پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش دوم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای اول صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم

حمد خدا بخاطر توفیق حمد؛

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَهَ حَمْدِهِ عَلَی مَا أَبْلَاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَهِ وَ أَسْبَغَ عَلَیهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَهِ، لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یحْمَدُوهُ، وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یشْکرُوهُ. وَ لَوْ کانُوا کذَلِک لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیهِ إِلَی حَدِّ الْبَهِیمِیهِ فَکانُوا کمَا وَصَفَ فِی مُحْکمِ کتَابِهِ: «إِنْ هُمْ إِلَّا کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا».
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُکرِهِ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیتِهِ، وَ دَلَّنَا عَلَیهِ مِنَ الْإِخْلَاصِ لَهُ فِی تَوْحِیدِهِ، وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّک فِی أَمْرِهِ.
حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِیمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَی رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ.
حَمْداً یضِی‏ءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ، وَ یسَهِّلُ عَلَینَا بِهِ سَبِیلَ الْمَبْعَثِ، وَ یشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الْأَشْهَادِ، «یوْمَ تُجْزی‏ کلُّ نَفْسٍ بِما کسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ»، «یوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ».
حَمْداً یرْتَفِعُ مِنَّا إِلَی أَعْلَی عِلِّیینَ فِی کتَابٍ مَرْقُومٍ یشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ.
حَمْداً تَقَرُّ بِهِ عُیونُنَا إِذَا بَرِقَتِ الْأَبْصَارُ، وَ تَبْیضُّ بِهِ وُجُوهُنَا إِذَا اسْوَدَّتِ الْأَبْشَارُ.
حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِیمِ نَارِ اللَّهِ إِلَی کرِیمِ جِوَارِ اللَّهِ.
حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِکتَهُ الْمُقَرَّبِینَ، وَ نُضَامُّ بِهِ أَنْبِیاءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْمُقَامَهِ الَّتِی لَا تَزُولُ، وَ مَحَلِّ کرَامَتِهِ الَّتِی لَا تَحُولُ.

ترجمه‌ها

ترجمه انصاریان

و سپاس خدای را که اگر بندگانش را از معرفت سپاسگزاری بر عطایای پیاپی که به آنان داده و نعمت‏‌های پیوسته که بر ایشان کامل ساخته محروم می‏‌نمود، نعمت‏‌هایش را صرف نموده و سپاس نمی‏‌گزاردند و در روزی او فراخی می‏‌یافتند و شکر نمی‏‌کردند

و اگر چنین می‏‌بودند از حدود انسانیت بیرون شده، به مرز حیوانیت می‌‏رسیدند و چنان می‏‌بودند که در کتاب محکمش فرموده: «ایشان جز به چارپایان نمانند، بلکه از آنان گمراه‌‏ترند».

سپاس خدای را بر آنچه از وجود مبارکش به ما شناسانده و بر آنچه از شکرش به ما الهام فرموده، و بر آن درهای دانش که به پروردگاری‌اش بر ما گشوده و بر اخلاص‌‏ورزی در توحید و یگانگی‌اش ما را رهنمون شده و قلب ما را از الحاد و شک در کار خودش دور داشته،

چنان سپاسی که با آن در حلقه سپاسگزاران از بندگانش زندگی بگذرانیم، و با آن بر هر که به خشنودی و بخشایش او پیشی جسته سبقت گیریم،

سپاسی که تیرگی‌های برزخ را به سبب آن بر ما روشن کند و راه رستاخیز را به سبب آن بر ما آسان نماید و موقعیت و جایگاه ما را نزد گواهان آن روز بلند گرداند، در روزی که همه سزای عمل خود بینند بدون آنکه بر کسی ستمی رود، روزی که هیچ دوستی چیزی از عذاب و کیفر را از دوست خود دفع نکند و ستمکاران یاری نشوند،

سپاسی که از جانب ما در پرونده‏‌ای که وضع نیکبختان در آن رقم خورده و مقربان حضرت او گواهان آن‌اند به اعلی علیین بالا رود،

سپاسی که چون چشم‏‌ها در آن روز خیره شود، سبب روشنی دیده ما گردد و هنگامی که چهره‌‏ها سیاه شود صورت ما به نورانیت آن سپید گردد،

سپاسی که ما را از آتش دردناک حق آزاد و در جوار کرم نامتناهی‌اش جای دهد،

حمد و سپاسی آنچنان که ما را با فرشتگان مقرب او همنشین سازد و در آن سرای جاوید که جایگاه کرامت همیشگی اوست با پیامبران مرسل همدوش گرداند.

ترجمه آیتی

حمد ‌و‌ سپاس خداوندى را‌ که‌ اگر معرفت حمد خویش را‌ از‌ بندگان خود دریغ مى داشت، در‌ برابر ‌آن همه نعمتها که‌ از‌ پس‌ یکدیگر بر‌ آنان فرومى فرستاد، ‌آن نعمتها به‌ کار مى داشتند ‌و‌ لب به‌ سپاسش نمى گشادند، به‌ رزق او‌ فراخ روزى مى جستند ‌و‌ شکرش نمى گفتند.

و اگر چنین مى بودند، از‌ دایره انسانیت برون مى افتادند ‌و‌ در‌ زمره چارپایان در‌ مى آمدند. چنان مى شدند که‌ خداى تعالى در‌ محکم تنزیل خود گفته است: (چون چارپایانند، بل از‌ چارپایان هم گمراه تر.)

حمد ‌و‌ سپاس خداوندى را‌ که‌ خود را‌ به‌ ما‌ شناسانید ‌و‌ شیوه سپاسگزارى اش را‌ به‌ ما‌ الهام کرد ‌و‌ ابواب علم ربوبیت خویش را‌ به‌ روى ما‌ بگشاد ‌و‌ ما‌ را‌ به‌ اخلاص در‌ توحید او‌ راه نمود ‌و‌ از‌ الحاد ‌و‌ تردید در‌ امر وى به‌ دور داشت.

او را‌ سپاس گوییم، چنان سپاسى که‌ چون در‌ میان سپاسگزارانش زیستن گیریم، همواره با‌ ما‌ باشد ‌و‌ به‌ یارى ‌آن از‌ همه ‌ى‌ آنان که‌ خواستار خشنودى ‌و‌ بخشایش او‌ هستند گوى سبقت برباییم.

آنچنان سپاسى که‌ تابشش تاریکى وحشت افزاى گور بر‌ ما‌ روشن گرداند ‌و‌ راه رستاخیز براى ما‌ هموار سازد ‌و‌ در‌ ‌آن روز که‌ هر‌ کس به‌ جزاى عمل خویش رسد ‌و‌ بر‌ کس ستم نرود ‌و‌ هیچ دوستى از‌ دوست خویش دفع مضرت نتواند ‌و‌ کس به‌ کس یارى نرساند، چون در‌ موقف بازخواست ایستیم، منزلت ما‌ برافرازد ‌و‌ بر‌ مرتبت ما‌ بیفزاید.

حمد ‌و‌ سپاسى آنچنان که‌ نوشته در‌ نامه عمل ما‌ به‌ اعلى علیین فرا رود ‌و‌ فرشتگان مقرب بر‌ ‌آن گواهى دهند.

حمد ‌و‌ سپاسى آنچنان که‌ در‌ ‌آن روز که‌ دیدگان را‌ پرده حیرت فروگیرد، دیدگان ما‌ بدان روشنى گیرد ‌و‌ در‌ ‌آن روز که‌ گروهى سیه روى شوند، ما‌ سپید روى گردیم.

حمد ‌و‌ سپاسى آنچنان که‌ ما‌ را‌ از‌ آتش دردناک خداوندى برهاند ‌و‌ در‌ جوار کرمش بنشاند.

حمد ‌و‌ سپاسى آنچنان که‌ ما‌ را‌ با‌ فرشتگان مقرب او‌ همنشین سازد ‌و‌ در‌ ‌آن سراى جاوید که‌ جایگاه کرامت همیشگى اوست با‌ پیامبران مرسل همدوش گرداند.

ترجمه ارفع

حمد مخصوص پروردگارى است که‌ اگر بندگان خود را‌ از‌ شناخت شکرگزارى نسبت به‌ نعمت هاى پى در‌ پى ‌و‌ کرامات پیوسته اش محروم مى کرد از‌ نعمت هاى حضرت او‌ استفاده مى کردند ولى حمدش را‌ بجا نمى آوردند ‌و‌ روزى آنها را‌ وسعت مى بخشید ولى شکرش را‌ ادا نمى کردند.

و اگر از‌ حمد ‌و‌ شکرش محروم مى ماندند از‌ مرز ‌و‌ حدود انسانیت خارج شده ‌و‌ در‌ گروه چهارپایان قرار مى گرفتند ‌و‌ ‌آن مى شدند که‌ در‌ کتاب محکم خود ایشان را‌ توصیف فرموده است: «نیستند جز چهارپایان ‌و‌ بلکه از‌ آنها گمراهترند» (فرقان- ۴۴)

حمد خداى را‌ به‌ خاطر آنچه از‌ خود به‌ ما‌ شناساند ‌و‌ طریقه شکرگزارى اش را‌ به‌ ما‌ الهام فرمود ‌و‌ درهاى دانش ‌و‌ درک ربوبیتش را‌ به‌ روى ما‌ گشود ‌و‌ ما‌ را‌ دلالت نمود که‌ چگونه به‌ وسیله اخلاص به‌ مرتبه توحید ‌و‌ یگانگى حضرتش برسیم ‌و‌ از‌ انحراف ‌و‌ دودلى در‌ امر خویش دورمان ساخت.

چنان حمدى که‌ براى ما‌ در‌ بین مردمى که‌ هماره حمدش را‌ بجا مى آورند زندگى بخش باشد ‌و‌ از‌ کسانى که‌ در‌ جلب رضا ‌و‌ عفو پروردگار سبقت گرفته اند، سبقت گیریم.

حمدى که‌ به‌ وسیله ‌آن تاریکى هاى عالم برزخ را‌ برایمان روشن سازد ‌و‌ راه جهان آخرت را‌ بر‌ ما‌ آسان نماید ‌و‌ منازل ما‌ را‌ در‌ مکانهاى گواهان شرف بخشد.

«روزى که‌ هر‌ کس در‌ گرو اعمال خویش است ‌و‌ به‌ کسى ظلم نمى شود، روزى که‌ دوست براى دوست خود کارى نمى تواند بکند ‌و‌ آنها یارى نشوند» (جاثیه- ۲۲ ‌و‌ دخان- ۴۱)

حمدى که‌ از‌ ناحیه ما‌ تا‌ بالاترین مرتبه بالا رود، در‌ کتاب نوشته شده ای‌ که‌ مقربین بر‌ ‌آن شاهدند.

حمدى که‌ باعث روشنى چشم ما‌ شود، زمانى که‌ چشم ها خیره مى گردند ‌و‌ سبب روسفیدى ما‌ گردد، روزى که‌ چهره ها سیاه است.

حمدى که‌ سبب شود از‌ آتش دردناک دوزخ آزاد شویم ‌و‌ به‌ جوار رحمت حق رهسپار گردیم.

حمدى که‌ به‌ توسط ‌آن همراه فرشتگان مقرب قرار گیریم ‌و‌ در‌ خانه هایى که‌ جاودانى ‌و‌ جایگاه پرارزش همیشگى است همسایه ‌و‌ همنشین انبیاء مرسل شویم.

ترجمه استادولی

و ستایش خدایى را‌ که‌ اگر بندگانش را‌ از‌ شناخت سپاس ‌و‌ ستایش خود بر‌ بخشش هاى پیاپى که‌ به‌ آنان ارزانى داشته، ‌و‌ نعمت هاى پشت در‌ پشت که‌ بر‌ آنان تمام ساخته بازمى داشت، آنان در‌ بخشش هاى او‌ تصرف نموده ‌و‌ ستایشش نمى کردند، ‌و‌ از‌ روزیش فراوان برخوردار شده ‌و‌ سپاسش نمى گزاشتند.

و اگر چنین بودند از‌ مرزهاى انسانیت بیرون رفته ‌و‌ به‌ مرز حیوانیت در‌ مى آمدند، ‌و‌ چنان مى شدند که‌ خداوند در‌ آیه محکم کتابش فرموده: «آنان جز مانند چهارپایان نیستند بلکه گمراه ترند».

و ستایش خداى را‌ بر‌ ‌آن که‌ خود را‌ به‌ ما‌ شناساند، ‌و‌ شکر خود را‌ به‌ ما‌ الهام نمود، ‌و‌ درهایى از‌ علم ‌و‌ اعتقاد به‌ پروردگارى خویش را‌ به‌ روى ما‌ گشود، ‌و‌ ما‌ را‌ به‌ اخلاص در‌ یکتاپرستى خویش ره‌ نمود، ‌و‌ از‌ کجروى ‌و‌ شک درباره خود دور ساخت.

ستایشى که‌ با‌ تکرار ‌آن در‌ میان آفریدگان سپاسگزارش به‌ سر‌ بریم، ‌و‌ بر‌ پیشى گیرندگان به‌ سوى خشنودى ‌و‌ گذشتش پیشى گیریم.

ستایشى که‌ خداوند بدان سبب تاریکى هاى برزخ را‌ براى ما‌ روشن سازد، ‌و‌ راه رستخیز را‌ بر‌ ما‌ آسان نماید، ‌و‌ مقام ‌و‌ منزلت ما‌ را‌ نزد جایگاه گواهان، شریف ‌و‌ آبرومند گرداند «در روزى که‌ هر‌ کس به‌ آنچه به‌ دست آورده پاداش داده شود ‌و‌ آنان هرگز ستم نبینند»؛ «روزى که‌ هیچ دوست ‌و‌ وابسته اى به‌ کار دوست ‌و‌ وابسته خود نیاید ‌و‌ یارى هم نشوند».

ستایشى که‌ از‌ ما‌ به‌ سوى بالاترین مقامات بهشتى، در‌ میان دیوانى نوشته شده که‌ مقربان درگاه الهى گواه آنند، بالا رود.

ستایشى که‌ به‌ سبب ‌آن دیدگان مان روشن شود ‌آن گاه که‌ دیدگان (از هول قیامت) خیره ماند، ‌و‌ چهره هامان سپید شود ‌آن گاه که‌ پوست چهره ها سیاه گردد.

ستایشى که‌ بدان سبب از‌ آتش دردناک خدا آزاد ‌و‌ به‌ جوار گرامى خدا واصل گردیم.

ستایشى که‌ بدان سبب دوشادوش فرشتگان مقرب خدا شویم، ‌و‌ قرین پیامبران مرسل او‌ گردیم، در‌ سراى اقامتى که‌ زوال نپذیرد، ‌و‌ محل کرامت او‌ که‌ تغییر نیابد.

ترجمه الهی قمشه‌ای

و ستایش مخصوص (ذات پاک) خداى متعال است که‌ اگر شناختن اوصاف جمال ‌و‌ کمالش را‌ از‌ بندگان منع کند (و طریق معرفت را‌ بر روى آنها ببندد) به‌ واسطه ابتلاء ‌و‌ امتحان به‌ احسانهاى پى در‌ پى ‌و‌ اعطاى نعمتهاى گوناگون همانا خلق به‌ صرف نعم الهى (از منعم غافل شده) ‌و‌ ستایش او‌ نکنند ‌و‌ به‌ توسعه رزق ‌و‌ تعیش پرداخته (رازق را‌ فراموش کرده و) شکرش بجا نیاورند

و اگر مردم چنین شوند همانا از‌ حدود انسانیت به‌ سر‌ حد حیوانیت داخل شوند (بلکه از‌ رتبه ‌ى‌ حیوان هم تنزل کنند) چنانکه خداى در‌ کتاب محکمش وصفشان کرده: (ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا) (مردم غافل از‌ خدا به‌ حقیقت حیوان بلکه گمراه تر از‌ حیوانند) (خلاصه آنکه اگر خدا معرفتش را‌ به‌ قلب ما‌ افاضه نمى فرمود ‌و‌ به‌ عیاشى در‌ نعم گوناگون ‌و‌ پى در‌ پى او‌ صرف عمر مى کردیم نوع بشر از‌ حیوانات ‌و‌ سباع گمراه تر ‌و‌ پست تر مى شدند)

و ستایش مخصوص خدا است که‌ (به ما‌ معرفت خود را‌ عطا فرمود و) خود را‌ به‌ ما‌ شناسانید ‌و‌ از‌ نعمت بى نهایت شکرش بهره اى به‌ ما‌ الهام کرد ‌و‌ از‌ درهاى نامنتهاى علم به‌ ربوبیتش برخى را‌ بر ما‌ گشود ‌و‌ از‌ لطفش به‌ مقام رفیع اخلاص در‌ توحید ‌و‌ یگانگى خود ما‌ را‌ راهنمائى کرد ‌و‌ از‌ شائبه شرک ‌و‌ الحاد ‌و‌ شک ‌و‌ تردید در‌ امرش دور گردانید

او را‌ چنان ستایشى کنیم که‌ در‌ طول عمر در‌ عداد بندگان ستایش گزار حق باشیم ‌و‌ از‌ خاصانى که‌ به‌ مقام عفو ‌و‌ رضا ‌و‌ خشنودى او‌ سبقت یافتند گوى سبقت بریم

چنان حمد ‌و‌ ستایشى که‌ ظلمات ‌و‌ تاریکیهاى عالم برزخ را‌ (یعنى عالم بعد از‌ مرگ تا‌ قیامت کبرى را) بر ما‌ روشن سازد ‌و‌ راه سخت عالم مبعث (یعنى عالم قیامت) را‌ بر ما‌ آسان گرداند ‌و‌ به‌ واسطه ‌آن حمد منازل ما‌ نزد شاهدان مواقف (محشر) شریف تر شود در‌ ‌آن روزى که‌ هر‌ شخص به‌ پاداش ‌و‌ کیفر اعمالش مى رسد ‌و‌ به‌ هیچ کس ابدا ستم نشود روزى که‌ هیچ حمایت خویش ‌و‌ یار ‌و‌ یاورى کسى را‌ از‌ عذاب نرهاند ‌و‌ احدى را‌ هیچ کس نصرت نتوانند کرد (باز) حمد ‌و‌ ستایش مخصوص خداست که‌ (چون از‌ قلب با‌ معرفت ‌و‌ اخلاص کنیم)

حمد ‌و‌ ثناى ما‌ به‌ سوى حق بالا رود ‌و‌ به‌ عالم اعلى علیین در‌ کتاب رقم شده حق (که لوح ام الکتاب یا‌ لوح محفوظ الهى است) ثبت شود تا‌ ‌آن حمد را‌ مقربان درگاه خدا (که ارواح انبیا ‌و‌ اولیاء ‌و‌ فرشتگانند در‌ عالم اعلى) مشاهده کنند

(باز) حمد ‌و‌ ستایش مخصوص خداست که‌ چون (قبول درگاه حق باشد) موجب چشم روشنى ‌و‌ نشاط ما‌ شود در‌ روزى که‌ چشمها از‌ ترس ‌و‌ وحشت برق زند ‌و‌ خیره گردد ‌و‌ بدان حمد نزد خدا ما‌ روسفید شویم روزى که‌ بسیارى بدکاران در‌ ‌آن روز روسیاه شوند.

(باز) خدا را‌ حمدى کنیم که‌ ما‌ را‌ از‌ آتش دردناک (قهر) خدا آزاد سازد ‌و‌ به‌ جوار لطف ‌و‌ کرمش رساند

حمدى که‌ (در فخر ‌و‌ شرف اخلاص) با‌ حمد فرشتگان مقرب حق معارضه ‌و‌ همسرى کند ‌و‌ در‌ مقام بهشت ابد ‌و‌ محل کرامت (و نعمت بى حد سرمد) الهى ما‌ را‌ با‌ انبیاء ‌و‌ رسل جمع گرداند.

ترجمه سجادی

و سپاس خداى را‌ که‌ اگر بندگانش را‌ از‌ شناختن سپاسش بر‌ بخشش هاى پى درپى که‌ به‌ ایشان داده ‌و‌ نعمت هاى آشکار که‌ براى آنها تمام کرده بازمى داشت، آنها نعمت هایش را‌ صرف مى نمودند ‌و‌ او‌ را‌ سپاس نمى گزاردند ‌و‌ از‌ روزى اى‌ که‌ عطا فرموده، فراوان استفاده مى برند ‌و‌ شکرش به‌ جا نمى آوردند.

و اگر چنین بودند، از‌ مرزهاى انسانیت خارج شده، به‌ مرز حیوانیت رومى آوردند. پس‌ چنان بودند که‌ (خداوند) در‌ کتاب محکم خود وصف کرده: «آنها جز مانند چهارپایان نیستند، بلکه آنان گمراه ترند.»

و سپاس خداى را‌ که‌ خودش را‌ به‌ ما‌ شناساند ‌و‌ شکرش را‌ به‌ ما‌ الهام نمود ‌و‌ درهایى از‌ علم به‌ پروردگارى اش را‌ بر‌ ما‌ گشود ‌و‌ ما‌ را‌ به‌ اخلاص در‌ یگانگى اش راهنمایى نمود ‌و‌ از‌ کج روى ‌و‌ شک در‌ امر خود، دور ساخت.

سپاسى که‌ با‌ آن، بین آفریدگان سپاس گزارش، عمر طولانى نماییم ‌و‌ با‌ آن، بر‌ پیشى گرفتگان به‌ سوى خوشنودى ‌و‌ بخشایش او، پیشى گیریم.

سپاسى که‌ با‌ آن، تاریکى هاى برزخ را‌ براى ما‌ روشن نماید ‌و‌ با‌ ‌آن راه رستاخیز را‌ بر‌ ما‌ آسان سازد ‌و‌ با‌ ‌آن سپاس، منزلت ما‌ را‌ در‌ جایگاه هاى گواهان، شرافت (و آبرو) دهد، «روزى که‌ هر‌ کس به‌ آنچه کسب کرده، جزا داده شود ‌و‌ آنان هرگز ستم نبینند». «روزى که‌ هیچ دوست، به‌ کار دوست نیاید ‌و‌ یارى نمى شوند».

سپاسى که‌ از‌ ما‌ به‌ سوى بالاترین مرتبه ها(ى بهشتى) بالا رود، «در کتاب نوشته شده اى‌ که‌ مقرّبان الهى گواه آنند».

سپاسى که‌ به‌ وسیله ‌آن چشمانمان روشن شود، هنگامى که‌ دیده ها، خیره مى شود. ‌و‌ چهره هایمان با‌ ‌آن سفید گردد، هنگامى که‌ پوست ها سیاه مى گردد.

سپاسى که‌ به‌ سبب ‌آن از‌ آتش دردناک خداوند آزاد شده، به‌ جوار ارجمند خدا، واصل شویم.

سپاسى که‌ به‌ سبب آن، جا را‌ بر‌ فرشتگان مقرّب تنگ نماییم ‌و‌ با‌ پیامبران فرستاده اش گرد آییم، در‌ سراى ماندگارى که‌ جاودانى است ‌و‌ محل کرامتى که‌ همیشگى است.

ترجمه شعرانی

سپاس خداوند ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ بخشش عطایاى پیوسته ‌و‌ تکمیل نعمتهاى ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ اگر ایشان ‌را‌ ‌از‌ معرفت حمد خویش باز ‌مى‌ داشت، همه ‌در‌ نعمت ‌او‌ مستغرق بودند ‌بى‌ آنکه شکر ‌او‌ بجا آرند، ‌و‌ ‌به‌ فراخى ‌از‌ روزى ‌او‌ بهره مند ‌مى‌ گشتند ‌بى‌ آنکه سپاس ‌او‌ گذارند.

و اگر چنین بودند ‌از‌ ‌حد‌ انسانى بیرون رفته ‌از‌ چهارپایان ‌به‌ شمار ‌مى‌ آمدند چنانکه ‌در‌ کتاب محکم خود وصف ایشان کرد: «ان ‌هم‌ الا کالانعام بل ‌هم‌ اضل سبیلا». (نیستند آنها مگر مانند چهارپایان بلکه گمراهتر).

سپاس خداوند ‌را‌ ‌که‌ خود ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ شناسانید ‌و‌ شکر خویش ‌را‌ الهام فرمود ‌و‌ درهاى معرفت ‌را‌ ‌بر‌ ‌ما‌ گشود ‌که‌ پروردگار خود ‌را‌ شناختیم ‌و‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌به‌ توحید خالص رهبرى کرد ‌و‌ ‌از‌ انکار ‌و‌ ‌شک‌ دور داشت.

سپاسى ‌که‌ ‌تا‌ زنده باشیم ‌از‌ سپاسگزاران ‌او‌ باشیم ‌و‌ چون عمر ‌به‌ پایان رسد سوى رضا ‌و‌ عفو ‌او‌ بشتابیم.

حمدى ‌که‌ تاریکى هاى عالم برزخ براى ‌ما‌ ‌به‌ سبب ‌آن‌ روشن گردد ‌و‌ راه رستاخیز ‌را‌ هموار سازد ‌و‌ جاى ‌ما‌ ‌را‌ ‌در‌ موقف گواهان رفیع گرداند، روزى ‌که‌ ‌هر‌ ‌کس‌ پاداش رنج خویش ‌را‌ بیند ‌و‌ ‌بر‌ کسى ستم نشود، روزى ‌که‌ دوستان ‌و‌ بستگان بکار نیایند ‌و‌ کسى یارى ‌کس‌ نکند.

حمدى ‌که‌ ‌تا‌ اعلا علیین بالا رود ‌و‌ ‌در‌ نامه مرقوم گردد ‌و‌ نزدیکان بارگاه قدس ‌بر‌ ‌آن‌ گواهى دهند.

سپاسى ‌که‌ چون چشمها خیره گردد چشم ‌ما‌ بدان روشن شود ‌و‌ چون روى ‌ها‌ سیاه شود روى ‌ما‌ بدان سفید گردد.

حمدى ‌که‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌از‌ آتش دردناک الهى آزاد ساخته ‌در‌ پناه خداى کریم محفوظ دارد.

حمدى ‌که‌ ‌ما‌ ‌را‌ ‌در‌ گروه فرشتگان مقرب جاى دهد ‌و‌ ‌به‌ پیغمبران مرسل پیوندد، ‌در‌ سراى جاوید ‌که‌ پیوسته باقى است ‌و‌ جاى نوازش ‌و‌ کرامت ‌او‌ ‌که‌ هرگز تغییر نپذیرد.

ترجمه فولادوند

سپاس خدایى را‌ که‌ هر‌ آینه اگر شناسایى حمد خویش را‌ از‌ بندگانش دریغ مى فرمود، یعنى از‌ ‌آن همه نعمتهاى پیاپى بهره مند مى شدند ‌و‌ سپاس نمى گزاردند ‌و‌ با‌ فراخى حال از‌ روزیش متمتع مى شدند ‌و‌ لب به‌ شکرانه نمى گشودند،

هر آینه از‌ دایره ‌ى‌ انسانیت بیرون مى رفتند ‌و‌ به‌ مرز بهیمیت مى رسیدند ‌و‌ چنان مى شدند که‌ خود در‌ وحى نامه ‌ى‌ استوار خود فرموده است: «آنها چون چارپایانند، بلکه از‌ چهارپایان هم گمراه ترند.»

سپاس خداى را‌ بر‌ آنچه از‌ شناخت خود به‌ ما‌ شناسانیده ‌و‌ نیز بر‌ آنچه از‌ توفیق شکرگزارى خود به‌ ما‌ الهام فرموده ‌و‌ بر‌ ‌آن درهایى که‌ از‌ دانش پروردگاریش به‌ روى ما‌ گشوده ‌و‌ بر‌ اخلاص در‌ توحیدش که‌ ما‌ را‌ بدان رهنمون گردیده ‌و‌ ما‌ را‌ از‌ الحاد ‌و‌ تردید درباره ‌ى‌ خود به‌ دور داشته،

آن چنان سپاسى که‌ به‌ وسیله ‌ى‌ ‌آن در‌ زمره ‌ى‌ سپاسگزاران خلقش زندگانى کنیم ‌و‌ بر‌ هر‌ که‌ به‌ خشنودى ‌و‌ گذشت وى پیشى مى جوید سبقت گیریم.

سپاسى که‌ با‌ ‌آن بر‌ ما‌ تاریکى هاى عالم برزخ روشن مى گردد ‌و‌ به‌ وسیله ‌ى‌ ‌آن راه رستاخیز بر‌ ما‌ آسان مى شود ‌و‌ از‌ پرتو آن، منازل ما‌ را‌ در‌ مواقف گواهان بلند سازد. «روزى که‌ هر‌ نفسى بدانچه کسب کرده جزا یابد ‌و‌ ایشان مورد ستم قرار نمى گیرند» ‌و‌ ‌آن «روزى که‌ دوست را‌ دوست سودمند نیفتد ‌و‌ آنان را‌ یارى نخواهند کرد».

سپاسى که‌ در‌ کارنامه ‌ى‌ نوشته شده اى که‌ نزدیکان خدا ‌آن را‌ مى نگرند تا‌ اعلى علیین از‌ برکت ‌آن حمد بالا مى رود.

سپاسى که‌ آنگاه که‌ چشمها از‌ دهشت برق زند، دیدگان ما‌ بدان روشنایى یابد ‌و‌ آنگاه که‌ چهره هایى سیاه گردند، روهاى ما‌ سپید شود!

سپاسى که‌ از‌ پرتو ‌آن از‌ آتش دردناک الهى آزاد گردیم ‌و‌ در‌ جوار کرمش بیارمیم!

سپاسى که‌ به‌ یمن ‌آن پهلو بر‌ پهلوى فرشتگان زنیم ‌و‌ در‌ قرارگاه ابدى ‌و‌ سراى عزت سرمدى حلقه نشین پیامبران مرسل وى گردیم!

ترجمه فیض الاسلام

و سپاس خداى ‌را‌ ‌که‌ اگر بندگانش ‌را‌ ‌از‌ شناختن سپاسگزارى خود ‌بر‌ نعمتهاى ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ ‌که‌ ‌به‌ ایشان داده ‌و‌ بخششهاى پیوسته ‌که‌ براى آنها تمام گردانیده بازمى داشت (امر نفرموده بود ‌که‌ شکر نعمتهایش بجا آورند) ‌هر‌ آینه نعمتهایش ‌را‌ صرف نموده ‌او‌ ‌را‌ سپاس نمى گزاردند، ‌و‌ ‌در‌ روزى ‌که‌ عطا فرموده فراخى ‌مى‌ یافتند ‌و‌ شکرش بجا نمى آوردند

و اگر چنین ‌مى‌ بودند (شکر نمى کردند) ‌از‌ حدود انسانیت ‌به‌ مرز بهیمیت (چارپایان، ‌که‌ مرتبه ‌ى‌ ‌بى‌ خردى است) روى ‌مى‌ آوردند ‌و‌ چنان بودند ‌که‌ ‌در‌ کتاب محکم ‌و‌ استوار خود (قرآن مجید س ۲۵ ‌ى‌ ۴۴) وصف فرموده: (ان ‌هم‌ الا کالانعام بل ‌هم‌ اضل سبیلا، یعنى) ایشان (ناسپاسان) ‌جز‌ مانند چارپایان نیستند بلکه گمراهتراند (زیرا چارپایان هیچ ‌یک‌ ‌از‌ قواى طبیعى ‌را‌ تعطیل ‌و‌ بیکار ننموده بلکه ‌هر‌ ‌یک‌ ‌را‌ براى آنچه آفریده شده ‌به‌ کار ‌مى‌ اندازند، ‌پس‌ اگر گمراه باشند ‌در‌ طلب کمال کوتاهى ننموده اند ‌به‌ خلاف انسان ‌که‌ اگر قوه ‌ى‌ عقلیه ‌را‌ ‌که‌ ‌به‌ معرفت ‌حق‌ راهنما است ‌و‌ امتیاز ‌او‌ ‌از‌ چارپایان ‌به‌ همین قوه است تعطیل نموده ‌از‌ کار بیندازد ‌از‌ چارپایان گمراهتر ‌و‌ سزاوار کیفر است)

و سپاس خداى ‌را‌ ‌که‌ (با آفرینش آسمانها ‌و‌ زمین ‌و‌ آنچه ‌در‌ آنها است ‌و‌ فرستادن کتابها ‌و‌ پیغمبران ‌و‌ نصب ائمه ‌ى‌ معصومین- علیهم السلام-) خویشتن ‌را‌ (وجود، علم، قدرت ‌و‌ حکمتش را) ‌به‌ ‌ما‌ شناساند ‌و‌ شکر ‌و‌ سپاس (از نعمتهاى) خود ‌را‌ ‌به‌ ‌ما‌ الهام نمود (گفته اند: الهام چیزى است ‌که‌ ‌در‌ قلب افاضه ‌مى‌ شود، ‌و‌ فرق بین الهام ‌و‌ وحى ‌آن‌ است ‌که‌ الهام ‌بى‌ واسطه ‌ى‌ ملک است ‌و‌ وحى ‌به‌ واسطه ‌ى‌ ‌او‌ است، ‌و‌ وحى ‌از‌ خواص رسالت است ‌و‌ الهام ‌از‌ خواص ولایت، ‌و‌ وحى مشروط ‌به‌ رساندن است ‌و‌ الهام مشروط نیست، ‌و‌ ‌در‌ لغت الهام ‌و‌ وحى ‌هر‌ ‌دو‌ ‌به‌ معنى تلقین ‌و‌ فهماندن است، مرحوم سید علیخان ‌در‌ شرح ‌بر‌ صحیفه ‌مى‌ فرماید: روایت شده چون خداوند سبحان ‌در‌ آدم- علیه السلام- روح دمید هنگامى ‌که‌ راست ‌شد‌ ‌و‌ نشست عطسه کرد، ‌به‌ ‌او‌ الهام ‌شد‌ گفت: الحمد لله رب العالمین «سپاس خداى ‌را‌ ‌که‌ پروردگار جهانیان است» خداوند فرمود: یرحمک الله ‌یا‌ آدم «اى آدم خدا ‌تو‌ ‌را‌ بیامرزد» ‌پس‌ نخستین حمد ‌و‌ سپاس ‌او‌ ‌از‌ بشر ‌به‌ طور الهام واقع شده است) ‌و‌ درهاى علم ‌به‌ ربوبیت ‌و‌ پروردگاریش ‌را‌ ‌بر‌ ‌ما‌ گشود (ائمه ‌ى‌ معصومین- علیهم السلام- ‌را‌ راهنمایان ‌ما‌ گردانید ‌تا‌ ‌به‌ وسیله ‌ى‌ آنان ‌به‌ شهر علم رسیده خدا ‌را‌ بشناسیم، رسول اکرم- صلى الله علیه ‌و‌ آله- فرمود: انا مدینه العلم ‌و‌ على بابها یعنى منم شهر علم ‌و‌ على باب آن) ‌و‌ ‌بر‌ اخلاص (بى ریاء ‌و‌ خودنمائى) ‌در‌ توحید ‌و‌ یگانگیش راهنمائیمان فرمود، ‌و‌ ‌از‌ عدول ‌و‌ کجروى ‌و‌ ‌شک‌ ‌و‌ دودلى ‌در‌ امر خود (معرفت ذات ‌و‌ صفات ‌یا‌ دین ‌و‌ احکامش) دورمان ساخت

چنان سپاسى ‌که‌ ‌با‌ ‌آن‌ زندگى کنیم بین کسانى ‌از‌ خلقش ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ سپاسگزارند، ‌و‌ ‌با‌ ‌آن‌ پیش افتیم ‌بر‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌به‌ رضا ‌و‌ خوشنودى (پاداش) ‌او‌ ‌و‌ عفو ‌و‌ گذشتش پیش افتاده (مراد ‌از‌ سبقت ‌در‌ اینجا ‌بر‌ مانند ‌آن‌ خودمان است، ‌نه‌ ‌بر‌ انبیاء ‌و‌ اوصیاء ایشان- علیهم السلام- زیرا ‌بر‌ آنان نمى توان سبقت گرفت)

سپاسى ‌که‌ تاریکیهاى برزخ (قبر) ‌را‌ ‌بر‌ ‌ما‌ روشن سازد (مراد ‌از‌ تاریکیها شدت ‌و‌ سختى ‌آن‌ است، ‌یا‌ آنکه ‌به‌ اعتبار تاریکى قبر ‌و‌ تاریکى ترس ‌و‌ تاریکى عمل تعبیر ‌به‌ تاریکیها فرموده است، ‌و‌ مراد ‌از‌ حمد ‌و‌ سپاسى ‌که‌ تاریکیهاى برزخ ‌را‌ روشن ‌مى‌ گرداند تجسم اعمال ‌و‌ اعتقادات بعد ‌از‌ مرگ است، ‌و‌ ‌در‌ قرآن ‌و‌ اخبار بسیار هست ‌که‌ اعمال صالحه ‌و‌ اعتقادات صحیحه ‌به‌ صور نورانیه درآیند ‌و‌ دارنده ‌ى‌ ‌آن‌ ‌از‌ نور آنها بهره مند گردد، چنانکه خداى تعالى «س ۵۷ ‌ى‌ ۱۲» فرموده: یوم ترى المومنین ‌و‌ المومنات یسعى نورهم بین ایدیهم ‌و‌ بایمانهم یعنى یادآور روزى ‌را‌ ‌که‌ مردان ‌و‌ زنان باایمان نورشان پیش ‌رو‌ ‌و‌ سمت راست آنها بشتابد، ‌و‌ اعمال سیئه ‌و‌ اعتقادات باطله بصور تاریک درآیند ‌که‌ ‌به‌ ‌جا‌ آورنده ‌ى‌ ‌آن‌ ‌در‌ تاریکیهاى آنها سرگردان است، چنانکه خداى تعالى «س ۵۷ ‌ى‌ ۱۳» فرموده: یوم یقول المنافقون ‌و‌ المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس ‌من‌ نورکم قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا یعنى یاد ‌کن‌ روزى ‌را‌ ‌که‌ مردان ‌و‌ زنان اهل نفاق ‌و‌ دوروئى ‌به‌ اهل ایمان گویند مشتابید ‌تا‌ ‌از‌ نور شما روشنائى گیریم، ‌به‌ ایشان گویند واپس بگردید «به دنیا بازگردید» ‌و‌ نور طلبید) ‌و‌ راه رستخیز ‌را‌ (راهى ‌که‌ همه ‌ى‌ مردم ‌را‌ ‌پس‌ ‌از‌ زنده گردانیدن براى رسیدگى ‌به‌ حساب ‌از‌ ‌آن‌ راه ‌به‌ محشر ‌مى‌ فرستند) براى ‌ما‌ آسان نماید، ‌و‌ منازل ‌و‌ جاهاى ‌ما‌ ‌را‌ ‌در‌ جایگاه گواهان (فرشتگان ‌و‌ پیغمبران ‌و‌ ائمه ‌ى‌ اطهار- علیهم السلام- ‌که‌ روز قیامت ‌بر‌ مردم گواهى ‌مى‌ دهند) آبرومند گرداند، روزى ‌که‌ (در قرآن کریم «س ۴۵ ‌ى‌ ۲۲» است: ‌و‌ لتجزى کل نفس بما کسبت ‌و‌ ‌هم‌ لایظلمون یعنى) ‌هر‌ کسى ‌به‌ سزاى آنچه کرده ‌مى‌ رسد ‌و‌ ‌به‌ ایشان ستم نمى شود (اینکه امام- علیه السلام- ‌در‌ اینجا بجاى ‌و‌ لتجزى ‌که‌ ‌در‌ قرآن کریم است فرمود: تجزى براى آنستکه گفته اند: اقتباس ‌از‌ قرآن ‌در‌ حقیقت قرآن نیست بلکه کلامى است شبیه ‌و‌ مانند ‌آن‌ ‌پس‌ اندک تغییر ‌در‌ ‌آن‌ زیان آور نمى باشد. ‌و‌ ‌در‌ قرآن مجید «س ۴۴ ‌ى‌ ۴۱» است: یوم لایغنى مولى عن مولى شیئا ‌و‌ ‌لا‌ ‌هم‌ ینصرون یعنى) روزى ‌که‌ دوستى ‌از‌ دوستى چیزى (عذاب ‌و‌ کیفرى) ‌را‌ دفع نکند ‌و‌ ایشان کمک نمى شوند (توانائى ندارند ‌که‌ یکدیگر ‌را‌ کمک نمایند)

سپاسى ‌که‌ ‌از‌ ‌ما‌ ‌با‌ على علیین (جاهاى بلند بهشت ‌یا‌ دیوان خیر یعنى کتابى ‌که‌ اعمال فرشتگان ‌و‌ صلحاء ‌و‌ نیکوکاران ‌در‌ ‌آن‌ نوشته ‌مى‌ شود) بالا رود، ‌در‌ نامه نوشته شده ‌اى‌ ‌که‌ مقربین ‌آن‌ ‌را‌ مشاهده نموده نگهدارى ‌مى‌ نمایند (یا روز قیامت ‌به‌ آنچه ‌در‌ ‌آن‌ است گواهى ‌مى‌ دهند)

سپاسى ‌که‌ چشمهاى ‌ما‌ ‌به‌ ‌آن‌ روشن گردد ‌آن‌ هنگام ‌که‌ دیده ‌ها‌ (ى مردم) خیره ‌و‌ دوخته شود (به طورى ‌که‌ ‌از‌ سختى عذاب ‌بر‌ ‌هم‌ نتوانند زد) ‌و‌ چهره هاى ‌ما‌ ‌به‌ ‌آن‌ سفید گردد ‌آن‌ هنگام ‌که‌ روها (یا پوست اندام) سیاه شود (این جمله اشاره است ‌به‌ فرمایش خداى تعالى «س ۳ ‌ى‌ ۱۰۶» یوم تبیض وجوه ‌و‌ تسود وجوه یعنى روزى ‌که‌ چهره ها«ى مومنین» سفید ‌و‌ روها«ى کافرین ‌و‌ منافقین» سیاه گردد، ‌و‌ سفید ‌و‌ سیاه بودن روها ‌در‌ ‌آن‌ روز «چنانکه سید نعمت الله جزائرى علیه الرحمه ‌در‌ شرح صحیفه ‌ى‌ خود مسمى ‌به‌ نورالانوار فرموده:» ‌یا‌ آنست ‌که‌ حقیقتا روها سفید ‌و‌ سیاه ‌مى‌ شود ‌و‌ ‌یا‌ آنکه سفید ‌و‌ سیاهى آنها کنایه ‌از‌ نیکى ‌و‌ زشتى کردار است)

سپاسى ‌که‌ ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ آتش دردناک خدا رسته ‌به‌ جوار رحمتش رهسپار شویم (و اینکه آتش ‌را‌ ‌به‌ خدا نسبت داده ‌و‌ فرموده: ‌من‌ الیم نار الله چنانکه ‌در‌ قرآن کریم «س ۱۰۴ ‌ى‌ ۶» است: نار الله الموقده «آتش برافروخته شده ‌ى‌ خدا» براى شدت ‌و‌ سختى ‌آن‌ است ‌که‌ کسى نتواند ‌آن‌ ‌را‌ خاموش کرده ‌یا‌ ‌از‌ ‌آن‌ رهائى یابد)

سپاسى ‌که‌ ‌به‌ ‌آن‌ شانه ‌به‌ شانه ‌ى‌ مقربین ‌از‌ فرشتگان رفته ‌جا‌ ‌را‌ ‌بر‌ آنها تنگ سازیم، ‌و‌ ‌به‌ آن، ‌در‌ سراى جاودانى ‌و‌ جایگاه پربرکت همیشگى (بهشت) ‌با‌ پیغمبران فرستاده ‌اش‌ گردآئیم (و اینکه انبیاء ‌را‌ ‌به‌ مرسلین وصف فرموده براى ‌آن‌ است ‌که‌ ‌هر‌ نبى ‌و‌ پیغمبرى رسول نیست، ‌و‌ اینکه بسیارى ‌از‌ مفسرین گفته اند: رسول کسى است داراى کتاب باشد ‌و‌ نبى کتاب ندارد ‌و‌ ‌از‌ جانب خدا خبر ‌مى‌ دهد، ‌در‌ این گفتار بحث ‌و‌ گفتگو است چون حضرت لوط، اسمعیل، ایوب، یونس ‌و‌ هرون «علیهم السلام ‌و‌ چنانکه ‌در‌ قرآن کریم ‌به‌ ‌آن‌ اشاره شده» ‌از‌ جمله ‌ى‌ مرسلین هستند ‌و‌ بالاستقلال داراى کتاب نبوده اند، ‌و‌ گفته شده: رسول کسى است ‌که‌ ‌به‌ شریعت جدیده ‌و‌ دین تازه مبعوث شده باشد ‌و‌ مردم ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ دعوت نماید ‌و‌ نبى اعم ‌از‌ آنست یعنى ‌هم‌ چنین کسى ‌و‌ ‌هم‌ کسى ‌که‌ شریعت سابقه ‌و‌ دین پیش ‌از‌ خود ‌را‌ ‌به‌ مردم تبلیغ نماید مانند انبیاء بنى اسرائیل ‌که‌ بین موسى ‌و‌ عیسى «علیهماالسلام» بودند، ‌و‌ ‌بر‌ این سخن دلالت دارد فرمایش پیغمبر اکرم ‌به‌ ابى ذر «رحمه الله ‌در‌ مجلد پنجم بحارالانوار»: انبیاء یکصد ‌و‌ بیست ‌و‌ چهار هزار ‌و‌ رسول ‌از‌ ایشان ‌از‌ مهتر ‌و‌ کهتر سیصد ‌و‌ سیزده ‌تن‌ بودند، ‌و‌ «نیز ‌در‌ مجلد پنجم بحارالانوار» حضرت امام محمد باقر علیه السلام ‌به‌ زراره فرمود: نبى کسیست ‌که‌ ‌در‌ خواب ‌مى‌ بیند ‌و‌ صدا ‌مى‌ شنود ‌و‌ ملک ‌را‌ ‌به‌ چشم نمى بیند، ‌و‌ رسول کسى است ‌که‌ صدا ‌مى‌ شنود ‌و‌ ‌در‌ خواب ‌مى‌ بیند ‌و‌ ملک ‌را‌ ‌به‌ چشم ‌مى‌ بیند، ‌و‌ اینکه امام علیه السلام ملائکه ‌را‌ پیش ‌از‌ انبیاء بیان فرموده براى مراعات ترتیب است چون ایشان بین خداى تعالى ‌و‌ پیغمبرانش ‌در‌ تبلیغ شریعت واسطه هستند، ‌نه‌ ‌از‌ ‌آن‌ جهت ‌که‌ آنها برتر ‌از‌ انبیاء باشند، زیرا اجماع شیعه ‌ى‌ امامیه است ‌که‌ انبیاء ‌و‌ ائمه ‌ى‌ معصومین «علیهم السلام» افضل ‌از‌ ملائکه ‌مى‌ باشند ‌و‌ اجماع ایشان حجت است چون معصوم «علیه السلام» داخل ‌در‌ ایشان ‌مى‌ باشد).

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَوْ حَبس عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَهَ حَمْدِهِ عَلَى مَا أَبْلاَهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَهِ، وَ أَسْبَغَ عَلَیهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظَاهِرَهِ لَتَصَرَّفُوا فِی مِنَنِهِ فَلَمْ یحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِی رِزْقِهِ فَلَمْ یشْکرُوهُ، وَ لَوْ کانُوا کذَلِک لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیهِ إِلَى حَدِّ الْبَهِیمِیهِ فَکانُوا کمَا وَصَفَ فِی مُحْکمِ کتَابِهِ، إِنْ هُمْ إِلاَّ کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً:

سپاس و حمد و شکر و ثنا خداوندى را که اگر بندگانش را از شناختن کیفیت سپاسگزارى خود بر نعمتهاى پى در پى که به ایشان داده، و بخششهاى پیوسته که بر آنها تمام گردانیده باز مى داشت، هر آینه نعمتهاى پى در پِیش را صرف نموده و بى سپاس و حمد مى گذاشتند، و در روزى فراخى یافته و گشایش مى دیدند و شکرش را بجا نمى آوردند; و اگر بر این صفت قرار مى گرفتند تمام انسانها از حدود انسانیت به مرز حیوانیت سقوط مى کردند، چنانکه در کتابش نسبت به ناسپاسان فرموده: إنْ هُمْ إلاّ کالاْنعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبیلاً:(۲۵۸) آنان چیزى جز بسان چهارپایان نیستند، بلکه از آنها نیز گمراه ترند.

مقام حمد و سپاس و ابزار آن:

از جملات بسیار بسیار عالى و پرارزش بالا استفاده مى شود که حفظ حدود انسانیت به شناخت نعمتها و مُنعم نعمتها و شکر و حمد در برابر نعمتهاست، که هر کس در طریق معرفت منعم و نعمت و حمد و سپاس با مهیا بودن تمام وسائل کار از جانب حق قدم نگذارد از مدار انسانیت خارج شده به چاه حیوانیت و بدتر از آن درخواهد افتاد!

ابزار شناخت منعم و نعمت عبارت است از عقل، فطرت، وجدان، نبوّت، امامت و قرآن. و ابزار حمد و سپاس عبارت است از اعضا و جوارح، و همینهاست که طبیعتاً به انسان ارزشى مافوق ارزشها مى دهد و وى را از بسیارى از موجودات و در نهایت از تمام عالم و عالمیان برتر مى نماید.

چه بدبخت و تهیدست اند آن مردمى که جز خور و خواب و شهوت کارى ندارند و کارى نکردند! چه پرشقاوت و ظَلوم و جَهول اند آنان که در مقام شناخت منعم و نعمت و در مرحله اداى سپاس و شکر برنیامدند; اینان کوردلان و پست فطرتانى هستند که به فرموده قرآن مجید از حیوانات هم بدترند، که حیوانات در عین نداشتن عقل و خرد و فطرت و وجدان براى هر هدفى که آفریده شده اند به سوى آن هدف روانند و هریک کارى یا کارهائى که دراین گردونه با عظمت برعهده دارند به خوبى انجام مى دهند، ولى برخى از انسانها از ابزار شناخت و عمل جدا شده و به کارهائى پس از آن جدائى دست مى زنند که حیوانات را از آن کارها عار و ننگ است.

و چه خوشبخت و پرقیمت اند آنان که از عقل و فطرت و وجدان و نبوّت و امامت و قران نیرو رفته و پس از آراسته شدن به شناخت، در مقام اداى شکر و سپاس برآیند که اینان از ملائکه برتر و از تمام موجودات افضل اند.

در این قسمت، شما را به دو روایت بسیار بسیار عالى در باب معرفت و شناخت، توجّه داده، سپس به مقام والاى اهل معرفت و انسانیت اشاره کرده، آنگاه به توضیح و تشریح جملات صحیفه مى پردازم. این دو روایت را اکثر کتب حدیث نقل کرده و سند هر یک را صحیح و معتبر و مؤثّق و مطمئن دانسته اند:

عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله: جُلوسُ ساعَه عِنْدَ مُذاکرَهِ الْعِلْمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مَنْ قِیامِ ألْفِ لَیلَه یصَلّ فى کلِ لَیلَه ألْفُ رَکعَه، وَ أحَبُّ إلَیهِ مِنْ ألْف غَزْوَه، وَ مِنْ قِراءَهِ الْقُرْآنِ کلِّهِ اثّنَىْ عَشَرَ ألْفَ مَرَّه، وَ خَیرٌ مِنْ عِبادَه سَنَه صامَ نَهارُها، و قامَ لَیلُها. وَ مَن خَرَجَ مَنْ بَیتِه لِیلْتَمِسَ باباً مِنَ الْعِلْمِ کتَبَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ بِکلِّ قَدَم ثَوابَ نِبِىٍّ مِنَ الاْنْبِیاءِ وَ ثَوابَ ألْفِ شَهید مَنْ شُهَداءِ بَدْر، وَ أعْطاهُ بِکلِّ حَرْف یسْمَعُ أوْ یکتُبُ مُدینَهُ فِى الْجَنَّهِ. وَ طالِبُ الْعِلْمِ یحِبُّهُ اللّهُ وَ تُحِبُّهُ الْمَلائِکهُ وَ النَّبیونَ، وَ لا یحِبُّ الْعِلْمَ إلاّ السَّعیدُ، وُ طُوبى لِطالِبِ الْعِلْمِ. وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ الْعالِمِ خَیرٌ مِنْ عِتْقِ ألْفِ رَقَبَه، وَ مَنْ أحَبَّ الْعِلْمَ وَجَبَتْ لَهُ، الْجَنَّه، وَ یصْبِحُ وَ یمْسى فى رِضَى اللّهِ، وَ لا یخْرُجُ مِنَ الدُّنْیا حَتّى یشْرَبَ مِنَ الْکوْثَرِ وَ یأکلَ مِنْ ثَمَرَهِ الْجَنِّهِ، وَ لا یأْکلُل الدُّودُ جسدَهُ، وَ یکونَ فِى الْجَنَّهِ رَفیقَ خِضْر.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: نزد خداوند نشستن یک ساعت در مجلس علم و معرفت از قیام هزار شب که در هر شب هزار رکعت نماز خوانده شده بهتر است. قرار گرفتن در مجلس علم به اندازه یک ساعت در پیشگاه خداوند از هزار غزوه و جنگ محبوبتر است، و نیز از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن و نماز و روزه یکسال. کسى که براى فرار گرفتن بابى از ابواب علم از خانه خارج شود، به هر قدم که بر مى دارد ثوابهاى زیر به او عنایت مى شود: ثوابى چون ثواب پیغمبرى از پیامبران، ثواب هزار شهید جبهه، و براى هر حرفى که مى شنود و هر کلمه اى که مى نویسد شهرى در بهشت برایش قرار داه مى شود. طالب معرفت، محبوب خدا و محبوب ملائکه و محبوب تمام انبیاست. علم را جز سعادتمند طالب نیست، و خوشا به حال مردمى که دنبال معرفتند. نظر در چهره عالم از هزار بنده آزاد کردن بهتر است. بهشت بر عاشق معرفت واجب است. صبح و شام در رضایت خداست. از دنیا نمى رود مگر اینکه از آب کوثر بنوشد و از میوه بهشت بخورد، و کرم زمین جسدش را از بین نمى برد، و در بهشت همنشین و رفیق خضر است.

عَنِ الصّادِقِ علیه السلام: لَوْ یعْلَمُ النّاسُ ما فى فَضْلِ مَعْرِفَهِ اللّهِ تَعالى ما مَدُّوا أعینَهم إلى ما مُتِّعَ بِهِ الاعداءُ مِنْ زَهْرَهِ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ نَعیمِها، وَ کانَتْ دُنْیا هُمْ أقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمّا یطَؤُونَ بِأرْجُلِهِمْ، وَلَتَنَعَّمُوا بِمَعْرِفَهِ اللّهِ وَ تَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یزَلْ فى رَوْضاتِ الْجِنانِ مَعَ أوْلِیاءِ اللّهِ. إنَّ مَعْرِفَهَ اللّهِ تَعالى أنْسٌ مِنْ کلِ وَحْشَه، وَ صاحِبٌ مِنْ کلِّ وَحْدَه، وَ نُورٌ مِنْ کلِّ ظُلْمَه، وَ قُوَّهٌ مِنْ کلِّ ضَعْف، وَ شِفاءٌ مِنْ کلِّ سُقْم. قَدْ کانَ قَوْمٌ قَبْلَکمْ یقْتَلُونَ وَ یحْرَقُونَ وَ ینْشُرونَ وَ تَضیقُ عَلَیهِمُ الاْرْضُ بِرُحْبِها، فَما یرُدُهُمْ عَمّاهُمْ عَلَیهِ شَىْءٌ مِمّاهُمْ فیهِ مِنْ غَیرِتِرَه وَتَرَ مَنْ فَعَلَ فَاسْأَلُوا رَبّکمْ دَرَجاتِهِمْ، وَاصْبِرُوا عَلى نَوائِبِ دَهْرِکمْ تُدْرِکمْ تُدْرِکوا سَعْیهُمْ:

اگر مردم آنچه در فضل معرفت منعم است مى دانستند، چشم به آنچه که از دنیا کفّار به آن دلخوش اند نمى دوختند، دنیا در نظرشان از خاکى که قدم برآن مى گذارند پستتر و کمتر مى نمود، و هر آینه متنعّم و متلذّذ به معرفت مى شدند مانند لذّت برى دائم در بهشت با اولیاء خدا. معرفت منعم، انس از هر وحشت، دوست و مصاحب از هر تنهائى، نور از هر تاریکى، قوّت از هر ضعف، و شفاء از هر درد است. قومى قبل از شما بودند که آنان را کشتند و به آتش سوزاندند، وبا ارّه قطعه قطعه کردند، زمین با وسعتش برآنان تنگ شد ولى به خاطر معرفتشان از خدا دست نکشیدند، تنها جرمشان هم ایمان به خداى عزیز حمید بود. درجات آنان را براى خود از خدا بخواهید، در راه معرفت بر سختى هاى روزگار حوصله و صبر کنید تا آنچه نصیبشان شد نصیبتان شود.

دل را چو کرد عشق تهىّ و فرو نشست *** اى صبرِ با وقار تو برخیز کونشست

بى بند عشق هیچ کس از جاى برنخاست *** در حلقه اى که آن بت زنجیر مو نشست

آن را که زندگىّ دل از درد عشق اوست *** گر چه بمُرد از طلب او مگو نشست

بر روى دوست سعى نمودیم و برنخاست *** این بارِ غم که بر دل تنگم از او نشست

آن کو به جست و جوى تو برخاست مرترا *** تا ناورد به دست نخواهد فرو نشست

مشتاق روى خوب تو در انتظار او *** حالى اگر چه داشت بد امّا نکو نشست

فردا به روح عشق تو اى جان چون آدمى *** برخیزد آن سگى که بدین خاک و نشست

هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد *** ماهى به روى دوست که سالى به بو نشست

آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف *** از گفتگو خَمُش شد و از جستجو نشست

هر انسانى بالقوّه داراى برترى بر تمام موجودات است و بر او واجب است این استعداد بالقوّه را به فعلیت برساند.

مقام والاى اهل معرفت:

روح اعظم عبارت از همان روح انسانى است که به اعتبار جوهریتش نفس واحده، و با اعتبار نورانیتش عقل اوّل نامیده مى شود، و به گتفه صاحب کتاب “أسرار الطالبین”: روح قدسى نیز همان انسان حقیقى و “حقیقت انسانىّ” است که خداوند نخست در عالم لاهوت آفریده بعد به عالم جبروت و ملکوت و ناسوت فرستاده و در هر عالمى ملبّس به لباس مخصوص آن عالم گرانید.

این روح اعظم و روح قدسى که در اینجا نفس واحده و انسان حقیقیو “حقیقت انسان” اعتبار شده همان عقل فعّال است که منشأ نفوس ناطقه انسانى است.

عقل فعّال فیض دهنده و پرورنده و تکمیل کننده نفوس ناطقه و مخزن حقایق مجرّده و آخرین درجه کمال مى باشد که نفوس ناطقه مى توانند بدان برسند، و نفوس ناطقه را او اشراق مى کند و قدرتهاى بالقوّه را او مبدّل به قدرتهاى بالفعل مى سازد. این صفات به نظر مى رسد همان صفات روح جامع انسانى است، و از اینرو مى توان روح را به خوبى با عقل فعّال یکى دانست، چنانکه بعضى از عرضا و حکما اساساً به جاى روح کلمه عقل به کار برده اند.

از طرف دیگر نیز معلوم است عقل فعّال به لسان شرع همان جبرئیل است که روح الأمین و روح القدس نیز نامیده مى شود و چنانکه در کتب عرفانى آمده این عقل را روح اعظم و انسان حقیقى و حقیقت انسان خوانده اند، پس مى توان گفت که همین روح القدس یا جبرئیل و روح اعظم به توسّط اِعلام وحى، مصدر و مربّى نفوس ناطقه بشر است و این نفوس اشعّه وشراره هائى از نور او هستند.

نسبت به درجه استعداد و کمال این نفوس، آن عقل فعّال یا روح القدس در اینشان کمتر یا بیشتر و کوتاهتر یا مدیدتر تجلّى مى کند، چنانکه در نفوس انبیا و اولیا و عرفا در اوقات مختلف و در صورتها و کیفیتهاى گوناگون مدتى کم یا بیش تجلى نموده و به وسیله ایشان فعّالیت خود را ظاهر ساخته است.

پس آنچه در قرآن مجید آمده که خداوند نفخه اى از روح خود به تن آدم دمید و امثال این درباره مریم وغیره، آن روح عبارت از نور و یا شعله همین روح القدس یا روح اعظم ویا عقل فعّال بوده است، به همین مناسبت کلمه روح در قرآن به صیغه مفرد آمده و در همه جا جبرئیل یعنى عقل فعّال به اسم روح نامیده شده است.

این روح با عقل فعّال مانند همه عقول دیگر، هم مستقیماً و هم به طور غیر مستقیم یعنى به وسیله انعکاس انوار عقول مافوق خود، با ذات خداوند که منبع همه نورها و عقلهاست مربوط مى باشد، و بدین مناسبت از عالم امر یعنى مقام ربوبیت ولاهوت به ترتیب مراتب صادر شده است.(۲۵۹)

این روح یا به تعبیر قرآن مجید جبرئیل، چون انسان را مَجلاى اشراقات الهیه خود قرار دهد و انسان تمام قواى خود را با آن اشراقات ملکوتیه به فعلیت برساند، از جبرئیل برتر شده و از تمام ملائکه مقرّب از نظر مقام معنوى بالاتر رود.

لذا در سیر معراجى وقت، جبرئیل از حرکت باز ایستاد، رسول الیهى سبب توقّفش را پرسید گفت: لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَهً لاَحْتَرقْتُ: اگر به اندازه بند انگشتى نزدیکتر شوم، خواهم سوخت.

قدم گر فراتر نهم زین مقام *** به نور تجلى بسوزم تمام

چو سید رخ از سوختن برنتافت *** ز حق قربت قاب قوسین یافت

رسید آن سپه دار خیل رسل *** چو عقل کل آگه زهر جزو و کل

به جائى که آنجا مکان هم نبود *** ز بس بى نشانى نشان هم نبود

ز سرّ فَأوْحى نکات خفى *** به گوش دل و جان شنید آن صفى

چنان گشته مستغرق اندر خطاب *** که بوى گل تازه اندر گلاب

ز احمد چو میم مُنى شد جدا *** احد ماند و کثرت شد آن دم فنا

پس آنگه کلام خود از خود شنید *** به چشم خود آن دم رخ خویش دید

این اسم در مرتبه ذات، متجلّى به نفس ذات خود، و به اعتبارى متجلّى در صورت حقیقت کلیه انسانیه است که صورت و معناى جمع عوالم و کلیه عوالم مَجلا و مظهر و مربوب این اسم مى باشند.

حقیقت محمدیه به حسب مقامى جمعى و کینونت قرآنى، عین این اسم جامع و به اعتبار مقام تفصیل، مظهر این اسم اعظم است.

در نوع انسانى، در قوس نزولى و مقام تجلّى حقّ به اسم کلّى جامع، مظهر تامّ و تمام این اسم حقیقت محمدیه و خواصّ از عترت اویند و درمقام صعود و عروج ترکیبى، حضرت ختمى مقام از باب عروج به مقام أوْأدْنى و نیل به مقام برزخیت بین مقام احدیت و واحدیت، اسم عظم صورت آن حقیقت کلیه الهیه است، و از این جهت نبوّت او ازلى و حقیقت او که همان حقیقت نبوّت کلیه باشد داریا درجات و مراتب و مقامامت متعدّده از اِنباء است، و مرتبه نازله این اِنباء ـ که عبارت است از اِخبار از جانب حقّ جهت ارشاد خلائق و دعوت عباد به حقّ وهدایت تشریعى و بیان احکام الهیه و وضع قوانین و سنن براى ایجاد مدینه فاضله ـ از شئون ولایت تشریعیه است.

مرتبه اعلاى نبوّت کلیه محمدیه عبارت است از مقام تجلى حقّ به اسم جامع کلّى در مرتبه واحدیت و مقام قاب قوسین; در این مقام حقیقت محمّدیه واسطه است جهت ظهور اعیان و ا سماء متجلّى در این اعیان.

از باب اتّحاد ظاهر و مظهر و از آن جهت که عین ثابت آن حقیقت کلیه سمت سیادت نسبت به جمع اعیان دارد، واسطه است جهت ظهور کلیه اعیان در مقام تجلّى به اسم جامع کلى الهى که از آن به اسم اعظم نیز تعبیرکرده اند.

به این اعتبار، اصل نبوّت به منزله دائره کلّیه رفیع الدِّرجات است که از آن دوائر کلّیه و جزئیه منشعب مى شود و سعه و ضیق و اطلاق و تقیید این دوائر مستند است به استنادات لازم و غیر مجعول عین ثابت انبیا از اولواالعزم از انبیا و غیر اولوالعزم علیهم السلام.

همانطورى که اسم “اللّه” اسم جامع کلى الهى است و از باب کلّیت، جمیع اسماء از فروع و اغصان و اجزاء و توابع آن مى باشند و این اسم به اعتبارى حقیقت محمّدیه است، اعیان و حقایق جمیع انبیاء در مقام علم و حضرت و احدیت به منزله ابعاض و اجزاء و فروعِ عین ثابت حقیقت محمّدیه اند.

اولین اِنباء آن حقیقت کلّیه عبارت است از وساطت آن حضرت جهت ظهور اعیان و اسمائ متجلى در این اعیان در حضرت علمیه و مرتبه واحدیت، و از این جهت است که اهل تحقیق نبوّت او را ازلى مى دانند.

مرتبه نازله این اِنباء غیبى عبارت است از ظهور آن حقیقت مطلقه در علم عین و خارج جهت تحقّق هر عین به وجود خاصّ خود در صفحه اعیان، و اوّلین جلوه آن حقیقتْ عقل اوّل است که: أوَّلُ مَنْ بایعَهُ هُوَ الْقْلُ الاْوَّلُ: نخستین کسى که با او بیعت کرد عقل اوّل بود.

لذا عقل اوّل حسنه اى از حسنات آن حقیقت کلّیه و اوّل ظهور او در جلباب وجود نورى و جبروتى است.

سهم هر نبى از تجلّیات اسمائیه تابع نحوه تعین و ظهور و استعداد غیر مجهول عین ثابت و حقیقت او در عالم اعیان و حضرت علمیه است، لذا همانطورى که کلّیه اعیان در مقام تقدیر و عالم قَدَر علمى، اعضاء و ابعاض و اجزاء حقیقت محمّدیه اند، در وجود خارجى نیز از توابع فروع آن اصل الاُصول عالم وجودند، و نبوّت انبیاء و ولایت آنان مانند شریعتشان نیز از توابع و فروع آن حقیقت کلّیه است که: آدَمُ وَ مَنْ دُونَهُ تَحْتُ لِوائى:(۲۶۰) آدم و سایر پیامبران (یا سایر افراد بشر) در زیر لواى من خواهند بود.

این است آن انسان جامع و کامل که تمام موجودات در پرتو وجود او باذن اللّه استعدادات خود را از قوّه به فعل مى رسانند، و این است آن حقیقت جامع که در سایه وجود او معلوم مى شود انسان در جهان هستى از چه حیثیت و شخصیتى برخوردار است و دارى چه استعدادى در عالم قوّه است و این استعداد چه ظهورى در عالم فعل دارد!

اس کاش همه انسانها به شخصیت خود واقف مى شدند و مى دانستند کیستند و چیستند و از کجایند و از که هستند و به کجا مى روند و تا کجا داراى مقام هستند و چه منازلى را مى توانند طى کنند.

چهره معنوى رسول خدا نشان مى دهد که انسان چیست و از کجاست، و به کجا مى رود و داراى چه مقامات و منازلى است. انسان به قول عرفاى شامخین و اولیاء الهى، آئینه دار طلعت حضرت جمال و مَجلاى اسماء و صفات و مظهر حسنات الهیه است.

الهى قمشه اى آن بلبل گلستان عشق و آن عارف شیدا، در وجد و نشاط مرغ روان به آشیان عالم تجرّد که جایگاه اصلى انسان و آخرین مقام اوست که از آن تعبیر به فنا مى کنند، در قصیده عناقئیه اشاره مى فرماید تا معلوم جاهلان کند که انسان در این جهان هستى جایگاهش از تمام موجودات بالاتر و والاتر است و جز با شناخت منعم و نعمت و حمد و سپاس و شکر در برابر منعم و نعمتهایش به آن مقام والا نمى رسد:

من شاهباز ساعد سلطانم *** بود آشیان به روضه رضوانم

عنقاى قاف وصلم و آن اکنون *** بشکسته پر ز ناوک هجرانم

طاووس باغ عزّتم اى گردون *** حالى اسیر ذلّت دورانم

مهرى کن اى سپهر و میازارم *** لطفى کن اى طبیعت و برهانم

من بلبلم به گلشن جان کز شوق *** با صد هزار نغمه و دستانم

نی زاغ تیره از چه به کهسارم *** نى جغد خیره از چه به ویرانم

چون کرکسان به دشت جهان تا چند *** مردار خوار این تن حیوانم

چون من درخت طوبى فردوسم *** حیف است بار غصّه براغصانم

ساقى بیا و شادى جان بخشم *** صهباى عشق ده دو سه پیمانم

هوش است و رنج عالم افکارم *** مستى است وجد نشئه وجدانم

شوق است افسر سر پر شورم *** عشق است آتش دل سوزانم

هان اى طبیب عشق مداوائى *** کز تاب و تب گداخته استخوانم

هان اى رفیق درد به درمان کوش *** مرگ است مرگ نادره درمانم

مرگ است راحت دل رنجورم *** مرگ است چاره غم هجرانم

مرگ است گنج شادى و بنماید *** بیرون ز کنج کلبه احزانم

مرگ است تاج و دولت و تاراجش *** زنى کهنه دلق تن بود آسانم

مرگ است کاروان که به مصر آرد *** از چاه طبع، یوسف کنعانم

مرگ است دستبرد خزان زنهار *** کى زین خیال خام هراسانم

مرگ است نو بهار و پدید آرد *** صد رننگ گل به طرف گلستانم

مرگ است پیک عالم جان کز لطف *** آید ز کوى حضرت جانانم

عمرى است کز فراق رخ جانان *** دل زار و بى قرار و پریشانم

تا کى به ره کعبه دیدارش *** دلخون ز طعن خار مغیلانم

چون چشم یار خسته و بیمارم *** بیش اى غم فراق مرنجانم

بر کورى رقیب به درگاهش *** با آنکه من زخیل گدایانم

زان بیشتر که دامن گردون راست *** بارد گهر دو دیده به دامانم

تا در کمند هجر گرفتارم *** ازدام غم چگونه رهد جانم

مرگا تو زین کمند خلاصم کن *** برهان ز دام فتنه دورانم

مرگا تو مردمى کن و ویران ساز *** خرگاه جسم حادثه بنیانم

مرگا چو فوج حزن هجوم آرد *** درهم شکن تونیروى احزانم

مرگا تو ابر لطفى و بر من بار *** تا گرد غم ز چهره برافشانم

من خسته مرگ خضر مبارک پى *** من تشنه مرگ چشمه حیوانم

در ملک تن اسیرم و زندانى *** مرگا رهان ز سختى زندانم

تا سرورمبه کشور جان بینى *** مرگا به باد ده سرو سامانم

تا خسروم به ملک ابد یابى *** مرگا بسوز خیمه ارکانم

تا بر شود زکاخ فلک قدرم *** تا بگذرد ز عرش برین شانم

شور افکند ترانه توحیدم *** شوق آورد ترنّم ایمانم

عشق افکند به کاخ ازل فرشم *** جان گسترد به باغ ابد خوانم

بنهفته گر به نُه صدفم گردون *** گردد پدید گوهر رخشانم

تا آسمان سفله نپندارد *** من خود به اختیار بدین سانم

روزى دو در سراى سپنج از جبر *** برخوان مهر و مه چو یتیمانم

باشد که جان چو برق برون تازد *** زین تیره سقف خیمه کیهانم

ساقى چه چشم یار کند مستم *** یار از جمال واله و حیرانم

پیمانه بشکنم ز رقیب آنگاه *** چون با حبیب با سر پیمانم

من رهبر قوافل عشّاقم *** آگه هم از منازل زندانم

رندم ز ساکنان خراباتم *** بیگانه گر به دیده نادانم

مستغنیم ز حاصل هر دفتر *** تا خوشه چین خرمن قرآنم

ایزد گنه ببخشد و رحم آرد *** بر خاطر فسرده پژمانم

چون لطف احمد است شفیع اى دل *** نبود هراس و بیم ز عصیانم

چون مهر حیدر است رفیق اى جان *** آید نوید رحمت رحمانم

گر غمفزاست نغمه الهى را *** هست اندوه فراق فراوانم

خندان بسان غنچه سرمستم *** دلخون ز دست مردم نادانم

چون پر زنم به گلشن وصل آنگاه *** خوش نغمه تر ز بلبل بستانم

آرى مقام انسان مقام عجیبى است، احدى بر این مقام جز خداى انسان آگاه نیست و هم اوست که واسطه اى چون نبوّت و

امامت و عقل و قرآن و اسماء حُسنایش رابراى رسیدن انسان به مقام اصلیش قرار داده است. بر ماست که از این نعمت هاى معنوى الهى قدردانى کرده و قدردانى به آن است که این نعمت را بشناسیم و حمد و شکرش را بجا آوریم تا از افتادن در ورطه حیوانیت در امان بدانیم.

تاج الدین حسین بن حسن خوارزمى در “شرح فصوص الحکم” در مقام والاى انسان مى فرماید: چون حقّ سبحانه و تعالى بر مقتضاى اسماء حسنى ایجاد کرده بود عالم را که عبارت است از اعیان ثابته، مثل صورتى که در وى روح نباشد، پس این به منزله آئینه اى بود که او راجلا نداده بود، و از شأن حقّ و حکم الهى و سنّت حضرت پادشاهى آن است که هیچ را ایجاد و تسویه نمى کند مگر که آن موجود را چاره نیست از قابل بودن مرقبول روح الهى را، که آن قبولْ معبَّر است به نفخ، چنانچه در شأن آدم فرموده:

«فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوالَهُ ساجِدینَ». پس چون خلقت او را کامل ساخته و در او از روح خود دمیدم; در برابر او به سجده در افتید.

پس نفخ او اعطاى قابلیت و استعداد است از این صورت مسوّاه مرقبول فیض اقدس را، که آن تجلّى ذاتى است برین موجود و بر غیر او، که آن فیض هیچ زایل نشد و نخواهد شد، که اگر یک لحظه انقطاع او فرض کرده شود همه اشیاء کسوت عدم پوشند و نه موجود بوده باشد و انسان در آن زمان معدوم بود مطلقاً والّا لازم آید که اعیان را وجود در حالت عدم روح باشد، بلکه چاره نیست از دانستن این معنى که انسان از حیثیت نشأت عنصریه بعد از کلّ موجودات است به بعدیت زمانى کما اشار بقوله تعالى:

خَمَّرْتُ طینَهَ آدَمَ بِیدَىَّ أرْبَعینَ صَباحاً: گل آدم را چهل روز با دستهاى خود بسرشتم.

و از حیثیت نشأت علمیه پیش از جمع اعیان است، چه اعیانْ نفاصیل حقیقت انسان است; و از ج حیثیت ج نشأت و رحانیه کلّیه نیز پیش از جمیع ارواح است کما أشار الیه النّبىُ صلّى اللّه علیه وآله بقوله: أوَّل ما خَلَقَ اللّهُ نُورى: نخستین چیزى را که خداوند آفرید نور من بود.

و از حیثیت نشأت روحانیه جزئیه نیز که در عالم مثالى است پیش از همه مُبدَعات است.

امّا صاحب شهود و محقّق عارف به مراتب وجود مى داند که انسان ـ أعنى حقیقت اوـ موجود است در جمیع مظاهر سماویه و مشاهده مى کند او را در جمیع مواطن و مراتب به صورتى که مناسب او باشددر حالت نتزّل از حضرت علمیه به عینیه و از غیبیه به شهادت مطلقه، پیش از ظهور او در این صورت انسانیه حادثه زمانیه، و احاطه این اشارت نمى تواند کرد مگر کسى که محیط باشد به سرِّ: وَ قَدْ خَلَکمْ أطْواراً.(۲۶۱) و بتحقیق شما را آفرینش هاى گوناگون داد.

و ارباب ذوق و اصحاب شوق را باید که در تحقیق آنچه به شرحش قیام نموده شد ملاحظه این ابیات کنند:

چو هر اسم را مظهر آمد ز غیب *** جهان گشت موجود بى هیچ ریب

رسیدند از علمْ اشیاء به عین *** شهادت پذیرفت از غیبْ زَین

عیان گشت چون شخص بى جان جهان *** ولکن در او نوع انسان چو جان

جهان فرع و اصل است انسان در او *** جهان جسم و انسان نگر جان در او

به هر طور او را ظهورى است خاص *** که دارد بدان مرتبت اختصاص

تو روح جهانىّ و از روح بیش *** و لکن ندانسته اى قدر خویش

بدان گر ندانى به القاى سمع *** که کونَین در نشأت تست جمع

توئى نسخه جامع مختصر *** مجو هر چه جوئى ز جاى دگر

بدانى به اِفناى قید توئى *** که اوّل تو بودىّ و آخر توئى

وَ ما بَقِىَ إلاّ قابِلٌ، وَ الْقابِلُ لا یکونُ إلاّ مِنْ فَیضِهِ الاْقْدَسِ: و باقى نماند انیجا مگر قابل، و قابل نیز متحقّق نیست مگر از فیض اقدس.

یعنى: چون بیان کرده شد که فیض که عبارت است از تجلّى، از حقّ است و استمدادِ قبول تجلّى نیز از حقّ است، پس در اینجا باقى نماند غیر قابل، پس مستعدّ قابل کیست؟

مى گوید: حق را دو نوع تجلّى است: یکى اقدس از شوایب کثرت اسمائیه و نقایص حقایق امکانیه که آن تجلّى حبّى ذاتى است که موجب وجود اشیاء و استعدادات اوست در حضرت علمیه، بعد از آن در عینیه، لاجرممستعدّ قابلْ مستندِ بدان تجلّى است، و تحقّق او چنانکه به تقدیم رسیده است که اعیان که قابل اند، تجلّیات الهیه را فایض اند از حضرت بارى سبحانه به فیض اقدس.

و تجلّى دوم مقدّس، واین فیض عبارت است از تجلّیات اسمائیه که موجب ظهور است آنچه اقتضا مى کند استعدادات این اعیان در خارج، و فیض مقدّس مترتّب است بر فیض اقدس.

پس بر این تقدیر چون مقرّر گشت که قابل و آنچه بروى مترتّب است از استعدادات و کمالات و علوم و معارف و غیر آن فایض است از حق کمالى و حاصل است از او، پس آدم به معنى انسان کامل عین جلاى این آئینه و روح این صورت آمد، چه عالم به وجود او تمام شد و اسرار و حقایقش به ظهور پیوست.

و نزد ارباب تحقیق محقّق است که در عالم هیچ موجودى نیست غیر انسان که ظاهر شده باشد او ار حقیقت او و حقیقت غیر او، بدان حیثیت که بداند که عین احدیت است که ظهور یافته است و عین حقایق گشته، و حضرت الهى بدنى اختصاص که انسان راست در کمال معرفت حقیقت، اشارت مى کند که:

«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ»:(۲۶۲) ما عرض کردیم امانت شناخت حقیقت را بر اهل سماوات و ارض و جبال، یعنى بر ملکوت و جبروت آنها، پس ابا کردند و از حمل این بار بگریختند و با وجود آن تشنگى، آب بقا بر خاک ریختند، از آن روى که استعدادات ایشان نه چون استعداد انسان بود;

«وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»: و انسان در حمل این امانت تجاسر نمود و گفت:

دل نادان من امانتِ دوست *** هم به پشتىّ آن کرم برداشت

چه در استعداد او طاقت مقاومت حمل این بار بود.

و این انسان ظَلوم است بر نفس خود که مُمیت اوتس و مُفنى ذات خود است در ذات حقّ سبحانه و تعالى، و جهول است مرغیر حق را و نافى است ما سواى او را و گوینده لا اءله اءلّا اللّه، و نافى غیر و مُثبت اللّه به حقیقت اوست.

لاجرم ارواح مجرّده و غیر آن اگر چه عالم اند به اسمائى که منتقش است و صادر به واسطه اتیان از حقّ، ولکن حقایق و اعیان ثابته، آن اسماء را چنانکه هست نمى دانند. لهذا آدم علیه السّلام چون مشاهده کرد که ایشان از اسماء مُسمَّیات که اعیان و حقایق است عاجز گشتند و به عجز خود اعتراف نمودند که:

«لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا»:(۲۶۳) ما را دانشى نیست جز آنچه تو به ما آموخته اى.

اِنباء کرد به اسماء ایشان، و حقّ سبحانه و تعالى از این مقام که ایشان راست خبر داد که:

«وَمَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ»:(۲۶۴) براى هر یک از ملائکه مقام معلومى است که تعدّى از آن متصوّر نیست، و جبرئیل نیز از این روى گفت:

لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَهً لاَحْتَرَقْتُ:(۲۶۵) اگر یک بند انگشت نزدیک شوم خواهم سوخت.

آرى انسان را استعداات عجیب و قواى شگرفى است، که اگر این قوا به واسطه عقل و وجدان و فطرت و نبوّت و قرآن و امامت که حجّتهاى باطن و ظاهرند به کار گرفته شود، مقامات عالى الهیه به این موجود دست مى دهد و از تلخى هجران به شیرینى وصال مى رسد و حائز مقام با عظمت خلافه اللّهى گشته از نظر شخصیت و انسانیت به مقام کرامت و هدایت و دانش و تقوا مى رسد، و چون از این راه حرکت کند به شناخت نعمتها و صاحب نعمتها یعنى حضرت حق،ایل دشه، و این همه هم فقط و فقط عنایت اوست کهاگ راین عنایت نبود رسیدن به حقیقت و شناخت و مقرفت و اداى شکر محال مى نمود، در آن صورت انسانى انسان تجلّى نمى کرد و موجودیت او جز موجودیت حیوانیت ـ چنانکه حضرت زین العابدین در جملات مورد بحث فرمود ـ چیز دیگر نبود:

«وَ لَوْ کانُوا کذَلِک لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الْإِنْسَانِیهِ إِلَى حَدِّ الْبَهِیمِیهِ فَکانُوا کمَا وَصَفَ فِی مُحْکمِ کتَابِهِ: إِنْ هُمْ إِلاَّ کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً».

خفته خبر ندارد سر در کنار جانان *** کین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

بر عقل من بخندى گر در غمش بگریم *** کین کارهاى مشکل افتد به کاردانان

دلداده را ملامت کردن چه سود دارد *** مى باید این نصیحت کردن به دلستانان

دامن ز پاى برگیر این خوبروى خوشخوى *** تا دامنت نگیرد دست خداى خوانان

من ترک مهر اینان در خود نمى شناسم *** بگذار تا بیاید بر من جفاى اینان

روشن روان عاشق در تیره شب بنالد *** داند که روز گردد روزى شب شبانان

باور مکن که من دست از دامنت بدارم *** شمشیر نگسلاند پیوند مهرجانان

چشم ازتو برنگیرم گر مى کشد رقیبم *** مشتاق گل بسازد با خوىِ باغبانان

من اختیار خود را تسلیم عشق کردم *** همچون زمام اشتر در دست ساربانان

شکر فروش مصرى حال مگس چه داند *** این دست شوق بر سر، وان آستین فشانان

شاید که آستینت بر سر زنند سعدى *** تا چون مگس نگردى گرد شکر دهانان

چون در برابر هر نعمت بگوئى “الحمد للّه” و چون در پیشگاه حضرت ربوبیت به عجز وتاتوانى خود از کشر و سپاس اقرار

نمائى، و چون هر نعمت را به جاى خودش و در همانجا که حضرت ربّ الأرباب دستو رداده خرج کنى، در صف حامدان و شاکران قرار مى گیرى و به رعایت حدود انسانیت و دورى از پستى حیوانیت برخاسته اى .

«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُکرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیتِهِ، وَ دَلَّنَا عَلَیهِ مِنَ الْإِخْلاَصِ لَهُ فِی تَوْحِیدِهِ وَ جَنَّبَنَا مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الشَّک فِی أَمْرِهِ، حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِیمَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ».

حمد و سپاس خدا را که وجود مقدّسش را به ما شناساند، و راه شکر و سپاسش اربه ما اهلام فرمود، و درهاى علم بهربوبیت و خداوندگاریش را به روى ما باز نمود، و بر اخلاص در توحیدش ما را هدایت کرد، و از الحاد و دودلى در امرش دو رمن ساخت، چنان سپاسى که با آن زندگى کنیم بین کسانى از خلقش که او را سپاسگذارند، و در مسابقه حمد و سپاس پیش افتیم بر هر که بر رضا و خوشنودى و عفو و گذشتش پیشى گرفته است.

این خطّ شریف زان بنان است *** وین نقل حدیث از آن دهان است

این بوى عبیر آشنائى *** از ساحت یار مهربان است

مُهر از سر نامه برگرفتم *** گوئى که سر گلابدان است

قاصد مگر آهوى ختن بود *** کس نافه مشک در میان است

این خود چه عبارت لطیف است *** وین خود چه کنایت بیان است

معلوم شد این حدیث شیرین *** کز منطق آن شکرفشان است

این خط به زمین نشاید انداخت *** کز خدمت ماه آسمان است

خرّم تن او که چون روانش *** از تن برود سخن روان است

روزى برود روان سعدى *** کین عیش نه عیش جاودان است

در جملات زیباى بالا و کلمات شیرین فوق به چند مسأله بسیار مهم اشارت رفته است:

۱ـتعلیم عرفانِ نفسش به بندگان.

۲ـ الهام به اینکه چگونه او را شکر کنند.

۳ـ گشودن ابواب علم به ربوبیتش.

۴ـ دور داشتن انسان از الحاد و شرک.

۱ـ عرفان نفس حق توسط الهام حق:

آرى براى شناخت حضرت او راهى جز همان راهى که از طریق تفکر در خلقت موجودات ونبوّت انبیا و وحى که تمام محصولش قرآن مجید است و امامت ائمّه طاهرین علیهم السّلام رائه فرموده و جود ندارد.

با تفکر تنها فقط مى توان به انى معنى رسید که آفرینش داراى آفریننده است، امّا اسماء حُسنى و صفات عُلیایا او چیست، و از خلقت چه منظورى داشته، و از انسان چه تکلیفى مى خواهد، براى انسان روشن نمى شود. براى رسیدن به این حقایق عالى باید متوسّل به قرآن مجید و فرمایشاا انبیا وائمّه طاهرین علیهم السّلام شد، و این است معناى عرفان نفس حقّ به مقّ و ترجمه راه شنات او به وسیله او و به تعبیر اسوه عارافن وامام عاشقان وجود مقدّس حضرت سجّاد علیه السلام: بِک عَرَفْتُک.

الهام اوّلیه و ابتدائیه حضرت او به نفس هت حرکت به سوى حقایق و معارف، نفس را آماده یادگیرى و توجّه به حقیقت از طریق ابزارى که چون عقل و چشم و گوش و قلب در اختیار دارد مى نماید، واین همان است که در قرآن مجید در سوره الشّمس آمده:

«وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»:(۲۶۶) و سوگند به نفس و آن که آنرا به اعتدال داشت، پس فجور و تقوایش را بدان الهام نمود.

نفس، مبدأ حرکتش از این الهام است که فقط و فقط و به طور خالص عنایت حضرت او جهت شناساندن خود به عبد است، و منتهاى حرکتش مقام قرب و وصل و رضایت و بهشت عنبر سرشت است، و بین این مبدأ و منتهاست که باید منازل عقاید صحیحه و اخلاق حسنه و اعمال صالحه را سیر کند و به قول عرفا: منازل بدایات و ابواب و معاملات و نهایات را طى نماید.

تکمیل نفوس و تزکیه ارواج و عقول از شوائب و نوائب شیطانى همچون الحاد و شرک و شک و تردید و ریب جز از این راه میسّر نیست، و هر کس تکمیل و تصفیه نفوس را جز از این طریق ادّعا کند سخنى به غایت جاهلانه گفته و تیرى در تاریکى از ترکش رها کرده است.

«لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِکونَ»:(۲۶۷) معبودى جز او نیست، منزّه است از آنچه به او شرک مى آورند.

انسان بعد از تنزّل از مقام و احدیت و مرتبه اعیان ثابته و طىّ منازل عقول طولیه و درجات برزخیه و وقوع در عالم عناصر و تعین به صورت مزاجى و عبور از درجات نباتى و حیوانى، قبل از ورود در عالم انسانى، حیوانى است بالفعل و انسانى است بالقوّه، و محجوب از فطرت ذَرّیه و وجود مثالى جسمانى، و نیز محجوب است از وجود روحانى عقلانى به مقتضاى دورى از فطرت تابناک خویش.

نفس به حکم احکام تقویقات و خاصیت تنزّلات و تطویرات و غلبه احکام و خواصّ طبیعت و انغمار در اوصاف و لوازم عادات جسمانى، از اصل فطرت غافل و روگردان و مُقبل و مُنهمک در حظوظ نفسانیه است، و حکم این غفلت سرّ الهى وجودى و حقیقت اثر روحانى و حقیقت نفس انسانى را در بر گرفته، و نفس متنزّل در این مقام به واسطه فلبه احکام کثرت بر مراتب وجودى او به کلّى به انحراف از اخلاق و اوصاف ذاتى خود مبتلا شده و اثر قلب متّصف به وحدت و اعتدال، از ناحیه غلبه کثرتْ مخفى و بلا اثر، و در برخى از اشخاص چنان اخلاق و عادات و لوازم حیوانى غلبه مى نماید که شخص داخل در زمره ممسوحین مى شود.

نقوس منغمر در طبع و واقع در هاویه مادّه واشخاص متنزّل در مقام و موطن طبایع واجسا مختلفند.

برخى از اشخاص به واسطه انکه قلب آنها به سرعت متأثّر مى شود از سرّ وجودى مفاض بر حقیقت آنها، به حکم «قَبِل مَنْ قَبِلَ لا لِعِلَّه، وَرَدَّ مَنْ رَدَّ لا لِعِلَّه»: ردّ و قبولش از روى علّتى است. و به موجب: «جَذْبَهٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ یوازى عَمَلَ الثَّقَلَینِ»: یک جذبه از جذبه هاى حقّ با عمل جنّ و انس برابر است.

مصداق آیه کریمه: «اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»:(۲۶۸) خداوند ولّى کسانى است که ایمان آورده اند، آنان را از تاریکیها به سوى نور بیرون مى برد.

به صف اولیاء اللّه مى پیوندند، و این جماعت به لحاظ قرب و بُعد نسبت به مقام ذات مختلفند.

بعضى دیگر از نفوس که مانند دسته اوّل بدون سعى و عمل مشمول جذبات حقّ واقع نمى شوند، به مقتضاى تجلّى حقّ به اسم هادى، نور ایمان از باطن وجود آنان ظاهر شده، ذات و مظهر روحانى و نفسانى خود رادر سِجْن طبیعت وز ندان عالم مادّه گرفتار و محجوب از اصل فطرت دیده و ازباطنْ ذات مظهر روحانى و نفسانى خود را به خطاب:

«یا صَاحِبَی السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»:(۲۶۹) اى همزندانیان من، آیا اربابهاى متفرقه و گوناگون بهتر است یا خداوند یگانه قهّار!

مخاطب قرار مى دهند، لهذا این قبیل از نفوس از ناحیه خطاب واصل از باطن، از خواب بیدار مى شوند و از غفلت وتضییع وقت و قصور و تقصیر خود شرمسار و منفعل گردیده و گویند: «یاحَسْرَتَی عَلَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ»:(۲۷۰) اى اندوه برآنچه در جنب خداوند کوتاهى نمودم.

این قبیل از بیداران درک مى کنند که سه امر مهم مقابل آنها قرار دارد و اگر آنى از آن غفلت ورزند چه بسا به خسران عظیم مبتلا گردند:

اول آنکه باید از جائى که قرار دارند شروع به حرکت نموده و مقرّ احکام عادات و مطون سرگرمى به لوازم طبیعت و لذّات فانى جسمانى را ترک کرده و از نواحى ملازمت به اوامر و نواهى، به اوامر و نواهى کتاب وسنّت در جمیع حلاات چه به حسب قول و چه به اعتبار عم لو فعل سر تسلیم فرود آورند و آنى غفلت را جائز ندانند. این امر به مقام اسلام تعلّق درد و اوّل مقام اسلام، ملازمت به اوامر و نواهى شرع است.

مرحله دوّم: باید نفس مرحله دوّم: باید نفس به حسب باطن، داخل در مقام غربت شود، از باب جدائى نفس از مقارّ احکام عادات به واسطه کسب مَلَکات روحانیه و اخلاق ملکوتیه. این امر به مقام ایمان تعلّق دارد.

مرحله سوّم: تعلّق به مقام احساندارد، از این باب که نفس به حسب سرّ وجودى از ناحیه فناء از احکام حجب قیود عارض بر روح به واسطه تلبّس نفس به احکام مراتب تنزّلات و قبول قیود لازم احکام طبیعت و مواطن متنزلّله و تأثّر از مراتب تنزّلات و قبول تکثّرات لازم تنزّل، و دخول در باب مشاهده جاذب به عین توحید، چه آنکه نفس از طریق فنا از کثرت اخیار، به مقام مشاهده عین وجدت نائل شود.

باید توجّه داشت که احسان دارى مراتب است، چون نفس بعد از تنبّه، ازمقام طبع و عالم حیوان عبور نموده و به حسب ترقى و تکامل در مراتب عالم معنى سیر مى کند، لذا کتاب تکوین مانند کتاب تشریع داراى هفت بطن است; ظاهر آن عالم طبع، و منازل بعد از طبعْ بواطن وجود به شمار مى روند.

لاِنَّ لِلنَّفْسِ مِنْ حیثُ قُوَّتِهَا الْعامِلَهِ فى ضَبْطِ الاُْمورِ الدُّنیا ویهِ بَطْناً أوَّلاً، وَ لِسانُهُ: یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا.(۲۷۱)

وَ طَلَبُ صاحِبِهِ: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ خَلاَق.(۲۷۲)

وَ لِلنَّفْسِ حَیثُ عُبُورِها إلى طَلَبِ الاُْمُورِ الاُْخْرَوِیهِ مِنْ جَهَهِ قُوَّتِهَا الْعاقِلَهِ الْمُنَوَّرَهِ بِنُورَهِ بِنُورِ الشَّرْعِ بَطْناً ثانِیاً: زیرانفس از جهت نیرویى که در ضبط امور دنیوى بکار مى گیرد بطن اوّلى دارد، و زبان حال آن اینست که (خداوند فرموده): “آنان تنها ظاهرى از زندگانى دنیا را مى دانند”. و خواسته صاحبش اینست که: “پروردگارا در دناى به ما عطا کن; و در آخرت هیچ بهره اى نخواهد داشت”.

و نفس از جهت عبورش به سوى طلب امور اخروى که از نیروى عاقله منوّر به نور شرع نشأت مى گیرد بطن دومى دارد.

این مرتبه اختصاص دارد به عوام مسلمین و مؤمنین، و شیخ کبیر صدر الدین رومى آن را اوّل مرتبه احسان دانسته، درآنجاکه گفته اند: «اَلاْحْسانُ فَعْلُ ما یتْبَغى کما ینْبَغى»: احسان، انجام شایسته، براى شایسته، به صورت شایسته است. جمع وصایا و نصایح را داخل در باب احسان نموده و مرتبه «فَاعْبُدْ رَبَّک کأنَّک تَراهُ»: خدا را آنگونه عبادت کن که گویا او را مى بینى.

را اواسط مراتب احسان، و مقام عبادت بدون کأنَّ را آخر درجات احسانیه مى داند.

بیاناتى نظیر فرموده امیر اولیاء على علیه السّلام: «لَوَ کشِفَ الْغِطاءُ مَا اَْزدَدْتُ یقیناً»: اگر پرده ها برداشته شود، بر یقین من افزوده نمى شود.

وَلَمْ أعْبُدْ رَبّاً لَمْ أرَهُ: پروردگارى را که ندیده ام نمى پرستم.

وَ جُعِلَت قُرَّهُ عَینى فِى الصَّلاهِ: روشنى چشم من در نماز نهاده شده.

وَ الاْنَ قِیامَتى قائِمٌ: اکنون قیامت من بر پا شده.

وَ کنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ…. گوش و چشم او خواهم بود…

نفس داراى سه وجه است:

یکى روى توجّه آن به تدبیر بدن از ناحیه قواى واسطه بین نفس و بدن، و وَ تَوْ طینُهُ إلى ما فیهِ نَفْعُهُ عاجِلاً عَلى وَجْه جَمیل.

چون نفس سالک از ناحیه تعلّق و اتکاء به بدن قادر است جلب منفعت و دفع ضرر نماید، و از ناحیه بدن وقوّه واستعداد به سیر تکاملى مى پردازد، و اگر قواى بدنى نباشند نفس قدرت تکامل را از دست میدهد اطاعت اوامر حق و تطبیق اعمال با شریعت، شأن نفس متعلّق به بدن است. وجه توجُّه النّفس بِقُواها إلى تدبیرِ البدنِ و العملِ عَلیى وِفْقِ الشَّرع را “بدایات” نامیده اند، و این خود بدایت ابتداء اخذ استعدادِ سیر و حرکت به سوى منازل حقّ است.

نفس علاوه بر نظر به قواى خود جهت توسیط قوا، نظرى نیز به خود مى افکند و از این ناحیه به تعدیل صفات و تسکین حِدّت و ثبات آن مى پردازد، و این را باب دتخول نفس از ظاهر به باطن، و در و مَدخلِ روح از شهادت نفس به مقام غیب آن نامیده اند. چون این امر داراى مراتب است علماى اخلاق از مجموع آن به “ابواب” تعبیر نموده اند.

قسم سوّم عبارت است از وجه توجّه نفس به باطن خود که مرتبه روح و سرّ نفس باشد جهت استمداد از باطل براى ازاله حجت و قبول مدد الهى، و آن را قسم “معاملات” نامیده اند.(۲۷۳)

این است آن حقایقى که از جانب حضرت دوست به واسطه قلپ پاک به انسن الهام مى شود و این الهام باعص حرکت به سوى بدایات و ابواب و معاملات مى گردد که در مجموع، هزار منزل است و شحر هر یک و راه سیر به سوى آن در آیات قران و معارف الهیه بیان شده است و در حقیقت همان است که حضرت سجّاد آن اسوه عاشقان و امید عارفان فرمود:

«وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِهِ».

توجه و بیدارى ناگهانى انسان نسبت به آفرینش و اجزاء و عناصر آن و از پى آن به شناخت حقّ برخاستن و از پس آن به وادى با عظمت شکر قدم گذاردن، عین عنایت حقّ و الهامى از جانب او برا رشد و کمال انسان است.

علاقه پیدا کردن به معارف و از پى آن به دنبال انبیا و ائمّه و اولیاء رفتن و از پس آن به اطاعت از خواسته هاى حقّ برخاستن نیز عنایت و الهام آن یار مهربان و نعمتى است. که تمام آدمیان از شکر سپاس آن عاجزند.

فیضى بزرگترین شاعر سده دهم سرزمین هند که از حکمت و عرفان بهره مند بود، در بیان جلال و عظمت حضرت ربّ العزّه مى گوید:

یااَلَلىَّ الظّهور، یا أبَدىَّ الْخَفا *** نوَرُک فَوْقَ النَّظَر، حُسْنُک فَوْقَ الثَّنا

نور تو بینش گداز، حُسن تو دانش گسل *** فکر تو اندیشه کاه، کنْه تو حیرت زا

دانش و بینش همه کرده رها در رهت *** چشم ارسوط نظر، عقل فلاطون ذکا

ملّت علم ترا هست به فتواى قدس *** خون تفکر هدر، خاک تعقّل هَبا

ساحت قدر ترا سخره هنگامه کرد *** حرف مشوّش دماغ، کلک مولَّه نوا

بر درت اندیشه را شِحنه غیرت زند *** لطمه حیرت به روى، سیل جهل از قفا

راه کمال ترا حرف و نُقَط ریگ دشت *** عالَم علم ترا شهرِ سخن روستا

غیر خیال محال نیست که بر بام حمد *** سُلَّم کلکم دهد ناطقه را ارتفا

هست تراوش کنان خون دل از دیده ام *** بسکه دلم ریش کرد کاوشِ چون و چرآ

شاهد عرفان توست از همه کس بى نیاز *** گو همه دلها بسوز گو همه جانها برآ

لوحه تقدیس تست پاک زِرَشح قلم *** در خور اکسیر نیست جوهر اقلیمیا

نکته توحید تو آنچه پسند آیدت *** عقل نگیرد فرو کشف نیاید فرا

علم تو آنجا که شد پرده نشین بطون *** نیست مطالب درست نیست دلائل رسا

شهر جال ترا طالب پس کوچه گرد *** این نظر پیش بین وین خرد پیشوا

عقل کل از درک او لاف زند مى سزد *** سالسله دار جنون ساکن دارالشفا

کمتب فضل ترا نیست بجز راستى *** لوح زبان را قلم دست ادب را عصا

دانش و بینش بهم یک بیک آمیختن *** ابجد عشق ترا هست نخستین هجا

آنچه طرازد زبان وانچه نگارد قلم *** آن همه حرف ذغل وین همه نقش دغا

عجز به درگاه تو ناصیه ساى غرور *** فقر به اقبال تو حوصله سوز غنا

در ره ادارک تو مانده معطّل ز کار *** جمله عقول و نفوس جمله حواس و قوا

فرقه اِشراقیان در غمت آشفته سر *** زمره مَشّائیان در رهت اَفگار پا

هودج قَدرت بلند از حِکم بوعلى *** محمل وَصفت برون از نُکت بوالعلا

آنچه به مقدار حال از درجات کمال *** بهر تو سنجد خیال برتو بود افترا

راز تو در نامه نیست حرف تو در خامه نه *** قید دلست این نجات دردسر است این شفا

منطقى اندر رهت مانده در ایجاب و سلب *** بحث قضایاى او ممتنع الانقضا

حرف یقین تو نیست درورق قیل و قال *** “نصر محقّق” کدام؟ “فخر مشکک” کجا؟

دشت طلب پرسراب، ریگ هوا آتشین *** غول هوس راهزن، افعى غم جانگزا

باد عنایت دمید فیض تو در من که شد *** عصمتى فکرتم حامله نکته زا

عفو تو آنجه که هست با دل آلوده جرم *** جئْتُ ضَریعاً لَدَیک قُلْتُ مَضى ما مَضى

خاتمه کار من هم به هدایت رسان *** چون تو خود آموختى فاتحه اِهْدِنا

بر سرآنم دگر کز سربیچارگى *** ناله کنان درد دل ختم کنم بر دعا

انسان وقتى به آفرینش واوضاع آن فکر مى کندبه این نتیجه مى رسد که ساختمان جهان و ساختمامن واحدهائى که اجزاء

جهان را تشکیل مى دهند حساب شده است، هر چیزى جائى دارد و براى آن جا قرار داده شده است و منظورى از این قرار دادن ها در کار بوده است.

جهان، درست مانند کتابى است که از طرف مؤلّف آگاهى تألیف شده است، هر جمله و سطرى و هر کلام و فصلى محتوى یک سلسله معانى و مطالب و منظورهائى است; نظمى که در کلمات و جمله ها و سطرها به کار برده شده است از روى دقّت خاصّى است و هدفى را نشان مى دهد.

هر کس تا حدودى مى تواند خطوط و سطور کتاب خلقت را بخواند و یک سلسله معناى از آنها درک کند، وقصد و فکر مؤلّف آن را دریابد، هر کسى مى تواند نظامات حکیمانه و آثار و علائم به کار رفتن تدبیر و اراده را در کار خلقت به طور رشون استنباط کند هر چند درس ناخوانده و بیابانى باشد، ولى البتّه اگر کسى با علوم طبیعى آشنائى داشته باشد به تناسب معرفتش به این امور، نظامات و آثار و علائم وجود و حکمت و تدبیر را در کار خلقت بیشتر ادراک مى کند.

قرآن کریم با اصرار و ابرام بى نظیرى افراد بشر را به مطالعه در خلقت و ساختمان موجودات به منظور شناختن خداوند سوق مى دهد.

خداشناسى باید بر مبناى عقلى استوارباشد نه تقلید، آدمى در مقام خداشناسى وقتى مى تواند نگین توحید را از قعر اقیانوس منطق بیرون کشیده و آن را زینت بخش دست عقیده خویش نماید که عرفان حقّ را به کسوت برهان ملبّس سازد و به این حقیقت برمدار فتواى خرد معتقد شود، به حقّ الیقین به وجود خدا پابند و عقیده مند گردد، به پایه هاى ایمان به توحید را به ادلّه متقنه و براهین قویه استوار کند به طوریکه تندبادهاى مخالف، اغوائات شیطانى و تبلغیغات بى اساس نتواند پایه هاى ایمان شخص را به وحدانیت ذات بارى سست و لرزان سازند.

اسلام درتمام احکام و قوانین شریعت مطهّره به ویژه اصول دین بالأخص اصل توحید، تقلید را مذمّت فرموده و تأکید مى کند که متدین باید اصول دین و مبانى را به ادلّه عقلیه و موازین خردمندان ه بپذیرد. در این مورد علاوه بر حکومت عقل آیات و اخبار عدیده وارد شده که از جمله آیات زیر است:

«اُدْعُ إلى سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَهِ…».(۲۷۴) اى رسول من، مردم را به طریق حکمت وبرهان، به خداپرستى دعوت کن….

«وَمِنَ النَّاسِ مَن یجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیرِ عِلْم وَلاَ هُدىً وَلاَ کتَاب مُنِیر».(۲۷۵) بعضى از مردم بدون دانش و هدایت و کتاب روشنى بخش، در راه خدا مجادله مى کنند.

چون مبناى علم بر استلال، و منطق کتاب خدا بر برهان است، آنان که بدون علم و منطق درباره توحید قضاوت مى کنند سخت سرزنش شده اند.

قرآن تقلید کورکورانه را ازهر کس باشد مذمّت مى کند، وآنان که بدون برهان و دلیل و بدون منطق و حکمت به قبلو دین آباء و اجداد و پذیرش عقاید دیگران برخاسته اند را سخت مورد سرزنش قرار مى دهد!

اخبار زیادى در باب تأکید پذیرش حقایق بر مبناى عقل و استدلال در کتب گرانبهاى شیعه همچون “کافى”، “من لا یحضر”، “توحید”، “بحار” وارد شده که عمق آن اخبار به انسان زمینه مى دهد تا واقعیات را با برهان و دلیل عقلى بپذیرد.

ابن سینا آن فیلسوف بزرگ مى گوید:

مَنْ قالَ أو سَمِعَ بِغَیرِ دَلیل فَلْیخْرَجْ عَنْ رِبْقَهِ الاْنْسانِیهِ: کسى که بدون دلیل مطلبى را بگوید و یا قبول کند، باید از جرگه انسانیت خارجش دانست.

آرى بنائى که پایه هاى آن سست و لرزان و در معرض طوفان بنیان شده ویران خواهد شد و کوچکترین حادثه و باد مخالف آن را واژگون خواهد ساخت.

“شود خراب بنائى که بر لب آب است”

با ستونهاى گِلى عمارت ده و بیست طبقه هک از گزند حوادث در امان باشد نمى توان ساخت. ساختمان چند طبقه وقتى مى تواند در برابر حوادث پابرجا بماند که استخوان بندى آن بسیار محکم باشد. وقتى بناى گِل چنین باشد خانه دل چه باید باشد؟

عقایدى که در زوایاى قلب ایداع و خانه هاى که در جوانب آن بنیان مى گردد در هر امر، به ویژه راجع به امور دینى و قواعد مذهبى، چنان باید محکم و منطقى و بر اساس برهان استوار باشند که اغوائات اهریمنان و وساوس بدسیرتان و دغدغه شیاطین نتوانند به آنها نفوذ نموده و از قدرت و نیروى آنها بکاهند.

ایمانى که با عاقله عجین و با حق الیقین قرین باشد، هیچ گاه طوفانهاى شک و تردید و ابرهاى تیره ریب و سوء ظن قادر نخواهند بود به حریم آن رخنه و آن را سست و متزلزل نمایند.

این حقیقت و این اصل مسلّم و این قانون کلى در تمام امور و مسائل فردى و اجتماعى سارى و جارى است، و وقتى که در علوم سافله تسریه داشت به حکم عقل در امر خداشناسى و مسئله توحید که اهمّ علوم و مسائل فردى و اجتماعى است و با حیات مادى و معنوى بشر سروکار دارد و نواى دل انگیز براى روز قیامت ساز نموده و به آتیه دور و درازى وعده و وعید مى دهد، به طریق اولى چنین علمى نمى تواند سطحى و کودکانه و بر اساس تقلید احمقانه بنیانگذارى شود; آیات قرآن و روایات و اخباراین حقیقت را به طور صریح و روشن بیان داشته است.

در جهان دردى طلب کان عشق سوز جان بود *** پس به جان و دل بخر گر عاقلى ارزان بود

چاره تا کس جوئى از درمان و درد دل همى *** رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود

تا کى اندر انجمن دعوى ز هجر و وصل یار *** نیست شود در راه تا هم وصل و هم هجران بود

گر همى حق پرسى از من عشاقى کار تو نیست *** زانکه مى بینم که میلت با هوایکسان بود

عاشقى برخواب و خورد و تخت و ملک و سیم و زر *** شرم بادت ساعتى دل چند جا مهمان بود

عشقبازى زیبد آنکس را که جان بازد به عشق *** ذبح معظم جان اورا این دیت قربان بود

گِره عشق شه مگرد از عافیت جوئى همى *** ورر یقین دارى همى گر چه هلاک جان بود

سفره ساز از پوست، خور از گوشت، خمر از خون دل *** از جگر ده نقل چون قومى ترا برخوان بود

در بلا چندى بماند صابر و شاکر شود *** داغ غیرت برنهد چون رغبتش با آن بود

از براى اوست گوئى صفوت اندر گلستان *** حجّت تهدید با اهل ارچه بى تاوان بود

اینچنین است اربرانى تعبیه در راه عشق *** هر که را در دل محبّت آتش اندرجان بود

آتش خُلّت برآور بانگ بر جبریل زن *** آتش نمرود بین کاندر زمان ریحان بود

در دبیرستان عشق از عاشقان آموز ادب *** تا ترا فردا ز عزّت بهره مردان بود

مرد باید راهرو وز پیش خود برخاسته *** کو به ترک جان بگوید طالب جانان بود

از هوا منطق نیارد هرگز اندر راه دین *** بندگى را عقل بندد بر در فرمان بود

چون به حضرت راه یابد آزمون گیرند از او *** هر چه از عزّت کمال روضه رضوان بود

حور و غرلمان در ارم او را نمایند بگذرد *** دیده از غیرت بپوشد دوست را جویان بود

پیک حضرت روز و شب از دوست مى آرد پیام *** در دل او ز اندوه از خوف و غم نسیان بود

شاد دل روزى نباشد بى بُکا از شوق دوست *** چند بنوازند او را دیده اش گریان بود

یک زمان ایمن نباشد زان که دستور خرد *** گر چه بر منشور او توقیع الرّحمن بود

اى سنائى تیر عشقت بر جگر معشوق زد *** زخم را مرهم از آن جو کش چنین پیکان بود

چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار *** گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود

درکلمات پیشوایان دین که نمونه اش خطبه هاى “نهج البلاغه”، و “توحید مفضّل” و برخى دعاها و برخى احتجاجات ائمّه اطهار است عنایت فوف العاده اى به توحید همراه با دلیل و حکمت و علوم طبیع شده است.

مسلّماً براى عامّه مردم بهترین راه شناساندن خداوند همین راه است، اکنون مى خواهیم بدانیم که چگونه است که تشکیلات و نظامان ساختمان موجودات بر وجود خداوند علیم و حکیم دلالت مى کند!

جواب این پرسش روشن است، همانطورى که اصل پیدایش یک اثر بروجود نیروئى مؤثّر دلالت مى کند، صفات و خصوصیات آن اثر نیز مى تواند تا حدود زیاد آئینه و نشان دهنده صفات مؤثّر بوده باشد. مثالى ذکر مى کنیم:

ما افراد انسان مستقیماً از محتویات ضمیر و افکار و اندیشه ها و ملکات اخلاقى و روحى یکدیگر آگاه نیستیم و نمى توانیم آگاه باشیم، بدیهى است که نه من مى توانم مستقیماً ضمیر شما را بخوانم و بلاواسطه از نیت و صفات اخلاقى شما آگاه گردم ونه شما مى توانید مستقیماً از ضمیر من آگاه شوید، ولى در عین حال تا حدّ زیادى به محتویات ضمیر یکدیگر پى مى بریم بدون آنکه کوچکرین تردیدى به خود راه دهیم.

ما درباره شخص معینى اعتقاد علمى پیدا مى کنیم و او را به عنوان عالم مى شناسیم، به چه دلیل؟ به دلیل آثار قولى و کتْبى که از او دیده ایم، ما یکى را فقیه، یکى را حکیم، یکى را ریاضى دان، چهارمى را ادیب مى دانیم، چرا؟ براى اینکه از اولى سخنان و نوشته هاى فقهى و از دومى سخنان و نوشته هاى حِکمى و از سومى ریاضى و از چهارمى ادبى شنیده و دیده ایم.

به حکم سنخیتى که لازم است میان اثر و مؤثّر بوده باشد امکان ندارد که از فاقد علم سخان علمى و یا از کسى که فقط فقیه است سخنان منظّم فلسفى و ریاضى وادبى، و یا از کسى که فقط حکیم است آثار فقهى یا ریاضى صادر شود.

مثلاً هیچ یک از ما که صاحب “جواهر” را مى شناسیم شک نداریم که او فقیه بزرگى بوده است و حال آنکه او را ندیده ایم و اگر هم مى دیدیم نمى توانستیم مستقیماً از ضمیر او آگاه شویم، امّا کتاب “جواهر” او دلیل قاطعى است که مؤلّف آن فقیه بزرگى بوده است.

ممکن است کسى بگوید: قطع و علمى که ما در اینگونه مسئل داریم به این معنى نیست که هیچ گونه احتمال خلافى در کار نیست بلکه به این معناست که احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعیف است که هیچ عقل سلیمى آنرا به حساب نمى آورد، احتمال خلافى که در کاراست احتمال تصادف و اتّفاق است; مثلاً در مورد کتاب “جواهر” ما قاطع هستیم که مؤلّف آن فقیه بزرگى بوده امّا نه به این معنى که هیچ گونه احتمال اینکه او فقیه نبوده و این نوشته ها از روى تصادف و اتّفاق تنظیم شده باشد ندهیم; خیر، احتمال اینکه مؤلّف “جواهر” فقیه نبوده و نوشته ها تصادفاً تنظیم شده است وجود دارد ولى به قدرى آن احتمال ضعیف است که قابل به حساب آمدن نیست، لهذا مى گوئیم: قطع و علم داریم که صاحب “جواهر” فقیه بزرگى بوده نه ظنّ و گمان; احتمال تصادف در اینگونه موارد به شکل یک سکر از عددهائى که ما مى شناسیم از قبیل یک صدم، یک هزارم، یک میلیونیم، یک میلیاردیم و غیره نیست بلکه به صورت کسر از یک عددى است که در وهم ما نمى گنجد، مثل اینکه فرض کنیم عدد یک را رسم کنیم و در طرف راست آن آنقدر صفر بگذاریم که به کره ماه برسد; احتمال تصادف در اینگونه موارد از قبیل یک احتمال در مقابل این عدد غیر قابل تصوّر از احتمالات است ولى به هر حال همین اندازه احتمال هست.

در اینجا همین قدر مى گوئیم: این اندازه احتمال که قابل به حساب آمدن نیست مانعى ندارد، ما با اینکه انیگونه احتمالات را که فقط با یک نیروى عظیم ریاضى مى توانیم وجود آنها را کشف کنیم نه اینکه در وجدان خود چنین احتمالاتى را احساس نمائیم، درباره هر مؤلّف و نویسنده اى مى توانیم بدهیم.

مثلاً مى توانیم احتمال بدهیم که سعدى با همه این آثار ذوقى و ادبى یک ذرّه ذوق ادبى نداشته و تصادفاً این نثر و نظمها بر زبانش جارس شده است، یا بوعلى بوئى از فلسفه و طبّ نبرده است و تصادفاً و بدون توجّه که قلم را روى کاغذ مى کشیده است یک سلسله مسائل منظّم و نقل قولهاى صحیح و تحقیقات قابل استفاده از آب درآمده است و همچنین صاحب جواهر که “جواهر” را مى نوشته است!

با اینکه جلوى چنین احتمالى را منظماً نمى توانیم سدّ کنیم، شک نداریم که سعدى داریا ذوق شعرى و ادبى، و بوعلى سینا داراى افکار فلسفى و طبّى، و صاحب جواهر داریا مَلکات فقهى بوده است. کسانى که بشر را به خداشناسى از راه مطالعه کتاب خلقت سوق داده اند خواسته اند بشر همان اندازه به علم و حکمت صانع متعال مطمئن شود که از روى آثار سعدى و بوعلى و صاحب جوهر، به مقامات ادبى و فلسفى و فقهى آنها مطمئن مى شود .

کرسى موریسون در کتاب “راز آفرینش انسان” صفحه نهم مى گوید:

ده عدد سکه یک شاهى را از شماره یک تا ده علامت بگذارید و آنها را در جیب خود بریزید و بهم بزنید، پس از آن سعى کنید آنها را به ترتیب شمارش از یک تا ده درآورید و هر کدام را درآوردید پیش از اینکه سکه دومى را بیورن بیاورید دوباره به جیب خود بیندازید، با این ترتیب احتمال آنکه شماره یک بیرون بیاید معادل یک بر ده است، احمال اینکه شماره یک و دو به ترتیب بیرون بیاید یک بر صد است، احتمال اینکه شماره یک و دو و سه مرتّباً بیرون بیاید یک در هزار است، احتمال اینکه شماره هاى یک و دو و سه و چهار متوالیاً کشیده شود یک در ده هزا است، وبه همین منوال احتمال درآمدن شماره ها به ترتیب کمتر مى شود تا آنکه احتمال بیرون آمدن شماره هاى از یک تا ده به رقم یک بر ده میلیارد مى رسد. منظور از ذکر مثلى به این سادگى آن است که نشان داده شود ارقام در مقابل احتمالات چگونه قوس صعودى مى پیماید؟!

براى به وجود آمدن حیات در روى کره ارض، آن قدر اوضاع و احوال مساعد لازم است که از حیث امکانات ریاضى محال است تصوّر نمود این اوضاع و احوال بر سبیل تصادف و اتّفاق با یکدیگر جور آمده باشند. و به همین جهت باید ناگزیر معتقد بود که در طبیعت قوّه مدرکه خاصّى وجود دارد و در جریان این امور نظارت مى کند. وقتى به این نکته اذعان آوریم باید ناچار معتقد شویم که مقصد و منظور خاصّى نیز از این جمع و تفریق ها و از پیدایش حیات در بین بوده است.

یکى دیگر از عجایب، عالم جانداران اند که وضع آنها به هیچ وجه با تصادف و اتّفاق قابل توجیه نیست.

از اوایل پیدایش حیات، جنس نر و ماده که براى ادامه نسل ضرورت دارد به وجود آمده است.

دستگاه هاى مربوط به تناسل به چه در عالم حیوانى و چه در عالم نباتى، چه در جنس نر و چه در جنس ماده آنقدر حیرت انگیز است که به هیچ وجه نمى توان گفت هدفى در ایجاد آنها در کار نبوده است و دستگاه خلقت، اینها را براى ادامه نسل به وجود نیاورده است.و

از اینها مى گذریم و مى آئیم اندامهاى نباتات و حیوانات را در قسمت هاى مختلف مطالعه مى کنیم، آنچنان غرق حیرت و بهت مى شویم که مطالعه یک کتاب چندین هزار صفحه اى مملوّ از نکات دقیق و ظریف هرگز نمى تواند ما را این اندازه دچار بهت و حیرت و اعتراف به قدرت کامله و حکمت بالغه به وجود آورنده آن کند.

عجائب نظم و همبستگى در آفرینش قابل احصا و احاطه نیست، هر گوشه را بنگریم جز انتظام و انطباق و هماهنگیو جز آثار دخالت قصد و عمد و اراده در مخلوقات نمى بینیم.(۲۷۶)

اى در طلبت صد چاک از غصّه گریبانها *** خونها ز غمت جارى از دیده به دامانها

در زاویه هجرت بنشسته به خون دلها *** در بادیه عشقت سر کرده قدم جانها

آلوده به خون باشد از پاى مجانینت *** هر خار که مى بینم در طرف بیابانها

با شوق لقایت جان از جسم رهد شادان *** چون مردم زندانى از گوشه زندانها

چه فاخته در گلشن چه جغد به ویرانه *** دارند نهان هر یک حمد تو به افغانها

تهلیل ترا گویند کبکان به کهساران *** تسبیح ترا مرغان خوانند به بستانها

درمعرفتت تنها حیران نه منم کاینجا *** هم عقل کل استاده اندر صف حیرانها

ذات تو دلیل آمد بر ذات تو و جز این *** باشد برِ کاملْ ناقص همه برهانها

تو اوّل و تو آخر تو ظاهر و تو باطن *** صادر ز تو اوّل ها راجع به تو پایانها

ملک از تو و حکم از تو، عزل از تو و نصب از تو *** در ملک توئى سلطان مملوک تو سلطانها

جسم از تو بود جان هم سر از تو و سامان هم *** داریم ز تو سامان، ما بى سرو سامانها

با حکمت تو هرگز از ابر و بهار و دى *** بیهوده نمى بارد یک قطره ز بارانها

گویند گنه بخشى چون بنده پشیمان شد *** جز تو که پشیمانى بخشد به پشیمانها

بر تابع فرمانها فرض است جِنان امّا *** بى عون تو نتواند کس بردن فرمانها

یک ذرّه نخواهد کرد احسان تو کوتاهى *** درباره کافرها در حقّ مسلمانها

ما خیره سران هر یک، یک عمر به درگاهت *** کردیم چه عصیانها دیدیم چه احسانها

ما بنده نادانیم از کرده ما بگذر *** اى پادشه دانا بخشاى به نادانها

یا ربّ به حق آنان کز نیست شدن در تو *** معموره هستى را هستند نگهبانها

از رحمت خود ما را مى دار به هر حالت *** محظوظ ز دانائى محفوظ ز خسرانها

وآنهاکه همى پویند اندر ره عرفانت *** بر فرق سغیر افشان خاک قدم آنها

این همه دانش و علم در راه خداشناسى، این همه فلسفه و حکمت در راه شناسائى حقّ، این همه اشعار و عرفان در راه معرفت محبوب، و این همه جستجو براى یافتن حقیقت، محصول همان الهامی است که قران از آنگفتگو کرده و معلول همان عنایتى است که حضرت سجّاد علیه السّلام در فراز پرقیمت مورد توضیح بدان اشاره کرده است.

این الهام است که این همه دانشمند را وادار به مطالعه علوم مختلفه کرده و تحریک به نوشتن محصول ماطلعات خود در هزاران کتاب، و این الهام است که این همه هنرمند چون سعدى و حافظ و سنائى و باباطاهر و جلال الدّین را وادار کرده که ذوق خود را در قالب نظم ارائه دهند و از این راه، فرهنگى بس پرمحتوا و لطیف به یادگار گذارند.

این الهام است که هزاران نفر را به سوینظام دادن عرفان و حکمت و فلسفه کشیده وهزاران کتاب پرقیمت به گنجینه علوم انسانى تقدیم کرده اند. این الهاماست که در قلوب عامه مردم ذوق معرفت به او رازنده مى کند و ایشان را در راه شناخت معشوق قرار داده و از آنان مؤمن مؤدّببه آداب مى سازد، واین الهاماست که…

و این قران و نبوّت و امامت است که به کمک الهام آمده تا آن را همچون درختى پربار به کمال محصول برساند وآن را از انحراف حفظ نماید، و راه را بیش از پیش به روى انسان باز کند، و خلاصه تمام درهاى معرفت و شناسائى را به روى عباد حق بگشاید.

اکنون به گوشه اى از محصولات این الهام توجّه نمائید:

اصولاً هر گیاهى از اجزاء بسیار ریز ذرّه بینى تشکیل شده که آنها را یاخته یا سلّول نباتى مى نامند، این سلّول ها گاهى به صورت بیضى یا کروى و زمانى به صورت شش ضلعى، بعضى دوکى شکل و بعضى استوانه اى هستند و در هر صورت سه قسمت برجسته زیر در همه آنها مشاهده مى شود که ساختمان هر یک از دیگرى دقیق تر وحیرت انگیزتر است:

۱ـ پرتوپلاسم: یعنى همان مادّه زنده و ذى حیاتى که هنوز اسرار درون آن از چشم علوم امروزه پوشیده و پنهان است و معلوم نیست تحت چه قوانینى انجام وظیفه مى کند، همین قدر معلوم است که پرتوپلاسم از عناصر مختلفى از قبیل کربن، ئیدروژن، ازت، اکسیژن، فسفر، گوگرد و بالأخره آهن و سدیم و غیره تشکیل شده و قسمت عمده آن را آب فرا گرفته است.

۲ـ هتسه مرکزى: که خود داراى قسمت هاى مختلف و مواد گوناگون است، مخصوصاً رشته هاى زیادى در دورن آن یافتمى شود که در میان آن دانه هاى کروموزوم قرار دارد، این دانه ها موقعیت مهمى در ساختمان هسته دارند.

۳ـ غشاء: یا پوسته روئین، که آن نیز به نوبه خود داراى دو قسمت دقیق است: نخست قسمت بیرونى که سلولزى و درخشنده و سخت مى باشدو داراى مجارى بسیار ریزى است که آب و سایر موادّ لازم به دورن آن نفوذ مى کند، و دیگر قسمت درونى استکه در عین ظرافت، در حفظ سلّول نقش مهمى دارد.

ساختمان برگها: شکل ظاهرى برگها بسیار مختلف و تناسب کاملى با وضع درخت از لحاظ ساختمان و چگونگى منطقه روئیدن گیاه دارد. برگهاى نباتات کوهستانى و بیابانى، که از آب بهره کافى ندارند معمولاً ضخیم و کلفت و پوشیده از کرکهاست که از تبخیر آبهاى دورنى آنها جلوگیرى مى کند ولى درختانى که در کنار رودخانه ها مى رویند داراى برگهاى پهن و نازک هستند که تبخیر آب به اسانى از آنها صورت مى گیرد. برگ هاى زیرزمینى و برگ هاى شناور در روى آب و برگ هاى شناور در درون آب، هر یک داراى شکل جالبى کاملاً متناسب با محیط زندگانى خود مى باشند. اگر برگى را ازعرض برش داده و مقطع آنرا زیر میکروسکوپ قرار دهیم هفت قسمت دقیق و ممتاز زیررا در آن مشاهده خواهیم کرد:

۱ـ پوست روئین، که معمولاً سخت و غیرقابل نفوذ و در واقع حافظ و نگهبان طبقات زیرین است. این طبقه فاقد کلروفیل مى باشد.

۲ـ طبقه بافتها و عضلات کلروفیل دار که از سلّولهاى دراز منشورى شکلى تشکیل شده و دانه هاى سبزینه در تمام قسمت هاى آن دیده مى شود. وظیفه این دانه ها این است که در مقابل نور خورشید گاز کربنیک هوا را جذب کرده و آن را به اکسیژن و کربن تجزیه کنند، سپس کربن را در خود حفظ کرده و اکسیژن را به خارج بفرستند. البتّه این عمل در رشد و نموّ نباتات از یک طرف، و در تصفیه هواى محیط مااز طرف دیگر فوق العاده مؤثّر است.

۳ـ آوندهاى چوبى، یعنى همان لوله هاى مخصوى که شیره خام گیاهى در آن جریان پیدا مى کند.

۴ـ آوندهاى آبکش که شیره پرورده و بارآمده گیاهى از آن عبور کرده و به مصرف تغذیه سلولها مى رسد; شیره خام در اثر فعّالیت مادّه کلروفیل به شیره پرورده تبدیل مى شود و براى تغذیه سلّولها آماده مى گردد.

۵ـ طبقه تحتانى کلروفیل دار، که در قسمت زیرین قرار دارد و موادّ کلروفیلى آن نسبت به طبقه فوقانى کمتر است، و به همین جهت رنگ پشت برگها معمولاً با زنگ روى آنها تفاوت دارد. وظیفه این طبقه نیز با طبقه فوقانى مشابهت دارد.

۶ـ طبقه پوسته زیرین برگ، که ساختمان آن شبیه پوسته روئین است.

۷ـ روزنه هاى کوچک، که در پوسته زیرین دیده میش ود و عمل آنها تعرّق و بیرون دادن آب زائد موجود در برگ است.

یکى از کارهاى شگفت آور برگ عمل تنفّس است، یعنى آن ها نیز مانندانسان و حیوان اکسیژن هوا را جذب مرده و گاز کربنیک را پس مى دهند. این عمل را نباید با عمل کربن گیرى اشتباه کرد. والبتّه همانطور که حیوانات آبى از اکسیژن محلول در آب استفاده مى کنند، نباتات آبى نیز اکسیژن لازم را از آب مى گیرند.

شدّت و ضعف تنفّس گیاهان مربوط به شدّت و ضعف نور و حرارت هواى مجاور، مقدار رطوبت هوا، و نوع گیاه است. این موضوع به وسیله تجربیات متعدّدى که از طرف دانشمندان فیزیولوژى گیاهى به عمل آمده به ثبوت رسیده.

ساختمان گلها:ساختمان گلها از ساختمان برگها دقیق تر و داراى نقاط حیرت انگیزترى است.گلها معمولاً از چهار قسمت عمده که هر یک وظیفه مخصوصى دارد تشکیل مى شود:

۱ـ کاسه گل، که از برگهاى سبزى تشکیل شده و وظیفه آن پوشانیدن سطح غنچه ها و پس از آن حفظ گلبرگها و جام گل است.

۲ـ جام گل: یعنى همان برگهاى اصلى گل که غالباً به رنگ هاى گوناگون، وتعداد و طرز قرار گرفتن آنها در گلها مختلف مى باشد. دقّت و لطافت و رنگ آمیزى هاى عجیب و حیرت آورى که در طرح و ساختمان گلبرگها به کار رفته هر بیننده اى را بى اختیار وادار به تحسین مى کند.

۳ـ نافه گل:اگر در میان گلها دقّت کرده باشید میله ها و پرچم هاى ظریفى در وسط آن دیده مى شود که آنها را نافه مى نامند، و تعداد آنها در گلها مختلف است و در عین حال حساب مخصوصى دارد.

در بالاى این میله ها برامدگى کوچک و زردرنگى است که آن را “بساک” مى گویند. در میان بساک، کیسه بسیا رکوچکى است که چهار حفره دارد و در میان آنها دانه هاى گرده قرار گرفته است.

دانه هاى گرده، دانه هاى بسیار ریز میکروسکپى هستند که در عمل شباهت تامّى با نطفه حیوانات نر دارند. پس از برقرارى عمل لقاح بین آن و قسمتهاى مادّه، تخم گل درست مى شود. دانه هاى گرده با آن که کوچکى به نوبه خود داراى ساختمان تو بر تو و نازک کاریهاى شگفت آورى مى باشند. در میان آنها مقدار زیادى موادّ پرتوپلاسمى وموادّ چربى، قندى، نشاسته اى و ازتى مى باشد و در وسط آنها دو هسته که یکى کوچکتر و دیگرى بزرگتر است وجود دارد، بزرگتر را هسته روینده و کوچکتر را هسته زاینده مى نامند، که وظیفه مهمّ این دو را بزودى خواهید دانست.

۴ـ مادگى: همان قسمتى است که روى محور گل قرار گرفته و در ناحیه فوقانى آن برآمدگى مخصوصى به نام کلاله است و سطح آن ار مادّه لزج و چسبناکى پوشانیده، کار این مادّه چسبنده نگاهدارى و جذب دانه هاى نر و کمک به رویاندن آنهاست.

در پائین مادگى که متّصل به قسمت تحتانى گل است ناحیه برجسته اى وجود دارد که آن را “تخمدان” مى گویند و در میان آن تخمک ها یکوچکى یافت مى شود که با دنباله مخصوصى به دیواره تخمدان اتّصال دارند و به وسیله آن آب و موادّ لازمه را جذب مى کنند. تخمک ها نیز به سهم خود ساختمان قابل ملاحظه اى دارند.

عمل تخم گیرى و زفاف:پس از آنکه کیسه هاى گرده “بساک” از ه پاره شد و گرده ها روى کلاله ماده قرار گرفتند فوراً شورع به نموّ مى کنند. در اینجا باید متذکر شد که براى رسیدن دانه هاى گرده به کلاله مادّه، وسائل مختلفى وجود دارد که از مشاهده آن تعجّب عمیقى به مطالعه کنندگان جهان خلقت دست مى دهد; از جمله اینکه حشرات گوناگونى این وظیفه حیاتى ار بدون ان که توجّه به کار خود داشته باشند انجام مى دهند; یعنى در اثر رنگ و روى مطبوع و مادّه قندى مخصوصى که درین گلها جاى دارد به طرف آنها حرکت کرده و روى آنها نشسته و دانه هاى گرده را با پاى پشم آلود خود از این نقطه به آن نقطه حمل مى کنند; این عمل مخصوصاً در گلهائى که میله هاى نر و مادّه آنها از هم جداست و روى دو پایه قرار دارد بسیار شایان اهمیت است.

همانطور که گفتیم وقتى دانه هاى گرده روى کلاله قرار گرفت شروع به رشد و نموّ مى کند، هسته بزرگترکه همان هسته روینده است همراه آن نموّ کرده و به طرف تخمدان سرازیر مى شود و در نزدیکى آن به کلّى از بین مى رود ولى هسته کوچکتر که زاینده است از میان این لوله باریک عبور کرده وارد تخمدان مى شود و با تخمکها ترکیب شده عمل لقاح و زفاف رد آن محیط مخفى و تاریک صورت مى گیرد، نطفه گل بسته و تخم اصلى آن به وجود مى آید.

اکنون شما را به داورى مى طلبیم، آیا ساختمان این گل و برگ بلکه یک سلّول ذرّه بینى آن به مراتب دقیق تر از یک قاب عکس یا یک ساعت دیوارى که فوراً از دیدنش متوجّه سازنده با عقل و شعور آن مى شویم، نیست؟ آیا هیچ عاقلى مى تواند این طبقات مختلف و وظائف عجیب هر یک را معلول تصادف بداند؟!

فرض کنید در عالم جز این شاخه کوچک، هیچ چیز نباشد یا هر چه هست به نظر ما نامرتّب و غیر موزون بوده باشد، آیا تنها ساختمان شگرف این شاخه کوچک براى پى بردن به یک منیع شعور و قدرتى فوق العاده در ماوراء جهان مادّه کافى نیست؟!

به قول عارف شیدا، هماى شیرازى:

تا دم جان بخش زد نفس جانفزا *** مرغ سحر بر گشود لب پى حمد و ثنا

لب به مناجات و راز مرغ سحر باز کرد *** خیز که گاه نایز آمد و وقت دعا

چند به خوا بران خیز که شد کاروان *** چند در این خاکدان بسته دام وهوا

اى همه شب تا سحر خفته به بالین ناز *** در تو کند کى اثر ناله شبگیر ما

بر در درگاه دوتس آن که دو عالم ازوست *** مسکنت اى دل نکوست بندگى اى جان روا

لیک رهت کى دهند در صف اهل قبول *** تا نکنى بى ریا رو به سوى کبریا

اى به تو مشتاق جان اى به تو حرّم جهان *** یاد تو ذکر روان فکر تو مُلک بقا

ذکر تو گوید به دشت آهوى صحرا نورد *** بو یتو جوید ز گل بلبل دستانسرا

ماه شب افروز را مهر تو بخشد فروغ *** صبح روانبخش را نور تو بدهد ضیا

لطف تو آورده ایم روى نیاز اى کریم *** اى که گداى تو هست رد دو جهان پادشا

لطف تو عصیان پذیر گر نشدى از ازل *** کى شدى از دام غم آدم عاصى رها

گر تو برانى ز در ره نبرم بردرى *** کز همه بیگانه ام با غم تو آشنا

گر سوى جنّت برى ور وسى دوزخ کشى *** محض عناتى بود هر چه کنى با هما

اسرار و عجائبى که در عالم نباتات نهفته است بیش از آنست که انسان بتواند در یک عمر طولانى آنها را مطالعه کند; هم امروز دانشمندانى هستند که قسمت زیادى از عمر گرانبهاى خود ار در یک قسمت از ان مصرف کرده و اطلاعات بپر قیمت و قابل توجّهى براى عالم بشریت به ارمغان آورده اند. براى نمونه به چند نکته دیگر اشاره مى شود:

۱ـ هنرنمائى ریشه ها، آب و سایر موادّ لازمه که به توسّط تارهاى موئین که در ریشه درختان قرار دارد جذب مى شوند و علیرغم نیروى جاذبه زمین که ان ها را به سوى مرکز خود مى کشد از ریشه ها و ساقه ها بالا رفته به ارتفاع ها یسى ئ چهل متر مى رسد. این موضوع مدّتهاست که افکار دانشمندان را به خود متوجّه ساخته که در اثر چه عاملى این عمل انجام پیدا مى کند؟

۲ـ پیوند شاخ ها، نیز یکى از موضوعات اسرارآمیز عالم نباتات است، زیرا به وسیله آن مى توان درختى بار آورد که با داشتن یک ریشه و یک ساقه و استفاده کردن از یک نوع آب و غذا دو نوع میوه مختلف که در آثار و خواص با هم متفاوتند داشته باشد، مثلاً مى توان گیلاس را با آلبالو و سیب و گلابى و هلو و زرد آلو را هر کدام با دیگرى پیوند زد.

این عم لثابت مى کند که دستگاه لابراتوار عجیبى که در شاخه هاى کوچک درختان نهفته شده به خوبى مى تواند موادّ ساده جذب شده گیاهى را به هر صورت و شکلى بیرون آورد و از یک مادّه ترکیبات شیمیائى گوناگون تهیه کند. این لابراتوار راستى لابراتوار عجیبى است!

۳ـ تکمیل نواقص، نیز یکى دیگر از خواصّ گیاهان است. در بسیارى از درختان اگر شاخه اى را جدا کرده در زمین فرو ببرند چیزى نمى گذرد که نواقص خود را تکمیل کرده و به صورت یک درخت کامل با ریشه هاى قوى بیرون مى آید. این هم ناگفته نماند که ریشه هاى ردختان با آنکه چندان نیرومند به نظر نمى رسند داراى قدرت فوق العاده اى هستند که با هر گونه مانعى که بر سر راه آنها پیدا شود مبارزه مى کنند، اگر بتوانند غائله را با ملایمت برطرف کرده و با کج کردن راه خود از کنار مانع عبور مى کنند، ولى اگر کار به مبارزه کشید چنان شدّت عمل به خرجمى دهند که عمارتها یمحکم را ویران و سنگ هاى بزرگ را به فشار از جاى بر مى کنند و به راه خود ادامه مى دهند.

۴ـ گیاهان حسّاس: اگر تعجب نکنید شاخه هاى بعضى از گیاهان داراى حسّند و مانند حیوانات حرکات خارجى را احساس مى نمایند به طورى که اگر دست را نزدیک آنها ببرند فوراً خود را جمع مى کنند!

طریقه صید کردن این درختان چنین است که اگر انسان یا حیوانى نزدیک آنها شود دفتعتاً شاخه هاى نیرومند خود را بر او ریخته و او را محکم در میان خود نگاه مى دارند، در این موقع دیگر دست و پا کردن صید فایده اى ندارد و هر لحظه با فشار تازه اى مواجه مى شود، بالأخره چیزى نمى گذرد که شیره زننده مخصوصى از آنها تراوش کرده و روى بدن موجود صید شده مى ریزد و آن را حلّ و قابل جذب کرده آنگاه از آن تغذیه نموده آن را جزء بدن خویش مى سازد!

۵ـ شاه هاى پیچنده نیز نمونه جالبى از فداکارى، حمایت و دستگیرى از ضعفا را در عالم گیاهان نشان مى دهند، به انى ترتیب که پاره اى از گیاهانى که ساقه نازک آنها قدرت تحمّل سنگینى قامت طولانى و پر برگشان را ندارد به تنه درختان قویتر چسبیده و به کمک آنها به صورت مار پیچ نموّ مى کنند، و بعضى دیگر د راثر نداشتن مادّه کلروفیل و یا ناتوانى ریشه ها نسبت به احتیاجات آبى و غذائى آنها، به کمک نباتات دیگر ادامه حیات مى دهند مانند “عَشقه” که اسقه آن هب درختهاى قوى مى پیچد و به وسیله ریشه هاى مخصوصى که مانند خرطوم پشّه ها به میان درخت فرو مى برد، مواد غذائى را که در میان آوندها روان است مکیده و از آن استفاده مى کند.

حالا وجدان بیدار را قاضى قرار دهید، آیا مى توان این حقایق و عجائب را معلول تصادف و اتّفاق دانست؟ آیا این مهندسى عجیب از یک منبع عقل و قدرت حکایت نمى کند؟! این است حقیقت الهام.

اعتراف جان گلن به شعور حاکم بر هستى:

این فضانورد پس از بازگشت از سفر فضائى، مقاله اى نوشت که در سراسر آمریکا پخش شد، مقاله او بدین قرار است:

من نمى توانم دیده بگشایم و از آهنگى که از سراسر طبیعت بلند است در شگفت نمانم!

کمترین نظره اى کافى است که به عیان دید در همه کارها دستى در کار است. یکى از چیزهائى که موقع انتخاب من در دسته مسافران فضائى براى مطالعه به من داده شد رساله اى بود متضمّن اطلاعات فراوانى درباره فضا، در این رساله دو فصل راجع به وسعت جهان در من اثرى فوق العاده داشت.

براى درک مطالب آن باید دانست که سال نورى چیست ; سرعت نور در هر ثانیه ۳۰۰۰۰۰ کیلومتر است یعنى نور هر ثانیه به اندازه هفت برابر محیط زمین را مى پیماید. اکنون فرض مى کنیم که جزئى از نور مدّت یکسال به خطّ مستقیم طىّ مسافت کند; راهى را که او پیموده یکسال نورى گویند و این مسافت تقریباً۵/۹ میلیون میلیون کیلومتر است =۹۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰.

حال ببینیم در این رساله راجع به وسعت عالم چه آمده با توجّه به اینکه قطر کهکشان ما تقریباً ۱۰۰۰۰۰ سال نورى است و خورشید ستاره ناچیزى است که در فاصله ۳۰۰۰۰ سال نورى از مرکز این کهکشان به دور خود مى گردد، پس دشوار خواهد بود که ابعاد عظیم ماوراء دستگاه منظومه شمسى را به تصورّ آورد!

اشکال مسئله منحصر به فضاى بین ستارگان کهکشان ما نیست، آن سوتر میلیونها کهکشان دیگر پراکنده اند که چنان مى نماید با سرعتى گمان نکردنى از هم مى گریزند. حدود عالمى که با تلکسکوپ مشاهده شده از هر سو دست کم تا دو میلیون سال نورى گسترده است!

این راجع به عظمت حیرت آور جهان ما، حال برگردیم به آنچه که درباره ساختمان اتم کوچکترین عنصر شناخته شده مى دانیم .

اتم ها با دستگاه منظومه شمسى و همه جهان خویشاوندى نزدیکى دارند، به این معنى که آنها نیز مرکبند از الکترونها که در پیرامون مرکزى بر طبق نقشه منظّمى مى گردند.

منظور من از بیان آنچه گفتم چیست؟ من خواهم نشان دهم که در تمام جهان آفرینش که ما را فرا گرفته نظم حکمفرماست. از جزء بى نهایت خُرد اتم گرفته تا بزرگترین واحد نجومى که ما مى توانیم تصوّر کنیم یعنى کهکشانها که هزاران سال نورى از ما فاصله دارند، همه بر روى مدارهاى مشخّصى و بر طبق نقشه متشابهى در حرکتند.

آیا مى توان گفت که همه اینها یک امر تصادفى باشد؟ آیا بر حسب اتّفاق است که توده اى از موادّ موّاجدر فضا ناگهان ئ سر خود در این مدارها به سیر پرداخته اند؟ من که نمى توانم چنین باور کنم، ما در برابر نقشه مشخّصى قرار داریم; این جهان عظیم اختران به من ثابت مى کند که خدائى هست، نیروئى وجود دارد که این مجموع را به روى مدار نگاه مى دارد.

اینک سرعت هاى طرح “مرکورى” را با بعضى از آنچه بدان اشاره شد بسنجیم، بسا باشد که به خود مى بالیم در این باره پیروزى شایانى به دست آورده ایم ; مى توانیم مدارى را به سرعت ساعتى ۲۹۰۰۰ کیلومت ربپیمائیم، یعین تقریباً ثانیه اى ۸ کیلومتر، البتّه این سرعت با میزان درک زمینى ها بس بزرگتر مى نماید.

همچنانکه ارتفاعى که بدان رسیده ایم ـ کمى بیش از ۶۰۱ کیلومترـ نیز در نظر ما عظیم جلوه مى کند، امّا نتیجه اى که با عمه جدّ و جهد به دست آورده ایم در مقابل آنچه هم اکنون در فضا مى گذرد چیست؟ چیزى است مسخره آمیز!

محال است که بتوان خدا را با مقایسهاى علمى سنجید، محال است که ما بتوانیم با حواسّ خود به نیروهاى روحانى دسترسى پیدا کنیم، اینها غیر قابل درکند ولى مگر نیروهاى نامحسوس دیگرى نیستند که وجودشان نزد ما محقّق است؟

یک هواپیما ممکن است نیرومندترین موتورها را داشته باشد و از حیث ساختمان نیز کاملاً مجهّز باشد معهذا بدون نیروئى که نامحسوس است نخواهد توانست کار مهمّى از پیش ببرد; براى انیکه هواپیما بتواند وظیفه خود را به طور شایسته انجام دهد بادى راهنمائى شود; راهنماى او کیست؟ جعبه قطب نما، امّا نیروئى که این قطب نما را رهبر یمى کند از محیط درک حواسّ ما خارج است، محال است آن را دید، لمس کرد، چشید و به طور کلّى حسّ کرد، با این همه مى دانیم که آن نیرو موجود است چون آن را درک مى کنیم.

در جایگاه هوانورد دستگاهى مى بینیم که جهت را نشان مى دهد، و کاملاً باور داریم نیروئى که عقربه را حرکت مى دهد به عم لخود ادامه خواهد داد; همه ما که پرواز مى کنیم هزاران بار جان خود را در گرو عمل این دستگاه گذاشته ایم، یقین داریم نشانه هائى که مى نماید ما را به آنجا که مى خواهیم برویم رهبرى مى کنند.

نیروهاى روحانى و دینى نیز چنین اند، خود را بدان تسلیم کنیم تا از ضلالت برهیم و به صراط مستقیم و سر منزل سعادت هدایت شویم هر چند که حواسّ ما نتواند آن را دریابند ولى آثار آن را در زندگى خود مشاهده خواهمى کرد، پس چرا در حقیقت آن شک داشته باشیم؟!(۲۷۷)

آرى این است حقیقت الهام و آن واقعیتى که حضرت زین العابدین در جمله مورد شرح به آن اشاره فرموده است.

ایمان به حضرت حقّ آثار زیادى در حیات فردى و اجتماعى و خانوادگى و سیاسى و اقتصادى و حتّى جسمى انسان دارد تا جائى که پژوهشگران پژوهش خود را در این زمینه با این جمله شروع کرده اند: ایمان به خداوند علاوهخ بر حفظ شخصیت آدمى، حافظ سلامت جسمى و روانى است.(۲۷۸)

عظّار آن عارف فرزانه به پیشگاه مقدّس حق عرضه داشته:

بنام آن که مُلکش بى زوال است *** به وصفش نطق صاحب عقل لال است

مفرّح نامه جانهاست نامش *** سر فهرست دیوانهاست نامش

ز نامش پر شکر شد کام جانها *** ز یادش پر گهر تیغ زبانها

اگر بى یاد او بوئى است رنگى است *** وگر بى نام او نامى است ننگى است

خداوندى که چندانى که هستى است *** همه در جنب ذاتش عین پستى است

چو ذاتش برتر است از هر چه دانیم *** چگونه شر آن کردن توانیم

به دست صنع گوى مرکز خاک *** فکنده در هم چوگان افلاک

چو عقل هیچ کس بالاى او نیست *** کسى داننده آلاى او نیست

همه نفسى جهان اثباتش آمد *** همه عالم دلیل ذاتش آمد

صفاتش ذات و ذاتش چون صفات است *** چو نیکو بنگرى خود جمله ذات است

وجود جمله ظلّ حضرت اوست *** همه آثار صنع قدرت اوست

نکو گوئى نگو گفتست در ذات *** که اَلتَّوْحیدُ إسْقاطُ الاْضافات

زهى رتبت که از مه تا به ماهى *** بود پیشش چو موئى از سیاهى

زهى عزّت که چندان بى نیازى است *** که چندین عقل و جان آنجا به بازى است

زهى حشمت که گر درجان درآید *** ز هر کى ذرّه صد طوفان برآید

زهى وحدت که موئى در نگنجد *** در آن وحدت جهان موئى نسنجد

زهى غیرت که گر برعالم افتد *** به یک ساعت دو عالم برهم افتد

زهى هیبت که گر یک ذرّه خورشید *** بیابد گم شود در سایه جاوید

زهى حرمت که از تعظیم آن جاه *** نیابد کس وراق او بدان راه

زهى مُلکت که واجب گشت و لابد *** که نه نقصان پذیرد نه تزاید

زهى قوّت که گر خواهد به یک دم *** زمین چون موم گردد نُه فلک هم

زهى شربت که درخون مى زند نان *** به امّید سَقاهُمْ رَبُّهُمْ جان

زهى ساحت که گر عالم نبودى *** سر موئى از آنجا کم نبودى

زهى غایت که چشم عقل و ادراک *** بماند از بعد آن افکنده در خاک

زهى هلت که چون همگام آید *** به موئى عالمى در دام آید

زهى شدّت به حجّت برگرفتن *** نه برگ خامُشى نه روى گفتن

زهى عزلت که چنیدنى زن و مرد *** دویدند و ندیدند از رهش گرد

زهى غفلت که ما راکرد زنجیر *** و گرنه نیست از ما هیچ تقصیر

زهى حسرت که خواهد بود ما را *** ولى حسرت ندارد سود ما را

زهى طاقت که تا ما زین امانت *** برون آئیم نا کرده خیانت

جهان عشق را پا و سرى نیست *** بجز خون دل آنجا رهبرى نیست

کسى کعاق بود کز پاى تا فرق *** چو گل در خون شود اوّل قدم غرق

خداوندا بسى بیهوده گفتم *** فراوان بوده و نابوده گفتم

اگر چه جرم عاصى صد جهان است *** ولى یک ذرّه فضلت بیش از آن است

چم ما را نیست جز تقصیر طاعت *** چه وزن آریم مشتى کم بضاعت

کنون چون او فتاد این کار ما را *** خداوندا به خود مگذار ما را

خدایا رحمتت دریاى عام است *** وز آنجا قطره اى ما را تمام است

اگر آلایش خلق گنه کار *** بدان دریا فرو شوئى به یک بار

نگردد تیره آن دریا زمانى *** ولى روشن شود کار جهانى

چه کم گردد از آن دریاى رحمت *** که یک قطره کنى بر خلق قسمت

این همه عنایت در راه شناختش محصول الهام است، الهامى که راهبر انسان به سوى حقایق و راهنماى آدمى به سوى انبیا و ائمّه و علوم است و سلامت فکر و جان و جسم و جامعه و خانواده معلول آثار همین الهام است. در این زمینه به طور زیر دقّت کنید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَى تِجَارَه تُنجِیکم مِنْ عَذَاب أَلِیم، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِکمْ وَأَنفُسِکمْ ذلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِن کنتُمْ تَعْلَمُونَ»:(۲۷۹) اى مردمى که ایمان آورده اید، آیا میل دارید شما را به تجارتى راهنمائى کنم که از عذاب دردناک رهائینات بخشد؟ آن تجارت ایمان به خدا و رسول و با مال و جان در راه خدا جهاد کردن است، این کا ربراى شما بهتر است اگر بدانید.

مسلّم است جسم آدمى همچون روحش در مقابل متاعب و مصائب روزگار به بیماریهاى مختلف گرفتار مى شود، و این بیماریها چه به علّت ورود میکرب مخصوص در بدن، و چه تصادفات مختلف یا پیرى و فرسودگى اعضا و جوارح باشد، زندگى را براى آدمى تلخ و ناگوار مى گرداند.

ولى آنچه علم پزشکى و روانشناسى امروز به ما مى آموزد این است که بیماریهاى “پسیکو سوماتیک” یعنى آنها که به علّت نابسامانى و ناسازگاریهاى روانى ایجاد مى شود روز بروز در دنیا رو به ازدیاندند به قسمى که مى توان گفت در ابتلاى به بیماریهاى میکربى و عمومى نیز آنجا که شخص گرفتار ناراختیهیا روحى و نابسامانیهاى آن نیست از نطر جسمى نیز سالمتر و شادابتر است، به عکس آنجا که شخص گرفتار مشکلات و ناراحتیهاى روانى است هر چند هم در حفظ و رعایت بهداشت بدن بکوشد باز عوارض و ناراحتیهاى جسمى به تدریج در او پیدا مى شود و رو به پیشرفت مى رود تا آنجا که او را از پا در مى آورد.

قرآن مجید در پانزده قرن قبل به خوبى این مطلب را بازگو کرده آنجا که راه اصلى حفظ سلامت روح و رد نتیجه جسم ار روى ایمان حقیقى بنا نهاده و دستور داده است که اگر کسى حقیقتاً میل داشته باشد از عذاب بزرگ جسماین و گرفتاریها و نابسامانیهاى آن برکنار باشد و لااقل در دنیا از عذاب شدید رهائى یابد چه رسد به آخرت، بهتر است راه ایمان پیش گیرد.

ایمان به خدا را که سبب نجات دنیا و آخرت است آنقدر با اهمیت دانسته که فرموده بهترین تجارت ممکنه براى حفظ سلامت روح و جسم، ایمان به وجود مقدس حضرت حقّ و صاحب عالم و آدم است.

ملاحظه بفرمائید اگر کسى حقیقتاً به خداوند و روز جزا ایمان داشته باشد و کارها را به او واگذارد و بداند که هر چه هست یا جهت امتحان یا محض رشد، یا بخاطر آبادى آخرت یا جریمه گناه از طرف اوست، بد و خوبى برایش نم ماند یعنى هر چه به وى مى رسد آن را از جانب دوست دانسته و براى خود لازم مى شمرد و با تمام وجود مى گوید:

ندانم که خوش یا که ناخوش کدام است *** خوش آن است بر ما که مى پسندد

به خاطر آورید که بالاى در منزل غالب پدران ما این آیه نوشته بود:

«أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ»:(۲۸۰) تمام کار خودم را به خداوند واگذار مى کنم، چه آن جناب نسبت به ظاهر و باطن بندگانش بیناست.

روى این اصل هنگام ورود و خروج آن را مى دیدند و مضمون آن در ذهنشان نقش مى بست و دیگرى را در کار خود به هیچ وجه مؤثّر نمى دانستند.

یعنى حقیقتاً عقیده داشتند که کارهایشان را باید به خدا واگذارند و از او توفیق خواهند، لذا هر خوبى و رنجى را از طرف او به صلاح زندگى خود مى دانستند، یعنى با سلاح ایمان و تقوا و مخصوصاً توسّل، به جنگ طبیعت مى رفتد و در نتیجه راضى بودند و به هیچ وجه گرفتار عقده هاى روانى نمى شدند.

درست عکس امروز که از صبح تا شام با خود نقشه مى کشند و برنامه مى ریزند و در اجراى آن دچار تردید و ناکامى مى شوند و روحشان آزرده مى گردد.

این همه ناراحتیهاى جسمى و بیماریهاى پسیکوسوماتیک مثل زخمهاى معده و اثنا عشر و کولیت هاى مزمن، فشار خون، اوره و قند، و انفارکتوس هاى قبلى و…همه و همه بع علّت پیدایش عقده هاى مخصوص روانى رد بدن آدمى است که از بى ایمانى به وجود آمده است، ورنه آنکس که حقیقتاً خدا را مى شناسد و به آنحضرت ایمان دارد و مى داند رنج و راحت همه از جانب اوست، در مقابل شدائد خم به ابرو نمى آورد و خود را نمى بازد، زیاد ضجّه و ناله نمى کند و احساسات افراطى به خرج نمى دهد، و به قول قرآن حالش این است که آیه از او خواسته:

«لِکیلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکمْ»:(۲۸۱) تا بر آنچه از دست شما رفته تأسّف نخورید، و به چیزى که از متاع دنیا به شما عنایت شده دل خوش ننمائى (زیرا هر دو در گذرگاه رفتن و فراموشى است).

حقیقتاً چنین است، اگر انسان مضمون این آیه را به خوبى بداند و عمل کند آن وقت که در پشت میز ریاست است، زمانى که دستش از مال دنیا پر است، وقتى که در قلّه قدرت جوانى است ففر نم یفروشد و آزار نمى رساند، و موقتى هم از همه آن مشاغل دستش برید آنقدر کج خلق و مضطرب نمى گردد که به فرسودگى روانى مبتلا شود.

امروزه چون اغلب مردم در جستجوى پست و قردت و میز و مقام و مال و منال بیشترند و میل دارند با به دست آوردن آنها بفروشند و خود را بنمایانند، با به دست آوردنش خود را فراموش مى کنند و مردم و دوستاان را به هیچ مى گیرند وهمه را از خود مى رنجانند، و چون دستشان از آن همه ببرد و خالى شود به دریوزگى افتند و مضطرب و نالان شوند و گرفتاریهاى عجیبى از ناحیه عقده هاى روانى به آنان حمله ور گردد!

عدّه زیادى از بازنشستگان که به علّت فرسودگى روانى به بدبینى و اضطراب گرفتار مى شوند یا انفارکتوس قلبى و غمهاى توصیف ناشدنى به سراغشان مى آید به همین دلیل است.

قرآن مجید یادآور مى شود که غم و شادى دنیا در گذراست و آدم عاقل نه از روزگار تاخ و نامساعد نالان مى شود و نه فراخى زندگى او را به فخر فروشى و مستى وا مى دارد; مؤمن به خوبى تشخیص مى دهد که آنجه به او مى رسد درتس مطابق با صلاح و سلامت جسمى و روانى اوست و باید آن را با روى خوش و جبین گشاده پذیرفت:

سوز دل، اشک روان، ناله شب، آه سحر *** این همه را نظر لطف شما مى بینم

بنابراین اگر انسان الهامات الهیه را قدردانى کند هم عالم به پاره اى از واقعیات مى گردد و هم سلامت جسمش تأمین مى شود و هم از سلامت کامل روانى که مایه سلامت جسم است بهره مند مى گردد، چنانکه قرآن مجید فرموده:

«الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»:(۲۸۲) آنان که ایمان آوردند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یافت; آگاه باشید فقط با یاد خدا دلها آرامش واقعى پیدا مى کند.

تیره روزى این نسل و ابتلاى فراوان او به بیماریهاى عصبى و روانى در زندیگ بوقلمون وارش ناشى از گرفتگیها و نابسامانیهاى روانى است و همه به علّت عدم دست آویز قابل توجّه و مطمئن است.

آرى باید تمام سلّول هاى وجود آدمى مترنّم به مناجات و دعا باشد و آنى از اتّصال داشتن به حضرت او و توسّل به جنابش غفلت نورزد تا آرامش کامل بر تمام جوانب حیات حکمفرما باشد، و به قول شیداى نیشابورى:

به نام کردگار هفت افلاک *** که پیدا کرد آدم از کفى خاک

خداوندى که ذاتش بى زوال است *** خرد در وصف ذاتش گنگ و لال است

زمین و آسمان از اوست پیدا *** نمود جسم و جان از اوست پیدا

مه و خورشید نور هستى اوست *** فلک بالا زمین در پستىِ اوست

ز وصفش جان جان حیران بمانده *** خرد انگشت در دندان بمانده

صفات لایزالش کس ندانست *** هر آن وصفى که گوئى بیش از آنست

دو عالم قدرت بیچون اوى است *** درون جانها ورا در گفت و گوى است

ز کنه ذات او کس را خبر نیست *** بجز دیدار او چیز دگر نیست

طلبکارش حقیقت جمله اشیا *** ز ناپیدانى او جمله پیدا

جهان از نور ذات او مزین *** صفات از ذات او پیوسته روشن

ز خاکى این همه اظهارکرده *** ز دودى زینت پرگار کرده

ز صنعش آدم از گلِ رخ نموده *** ز وى هر لحظه صد پاسخ شنوده

ز علمش گشته آنجا صاحب اسرار *** خود اندر دید آدم کرده دیدار

حقیقت علم کل او راست تحقیق *** دهد آن را که خواهد دوست توفیق

بداند حاجت مورى در اسرار *** همان دم حاجتش آرد پدیدار

شده آتش طلبکار جلالش *** دمادم محو گشته از وصالش

ز حُکمش باد سرگردان به هرجا *** گهى در تحت و گاه اندر ثریا

ز لطفش آب هر جائى روان است *** ز فضلش قوّت روح و روان است

ز دیدش خاک مسکین اوفتاده *** از ان در عزّ و تمکین اوفتاده

ز شوقش کوه رفته پاى در گلِ *** بمانده واله و حیران و بى دل

ز ذوقش بحر در جوش و فغان است *** از آن پیوسته او گوهر فشاناست

نموده صنع خود در پاره خاک *** درونش عرش و فرش و هفت افلاک

نهاده گنج معنا در درونش *** به سوى ذات کرده رهنمونش

همه پیغمبران زو کرده پیدا *** نمود علم او بر جمله دانا

که بود آدم کمال قدرت او *** به عالم یافته بد رفعت او

دو عالم را در او پیدا نموده *** از اواین شور با غوغا نموده

تعال اللّه یکى بى مثل و مانند *** که خوانندش خداوندان خداوند

زهى گویا ز تو کام و زبانم *** توئى هم آشکار و هم نهانم

زهى بینا ز تو نور دو دیده *** ترا در اندرون پرده دریده

زهى از نور تو عالم منوّر *** ز عکس ذات تو آدم مصوّر

زهى درجان و دل بنموده دیدار *** جمال خویش را هم خود طلبکار

تو نور مجمع کوْن و مکانى *** تو جوهر مى ندانم از چه کسانى

برافکن بُرقع و دیدار بنماى *** به جزو و کل یکى رخسار بنماى

۲.الهام براى نمایاندن راه شکر:

چون به نعمت بنگریم و در شئون و جوانب آن فکر کنیم به این معنى ملهم مى شویم که باید از منعم نعمت در برابر نعمتش تشکر کرد.

این اصل مسلّم حقیقتى است که از طریق دیدن نعمت و فکر در آن که چگونه به وجود آمده و براى چه به وجود آمده و که آن را به وجود آورده و اکنون باید در کجا مصرف کرد، به انسان الهام مى شود:

«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»:(۲۸۳) پس کارهاى زشت و خوب آنرا به وى الهام کرد.

چون به جستجوى راه شکر کردن برخیزى و به دنبال آن الهام قلبى حرکت کنى به الهام دیگر که وحى است و مجموعه آن در قرآن مجید منعکس است مى رسى، و در آنجا وقتى به آیات شکر دقّت کنى به این معنى واقف مى شوى که کشر نِعمتْ واجب، و شکرْ علّت ازدیاد نعمت و قرار و استقرار آن در کف; و حقیقت شکر خرج کردن نعمت در همان راهى است که منعم به آن راه راهنمائى کرده است.

«فَاذْکرُونِی أَذْکرْکمْ وَاشْکرُوا لِی وَلاَ تَکفُرُونِ»:(۲۸۴) مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم، و شکر نعمتهاى مرا بجاى آورید و در برابر نِعَم من کفر نورزید.

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کلُوا مِن طَیبَاتِ مَا رَزَقْنَاکمْ وَاشْکرُوا لِلّهِ إِن کنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُونَ»:(۲۸۵) اى اهل ایمان از روزى پاک و جلاى که نصیبتان نموده ام تناول کنید، اگر پرستنده و بنده او هستید شکر نعمتهائى که نصیب شما شده بجاى آورید.

«وَ رَزَقَکمْ مِنَ الطَّیباتِ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»:(۲۸۶) از بهترین پاکیزه ها روزى شما نمود، باشد که آن نعمت ها را شکر کنید.

«وَاللَّهُ أَخْرَجَکم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیئاً وَجَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»:(۲۸۷) شما را از رحم مادران بیرون آورد در حالیکه هیچ نمى دانستى،براى شما چشم و گوش و قلب قرار داد تا مگر شکر این همه نعمت را بجاى آرید!

پس از اعلام اینکه شکر واجب است و پس از شمردن برخى از نعمتها و اینکه شکرش بجا مصرف کردن آن است مى فرماید نتیجه و منفعت این شکر عاید خود شماست و بهره دنیا و آخرت این عمل به شما برمى گردد:

«وَمَن یشْکرْ فَإِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَمَن کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی حَمِیدٌ»:(۲۸۸) و هرکس شکر حق گوید به سود خود اوست، و هرکه ناسپاسى و کفران ورزد به زیان و ضرر خوداوست، کهخداونداز هر کس وهر چیز بى نیاز و ستوده صفات است.

قرآن مجید شاکرین را طایفه اى بسیار ممتاز دانسته وعدّه آنان را کم مى داند و اجر شکر را سریع اعلام مى نماید:

«اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکراً وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ»:(۲۸۹) اینک اى آل داود، شکرو سپاسى خداى را بجاى آورید، هر چند از بندگان من عدّه کمى شکر گزارند.

«وَمَن یرِدْ ثَوَابَ الآخِرَهِ نُؤْتِهِ مِنْهَا ونَجْزِی الشَّاکرِینَ»:(۲۹۰) هرکه براى آخرت سعى و کوشش کند از نعم آنجابرخوردارش کنیم،البتّه بزودى شاکران را در دنیا و آخرت جزاى نیک دهیم.

۳. گشودن ابواب علم به سوى ربوبیت:

کلمه مبارکه “ربّ” به معناى مالک و مربّى است. در تمام گردونه آفرینش مالک حقیقى و ذاتى و مربّى اصلاحگر به معناى واقِعى کلمه جز ذات اقدس حضرت ربّ العزّه وجود ندارد.

لغت و کلمه “ربّ” در قرآن مجید و دعاها و مناجاتها و معارف الهیه بسیار زیاد آمده، اگر کسى جان و قلبش با مفهوم این اسم متّحد شود نه طاغوت مى شود نه طاغوت زده و نه گول فرهنگهاى بیگانه از حقیقت را مى خورد.

مربوب ربّ، آزادترین و آگاه ترین و پاک ترین و با کمال ترین و شریفترین و با تربیت ترین انسانهاست.

عارف عاشق، اقبال پاکستانى در نشان دادن مفهوم ربّ و شخصیت مربوب ربّ در محور خبر عظیم آفرینش، حضرت سید الشهداء علیه السّلام چه نیکو سروده:

هر که پیمان با هوالموجود بست *** گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است *** عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفّاک است و او سفّاک ترى *** پاک تر چالاک تر بى باک تر

عقل در پیچاک اسباب و علل *** عشق مکارست و دامى مى زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است *** عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند *** این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان *** عشق کمیاب و بهاى او گران

عقل محکم از اساس چون و چند *** عشق عریان از لباس چون و چند

عقل مى گوید که خود را پیش کن *** عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب *** عشق از فضل استو با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو *** عشق گوید بنده شود آزاد شو

عشق را آرام جان حرّیت است *** ناقه اش را ساربان حرّیت است

آن شنیدستى که هنگام نبرد *** عشق باعقل هوس پرورچه کرد

آن امام عاشقانْ پور بتول *** سرو آزادى ز بستان رسول

ال

لّه اللّه باس بسم اللّه پدر *** معنى ذِبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده خیر الملل *** دوش ختم المرسلین نِعْمَ الْجَمَل

سرخ رو عشق غیور از خون او *** شوخى این مصرع از مضمون او

در میان امّت کیوان جناب *** همچو حرق قل هو اللّه در کتاب

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت *** حرّیت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه خیر الاُمم *** چون سحاب قبله باران از کرم

بر زمین کربلا بارید و رفت *** لاله در ویرانه ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد *** موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حقّ در خاک و خون گردیده است *** پس بناى لا إلَه گردیده است

مدّعایش سلطنت بودى اگر *** خود نکردى با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لا تُعَد *** دوستان او به یزدان هم عدد

سرّ ابراهیم و اسماعیل بود *** یعنى آن اجمال را تفصیل بود

عزم اوچون کوهساران استوار *** پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزّت دین است و بس *** مقصد او حفظ آئین است و بس

ما سوى اللّه را مسلمان بنده نیست *** پیش فرعونى سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد *** ملّت خوابیده را بیدار کرد

تیغ”لا” چون ازمیان بیرون کشید *** از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش “الاّ اللّه” بر صحرا نوشت *** سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم *** ز آتش او شعله ها اندوختیم

اى صبا اى پیک دور افتادگان *** اشک ما برخاک پاک او رسان

درک مفهوم ربوبیت، عجیب در آزادى انسان از بند شیاطین داخلى و خارجى و هواها و هوس ها و غرائز و امیال سرکش مؤثّر است

فهم معناى ربوبیت آنچنان در تربیت انسان برابر با فرهنگ حضرت ربّ العزّه داراى اثر است که از انسان منبع جود و کرامت، تقوا و شرافت، معرفت و اصالت، وجدان و ولایت، فضیلت و سیادت و به قول قرآن مجسد شجره طیبه به بار مى آورد!

اقبال بر اساس قرآن مجید، متّصل به ربوبیت حق را با تربیت ترینانسان تاریخ مى داند و مى گوید این تربیت را که تربیت خود در سایه ربوبیت حقّ است سه مرحله است:

۱ـ اطاعت ۲ـ ضبط نفس ۳ـ نیابت الهى.

اطاعت از حقدر تمام اوامر و نواهى و اطاعات از انبیا و ائمّه طاهرین علیهم السلام; ضبط و حفظ این اطاعت از دستبرد شیاطین و حوادث و نوائب و مصائب و نیز ضبط نفس از گناه و معصیت; و در نتیجه به مقام خلافت اللّهى رسیدن. اینک گفتار علاّمه اقبال پاکستانى:

اطاعت:

خدمت و محنت شعار اشترست *** صبر و استقلال کار اشتر است

گام او در راه کم غوفاستى *** کاروان را زورق صحراستى

نقش پایش قسمت هر بیشه اى *** کم خور و کم خواب و مخنت پیشه اى

مست زیر بار محمل مى رود *** پاى کوبان سوى منزل مى رود

سر خود از کیفیت رفتار خویش *** در سفر صابرتر از اسوار خویش

تو هم از بار فرائض سرمتاب *** برخورى از عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب

دراطاعت کوش اى غفلت شعار *** مى شود از چبر پیدا اختیار

ناکس از فرمان پذیرى کس شود *** آتش ار باشد ز طغیان خس شود

هر که تسخیر مه و پروین کند *** خویش را زنجیرى آئین کند

باد را زندان گل خوشبو کند *** قید بو را نافه آهو کند

مى زند اختر سوى منزل قدم *** پیشِ آئینى سر تسلیم خم

سبزه بر دین نمو روئیده است *** پایمال ازترک آن گردیده است

لاله پیهم سوختن قانون او *** بر جهد اندر رگ او خون او

قطره ها دریاست از آئین وصل *** ذرّه ها صحراست از آئین وصل

باطن هر شئ زآئینى قوى *** تو چرا غافل ازاین سامان روى

باز اى آزاد دستور قدیم *** زینت پاکن همان زنجیر سیم

شکوه سنج سختى آئین مشو *** از حدود مصطفى بیرون مشو

ضبط نفس:

نفس تو مثل شتر خود پرور است *** خود پرست و خودسوار و خودسر است

مرد شو آور زمام او به کف *** تا شوى گوهر اگر باشى خزف

هر که برخود نیست فرمانش روان *** مى شودفرمان پذیر از دیگران

طرح تعمى تو از گل ریختند *** با محبّتن خوف را آمیختند

خوف دنیا خوف عُقبى خوف جان *** خوف آلامِ زمین و آسمان

حبّ مال و دولت و حبّ وطن *** حبّ خویش و اقربا و حبّ زن

امتزاج ما و طن تن پوراست *** کشته فحشا هلاک منکر است

تا عصاى لا إلَهدارى به دست *** هر طلسم خوف را خواهى شکست

هر که حق باشد چو جان اندر تنش *** خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سینه او راه نیست *** خاطرش مرعوب غیر اللّه نیست

هر که دراقلیم “لا” آباد شد *** فارغ از بند و زن و اولاد شد

مى کنداز ما سِوى قطع نظر *** مى نهد ساطور بر حلق پسر

با یکى مثل هجوم لشگر است *** جان به چشم او زباد ارزان تر است

“لا إلَه” باشد صدف، گوهر نماز *** قلب مسلم را حج اصغر نماز

در کف مسلم مثال خنجر است *** قاتل فحشا و بَغْى و منکر است

روزه برجوع و عطش شبخون زند *** خیبر تن پرورى را بشکند

مؤمنا را فطرت افروزست حج *** هجرت آموز و وطن سوزست حج

طاعتى سرمایه اى جمعیتى *** ربط اوراق کتاب ملتى

حبّ دولت را فنا سازد زکات *** هم مساوات آشنا سازد زکات

دل ز حَتّى تُنْفِقُوا محکم کند *** زر فزاید الفت زر کم کند

این همه اسباب استحکام تست *** پخته محکم اگر اسلام تست

اهل قوّت شو ز ورد یا قَوى *** تا سوار اشتر خاکى شوى

نیابت الهى:

گر شتربانى جهانبانى نکنى *** زیب سر تاج سلیمانى کنى

تا جهان باشد جهان آرا شوى *** تا جدار ملک لا یبلى شوى

نایب حق در جهان بودن خوش است *** بر عناصر حکمران بودن خوش است

نایب حق همچو جان عالم است *** هستى او ظلّ اسم اعظم است

از رموز جز و وکل آگه بود *** در جهان قائم به امر اللّه بود

خیمه چون در وسعت عالم زند *** این بساط کهنه را بر هم زند

فطرتش معمور و مى خواهد نمود *** عالمى دیگر بیارد در وجود

صد جهان مثل جهان جزو و کل *** روید از کشت خیال او چو گل

ضخته سازد فطرت هر خام را *** از حرم بیرون کند اصنام را

نغمه زا تار دل مضراب او *** بهر حق بیدارى او خواب او

شیب را آموزد آهنگ شباب *** مى دهد هر چیز را رنگ شباب

نوع انسان را بَشیر و هم نذیر *** هم سپاهى هم سپه گر هم امیر

مدّعاى عَلَّم الاْسْماستى *** سرّ سُبحانَ الَّذى أسْراستى

از عصا دست سفیدش محکم است *** قدرت کامل به علمش توأماست

چون عصا گیرد به دست آن شهوسوار *** تیزتر گردد سمند روزگار

خشک سازد هیبت او نیل را *** مى برد از مصر، اسرائیل را

از “قُمِ” او خیزد اندر گور تن *** مرده جانها چون صنوبر در چمن

ذات او توجیه ذات ع

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.