى پدید مى آوردند. این گوى عظیم با نیروى جاذبه اى که داشت پاره هاى پیرامون خود را به سوى خود مى کشید و روز بروز بزرگرتر مى شد و سرانجام این گوى زمین شد.
و بعد سایر سیارات نیز از گردابها پدید آمدند. هر سیاره در مسیر خود، بر گرد خورشید مى گردید. عطارد از همه به خورشید نزدیکتر بود و پس از آن زهره، زمین و مرّیخ بودند.
در آن سوى مرّیخ سیاره هاى عظیم مشترى، زحل، اورانوس و نپتون به دور خورشید گردش داشتند و بسى دورتر از نپتون سیاره پلوتون بود.(۱)
راستى چه بساط شگفت انگیزى و چه جهان اعجاب آورى است! کسى را آن حد نیست که به عظمت مخلوقات پى برد، تا چه رسد به بزرگى و عظمت حضرت خالق!
هم کوى تو از جهان برون است *** هم وصف تو از بیان برون است
اندر ره تو کسى قدم زد *** کاو را قدم از جهان برون است
طاقِ درِ ساکنان کویت *** از قبه آسمان برون است
در کن و مکانت مى نجویم *** کان حضرت از این و آن برون است
خرگاه جلالت از دو عالم *** چون خیمه عاشقان برون است
جوینده کوى تو نشان داد *** ز آنجاى که از مکان برون است
دیوانه سخن نگه ندارد *** سرّش ز میان جان برون است
خود کامِ کسى چه ذوق یابد *** زان لقمه که از دهان برون است
بى بهره ز عشق تو چو دشمن *** از زمره دوستان برون است
دنیاطلب اندر این حرم نیست *** سگ از پى استخوان برون است
عاشق چو غم تو را غذا کرد *** قوت وى از آب و نان برون است
هر حلقه که ذکر تو در آن نیست *** سیف تو از آن میان برون است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “گذشته و آینده جهان”، ص ۱۹.
شگفتیهاى جهان نباتات:
مسأله نباتات و گیاهان و آنچه از زمین مى روید، از اهمّ مسائل عرصه گاه خلقت و آفرینش است. انسان با همه وسعت علم و دانشش، هنوز نتوانسته به شمارش و احصاء نباتات موفق شود، چه رسد به عظمت و اسرار و شگفتیهاى این جهان حیرت انگیز.
انواع و اقسام گیاه در سطح خاک و درون دریاهاى ژرف و بر دامنه و قلل کوههاى بلند، حتى بر روى صخره هاى عظیم و به صورت معلّق در هوا موجود است. قسمتى از این گیاهان به اندازه اى کوچک و ریزند که فقط با چشم مسلّح دیده مى شوند، و عدّه اى آن قدر بزرگند که عظیم ترین موجودات زنده روى زمین به شمار مى آیند. شماره انواع گیاه که تا کنون سناخته شده از صدهزار متجاوز است و هر یک داراى آثار مخصوصى است.
چون شناختن فرد فرد گیاهان غیرمقدور است لذا علماى علم گیاه شناسى آنها را طبقه بندى نموده اند، و این طبقه بندى بر اساس اندامهاى گیاه مثل ریشه و ساقه و برگ و گل قرار گرفته است و طبق همین نظر در ابتدا آنها را به دو قسمت اصلى و سپس هر قسمت را به چند قسمت تقسیم نموده اند.
۱ـ گیاهان گلدار: که داراى ریشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالیترین گیاهان مى باشند. این همه گلهاى رنگارنگ که سطح خاک را زینت بخشیده و در صحن بیابان و صفحه باغستان مناظر زیبا و جالبى به وجود آورده اند و انواع میوه ها و سبزیجات که قسمت مهمّى از احتیاجات زندگى انسان را تأمین نموده و غلاّت و حبوباتى که نیازمندیهاى غذائى را رفع مى کنند و بالأخره قسمت مهمّى از گیاهانى که مصرف طبّى دارند، همه و همه جزء این دست محسوب مى گردند.
۲ـ گیاهان بى گل: این دسته از گیاهان فاقد گل هستند، بنابراین تولید مثل در آنها بر خلاف گیاهان گلدار به طریق خاصّى انجام مى گیرد.
گیاهان بى گل نیز داراى اقسام مختلفى هستند به طورى که بعضى از آنها ریشه و ساقه و برگ داشته فقط گل ندارند، و برخى از آنها ساقه و برگ داشه ولى بدون ریشه و گل مى باشند. این قسمت اغلب روى تنه درختان و نقاطى که آب و هواى معتدل دارند زیست مى نمایند. و بالأخره قسمتى فاقد برگ و گل و ریشه و ساقه بوده و در پائین آنها رشته هاى تارمانندى وسیله جذب آب و سایر مواد غذائى بوده و باعث اتصال آنها به زمین مى گردد، و ما نوعى از آنها را که “جُلبَک” نامیده مى شود در جویبارها و آبهاى راکد و حوض ها به مقدار زیاد مى بینیم.
این را مى دانیم که انواع حیواناتى که در عرصه گاه گیتى پراکنده شده و سطح زمین را میدان زندگى خود قرار داده اند شدیداً به غذا نیازمندند و براى ادامه حیات باید از عناصرى که در روى زمین موجود است استفاده کنند و از طرف دیگر عناصرى که در آب و خاک و هوا موجود است به همین صورت قابل استفاده و تغذیه حیوانات نیست; اینجاست که گیاهان براى تأمین احتیاجات غذائى حیوانات نقش مهمّى را ایفا مى کنند، زیرا آنها عناصر آب و خاک را به وسیله دستگاههاى مخصوصى که در ساختمان آنها قرار دارد به صورت ساقه و برگ و میوه در مى آورند و در نتیجه مواد غذائى حیوانات را در اختیار آنها مى گذارند.
از این نظر طبقه انسان نیز با حیوانات دیگر یکسان است و انسان تا کنون نتوانسته است از عناصر زمین بدون واسطه گیاه استفاده کامل بنماید و احتیاجات غذائى خود را تأمین کند، بلکه همواره دست حاجت به سوى گیاه دراز کرده و از محصول کارگاه نبات بهره مند گردیده است.
در هوائى که تنفّس مى کنیم مقدار معینى “اکسیژن” موجود است و اکسیژن یک مادّه حیاتى است که براى تولید حرارت غریزى حائز اهمیت فوق العاده اى است و زندگى بدون آن پنج دقیقه هم ممکن نیست.
هنگام تنفّس مقدارى اکسیژن وارد ریه ها مى شود و با خونى که در ریه ها موجود است ترکیب مى گردد و دستگاه پخش خون آن را در تمام قسمتهاى بدن توزیع مى کند و همین اکسیژن غذا را در سلول هاى مختلف بدن آهسته و آرام با حرارتى ضعیف مى سوزاند. در اثر احتراق غذا در سلولها یک گاز سمّى به نام “کربنیک” ایجاد و با خون داخل ریه مى گردد و با تنفّس هاى بعدى از بدن خارج شده به هواى محیط بر مى گردد. به این ترتیب کلیه جانوران اکسیژن استنشاق مى کنند و گاز کربنیک بیرون مى دهند.
اگر این عمل به همین صورت ادامه پیدا مى کرد، پس از مدت کوتاهى این ماده حیاتى یعنى اکسیژن که به اندازه معینى در هوا موجود است تمام مى شد و گاز سنگین و غلیظ و سمّى کربنیک جایگزین آن مى گردید و آن وقت حیات کلیه حیوانات با خطر بسیار بزرگى مواجه مى شد و رفته رفته مى بایست همه جانوران مسموم شوند و از آنها در روى زمین اثرى و خبرى نماند و انسان هم از این پیشامد خطرناک البته مستثنى نمى گردید، زیرا هم فردى از انسان در ۲۴ ساعت در ضمن تنفّس معمولاً ۲۵۰ گرم کربن خالص از ریه خود بیرون مى فرستد و روى این حساب در ظرف یکسال، دویست وهفتاد و سه میلیون و هفتصد و پنجاه هزار (۰۰۰،۷۵۰،۲۷۳) تن از این گاز سمّى به وسیله سه میلیارد بشر تولید مى شد، و چندین برابر این مقدار را حیوانات دیگر در ضمن تنفّس تولید مى نمایند. اینجاست که به اهمیت یکى از اعمال گیاهان پى مى بریم و آن عمل کربن گیرى است.
گیاهان در حرارت آفتاب گاز کربنیک را که از دو عنصر کربن و اکسیژن تشکیل شده است تجزیه مى کنند و اکسیژن را در هوا رها مى سازند و کربن را در تنه خود نگه مى دارند، و قسمت مهمّ وجود گیاهان از همین کربن تشکیل یافته است. این عمل یعنى عمل کربن گیرى که به وسیله برگهاى گیاهان انجام مى گیرد درست به عکس تنفّس جانوران است.
این تناسب عجیب و تعادل دقیقى که میان اکسیژن و گاز کربنیک برقرار گردیده تا نیازمندى حیات جانوران و گیاهان را براى همیشه تأمین شود یکى از آیات بزرگ خداشناسى است.(۱)
قرآن مجید به طور مکرّر به مسأله گیاه و عجائب آن و خالق حکیم و عالمش اشاره کرده است:
«الَّذِى جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّـمَرَاتِ رِزْقاً لَکمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»:(۲)
آن قادر توانا و خالق حکیمى که زمین را براى زندگى شما گسترداند، و آسمان را برافراشت، و از بالاى سر شما آبى فرو بارید، که از پس آن آب میوه هاى گوناگون جهت روزى شما براى شما مقرّر کرد. پس کسى را همانند او نگیرید، در صورتى که مى دانید او بى مانند و بدون همتاست.
«الَّذِی جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ مَهْداً و سلَک لَکمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَات شَتَّى. کلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکمْ إِنَّ فِی ذلِک لاَیات لاُِولِی النُّهَى»:(۳)
همان خداوندى که زمین را براى شما مهد آسایش قرار داد و براى شما راههائى در آن ایجاد کرد، و از آسمان آبى فرستاد; ما به وسیله این آب، انواع گوناگون از گیاهان مختلف را از خاک تیره برآوردیم. از این فراورده هاى گیاهى هم خودتان بخورید و هم چهارپایان خود را در آن به چرا ببرید; در این امور نشانه هاى روشنى است براى صاحبان عقل و اندیشه.
در مجموع این مسائل به چهار بخش از نعمتهاى بزرگ حق اشاره شده است.
۱ـ زمین، که مهد آرامش و آسایش انسان است و به برکت قانون جاذبه و همچنین قشر عظیم هوائى که اطراف آن را گرفته، انسان مى تواند به راحتى و امن و امان روى آن زندگى کند.
۲ـ راهها و جاده هائى که خداوند در زمین به وجود آورده است که تمام مناطق آن را به یکدیگر پیوند مى دهد. همانگونه که غالباً دیده ایم در میان سلسله جبال سر به آسمان کشیده غالباً درّه ها و رههائى وجود دارد که انسان مى تواند از آنها عبور کرده و به مقصد خود برسد.
۳ـ آبى که مایه حیات است و سرچشمه همه برکات، از آسمان نازل کرده.
۴ـ گیاهان و نباتات گوناگون و مختلفى که به وسیله این آب از زمین مى روید که قسمتى از آنها مواد غذائى انسان را تشکیل مى دهند، و بخشى مواد داروئى، و قسمتى را انسان براى ساختن لباس مورد استفاده قرا مى دهد، و قسمت دیگرى را براى وسائل زندگى همچون درها و حتى خانه هائى که از چوب ساخته مى شود و کشتیها و بسیارى از وسائل نقلیه دیگر.(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “شگفتیهاى آفرینش” ص ۱۰.
۲- بقره، ۲۲.
۳- طه، ۵۳ – ۵۴.
۴- “تفسیر نمونه” ج ۱۳، ص ۲۲۲.
«أَمَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَکم مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَه مَا کانَ لَکمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یعْدِلُونَ».(۱)
آیا بتهایى که معبود شما هستند دخیل در زندگى شمایند یا کسى که آسمانها و زمین را آفریده و براى شما از آسمان آبى فرستاد که با آن باغهاى زیبا و سرورانگیز رویاندیم. شما قدرت نداشتید که درختان این باغهاى زیبا را برویانید. (کار شما تنها بذرافشانى و آبیارى است، اما کسى که حیات را در دل این بذر آفریده و به نور آفتاب و قطرات حیاتبخش باران و ذرّات خاک فرمان مى دهد که این دانه را برویاند خداست). آیا با اللّه خداى دیگرى هم هست؟ بلکه اینان قومى تجاوزکارند.
باز از سمن و گل چمن آراست جهان را *** جان تازه شد ز لطف هوا پیر و جوان را
صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین *** سیماى سمن داد شب غالیه سان را
آئینه خور خاصیت کاهربا یافت *** کز روى گل زرد رباید یرَقان را
وقت است که مشّاطه گر لاله گشاید *** چون نافه سر بسته سر غالیه دان را
فیض نفس پاک ز بوى گل و لاله *** کیفیت نِى داد گل کوزه گران را
ابر از اثر لطف هوا در دل خارا *** شاخ گل صد برگ کند چوب شبان را
آب از هوس جلوه گلهاى بهارى *** جوید چو حباب از دل دریا جریان را
در آب روان جلوه دهد باد به صد ناز *** صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را
در قوس قزح بر صفت ابروى خوبان *** رنگ پر طاوس دهد زاغ کمان را
از فیض هوا بر صفت بزم ریاحین *** آرد به سخن سوسن آزاده زبان را
آن آتش گلفام ده امروز که گردون *** از چشمه خور آب دهد لاله ستان را
وان آب شفق رنگ روان ساز که در جام *** آتش زند از جلوه چو گل آب روان را
عالم گذران است همان به که در این باغ *** بى غم گذرانیم جهان گذران را
دل جمع کن امروز و ببین از گل این باغ *** آن جلوه که فردا بود انوار جنان را
دن هرتاک متخصّص توارث نباتى و آمار حیاتى آن و برخى از علوم مربوط به نباتات در مقاله اى که در باب خداشناسى دارد مى گوید:
مهم ترین کارخانه و ماشین مصنوع بشرى با کوچک ترین کارخانه و ماشین پیچیده یک نبات، مثلاً دستگاه تصفیه، هضم، تبخیر، تولید مثل نباتات به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نمل، ۶۰.
همان عجائب و اسرار یا نظامات پیچیده اى که در ذرّات این عالم به نام اتمها و اسرار منظومه اتمى، و در فضاى این عالم به نام منظومه ها و اختران، ما را به اعجاب و تحسین وا مى دارد، در لباس دیگر و با وضعى دیگر در عالم نباتات ما را در دنیائى از تحیر فرو مى برد و در عظمت مشیت و حکمت پروردگار غرق مى سازد.
حسّ و حیات نباتات که هنوز درک آن از چشم علوم بشرى پنهان است، دقت در سلّول نباتات، تجزیه عناصر تشکیل دهنده این سلّول ها، توجه به خاصیت هر یک، ترکیب هسته، غشاء سلّول، اعمال فیزیکى آن، کیفیت تولید نیرو، چگونگى هر یک، خواص طبیعى آنها، کیفیت ساختمان ریشه ها، طبقات ریشه ها، استوارى آنها، کیفیت جذب آب و املاح، جریان شیره خام، دفع مواد زائد، کیفیت دفت مبارزه ریشه ها با هم، ساختمان کلاهک یا سپر بر سر آنها، عناصر ترکیب کننده آنها، عملیات فیزیکى هر یک، تأثیر خاص رطوبت و نور و حرارت در نباتات، دستگاههاى گیرائى این قوا در گیاه، وسائل تنفس گیاه، ساختمان برگ، ترکیبات و طبقات و انواع آنها، برگهاى خاردار، عمل لقاح، ابزار و وسائل لقاح، کیفیت هاى گوناگون آن در انواع نباتات، حشرات و مگسهاى ور لقاح، بادها و امواج ور، حساسیت خاصّ از نباتات، گیاهان توانا و ناتوان، تعاون گیاهها با هم، درختهاى گوشتخوار، نظام توارث در نباتات، اسرار میوه ها، اَشکال گلها، گلبرگها، شکوفه ها، گیاهان آبى و صحرائى، مقاومت گیاهان در برابر امراض گیاهى، امراض گیاهى، مرگ گیاه، هر یک از این امور و صدها امور نباتى دیگر موضوع علم خاصّى بوده و داراى میلیاردها قانون و نظام مستحکم مى باشد و شرح آنها هرگز در چند دفتر نگنجد. به دو نمونه از اسرار و نظامات نباتات توجّه نمائید:
۱ـ در حالى که نیروى جاذبه زمین همه چیز را به سمت پائین مى کشد، مادّه حیاتى نباتات که هنوز بشر را بر درک حقیقت آن راهى نیست، به منظور تقویت و رشد نبات، آب و موادّ غذائى و معدنى و انرژیهاى فضائى را با ابزار گوناگون جذب کرده على رغم جاذبه زمین به سمت بالا رشد مى کند. در جنگلهاى بزرگ هند و آمریکا و افریقا درختهاى بسیار تنومند و بلندى وجود دارد که چناره هاى ما در مقابل آن نهالى بیش نیست.
ملاحظه کنید راز مبارزه با نیروى جاذبه هنوز به خوبى بر بشر کشف نیست، اما درختهاى دانشمند! صدها هزار قرن است چهل متر و کمتر و بیشتر مواد زمینى و آب و املاح را به بالا مى برند! فکر نمى کنید قدرت و مشیت و اراده قاهرى در این کار دخیل باشد؟
۲ـ قارچها در اثر نداشتن مادّه سبز رنگ “کلروفیل” (که در اکثر گیاهان براى کربن گیرى موجودات است ودر ساختن قند و چربى و نشاسته موادّ غذائى نباتات به کار مى رود) همواره مى کوشند تا با گیاه کلروفیل دارى رفاقت کنند و بدین وسیله حیات نباتى خود را با تغذیه مناسب ادامه دهند، لذا با جلبکها که آنها نیز به درد دیگرى دچارند، یعنى داراى ریشه کافى که بتواند مواد معدنى و انرژى هاى زمینى را به خوبى جذب کنند نمى باشند اما در عوض ماده کلروفیل فراوانى دارند رفیق و شریک مى شوند.
با طرح این رفاقت یا سرمایه گذارى هر دو جانبه و تأسیس یک شرکت، قارچ از کلروفیل جلبک استفاده مى کند و جلبک از ریشه هاى نیرومند قارچ. آیا این قارچ و جلبک مشترکاً مى توانند با این تعاون عاقلانه خود ما را به مبدأ هشیار و بصیر و حکیمى هدایت کنند؟
هر گیاهى نظیر خود را تولید مى کند و این تولید مثل، خود از عجیب ترین تشکیلات پیچیده نباتى است و روى مشیت و برنامه بسیار مفصّلى انجام مى گیرد.
گلها و گروههاى مختلف نباتى بر اثر دارا بودن کارخانه ها و غدّه هاى خاصّهى، به تهیه انواع مختلف شیره ها که هر یک از آنها مورد توجه نوع خاصّى از حشرات است پرداخته و حشرات خاصّه را به دور خود جمع مى کنند تا در مقابل، حشرات نیز وسیله تلقیح آنها باشند ح در نتیجه بذر لازم براى تولید نبات و گلهاى سال آینده و نسل آینده به وجود آید! اینجا از آنجاهائى است که نباتات، حیوانات را استخدام مى کنند! یا بهتر بگوئیم نظامات الهى، حیوانات را در خدمت تولید نباتات گمارده است.
بهتر است این بحث پیچیده و راز مهم را با دیده یک متخصّص فن که استاد علم الحیات یا فیزیولژى و علوم طبیعى و دکتر در فلسفه از “پیتسبورک” و متخصّص در وراثت چند نوع حشره مى باشد یعنى دکتر جان ویلیام کلاتس ببینیم، مى گوید:
یکى از مسائل بغرنج عالم وجود یک نوع رابطه و علاقه اجبارى است که در بین پاره اى از موجودات مثلاً یک گیاه خاص با یک حیوان خاص مشاهده مى شود. یکى از مصادیق آن ارتباط مرموز و عمیق، رابطه اى است که میان “گل یوکا” و “مگس یوکا” وجود دارد.
گل یوکا سرش پائین است و مادگى یعنى قسمت ماده گل نیز از بساک یا قسمت نر گل پائین تر است. کلاله یا مادگى گل که باید گرده به آن وارد شود به شکلى است که ورود گرده به درون آن به خودى خود امکان ندارد. گرده یوکا توسط مگس ماده یوکا کمى بعد از غروب آفتاب به مادگى حمل مى شود، بدین ترتیب که مگس یوکا قسمتى از گرده را از بساک در دهانش گرفته به سوى کلاله پرواز نموده تخمدان گل را مى شکافد و چند دانه از تخم خود در آن مى گذارد و سپس روى آن را با گرده اى که آورده مى پوشاند. گل دانه هاى زیادى مى دهد که قسمتى از آن را کرمهاى نوزاد مگس مى خورند و قسمت دیگر گلهاى تازه تولید مى کند. تولید مثل گل یوکا یا بهتر بگوئیم بقاء نسل این گل از آغاز پیدایش آن تا کنون تنها به وسیله این مگس انجام مى گیرد! این گل نیز به نوبه خود محل مناسبى براى بقاء نسل مگس یوکا است.
بین انجیرهاى تجارتى و چند نوع از زنبور کوچک نیز همین رابطه برقرار است. خوشه هاى درخت انجیر دو نوعند: عدّه اى هم گلهاى نر دارند و هم گلهاى ماده، و عدّه اى دیگر فقط گلهاى ماده دارند.
اما این همه گلها به وسیله زنبورهاى ماده تلقیح مى شوند، بدین ترتیب که مدخل این گلها در نتیجه وجود پوششهاى مختلف بقدرى صعب العبور است که حشره بینوا به زحمت مى تواند به داخل آن راه یابد و غالباً بالهایش در سر این کار جدا مى شود، اما عاملى مرموز او را با وجود این همه مشکلات تحریص مى کند تا بالأخره به درون گل راه یابد. اگر گل از آنهائى است که هم قسمت نر دارد و هم قسمت ماده، زنبور ماده تخم گذارى مى کند و خود مى میرد.
تخم ها رشد کرده زنبور مى شوند، زنبورهاى نر مى میرند و زنبورهاى ماده از گل بیرون شده به سوى گلهاى دیگر به پرواز مى آیند ولى قبل از خروج از داخل گل با گرده درون گل آغشته مى شوند تا آن را به گلهاى دیگر ببرند. اگر گل دیگر که زنبور بر آن مى نشیند مثل اولى نر و ماده باشد که همان عمل گذشته تکرار مى شود، و اگر گل جدید فقط ماده باشد به علّت عمیق زیاد این گل، زنبور بدون آن که بتواند تخم گذارى کند، پس از نشستن روى آن از آنجا مى گذرد، ولى با همین مکث مختصر بر روى گل ماده، گل ماده را با گرده نر که به آن آغشته بود و به همراه داشت تلقیح کرده است. در نتیجه این گل بزرگ شده و تبدیل به انجیر رسیده کاملى مى شود.
نختسین درختهاى انجیرى که در آمریکا آورده شد میوه ندادند، بعدها متوجه شدند که موقع حلم این درختها آن زنبورها را با خود نیاوردند، وقتى زنبورهاى مخصوص را نیز به آمریکا آوردند، درختها میوه دادند و انجیر از مال التجاره هاى مهم آن کشور شد.
دکتر جان ویلیام پس از آنکه مثالهاى دیگر مى آورد در آخر نتیجه مى گیرد: این زحمت کشان به فرمان چه کسى على الدوام وریت خود را انجام مى دهند؟ آیا این شواهد به وجود خداوند متعال دلالت نمى کند؟ خیلى مضحک و نامعقول و مشکل است که همه این کارهاى منظم و مُنتج را از آغاز پیدایش این نوعگیاه و درختها و این نوع حشرات به تصادف حمل کنیم!(۱)
دو گروه از گیاهان، انگلها، قارچها هستند که داراى پیکرى درخشنده مى باشند. روشنائى آنها به نحوى است که در تاریکى شب کاملاً خود را نشان مى دهند. روشنائى آنها از چیست؟ آیا چه مادّه محترقه اى تمام نشدنى در پیکر آنها موجد است که این روشنائى از آن پدید مى آید آیا این نورها به چه وسیله پخش مى شود؟ به وسیله لامپ، یا وسیله دیگر؟ آیا نورافکن آنها در کدام کارخانه به دست کدام مهندس ساخته شده است، و چه کسى آن را نصب کرده است؟ آیا ماده دانشمند است و مى تواند موادّ محترقه را از غیر محترقه تمیز بدهد؟ هرگز; چون مادّه فاقد علم مى باشد.
آیا مهندسین عالى مقام بشرى مى توانند از آب و هوا و غذاهائى که نباتات از زمین مى خورند، چراغى نورانى به این کوچکى و ریزى بسازند؟ آنهم چراغى که خودش پیوسته ماده احتراقى خود را درست کند و نیازى به کمک خارجى نداشته باشد؟
اگر پزشکى، بیمارى بیماران را به خوبى تشخیص دهد و داروى صحیح هر بیمارى را بداند، عقلا او را دانشور و خردمند مى خوانند. اگر داروشناسى داروهاى بیماریها را خوب بشناسد و یکایک آنها را براى بهره بردارى بیماران آماده داشته باشد عقلا وى را دانا و عاقل مى دانند. اگر کسى هم پزشک باشد و هم داروشناس، هم پزشکى را بداند و هم داروپزشکى، عقلا وى را بسیار دانا دانسته و در برابر دانش او سر تعظیم فرود مى آورند.
اگر موجودى هم پزشک و هم داروشناس و هم سازنده دارو و پدید آورنده دارو و هم گذارنده دارو به طور رایگان در دسترس بیماران، چنین وجودى بسیار بسیار دانان خواهد بود، بسیار بسیار توانا خواهد بود، بسیار بسیار حکیم خواهد بود، بسیار بسیار کریم و مهربان خواهد بود.
آیا وجود گیاهان داروئى در این جهان، از آغاز تا کنون و آینده به ما نمى گوید که پدیدآورنده آنها داناست و تواناست، حکیم است کریم است، مهربان است؟
اوست که بیماریهاى بشر را یکایک دانسته و داروهاى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته و از نیستى به هستى آورده و به طور رایگان تحت اختیار بشر قرار داده است، ولى بشر خود را به نادانى مى زند! این دانش نامتناهى را نادیده مى گیرد، این قدرت نامتناهى را نمى بیند، این حکمت نامتناهى را به هیچ مى انگارد، این کرم نامتناهى را نمى فهمد، این مهر نامتناهى را درک نمى کند! براى کاشف پنى سیلین و مانند آن بسیار احترام و ارزش قائل است ولى آفریننده پیس سیلین و مانند آن را منکر مى شود; نمک را مى خورد و نمکدان را مى شکند!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “جاهلیت و اسلام” ص ۳۲۰.
بزرگوارى و رحمت او اقتضا مى کند که براى مدتى از این گناه بزرگ بشر چشم پوشى کند. کریم است، مهربان است، اوست که بیماریهاى بشر را یکایک دانسته و داروى آنها را یکایک شناخته و داروها را یکایک ساخته و پرداخته.
در بخش هاى استوائى کره زمین گیاهى مى روید که هم گل مى دهد و هم بر مى دهد. برهاى این گیاه به اندازه دانه باقلا مى باشد. این گیاه به وسیله برگهاى گل خود تنفّس مى کند، در صورتى که گل آن تحمل گرد و غبار را ندارد. وقتى که مقدارى گرد روى برگ آن گل جمع شود، برگ ها از گازى که خود آن گیاه تولید کرده پر مى شود و ناگهان منفجر مى گردد. گل باز مى شود و گردها ریخته مى شود، در اثر انفجار گاز بیرون مى آید و صدائى مى دهد که شبیه سرفه کودک مى باشد.
آیا این نشانه آن نیست که این گیاه سازنده اى دارد بسیار دانا و حکیم وم توانا، به طورى که دقیق ترین چیزها از نظرش محو نمى شود و قدرت بر هر چیزى دارد؟!
تا دیده ام فتاده به زنجیر موى دوست *** دل مى کشد ز راه جنونم به سوى دوست
غیر از طریق عشق مرا خطّ سیر نیست *** تا گشته نقطه نظرم خال روى دوست
با اینکه پاى بر سر هستى نهاده ام *** دستم نمى رسد که نهم پا به کوى دوست
خوشتر بود ز ناله جانسوز چنگ و تار *** تارى اگر به چنگ من افتد ز موى دوست
گر چون دهان یار نماند ز من نشان *** از لوح سینه ام نرود آرزوى دوست
کى سر فرو برم چو صراحى به جام جم *** دستم اگر رسید به جام سبوى دوست
از آب دیده خاک وجودم دهد به باد *** این آتشى که در دلم افکنده خوى دوست
چون نى که از نوازش نائى نوا کند *** از ناى من به گوش رسد هاى و هوى دوست
بر ما گمان عقل ز دیوانگى مبر *** اى بى خبر ز سلسه مشکبوى دوست
داستان گلها و گیاهان و مواد خوراکى و آثار عجیبه آنها در حیات جانداران، مسأله اى نیست که در این دفتر بگنجد. در این زمینه تاکنون هزاران کتاب ارزشمند نوشته شده و هزاران محقّق بزرگ عمر خود را در تحقیق مسائل این عرصه گاه اعجاب انگیز سپرى کرده اند. این وجیزه به گوشه اى بسیار ناچیز از این جهان بسیار بزرگ براى پى بردن به عظمت حضرت محبوب اشاره کرد، باشد که نورى از آن منبع بى نهایت در بى نهایت به قلب بتابد و آثار آن نور، سعادت دنیا و آخرت تهیدستان از حقیقت را تأمین نماید. آرى به قول حضرت زین العابدین در ابتداى دعاى پنجم “صحیفه”:
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
شگفتیهاى جهان حیوانات:
به حقیقت که انسان با تمام نیروى عقل و دانشش در برابر عناصر جهان، بخصوص عناصرى که از حیات برخوردارند غرق در تعجّب و حیرت است. نمى داند چه رشته علمى را انتخاب کند، نمى داند قدرت و قوّت تحقیقش را در چه حقیقتى متمرکز کند؟ نمى داند به چه وسیله آثارى که از عناصر بروز مى کند به شماره آورد.
همان تحیر و اعجابى که در جهان فضا و کواکب و جهان نباتات بر آدمى چیره مى شود، چندین برابر آن در جهان حیوانات به آدمى دست مى دهد.
اینکه مى گوئیم چندین برابر آن، به خاطر آن است که خورشید با آن همه عظمت فاقد عنصر حیات و حسّ و اراده است، اما در جهان حیوان عنصر ناشناخته حیات با همه پیچیدگى و ابهامش و با تشکیلات وسیع و عظیمش بر سایر عجائب عالم مادّه افزون گردیده است.
در جهان حیوان، تشکیلات وسیع موجودات ذرّه بینى چون: ویروسها و باکتریها و سایر موجودات ذرهّ بینى یا میکربها، گروههاى گوناگون آنها، آثار مختلف حیاتى آنها، نقش یکایک اصناف آنها در سازمان این عالن خاصّه در وضع حالات بشرى، میکربهاى موجد امراض، میکروبهاى زحمتکش و خدمتگزار، حشرات ریز، سازمان حیاتى آنها، قدرت احساس آنها، کیفیت توالد و تناسل گوناگون سراسر جانداران، تخم گذارى، تلقیح یا ترکیب تخم نر و ماده، حمل، تقسیم، اسرار اسپرماتوزئید یا تخم نر، اسرار او ول یا تخم ماده، تشکیلات کرموزونها، ژنها، اسرار سلّول حیوانى یا حیوان تک سلّولى، شگفتیهاى درون سلّول، اصناف حیوانات، خزندگان، پرندگان، پسنانداران، حیوانات آبى، چهار پایان، سازمان و ساختمان یکایک آنها، نظامات زندگى آنها، عواطف و احساسات آنها، میلیارد میلیاد موضوع دیگر، که هر یک از اینها رشته اى است طولانى و بس پر پیچ و خم که علوم گوناگون با همه ضعف علمى بشر به بیان اسرار و نظامات این موجودات و سازمانهاى آنها پرداخته اند.
ویروسها چیدین میلیون بار از یک مور ضعیف کوچکترند. شگفت آنکه با این حقارت جسمى از تمام تشکیلات وسیع یک موجود زنده برخوردارند! یعنى داراى وسائل حسّ و حرکت، جهازات تغذیه، دستگاه کامل گوارش، سلسه اعصاب و حواس یا وسائل ارتباطى با جهان خارج و داخل، ابزار و تشکیلات تولید مثل، وسائل تأمین بدل ما یتحلّل، جهازات تنفسى، قدرت تطبیق با محیط، قابلیت تأثر و عکس العمل در مقابل عوامل خارجى، جهازات رشد و نما و… مى باشند.
این همه جهازات و وسائل حیاتى و خواص و نیروهاى گوناگون را در یک جاندارى که حتى زیر دستگاههاى میکروسکپ الکترونیک بدون استفاده از اشعه و رنگ کردن این موجودات مشاهده نمى شوند و حداکثر اندازه یک ویروس از یکصدم مو تجاوز نمى کند، کدام قدرت گنجانیده است؟!
اى آن که قاصر عقول از ثناى تو *** اوهام را نه راه به خلوتسراى تو
اى آن که عرش با همه شأن و علوّ خویش *** سنگ آستان بارگه کبریاى تو
این آن که آسمان و زمین سنگ ریزه اى *** در عرصه جلالت بى منتهاى تو
این آن که آفتاب جهانتاب ذرّه اى *** محو فناى جلوه نور و ضیاى تو
ما را چه حدّ وصف تو جائى که هر زمان *** بر عجز خویش معترفند انبیاى تو
تا عقل و فکر و منطق ما را تو خالقى *** مخلوق کیست کاو بتواند ثناى تو
هستى تو آن که زد به دهن قفل “لا” به عجر *** خاموش در ثناى تو شد مصطفاى تو
یا رب غریق بحر گناهیم واى اگر *** در حشر یار ما نشوند اولیاى تو
ما را اگر شفیع نباشند بر گناه *** مشکل که جان به در ببریم از جزاى تو
آورده ایم جان علیل و دلى نزار *** با صد هزار امید به دار الشفاى تو
آرى ز تاب روز قیامت چه باک آن *** دارد به سر که سایه فرّ هماى تو
یارب توجهى به امینى که روز و شب *** دارد امید فیض ز گنج عطاى تو
در میان حیوانات ملاحظه مى شود بر اثر حکمتها و اسرارى، برخى از موجودات مثلاً فاقد چشمند و تمام حوائج خود را با وسائل مجهّز دیگرى که در اخییار دارند انجام مى دهند. و برخى دیگر به جاى دو چشم، چشمهاى گوناگون، و یا وسائل حسّى دیگر بسیار قوى دارند.
طبق تحقیق برخى از دانشمندان حشره شناس، اکثر حشرات داراى سه چشم یک سطحى و دو چشم چندین چشم محسوبند مى باشند. حشره “لیپریا” داراى دوازده چشم و مورچه ها بر حسب اختلاف نوع مورچه داراى دویست چشم الى ۴۰۰ چشم مى باشند! حشره اى که شبیه به خفّاس است و آفت و پنبه مى باشد و به نام “اسفنکس کونفولى” موسوم است داراى ۲۷ چشم مى باشد.
مترلینگ که تحقیقات و نوشته هایش درباب برخى از حشرات معروف است، درباره زنبور عسل مى نویسد: زنبورهاى عسل اضافه بر چشمهائى که هر یک داراى شش تا هفت هزار سطح مى باشند سه چشم دیگر د رپیشانى آنهاست که به شکل قبّه ها و دائره هاى خوش ترکیبى است و ما از کیفیت انعکاس اشیاء در آنها اطلاعى نداریم.
لانه اى که عنکبوت براى زندگى خود و دام صید حشرات درست مى کند، از نخستین زمان تاکنون به یک منوال است و هر تارى از تارهاى لانه عنکبوت که از قنات مخصوصى از زیر دل این حشره بیرون مى شود اگر چهار میلیارد از آنها با هم تابیده شوند ضخامت آن به مقدار موى سر ما خواهد بود. این حشره با یک حوصله و دقتى از چنین آجر و سنگ ظریفى ساختمان بنا مى کند.
تمایلات غریزى در حیوانات با تمرین و تکرار تقویت نمى شوند، اولین لانه عنکبوت با آخرین لانه او به یک شکل است. به تعلیمات مادر نیز ضرور نیست. بچه مرغابى را دور از نوع او بزرگ کردند، چون اولین بار او را به نهرى انداختند به شنا پرداخت و ناگهان از توله سگى که اولین بار آن را مى دید به همان روش نوع خود ترسید و زیر آب رفت، مسافتى زیر آب طى کرد تا خود را از خطر توله سگ دور ساخت.
در باب فعالیتهاى و زندگى پر اعجاب و اسرار حیوانات مختلف مطالعات گوناگونى انجام گرفت و کتابها درباره شگفتیهاى جهان حیوانات نگاشته شد. مثلاً درباب اسرار حیات و زندگى مورچه، “مترلینگ” احتمال مى دهد که: دو شاخک مورچه به منزله آنتن رادیو و هوا سنج در مورچه و نیز وسیله تفهّم و تفهیم و ارتباطات با همنوعان باشد.
درباره شامّه عجیب مورچه ها که در فاصله بسیار زیادى بوى اشیائى که ما بوى آنها را درک نمى کنیم – مانند قند – و آنها را درک مى کنند داستانها گفته اند، حتى گفته شده: مورها، خودى و بیگانه را از راه شامّه تشخیص مى دهند!
انبار زدن خوار بار مورها تماشائى است. دانه ها را در انبارهائى ذخیره مى کنند که فاسد یا سبز نشود و غلاّت قابل فساد و مساعد سبز شدن را به خوبى شناخته آنها را دو نیم و سه نیم مى کنند. برخى از غلاّت را در نقطه اى مى گذارند تا سبز شود و مواد نشاسته اى آن به مواد قندى مبدّل گردد، سپس جوانه ها را قطع و دانه ها را خشک مى کنند.
بر روى دانه ها اعمال دیگرى انجام مى دهند که از فساد آنها جلوگیرى مى شود اما بر ما معلوم نیست، فقط از اینجا به راز این کار واقف مى شویم که اگر آنها را از لانه بیرون کنیم پس از چندى دانه هاشان فاسد مى شود.
مورچگان به اصول دامپرورى نیز آشنا هستند! حشرات کوچکى را مانند “شته” که یکنوع ماده قندى از آنها ترشح مى شود نگاهدارى مى کنند و حتى آنها را به چرا برده و باز مى گرانند.(۱)
حیوانات داراى غریزه حبّ هستند و به زندگى خود علاقمندند و حداکثر کوشش رابراى حفظ حیات خود به کار مى برند. در محلّى که احساس خطر مى کنند نمى روند و در صورتى که گرفتار خطرى شدند با تمام قوا مى کوشند که خود را نجات دهند. آنها داراى غریزه جنسى هستند، توالد و تناسل مى کنند، در درون همان جثه کوچک خود دستگاه هاضمه و جاذبه و دافعه دارند.
در برخى حیوانات زندگى اجتماعى و تعاون همگانى عجیبى دیده مى شود که حقّاً قابل توجه و شایان تعمّق است. یکى از نویسندگان معروف مى نویسد: یکى از روزها که در فیلیپین به سر مى بردم، نزدیک سقف کج و کوتاهى ایستاده بودم. ناگاه چشمم به مور درشت سرخ رنگى افتاد که به لبه سقف نزدیک مى شد. برگهاى درختى که نزدیک بنا روئیده بود در چند سانتى مترى مور مى جنبید. او مى کوشید به یکى از این برگها بچسبد. براى این منظور به پاهاى عقب تکیه کرد و بى ترس و بیم، جسمش را در فضا رها کرد و به تقلاّ پرداخت.
طولى نکشید که نسیم ملایمى وزید و برگى از درخت را به طرف مور رانده به طورى که توانست پاهاى جلو را به آن بند کند، اما برخلاف انتظار روى برگ نپرید، بلکه بى حرکت اندامش را چون پلى میان برگ و لبه سقف کشید. در یک چشم بهم زدن دهها مورچه که روى سقف مى پلکیدند به این پل روى آوردند و یکایک از روى جسم کشیده مور عبور کردند و از سقف به درخت رسیدند. وقتى که آخرین مور گذشت، پاهاى عقب را از سقف جدا کرد و روى برگ پرید و قافله موران در میان برگهاى سبز به راه افتادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “جاهلیت و اسلام” ص ۳۲۵.
مجلّه “ریدرز دایجست” در مورد عجائب زندگى حیوانات مى نویسد: رابرت رافیل ماکدونالد مى گوید: روزى در ارتفاعات سانتاکروز کالیفرنیا راه پیمائى مى کردیم. به علفزار وسیعى رسیدیم که گله اى آهو در آن مى چریدند. ناگهان دیدم که گله پراکنده شد و سرها از بیم لرزید. به طرفى که آهوها نگاه مى کردند چشم دوختم. دو گربه وحشى بزرگ را در گوشه اى دور دست مشاهده کردم، خیال کردم همین الآن گله از ترس پا به فرار مى گذارد. مسلّماً نرهاى بزرگ مى توانستند خود را نجات دهند اما این کار به قیمت نابودى بقیه گله به دست گربه هاى وحشى تمام مى شد. برخلاف انتظار هیچ نرى پا به فرار نگذاشت و گله به مانور دفاعى عجیبى دست زد که به راستى مایه شگفتى بود:
اثنا نرهاى کوچک به طرف آهوهاى کوچکتر روى آوردند و آنها را به میان این شکل “۷” رم دادند و خودشان در بالا جا گرفتند. گله به توده اى قوى و متراکم تبدیل شد که دورش را نرهاى بزرگ احاطه کرده بودند و این همه در برابر گربه هاى وحشى جبهه گرفتند و آنگاه بر فرمانى که از طرف بزرگترشان صادر شد به یکباره سوى گربه ها یورش بودند.
برخورد پاهایشان با زمین، سر و صداى وحشتناکى ایجاد کرد. گربه ها که از این وضع دستخوش حیرت و خوف شده بودند ماندن را صلاح ندانستند و پا به فرار گذاشتند. آن توده سهمگین آهوان با ترکتازى عجیب خود گربه ها را تا نقطه دورى تعقیب کردند و پس از آن پراکنده شدند و با خیال جمع به چرا پرداختند.
این مسائل بهت انگیز که ما در جهان حیوانات مشاهده مى کنیم و هزاران نمونه دیگر ما را بى اختیار به تکرار سخن ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام وا مى دارد که مى فرماید:
عَمِیتْ عَینٌ لاتَراک:
خداوندا، کور است چشمى که تو را نبیند.
جاندارنى که آنان را فاقد عقل و هوش مى دانیم، حیواناتى که از دیده گاه ما موجوداتى حقیر و کوچکند، هر یک عالمى دارند که بشر دانشمند بایستى سالها بررسى و دقت کند تا به گوشه اى از عالم اسرارآمیز آنان واقف گردد و در پرتو آن به عظمت پروردگار خود پى برد.
جاى آن است که شاهان ز تو شرمنده شوند *** سلطنت را بگذارند و تو رابنده شوند
گر به خاک قدمت سجده میسّر گردد *** سرفرازان جهان جمله سرافکنده شوند
بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت *** کشته و مرده همه از قدمت زنده شوند
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید توئى *** تو برون آى که این جمله پراکنده شوند
هیچ ذوقى به از این نیست که از غایت شوق *** چشم من گرید و لبهاى تو در خنده شوند
گر تو آن طلعت فرّخ بنمائى روزى *** تیره روزان همه با طالع فرخنده شوند
اگر این است هلالى شرف پایه عشق *** همه کس طالب این دولت پابنده شوند
یکى از جانورشناسان، مار زنگى را مورد مطالعه قرار داد و با کمال تعجّب دید که این جانور در تاریکى، موش را که بهترین طعمه اوست به آسانى شکار مى کند. تصور کرد دیدگان مار زنگى خلقت خاصى دارد که در تاریکى به خوبى مى بیند، لذا چشمهاى مار را بست. این بار نیز به آسانى مار زنگى طعمه خود را شکار کرد. بار دوم شنوائى و مرتبه سوم حسّ بویائى حیوان را از کار انداخت و هر دفعه مار زنگى در تاریکى به شکار موش موفق شد. پس ثابت گردید که مار زنگى از حسّ بویائى و شنوائى و بینائى براى شکار خود استفاده نمى کند.
کتجاوى پرفسور بولون ادامه یافت و بالأخره متوجه شد که در دو طرف سر مار زنگى بین چشمها و منخرینش دو فرورفتگى وجود دارد و سلّولهاى اطراف آن گرماگیر است! و این سلّولها که در هر سانتى متر مربع ۱۵۰۰۰۰ عدد است قادرند گرماى طمعه را در هر نقطه اى باشد به مغز حیوان گزارش دهند. با توجه به اینکه در هر سانتى متر مربع دست انسان فقط سه عدد سلول گرماگیر وجود دارد مى توان به اهمیت عجیب دستگاه گرماگیرى مار زنگى پى برد!
امام صادق علیه السّلام به مفضّل فرمود: “ببین ماهى چگونه باید در آب زندگى کند، پا ندارد و چون حیوانات خشکى نمى تواند نفس بکشد شش نیز ندارد. به جاى دو پا دو بالهاى محکم در پهلوهاى خود دارد که مانند پاروهاى قایق رانان در موقع شنا کردن به آب مى زنند. بدنش را فَلسهاى محکم مانند زره پوشانیده تا از آسیب محفوظ بماند. و چون بینائى چشمانش ضعیف است و خداوند شامّه قوى به آن عطا فرموده که بوى طعمه خودر را از دور استشمام مى کند. و از دهان آن به طرف گوشها سوراخ هائى است که آبى را که مى بلعد از آنها خارج مى کند و این کار در ماهى به منزله نفس کشیدن است”!
لانه موریانه که نیمى از آن در زیر زمین و نیمى از زمین بالا آمده است به شکل مخروطى به ارتفاع شش الى هشت متر از دور دیده مى شود. در هر یک از اى لانه ها فقط یک ماده درشت یا ملکه قرار دارد و بقیه خواجه هستند.
ملکه در حدود ده تا ۱۵ سال عمر مى کند و هر سال تعداد فرزندان وى زیاد مى شود، زیرا ملکه در تمام مدت شبانه روز هر دو ثانیه یک تخم مى گذارد. وى مى تواند در مدت ۲۴ ساعت ۴۸۰۰۰ تخم بگذارد، چون ده تا پانزده سال زنده مى ماند، در این مدت تخمهایش به صدها میلیون خواهد رسید.
اگر تعداد تخمهائى را که بچه هاى او خواهند گذاشت در نظر بگیریم خواهیم دید که ممکن است در مدت ده سال اولاد او نواحى گرمسیر را به قسمى اشغال کنند که هیچ انسانى یا موجود دیگرى به روى زمین جا نداشته باشد. خوشبختانه چون موریانه ها پوست نازکى دارند، غذاى مورد پسند حیوانات دیگر مى باشند.
ساختمان خانه موریانه ها از چندین طبقه تشکیل گردیده که درِ ورودى آن در بالاى عمارت قرار دارد. زندگى آنها دارى تشکیلات انسانى است و طبقات ساختمانى موریانه به شرح زیر است:
طبقه اول از بالا – اطاق نگهبانى و ور کنترل ورود و خروج.
طبقه دوم – خوابگاه تابستانى کارگران.
طبقه سوم – اطاق نهار خورى تابستانى.
طبقه چهارم – انبار آذوقه.
طبقه پنجم – سربازخانه.
طبقه ششم – مقر تابستانى ملکه.
طبقه هفتم – انبار تره بار
طبقه هشتم – آغل حیوانات شیرده.
طبقه نهم – اطاق بچه ها.
طبقه دهم – اطاق بازى.
طبقه یازدهم – بیمارستان و تأسیسات پزشکى.
طبقه دوازدهم – خوابگاه زمستانى کارگران و گورستان.
طبقه سیزدهم – مقرّ زمستانى ملکه.
این کشور عجیب دو سه میلیونى را اگر خطرى تهدید کند بلافاصله همه موریانه ها به وسیله ورین انتظامات یا فرد مطلع با خبر مى شوند و براى دفاع در مقابل خطر آماده مى گردند. هر گاه یکى از کارگران از کار کردن امتناع ورزد، ور انتظامات را خبر مى کنند و تنبیه فرد خطا کار چندان وقتى نمى خواهد، ور مذکور فورى سر نافرمان را از تن جدا مى کند!
موریانه ها مانند مورچه ها در تمام امور با هم همکارى مى کنند و این همکارى همه جانبه دلالت دارد بر ارتباط مستقیم و دقیق همه آنها با یکدیگر. مثلاً در جامعه موریانه ها گرسنه وجود ندارد. پیداست بین ۲ میلیون موریانه که در یک لانه زندگى مى کنند تا احتیاج خود را با او در میان مى گذارد و عاقبت این گفتگو منجر به سیر شدن گرسنه مى شود که نحوه آن را در زیر مى خوانید:
خمیرى که موریانه هاى ور تهیه غذا از چوب فراهم مى سازند پیش از آنکه کاملاً هضم شود از ده معده مختلف عبور مى کند. تقسیم آن بنا بر قاعده بسیار صحیحى انجام مى گیرد. هر قدر موریانه اى گرسنه تر باشد از محتوى معده اجتماعى خود کمتر به دیگران مى دهد و در عوض از عابرین بیشتر خوراک هضم شده مى گیرد!
اگر موریانه سائلى که بسیار گرسنه است با موریانه اى که گرسنه تر از خود باشد برخورد نماید بدون تأمل قسمتى از غذاى بسیار کمى را که در معده دارد به او مى دهد. بدین طریق شرایط تغذیه در تمام کشور موریانه ها یکسان است. در جوار موریانه هاى سیر موریانه هاى گرسنه وجود ندارد، در کشور آنها فقیر و ثروتمند معنا ندارد، با این روش بسیار هوشمندانه و ساده، آنها جامعه کاملى را بنا نهاده اند!
ملخ مى تواند بیش از ۵۰۰ نوع صداى مختلف از خود بیرون آورد. براى تولید صدا این حشره ساق پاى دندانه دار خود را بر رگه هاى بال سخت خود مى ساید. صداهائى که ملخ ها ایجاد مى کنند بنا به قواعد بسیار منظمى به جملات و کلمات و قسمتهائى منقسم مى شوند. هر کدام از آنها به حرکت مخصوصى از ران دندانه دار حیوان پدید مى آید. حیوان مى تواند با تغییر نیروئى که پاهاى خود را مى مالد و یا با تغییر تعداد دندانه هائى که بر بالش مى ساید صداهاى مختلفى ایجاد کند.
در بسیارى از ملخ ها، ملخ نر و ماده در میان علفزارها آواز سر مى دهند. هر نرى آواز نوع خود را مى خواند، اگر صداى او به گوش ماده اى برسد او از یک لحظه که صداى نر به گوش نرسد استفاده کرده و به او جواب مى دهد. اگر آنها توافق کنند ملخ نر به سوى آوازه خوان نامرئى پرواز مى کند.
گاهى ممکن است این ملخ با رقیب نرى روبرو شود. به محض اینکه دو رقیب همدیگر را مى بینند به شدّت شاخکهاى خود را به حرکت در مى آورند و پاهاى عقب خود را نیز حرکت مى دهند تا به هم بفهمانند که چقدر قوى هستند.
اگر رقیب از میدان در نرود با انبرکهاى برنده به جان هم مى افتند تا عاقبت یکى پیروز شود. عجب این که در این کشمکش ها که دو دقیقه طول مى کشد کمتر اتفاق مى افتد که ملخها عضوى از یکدیگر را ناقص کنند!
موجودات برون آب به سختى مى توانند کارکردهاى خود را حتى در هواى سرد براى دو تا سه روز حفظ کنند. موجود زنده همیشه باید داراى اندوخته آب باشد. اصیل ترین روش ذخیره آب را زنبورهاى عسل اختراع کرده اند. ادامه زندگى براى خانواده زنبور که متشکل از هزار حشره بالغ و تعداد زیادى شفیره مى باشد محال است. اگر هوا براى پرواز نورادان مساعد نباشد چه اتفاقى رخ خواهد داد؟
زنبورها این مسأله را به طریقى حل کرده اند. اگر کندوى زنبورها را باز کنید تعداد زیادى از زنبورهاى کارگر را مشاهده خواهید کرد که بدون حرکت از شانه ها آویزان هستند. آنها خود منابع یا ذخائر آب زنده مى باشند. زنبورهاى حامل آب مقدار زیادى آب شکم زنبورهاى کارگر مى ریزند، در نتیجه زنبورهاى کارگر سنگین شده و قدرت پرواز و خزیدن را موقتاً از دست مى دهند. بعد از یکى دو روز هواى نامساعد شکم زنبورها به حالت اوّل برگشته و منابع آب خالى مى شوند!
امواج دریاى گرم و آرام، با کاهلى به ساحل و صخره هاى پوشیده از درخت در کنار آب، جائى که گوزن ها تمام روز را به چرا مى پردازند مى خورند. گوزن ها به اینجا مى آیند تا از نسیم و سایه درختان بلوط و کاج لذّت برند. دریا امواج خود را به پاى این گوزن هاى کوچک و زیبا مى ریزند ولى احتمالاً توجه آنها را به خود جلب نمى کند.
وقتى گوزنها تشنه مى شوند در جستجوى چاله هاى کوچک مملوّ از آب گل آلود سر به کوهها مى گذارند. این چاله ها باقیمانده چشمه هاى سرشار از آب زلال و تازه اى هستند که در فصل تابستان خشک مى گردند. هیچ گوزن و یا حیوان دیگرى در هنگام تشنگى به سراغ دریا نمى رود. سواحل پر پیچ و خم قارّه ها با هزاران کیلومتر طول توسط اقیانوسها احاط شده، ولى هیچ ردّ پاى حیوانى در آنجا به چشم نمى خورد، زیرا نمى تواند تشنگى خود را با آب دریا فرو نشاند.
افرادى که ناچار کشتى شکستگى مى شوند، در وسط دریاى بى حدّ و مرز و سرشار از آب شور از تشنگى مى میرند. آب دریا به دلیل اینکه حاوى املاح زیادى مى باشد براى نوشیدن مناسب نیست. در هر لیتر آب ۳۵ گرم املاح گوناگون که شامل ۲۷ گرم نمک معمولى مى باشد وجود دارد. چرا آب دریا براى نوشیدن مناسب نیست؟
انسان، به بالغ بر سه لیتر آب در روز از جمله آبى که در غذا یافت مى شود نیازمند است. اگر انسان مجبور به استفاده از آب دریا شود روزانه صد گرم از املاح وارد بدنش مى شود، و اگر کلّیه این املاح در آنِ واحد به خون نفوذ کند، عواقب و خیمى به دنبال خواهد داشت.
خون در صورتى که همه شرایط جمع باشد، نمک اضافى را از بین مى برد، کلیه خون را تصفیه مى نماید. شخص بالغ روزانه حدود ۵/۱ لیتر ادار و همچنین املاح سدیم، پتاسیم، کلسیم و سایر مواد مضر را دفع ادار مى نماید. متأسفانه غلظت املاح در آب دریا خیلى بیشتر از غلظت املاح ادار مى باشد، بنابراین به خاطر رهائى از املاح آب دریا باید مقادیر زیادى آب نوشیده شود.
چگونه حیوانات و ماهیان دریائى به زندگى ادامه مى دهند؟ از کجا آب نوشیدنى پیدا مى کنند؟ حقیقت این است که آنها به هر حال موفق به یافتن آب نوشیدنى مى گردند.
مقدار کمى نمک در مایع بافتى خون ماهیان و سایر مهره داران وجود دارد، بدین ترتیب بسیارى از جانوران دریائى که از سایر جانوران دریا تغذیه مى کنند مقدار آب مورد نیاز را از طریق غذاى خود به دست مى آورند. این مایعات براى انسان مفید مى باشد.
یک دکتر فرانسوى به نام بمبارد براى اولین بار موفق به کشف این مسأله شد. بمبارد دست به آزمایش متهوّرانه اى زد و بدین ترتیب مى خواست ثابت کند که اقیانوسها حاوى موادى هستند که انسان براى زندگى به آنها نیازمند است. همچنین ثابت نمود افرادى که دچار کشتى شکستگى مى گردند با استفاده از نعمتهاى که در اقیانوسها نهفته است مى توانند از مرگ حتمى نجات یابند.
به این منظور در قایقى لاستیکى عازم اقیانوس اطلس شد. وى از خوردن هر چیزى بجز ماهى خوددارى کرد. به جاى نوشیدن آب از مایعاتى که از بدن ماهیان به دست مى آورد استفاده نمود. ۶۵ روز طول کشید تا از اروپا به امریکا رسید. گر چه سلامت وى به شدت لطمه دید، موفّق شد ثابت نماید که مى توان فقط از مواد موجود در اقیانوسها تغذیه نمود.
انسان مایل است بداند که ماهیان، آب شیرین را از کجا تأمین مى کنند؟ مى دانیم بدن ماهیان به دستگاه تقطیر عجیبى مجهّز است که کلیه فرق مى کند.
کلیه ماهیان آن قدر کوچک است که در مورد تخلیه نمک نقشى به عهده ندارد دستگاه تقطیر ماهیان در آبشش قرار دارد. سلولهاى مخصوصى املاح موجود در خون را به طور متراکم و همراه با مخاط از بدن موجود زنده بیرون مى راند.
پرندگان دریایى نیز با مشکلاتى در مورد تهیه آب مواجه هستند. مرغ طوفان و مرغان دریایى که ساکنان اقیانوس مى باشند دور از ساحل دریا سکونت دارند. آنها یک بار براى تولید مثل به خشکى مى آیند.
نوعى پنگوئن دریاى شمال و قرن غار و بسیارى از مرغان نوروزى دریا با وجود اینکه نزدیک ساحل هستند هرگز از آب شیرین استفاده نمى کنند. بسیارى بر این عقیده بودند که آنها با استفاده از مایعى که از طریق شکار عایدشان مى گردد خود را سیراب مى سازند. ولى اخیراً ثابت شده است که آنها با شوق و علاقه از آب دریا استفاده کرده و حتى بعضى از آنها بدون آب دریا نمى توانند زندگى کنند.
سالها قبل در باغ وحشهاى گوناگون مشاهده شد که بعضى از پرندگان نمى توانند در اسارت بسر برند. جانور شناسان از این موضوع که مرغان ظریف و کوچکى از قبیل مرغ مگسى خوار، طوطى، شترمرغ، عقاب و جغد تحمل اسارت را داشتند، ولى مرغان بزرگى از قبیل مرغ نوروزى بعد از مدتى هلاک مى شوند دچار حیرت بودند. سرانجام چنین نتیجه گرفتند که این مرغان زیباى دریائى نمى توانند در قفس هاى تنگ زندگى کنند، زیرا دلتنگ عرصه پهناور اقیانوسها مى شوند. آنچه موجب مرگ آنان مى شود اشتیاق به دریا یا اسارت در قفسهاى تنگ نیست بلکه کمبود املاح مورد نیاز آنهاست که موجب مرگشان مى شود. هنگامى که نمک به غذاى آنها افزوده مى گردد با شادکامى بسیارى به زندگى خود ادامه مى دهند.
پرندگان و خزندگان دریائى دستگاه تقطیر عجیبى دارند. این دستگاه کلیه آنها نیست بلکه دستگاهى است که درون بینى آنها قرار دارد و به زبان علمى جدید به نمود نمک معروف است. این غده در پرندگاه در لبه بالایى کاسه چشم وجود دارد و ترشحات آن به داخل حفره بینى مى ریزد. غلظت سدیم در مایعاتى که از این غدّه ترشح مى شود پنج باز از خون و دو یا سه مرتبه از آب دریا بیشتر است. مایعات مترشحه از سوراخ بینى روى نوک آنها به صورت شفافى ظاهر مى شود که جانور هر چند وقت یکبار آنها را از خود دور مى سازد. ده یا دوازده دقیقه بعد از اینکه غذاى آمیخته به املاح به پرندگان مى دهیم، قطراتى از دماغش شروع به چکیدن مى کند و حالتى به آنها دست مى دهد که گویى از سرما خوردگى شدید رنج مى برند.
مجراى ترشحى غدد نمکى بر عکس پرندگان در خزندگان دریایى از قبیل لاک پشت آبى و مارمولک در گوشه چشمانشان قرار دارد و ترشحات از گوشه چشم آنها جارى مى شود. مدتها قبل انسان متوجه شد که اشک تمساح به صورت قطرات روشنى جارى مى شود. چنین تصور مى شد که تمساح بعد از دریدن و بلعیدن طعمه خود به سوگوارى مى پردازد، به همین دلیل اصطلاح “اشک تمساح” براى نشان دادن بدترین ریاکاریها به کار مى رود. اخیراً دانشمندان به این مسأله پى برده اند که اشک تمساح در واقع به عنوان وسیله اى براى دفع املاح جذب شده از طریق آب و غذا مى باشند.
لاک پشتهاى دریایى تمام سال در اطراف دریا و اقیانوسهاى گرم به سر مى برند. ماده این حیوان تنها سالى یکبار در تاریکى شب براى دفع تخمهاى خود به سواحل شنى روى مى آورد، هنگام برگشت به شدت اشک مى ریزد و قطرات اشک نمک آلود را به روى ساحل شنزار خشک رها مى سازد.
آیا به خاطر ترک محلى که مدتها قبل در آنجا از تخم در آمده ناراحت است و یا به خاطر آنکه نوزادان خود را به دست سرنوشت رها کرده گریه مى کند؟ مسلّماً چنین چیزى نیست، تنها موضوع آن است که غدد نمک جانور سرگرم کار همیشگى خود، یعنى دفع نمک اضافى مى باشد و چنین چیزى اصلاً عجیب نیست. لاک پشتهاى آبى به خاطر اشک خود مشهورند، ولى مشاهده اشک آنها در آب غیر ممکن است و به همین دلیل مدّتها طول کشید تا انسان به این مسأله پس برد.
بز موشهاى صحرائى که در بیابانهاى خشک استرالیا زندگى مى کنند قادر به استخراج آب از خاک هستند. این موجودات عجیب و کوچک از دانه هاى خشک گیاهان تقریباً بدون آب تغذیه مى کنند.
بز موشهاى دانه هائى را که جمع کرده اند فوراً مصرف نمى کنند، بلکه دانه ها را در کیسه هاى گونه خود قرار مى دهند و به حفره زیرزمینى خود منتقل مى سازند. نه تنها صورت این حیوان بلکه دهانش نیز از موى پوشیده شده و بدین وسیله موى موش صحرائى نه تنها بر صورت بلکه بر دهانش نیز مى روید و از نفوذ بزاق به کیسه هاى گونه جلوگیرى به عمل مى آورد. این موضوع موجب مى شود تا سر حد امکان در استفاده از رطوبت صرفه جوئى شود.
دانه هاى کاملاً خشک که از سطح زمین برداشته شده و در سوراخهاى زیر زمینى ذخیره مى گردند، کوچکترین ذرّه رطوبت در خاک را جذب مى کنند. فشار اسمزى دانه ها خشک ۴۰۰ تا ۵۰۰ آتمسفر بوده و با همان نیرو آب را به بیرون مى کشند. بز موش صحرائى تا زمانى که دانه ها آغشته به آب نباشند از آنها استفاده نمى کند.
دانشمندان زنجره ها را به خاطر صداى بلند و منظمشان نوازنده جهان حشرات نامیده اند و بیش از دو هزار نوع زنجره تا به حال شناخته شده است.
دانشمند حشره شناس است. د. فروست مى گوید که در جهان حشرات جیرجیرک بغرنج ترین اندامهاى صوتى را داراست. این حشره نه تنها داراى پوستى شبیه پوسته طبل است و آن را به کمک عضلات نیرومند خود به نرسان و لرزش در مى آورد، بلکه دارى یک سیستم بسیار کامل تشدید کننده صداست که در مقابل آن مگافون هاى ملخهاى سبز مانند اسباب بازیهاى بچه هاست.
آوازهاى این حشرات هر کدام معناى خاص خود را دارد، برخى از آنها پیامهاى عاشقانه است و بعضى براى جلب توجه ماده و برخى دیگر وجود خطر را خبر مى دهند، بعضى هم خبر دهنده گرماى هواست، و معانى دیگرى در این صداها هست که هنوز بشر به آنها آگاهى نیافته.
حشرات نوازنده و موسیقى دان گرما سنج هاى خوبى نیز هستند. زنجره ها هر چه هوا گرمتر شود تندتر مى خوانند، ولى چون گرمى هوا به یکصد درجه فارنهایت رسید ناگهان از صدا مى افتند، از اینروست که برخى از مردم گرمى هوا را از روى نغمه زنجره حدس مى زنند و مى گویند اگر تعداد دفعاتى را که یک زنجره برفى در ۱۵ ثانیه از خود صدا در مى آورد با عدد چهل جمع کنیم درجه درست هوا را به دست آورده ایم!
تمام حشرات داراى اندام شنوائى مى باشند، اما محلّ قرار گرفتن این اندامها انسان را دچار شگفتى مى نماید. ملخ مهاجر داراى یک جفت گوش بر روى پاهاى عقبى و ملخ معمولى داراى یک جفت گوش روى پاهاى جلو مى باشد. جیرجیرک ها نیز چنین هستند.
نکته قابل توجه این است که گوش براى شنیدن آفریده شده تا موجود زنده را از خیلى چیزها آگاه کند. مثلاً گوش انسان وِزوِز پشه، ریزش آب، صداى طوفان، آواز پرنده، صداى دوست، سخن دشمن و صداهاى بسیار دیگرى را به مغزها مخابره مى کند و آدمى را از وجود چیزهاى مختلف آگاه مى سازد. مسلّماً گوش در حشرات و حیوانات و مطالب گوناگون را که به صورت منعکس شده درک کند!
راستى چه جهان عجیبى است. انسان با همه قدرت فکرى و علمى در برابر عظمت این واقعیات به دریائى از حیرت فرو مى رود و با تمام وجود در برابر آفریننده این عرصه گاه پر از عجائب به فریاد مى آید که:
یکى هست و هیچ نیست جز او *** وَحْدَه لا اِلهَ اِلاّ هُو
آرى تدبّر در آفریده ها، به آدمى را به آفریننده هدایت مى کند و عقل و اندیشه را در برابر حریم با عظمت او به سجده دائمى وادار مى نماید.
خراب یک نظر از چشم نیمخواب توایم *** به حال ما نظرى کن که ما خراب توایم
سؤال ما به تو از حد گذشت لب گشا *** که سالهاست که در حسرت جواب توایم
چه حدّ آن که توانیم هم عنان تو شد *** همین سعادت ما بس که در رکاب توایم
عتاب تو کشد و ناز تو هلاک کند *** هلاک ناز تو و کشته عتاب توایم
عجب نباشد اگر از لبت به کام رسیم *** که مست باده نازىّ و ما کباب توایم
ز مهر روى تو داریم داغها بر دل *** ستاره سوخته از تاب آفتاب توایم
من و هلالى از این در به هیچ جا نرویم *** چرا که همچو سگان بسته طناب توایم
گودى اقیانوسها به هزاران متر مى رسد، ولى نور خورشید بیش از چهارصد متر از سطح دریا پائین نمى رود. پس دریا به دو بخش تاریک و روشن تقسیم مى شود. گیاهان دریائى به طور معمول در بخش روشن دریا مى باشند. در اینجا پرسشى پیش مى آید که ماهیهائى که در بخش تاریک دریا زندگى مى کنند و از نور خورشید محرومند و براى فعالیتهاى حیاتى به نور احتیاج دارند چه مى کنند؟ آنهم ماهیهاى نیرومندى که مى توانند صدها تن سنگینى آب را تحمل کرده در ته دریا زندگى کنند.
ولى آفریدگار جهان این پرسش را پاسخ داده و این ماهیها هر چه نور بخواهند در اختیارشان گذارده است. ماهیهائى را در آنجا آفریده که اشعه نورانى از خود بخش مى کنند، مانند کرم شب تاب در زمین و پشه نورى در هوا! این ماهیها قعر دریا را روشن مى کنند. در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحه شفافى قرار دارد تا نور بهتر منعکس شود.
این ماهیهاى نور افکن اقسامى دارند و داراى نورهاى رنگارنگ مى باشند; از گروهى نور قرمز، از گروهى نور سبز، از گروهى نور زرد مى تابد; عجب اینجاست که برخى داراى چراغهاى متعددى هستند.
در پشت ماهى قزل آلاى کف دریا از سر تا دم دکمه هایى است که مانند لامپهاى کوچک نور مى دهد. ماهیهاى سیاهرنگى که بر پوست آنها صدها نقطه قرمز رنگ روشن دیده مى شود. ستاره دریائى را از عمق ۹۰۰ مترى بالا آوردند نورى سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنج پره از بدنش تراوش مى کرد.
آیا این کارخانجات الکتریکى در پیکراین ماهیها در ته دریا چگونه قرار داده شده؟ چگونه آب دریا این چراغها را خاموش نمى کند؟ آیا لامپ این چراغها از کدام شیشه ساخته شده که فشار آب چهار صد مترى آن را نمى شکند، آیا حجم این کارخانجات الکتریکى چقدر است؟ آیا مواد سوختنى آنها چیست و از کجا مى آید؟ آیا چه کسى آنها را به کار مى اندازد و بر کار آنها نظارت مى کند که از کار نیفتد. آیا ماده بى شعور مى تواند تاریکى را از روشنائى تشخیص دهد تا براى تاریکى چراغى درست کند؟
نوزادان پستانداران همانکه دمى چند از ولادتشان گذشت به جنبش درآمده مى خیزند، و بو مى کشند، تا خود را در آغوش مادر جاى دهند، آنها مى کوشند پستان مادر را پیدا کرده تا با حرکت لبهاى خود شیر بمکند. تنها کمکى که از طرف مادر پس از زاییدن به آنها مى شود همان لیسیدن آنهاست وگرنه هیچ گونه کمک دیگرى از طرف مادر به نوزادان نمى شود.
این حرکت کردن را در آغاز ولادت چه کسى به این نوزاد تعلیم کرده است؟ بوى مادر را که به آنها شناسانیده؟ پستان مادر را که به آنها نشان داده تا بدانند آنست که شیر مى دهد و اعضاى دیگر مادر شیر ندارد؟ حرکت لب و مکیدن شیر و بلعیدن آن را چه کسى به آنها تعلیم داده است؟ این تعلیمات قبل از ولادت شده و یا بعد از آن؟ اگر معلّم این درسها پدر یا مادر باشند که خود آنها از درک این معنا عاجزند، و قابلیت تعلیم در نوزاد مفقود است، جنین در شکم مادر نمى خیزد و راه نمى رود و از دهان غذا نمى خورد، بلکه به وسیله ناف تغذّى مى کند.
البته نوزاد جانوران پستاندار این کارها را به وسیله غریزه انجام مى دهد. این غریزه را که به این نوزاد داده است؟ چرا غریزه هاى دیگر را ندارد; چون غریزه خودبخود نمى تواند پیدا شود، پس به طور قطع پدید آورنده اى دارد. پدیدآورنده اى که نیاز نوزاد را به این وظایف طبیعى دانسته و به وى عنایت کرده است; پدیدآورنده اى که مى دانسته نوزاد به غریزه هاى دیگر نیاز ندارد; پدیدآورنده اى که داناست و توانا و کریم است و در ذات او بخل راه ندارد.
کارتونک که در زبان عربى به آن عنکبوت گفته مى شود کارهاى عجیبى انجام مى دهد، بدون آنکه از کسى یاد گرفته باشد و یا آنها را تمرین کرده باشد.
کارتونک براى شکار، دام را اختراع کرده است، دام وى تار اوست. تار وى از نخلهاى ابریشم مانند درست شده است، نخهائى را که خودش ایجاد کرده و خودش ریسیده است، و از آن نخها تار را بافته است. کارتونک تار را به شکل هندسى و محکم در مى آورد و براى شکار مگس دام قرار مى دهد.
کارتونک پل را اختراع کرده است که به وسیله آن از جویها عبور مى کند و از گودالهاى ژرف مى گذرد. پل کارتونک نخى است باریک که خودش آن را ریسیده است و به وسیله باد دو سوى جو و گودال را به هم وصل مى کند، آنگاه خود را با سرعتى عجیب روى آن مى لغزاند تا از آن عبور کند.
آیا مقدار طول پل را کارتونک از کجا به دست آورده است که طول نخ را به همان اندازه قرار داده است؟ آیا ایصال پل را به وسیله باد که به وى تعلیم داده است؟ مقدار مقاومت پل را براى حمل خودش چه کسى به وى یاد داده است؟ گذشتن از روى پل را به وسیله لیز خوردن از چه کسى آموخته است؟
کارتونک کشتى اختراع کرده است. برگهاى درخت را جمع مى کند و با نخهاى حریرى خودش برگها را به هم وصل مى کند و مى بندد، سپس آن را در آب مى اندازد و آب این کشتى را تا آنجا که دلخواه اوست مى برد و بارى را که خودش نمى تواند ببرد کشتیش مى برد! کارتونک خندقهاى زمینى و پناهگاههاى محکم مى سازد. و براى آنها درهاى محکمى قرار مى دهد و وسائل گریز از خطر را در آنها آماده مى کند.
آیا این کارها نشانه آن نیست که آفریننده کارتونک بسیار بسیار دانا و توانا مى باشد؟ آرى به قول حضرت سجاد علیه السّلام در ابتداى دعاى مورد شرح یعنى دعاى پنجم “صحیفه”:
یا مَنْ لا ینْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
منم این بى تو که پرواى تماشا دارم *** کافرم گر دل باغ و سرِ صحرا دارم
بر گلستان گذرم بى تو و شرمم ناید *** در ریاحین نگرم بى تو و یارا دارم
که نه بر ناله مرغان چمن شیفته ام *** که نه سوداى رخ لاله حمرا دارم
بر گل روى تو چون بلبل مستم واله *** به رخ لاله و نسرین چه تمنّا دارم
گر چه لایق نبود دست من و دامن تو *** هر کجا پاى نهى فرق سر آنجا دارم
گر به مسجد روم ابروى تو محراب من است *** ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم
جانم از پختن سوداى وصال تو بسوخت *** تو من خانم طمع بین که چه سودا دارم
عقل مسکین به چه اندیشه فرا داشت کنم *** دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم
سر من دار که چشم از همگان بردوزم *** دست من گیر که دست از دو جهان بردارم
با تواَم یکنفس از هشت بهشت اَولى تر *** من که امروز چنینم غم فردا دارم
سعدى خویشتنم خوان، که به معنى ز توام *** گر به صورت نسب از آدم و حوّا دارم
آیا تاکنون در نیروئى که در بال پرندگان موجود است و آنها را به مسافتهاى دور و دراز مى برد اندیشیده اید؟ این چه نیروئى است و حقیقت آن چیست و چگونه در بال آنها جاى دارد و در چه بالهاى آنها مى باشد و به چه وسیله در بالها نهاده شده است؟ چگونه این نیروى عظیم در بال کوچک آنها مى باشد و به چه وسیله در بالها نهاده شده است؟ چگونه این نیروى عظیم در بال کوچک آنها گنجانیده شده است؟ نیروهاى محرّکه اگر کمک خارجى به آنها نرسد مى مانند و مقدارى که کار کردند فرسوده مى شوند و نیاز به تعمیر دارند، ولى نیروى پرش پرندگان نیاز به کمک خارجى و احتیاج به تعمیر ندارد.
آیا غذاى پرندگان که معمولاً حشرات و یا برگهاى درختان است و چگونه تبدیل به این نیروى عظیم مى شود؟ چه ماشین شیمیائى دقیقى و عظیمى در این جثّه کوچک نهفته است که آن غذاى ساده را تبدیل به این نیروى بزرگ مى کند؟ آرى اینها نشانه قدرت عظیم و دانش نامحدود پدیدآورنده پرندگان و نگاهدارنده آنهاست.
غالب حشرات نر با آواز خود ماده ها را به سوى خویش مى خوانند و آنها را به طرف خود جلب مى کنند مانند سوسک، ملخ، پشه و جیرجیرک. حشره شناسان تاکنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخیص داده اند: صداى خشم، صداى کمک و صداى طلب معشوق.
دانشمندان براى از بین بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به گاهى که ماده را به سوى خود مى طلبد ضبط کرده و در نقاط معینى پخش مى کنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا که زبان پشه نامیده مى شود جمع مى شوند آنها را به وسیله د.د.ت یا سمهاى دیگر معدوم مى نمایند.
تقلید از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سم پاشى مزارع و کشتزارها بهتر و به صرفه تر است، زیرا سمّ، تنها حشره موذى را از بین نمى برد بلکه میلیونها حشرات مفید مانند زنبور عسل را نیز نابود مى سازد و از میزان میوه ها و حبوبات هم مى کاهد، زیرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقیح گلها میوه ها را فراوان مى کنند، از طرف دیگر هزینه سمپاشى مزارع خیلى بیشتر و سنگین تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد.
کرگدن فقط یک دوست در دنیا دارد و آن پرنده کنه خوارى است که بر پشت او سوار است و کنه هاى داخل چین هاى پوست پشتش را مى گیرد. اگر در موقعى که کرگدن چرت مى زند، چیزى به او نزدیک شود سر و صداى پرنده بلند مى شود و او را آگاه مى کند. این پرنده براى کرگدن مثل چشم است، زیرا اگر چه عضو بویائیش حسّاس و حسّ شنوائى آن قوى است ولى قدرت دیدش به مانند هوشش بى اندازه کم است.
پرندگان کنه خوار کوچک علاوه بر کنه، خار و علفهائى را که بر پشت و لایه هاى پوست کرگدن فرو مى روند بیرون مى خورند. مراقب جوانب نیز هستند و خطر را با صداى مخصوص خود به کرگدن گزارش مى دهند و ارباب خود را براى دفاع آماده و مهیا مى سازند!
پس کرگدن ها به صداى پرنده هائى که به منزله محافظین آنها هستند آشنا مى باشند، زیرا آنچه مسلّم است این پرنده کوچک تنها یک صدا ندارد، بلکه احتیاجات خود را با نواهاى مختلف اعلام مى کند، ولى کرگدن وقتى آماده حمله مى شود که صداى وحشت پرنده را بشنود، در غیر این صورت عکس العملى از خود نشان نداده با دوستان خود به گردش و چرا مى پردازد، زیرا با خارج شدن خارها و کنه ها از چین و چروک پوست کرگدن، هم او احساس آرامش و راحتى مى کند و هم پرنده ها از غذاى آماده و مهیا شکمى از عزا درمى آورند.
جانورشناسان براى مرغ و خروس هر کدام ۹ نوع صدا تشخیص داده اند و شگفت اینجاست که صداى خروس در دو مورد با صداى مرغ مشابه است و در سایر موارد اختلاف دارد.
صداى مرغ خانگى وقتى جوجه ها را از خطر آگاه مى کند خیلى جالب است. وقتى جوجه ها در اطراف پراکنده اند و مشغول جمع کردن دانه اند اگر پرنده اى که مادر، او را مخالف و خطرناک تشخیص دهد در هوا پرواز کند، مرغ با صداى بخصوص، جوجه ها را از خطر آگاه مى سازد، ناگهان تمام جوجه ها در هر نقطه اى که هستند به زمین مى چسبند و مانند سربازانى که به سنگر مى روند تکان نخورده و استتار مى نمایند. بعد از لحظه اى که خطر مرتفع شد، مرغ صداى دیگرى کرده همه جوجه ها از زمین برخاسته، سینه ها را راست نموده آماده حمله مى شوند، ولى کاملاً در محلّ خود پا بر جا مى ایستند، وقتى خطر به کلى رفع شد و مادر دانست که پرنده از آن محیط دور شده است سومین صدا را از حلقوم خارج مى کند که ناگهان جوجه ها به سرعت خود را به مادر رسانیده زیر بالهاى او پنهان مى شوند. این منظره به قدرى جالب است که تماشاچى انتظار مى کشد بارها تکرار شود.
در آمریکاى مرکزى یک نوع پرنده شبیه کلنگ وجود دارد که مانند سگ پارس مى کند و روستائیان از آن استفاده مى نمایند و این پرنده با صداى خود به مرغان خانگى فرمان مى دهد و آنها را براى تغذیه هدایت مى کند و مرغ ها را شب به لانه مى آورد و به وسیله آواز آنها را مى خواباند و یا از خواب بیدار مى کند، و به مجردى که خطرى متوجه مى شود، مثلاً عقاب یا سگ و گربه وحشى نزدیک مرغها شوند یک نفیر شدید به عنوان اعلام خطر مى کشد و با صداى
مخصوص به دشمن حمله مى کند و با وجودى که منقار خیلى کوتاه دارد و فاقد چنگال است همیشه طرف را مغلوب مى سازد!
عملى که پرنده آکسى کلوپ هنگام تخم گذارى انجام مى دهد بسیار محیر العقول است. یکى از دانشمندان فرانسه به نام “وارد” درباره این حیوان مى گوید:
من در حالات این پرنده مطالعاتى کرده ام، از خصایص او این است که وقتى تخم گذارى او تمام شد مى میرد، یعنى هرگز روى نوزادان خود را نمى بیند، همچنین نوزادان هیچگاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند دید.
هنگام بیرون آمدن از تخم، به صورت کرمهائى هستند بى بال و پر که قدرت تحصیل آذوقه و مایحتاج زندگانى را نداشته و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى که با حیات آنها مى جنگد ندارد، لذا باید تا یکسال به همین حالت در یک مکان محفوظى بمانند و غذاى آنها مرتب در کنار آنها باشد. به همین جهت وقتى مادر احساس مى کند که موقع تخم گذارى او فرا رسیده است قطعه چوبى پیدا کرده و سوراخ عمیقى در آن احداث مى کند، سپس مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و از برگها و شکوفه هایى که قابل استفاده براى تغذیه نوزادان او مى باشد به اندازه آذوقه یکسال به جهت یکى از آنها تهیه کرده و در انتهاى سوراخ مى ریزد، سپس یک تخم روى آن مى گذارد و سقف نسبتاً محکمى از خمیرهاى چوب بر بالاى آن بنا مى کند، باز مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و پس از تأمین احتیاجات یک سال براى نوزاد دیگر و ریختن آن در روى اتاق اول، تخم دیگر در بالاى آن گذارده و طاق دوم را روى آن مى سازد، به همین ترتیب چندین طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مى میرد!
فکر کنید این پرنده ضعیف از کجا مى داند که نوزادان او چنین احتیاجاتى دارند، و این تعلیمات را از که آموخته؟ آیا از مادر خود آموخته در حالى که هرگز روى او را نمى بیند؟ یا اینکه به تجربه دریافته؟ با اینکه این عمل در طول زندگانى او یک مرتبه بیشتر رخ نخواهد داد، آیا نباید اعتراف کرد که این کار سرفاً متّکى به یک الهام غیبى و غریزه اى است که دست قدرت و عظمت خداوند دانا در وجود او قرار داده است، خداوندى که عجائب عظمت او تمام شدنى نیست.
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِه.
اى وجود تو اصل هر موجود *** هستى و بوده اى و خواهى بود
صانع هر بلند و پست توئى *** همه هیچند هر چه هست توئى
نقشبند صحیفه ازلى *** یا وجود قدیم لم یزلى
نى ازل آگه از بدایت تو *** نى ابد واقف از نهایت تو
از ازل تا ابد سپید و سیاه *** همه بر سرّ وحدت تو گواه
ورق نانوشته مى خوانى *** سخن ناشنیده مى دانى
پیش تو طایران قدّوسى *** بهر یک دانه در زمین بوسى
روى ما سوى توست از همه سو *** سوى ما روى توست از همه رو
در سجودیم رو به درگه تو *** پا ز سر کرده ایم در ره تو
چیست این طُرفه گنبد والا *** رفته گردى ز درگهت بالات
کعبه سنگى بر آستانه تو *** قبله راهى به سوى خانه تو
صبح را با شفق درآمیزى *** آب و آتش به هم درآمیزى
زلف شب را نقاب روز کنى *** مهر و مه را جهان فروز کنى
فلک از ماه و مهر چهره فروز *** داغها دارد از غمت شب و روز
بحر از هیبت تو آب شده *** غرق دریاى اضطراب شده
گرد کویت زمین به خاک نشست *** گشت در پاى بندگان تو پست
کوه را جانب تو آهنگ است *** از تو بار دلش گرانسنگ است
باد را از تو آه دردآلود *** خاک را از تو روى گردآلود
آتش از شوق، داغ بر دل ماند *** آب از گریه پاى در گل ماند
همه سر بر خط قضاى تواند *** سر بسر طالب رضاى تواند
هر چه آن در نشیب و در اوج است *** تو محیطى و آن همه موج است
موج اگر نیست بحر را چه غم است *** بحر اگر نیست موج خود عدم است
موج دریاست این جهان خراب *** بى ثبات است همچو نقش بر آب
من به امّید گوهر نایاب *** کشتى افکنده ام در این گرداب
کشتى من ز موج بیرون بر *** همچو نوحش بر اوج گردون بر
گر ز من جز گنه نمى آید *** از تو غیر از کرم نمى شاید
گر چه لب تشنه ام فتاده به خاک *** چون تو را بحر لطف هست چه باک
من علاقه داشتم بیش از این در این زمینه توسن قلم را به جولان آورم، ولى فکر کردم مشت را نمونه خروار قرار دهم بهتر است تا از مسائل دیگر در حدّى که لازم است باز نمانم. شرح حیاط اعجاب انگیز جانوران را در کتابهاى “نشانه هائى از او”، “نطق و شعور جانوران”، “شگفتیهاى آفرینش”، نوشته هاى مترلینگ، “دنیاى زیر اقیانوسها”، “شگردهاى طبیعت”، “راز آفرینش انسان”، “مجلّه شکار و طبیعت” و سایر کتب مربوط ملاحظه کنید، باشد که از این رهگذر به گوشه اى از عظمت قدرت حضرت ربّ العزّه واقف گردید.
خداوند بزرگ در بسیارى از آیات قرآن مجید، اوضاع عالم هستى، جهان نباتات و عالم حیوانات را از نشانه هاى قدرت و اراده و حکمت و عظمت خود دانسته و انسان را به مطالعه در آثار قدرتش فراخوانده و او را به درک حقایق هستى براى یافتن آفرین تشویق کرده است. لازم است با قرآن مجید انس بگیرید و عقل تشنه خود را از این چشمه پرفیض الهى سیراب نمایید.
شگفتیهاى عالم انسان:
در مقدمه این فصل، لازم است به جملاتى از پروفسور کارل که در این زمینه و مسائل دیگر عالى ترین تحقیقات را دارد اشاره کنم، سپس مطالعه لازم را یادآورى نمایم. او مى گوید:
علومى که از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمى بخصوص بحث مى کنند اینقدر پیشرفت نکرده و هنوز در مرحله توصیفى باقى مانده اند. حقیقت این که انسان یک مجموعه پیچیده و مبهم و غیر قابل تفکیکى است که نمى توان او را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتوان او را در اجزاء و در مجموعه و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست، چه براى چنین مطالعه اى دخالت تکنیکهاى فراوان و علوم مشخصى ضرورى است، و هر یک از این علوم نیز که یک جنبه و یک جزء از این مجموعه پیچیده را مطالعه مى کند نتیجه اى خاص به دست مى آورد، و تا آنجا که تکامل تکنیکش اجازه مى دهد در این راه به جلو مى رود، ولى مجموعه این مفاهیم انتزاعى از درک واقعیت در مورد آدمى ناتوان است، زیرا هنوز نکات پرارزش و مهمّى در تاریکى باقى مى ماند و کالبدشناسى و شیمى و فیزیولوژى و روان شناسى و علوم تربیت و تاریخ علم الاجتماع و اقتصاد و رشته هاى آنان به کنه وجود آدمى نمى رسند. بنابراین انسانى که متخصصین هر رشته از این علوم مى شناسد نیز واقعى نیست و بلکه شبهى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است.
از دریچه چشم علوم مختلف انسان در عین حال بدنى است که کالبدشناسان آن را مى شکافند، نفسى است که روانشناسان و روحانیون آن را توصیف مى کنند، و شخصیتى است که هر یک از ما با درون بینى به آن بر مى خوریم.
ذخیره سرشارى از مواد شیمیایى گوناگون است که بافتها و مایعات بدن را مى سازد. اجتماع شگفت انگیز سلولها و مایعات تغذیه است که قوانین همبستگى آنها را فیزیولوژیستها مطالعه مى کنند. او ترکیبى از اعضاء و نفس عاقله است که در بستر زمان کشانده مى شود و متخصصین بهداشت و تعلیم و تربیت مى کوشند آن را در این سیر به سوى تکامل غائیش رهبرى کنند.
انسان ماشینى است که باید دائماً مصرف کند تا ماشینهایى که خود برده آنها کشته به کار خود ادامه دهند. او شاعر و قهرمان و مقدّس است و بالاخره نه
تنها وجود بسیار پیچیده اى است که دانشمندان آن را با تکنیکهاى خاصى تجزیه مى کنند بلکه در عین حال مجموعه اى از آرزوها و تصوّرات و امیال انسانیت نیز هست.
اطلاعاتى که از او داریم آمیخته با عوامل ماوراء طبیعى نیز هستند و در این باره ابهام به حدّى است که ما نه تنها به انتخاب آنچه خوشایند ماست تمایل نشان مى دهیم، بلکه در ایده اى که نسبت به انسان داریم معتقدات و احساسات ما نیز بى اثر نیست. یک عالم مادى و یک دانشمند روحانى هر دو یک تعریف را درباره کریستال هاى نمک مى پذیرند ولى در مورد وجود آدمى هم عقیده نمى شوند.
محقّقاً بشریت تلاش زیادى براى شناسائى خود کرده است، ولى با آن که ما امروز وارث گنجینه هائى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستیم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسى نداریم که آنها نیز زائیده روش هاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساخته ایم مجهول مانده است.
در حقیقت جهل ما از خود زیاد، و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهائى که مطالعه کنندگان زندگى انسان مطرح مى کنند بدون پاسخ مى ماند.
چگونه مولکولهاى اجسام شیمیائى در ساختمان پیچیده و موقّتى سلولها سهم مى گیرند و زندگى را در خود نگه مى دارند؟ چگونه ژنهاى موجوده در هسته سلولهاى جنسى خصائص ارثى را مشخص و نمودار مى کنند؟ سلولها با اجتماعات خود چگونه اشکال بافتى و اندامى را به وجود مى آورند؟ گویى اینها نیز مانند زنبور عسل و مورچه وظیفه اى را که در اجتماع به عهده دارند از پیش مى دانند ولى طرقى را که آنها براى ایجاد یک بدن پیچیده و در عین حال ساده به کار مى برند نمى شناسیم.
ماهیت حقیقى عمر انسانى یعنى زمان روانى و زمان فیزیولوژیکى چیست؟ اگر چه مى دانیم که ترکیبى از بافتها و اندامها و هورمونها و نفس عاقله هستیم ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلولهاى مغزى بر ما پوشیده است و ما حتى به فیزیولوژى سلولهاى مغزى آشنائى نداریم!
در چه حدودى اراده مى تواند در تغییر وضع موجود موثر باشد؟ چگونه حالت اعضا بر روحیه تأثیر مى نماید؟ خصائص عضوى و روانى که هر کس از پدر و مادر خود به ارث مى برد چطور با شرایط خاص زندگى محیط و تحت تأثیر مواد شیمیایى اغذیه و آب و هوا و اصول فیزیولوژیکى و اخلاقى تغییر مى کند؟
ما هنوز براى شناسائى روابطى که بین رشد استخوانها و عضلات با فعالیت روانى و معنوى ما در کار است ناتوانیم، و همچنین عامل تأمین کننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بیماریها و خستگى را نمى شناسیم!
اهمیت نسبى فعالیتهاى فکرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است! شکل خاصى از انرژى که موجد تلپاتى مى گردد کدام است؟ بلاشک بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیکبختى هر کس وابسته به آنهاست ولى اینها بر ما مجهولند، ما نمى توانیم با وسائل تصنّعى خود را قرین خوشبختى سازیم. به خوبى واضح است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جائى نرسیده است و شناسائى ما از خود هنوز نواقص زیادى دارد.(۱)
قرآن مجید در زمینه جهل انسان به یک رشته از واقعیت خودش مى فرماید:
«وَیسْأَلُونَک عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً».(۲)
درباره روح از تو سؤال مى کنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است.
این جهل شامل رشته هاى دیگرى از نواحى وجود او نیز مى گردد به صورتى که کارل در مقاله بالا اشاره کرده است. انسان در عین جهلى که به بسیارى از نواحى وجود خود دارد، به کشف واقعیاتى از دستگاه آفرینش خود موفق شده که مطالعه آن کشفیات اولاً انسان را در دریائى از حیرت و تعجب فرو مى برد، و ثانیاً به گوشه اى از عظمت آفریدگار جهان واقف مى سازد.
خون
درباره خون بدن آورده اند: خون مایه زندگى است و آن در انسان و مهره د اران سرخ رنگ، و مرکب از دو قسمت است: سلولهاى خون و پلاسما. سلولهاى خون از سه گروه تشکیل یافته اند: گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفید و پلاکتها.
گلبولهاى قرمز ور رسانیدن اکسیژن به بافتها هستند; گلبولهاى سفید مدافع تن در برابر هجوم میکروبها و ذارت خارجى اند و پلاکتها مانع خونریزى مى شوند. پلاسما غذاى بافتها را تأمین مى نماید و مواد اضافى را از بافتها گرفته از راه کلیه به نام ادار خارج مى سازد.
خون در ضمن گردش از غده هاى مترشح داخلى موادى مى گیرد و براى انتظام تن آنها را به همه جا مى برد. مسلّم است در این گیرودار دسته اى از گلبولهاى خون پیر و فرسوده شده از دایره فعالیت خارج مى شوند و گلبولهاى تازه نفس جانشین آنها مى گردند.
عمر گلبولهاى قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبولهاى سفید و پلاکتها کوتاهتر است. پس کمبود خون از کجا تأمین مى شود؟ در بدن دستگاههائى وجود دارد به نام دستگاههاى خون ساز و آنها شامل مغز استخوانهاى گِرد و پهن و طحال و عقده هاى لنفاوى اند.
مغز استخوآنها ور ساختن گلبولهاى سفید هسته اى و پلاکتها مى باشند، طحال و عقده هاى لنفازى سازنده گلبولهاى سفید یک هسته اى اند و این دو دستگاه در دوران زندگى دایم در کارند. در بدن هم قرنطینه اى وجود دارد و آن ور است عناصر فرسوده خونى را بازداشته و متلاشى سازد، در عوض دستگاههاى خون ساز سلولهاى تازه نفس را وارد گردش خون مى نماید. در مدّت زندگى انسان سالم این روش برقرار است. این است سرّ زندگى که آثار آن در هر جا به شکلى نمودار است!
اگر بقاطلبى روفناى جانان باش *** چو قطره راه به دریا بجوى و عمّان باش
اگر که از لب دلدار کام دل خواهى *** چو جام با دل پر خون مدام خندان باش
دهند جاى تو را به چشم خود مردم *** بر آز خوى بهائم، به طبع انسان باش
به رغم غیر چو در بزم قرب جستى یار *** به روى یار چو آئینه مات و حیران باش
ز خطّ سبز بجو چشمه لبش یعنى *** بروز خضر طلبکار آب حیوان باش
مگر ز چنگ تو افتد ز طرّه اش تارى *** ز جان به چنگ غمش همچونى در افغان باش
چو قدر شربت وصلش نداشتى اى دل *** به پیچ و تاب چو مویش ز تاب هجران باش
مرا که نوح بود ناخدا به کشتى عشق *** ز موج حادثه گوبرّ و بحر طوفان باش
مگو که یار چو عهدش دلم شکسته شکیب *** تو با شکسته دلى رو درست پیمان باش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “انسان موجودناشناخته” ص ۱۴.
۲- اسراء، ۸۵.
کارل که از اساتید بزرگ قرن معاصر است، درباره خون و محیط داخلى آن مى گوید: محیط داخلى جزئى از بافتها و از آن بافتها و از آن غیر قابل تفکیک است و ادامه زندگى براى اندامهاى بدن بدون آن ممکن نیست. تمام تظاهرات حیات عضوى و حالت سلسله عصبى و افکار و امیال ومحبّتها و خشونتهاى ما و زشتى و زیبائى جهان در دیده ما با حالت فیزیکو شیمیائى این محیط بستگى دارد.
این محیط از خون که در شریانها و وریدها گردش مى کند، و مایعى که از جدار مویرگها مى گذرد و در ما بین اندامها و بافتها نفوذ مى کند تشکیل شده است و به این ترتیب مى توان یک محیط عمومى شامل خون و محیط هاى موضعى که به وسیله لنف بین بافتى ایجاد مى شود تمیز داد.
هر عضوى به استخرى مملوّ از نباتات آبى شبیه است که به وسیله نهر کوچکى سیراب مى شود. آب را کد استخر نظیر با لنفى است که سلولها در آن شناورند و مازاد تغذیه گیاهان و مواد شیمیائى دیگرى که آزاد مى کنند در آن ریخته مى شود. میزان رکود یا آلودگى این به سرعت حجم جویبارى که در آن مى ریزد بستگى دارد، همچنین ترکیب لنف بین بافتى نیز به وسیله مقدار خون شریان مغذّى عضو تنظیم مى شود. در هر حال خون است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم ترکیب محیطى را در آن تمام سلولهاى بدن زندگى مى کنند مى سازد.
خون نیز بافتى مانند همه بافتهاى دیگر بدن است و تقریباً شامل ۳۰۰۰۰ میلیارد گلبول قرمز و ۵۰ میلیارد گلبول سفید است. این گلبولها مانند سایر سلولهاى بدن در میان تار و پودى ثابت نشده اند، بلکه در مایعى به نام پلاسما شناورند و به این ترتیب خون، بافت سیالى است که تمام قسمتهاى بدن را فرا مى گیرد و به هر سلول غذائى را که نیازمند است مى رساند، در عین حال محصولات زائد زندگى بافتى را نیز جمع آورى مى کند، به علاوه مواد شیمیائى لازم و سلولهائى که بتوانند نواحى آسیب دیده بدن را از نو ترمیم کنند نیز با خود دارد و با این عمل شگفت انگیزش بمانند سیلابى است که به کمک گل و لاى و تنه هاى درختى که با خود کنده و آورده است خانه هاى خراب شده مسیرش را از نو ترمیم مى کند.
ساختمان پلاسماى خون در حقیقت آن چیزى نیست که شیمیست ها تصور مى کنند و علاوه بر موادى که آزمایشهاى ایشان نشان داده است عناصر فراوان دیگر نیز در خود دارد. از یک طرف محقّقاً محلولى از بازها و اسیدها و املاح و پروتئین هائى است که وان اسلیک و هندرسون قوانین تعادل فیزیکو شیمیائى آنها را کشف کرده اند و به علت این ترکیب خاص، خون مى تواند با وجود ترشحات دائمى مواد اسیدى بافتها، حالت یونى خود را که خیلى نزدیک به خنثى است حفظ کند و براى تمام سلولهاى بدن محیط تغییرناپذیرى که نه زیاد قلیائى ونه اسید است بسازد، ولى از طرف دیگر شامل پروتئین ها و پلى پیتیدها و اسیدهاى آمینه و قندها و چربى ها و مایه ها و مقادیر ناچیزى از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلى و بافتها نیز هست و ما هنوز به خوبى ماهیت بسیارى از این مواد را نمى شناسیم و به زحمت مى توانیم اعمال پیچیده و متعدد آنها را توجیه کنیم.
در پلاسماى خون براى هر بافتى غذاى مخصوص همان بافت و موادى که اعمال آن را تند یا برعکس آهسته مى کند وجود دارد و به این جهت مثلاً بعضى چربیها توام با پروتئین هاى سرم مى توانند از قدرت تقسیم سلولى بکاهند و حتى آن را یکباره متوقف سازند. همچنین در سرم خون عناصرى یافت مى شود که مى توانند مانع از رشد باکتریها گردند. این مواد در نسوجى که مورد حمله میکروبها قرار گرفته است تهیه مى شود و براى دفاع به کار مى رود، به علاوه در پلاسما ماده اى به نام فیبرینوژن موجود است که به شکل قیبرین در مى آید و با چسبندگى خاص خود بزودى روى عروق زخمى شده را مى پوشاند و از خونروى جلوگیرى مى کند.
سلولهاى خونى یعنى گلبولهاى سفید و قرمز وظیفه بزرگى را در تشکیلات محیط داخلى دارند. در حقیقت پلاسما نمى تواند جز مقدار کمى از اکسیژن هوا را در خود حل و ذخیره کند و اگر گلبولهاى قرمز مقدار کافى اکسیژن با خود حمل نمى کردند، تهیه این ماده حیاتى براى توده عجیب سلّولهاى بدن که دائماً طلب اکسیژن مى کنند به وسیله پلاسما غیر ممکن بود. گلبول قرمز سلول زنده اى نیست، بلکه کیسه کوچکى پر از هموگلوبین است که هنگام عبور از ریه اکسیژن هوا را در خود مى گیرد و چند لحظه بعد آن را به سلولهاى گرسنه بافتها پس مى دهد. در همین حال سلولها اسید کربونیک و دیگر مواد زائد را نیز در خون مى ریزند.
گلبولهاى سفید برعکس، سلولهاى زنده اى هستند که گاهى در میان پلاسماى خون شناورند و گاهى نیز از جدار مویرگها مى گذرند و تا سطح سلولهاى مخاط روده و اندمهاى دیگر مى خزند. به وسیله این عوامل ترمیم نسوج فرسوده و در عین حال محیطى مایع و جامد بر مى آید و به هر جا که وجودش لازم باشد خود را مى رساند.
به وسیله خون در پیرامون میکربهائى که به یک ناحیه بدن هجوم آورده اند بزودى توده بزرگى از گلبولهاى سفید حاضر مى شوند و به مبارزه مى پردازند. همچنین خون براى ترمیم زخمهاى پوستى و اندامهاى مواد ضرورى را با خود همراه مى آورد. گلبولها در اینجا به شکل سلولهاى ثابت در مى آیند و به دور خود رشته هاى هم بندى ایجاد و نسوج مجروح را مرمّت مى کنند.
مایعات و سلولهائى که از مویرگها خارج مى شود، محیط موضعى بافتها و اندامها را مى سازد. مطالعه این محیط تقریباً غیر ممکن است، چنانکه “رو” آزمایش کرده است اگر در بدن موجود مواد خاصى که رنگ آنها برحسب حالت اسیدى بافتها تغییر مى کند تزریق نمایند اندامها به رنگهاى گوناگونى در مى آیند و به این ترتیب مشاهده اختلاف محیط هاى داخلى موضعى ممکن مى گردد. در حقیقت این تغییرات عمیق تر از آن است که به نظر مى آید ولى ما قادر به شناسائى تمام خصایص آن نیستیم.
در دنیاى وسیع بدن آدمى، کشورهاى مختلفى مى توان یافت و با اینکه کشورها همه از انشعابات یک رودخانه سیراب مى شود معهذا خواص آب دریاچه ها و استخرهاى آنها با ساختمان زمین و نوع نباتات هر کشورى فرق مى کند. هر بافتى و هر اندامى به کمک پلاسماى خون، محیط خاص خود را مى سازد و سلامت یا بیمارى و قدرت یا ضعف و سعادت و تیره روزى هر یک از ما با همکارى متقابل سلولها و این محیط بستگى دارد.
آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام:
یا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ.
اى یار ناگزیر که دل در هول توست *** جان نیز اگر قبول کنى هم فداى توست
غوغاى عارفان و تمنّاى عاشقان *** حرص بهشت نیست که شوق لقاى توست
گر تاج مى نهى غرض ما قبول تو *** ور تیغ مى زنى طلب ما رضاى توست
گر بنده مى نوازى و گر بند مى کنى *** زجر و نواخت هر چه کنى راىْ راى توست
گر در کمند کافر و گر در دهان شیر *** شادى به روزگار کسى کآشناى توست
هر جا که روى زنده دلى بر زمین تو *** هر جا که دست غمزده اى در دعاى توست
تنها نه من به قید تو درمانده ام اسیر *** کز هر طرف شکسته دلى مبتلاى توست
قومى هواى نعمت دنیا همى کنند *** قومى هواى عقبى و ما را هواى توست
قوت روان شیفتگان التفات تو *** آرام جان زنده دلان مرحباى توست
گر ما مقصّریم تو دریاى رحمتى *** جرمى که مى رود به امید عطاى توست
کس را بقاى دائم و عهد قدیم نیست *** جاوید پادشاهى و دائم بقاى توست
هر جا که پادشاهى و صدرىّ و سرورى است *** موقوف آستان درِ کبریاى توست
سعدى ثناى تو نَتَواند به شرح گفت *** خاموشى از ثناى تو حدّ ثناى توست
اسکلت سر شامل سر، جمجمه و استخوان بندى صورت مى باشد. کاسه سر جعبه اى است که در داخل آن مغز قرار گرفته، داراى یک سقف و یک قاعده غیر منظم است. کاسه سر هشت استخوان دارد که چهار عدد آن فرد، مرسوم به استخوان پیشانى و چهار عدد زوج.
در استخوان بندى صورت چهارده استخوان وجود دارد که به قسمت قُدّام و قاعده کاسه سر آویزان است و آرواره هاى فوقانى و تحتانى را تشکیل مى دهد. آرواره هاى فوقانى از سیزده استخوان تشکیل شده، آرواره تحتانى فقط از یک استخوان موسوم به استخوان فک اسفل تشکیل مى یابد، بین استخوان صورت و کاسه سر حفره هائى وجود دارد که اعضاء حواسّ باصره و شامّه و ذائقه در آنها قرار مى گیرند.
حنجره از قسمتهاى زیر ساخته شده است: ۱- غضروفها ۲- مفاصل ۳- عظلات ۴- مخاط. غضروفهاى ثابت یازده عددند که سه تا فرد و میانى و چهار تا زوج مى باشند. غضروفهاى غیر ثابت یکى فرد و میانى و دیگرى زوج و طرفى است. حنجره زن کوچکتر از حنجره مرد است و هر قدر حنجره کوچکتر باشد صدا نازکتر است!
سازمان قلب:
خون که در بدن یک انسان متوسط پنج تا شش لیتر حجم دارد، هر دفعه یک بار در مدار بسته اى به گردش در مى آید. در هر ۲۴ ساعت قلب در حدود ده هزار لیتر خون دریافت داشته و از خود مى راند. در دوران یک عمر متوسط که آن را هفتاد سال حساب کنیم قلب پانصد میلیون بار بدون حتى یک استراحت کوتاه و یک فرصت ترمیمى با نظم ثابت و لایتغیرى ضربان دارد. معهذا باید بدانیم که بدون استراحت، هیچ عضله اى تاب مقاومت ندارد و قلب هم یک عضو است. فاصله کوتاهى که بین هر دوره انقباض قلب یعنى مابین هر دو ضربان قلب وجود دارد با تمام نا چیز بودنش براى استراحت قلب کافى است و قلب در همین لحظه کوتاه استراحت کرده براى ضربه بعدى نیرو ذخیره مى کند.
قلب طبیعى مانند خود انسان نیم بیشترى از عمرش را در استراحت و بى خبرى مى گذارند، به علاوه خود عضله قلب جیره غذائى اضافى دارد و از آنجا که ور پخش و توزیع غذا به بافته هاى بدن است درباره خود نوعى خاصه خرجى اعمال مى کند. گر چه وزن قلب برابر یک دویستم وزن بدن است، یک بیستم خون در بدن را صرف تغذیه خودش مى کند.
دستگاه اعصاب:
در میان شگفتیهاى حیات و وجود اسرارآمیز انسان، هیچ پدیده اى عجیب تر از چگونگى انتقال امواج عصبى از مغز در طول رشته هاى عصبى و رسیدن به عضلات یعنى در حقیقت مکانیسم تبدیل اندیشه به عمل نیست. سالهاست که دو گروه از دانشمندان و محقّقین که هر یک طرفدار یک نظریه بخصوص هستند براى پى بردن به چگونگى این انتقال اندیشه و فکر از مغز و تبدیل آن به عمل و حرکت منشأ شیمیائى دارد و فرآورده هاى بخصوص شیمیائى عامل سیر امواج عصبى از مغز به اندامها هستند.
دسته دیگر بیشتر طرفدار نظریه انتقال الکتریکى هستند و کیفیت عبور موج عصبى را در نتیجه ایجاد جریانهاى خفیف الکتریکى مى دانند. تا این لحظه هیچ یک از این دو گروه نتوانسته اند چگونگى سیر امواج عصبى را کاملاً توجیه کنند، در حالى که تحقیقات آنها نشان مى دهد که هر یک تا حدى به حقیقت و نتیجه نزدیک گردیده اند.
کارل در مقاله اى بسیار مهم درباب ساختمان درونى بدن، سلولها و اجتماعات و ساختمان آنها، نژادهاى مختلف سلولى مى گوید: دنیاى درونى ما هرگز به آن چیزى شبیه نیست که کالبدشناسى کلاسیک به ما مى آموزد، زیرا این علم از وجود آدمى جز شبحى که مطلقاً ساختمانى و مجازى است توصیف نمى کند.
تنها کافى نیست که جسد انسان را براى شناسائى ساختمان وى بشکافند، البته از این راه مى توان عظلات انسان و استخوان بندى را که چون تار و پودى براى نگهدارى وضع بدن به کار مى رود دید و در میان قفسه اى که در پشت با ستون مهره ها و از اطراف با دنده ها و در جلو به وسیله عظم قَصّ محدود مى شود قلب و ریتین را معلّق یافت، کبد و طحال و کلیه ها و معده و رودها و غدد تناسلى را ملاحظه کرد که به وسیله چین هاى صِفاق به سطح داخلى حفره بزرگ شکم چسبیده اند. همچنین ظریف ترین اندامهاى بدن یعنى مغز و نخاع را مشاهده نمود که در جعبه هاى استخوانى محکمى محفوظ گشته اند و بر علیه دیواره سخت آنها با واسطه پرده هائى چند و مایع میانى آنها نگهدارى مى شوند.
ولى روى جسد بیجان، فهم ساختمان حقیقى موجود زنده غیر ممکن است، زیرا در این حال او را فاقد اعمال و محروم از محیط طبیعى یعنى خون و هورمونها مى بینیم. در حقیقت یک عضو دور از محیط داخلى خود نمى تواند زیست. هنگام حیات خون با جریان مرتب خود همه جا گردش مى کند، در شرائین مى تپد، در وریدهاى آبى رنگ مى لغزد و مویرگها را پر مى کند و تمام بافتها را از لنف شفافى مشروب مى سازد.
براى درک حقیقت دنیاى درونى ما، تکنیکهاى دقیقترى از کالبدشناسى و بافت شناسى ضرورى است. بایستى اندامها را بر روى جانوران و انسانهاى زنده همانطورى که در جریان یک عمل جراحى مى بینیم مطالعه کرد و فقط به جسدهاى بى جان که براى کالبد شکافى آماده شده اند اکتفا ننمود. همچنین باید ساختمان آنها را در عین حال روى برشهاى میکروسکپى بافتهاى مرده و روى بافتهاى زنده در حین عمل و فیلمهاى سینما که حرکاتشان رسم شده باشد تحقیق نمود، زیرا ما نیاید مصنوعاً بین سلول و محیطش، و میان شکل و عمل جدائى بیندازیم.
در داخل بدن سلولها شبیه به جانوران کوچک دریائى هستند که در محیطى تاریک و نیم گرم شناورند. ترکیب این محیط نیز نظیر با آب دریاست ولى با نمک کمتر و عناصر متنوع تر و فراوان تر.
گلبولهاى سفید خون و سلولهائى که جدار عروق خونى و لنفاوى را مفروش مى سازند به ماهیهائى شباهت دارند که برخى به آزادى در میان آب شناورند و بعضى در شنهاى کف دریا مى خزند، ولى سلولهاى بافتها و اندامها در مایع آزاد نیستند و آنها را مى توان به ذوحیاتین شبیه دانست که هم در باتلاقها و هم در شنهاى مرطوب ساحلى زندگى مى کنند.
سلولها مطلقاً تابع شرایط محیط خود هستند و دائماً موجد تغییراتى در این محیط مى شوند و یا خود تحت تأثیر محیط تغییر مى کنند. در حقیقت سلولها از محیط خود جدائى ناپذیرند و چگونگى ساختمان و اعمال آنها به وسیله وضع فیزیکى و فیزیکو شیمیائى مایعى که آنها را احاطه کرده است تعیین مى گردد. این مایع لنف بینابینى آنهاست که خود از خون حاصل مى شود، و در عین حال نیز موجد خون است.
سلول و محیط ساختمان و عمل یک چیز است، معهذا براى فهم موضوع ما مجبوریم این مجموعه غیر قابل تفکیک را به سلولها و بافتها از طرفى، و محیط و بین اندامها یعنى خون و مایعات از طرف دیگر تقسیم کنیم. اجتماع سلولها، بافتها و اندامها را مى سازد، ولى مشابه دانستن آن با زندگى اجتماع حشرات یا انسان خیلى سطحى است، زیرا فردیت سلولها خیلى از انسانها و حتى حشرات مشخص تر است. در هر کدام از این اجتماعات مقرراتى که افراد را به هم پیوند مى دهد و نزدیک مى کند معرّف خصایص حیاتى آنهاست. شناسائى خصایص افراد آدمى از اجتماعات انسانى آسانتر است، ولى در مورد اجتماعات سلولى بر عکس این است.
کالبد شناسان و فیزیولوژیست ها از مدتها پیش خصایص عمومى بافتها و اندامها را مى شناسند ولى جز اخیراً به مطالعه خواص سلولى یعنى واحد ساختمانى اعضا موفق نشده اند. به کمک طریقه هائى که کشت بافتهاى زنده را در آزمایشگاه ممکن مى سازد، اطلاعات بیشتر و عمیق ترى از زندگى سلولى به دست آمده است. در این موقع سلولها از خود خصایص شگفت انگیز و قدرت مسلّمى نشان مى دهند که گرچه در شرایط عادىِ زندگى نهان است، با تأثیر برخى حالات فیزیکو شیمیائى محیط ظاهر مى شود. نه تنها خصایص آناتومیکى، بلکه این خصایص عملى است که آنها را به ساختن بدن موجود زنده قادر مى کند.
هر سلولى با وجود خردى وجود بسیار پیچیده و غامضى است و به هیچ وجه با انتزاعات شیمیدانها، یعنى یک قطره ژلاتین که دورادورش را پرده نیمه تراوائى فرا گرفته باشد، شبیه نیست. همچنین در هسته یا بدن سلول جسمى را که بیولوژیست ها به آن پرتوپلاسما نام داده اند نمى توان دید. امروز مى توان تصویر سلولها را به روى پرده هاى سینمائى از اندازه قد آدمى نیز بزرگتر کرد و مطالعه نمود، در این حال تمام نکات ساختمانى سلول قابل رؤیت خواهد بود.
هسته که مانند بالون بیضى شکلى با جدار قابل ارتجاع خود در آن غوطهور است، و گوئى به وسیله ژله کاملاً شفافى پر شده دو نوکلئول دارد که به آهستگى تغییر شکل مى دهند. در اطراف هسته جنب و جوش زیادى حکمفرماست که مخصوصاً در مجاورت حبابهائى که کالبدشناسان به آن دستگاه گولژى یا رنو نام مى دهند بیشتر مشهود است.
دانه هائى غیر مشخص به مقدار زیاد در این ناحیه دائماً حرکت مى کنند و حتى به پرده هاى سلول نیز مى رسند. قسمتهاى جالبتر رشته هاى دراز میتوکندرى است که اغلب به مار و در برخى سلولها به باکتریهاى کوتاهى شباهت دارد. حبابها و دانه ها و رشته ها نیز به شدت و دائماً در مایع بین سلولى جنبش و حرکت دارند.
هر چند ساختمان ظاهرى سلولهاى زنده خیلى زیاد پیچیده به نظر مى آید، ولى پیچیدگى حقیقى آن بیشتر از این است. هسته که گوئى بجز نوکلئولها چیزى در بر ندارد معهذا مواد دیگرى را شامل است که ماهیت شگفت انگیزى دارند و ساختمان ساده اى که شیمیست ها براى نوکلئو پروتئین هاى سازنده آن قائلند تصورى واهى است.
در حقیقت هسته سلول، ژنها را شامل است. از این عوامل چیزى نمى دانیم جز اینکه خصایص ارثى را با خود نقل مى کنند. ژنها غیر قابل رؤیتند ولى به تحقیق در کروموزونها جاى دارند. کروموزونها قطعات کوچکى هستند که هنگام تقسیم سلول در هسته پدیدار مى شوند، چنانکه روى فیلم سینما دیده مى شود. در این هنگام کروموزونها مراحل مختلف تقسیم غیر مستقیم سلولى را طى مى کنند و به شکل دو توده کوچک از یکدیگر جدا مى شوند و بالأخره تکانهاى شدیدى در تمام جهات در بدن سلول دیده مى شود و سرانجام سلول اولیه به دو سلول جدید تقسیم مى گردد و به این ترتیب دو عنصر تازه جاندار به وجود مى آید!
بر جا دل و او مقابل ما *** گرد سر طاقت دل ما
حسرت بر اوست آنچه کشتیم *** گو برق بسوز حاصل ما
جز او که گشاید آنچه او بست *** آسان مشمار مشکل ما
ننمود جمال، خون ما ریخت *** آه از دل سنگ قاتل ما
سرگشته روانِ کوى عشقیم *** زنهار مپرس منزل ما
از شوق حرم ز خویش رفتیم *** رَست از غم ناقه محمل ما
بازآ که ز گریه بى تو نگذاشت *** مژگان تر آب در گل ما
مشتاق ز عشق منع ما بس *** تا چند شکنجه دل ما
سلولها نیز مانند جانوران نژادهاى گوناگونى دارند. نژادهاى سلولى در عین حال به وسیله خواصّ ساختمانى و خصایص عملى خود مشخص مى گردند. سلولهاى نواحى و اعضاى مختلف بدن مانند غده تیروئید و طحال و پوست طبیعه از یکدیگر متفاوتند، ولى عجب در این است که در مراحل مختلف زندگى سلولهاى یک ناحیه عضوى نیز، از یک نژاد نیست و مى توان گفت که موجود زنده در مکان نیز همچون زمان نامتجانس است.
سلولها نیز مانند جانوران نژادهاى گوناگونى دارند. نژادهاى سلولى در عین حال به وسیله خواصّ ساختمانى و خصایص عمل خود مشخص مى گردند. سلولهاى نواحى و اعضاى مختلف بدن مانند غده تیروئید و طحال و پوست طبیعهً از یکدیگر متفاوتند، ولى عجب در این است که در مراحل مختلف زندگى سلولهاى یک ناحیه عضوى نیز، از یک نژاد نیست و مى توان گفت که موجود زنده در مکان نیز همچون زمان نامتجانس است.
دسته هاى سلولى را مى توان تقریباً به دو طبقه تقسیم کرد: سلولهاى ثابت که براى ساختمان اندامها به یکدیگر متصل مى شوند، و دیگرى سلولهاى متحرک که در تمام بدن گردش مى کنند. دسته اول نژاد سلولهاى هم بند و پوششى و سلولهاى شریف مغز و پوست و غدد مترشحه را شامل مى گردد. سلولهاى هم بند تار و پود اندمها را مى سازد و در همه جا وجود دارد و اطراف آنها را مواد گوناگون غضروفى و استخوانى و بافت لیفى و رشته هاى قابل ارتجاع فرا مى گیرد که به استخوان بندى و عروق خونى و دیگر اندامها استحکام و سختى یا نرمى و قابلیت ارتجاع آنها را مى بخشد، گاهى نیز به صورت عوامل قابل انقباضى مانند عضلات قلب و عروق و دستگاه گوارشى و ماهیچه هاى دستگاه حرکتى در مى آیند.
گر چه این سلولها بى حرکت به نظر مى آیند و هنوز نام قدیمى سلولهاى ثابت روى آنها مانده است، ولى در حقیقت به طورى که تصاویر سینمائى نشان مى دهد داراى حرکت اند ولى حرکتشان خیل آهسته است و در محیط خود مانند روغنى که روى آب بخش مى شود مى لغزند و هسته خود را که در میان مایع درونى آنها را شناور است با خود مى کشانند. سلولهاى متحرک که شامل اقسام مختلف گلبولهاى سفید خون و بافتهاى مى گردد حرکتشان سریع است. گلبولهاى سفید چند هسته اى به آمیبها شباهت دارند. لمفوسیتها خیلى آهسته تر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 