پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دعای اول صحیفه سجادیه/ شرح‌ها و ترجمه‌ها (بخش اول) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

فهرست دعاهای صحیفه سجادیه

متن دعای اول صحیفه سجادیه

شرح و ترجمه دعا:

بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم – بخش پنجم

حمد و ثنای آفریدگار؛

وَ کانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ، بَدَأَ بِالتَّحْمِیدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَیهِ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ یکونُ بَعْدَهُ. الَّذِی قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ.
ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَی مَشِیَتِهِ اخْتِرَاعاً.
ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ، وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لَا یمْلِکونَ تَأخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ، وَ لَا یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَی مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ، لَا ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لَا یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ.
ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاهِ أَجَلًا مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً، یتَخَطَّی إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ، وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ، حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَقْصَی أَثَرِهِ، وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ، قَبَضَهُ إِلَی مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ، أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ،
«لِیجْزِی الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی»؛ عَدْلًا مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاهَرَتْ آلَاؤُهُ، «لا یُسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ».

ترجمه‌های فارسی

ترجمه انصاریان

دعای آن حضرت است چون به نماز برمی‌خاست بدین صورت به سپاس و حمد خداوند عزوجل ابتدا می‌کرد و می‌گفت:

حمد خدایی را که اول همه آثار هستی اوست و قبل از او اوّلی نبوده، و آخر است بی ‏آنکه پس از او آخری باشد،

خدایی که دیده بینندگان از دیدنش قاصر، و اندیشه و فهم وصف‌کنندگان از وصفش عاجز است.

به دست قدرتش آفریدگان را ایجاد کرد و آنان را بر اساس اراده خود صورت بخشید،

آنگاه همه را در راه اراده خود راهی نمود و در مسیر محبت و عشق به خود برانگیخت، موجودات هستی از حدودی که برای آنان معین فرموده، قدمی پیش و پس نتوانند نهاد،

و برای هر یک از آنان روزی معلوم و قسمت‌شده‌‏ای از باب لطف قرار داد. هر آن کس را که روزی فراوان داده، احدی نمی‌‏تواند بکاهد، و هر آن کس را که روزی کاسته، هیچ کس نتواند بیفزاید،

آنگاه زندگی او را زمانی معین مقدّر فرمود و پایانی محدود قرار داد که با ایام عمر به ‏سوی آن پایان قدم برمی‌‏دارد و با سال‌های زندگی‌اش به آن نزد‏یک می‌گردد، تا چون به ‏آخر آن رسید و پیمانه زمانش لبریز شد، جانش را می‏‌گیرد و او را به سوی آنچه بدان خدایش خوانده از ثواب بسیار یا عذاب دردناک راهی می‏‌کند، تا از پی عدالت خود بدکاران را به کردار بدشان و نیکوکاران را به عمل صالحشان جزا دهد.

منزّه است نام‏‌های او، و پی‏‌درپی است نعمت‏‌های وی، کسی را نرسد که او را از کرده‏‌اش باز پرسد، ولی همه در معرض پرسش او هستند.

ترجمه آیتی

چون به‌ دعا آغاز می‌ کرد نخست خدای عزوجل را‌ با‌ چنین عبارتهایی حمد ‌و‌ ثنا می‌ گفت.

حمد ‌و‌ سپاس خداى را، ‌آن نخستین بى پیشین را‌ ‌و‌ ‌آن آخرین بى پسین را،

خداوندى که‌ دیده ‌ى‌ بینایان از‌ دیدارش قاصر آید ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ واصفان از‌ نعت او‌ فرو ماند.

آفریدگان را‌ به‌ قدرت خود ابداع کرد ‌و‌ به‌ مقتضاى مشیت خویش جامه هستى پوشید

و به‌ همان راه که‌ ارادت او‌ بود روان داشت ‌و‌ رهسپار طریق محبت خویش گردانید.

چون ایشان را‌ به‌ پیش راند، کس را‌ یاراى واپس گراییدن نبود، ‌و‌ چون واپس دارد، کس را‌ یاراى پیش تاختن نباشد.

هر زنده جانى را‌ از‌ رزق مقسوم خویش توشه اى معلوم نهاد، آنسان که‌ کس نتواند از‌ ‌آن که‌ افزونش داده، اندکى بکاهد ‌و‌ بر‌ ‌آن که‌ اندکش عنایت کرده، چیزى بیفزاید.

سپس هر‌ یک از‌ آدمیان را‌ عمرى معین مقرر کرد ‌و‌ مدتى محدود که‌ با‌ گامهاى روزها ‌و‌ سالهایش مى پیماید، تا‌ آنگاه که‌ به‌ سر‌ آردش، آنسان که‌ چون آخرین گامها را‌ بردارد ‌و‌ پیمانه عمرش لبریز شود، او‌ را‌ فروگیرد: یا‌ به‌ ثواب فراوانش بنوازد، یا‌ به‌ ورطه ‌ى‌ عقابى خوفناکش اندازد، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر عمل خویش برساند ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش کردار نیک خویش و این خود عین عدالت اوست.

منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او‌ ‌و‌ ناگسستنى است نعمتهاى او. کس را‌ نرسد که‌ او‌ را‌ در‌ برابر اعمالش بازخواست کند ‌و‌ اوست که‌ همگان را‌ به‌ بازخواست کشد.

ترجمه ارفع

حمد پروردگار

حمد اختصاص به‌ پروردگارى دارد که‌ اول است ‌و‌ کسى قبل از‌ او‌ نبوده ‌و‌ آخر است ‌و‌ کسى بعد از‌ او‌ نخواهد بود.

خدایى که‌ دیدگان انسانها، ناتوان از‌ رویت اوست ‌و‌ اندیشه توصیف کنندگان عاجز از‌ تعریف ‌و‌ توصیف او‌ مى باشد.

او با‌ دست قدرتش خلق موجودات را‌ بنیان گذاشت ‌و‌ با‌ اراده اش مخلوقات را‌ اختراع نمود.

سپس موجودات را‌ در‌ مسیر خواست خویش قرار داد و‌ آنان را‌ در‌ راه محبت خود استخدام کرد. در‌ حالى که‌ دست پرورده هاى او‌ قادر نیستند خود را‌ از‌ مقدم بودن به‌ تاخیر اندازند و‌ یا‌ از‌ به‌ تاخیر افتادن خود را‌ جلو قرار دهند.

خدایى که‌ براى هر‌ موجود زنده روزى معین تقسیم فرموده و‌ کسى نمى تواند از‌ آنکه زیاد داده چیزى بکاهد ‌و‌ یا‌ به‌ آنکه کم داده چیزى زیاد کند.

آنگاه خداوند تبارک و‌ تعالى براى هر‌ کدام آنها در‌ زندگى مدتى معین ‌و‌ پایانى معلوم قرار داده تا‌ در‌ محدوده عمر به‌ خواسته هاى خود برسد ‌و‌ سالهاى زندگى اش پایان پذیرد ‌و‌ حساب عمرش را‌ تمام و‌ کمال بستاند و‌ در‌ نتیجه به‌ وعده هایى که‌ به‌ او‌ داده از‌ اجر سرشار بهشت ‌و‌ یا‌ پاداش ترسناک دوزخ نائل شود. «تا کسانى را‌ که‌ بد کرده اند در‌ برابر کارهایى که‌ انجام داده اند سزا دهد و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند پاداش نیکو دهد» (سوره النجم- ۳۱).

و این از‌ عدل خداوندى است که‌ چنین پاداش مى دهد. خدایى که‌ اسماءش مقدس ‌و‌ نعمت هایش پى در‌ پى است. کسى از‌ او‌ درباره ‌ى‌ کارهایش سئوال نمى کند، ولى از‌ کرده هاى بندگانش سئوال خواهد شد.

ترجمه استادولی

از دعاهاى ‌آن حضرت است در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى

‌و‌ روش ‌آن حضرت این بود که‌ در‌ آغاز دعا حمد ‌و‌ ثناى الهى بجاى مى آورد. فرمود:

ستایش خداى را‌ که‌ اول است ‌و‌ پیش از‌ اولى نبوده، ‌و‌ آخر است ‌و‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.

همان که‌ دیده هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر است، ‌و‌ اندیشه وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز.

آفریدگان را‌ به‌ قدرت خویش از‌ هیچ آفرید، ‌و‌ آنان را‌ به‌ خواست خویش بى هیچ نمونه اى پدید آورد.

سپس آنان را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت، ‌و‌ در‌ راهى که‌ دوست مى داشت برانگیخت، نه مى توانند از‌ آنچه خداوند آنان را‌ به‌ سوى ‌آن پیش برده عقب افتند، ‌و‌ نه مى توانند به‌ سوى آنچه خداوند آنان را‌ از‌ ‌آن عقب افکنده پیشى جویند.

و براى هر‌ جاندارى از‌ آنان خوراک معلوم ‌و‌ قسمت شده اى از‌ روزى خویش قرار دارد، نه کاهنده اى از‌ سهم ‌آن کس که‌ خدایش افزوده تواند کاست، ‌و‌ نه افزاینده اى بر‌ سهم ‌آن که‌ خدایش کاسته تواند افزود.

سپس براى او‌ در‌ زندگانى سرآمدى خاص معین کرد، ‌و‌ مدتى محدود قرار داد، که‌ با‌ روزهاى عمرش به‌ سوى ‌آن گام برمى دارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش به‌ سرعت به‌ ‌آن نزدیک مى شود، ‌و‌ همین که‌ به‌ آخرین گامش رسد، ‌و‌ حساب عمرش را‌ سراسر بپیماید، او‌ را‌ بگیرد ‌و‌ به‌ سوى آنچه او‌ را‌ بدان فراخوانده بود از‌ پاداش فراوان، یا‌ کیفر سهمگین خود رهسپار نماید، تا‌ کسانى را‌ که‌ بدى کرده اند به‌ اعمالشان کیفر دهد ‌و‌ کسانى را‌ که‌ نیکى کرده اند به‌ پاداش نیک رساند.

و این از‌ روى عدالت اوست، که‌ نام هایش مقدس، ‌و‌ نعمت هایش پیاپى ‌و‌ آشکار است، «از آنچه مى کند بازخواست نشود ‌و‌ آفریدگان همه بازخواست شوند».

ترجمه الهی قمشه ای

دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد

دعاى ‌آن حضرت علیه السلام در‌ حمد ‌و‌ ثناى الهى است چون ‌آن بزرگوار نخست به‌ ستایش حضرت پروردگار دعا آغاز مى کرد:

ستایش مخصوص خداست که‌ هستى او‌ اول در‌ وجود ‌و‌ مبدء آفرینش است بى آنکه ‌آن ذات ازلى را‌ اول ‌و‌ ابتدائى باشد ‌و‌ آخر در‌ وجود است بى آنکه ‌آن حقیقت ابدى را‌ آخر ‌و‌ انتهائى باشد (یعنى چون حضرت احدیت عز سلطانه هستى ذاتى ازلى ‌و‌ موجود سرمدى ابدى است هستى او‌ اول ‌و‌ آخر ندارد ‌و‌ آغاز ‌و‌ انجام بر او‌ متصور نباشد) ‌و‌ موجودى قبل از‌ او‌ ‌و‌ بعد از‌ او‌ نتواند بود زیرا هستى او‌ بر هر‌ قبل ‌و‌ بعد زمانى ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى افاضه ‌ى‌ وجود کرده ‌و‌ بر همه قبلیت ها ‌و‌ بعدیت ها احاطه وجودى دارد ‌و‌ به‌ هیچ معنى قبلیت ‌و‌ بعدیت زمانى ‌و‌ بالشرف ‌و‌ بالعلیه ‌و‌ دهرى ‌و‌ سرمدى ‌و‌ غیره هیچ موجودى قبلیت ‌و‌ بعدیت بر او‌ نخواهد داشت)

آن یگانه ذاتى که‌ دیده ‌ى‌ بینندگان از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ فهم ‌و‌ اندیشه ‌ى‌ توصیف کنندگان از‌ نعمت ‌و‌ وصفش عاجز است (یعنى نه تنها چشم حس از‌ دیدنش قاصر ‌و‌ ناتوان بلکه چشم عقل ‌و‌ هوش هم از‌ احاطه به‌ اوصافش تا‌ چه رسد بکنه ذاتش عاجز است نور جمال ‌و‌ جلالش قواى ادراکى حس ‌و‌ وهم ‌و‌ خیال ‌و‌ عقل همه را‌ مقهور ساخته ‌و‌ در‌ عین آنکه به‌ چشم بصیرت نورش بر همه پیدا ‌و‌ پیداترین اشیاء است باز با‌ تمام قواى حواس ‌و‌ اوهام ‌و‌ عقول از‌ نیل به‌ کنه وجود ‌و‌ حقیقت ذاتش عاجزند ‌و‌ منتهاى معرفت ‌و‌ بصیرت عارفان اعتراف به‌ عجز از‌ معرفت اوست)

عین پیدائى است ‌و‌ بس پنهان سر پنهانى است ‌و‌ بس پیدا

هویدا ‌و‌ نهان از‌ چشم امکان خرد حیران در‌ ‌آن پیداى پنهان

عالم آفرینش را‌ بى تمثال ‌و‌ بى سابقه فکرت به‌ قدرت کامله ‌و‌ مشیت بالغه (بدین نظم زیبا ‌و‌ نظام اتم احسن) بیافرید

پس آنگاه تمام خلق را‌ باز (از عوالم ملک ‌و‌ ملکوت ‌و‌ جبروت ‌و‌ لاهوت) همه را‌ به‌ طریقه مستقیم به‌ اراده نافذ خود سلوک داد ‌و‌ به‌ راه محبت (و عشق ‌و‌ اشتیاق) خود برانگیخت (چنان به‌ اراده ‌و‌ به‌ محبت ‌و‌ عشق ‌و‌ شوق حق فطرت خلق مسخرند که‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ مشیت ‌و‌ اراده خدا مقدم بر دیگران داشته قدمى موخر تواند نهاد ‌و‌ نه ‌آن کس را‌ که‌ موخر از‌ دیگرى داشته قدمى تقدم تواند یافت (یعنى نظام آفرینش در‌ تمام کرات بى حد ‌و‌ حصر ‌و‌ عوالم بى نهایت آسمانها ‌و‌ زمینها ‌و‌ جهانهاى بى انتهاى غیب ‌و‌ شهود همه طبق خواست خدا ‌و‌ مشیت الهى به‌ سمت کمال خود در‌ حرکتند ‌و‌ تدبیر خلق مسخر تقدیر حق است ‌و‌ در‌ سراسر ملک وجود جز اراده کامله سبحانى ‌و‌ قدرت شامله ‌ى‌ ربانى حکم فرمائى وجود ندارد

ترتیب جهان چنانکه باید کردى به‌ مثابتى که‌ شاید

در عالم ‌و‌ عالم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن

(و به‌ حکمت بالغه الهیه) براى هر‌ نوعى از‌ موجودات عالم (و یا‌ روحى از‌ ارواح خلایق) قوت ‌و‌ قوتى ‌و‌ رزق ‌و‌ روزى معلوم ‌و‌ معین قسمت فرمود که‌ ‌آن قسمت معین الهى را‌ هرگز کسى که‌ بر او‌ زیاد مقدر فرموده کم نتواند کرد ‌و‌ نه ‌آن را‌ که‌ کم مقدر کرده اندکى تواند افزود

سپس بر هر‌ یک در‌ حیوه او‌ اجلى معین کرد ‌و‌ بر زندگانى وى مدتى مقرر داشت که‌ گامهاى او‌ در‌ زندگانى قدمى است که‌ به‌ سوى اجل خود مى رود ‌و‌ به‌ رفتن (ماها و) سالهاى عمر روزگار ‌آن اجل معین فرامى رسد تا‌ هنگامى که‌ آخرین قدم را‌ برداشته ‌و‌ حساب عمر به‌ پایان رسد ‌و‌ خدا قبض روح او‌ کند ‌و‌ به‌ جانب منزلى که‌ دعوتش فرموده اند که‌ یا‌ سر‌ منزل ثواب کامل (و سعادت ‌و‌ وفور نعمت بهشت) حق است یا‌ منزل شقاوت ‌و‌ قهر ‌و‌ عقاب خدا است رهسپار شود (یعنى اگر با‌ ایمان است ‌و‌ نیکوکار بهشتى است ‌و‌ اگر کافر است ‌و‌ بدکار دوزخى است)

تا در‌ ‌آن عالم خداى متعال به‌ عدل (و احسان) آنان را‌ که‌ بدکارند به‌ کیفر کردار بدشان برساند ‌و‌ آنان که‌ نیکوکارند پاداش نیکو عطا کند

که کار خدا عدل (و احسان) است ‌و‌ اسماء مبارک ‌و‌ اوصاف کمالیه اش پاک ‌و‌ منزه (از ظلم ‌و‌ ستم به‌ خلق) است ‌و‌ لطف ‌و‌ احسان ‌و‌ نعمتهایش بر خلق آشکار است (یعنى پاداش بهشتیان به‌ عدل ‌و‌ احسان ‌و‌ لطف اوست ‌و‌ کیفر دوزخیان هم به‌ عدل ‌و‌ داد او‌ به‌ احدى در‌ دو‌ عالم ستم نخواهد کرد همه کارش لطف است ‌و‌ بدکاران عالم خود به‌ نفس خویش ستم کرده ‌و‌ خویشتن را‌ بدوزخ عقاب خدا فرستادند) ‌و‌ ابدا کسى را‌ حق سئوال ‌و‌ چون ‌و‌ چرا در‌ کار خدا نیست.

ترجمه سجادی

و از‌ دعاى امام علیه السلام بود، موقعى که‌ شروع به‌ نیایش کرد ‌و‌ با‌ سپاس خداوندِ ارجمند ‌و‌ بزرگ، ‌و‌ ستایش بر‌ او، (دعا را) آغاز نمود:

سپاس خداى را، اوّلى که‌ پیش از‌ او‌ اوّلى نبوده ‌و‌ آخِرى که‌ پس‌ از‌ او‌ آخرى نباشد.

همان که‌ چشم هاى بینندگان از‌ دیدنش قاصر، ‌و‌ پندارهاى وصف کنندگان از‌ وصفش عاجز است.

به قدرت خویش آفریدگان را‌ بى هیچ نمونه اى‌ آفرید ‌و‌ ایشان را‌ به‌ خواست خود از‌ هیچ به‌ وجود آورد.

سپس آنها را‌ در‌ راهى که‌ مى خواست روان ساخت ‌و‌ در‌ راه دوستى به‌ خود، برانگیخت. آنها توانایىِ عقب انداختن آنچه (خدا) آنان را‌ به‌ سوى ‌آن جلو انداخته، نداشته ‌و‌ نمى توانند آنچه را‌ که‌ آنها را‌ از‌ ‌آن عقب انداخته، جلو اندازند.

و براى هر‌ جاندارى از‌ ایشان، معلومِ قسمت شده اى‌ از‌ رزقش قرار داد. از‌ کسى که‌ (خدا) به‌ او‌ فراوانى داده، کاهنده اى‌ نمى کاهد ‌و‌ از‌ کسانى که‌ کاسته، افزاینده اى‌ نمى افزاید.

سپس براى او‌ (آفریده اش) در‌ زندگى، سرآمدى خاص معین نمود، ‌و‌ برایش زمانى محدود قرار داد که‌ با‌ روزهاى زندگى اش، به‌ سوى ‌آن گام بردارد، ‌و‌ با‌ سال هاى روزگارش، به‌ ‌آن نزدیک مى شود. زمانى که‌ به‌ پایان عمرش رسد ‌و‌ حساب زندگى اش را‌ بستاند، او‌ را‌ گرفته، به‌ سوى آنچه فراخوانده بود، از‌ پاداش فراوان یا‌ کیفر ترسناک خود روانه سازد. تا‌ کسانى را‌ که‌ بد کرده اند، به‌ سبب آنچه که‌ به‌ جا آورده اند، سزا دهد ‌و‌ آنان را‌ که‌ به‌ سبب نیکویى، نیکویى نمودند را، جزا دهد.

و این از‌ عدل اوست. نام هایش مقدّس ‌و‌ نعمت هایش آشکار ‌و‌ پى درپى است. از‌ آنچه او‌ انجام مى دهد، بازخواست نشود ‌و‌ ایشان (آفریدگان) بازخواست شوند.

ترجمه شعرانی

از دعاهاى‌ آن‌ حضرت است ‌که‌ چون آغاز ‌به‌ دعا ‌مى‌ کرد ابتدا سپاس خداى تعالى ‌و‌ ستایش ‌او‌ ‌مى‌ نمود ‌و‌ ‌مى‌ گفت:

سپاس خداوند ‌را‌ ‌که‌ نخستین موجود است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ هیچ نبود ‌و‌ آخرین موجود است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ هیچ نباشد

دیده بینندگان ‌از‌ مشاهده ذات ‌او‌ فرومانده ‌و‌ اندیشه گویندگان ‌از‌ ذکر اوصاف ‌او‌ عاجز است

به قدرت خود آفریدگان ‌را‌ ‌از‌ نیستى ‌به‌ هستى آورد ‌و‌ ‌به‌ خواست خویش آنها ‌را‌ ‌از‌ عدم ایجاد فرمود

آنگاه ‌در‌ راهى ‌که‌ خود خواست آنها ‌را‌ سالک گردانید، ‌و‌ ‌در‌ طریق محبت خویش برانگیخت. بدانسوى ‌که‌ آنان ‌را‌ کشانید یاراى باز ‌پس‌ شدن ندارند ‌و‌ ‌از‌ آنسوى ‌که‌ آنها ‌را‌ بازداشت توانائى پیش رفتن نه!

براى ‌هر‌ زنده نصیبى معلوم ‌و‌ رزقى مقسوم فرمود کسى نتواند ‌از‌ روزى ‌او‌ اگر وافر است چیزى بکاهد ‌و‌ اگر ناقص است چیزى بیفزاید

آنگاه براى عمر ‌هر‌ ‌یک‌ انجامى معلوم مقرر داشت ‌و‌ مدتى معین، ‌هر‌ روز ‌که‌ بگذرد گامى است ‌که‌ ‌به‌ سوى اجل برداشته ‌و‌ ‌هر‌ سال ‌که‌ برآید لختى ‌از‌ عمر است ‌که‌ تباه شود. چون ‌به‌ منتهى رسد ‌و‌ نشان آخرین گام ‌او‌ ‌بر‌ زمین نقش بندد ‌و‌ حصه خویش ‌را‌ ‌از‌ عمر مطابق حساب معلوم دریافت دارد خداوندش بدانجاى ‌که‌ فراخوانده است ‌از‌ ثواب موفور ‌یا‌ عقاب محذور ‌به‌ قهر ببرد ‌تا‌ بدکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل زشت کیفر کند ‌و‌ نیکوکاران ‌را‌ ‌به‌ عمل نیک پاداش دهد

رفتار ‌او‌ عدل است تقدست اسمائه نامهاى ‌او‌ پاک است (و ‌او‌ برى ‌از‌ نقص) ‌و‌ نعمتهاى ‌او‌ ‌پى‌ ‌در‌ پى، ‌هر‌ ‌چه‌ کند مسئول دیگران نیست ‌و‌ دیگران همه مسئول اویند

ترجمه فولادوند

سپاسگزارى از‌ خدا

سپاس خدایى را‌ که‌ از‌ دیدگاه آغاز ‌و‌ انجام اول بلا اول ‌و‌ آخر بلا آخرست.

خدایى که‌ «به بینندگان آفریننده را‌ نبینى مرنجان دو‌ بیننده را». خدایى که‌ اوهام واصفان از‌ وصف او‌ فرومانده.

خدایى که‌ آفریدگان را‌ به‌ توانایى خود پدید آورده ‌و‌ طبق اراده ‌ى‌ خویش آنها را‌ ابداع کرده و به‌ راهى که‌ اراده ‌ى‌ وى مقتضى دانسته روان داشته ‌و‌ در‌ مسیر محبت خویش قرار داده است. از‌ اندازه اى که‌ براى ایشان مقرر فرموده نه گامى پیش ‌و‌ نه پس‌ توانند رفت ‌و‌ براى هر‌ یک از‌ آنها روزى معین ‌و‌ معلوم تعیین فرموده، به‌ گونه اى که‌ ‌آن کس را‌ که‌ افزون تر داده از‌ ‌آن کاستن نتواند ‌و‌ ‌آن کس را‌ که‌ کمتر داده بر‌ ‌آن افزون قادر نیست. سپس در‌ زندگانى، براى وى، مدت معلومى مقرر فرموده که‌ با‌ روزهاى زندگانى خود به‌ سوى ‌آن گامزن است ‌و‌ با‌ سالهاى عمر خود ‌آن را‌ به‌ کمال مى رساند ‌و‌ چون پیمانه ‌ى‌ عمرش لبریز شد او‌ را‌ یا‌ به‌ سوى ثواب فراوان یا‌ کیفر دهشت بار مى کشاند، تا‌ بدکاران را‌ به‌ کیفر زشتکارى ‌و‌ نیکوکاران را‌ به‌ پاداش خوش کردارى آنها برساند و این خود عین داد از‌ جانب اوست.

منزه ‌و‌ پاک است نامهاى وى ‌و‌ پیاپى است نعمتهاى وى، از‌ آنچه کند پرسیده نشود ‌و‌ دیگرانند که‌ مورد پرسش قرار مى گیرند.

ترجمه فیض الاسلام

از دعاهاى امام علیه السلام است (در حمد ‌و‌ سپاس خداى تعالى، ‌و‌ همواره روش ‌آن‌ حضرت چنین بوده) هنگامى ‌که‌ دعاء ‌مى‌ کرد ‌در‌ آغاز ‌آن‌ ستایش خداى عزوجل ‌مى‌ نمود (به اقتداء ‌و‌ پیروى ‌از‌ قرآن کریم ‌و‌ عمل ‌به‌ فرمایش مشهور حضرت رسول- صلى الله علیه ‌و‌ آله- ‌که‌ فرمود: کل امر ذى بال لم یبدء فیه بحمد الله فهو ابتر یعنى ‌هر‌ کار اهمیت دارى ‌که‌ ‌در‌ شروع ‌به‌ ‌آن‌ ‌از‌ خدا سپاسگزارى نشود ‌بى‌ برکت ‌و‌ ‌بى‌ نتیجه است) ‌پس‌ (درباره سپاسگزارى چنین) فرمود:

سپاس خدائى ‌را‌ ‌که‌ اول است ‌و‌ پیش ‌از‌ ‌او‌ اولى نبوده (مبدء ‌هر‌ موجودى است) ‌و‌ آخر است ‌و‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌او‌ آخرى نباشد (مرجع همه ‌ى‌ اشیاء است)

خدائى ‌که‌ دیده هاى بینندگان ‌از‌ دیدنش (در دنیا ‌و‌ آخرت) ناتوانند (محال است ‌او‌ ‌را‌ ببینند، چون آنچه ‌به‌ چشم ‌سر‌ دیده ‌مى‌ شود بایستى ‌در‌ مکان ‌و‌ جائى باشد، ‌و‌ محتاج ‌به‌ مکان جسم است ‌و‌ خداى تعالى جسم نیست) ‌و‌ اندیشه هاى وصف کنندگان ‌از‌ عهده ‌ى‌ وصفش برنیایند (هر ‌چه‌ کوشند نمى توانند ‌به‌ طوریکه شایسته است ‌او‌ ‌را‌ وصف نمایند، چنانکه حضرت سید المرسلین «صلى الله علیه ‌و‌ آله» فرمود: ‌لا‌ احصى ثناء علیک، انت کما اثنیت على نفسک یعنى مرا توانائى مدح ‌و‌ ثناى ‌تو‌ نیست، ‌تو‌ خود باید ثناگوى ذات اقدس خویش باشى، ‌و‌ حضرت سید الوصیین امیرالمومنین «علیه السلام» فرمود: ‌هو‌ فوق ‌ما‌ یصفه الواصفون یعنى ‌او‌ برتر ‌و‌ بالاتر است ‌از‌ آنچه وصف کنندگان ‌او‌ ‌را‌ بستایند)

به قدرت ‌و‌ توانائى خود آفریدگان ‌را‌ آفرید، ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌به‌ اراده ‌و‌ خواست خویش ‌به‌ وجود آورد ‌بى‌ اینکه ‌از‌ روى مثال ‌و‌ نمونه ‌اى‌ باشد (چون همیشه خداوند بوده ‌و‌ دیگرى ‌جز‌ ‌او‌ نبوده ‌که‌ نمونه ‌به‌ دست داده باشد)

سپس آنان ‌را‌ ‌در‌ راه اراده ‌و‌ خواست خویشتن روان گردانید، ‌و‌ ‌در‌ راه محبت ‌و‌ دوستى ‌به‌ خود (که غریزه ‌ى‌ ‌هر‌ موجودى است، چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۱۷ ‌ى‌ ۴۴ فرموده: ‌و‌ ‌ان‌ ‌من‌ شى ء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم یعنى موجودى نیست ‌جز‌ آنکه ذکرش تسبیح ‌و‌ ستایش خدا است، ولى شما تسبیح ایشان ‌را‌ ‌در‌ نمى یابید) برانگیخت، ‌در‌ حالى ‌که‌ توانائى ندارند تاخیر نمایند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌به‌ ‌آن‌ جلو انداخته، ‌و‌ نمى توانند پیش اندازند آنچه ‌را‌ ‌که‌ ایشان ‌را‌ ‌از‌ ‌آن‌ عقب خواسته (از آنچه براى آنان تعیین نموده تجاوز نمى توانند کرد، ‌و‌ این ‌با‌ استطاعت ‌و‌ توانا بودن ‌در‌ انجام عمل نیک ‌و‌ ‌بد‌ منافات ندارد، زیرا معنى فرمایش امام «علیه السلام» ‌در‌ ظاهر آنست ‌که‌ خداى تعالى هرگاه چیزى اراده نمود غیر ‌آن‌ واقع نمى شود)

و ‌از‌ رزقى ‌که‌ عطا فرموده ‌هر‌ جاندارى ‌را‌ روزى معلومى قرار داده است (چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۴۳ ‌ى‌ ۳۲ فرموده: نحن قسمنا بینهم معیشتهم ‌فى‌ الحیوه الدنیا «ما روزى ایشان ‌را‌ ‌در‌ زندگانى دنیا بینشان تقسیم ‌و‌ پخش نموده ایم» ‌به‌ طورى که) ‌به‌ ‌هر‌ ‌کس‌ ‌از‌ آنان فراخى ‌و‌ فراوانى داده کاهنده ‌اى‌ نمى کاهد، ‌و‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ کاسته افزاینده ‌اى‌ نمى افزاید (جز خداوند سبحان توانا نیست ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ زیاد ‌و‌ ‌کم‌ گرداند، بنابراین نباید براى ‌به‌ دست آوردن روزى ‌از‌ جاده ‌ى‌ درستى ‌و‌ پرهیزکارى بیرون رفت ‌و‌ گرد حرام گشت ‌که‌ آنچه قسمت ‌و‌ بهره است ‌از‌ راه حلال خواهد رسید، ‌و‌ باید دانست ‌که‌ حرام روزى ‌اى‌ ‌که‌ خداى تعالى قرار داده نیست، ‌پس‌ آنکه همیشه حرام ‌مى‌ خورد ‌از‌ روزى مقسوم خود چشم پوشیده ‌و‌ خداوند ‌آن‌ ‌را‌ حبس نموده ‌که‌ اگر شکیبائى نموده گرد حرام نمى گشت حتما آنچه درخور حال ‌او‌ است ‌به‌ ‌وى‌ ‌مى‌ رسید)

پس ‌از‌ ‌آن‌ براى ‌او‌ (هر ‌یک‌ ‌از‌ ایشان) ‌در‌ زندگى مدتى معلوم تعیین ‌و‌ پایانى معین قرار داده (معلوم نموده ‌هر‌ ‌یک‌ ‌از‌ ایشان ‌تا‌ ‌چه‌ مدتى خواهد زیست) ‌که‌ ‌با‌ روزهاى زندگیش ‌به‌ سوى ‌آن‌ پایان گام برمى دارد، ‌و‌ ‌با‌ سالهاى روزگارش ‌به‌ ‌آن‌ نزدیک ‌مى‌ شود ‌تا‌ چون ‌به‌ پایانش نزدیک شود، ‌و‌ حساب عمر ‌و‌ زندگیش ‌را‌ تمام بستاند، ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ آنچه خوانده ‌از‌ پاداش سرشار (بهشت) ‌یا‌ کیفر ترسناک خود (دوزخ) فراگیرد (در اینجا ‌از‌ قرآن کریم س ۵۳ ‌ى‌ ۳۱ اقتباس ‌و‌ استفاده نموده فرمود: لیجزى الذین اساوا بما عملوا ‌و‌ یجزى الذین احسنوا بالحسنى یعنى) ‌تا‌ کسانى ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ کردارشان ‌بد‌ کرده ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌که‌ ‌با‌ رفتار شایسته نیکوئى نموده اند جزا دهد

و این جزا (کیفر ‌و‌ پاداش) ‌با‌ عدالت ‌و‌ درستى ‌از‌ ‌او‌ است (از ‌هر‌ عیب ‌و‌ نقصى) منزه ‌و‌ پاک است نامهاى او، ‌و‌ نعمتها ‌و‌ بخششهایش (براى همه) ‌پى‌ ‌در‌ ‌پى‌ است (به کسى ظلم ‌و‌ ستم روا ندارد، بلکه ‌هر‌ ‌چه‌ کند طبق حکمت ‌و‌ مصلحت است، ‌از‌ اینرو چنانکه ‌در‌ قرآن کریم س ۲۱ ‌ى‌ ۲۳ است: لایسئل عما یفعل ‌و‌ ‌هم‌ یسئلون یعنى) ‌از‌ ‌او‌ نپرسند آنچه ‌را‌ ‌که‌ بجا ‌مى‌ آورد ‌و‌ ‌از‌ (گفتار ‌و‌ کردار) دیگران بازپرسند

شرح‌ها

دیار عاشقان (انصاریان)

در ستایش حق تعالى و معناى «الحمدللّه»:

حمد: ستایش نمودن در برابر صفات نیک اختیارى است، و مدح: ستودن در برابر صفات نیک اختیارى و غیر اختیارى است، و شکر: عبارت از سپاس در برابر نعمت هائى است که از منعم به ما رسیده.

با توجه به فرقى که بین حمد و مدح و شکراست، و با عنایت به الف و لامی که متّصل به کلمه حمد است، به این معنا واقف مى گردیم که تمام ستایش ها مخصوص به آن وجود مقدّسى است که با اراده و اختیار، خالق تمام موجودات، و زیبا آفرین و رشد دهنده تمام عناصر هستى و هدایت کننده آنان به مطلوب و مقصود است، و هر جا نسبت به هر کسى به خاطر ذات یا صفات یا افعال نیک اختیاریش ستایش واقع شود، برگشت آن ستایش به حضرت حقّ است، چرا که هر ذات نیکى و هر صفت زیبائى و هر فعل جمیلى قطره اى از آن بحر و جلوه اى از آن منبع و نور پرفروغى ازآن کانون است.

در حقیقت به وسیله الحمدللّه، که بر زبان جارى مى شود ـ و کلمه جامعى است که سرچشمه اش معرفت حامد و قلب پاک و نورانى اوست ـ خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستایش مى کنند.

الحمد اللّه جمله پر نورى است که در دنیا که زندگى اول است بر زبان عاشقان جاریست و در آخرت که زندگى دوم وابدى است نیز بر زبان اهل بهشت جهت ستایش حق جارى خواهد بود.

امام صادق علیه السّلام مى فرماید: استرى از پدرم حضرت باقر گم شد فرمود اگر خداوند وسیله برگشت آن را برایم فراهم کند او را به محامد و ستایش هائى بستانمى که موجب رضایت او شود. چون استر با زین و برگش پیدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پیچید و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت الحمد للّه و چیزى به آن نیفزود آنگاه فرمود هیچ ستایشى نیست مگر اینکه در آنچه گفتم هست.

این جمله را جناب حق جهت ستایش آوردن بندگان به پیشگاهش به بندگان تعلیم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و اینکه همه موجودیت خود را بدرقه معناى آن کنند برآیند و اگر این تعلیم در کار نبود تمام زبانها از ستایش او لال بود!

فیض آن شوریده مست و آن باده نوش جام الست مى گوید:

دم آگه ز راه الحمدللّه *** که عشقم شد پناه، الحمدللّه

رهى کارد مرا تا درگه یار *** به من بنمود إله، الحمدللّه

سحاب رحمتش بر من ببارید *** ز دل شستم گناه، الحمدللّه

به یکدم کهرباى عشق بر بود *** دل و جان را چوکاه، الحمدللّه

رسن آمد به بالا، یوسف جان *** برون آمد ز چاه، الحمدللّه

چو در تاریکى زلفش فتادم *** رخى دیدم چوماه، الحمدللّه

طریقت را حقیقت را بدیدم *** در آن زلف سیاه، الحمدللّه

ره ایمان و کفر زلف دیدم *** نهادم رو به راه، الحمدللّه

گدائى کردم از مستانش جامى *** شدم سرمست شاه، الحمدللّه

چو فیض از فیض حق جامى کشیدم *** وجودم شد تباه، الحمدللّه

ستایش حقّ از زبان عرفان:

بدانکه چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه کمال و مشاهده جمال; و سرمایه کمال هر کاملى، اثرى از آثار کمال حقّ است، و پیرایه جمال هر جمیلى پرتوى از انوار جمال مطلق است، لاجرم جمیع محامد بدان ذات که مستجمع جمیع کمالات است راجع تواند بود; و حمد قولى و فعلى و حالى، به حکم تخلّق به اخلاق حضرت متعالى، سزاوار آن جناب عالى باشد.

امّا حمد قولى، ثناى لسانى است بدانچه حقّ سبحانه و تعالى بر زبان انبیا، خود را بدان محمدت فرمود.

امّا فعلى، بیان اعمال بدنى است ازطاعات و عبادات و خیرات و مبرّات، از براى ابتغاى وجه احد قدیم، و توجّه بدان جناب کریم، نه از براى طلب حظوظ نفس و مرضات او.

امّا حالى، که به حسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به کمالات علمیه و عملیه و تخلّق به اخلاق الهیه. و در حقیقت همه این محامد،ستایش حقّ است نفس خود را در مقام تفصیل، که مسمّى به مظاهر است، از رویى که مظاهر غیر مظاهر نیست.

امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعى الهى از روى قول، تعریفات اوست نفس خود را به صفات کمالیه، که کتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.

امّا از روى فعل، اظهار کمالات جمالیه و جلالیه است از غیب به شهادت، و از باطن به ظاهر و از علم به یقین، در محالّ صفات و مجالى ولایات اسماء به حسب تعینات.

مثلا” وجود حضرت ختمى مرتبت که داراى مقام جمع الجمعى است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلى حقّ است مرخود از، چنانچه عارف نامدا داود بن محمود قیصرى در رسائلش صفحه ۱۳۶ مى فرماید:

از ان جا که این حقیقت جمعیه الهیه، کامل ترین نوع انسان کمالى است، و در نوع انسان، کامل تر از حضرت ختمى مقام وجود ندارد; داراى مقام فردیت مطلقه، و به اعتبار وجود جمعى کمالى، در نوع خود منفرّد است; و از خواصّ فردیت مطلقه احاطه به جمیع مراتب و درجات است از مقام تعین اوّل تا آخرین درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.

در مقام احدیت واسطه است جهت ظهور حقایق و معانى غیبى مستجن در ذات، به وجود تفصیلى در مرتبه و احدیت و اعطاء کلّ ذى حقّ حقّه، به حسب ظهور اسماء الهى و صور اسمائیه و اعیان ثابته و استعدادات و لوازم اعیان به فیض اقدس; که همین فیض اقدس اوّلین جلوه و ظهور حقیقت محمّدیه است ; و قابلیت او به حسب عین ثابت ، اتمّ قابلیات است، و داعیان کافّه ممکنات به منزله ابعاض و اجزاء و ذرارى عین کلّى او هستند چون عین ثابت او صورت اسم اللّه ذاتى است .

این حقیقت به اعتبار نشئات روحانیت نبىّ مبعوث است بر کافّه ارواح انبیا و اولیاء، و به اعتبار نشئات عنصرى و مادّى و ظهور در عالم شهادت، داراى مقام ختمیت نبوّت است، و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشکات اولیاءمحمّدیین مى نماید و مقام ولایت او به ظهور مهدى به حدّ اعلاى از کمال مى رسد که حضرت صادق علیه السّلام فرمود:

نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْنى… (۳۰) ما به خدا سوگند اسماء الحسناى خداوند هستیم.

وبه حسب علم عنائى حقّ که مقتضى رسیدن هر فردى از افراد انسان است به کمال لایق خود و لزوم تجلّى حقّ به اسم عدل، و تجلّى حقّ در مشکات ختم ولایت باتمام اسماء و صفات خو، و ظهور تفصیلى اسماء و صفات در مظاهر خلقیه در عالم شهادت; دولت اسماء حاکم بر مظاهر اولیا تا قیام قیامت انقطاع نمى پذیرد.

امّا حمد از روى حال، عبارت از تجلّیات اوست هم در ذات خویش به فیض اقدس اوّلى و ظهور نور ازلى پس در جمع و تفصیل.

ما چو نائیم و نوا در ما زتوست *** ما چو کوهمى و صدا در ما زتوست

ما چو شطرنجیم اندر برد و مات *** برد و مات ما زتست اى خوش صفات

ما که ابشیم اى تو ما را جان جان *** تا که ما باشیم با تو در میان

ما همه شیران ولى شیر علم *** حمله مان از یاد باشد دمیدم

باد ما و بود ما از داد تست *** هستى ما جمله از ایجاد تست

لذّت هستى نمودى نیست را *** عاشق خود کرده بودى نیست را

لذّت انعام خود را وامگیر *** نقل و باده جام خود را وامگیر

وربگیرى کیست جست و جو کند *** نقش با نقّاش کى نیرو کند

منگر اندر ما مکن د رمانظر *** وندر اکرام و سخاى خود نگر

ما نبودیم و تقاضامان نبود *** لطف تو ناگفته م مى شنود

نقش باشد پیش نقّاش و قلم *** عاجز و بسته چو کودک در شکم

و بى هیچ شبهه و ریب، بعد از حمد حضرت عالم الشهاده و الغیب مزذات خود را به ذات خویش، آن حضرت را هیچ حمدى سزاوارتر از حمد انسان کامل مکمّل که متمکن مقام خلافت عظمى باشد نیست، چه این حمد همان ثناى حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه که انسان کامل آینه جمال نماى آن حضرت است .

در تفسیر کبیر، جلد اوّل، در توضیح الحمدللّه، در فائده هشتم، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت مى کند:

إِنَّهُ قالَ: اِذا أنْعَمَ اللّه عَلى عَبْدِهِ نِعْمَهً، فَیقُولُ الْعَبْدُ: اَلْحَمْدُلِلّهِ; فَیقُولُ اللّهُ تَعالى: اُنْظُرُوا اِلى عَبْدى أعطَیتُهُ ما لا قَدْرَ لَهُ، فَأعْطانى مالا قیمَهَ لَهُ: (۳۱)

به هنگامیکه خداوند نعمتى را به بنده اش عنایت کند، و او در برابر آن نعمت بگوید “الحمدللّه” خداوند مى فرماید: بنده ام را بنگرید: من به او شیئى کم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه که برایش قیمت معین نیستبه من هدیه کرد.

توضیح این روایت علاى به این است که:وقتى خداوند نعمیت عنایت مى کند این نعمت، نعمتى غیر عادى از جانب او نیست، نعمتى است که کرم و لطف و عنایت او اتقضا کرده، مانند سیر کردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سیراب کدرن تشنه و سایر نعمت ها که در ارتباط با آقائى او نسبت به بندگان است، و جمیع این عنایت ها از نظر کمّى و زمانى محدود د ر چهار چوب نهایت است.

ولى زمانی که عبد مى گوید: الحمدللّه، معنایش این است: هر آن حمدى که حامدین آوردند از آن خداست، و هر حمدى که ستایش کنندگان از آوردنش عاجز بودند، ولى به حکم عقل آوردنش در امکان است، آنهم از آن حضرت اوست. در این الحمدللّه جمیع محامد ملائکه عرش و کرسى و ساکنین تمام سماوات و محامد انبیا از آدم تا خاتم، و اولیا و علما و جمیع خلق و تمام محامدى که عاقبت در بهشت از قول متنعّمین به نعمت سر مى زند، و باز همه این ستایش ها که از نظر ظاهرى، متناهى است اختصاص به خداوند دارد.

اما آن محامدى که ابد الاباد و دهر الداهرین خواهد بود و نهایتى برایش متصوّر نیست، آن نیز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همین سبب و بدنى معنا که دانستید خداوند به وقت گفتن عبد که مى گوید: الحمدللّه، مى فرماید:به بنده ام نظر کنید، به او یک نعمت دادم که خیلى از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستایشى آورد که حدّ و نهایت نداشت!

در اینجا نکته ظریف دیگرى هست و آن این است که:نعمت هاى جناب او در دنیا متناهى است و حقیقت و مفهوم الحمدللّه بى نهایت است.و معلوم است وقتى به مقدار متناهى از بى نهایت کسر شود، باز بى نهایت به بى نهایتى خود مى ماند. در حقیقت مفهوم روایت مثل این است که خداوند بگوید: بنده من! وقتى در برابر یک نعمت مى گوئى الحمدللّه، آنچه از این گفتار ایمانى براى تو مى ماند طاعت بى نهایت است، و به ناچا رطاعت بى نهایت نعمت بى نهایت مى خواهد; به این سبب عبد در برابر این ستایش مستحقّ ثواب ابدى و خیر سرمدى است. و روى این حساب باید گفت هر مءمنى به خاطر اظهار الحمدللّه مستحقّ سعادتى است که آخر ندارد، و نیازمند خیراتى است که برایش نهایت نیست.

لطیفه اى بس عجیب از عمل اهل اللّه:

فخر رازى، در تفسیرش مى گوید: الحمدللّه کلمه شریفه با ارزشى است که باید به موضع استعمال آن توجّه داشت. چون این واقعیت الهیه را بجا بگوئى، مطلوب و مقصود چهره نماید; چون بیجا مصرف کنى، شاهد مقصود را نبینى!

به سرىّ سقطى گفتند: وجوب بردن طاعت به پیشگاه حضرت ربّ چگونه و به چه کیفیت است؟ پاسخ داد: سى سال است به خاطر یک الحمد للّه نابجا در استغفار و توبه ام!!

گفتند: چگونه؟گفت:حریقى در بغداد اتّفاق افتاد، مغازه ها و خانه ها سوخت; به من خبر رسید که مغازه ام از افتادن در کام آتش در امان مانده; به شنیدن این واقعه، گفتم: الحمدللّه.وقتى به معناى این کلمه در ان حالت دقّت کردم دیدم معنایش این مى شود که:به خاطر محفوظ ماندن مغازه ام خوشحالم در حالى که وسائل و مغازه هاى مردم سوخته، در صورتیکه دین و مروّت اقتضا داشت با مردم همدردى کنم نه خوشحال از به جا ماندن مال خودم درعین از بین رفتن اشیاء دیگران باشم!! سى سال است بر آن قول بیجا در طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّه هستم!

حمد حضرت دوست انجام فعلى است، که آن فعل دلالت بر عظمت منعم داشته باشد، به عنوان اینکه منعم است. و این فعل یا قلبى است، یا زبانى، یا حرکات صحیح اعضاء رئیه بدن که عبارت از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شکم و شهوت است.

نظ ر مطابق خواسته حقّ، شنیدن صحیح، گفتارایمانى و قول حقّ، انجام کار خیر با دست، قدم برداشتن براى خدا، حفظ عفّت شکم و شهوت وامثال این برنامه ها، حرکات الهى اعضاء جسمى است.

فعل قلب به این است که قلب، به حقیقت و براساس معرفت که از راه نظر به آثار مطالعه علوم به دست مى آید، ایمان و اطمینان به این داشته باشد که وجود مقدّس صاحب نعمت داراى جمیع صفات کمال و جمال و جلال است. و البتّه طىّ این مرحله همراه با مقدّمات و کوشش هاى جانانه و عاشقانه است، که رسیدن به مقام ایمان و اطمینان، در گرو ریاضت عظیم و افعال و اعمال بزرگ و طىّ طریق علم و پوئیدن راه دانش و بینش است.

فعل زبان به این است که انسان آن حالت على قلب و بصیرت و دانائى دل را با کلماتى اظهار کند که آن کلمات دلالت بر انى داشته باشد که ذات منعم، مستجمع جمیع صفات کمالیه است; و کلمه الحمدللّه جامع ترین و زیباترین سخنى است که قابلیت اظهار نمودن این معنا را دارد.

فعل اعضاء و جوارح به این است که هماهنگ با خواسته هاى حضرت محبوب انجام بگیرد، تا در حقیقت نمایشگر اسماء و صفات آن جناب باشد، و نشان دهنده این واقعیت که صاحب خلقت و مولاى نعمت داراى جمیع اوصاف کمال است. چون این سه مرحله را طى کردى در حدّ خودت به حمد و ستایش جناب محبوب اقدام کرده اى و حضرت او ار در عین اینکه نعمت هاى مادّى و معنویش از شماره بیرون است، ستایش نموده اى.

سنائى غزنوى که عارف معارف حقّه است در این زمینه به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:

اى در دل مشتاقان از عشق تو بستانها *** وز حجّت بیچونى در صنع تو برهانها

در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها *** بر علم قدمى تو پیدا شده پنهانها

در سینه هر معنى بفروخته آتشها *** بر دیده هر دعوا بر دوخته پیکانها

بر ساحت آب از کف پرداخته مفرشها *** بر روى هوا از دود افراخته ایوانها

از نور در ان ایوان بفروخته انجم ها *** وز آب بر این مفرش بنگاشته الوانها

مستان تو از شوقت در کوى تو سرگردان *** از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها

از سوز جگر چشمى چون حقّه گوهرها *** وز آتش دل آهى چون رشته مرجانها

در راه رضاى تو قربان شده جان وانگه *** در پرده قرب تو طنده شده قربانها

از رشته جانبازى بر دوخته دامنها *** در ماتم بى باکى بدریده گریبانها

در کوى تو چون آید آنکس که همى بیند *** درگرد سر کویت از نفس بیابانها

چه خوش بود آن وقتى کز سوز دل از شوقت *** در راه تو مى کاریم از دیده گلستانها

اى پایگه امرت سرمایه درویشان *** وى دستگه نهیت پیرایه خذلانها

صد بیر لا پرّان بر ما زهر اطرافى *** ماجمله بپوشیده از مهر تو خفتانها

بى رشوت و بى بیمى بر کافر و بر مؤمن *** هر روز بر افشانى از لطف، تو احسانها

میدان رضاى تو پر گرد غم و محنت *** ما روفته از دیده آن گرد ز میدانها

در عرصه میدانت پرداخته در خدمت *** گوى فلکى برده قد کرده چو چوگانها

از نفس جدا گشته در مجلس جانبازى *** بر تارک بى نقشى فرموده دل افشانها

حقّا که فرو ناید بى شوق تو راحت ها *** و اللّه که نکو ناید بى علم تو دستانها

گاه طلب از شوقت بفکنده همه دلها *** وقت سحر از بامت برداشته الحانها

چون فضل تو شد ناظر چه باک زبى باکى *** چون ذکر تو شد حاضر چه بیم ز نسیانها

گر درّ عطا بخشى آنک صدفش دلها *** ور تیر بلا بارى اینک هدفش جانها

اى کرده دوابخشى لطف تو به هر دردى *** من درد تو مى خواهم دور از همه درمانها

ما غرقه عصیانیم بخشنده توئى یارب *** از عفو نهى تاجى بر تارک عصیانها

بسیار گنه کردیم آن بود بلاى ما *** شاید که به ما بخشى از روى کرم آنها

کى نام کهن گردد مجدود سنائى را *** نو نو چو مى آراید در وصف تو دیوانها

در هر صورت براى تمام بندگان، جمیع مقتضیات حمد، موجود و کلیه موانع، مفقود است و هیچ عذرى براى کسیکه زبان و قلب و عملش از حمد حضرت حق بسته است وجود ندارد.

وجود مقدّس پرودگار با توجّه دادن عقل انسان به مافى السّماوات و الأرض خود را از هر عیب و نقصى منزّه نشان مى دهد، و آدمى را متوجّه مى نماید که حضرت او ملک و قدّوس و عزیز و حکیم است.

یسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ.(۳۲)

آنچه که در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح مى کند. خدایى که پادشاه منزّه و عزیز و حکیم است.

آرى قرآن مجید مى خواهد بگوید کمال و جمال او را از زبان آثار و نشانه هایش بشنوید، که زبان آثار و نشانه ها خیلى گویاتر و روشن تر از زبان خبر است.

اگر هزار نفر بگویند در فلان محل آتش است، و یک دیوانه بگوید نیست، بر اثر گفتار آن دیوانه در باور انسان ایجاد اختلال مى شود، ولى اگر یک نفر دودى را که آیه و علامت آتش است ببیند، و هزاران نفر به او بگویند دراین محلّى که دود مى بینى از آتش خبرى نیست در باورش هیچ اختلالى ایجاد نمى شود، که اثر در همه جا و در همه حال معرّف مؤثّر است.به همین منوال تمام آثار، چه سماوى چه ارضى و چه نفسى که تعدادشان از شماره بیرون است نشانه هائى از ان وجود عزیز و آن ذات مقدّس و حکیم است، همان عزیز و حکیمى که برترین و بهترین و با فضیلت ترین خلق خود، حضرت محّمد بن صلى الله علیه وآله را براى تلاوت آیات و تزکیه نفوس و تعلیم کتاب و حکمت فرستاد، تا با تلاوت آیات کنمال و جلال و جمالش در دیده قلب انسان ظهور کند، و با توجّه به اوصاف و اسمائش از طریق زحمات پیامبر، در نفس، حالت تزکیه آشکار گردد، که:

تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ: به اخلاق الهى آراسته شوید.

و باید گرفتن کتاب، به دستورات حقّ وحلال و حرام او آشنا شده، آنگاه زمینه حکمت نظرى و عملى فراهم آید، و پس از طّى این مراحل عالى رشد و کمال و به دست آوردن معرفت بتواند در مقام حمد و ستایش واقعى نه لفظى تنها برآید، که حمد حقیقى جز با کمال مسلمانى و بصیرت و بینش و حقیقت و آگاهى و ایمان و عشق و عمل و اخلاق، براى احدى میسّر نیست.

اهل معرفت و آنان که در سایه چراغ علم و دانائى در راه ریاضت و مجاهدت و کوشش و عمل هستند با زبان جان به محضر حضرتش عرضه مى دارند:

از تو دل بر نکنم تا دل و جانم باشد *** مى کشم جور تو تا تاب و توانم باشد

گر نوازى چه سعادت به از این خواهم یافت *** ورکشى زار چه دولت به از آنم باشد

چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد *** چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

تیغ قهر ار توزنى قوّت روحم گردد *** جام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد

به قیامت چو سر از خاک لحد بردارم *** گرد سوداى تو بر دامن جانم باشد

گر ترا خاطر ما نیست خیالت بفرست *** تا شبى محرم اسرار نهانم باشد

هر کسى را ز لبت چشم تمنّائى هست *** من خود آن بخت ندارم که زبانم باشد

جان برافشانم اگر سعدى خویشم خوانى *** سر این دارم اگر دولت آنم باشد

مولاى عارفان، سرور عاشقان، امیرمؤمنان علیه السّلام درباب حمد مطالبى بس گران، ومسائلى بسیار عالى، و گفته هائى اعجاب انگیز دارد، که از باب نمونه جملاتى از آن را در زیر مى خوانید:

اَلْحَمدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ الْحَمْدَ عَلى عِبادِهِ مِنْ غَیرِ حاجه مِنْهُ إلى حامِدیهِ، وَ طَریقاً مِنْ طُرُقِ الاِْعْتِرافِ بِلاهُوتِیتِهِ وَصَمدَانِیتِهِ و رَبّانِیتِهِ وَ فَرْدانِیتِهِ، وَ سَبَباً إلَى الْمَزیدِ مِنْ رَحْمَتِهِ، وَ مَحَجَّهً لِلطّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ; وَ کمَّنَ فى إبْطانَ اللَّفْظِ حَقیقَهَ الاِْعْتِرافِ لَهُ بِاَنَّهُ الْمُنْعِمُ عَلى کلِّ حَمْد…(۳۳)

خداوند را سپاس، که بندگانش را مشرف به تشرف حمد فرمود، بدون اینکه به سپاسگزارى آنان نیازمند باشد; و این کلمه جامعه را که باید از عمق قلب و حقیقت وجود برخیزد، راهى از راه هاى اعتراف به لاهوتیت و صمدیت و ربوبیت و فردیت خود قرار داد، و آن را علّت ازدیاد رحمتش بر عباد اعلام کرد، و راهى روشن براى طالب فضلش فرمود، و درکمون و سرّ این لفظ، حقیقتِ این معنى را که سپاس و حمد اعتراف به مُنعم بودن او نسبت بر هر حمدى است، جلوه داد!!

از تحمیدات امام صادق علیه السّلام است:

اَلْحَمد لِلّهِ بَمَحامِدِهِ کلِّها عِلى نِعَمِهِ کلِّها حَتّى ینْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما یحِبُّ رَبّى وَ یرْضى: (۳۴)

خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنایت فرموده سپاس، آنچنان سپاسى که منتهى به محبّت و خوشنودى پروردگارم گردد.

امام صادق علیه السّلام از پدر بزرگوارش حکایت مى کند: پیامبرى از پیامبران، به پیشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت:

اَلْحَمد لِلّهِ کثیراً، حَمْداً طَیباً مُبارَکاً فیهِ کما ینْبَغى لِکرَمِ وَجْهِک وَ عِزِِّ جَلالِک. (۳۵)

خداوند به او وحى فرمود: از کثرت ثواب این سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگینى در نوشتن ثواب واداشتى!

عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَینِ علیهما السّلام أنَّهُ قالَ: مَنْ قالَ: الْحَمْدُلِلّهِ فَقَدْ أدّى شُکرَ کلِّ نِعْمَه لِلّه عَزَّوَجَلَّ عَلَیهِ: (۳۶)

امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسین علیهما السلام فرمود: هر کس بگوید: الحمدللّه، به حقیقت که شکر تمام نعمت هاى حقّ را ادا کرده.

عَنِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه علیه و آله قالَ: لا إله إلاَّاللّهُ نِصْفُ الْمیزانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ یمْلاَُهُ: (۳۷)

رسول خدا فرمود: لا اله الاّ اللّه نیمى از میزان عمل را کفایت مى کند، و الحمد للّه آن را پُر مى نماید.

در سطور گذشته بر این حقیقت پافشارى شد که حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، یعنى تصدیق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان و با لفظ الحمدللّه، و اجرا شدن فرامین دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا، و خوددارى از گناه و معصیت، رویهمرفته حود است ورنه گفتن الحمدللّه به زبان کار ساده ایست، و برنامه ایست که مى توان به بعضى از حیوانات تعلیم داد، تا در برابر هر لطفى که به آنان مى شود بگویند: الحمدللّه. به حقیقت که حمد مرکب از سه واقیعت درونى و زبانى و جسمى است و این معنائى است که بهترین و پرقیمت ترین روایات، به آن دلالت مى کند، به روایت عالى سطر بعد در این زمینه عنایت و دقّت کنید:

عَنِ ابْنِ نُباتَهَ قالَ: کنْتُ أرْکعُ عِنْدَ بابِ أمیرِالْمؤْمِنینَ علیه السّلام وَ أنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أمیرُالْمؤْمِنینَ علیه السّلام فَقالَ: یا أصْبَغُ، قُلْتُ: لَبَّیک، قالَ: أىَّ شَىْء کنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَکعْتُ وَ أنَا أدْعُو، قالَ: اَفَلا أعَلِّمُک دُعاءً سَمْعِتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: “اَلْحَمدُلِلّهِ عَلى ما کانَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال”. ثُمَّ ضَرَبَ بِیدِهِ الْیمْنى عَلى مِنْکبِىَ الاْیسَرِ وَ قالَ: یا أصْبَغُ لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُک، وَ تَمَّتْ وَلایتُک، وَانْبطَتْ یدُک، اللّهُ أرْحَمُ بِک مِنْ نَفْسِک (۳۸)!

اصبغ بن نُباته مى گوید: کنار خانه أمیرالمؤمنین رکوع مى کردم و به پیشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در این وقت حضرت امیرالمؤمنین از در خانه بیرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه کارى بودى؟ گفتم: در رکوع و دعا. فرمود: علاقه دارى دعائى که از رسول خدا شنیدم به تو بیاموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:

اَلْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما کانَ، وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى کلِّ حال. (سپاس خدا را بر آنچه بوده، و سپاس خدا را بر هر حال)

سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى، و با تمام وجود رهبرى پیشواى بر حق را قبول داشته باشى، و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!

سنان بن طریف مى گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم که بلاى استدراج، یعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد. حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟ عرض کردم: به درگاهش لابه بردم که خانه اى به من کرامت کند، عنایت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسید، دعا کردم خادمى نصیبم شود، نصیبم شد. حضرت فرمود: از پس این همه نعمت چه گفتى؟ پاسخى دادم زبانم مترنّم به نغمه الحمدللّه شد. حضرت صادق گفت: آنچه تو به پیشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسیده!(۳۹)

عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد علیهما السّلام عَنْ أبیهِ، عن جابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله:

لَوْ أنَّ الدُّنْیا کلَّها لُقْمَهٌ واحِدَهٌ فَأکلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: “اَلْحَمْدُ لِلّهِ” لَکانَ قَوْلُهُ ذلِک خَیراً لَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها: (۴۰)

امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبداللّه حکایت مى کند که رسول خدا فرمود: اگر دنیا یک لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول کند و از پس آن بگوید: الحمدللّه، این گفتارش براى او از دنیا و آنچه در آن است بهتر است!!

سعدى در زمینه بعضى از نعمت هائى که در ساختمان بدن بکار رفته و اینکه این همه نعمت، لازم است به صحنه سپاس کشیده شود، مى فرماید:

ببین تا یک انگشت از چند بند *** به صنع خدائى بهم درفکند

پس آشفتگى باشد و ابلهى *** که انگشت بر حرف صنعش نهى

تامّل کن ازبهر رفتار مرد *** که چند استخوان پى زند و وصل کرد

که بى گردش کعب و زانو و پاى *** نشاید قدم بر گرفتن ز جاى

از آن سجده بر آدمى سخت نیست *** که درصلب او مهره یک لخت نیست

دو صد مهره بر یکدگر ساخته است *** که گل مهره اى چون تو پرداخته است

رگت در تنست اى پسندیده خوى *** زمینى در او سیصد و شصت جوى

بصر در سرو فکر و راى و تمیز *** جوارح به دل، دل به دانش عزیز

بهائم به روى اندر افتاده خوار *** تو همچون الف بر قدمها سوار

نگون کرده ایشان سراز بهر خور *** تو آرى به عزّت خورش پیش سر

به انعام خود دانه دادت نه کاه *** نکردت چو انعام سر درگیاه

نزیبد ترا با چنین سرورى *** که سر جز به طاعت فرود آورى

ولیکن بدین صورت دلپذیر *** فرفته مشو سیرت نیک گیر

ره راست باید نه بالاى راست *** که کافر هم از روى صورت چو ماست

ترا آن که چشم و دهان داد و گوش *** اگر عاقلى در خلافش مکوش

گرفتم که دشن نکویى به سنگ مکن بارى از جهل با دوست جنگ ***

خردمند طبعان منّت شناس *** بدوزند نعمت به میخ سپاس

در قرآن مجید در هفده آیه، وجود مقدّس خود را حمید خوانده:

بقره، هود، ابراهیم، حج، لقمان، سبأ، فاطر، فصّلت، شورى، حدید، ممتحنه، تغابن، بروج، نساء، و در هفده مرحله أنعام، أعراف، ابراهیم، نحل، إسراء، کهف، مؤمنون، نمل، عنکبوت، لقمان، سبأ، فاطر، زمر. کلمه الحمد للّه را ذکر کرده، و شش آیه جمله شریفه َالحَمد لِلِّه رَبِّ العالَمینَ آمده: فاتحه، أنعام، یونس، صافّات، زمر، غافر.

توضیح هر یک از آیات بالا از نظر تفسیرى و عرفانى و فلسفى احتیاج به داستانى مفصّل و حکایتى بس عجیب دارد که از عهده فقیر و مستند، و محتاج و نیازمند، و جاهلى دردمند چون من ساخته نیست; دراین زمینه لازم است به کتب مربوطه مراجعه کنید، و از انوار این آیات کریمه باطن خود ار آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نائل شوید.

به قول عارف شیراز، شیخ مصلح الدین سعدى بزرگوار:

من بى مایه که باشم که خریدار تو باشم *** حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفى به سر وقت من آرى *** که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم *** که تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد *** که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

مردمان عاشق گفتار تو اى قبله خوبان *** چون نباشند کمه من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که ترا خوانم و دانم *** مگرم هم تو ببخشى که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نزسم باز نگردم *** تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبى *** همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدى اگرش مى نپسندى *** که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

تفسیر “کشف الأسرار” در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گوید: الحمد للّه: ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا د رنام و نشان، خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند، قادر است بى احتیال، قیوم است بى گشتن حال، در ملک این از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان دید در شناختن قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چه بپویند نشناسند، و عزّت قرآن به عجز ایشان گواهى داد:

وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (۴۱) و آنگونه که باید به حق شناخت خداست، خدا را نشناختند.

به کمال تعزّز و جلال و تقدّس، ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود، ایشان را د رآموخت و به آن دستوى داد، ورنه که یارستى به خواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که “الحمد للّه “، و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى “الحمدللّه”.

ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس، اى سزاوار ثناء خویش، واى شکر کننده عطاء خویش; کریما گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنایم که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم ـآنى.

بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت، دیگر بر دیدار منعم.آنچه بر دیدار نعمت است: از وى آزادى کردن و نعمت وى به طاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند، به قول رسول صلّى اللّه علیه و آله:

أوَّلُ مَنْ یدْعى اِلَى الْجَنَّهِ الْحَمّادُونَ لِلّهِ کلِّ حال. نخستین کسانیکه به سوى بهشت فراخوانده مى شوند، کسانى اند که کارشان در هر حال سپاس خداوند بوده است.

این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود، آمّا آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود به زبان حال گوید:

صنما مانه به دیدار جهان آمده ایم

این جوانمرد را شراب شوق دادند، و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد، یکى شنید و یکى دید، و به یکى رسید ; چه شنید و چه دید و به چه رسید؟

ذکر حقّ شنید، چراغ آشنائى دید و با روز نخستین رسید، اجابت لطف شنید، توقع دوستى بدید، و به دوستى لم یزل رسید.

این جوانمرد اوّل نشانى یافت بى دل شد، پس بار یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد، دو گیتى در سر دل شد، دو گیتى در سر دوستى شده و دوستى در سر دوست.

فیض آن بلبل گلستان عشق مى فرماید:

نشود کام بر دل ما رام *** پس به ناکام بگذریم از کام

چون که آرام مى برند آخر *** ما نگیریم از نخست آرام

عیش بى غشّ به کام دل چون نیست *** ما بسازیم با بلا ناکام

آن که را نیست پختگى روزى *** گر بسوزد که ماند آخر خام

جاهلان نامها بر اورده *** عاقلان کرده خویش را گمنام

عاقلام را چه کار با نام است *** چکند جاهل ار ندارد نام

کورى چشم جاهلان ساقى! *** باده جهل سوز ده دوسه جام

تا چو سر خوش شویم از آن باده *** بر سر خود نهیم اوّل گام

بگذریم از سر هوا و هوس *** عیش بر خویشتن کنیم حرام

نفس را با هوا زنیم به دار *** دیو را با هوس کنیم به دام

سالک راه حقّ نخواد عیش *** عاشق روى حق نجوید کام

بیدلان را به حال عیش کجا؟ *** سالکان را به ره چه جاى مقام

دام روح است این سراى غرور *** مرغ را آشیان نگردد رام

خویش را وقف کوى حق سازیم *** مقعد صدق حق کنیم مقام

بهره اى از لقاى حق ببریم *** پیشتر از قیام روز قیام

نیست آن را که حق شناس بود *** جز به خلوت سراى حق آرام

اى صبا چون به عاشقان برسى *** برسان از زبان فیض سلام

«اَلاْوَّلِ بِلا أوَّل کانَ قَبْلَهُ وَالآخِرِ بِلا آخِر یکونُ بَعْدَهُ»:

لفظ اوّل و آخر در این دعاى عظیم که همچون دریائى موّاج است، از قرآن مجید، سوره مبارکه حدید آیه سوّم گرفته شده، و در حقیقت توضیح و تفسیر مختصر و پر معنائى بر آیه شریفه است .

قرآن مجید، که هر آیه اش، چنانکه از روایات بسیار مهم پیداست داراى هفتاد بطن و هر بطنى نیز داراى هفتاد بطن است، با تمام معانى و حقایق و مفاهیم آسمانى و ملکوتیش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ یعنی قلب پاک و دریاى بى ساحل دل پیامبر تجلّى کرد، و به همان صورت و سیرت به دوازده امام معصوم منتقل شد; که در این زمینه در دعاى چهل و دوم “صحیفه سجادیه” به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.

ائمه طاهرین که جامع علوم الهى اوّلین و آخرین، و واجد تمام کمالات انسانى، و ه ریک دریائى موّاج از علوم ملکوتى و ملکى بودند، با دعاها و روایات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسیه خود به شرح و تفسیر آیات کتاب برخاستند و مدرسه اى کامل و جامع که د رهر عصرى پاسخگوى نیازهاى دنیائى و آخرتى مردم باشد از خود بجاى گذاشتند.

در سوره مبارکه حدید که مفاهیم آیاتش اعجاب انگیز، و مطالبش مست کننده جان، و تکنمیل کننده نفس، و روشنگر قلب، و جلا دهنده روح، و آباد کننده دنیا و آخرت انسان است مى خوانیم: هُؤَ الاْوَّلُ وَاَلاْخِرُ وَالظاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوِ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ. (۴۲)

اوست اوّل وآخر، وظاهر و باطن، و او به هر چیزى دانست.

در توضح کلمه اوّل و آخر، نتیجه و محصولى از آیات قرآن و دعاها و روایات و مباحث ارزنده حکماى بزرگ الهى و بیداران راه حقّ، و عاشقان حضرت محبوب را در اختیار مى گذارم، باشد که از این رهگذر بر نو رمعرفت ما، و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.

قبلاًباید دو مسأله زمان و مکان را در توجّه به جناب او از ذهن پاک خود خالى کنید. زیرا زمان، پدیده اى است که همراه با اوّلین مخلوق ظهور کرده، و چیزى جز حرکت قوّه به فعل و تبدیل واقعیت به واقعیت برتر و امتدادى که داراى غیایت و نهایت است نیست، و این حرکت و امتداد، در پیشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.

و مکان عبارت است از جان و ظرف، که تمام عناصر در آن جاى گرفته یا از آن جابجا مى شوند.و این د و کلمه مبارکه از این دو حیثیت خارج است، زیرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چیزى است .

اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسماء و صفات، دلالت بر ذات دارند; چرا که در آن جا ذات همراه با صفات نیست ; صفت همان ذات و ذات همان صفت است .این همه سخن براى باز شدن گل معرفت، و نزدک کردن حقیقت به ذهن است، که گفته اند: “در وحدت، دوئى عین ضلال است”.

وصف هر شیئى غیر از وصف دیگر اوست، مثلاً صفت علم در عالم یا صفت قدرت یا عدالت یا کرامت در همان شخص با یکدیگر متفاوت است، امّا بزرگ ترین عارف خانه خلقت بعد از پیامبر، یعنى على علیه السّلام: «وَ کمالُ الاْخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصَّفاتِ عَنْهُ» و کمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زاید بر ذات از اوست.

و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات که با موصوف خود ترکب دارند نیست، که صفت چیزى و موصوف چیز دیگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، علیم و حکیم و سمیع و بصیر و شاهد و خالق و رازق و…است و این همه همان حقیقت حقّه واحد است.

نفى الصفات عنه به این معنى است که آن ذات مقدّس را چیزى و صفاتش را چیز دیگر ندانید، که آنجا ترکیبى از موصوف و صفت نیست، بلکه ذات بسیط و هستى بى قید و شرط و نور بى نهایت در بى نهایت است، و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.

اوّل است نه اوّلى که ما فرض مى کنیم، آخر است نه آخرى که ما تصوّر مى نمائیم. این اوّلیت و آخریت هیچ ارتباطى به زمان و مکان و سایر مسائل و برنامه هائى که در رابطه با موجودات است ندارد. اوّل است، یعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است . و آخر است، یعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى که اوّلى است ازلى، و آخرى است سرمدى; نه اوّلى که مسبوق به مبدئى باشد ،و نه آخرى که متّصل به پایانى!

به قول حضرت صادق علیه السّلام در جواب کسى که معناى آیه شریفه «هُوَ الاْوَّلُ والاْخِرُ» را از آن منبع فیض پرسید:

اَلاوَّلُ لاعَنْ أوَّل قَبْلَهُ، وَلاعَنْ بَدْء سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهایه کما یعْقِلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقینَ، وَلکنْ قدیمٌ أوَّلٌ وَ آخِرٌ لَمْ یزَلْ وَ لایزالُ بِلا بَدْئ وَلا نِهایه، لا یقَعُ عَلَیهِ الْحُدُوثُ، وَ لایحُولُ مِنْ حال إلى حال، خالِقُ کلِّ شَىْء: (۴۳)

اوّل است نه از از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدائى پیش از وجودش، و آخر است نه از منتهائى، چنانکه درباره مخلوفات فرض مى شود، بدون مبدأ و منتها ازلاً و ابداً اوّل و آخر است، جائى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آنجا نیست; وجود مقدّسش آفریننده هر چیزى است.

رسول الهى به پیشگاهش عرضه مى داشت:

اَللّهُمَّ أنْتَ الاْ وَّلُ فَلَیسَ قَبْلَک شَىْءٌ، وَ أنْتَ الاْخِرُ فَلَیسَ بَعْدَک شَىْءٌ:

بار پروردگارا تو اوّلى هستى که قبل از تو چیزى نیست، و آخر هستى که بعد از تو چییزى وجود ندارد.

مولاى عارفان و آقاى مؤمنان فرمود:

لَیسَ لاِوَّلِیتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لاِزَلِیتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الاْوَّلُ لَمْ یزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَل:

براى اوّلیت آن ذات مقدّس ابتدائى نیست، و براى ازلیت آن جناب پایانى نمى باشد، اوّلى است که همواره بوده، و وجودى دائمى است که انتها ندارد.

امام مجتبى علیه السّلام مى فرماید:

اَلْحَمْدُلَلْهِ الَّذى لَمْ یکنْ فیهِ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناه:

سپاس آن ذاتى را که سرآغاز معلومى ندارد، و وجودى را که براى او پایانى نیست. بوده و خواهد بود، و فهم وجودش از دسترس عقول بیرون است.

عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند *** گریه روز نما در شب تارى دارند

آب حیوان بیراى خضر که ارباب نیاز *** چشم امّید به فتراک سوارى دارند

ره ارباب محبّت به فنا نزدیک است *** سوزنى در کف و در پا دو سه خارى دارند

جان حقیر است مبر نام نثاراى محرم *** تو همین گوى که احباب ،نشارى دارند

بنده خلوتیان دل خاکم کایشان *** به شهیدان غمت قرب جوارى دارند

هر که را مى نگرم سوخته یا مى سوزد *** شمع و پروانه از این بزم کنارى دارند

عرفى از صیدگه اهل نظر دور مشو *** که گهى گوشه چشمى به شکارى دارند

على علیه السّلام در خطبه اوّل “نهج البلاغه” که از معجزات فکرى آن حضرت است مى فرماید:

“صاحبدلان چون صمیمانه بر وحدت خداى اعتراف کردند، آنچنانش بى آلایش و پاک بینند، که از هر نام و صفت ذات مقدّیش را منزّه و پاک دانند.

حاشا که او به صفتى موصوف باشد، چنان است که براى بى همتا، همتائى آورده، و چنین کسى از سر منزل حقیقت سخت به دو و گمراه باشد.

وجودى است که با عدم سابقه ندارد،و هستى او را آغازى نیست.کارخانه حیات گرم است ،امّا جز اراده و نیروى ابدیت نور و حرارت نمى گیرد.”(۴۴)

من تصور نمى کنم که درک و فهم باطن که در رأس آن توحید و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانکه به دورنمائى از آن در سطور قبل اشاره رفت میسّر باشد. رسیدن به حقایق الهیه، بخصوص فهمیدن عمق مفاهیم و معانى بلند ملکوتى و از همه مهمتر صفات و اسماء حضرت محبوب، لازمه اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هائى است که سالکان این طریق در کتب و مقالات خود بیان کرده اند که این حقایق چشیدنى است، و هر کس لذّت آن را بیابد از خود فانى مى شود و به بقاء دوست اتّصال پیدا مى کند، و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نائل نگردد، به آنچه و به آن که باید برسد نمى رسد.

بسیارى از مردم دنیا و حتّى مسلمانان را مى بنید که دل به زخارف دنیا خوش کرده، و جز شکم و شهوت ،و سرازیر و سر بالا رفتن، و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابیدن و شهوت رانى کردن، اعتمام و کارى ندارند، و این عمر گرانمایه رابا برنامه هائى معامله مى کنند که سودى چشمگیر براى آنها ندارد،و اگر داشته باشد باید به وقت مردن بگذارند و بروند; یا دنبال حقیقت نمى روند، یااگر بروند چون حقیقت را نمى چشند و از آن لذّت نمى برند، خسته مى شوند و به سرعت آن رارها کرده، به کارهاى مادّى باز مى گردند. و این همه نیست مگر بر اثر حجاب هاى خطرناکى که از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده، این معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى خورد، بلکه بعضى از طالبان علم و دانشجویان حوزه هاى علمیه هم به آن حجابها دچارند. به همین خاطر مى بینید که اینگونه مردم به جائى نرسیدند،و چون به مل و مسند و مقام دست یافتند ثروتمندشان قارون، و حاکمشان فرعون،و عالم و فقیهشان بلعم با عورا شد.

عارف نامدار، فیلسوف بزرگ مرحوم ملاّمهدى نراقى،خطاب به ارواح و قلوبى که از چشیدن لذّت حقایق بازمانده اند،مى فرماید:

چرا آخر اى مرغ قدسى مکان *** جدا ماندى از مجمع قدسیان

چرا مانده اى دور از اصل خویش *** چرا نیستى طالب وصل خویش

چرا آخر اى بلبل خوش نوا *** به زاغان شدى همسر و هم صدا

غریب از دیار حقیقت شدى *** گرفتار دام طبیعت شدى

به قید طبیعت شدى پاى بست *** فراموش کردى تو عهد الست

نبودى تو آن شاهباز جهان *** که در اوج وحدت بدت آشیان

نبودى تو آن طایر لا مکان *** که در صقع لاهوت بودت مکان

ترا بود پرواز در اوج عرش *** مقید چزائى به زندان فرش

همى ترسم اى بلبل بوستان *** که دیگ نبینى رخ دوستان

همى ترسم اى جان عالى مقام *** بمانى به چاه طبیعت مدام

همى ترسم اى مرغ فرخنده پى *** که دیگر نیبنى حریفان حى

همى ترسم اى طایر خوشنوا *** که از سدره افتى به تحت الثّرى

همى ترسم اى جان جبریل سیر *** که از کعبه افتى به ویرانه دیر

همى ترسم اى هدهد خوش خبر *** نشان سلیمان نبینى دگر

همى ترسم اى مرغ بطحا مقام *** که دور افتى از زمزم و از مقام

نبینى دگر کعبه و مستجار *** نشانى نیابى دگر زان دیار

جدا مانى از مرده و از صفا *** زبیت الحرام و زخیف و منى

برافشان پر اى مرغ قدسى مکان *** پر و بال ز آمیزش خاکیان

بخود در بى از این قفس برگشا *** به سقع سماواتیان پرگشا

ز پا بگسل این دام دار غرور *** بپر تا به اوج سراى سرور

مغنّى بیا ساز کن ارغنون *** که آمد به سر باز شور جنون

بیا ساقیا من به قربان تو *** فداى توو عهد و پیمان تو

بده سافى آن باده خوشگوار *** که ایام دى رفت و آمد بهار

منى ده که افزایدم عقل و جان *** فتد بر دلم عکس روحانیان

بیا ساقى اى مشفق چاره ساز *** بده یک قدح زان من غم گداز

که بره مزنم عالم خاکیان *** کنم رقص بر اوج افلاکیان

به دور افکنم عالم خاک را *** کنم سیر ایوان افلاک را

بسوزم از آن، دلق سالوس را *** بدور افکنم نام و ناموس را

بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را

بتازم بر اوج فلک رخش را *** ببینم عیان کرسى و فرش را

نراقى از این گونه گفتارها *** برون رفتى از حدّ خود بارها

پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز:

صاحب کتاب “اصل الاصول” که از عرفاى نامدار، و از فلاسفه بزرگ اسلام است در اواخر کتاب پر قیمتش مى گوید:

“تحصیل دانش باطن بر اساس استعداد هر مکلّف و طاقتش واجب عینى است.”

دانش باطن محض آراسته دشن درون به فضائل، و پیراسته شدنش از رذائل است .البتّه مقدّمه این حرکت باطنى، نورانیت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شریعت، و پاک بودن تمام اعضا و حرکات و افعال انسان ا زمحرّمات شرعیه است”.

مبنا و ریشه این دانش، تحصیل اخلاق و فضایل و ملکاتى است که از اخباز و احادیث معصومین و روش و سیره آنان استفاده مى شود.گر چه عقل در تحصیل و حصول معارف و عمل و کوشش،و به عبارت دیگر حکمت عملیه مد خلیت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نیست; براى رشد و کمال و رسیدن به واقعیات علمیه و عملیه باید عقل را با چراغ وجود اهل بیت عصمت نور و حرارت داد، که در آن منابع الهیه در هیچ زمینه اى هیچ گونه خطا و اشتباهى نیست، و در این جهت لازم است به باب ایمان و کفر کتاب با عظمت “کافى” مراجعه کرد، که در آنجا ائمّه طاهرین هر چه خیر است از هر چه شرّ است باز شناسانده اند.

مبنا و ریشه دیگر این علم، بر ریاضت هاى قانونى و خلوت شب و سخر و مجاهدات شرعیه استواراست .

با این شرایط که نتیجه و ثمره اش پاکى باطن و ظاهر است، براى عارف سالک در سبیل حقّ ،ترقچ ى ب معرج ملأ اعلى و رهائى از مدارج ادنى حاصل مى شود.در چنینن وضعى است که سالک آگاه انس با منهویت و قرب به مقرّبین پیدا مى کند; اراده و همّتش از زینت حیات دنیا به عالم ملکوت رخ مى کشد، و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فیوضات اخروى برمى خیزد.

خواسته هایش از اتّصال به علایق پست، قطع مى گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنیویه آسوده مى شود. حالات دنیائى و مادّى حواسّ و قوایش ضعیف و براى گرفتن فیوضات زبّانیه قوى مى گردد.

با ریافت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره اى که او رابه سوى خیالات واهیه مى کشید از سر او برداشته مى شود، و تمام همّتش متوجّه عالم قدس، و تمام شراشر وجودش به جهان روح و انس متوجّه مى گردد.

با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل، و واهب متعال در خواست مى کند که تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز کند، و قلب و سینه اش رابه نور هدایت خاصّ که حضرتش به عنوان مزد ریاضت و جهاد وعده داده روشن نماید، تاهب مشاهده اسرار ملکوت و آثار جبروت نائل آید، و در باطنش حقایق عینیه و دقایق فیضیه به صورت کشف و شهود تجلّى نماید.

چون بعد از آن مقدّمات به این کشف پر فیش برسد، از عنایت و رحمت او به مقام انکشاف قوّه عاقله، و سپس کشف قلیى، و سپس کشف قلبى ،و آنگاه کشف روحى واصل شود، و در این مقام است که آراسته به مفاهیم اسماء و صفات حضرت محبوب شده و هب درک لذّت آن حقایق رسیده، و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است .در این وقت است که قرآن و روایات و معارف را آنچنان که باید مى فهمد، و مصادیق آیات و روایات و معارف را آنطور که باید مى بیند، و به عین الیقینى که مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده مى رسد.

در آخر این مقال دست نیاز به درگاه بى نیاز برداشته و به پیشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى کنم:

اى تو به آمرزش و آلوده ما *** وى تو به غم خوارى و آسوده ما

رحمت تو کعبه طاعت نواز *** عدل تو مشّاطه عصیان طراز

لطف تو دلاّل متاع گناه *** حلم تو بنشانده غضب را پناه

منفعلیم ا عمل ناسزا *** گر همه نیک است بپوشان ز ما

راستى ما زریا شرمسار *** بندگى از نسبت ما شرمسار

تا ابد از معصیت آزرم ده *** حوصله ضامن این شرم ده

من که و سنجیدن بازوى عدل؟ *** به که نباشم به ترازوى عدل

ور کرمت مى زندم در دهان *** تا بگشایم لب خواهش فشان

چشم و دلم گرسنه خوان تو *** سیر نگردند ز احسان تو

آنچه به آن مى سزم آنم بده *** برتر از آن نیز عنانم ریز

صاف امیدم به لب بیم ریز *** گرد مرا در ره تسلیم ریز

کام مرا شهد عبادت ببخش *** چون بچشم فهم حلاوت ببخش

شهپر جبریل نیازم بده *** راه به خلوتگه رازم بده

در حرم عشق درون آورم *** شیفته و مست برون آورم

این گل پژمرده که در باغ جود *** دست به دست آورمش در وجود

رایحه عطر و فایش بده *** گوشه دستار رضایش بده

تا به دماغى که رساند نسیم *** غش کند اندیشه امّید و بیم

نشأه توحید در آید به جوش *** مستى جاوید بر آرد خروش

بحر عطاى تو جواهر شمار *** بى اثر باد طلب موج زار

تا طلبم واى که دل خون کنم *** خواهشم آموخته اى چون کنم

با نفس این نغمه بشوئیم به *** حرف ادب سوز نگوئیم به

طُرّه خواهش به رضا نشکنیم *** بال و پر مرغ دعا نشکنیم

عرفى از این نغمه زنى شرم دارد *** عهد طلب بشکن و دل گرم دار

مصلحت کار چه دانیم ما *** بذر تمنّا چه فشانیم ما

آدمىِ هیچ تر از هیچ کیست *** تا کند اندیشه اى از بهر زیست

دیدى اگر مصلحتى در عدم *** بر اثر ان زدى اکنون قدم

مصلحت ما دگرى دیده است *** او بکند هر چه پسندیده است

شادم از او گر غم و گر شادیست *** معنى اى بندگى آزادى است

اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُیتِهِ أبْصارُ النّاظِرینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفینَ:

“وجود مقدّسى که دیده هاى سر از دیدنش ناتوان، و اندیشه هاى وصف کنندگان از وصفش عاجز است”!

دیده قاصر و فهم عاجز:

مى دانیم که رؤیت، روبرو شدن چشم با شى است ،آنهم با شرایطى معین . آنچه قابل رؤیت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مکن و آراسته به دیگر شرایط مادّى است .درصورت فقد شرایط، مشروط هم که عبارت از رؤیت باشد ازدایره تحقّق بیرون خواهد بود.

از طرفى انى معنا بر همه کس روشن است که اعضاء و جوارح ما د رافعال و حرکات ،مقید به قیود و محدود به حدودند. قدرت بدن یا قوّت روح یا مسأله زبان ویا نیروى شنوائى و یا بینائى، و نیز قوّت فکر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معین و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است .

از جهتى قدرت چشم و رؤیت آن بسیار محدود است، تا جائى که مى دانیم اگثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها که مادّى هستند از دسترس رؤیت و تماشاى او خارجند.

نفس، روح، جنّ، ملائکه، هوا، درد، نترون، الکترون، انواعى از میکربها و ویروس ها و…در عین اینکه موجودند، و عقلاى تاریخ به وجود آنها یقین دارند قابل رؤیت نیستند.

و از جهتى حضرت حقّ که شبیه چیزى در این دار وجود نیست و وجود مقدّسش در ذات و اسماء و صفات بى نهایت د بى نهایت است، ما فوق همه چیز و خارج از شرایط رؤیت است.

به چند روایت بسیار مهم در این زمینه دقّت کنید:

عاصم بن حمید مى گوید: نظر حضرت صادق علیه السّلام را درباره طایفه اى از اهل سنّت که قایل به رؤیت حضرت او حدّاقل در فرداى قیامتند خواستم، حضرت فرمود: خورشید (که حرارت خارجى اش تقریباً بیست میلیون درجه است و پاره اى از شعله هایش تا شانزده هزار کیلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزئ نور کرسى است، و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش جزئى ازهفتاد جزء نور حجاب، و حجاب جزئ ازهفتاد جزئ نور پرده است ; اگر این طایفه در گفتار خود راستگویند، بگو یک بار دیده خود رادر حالیکه ابر نباشد از نور خورشید پر کنند!!(۴۵)

عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند:

خداند ،بزرگ و بلند مرتبه است ; بندگان از وصفش عاجزند، و راه به کنه عظمتش ندارند.دیده ها او ار درک نم یکند، ولى حضرت او مدرک دیده هاست .جنابش لطیف و خبیر است. به کیفیت و مکان و زمان وصف نمى شود.چگونه به مسأله کیفیت وصفش کنم که کیفیت را او لباسى هستى پوشاند تا کیفیت شد; کیف را به آنچه او کیفیت داد شناختم !یا چگونه به محل توصیفش کنم و حال اینکه او حالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّیت دادن او شناختم! یا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمایم و به حیثیت تعریف کنم، در حالى که حیث را او حیثیت داد و من با حیثیت بخشى به حیث از جانب او حیث را شناختم! او داخل هر مکان است و خارج از هر چیزى ; دیده ها از دیدنش عاجزند، و او دیده ها را مى بیند; خدائى جز او نیست که او علىّ و عظیم است و لطیف و خبیر(۴۶)

کج فهمى بعضى از علماى اهل سنّت نسبت به آیات قرآن، و نقل روایاتى درباب رؤیت در بعضى از کتب آنان، که اگر به میزان واقعى سنجش حدیث سنجیده شود معلوم مى گردد که آن روایات ساختگى و قلاّبى است، باعث شده مسأله رؤیت با چشم سر، البتّه در فرداى قیامت نه در دنیا، مطرح شود و جزء عقاید آنان در آید، ولى ائمّه معصومین که کشتى نجات و یکى از دو ثقلى هستند که رسول الهى از خود به یادگار گذاشت، در برابر این عقدیه با تکیه بر آیات قرآن و دلایلى حکیمانه ایستادگى کردند و هر گونه رؤیت با چشم سر را چه در دنیا و چه در قیامت نفى نمودند و با براهین بسیار متقن، آن روایات را زا مرحله اعتبار و ارزش انداختند، و تأویل نمودن آیاتى را که ظاهرش دلالت بر رؤیت دارد، آنچنانکه خدا به آنان اجازه داده بود تعلیم یاران صدیق خود نموودند، و د این زمنیه فرهنگى غنى از خود به پاسدارى از حقایق الهیه به جا گذاشتند.

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» اوست آن کسیکه این کتاب را بر تو فرستاد، قسمتى از آیات آن محکم (به عبارت دیگر صریح و روشن) است که ریشه و پایه کتاب است، و قسمتى از آن متشابه است (به عبارت دیگر حامل احتمالات مختلفى از مفاهیم و معانى است،; ولى آنان که در قلبشان انحراف است، براى فتنه انگیزى دنبال متشابهاتند (و نسبت به این دسته از آیات نظریات نادرستى دارند); و این همه براى گمراه کردن عباد خداست، در حالیکه حقیقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم (یعنى آنانى که متّصل به دانش حقّند و در تمام علوم خویش ثابت و استواراند، و گردش روزگار، در علم و دانش آنان تغییرى نمى آورد) نمى دانند; این طایفه باعظمت و با دانش و بصیرتند که مى گویند: ما به تمام قرآن از محکم و متشابه ایمان آورده و همه را از جانب حقّ مى دانیم; البتّه این حقایق را جز صاحبان مغز متذکر نمى شوند.

از آیات زیر و نمونه آنها به اسم آیات متشابه نام مى برند:

یدُ اللّهِ فَوْقَ أیدیهِمْ(۴۷)، الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(۴۸)، إلى رَبِّها ناظِرَهٌ، (۴۹)وَجاءَ رَبُّک(۵۰)، إنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ.(۵۱)…

دست خدا بالاى دستهاست; خداى رحمن بر عرش قرار گرفته است; به پروردگارش نظاره کننده است; و پروردگارت مى آید; بدرستى که آنان ملاقات کننده پروردگارشانند…

آرى آیات بالا و نمونه آنها در قران کریم تأویلاتى دارند که آن تأویلات در نهایت، هماهنگ با مفاهمى و معانى محکمات است; و این نوع تأویل قدرتش در اختیار راسخان در علم است، و بدون شک راسخان در علم به دلیل آیات قرآن، پیامبر و اهل بیت و خوشه چینان از خرمن معرفت آنانند.

تفسیر با عظمت “نور الثّقلین” در جلد اوّل از صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۵ نزدیک به بیست و پنج روایت بسیا مهم از جوامع حدیث نقل مى کند، که منظور را راسخان در علم، پیامبر وائمّه طاهرین علیهم السلام هستند، و نیز نمونه این روایات را “برهان” در جلد اوّل و “المیزان” در جلد سوم صفحه ۶۹ به بعد همراه با لطیف ترین بحث نقل مى کند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در “نهج البلاغه” مى فرماید:

أینَ الَّذینَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا کذْباً وَبَغْیاً عَلَینا، أنْ رَفَعَنَا اللّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَاَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ، وَأدْخَلَنا وَ أخْرَجَهُمْ…(۵۲) کجایند آنان که به دروغ، خود را همچون ما راسخ در علم گمان مى کنند; بیچاره هایئى هستند که به حدود ما تجاوز کرده اند; این خداوند است که مقام علمى ما را رفیع قرار داد و آنان را پست و معمولى; و از خزانه دانش و علمش به ما عنایت کرد و آنان را از آنچنان فیض محروم داشت، ما را در عرصه اسرارش وارد نمود، ولى آنان را نپذیرفت.

روى این حساب دانشمندانى که از اهل سنّت و جماعت با تکیه بر ظاهر آیات و پاره اى از روایات، ادّعاى رؤیت حثّ را در قیامت یا در دنیا دارند، در ادّعایشان اشتباه کارند، و مدّعایشان با محکمات قرآن که مفسّر متشابهات است، و با تأویلات رسول خداو ائمّه طاهرین قابل تطبیق نیست.

به چشم دل جمالش را ببینى:

در صورتى که ظاهر به آداب شریعت آراسته شود، و باطن به نور معرفت و اخلاق حسنه و ایمان کامل منوّر گردد، چشم دل براى حقایق باز مى گردد، و هر قلبى به تناس بقدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مى شود.

تعبیر دیگر رؤیت ، یقین است; یعنى انسان به جائى مى رسدکه در هر گونه شک و شبهه و ریب و تردى به روى دل بسته خواهد شد، و قلب نسبت به حقیقت به مرحله اى مى رسد، آنگونه که چشم سر اشیاء و عناصر را مى بیند.

در این زمینه به دو روایت زیر که صدوق بزرگوار در کتاب با عظمت “توحید” نقل مى کند توجّه کنید:

عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان، عَنْ أبیهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجْلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ:

یا أبا جَعْفَر أىَّ شَىْء تَعْبُدُ؟ قال: اَللّهَ، قالَ: رَأَیتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهِ الْعُیونُ بِمُشاهَدَهِ الْعِیانِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ، لایعرَفُ بِالْقِیاسِ، وَلایدْرَک بِالْحَواسِّ، ذلِک اللّهُ لا إِلهَ إلاّ هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یقولُ: اَللّهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ:(۵۳)

عبداللّه بن سنان از پدرش حکایت مى کند: به محضر مقدّس حضرت باقر علیه السّلام مشرّق شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چیزى را عبادت مى کنى؟ حضرت فرمود: خارا; گفت: او را دیده اى؟ امام پاسخ داد; دیده هاى سر او را نمى بیند; دیدار او از طریق قلب میسّر است، آنهم قلبى که به واقعیات و حقایق ایمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قیاس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبیه جنابش به ناس شناخته نمشود; به آثار و نشانه هاى وصف شده; به علاماتى که در پهنه آفرینش است و به بساطى که از آن تعبیر به گردونه خلقت مى کنند، شناخته شده; او در حکومتش جائر نیست; آرى خدائى که جز او خدائى وجود ندارد اوست.

خارجى در حالى که از خانه حضرت خارج مى شد، زبانش به این آیه گویا بود:

اَللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ.(۵۴) خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.

عن أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: جاءَ حربْرٌ إلى أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السّلامُ فَقالَ: یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیتَ رَبَّک حَینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَ کیفُ رَأَیتَهُ؟ قالَ: وَیلَک لاتُدْرِکهُ الْعُیونُ فى مُشاهَدَهِ الاَْبْصَاِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقایقِ الاْیمانِ:(۵۵) امام صادق علیه السّلام مى فرماید: دانشمندى از بزرگان یهود خدمت حضرت امیرالمؤمنین عرض کرد: خدایت را به وقت عبادت دیده اى؟ فرمود: واى بر تو خدائى را که ندیدم عبادت نکردم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ فرمود: چه خیال کردى؟ حضرت او با چشم سر دیده نمى شود; این قلب صاف و پاک است که با قدرت حقایق ایمانیه وجود مقدّ او را مشاهده مى کند.

به این نکته ظریف نیز باید توجّه داشت که هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درک حقایق ایمانى ظرفیتى است که برابر آن ظرفیت، قبول کننده نور جمال است ; چنانچه بیش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند، که پاسخ به طلب خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانکه در آیه ۱۴۳ سوره مبارکه اعراسف،به این معنا به زو رصرح اشارت رفته، و در این زمینه مفسّر بزرگ قرن و عارف عالى شأن در تفسیر “المیزان” توضیحى عالمانه داده است.

موسى و مسئله رؤیت

«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فسوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَیک وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: وقتى حضرت موسى به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى به حضرت حقّ عرض کرد: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو نظر اندازم; خداوند فرمود: ابداً مرا نخواهى دید; امّا به این کوه نظر کن من اینک به آن تجلّى مى کنم، اگر دیدى تاب دیدن مرا آورد و بر جى خود استوار ماند، بدان که تو هم قدرت نظر بر من را دارى. وقتى به کوه تجلّى کرد، آن تجلّى کوه را در هم کوبید و در فضا متلاشیش کرد; موسى از هیبت آن داستان به زمین افتاد و از هوش رفت. وقتى به حال عادى برگشت عرضه داشت از هر عیب و نقصى منزّهى; از درخواستى که کردم توبه نموه و من اوّلین کسى هستم که درباره عدم دیدن تو ایمان آورده است.

البتّه اگر مسأله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مى کنند، ولى این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینائى به کار افتد و از صورت جسم مبصر، صوریت به شکل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم کندو

خلاصه اینکه عملى که ما آنرا دیدن مى خوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماّده جسمى در مبصّر و با صر هر دو; و حال آنکه به طور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مى آید که هیچ موجودى به هیچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست:، و هیچ مکان و حهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمى شود; و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنائى که ما براى آن قائلیم به وى متعلّق نمى شود، و هیچ ذهنیه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنیا و نه در آخرت.

پس هدف موسى بن عمران هم ازتقاضائى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیامبر اولو االعزم است، نبوده و موقف خطیرى که وى داشته با چنین جهالت و غفلتى سازگار نیست. آرى تمنّاى این که خداند در عین اینکه منزّه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند، به شوخى شبیه تر است تا به یک پیشنهاد جدّى .

بنابراین به طور مسلّم اگر موسى، در آیه مورد بحث، تقاضاى دیدن خداى ار کرده، غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر از این دیدن; چهه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند.

مراد از این رؤیت با توجّه به آیاتى که اثبات رؤیت مى کند و آیاتى که نفى رؤیت مى نماید و جمع بین این دو دسته آیات، قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است ،و تعبیر به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است.

به عبارت روشن تر: در میانه معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلاً مى گوئیم: من خود را مى بینم که منم ; و مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم; و مى بینم که فلان چیز را دوست و فلان امر را دشمن دارم، و مى بینم نسبت به فلان برنامه امیدوار و آرزومندم. معناى این دیدن ها اینست که من ذات خود را چنین مى یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلام امر ارادت و محبّت دارد و فلام مرحله را کراهت و بفض مىورزد، امید و آرزو دارد و…

این امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فکر، بلکه درک آن ها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آن ها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواسّ ندارد.

خلاصه امر اینکه: مقصودمان اینست که من خود، ارادت، کراهت، حبّ، و بغض و حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آن ها استدلال مى کنم.

تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت ،تعبیرى است شایع. این معنا که روشن شد اینک مى گوئیم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر شده، که از آن خصوصیات مى فهمیم مراد از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مى نامیم .مثلاً در آیه:

«أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَى کلِّ شَیء شَهِیدٌ. أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیه مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطٌ»:(۵۶) آیا همین گواهى پروردگارت کافى نیست که او بر هر چیزى شاهد است. هان که آنان نسبت به دیدار پروردگارشان در شک اند، آگاه باشید که او بر همه چیز احاطه دارد.

که یکى از آیات مثیته رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت، نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته، بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند.

اینست معناى دیدن خدا و لقاى او، نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسّى و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دیدار کننده و دیده شونده صورت نمى بنندد.

در هر صورت خداوند متعال در قرآن خود، رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسّى است ،بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن، حقیقت و ذات هر چیزى درک مى شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود; شعورى اثبات کدره که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پرودگار خود پیدا مى کند، بلکه پرودگار خود را به وجدان و بدون هیچ ست رو پرده اى درک مى کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که به ارتکاب آنها برخاسته .و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه انیکه علم به کلّى از بین رفته باشد. در هیچ جاى قران هم آیه اى که دلالت کند بر زوال علم، دیده نمى شود بلکه همه جا از این جهل، به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن اوست، نه انیکه علم به وجوداو بکلّى از بین رفته باشد.

البتّه به طورى که از قرآن مجید استفاده مى شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مى دهد، همچنانکه فرمود:

«وُجُوهٌ یوْمَئِذ نَّاضِرَهٌ.إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَهٌ»:(۵۷) چهره هایى در آنروز بشّاش است، و به پروردگارش نظاره کننده است.

آرى قیامت ظرف و مکان چنین تشرّفى است، نه دنیا که آدمى در ان مشغول و پابند به پروریدن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است. دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات اوست، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود.

بنابر آنچه گذشت موسى علیه السّلام در جمله: «رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَیک» پروردگارا خود را به من بنما تا به تو نگاه کنماز پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزاین بدارد، چون خداى تعالى قبلاً به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود; از این هم بیشتر و بالاتر او را براى رسالت و تکلّم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود; موسى مى خواتس از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز به او علم پیدا کند.

و قهراً وقتى مسأله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن تراین راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مى شود: تا وقتى انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و برآوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرّف نمى شود، تا آنکه به طور کلّى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، یعین بمیرد; و تو اى موسى هرگز توانایئ دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آئى; آن وقت است که آن علم ضرورى راکه درخواست مى کنى نسبت به من خواهى یافت.

مؤید اینکه گفتیم در اینجا برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «وَلکنِ انْظُرْ» است، که در ان نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلّى من براى کوه عیناً مانند ظهورى است که من براى تو کنم ; اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود بماند تو نیز مى توانى تجلّى پروردگارت را تحمّل کنى.

بنابراین جمله «وَلکنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ»، استدلال بر محال بودن تجلّى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلّى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معناست که موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گیرد; و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى کنم وجودت به کلّى از بین مى رود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت.(۵۸)

فخر عارفین و کهف واصلین محمّد حسین حسینى قزوینى، در عرض حال به حضرت دوتس عرضه مى دارد:

اى به نامت اتفتتاح نامه ها *** توى به یادت گرمى هنگامه ها

نام تو دیباچه دیوان عشق *** یاد تو سرمایه دکان عشق

کار زاهد ذکر و ذکر نام تو *** جان عشق مست و مست جام تو

نامجو از نام تو بى حاصلان *** کامجو از جام تو صاحبدالان

چونو مه روى تو بزم افروز شد *** و آفتاب حسنت اختر سوز شد

زان فروغى تافت بر مُلک مَلَک *** زین شعاعى ریخت بر فُلک فَلَک

شد مَلَک همچون فلک جویاى تو *** شد فلک همچون ملک شیداى تو

نه فلک داند مَلَک حیرانِ کیست *** نه ملک داند فلک ایوانِ کیست

اى فروزان آفتاب فاش غیب *** عاشقان را سر برون آور ز جیب

اى دل آرا شاهد مشکین نقاب *** جلوه کن بر تیره روزان بى حجاب

یک تجلّى کن زروى دلنواز *** یک گره بگشا ز گیسوى دراز

پس جهانیرا به خو آغشته بین *** عالمى را واله و سرگشته بین

اى خدا اى بى پناهان را پناه *** ره نماى عاشق گم کرده راه

ره نمى دانیم بنما راهمان *** نیستیم آگاه کن آگاهمان

ناتوانى بنگرو حیرانیم *** بینوائى بین و سرگردانیم

عاشقى بنگر که با جانم چه کرد *** دیده بنگر تا به دامانم چه کرد

نیم جانى را به زخمى یاد کن *** ناتوانى را ز بند آزد کن

خودشل آن بیدل که مفتونش کنى *** تار رخ از خونابه گلگونش کنى

سر خوش آن عاشق که در خونش کشى *** تازدام عقل بیرونش کشى

اى به هر سوزى ترا سازدگر *** وى به هر سازى ترا رازى دگر

نغمه اى در هر خم تاریت هست *** نوگلى در هر بن خاریت هست

در دو گیتى هر چه هست آیات تست *** جمله اسماء و صفاتِ ذات توست

در عدم بودیم چون گنجى نهان *** جز تو کس آگه نه زان گنج گران

حیله ها و مکرها بردى به کار *** تا که گشت آن گنج پنهان آشکار

سکه هستى به نام مازدى *** سنگ ناکامى به جام مازدى

ساختى رسواى خاص و عاممان *** بینوا خسته و ناکاممان

تخم غفلت دردل ما کاشتى *** خاک غم بر فرق ما انباشتى

زهر غم در ساغر ما ریختى *** سرنگون ما را ز دار آویختى

تا گدازیم از شرار دوریت *** جان سپاریم از غم مهجوریت

تا برافشانیم دست از بود خویش *** بر مراد یار خشم آلود خویش

مرحبا ای مقصد و مقصود ما *** مرحبا اى شاهد و مشهود ما

آرى دیده دیده دلان درعین ظهورت تاب دیدنت را ندارد، که اینجا جاى دیدن با چشم سر نیست، و گمان و خیال بیداران باهمه قوّت و قدرتى که دارد از بیان اوصاف عاجز است!

وصف هر چیزى در گرو تصّور حقیقت ومفهوم واقعى آن چیز است، در صورت عدم تصوّر حقیقت شیئى، فقط مى توان از طریق آثارو جلوات آن حقیقت به آن حقیقت اشاره کرد.

مسأله بیان اوصاف اسماء حقّ براى میهمانان عالم خاک، مسئله اى بس مشکل و حقیقتى بس پیچیده است. ما اگر بخواهیم جناب حقّ را وصف کنیم باید بگوئیم: به وصفت بر مى خیزم آنچنانکه خود به وصف خود دست زدى. و تازه این وصف هم گوئى همراه با گدائى از حقایقى است که از خود او گرفته شده و حقیقت ذاتى آن حقایق برما معلوم نیست، باید به همان اوصافى که به آنها خودش را وصف کرده وصفش کنیم، تا از مرحله دنیا بگذریم و درآخرت به شرف تجلّى آن مفاهیم در قلوبمان مشرّف شویم.و تازه هر کس به همین اندازه هم با او آشنا شود سرمایه عظیمى کسب کرده و به حقایقى بس گران دست یافته و به کنار چشمه حقیقت رسیده و به اندازه تشنگى خویش از آن ماء عَذْب، سیراب شده است، و اگر اینچنین نبود عقلها به کار نمى افتاد و قفسه کتابخانه هاى جهان از قدیمى ترین دوران تا به امروز از این همه کتاب حکمت و فلسفه و عرفان والهیات پر نمى شد.

ما وقتى به وصف بسیار پر ارزش وصف کنندگان مراجعه مى کنیم، و به معارف پرقیمتى که درهزاران کتاب عارفانه و عاشقانه ثبت است نظر مى اندازیم و ما حصل این همه تعریف و توصیف را با قرآن مجید مى سنجیم به این حقیقت و واقعیتى که حضرت سجّاد علیه السّلام اشاره فرموده واقف مى شویم: «عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْوْاصِفینَ».

گمان و خیال بسیار پرقدرت عالمان، حکیمان، عارفان، عاشقان، زنده دلان، بیداران و همانان که سینه پاکشان تجلّى گاه محبّت و دانش تست، از وصف عاجز است، که موجود ضعیف و محدود و ناتوان و مسکین و فقیر و نیازمند چگونه از عهده وصف ذات بى نهایت در بى نهایت برآید!آرى آن وصفى که جامع و مانع است همان است که از پیشگاه ربوبى خودت نسبت به خودت رسیده.

اگر کسى بخواهد او را بشناسد و در مقام توصیف و تعریف او برآید، و به اندازه ظرفیت این دنیا نسبت به جناب او عارف گردد، باید به آیات قرآن حکیم و دعاهاى وارده از ائمّه معصومین مراجعه کند، و سالها با بال اندیشه و عشق در فیض ملکوتى آن حقایق به پرواز آید، و تن و جان به مدار ریاضت ها ببرد، و از تمام محرّمات ظاهریه و باطنیه بپرهیزد، و به حقایق اصولیه و فروعیه آراسته گردد، تا شاهد مقصود را آنهم در حد قدرت و ظرفیت خود در آغوش بگیرد!

عارف نیشابورى چه خوش فرمود:

عقل و جان را گِرد ذاتت راه نیست *** وز صفاتت ذرّه اى آگاه نیست

جمله عالم به تو بینم عیان *** وز تو در عالم نمى بینم نشان

آن زمان کو را عیان جوئى نهان *** وان زمان کو را نهان جوئى عیان

وربهم جوئى چو بیچون است او *** آن زمان از هر دو بیرون است او

قسم خلق از وى خیالى بیش نیست *** زو خبر دادن محالى بیش نیست

زو نشان جز بین نشانى کس نیافت *** چاره اى جز جانفشانى کس نیافت

آن مگو کان در اشارت نایدت *** دم مزن چون در عبارت نایدت

آن مگو کان دراشارت نایدت *** دم مزن چون در عبادت نایدت

نه اشارت مى پذیرد نه بیان *** نه کسى زو علم دارد نه نشان

تو مباش اصلاً کمال اینست و بس *** تو ز خود گم شو، وصال اینست و بس

این نکته بسیار مهم را باید توجّه کرد که عجز واصفان از وصف حضرتش به هیچ عنوان نمى تواند ملاک توقّف ما از اندیشه و تفکر در حقایق توحدیه باشد، به این معنا که بگوئیم چون زبان پرقدرت واصفان از وصفش عاجزاست ما را نمى رسد که در آن عرصه حاشر شویم; ما باید به تماشاى آثار براى توجّه به وجود او بسنده کنیم; که این برنامه را خود حضرت او در قرآن مجید نپسندیده، و به قول فیلسوف بزرگ مرحوم شهید مطهّرى در مقدّمه جلد پنجم “روش رئالیسم”:

“مى گویند: قرآن راه شناخت خداوند را منحصراً مطالعه طبیعت با روش حسّى دانسته است. شک نیست که قران به مطالعه حسّى طبیعت دعوت مى کند و اصرار فراوانى هم روى این موضوع دارد، ولى آیا قرآن مطالعه طبیعت را براى حلّ تمام مسائلى که خود طرح کرده است کافى مى داند؟!

در قرآن مسائلى از این قبیل مطرح شده است:

لیسَ کمِثْلِهِ شَىْءٌ. (شورى، ۱۱)

وَللّهِ الْمَثَلُ الاعلى. (نحل، ۶۰)

لِلّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى. (اعراف، ۱۸۰)

اَلْمَلِک القُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ. (حشر، ۲۳)

أینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه. (بقره، ۱۱۵)

وَهُوَ مَعَکمْ أینَما کنْتُمْ. (حدید، ۴)

این ها همه مسائلى است مربوط به آن سوى مرز; چگونه ما از راه طبیع شناسى به معرفت این مسائل نائل مى گردیم! طبیعت شناسى قطعاً و مسلّماً ما را به علم و قدرت و حکمت آفریننده جهان آگاه مى کند، امّا در همین جهت نیز حدّاکثر اینست که ما را واقف می سازد به اینکه آفریننده جهان به کارهائى که در طبیعت انجام مى دهد آگاه است و بر آنها تواناست، ولى قرآن در این جهت نیز معرفتى بالاتر از ما مى خواهد و آن اینکه: او بر همه چیز بلا استثناء آگاه است و بر همه چیز بلااستثناء تواناست. چگونه از راه مطالعه در مخلوقات که به هر حال محدودند، به علم نامتناهى و قدرت نامتناهى واقف مى شویم؟

حقیقت اینست که مطالعه طبیعت ما را تا مرز ماوراء طبیعت رهبرى مى کند. اینراه جاده اى است که تا مرز ماوراء طبیعت کشیده شده است و در آنجا پایان مى یابد و فقط نشانى مبهم از ماوراء طبیعت مى دهد.

یعنى حدّاکثر اثر مطالعه طبیعت اینست که بر ما روشن مى کند طبیعت مسخّر و مقهور قوّه یا قوّه هاى مدیرو مدبّر و شاعر است، اما اینکه خود آن قوّه از جائى آمده یا نه، آیا ازلى و ابدى است، آیا واحد است یا کثیر، بسیط است یا متجزّى جامع همه صفات کمال است یانه، علم و قدرتش متناهى است یا نامتناهى، آیا قدّوس است و در حدّ اعلاى تنزیه است و هرگونه نقص از او مسلوب است یا نه، آیا به هر طرف که برویم و به هر سو که بنگیرم به طرف خدا رفته ایم و به سوى او نگریسته ایم، آیا او اوّل همه و آخر همه است؟ و امثال اینها…

اینها و مانند ایهنا که در قرآن مطرح است، پرسش هائى است که پاسخ آنها را مطالعه در طبیعت نمى دهد، پس یا باید بگوئیم بشر راهى به درک و معرفت اینگونه مسائل ندارد و صرفاً باید در برابر اینها کورکورانه معتقد باشد، و یا اگر راهى هست آن راه غیر راه دقّت و مطالعه در طبیعت است.

امّا باید بدانمى که قرآن تمام آن واقعیات را به عنوان یک سلسله درس ها القا کرده است، و از طرفى ه ممطالعه طبیعت براى حلّ این معمّاها کافى نیست، پس ناچار راهى دیگر براى فهم این سلسله مسائل هست که مورد تأیید قرآن است.

آن راه که به طور قطع مورد تأیید قرآن است و حتّى پیمودن آن راه راامر فرموده، راه عقل یا راه استدلال و فلسفه است،که کاملتر از راه قلبى و علمى است، و به عبارت دیگر جامعتر از راه فطرى و مطالعه در آثار طبیعت است”.

آنچه مفهوم بیان حضرت سجّاد مى خواهد بگوید اینست که: وصف کنندگان هر چند با تمام وجود براى شناخت حقایق ماوراء مرز، هر سه راه قلبى و علمى و عقلى را بپیمایند و در این زمینه به رشد و کمال مطلوب برسند و به چشیدن لذّت آن توحیدى که قرآن خواسته نایل آیند، باز چون دل و عقل و قلب آنان و آنچه کسب کرده اند محدود است، از وصف آن وجود مقدّس که ازلى و ابدى و دائمى و سرمدیو ظاهر و باطن و علیم و سمیع و خبیرو بصیر و… است عاجزند!!

آرى بسیارى از بزرگان دین و اندیشمندان ژرف بین، و حقیقت جویان بى نظیر با الهام گیرى از قرآن و پیامبر و ائمّه هر سه را در حدّ مطلوب طى کرده اند و به درک و فهم بسیارى از آیاتى که قبلاً ذکر شد موفّق گشته اند و در زمنیه توحید، و به عبارت دیگر الهیات به معناى اخصّ، کتب گرانبهائى از خود به یادگار گذاشته اند و براثر علم و معرفت پر ارزششان از خود چهره ابدى ساخته اند;

امّا در این همه خودشان با کمال تواضع در نوشته هاى بسیار بلند فلسفى شان اقرار کرده اند که از وصف کامل و جامع آن حضرت عاجزند!

امیرالمؤمنین علیه السّلام به نقل “احتجاج” طبرسى مى فرماید:

دَلیلُهُ آیاتُهُ، وَوُجُودُهُ إثباتُهُ، وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحیدُهُ، و تَوْحیدُهُ تَمْییزُهُ مِنْ خَلْقِهِ، وَ حُکمُ التَّمْییزِ بَینُونَهُ صِفَه لا بَینُونَهُ عُزْلَه، إنَّهُ رَبٌّ خالِقٌ، غَیرُ مَرْبُوب مُخْلُوق، کلُّ ما تُصُوِّرَ فَهُوَ بِخِلافِهِ:

نشان دهنده او آیات اوست، و هستى او اثبات اوست; و شناختن او همان یکى دانستن اوست; و یکى گرفتن او جدا کردن اوست از آفریده اش، و لازمه این جدا کردن و تمیز دادن، جدائى در صفت است نه جدائى به معنى کناره گیرى تا وجودش محدود شود; چون او خداوند و آفریدگار است نه آفریده شده، هر چه به تصوّر بیاید خدا غیر اوست.

شما وقتى به جمله آخر کلام بالا دقّت کنید، به عجز واصفان از توصیف او بیشتر واقف مى گردید، در عین اینکه چنین شاهکارهائى دربیانات انبیا و ائمّه بخصوص امیرالمؤمنین فراوان است، فرمایشاتى که از هیچ فیلسوف و حکیمى سابقه نداشت و پس از او هم احدى به چنین توصیفاتى نسبت به حقّ دست نیافت، در عین حال وجود مقدّس حضرت ربّ برتر از آنست که کلمات بلند و مفاهیم آلى آنچنان که هست بتواند او را نشان دهد. این همه دورنمائى است که چشم قلب از پس زحمت مغز و رنج اندیشه هزارها حکیم و فیلسوف، با کمک گیرى از کلمات پیشوایان معصوم و بخصوص آیات قرآن مجید، نظاره مى کند!

فیلسوف متفکر علاّمه طباطبائى که نخبه حکیمان و عارفان گذشته بود، و بسیارى از منازل معنى را طى نموده بود، در ذیل این خطبه مى گوید: براى آیات و علاماتى که دلالت بر وجود صانع مى کند، همین قدر از اثر باقى مى اند که هرماه مدلول خود به سوى وى متوجّه شده و پساز طىّ این مسافت، همینکه نزدیک ساحت کبریاى وى برسند، در برابر عظمت نامتناهى حق گنگ شده و غرق دریاى حیرت و بهت شوند. “دلیله آیاتُه”.

على علیه السّلام هفتروز پساز وفات رسول خدا و فراغت رسول خدا و فراغت از جمع قرآن خطبه عجیبى را انشا فرمود، که در قسمت اول آن اینچنین در باب توحید دادِ سخن داد.

اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى أعْجَزَ الأْوْهامَ أنْ تَنالَ إلاّ وُجُودَهُ، وَ حَجَبَ الْعُقُولَ عَنْ تَتَخَیلَ ذاتَهُ فِى امْتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ وَ الشَّکلِ، بَلْ هُوَالَّذى لَمْ یتَفاوَتْ فى ذاتِهِ، وَلَمْ یتَبَعِّضْ بِتَجْزِئَهِ الْعَدَدِ فى کمالِهِ، فارَقَ الاْشْیاءَ لا عَلَى اخْتِلافِ الاْماکنِ، وَتَمَکنَ مِنْها لا عَلَى الْمُمازَجَهِ، وَ عَلِمَها لا بِأداه لا یکنُ الْعِلْمُ إلاَّبِها، وَلَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ مَعْلُومِهِ عِلْمٌ غَیرُهُ. إنْ قیلَ: “کانَ” فَعَلى أزَلِیهِ الْوُجودِ، وَ إنْ قیلَ: “لَمْ یزَلْ” فَعَلى تَأویلِ نَفْىِ الْعَدَمِ، فَسُبْحانَهُ وَ تَعالى عَنْ قَوْلِ مَنْ عَبَدَ سِواهُ، وَ اتَّخَذَ إلهاً غَیرَهُ عُلُوّاً کبیراً. (۵۹)

سراسر این جملات حکمت و فلسفه الهى است، برهان و استدلال است. طىّ راه توحید با عقل و اندیشه است. فهم این جملات که نشانگر گوشه اى بسیار ناچیز از عظمت اوست کار قلب پاک و اندیشه تابناک است، در عین اینکه این جملات دریائى موّاج از علم و معرفت، و خزانه اى پرگنج از دانش و بصیرت، و چراغى در نهایت پرفورغى براى رسیدن به حقّ است، در جمله اوّل و دوّم مى گوید: اندیشه ها از رسیدن به کنه ذات، عاجز است، پس در این زمینه وصف نمى شود و عقول از تخیل ذات، محجوب است چون شبه و شکلى ندارد!!

سپاس و حمد و ثنا وجود مقدّس “اللّه” را سزاست که اوهام را از اینکه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده، و عقول را مانع گشته از اینکه ذات و حقیقت او را تصوّر کنند، ازاین جهت که از هرگونه شبه و شکلى اباء و امتناع دارد، بلکه اوست که هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پیدا نکرده، و بواسطه عروض تجزیه عددى در کمالش پاره پاره نشده است. از اشیاء جدائى گرفته نه بطور اختلاف مکانى، و از اشیائ متمکن شده و بر آنها تسلّط یافته نه بطور آمیزش، و آنها را دانسته نه به واسطه ابزارى که بدون آن علم میسّر نشود، میان او و معلوم او علمى جز خودش نیست.

اگر گفته شود: بود، مرجعش اینست که وجودش ازلى و غیر مسبوق است; و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد، منظور نفى عدم و نیستى از ذات او بوده. پس ساحت او منزّه و بسى بلند است از سخن آنان که غیر او را پرستیده و جز او خداى دیگرى گرفته اند.

فیلسوف بزرگ اسلامى مرحوم علاّمه طباطبائى در توضیح جملات بالا فرموده اند: دراین جملات سه مسأله فلسفى زیر توضیح داده مى شود:

اوّل اینکه: معرفت حقّ سبحانه، به واسطه تصوّر ذهنى نبوده و واقعیت خارجى او خودبخود و بى واسطه معلوماست. آرى: عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الْواصِفینَ.

چرا که ذهن و وهم در آن پیشگاه مقدّس راه ندارد، ودر آن بارگاه عظیم جز زبونى و سرشکستگى مایه و سرمایه اى برایش نیست!

دوم اینکه: علم وى به اشیاء به نفس وجود اشیاء است نه به صور ذهنیه آنها و به واسطه آلات و ادوات.

سوم اینکه: اوّلیت و تقدّم او بر اشیاء، تقدّم زمانى نبوده و به معناى اطلاق و عدم محدودیت وجودى است.

پایه مسأله اوّل روى صرافت و وحدانیت محضه وجود حقّ گذاشته شده است، زیرا وجود صرف و خالص هیچ گونه تفاوت و اختلافى در ذات نخواهد داشت و چنین چیزى، دیگر مرتبه ذهن و خارج و خاصّیت انیگونه و آنگونه نمى پذیرد، ودر این صورت وجود علمى غیر از وجود عینى نبوده و در وى موجود و معروف، یک حقیقت خواهد بود.

و پایه مسأله دوم روى لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده که احاطه تامّه به همه اشىء بوده باشد، زیرا لازمه فرض مطلق با محدود اینست که مطلق نسبت به محدود احاطه تامّه داشته و در داخل و خارج ذات وى حاضر بوده بشد، و در این صورت همه چیزن پیش وى روشن بوده و مانع و حاجبى نخواهد داشت، و هر چیز به نفس وجودش معلوم وى خواهد بود نه با توسّط ابزار ادراک و حصول صورت علمیه.

و پایه مسأله سوم نیز روى اطلاق و صرافتِ وجود گذاشته شده، زیرا هر مطلقى که با محدودى ملاحظه شود، از هر طرف و من جمله از جانب قبل، به محدودِ مفروض احاطه خواهد داشت.

ذَعْلِب یمانى به امیرالمؤمنین علیه السّلام عرضه داشت: آیا خداى خود را دیده اى؟

فرمود: واى بر تو اى ذعلب، نمى شود خدائى را که ندیده باشم عبادت کنم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ پاسخ داد: اى ذعلب او را با دیده حسّى ندیده اند ولى دلها او را به حقایق ایمان دیدند.

واى بر تو، خداى من از لطافت، لطیف ترین معنا را دارد و از این روى با معناى معهود لطف متّصف نمى گردد; و از عظمت و بزرگى، بزرگترین معنایش را دارد، لذا با مفهوم معهود عظیم و بزرگى متّصف نمى شود; از کبریا و بزرگى، بزرگترین مرتبه معنایش را دارد، و از این جهت با کبرو بزرگى معهود، تعریف نمى گردد، و از جلالت، جلیل ترین حقیقتش را دارد و دیگر با غلظت و سطبرى متّصف نمى شود…

در عین اینکه براى شناخت او واجب است در راه فطرت و تماشاى آثار و علوم عقلى و دقّت در معارف بسیار بلند اسلامى گام برداشت، و به طور قطع گام بردارنده به واقعیاتى بس عجیب در زمینه توحید مى رسد، ولى باید دانست از منطقه عجزِ از وصف نمى توان بیرون رفت، که این همه توصیف در عین انیکه در جاى خود حقّ و حتم است باز توصیف موجود محدود و ضعیف و زبون، از وجود نامحدود و عزیز و رفیع و جلیل است!

عارف شبسترى در جزوه درس دیندارى در این زمینه چه نیکو سروده:

به نام آن که اول آن که آخر *** بنام آن که باطن آن که ظاهر

خداوند منزّه از همه عیب *** که عالم را پدید آورد از غیب

به هر وصفش که خوانى در شریعت *** همان و غیر از آنها کفر و بدعت

چه نتوان در صفاتش راه بسپرد *** چگونه پى ذاتش مى توان برد

چو در درک صفاتش وا بمانند *** چگونه درک ذاتش را توانند

چو بر درک صفاتش ره نیابند *** به درک کنه ذاتش چون شتابند

بسى گفتند و گویند از صفاتش *** ولى عاجز همه از کنه ذاتش

نبى گفته صفاتش هم ندانند *** که در این راه جمله جاهلانند

کسى که ظن برد گردیده واصل *** یقین او را نباشد هیچ حاصل

کمال معرفت شد ما عَرَفْناک *** از آن گفته رسولش ما عَبَدْناک

هزاران قرن اگر صد علم خوانند *** صفاتش را نفهمند و ندانند

تفکر را نماند آنجا مجالى *** بجز حیرت نباشد هیچ حالى

نگویم آنچه وَهْم گمرا *** ازآن گفتارها أستغفراللّه

ندانمم خود چه ها جان آفرین کرد *** چگونه خلقت چرخ برین کرد

همین دانم که خود از امر واحد *** همه موجود کرد و اوست واجد

یکى را در یکى زن اى یکى دان *** یکى را بى شریک و بى شکى دان

نه از روى عدد کز رمز وحدت *** یکى دانش به حق نَز رسم و عادت

خلایق جمله ذرّات وجودند *** به سوى شمس وحدت در صعودند

همه ذرّات خورشید اَلَستند *** به رقص اندر کزین پیمانه مستند

بدان دیده که مى بینیم عیانش *** به گفتن در نمى گنجد بیانش

مرا یارى که قید و رنگ و بو نیست *** همه وس هست امّا هیچ سو نیست

سخن ترسم که در تمثیل رانم *** که در تشبیه و در تعطیل مانم

مر او را زیبد از خود مدح و تحسین *** تَعالى خالِقُ الاْنسانِ مِنْ طین

ملائک در مقام خویش هر یک *** بع علم خویشتن دانند بى شک

که او معبود و این مردم عبادند *** به فرمانش ز مبدأ تا معادند

تعالى، لایزالى جز وِرا نیست *** پرستیدن بجز وى را روا نیست

من بیچاره سرگردان از آنم *** که نتوان گفت با کسى آنچه دانم

ز عجز درک خود دانستم این بار *** که خاموشى به از گفتار بسیار

فروماندم دگر یا رب تو دانى *** توانایى و هر کارى توانى

خداوندا به حقّ نیک مردان *** مرا هم عاقبت محمود گران

در پایان شرح جمله «وَعَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أوْهامُ الواصِفینَ» لازم است به حدیثى ناب و پرقیمت از کتاب با عظمت “توحید” صدوق اشاره شود:

محمّد بن أبى عُمَیر که از محدّثین بزرگ و راویان بنام است مى گوید: بر حضرت موسى بن جعفر وارد شدم و عرضه داشتم: مرا توحید بیاموز، آن حضرت فرمود: اى ابااحمد، در مسأله توحید از آنچه که ذات مقدّس خود او در قرآن مجید بیان فرموده تجاوز مکن که باعث هلاکتت خواهد شد.بدان که حضرت او واحد و احد و صمد است، نزاد تا ارث بگذارد، و زاده نشد تا شریکش شوند، مصاحب و فرزند و شریک نگرفت، زنده اى است که نمى میرد، قدرتمندى است که عاجز نمى شود، قاهرى است که مغلوب نمى گردد، بردبارى است که عجله نمى کند، دائمى است که پایان ندارد،برقرارى است که فنا در او نمى آید، ثابتى است که زوال ندارد، بى نیازى است که نیازمند نمى گردد، عزیزى است که ذلّت ندارد، آگاهى است که براى او جهل نیست، عادلى است که ظلم و جور ندارد، جوادى است که از بخل پاک اتس ; اوست آن وجودى که عقول، قدرت درکش را ندارند، و اوهام از رسیدن به حضرتش عاجزند، و جوانب هستى از فهم ذاتش زبونند، مکانى او را در خود جاى نمى دهد، دیده ها او را مى بیند ولى او تماشاگر دیده هاست که لطیف و آگاه است ; چیزى مانند او نیست، و او سمیع و بصیر است ; او اوّلى است که ماقبل ندارد، و آخرى است که بعدى براى او نیست، قدیم است و غیر او مخلوق به دوران رسیده، از تمام اوصاف مخلوقات پاک و مبرّاست.(۶۰)

ما اگر او را به آن چه از خود او و انبیا و ائمّه در وصفش در دسترس است وصف کنیم باز وصفى ناتمام است، که ما حتّى با این همه معارف و دستورى که در شناختش داریم از وصفش عاجزیم ; ما باید بگوئیم: همانى که در قرآن فرموده اى و همانى که رد دعاهاى اصیل در وصفت آم ده، ولى این همه گوشه اى بسیسار ناچیز از اوصاف بى نهایت در بى نهایت تست، و آنچه از آن معارف نصیب فهم ماست به اندازه فهم ماست نه در خور شأن و قدر تو، که ما با همه پیشرفتى که از ابتداى حیات تاکنون در دانش و بینش و فهم معارف و حقایق الهیه آنهم با کمک تو داشته ایم، از بیان حقیقتى از حقایق ذاتت عاجزیم ،× که هر آنچه تو دارى ما نداریم و هر آنچه تو هستى ما نیستیم، آنقدر هست که بانگ جرسى مى آید، و ما از پى آن بانگ باید کمال عبودیت و بندگى وخضوع و خشوع در برابر آن ذات پاک نشان دهیم، تا هماى سعادت به دام افتد، و دیو شقاوت و بدبختى براى ابد از عرصه حیات ما رَجْم شود!

تا بدان طرّه طرّار گرفتار شدیم *** داخل حلقه نشینان شب تار شدیم

تا پراکنده آن زلف پریشان گشتیم *** هم دل آزرده آن چشم دل آزار شدیم

سر بسر جمع شد اسباب پریشانى ما *** تا سراسیمه آن طرّه طرّار شدیم

آنقدر خون دل از دیده به دامان کردیم *** که خجالت زده دیده خونبار شدیم

هیچ از آن کعبه مقصود نجستیم نشان *** هر چه در راه طلب قافله سالار شدیم

دو جهان سود ز بازار محبّت بردیم *** به همین مایه که نادیده خریدار شدیم

سر تسلیم نهادیم به زانوى رضا *** که به تفسیر قضا فاعل مختار شدیم

دل بدان مهر فروزنده فروغى دادیم *** ما هم از پرتو آن مشرق انوار شدیم

«اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً»:

“آفریدگان را بدون الگوى قبلى با قدرت خویش بیافرید، و آنان را طبق مشیت خود بساخت”.

در قرآن مجید دو بار کلمه بدیع ذکر شده:

۱ـ در سوره مبارکه بقره، آیه ۱۱۷:

«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ».

۲ـ در سوره مبارکه أنعام، آیه ۱۰۱:

«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أنّى یکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکنْ لَهُ صاحِبَهٌ وَ خَلَقَ کلّ شَىْء وَ هُوَ بِکلِّ شَىْء عَلیمٌ».

در تفاسیر قرآن و روایات و کتب مختلفه فلسفه و منابع لغت، در معناى بدیع آمده: بَدْع به معناى پدید آوردن چیزى بدون سابقه و منهاى مادّه و نمونه و شکل قبلى است، و معنایش از عدم و نیستى به وجود آوردن نیست، که عدم مایه هستى نیم باشد، بلکه معنایش اینست که موجود قبلاً وجود نداشت، ذات مقدّسى که مستجمع جمیع صفات کمالیه است با قدرت و مشیت و اراده اش آن را بدون مادّه و نمونه قبلى لباس هستى پوشاند.

به عبارت دیگر: این نقش شگفت انگیز آفرینش همانند نقش نقّاش که مسبوق به مواد و رنگ هاى گوناگون و قلم است نیست، بلکه دخیل در به وجود آمدن این همه نقش عجب فقط و فقط اراده و مشیت نقّاش هستى یعنى حضرت ربّ الأرباب و وجود مقدّس ذات ذوالاجلال است .

امام باقر علیه السّلام در تفسیر دو آیه گذشته به نقل “اصول کافى” و تفسیر بسیار پر ارزش “نور الثّقلین” مى فرماید:

«إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ ابْتَدَع الاْشْیاءَ کلَّها بِعِلْمِهِ عَلى غَیرِ مِثال کانَ قَبْلَهُ، فَابْتَدَعَ السَّماواتِ وَ الاْرْضَ وَ لَمْ یکنْ قَبْلَهُنَّ سَماواتٌ وَ لاأرَضُونَ».(۶۱)

حضرت حقّ تمام اشیائ جهان را بدون سابقه نمونه و مثالى با دانش و علمش به وجود آورد، آرى تمام آسماننها و زمین ها را پدید آورد در حالیکه قبل از آنها چیزى نبود.

صدر المتالهین که از بزرگ ترین مغزهاى متفکر عالم است و در توضیح و تقریر و استدلال بر مسائل مهمّ فلسفى نمونه ندارد در کتاب با عظمت “أسفار” مى فرماید:

وَ لَیسَ الاْبْداعُ وَ الاْنْشاء تَرْکیباً وَ لا تَأْلیفاً بَلْ تَأْسیساً وَ إخراجاً مِنَ الْعَدَمِ إلَى الْوُجُودِ:

ابداع و انشاء، به وجود آوردن موجود از ترکیب و تألیف چند شئ نیست، بلکه به وجود آوردن موجود، بدون سابقه مادّه و مقال و شئ است; و در حقیقت پدید آوردن موجود است در حالیکه قبل از وجود، چیزى نبوده و به چیزى تکیه نداشت و ریشه در برنامه و مسأله اى برایش نبوده.

ابداع و انشاء و اختراع چیزى جز به وجود آمدن موجود با علم و قدرت حضرت حقّ نیست ; و در حقیقت، اراده و مشیت و ابداع و اختراع و فعل و انشاء همان موجود است که به وجود آمده .و به بیان دیگر: موجودات آفریش تجلّى اسماء و صفات او به صورت فعلند.

میر داماد که ازشخصیت هاى کم نظیر فلسفى شیعه است مى فرماید:

“ابداع، عبارت ار خروج از جوف عدم صریح به متن وجود وثبات در عالم دهر است”.و در جاى دیگر مى گوید:”ابداع عبارت از ایجاد شى غیر مسبوق به مادّت و مدّت است .”(۶۲)

البتّه آنچه فعلاً مشاهده مى شود، پدید آمدن اشیاء با تکیه بر قاعده ترکیب و تألیف است; و در حقیقت نظام موجودات نظام علّى و معلولى است و این مسأله هیچ منافاتى با ابداع و اختراع ندارد، زیرا تمام موجودات هستى وقتى به مادّه اوّلیه خودش برگردانده شود، آن مادّه اوّل و ریشّه اصلى موجود، بدون سابقه مادّه و مثال و منهاى ترکیب و تألیف به وجود آمده و وجودش فقط و فقط تکیه بر اراده و مشیت و اختراع و انشاء حضرت حقّ دارد.

داستان شگفت انگیز خلقت:

سر رشته و پدیده خلقت، و شروع و ابتداى آفرینش و به فرموده حضرت سجّاد علیه السّلام ابداع و اختراع جهان هستى، از اسرارى است که هنوز کسى موفّق به کشف آن نشده و به همین خاط ر در این زمینه نظریات گوناگونى از جانب اهل تحقیق بازگو شده است.

آنچه که در این مرحله مسلّم تمام متخصّصین فنّ است، و در آن جاى هیچ گونه بحث و جدل نیست این است که: این جهان پهناور و این میدان پر از عجایب و اسرار داراى نقطه ابتداست، و وقتى بودکه از این ماجرا هیچ خیرى نبود و جیز حضرت حقّ چیزى وجود نداشت، و او بود که اراده کرد موجودات رابه قدرت و عنایت خود ظهور دهد و دست به خلفت و آفرینش موجودات بزند، در حالى که براى هیچ موجودى در ابتداى به وجود آمدن نظیر و مثلى و مادّه مسبوقى وجود نداشت، آنچه مسبوق به موجودات بود حقّ و بس. امّااینکه چگونه خلقت به وجود آمد سرّى است که هیچ سرى از آن خبر ندارد.

ما هیچک از آنها را شاهد آفریشنش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم .کتاب “پیدایش و مرگ خورشید” مى گوید: “مسئله پیدایش مادّه، اصولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است ; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جریان آفرینش کائنات را تعقیب کرد.”!

آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین و، و گفتار دانشمندان بزرگ آم ده این است که: مصالح جهان خلقت و مایه هاى اوّل آفرینش عبارت بودند از ذرّات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با علیه السّلام است، و احدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.

«مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ»:(۶۳)

ما هیچیک از آنها را شاهد آفرینش آسمانها و زمین و خلقت خودش قرار ندادیم.

کتاب “پیدایش و مرگ خورشید” مى گوید: “مسئله پیدایش مادّه، اصلولاً مسئله اى است که بیرون از قلمرو تحقیقات و تفکرات ثمر بخش است; بایستى مادّه را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جرایان آفرینش کائنات را تعقب کرد”!

آنچه در قرآن مجید و روایات بسیار متین، و گفتار دانشمندان بزرگ آمده این است که: مصالح جان خلقت و مایه هاى اول آفرینش عبارت بودند از ذرات دود و گاز، ولى دود و گاز چگونه پیدا شد؟ جوابش با اللّه است، واحدى در این عالم از کیفیت پیدایش آن خبر ندارد.

امّا در قرآن:

«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَْرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کرْهاً قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ»:(۶۴)

آنگاه به آفرینش و پدید آوردن آسمانها توجّه کرد، در حالیکه دود و گاز بود، پس به اراده مطلقه اش خطاب کرد: اى آسمان و زمین همه به سوى خدا از در شوق و رغبت یا جبر و کراهت بشتابید، آنها دعوت صاحب خود را پاسخ گفته و به زبان تکوین عرضه داشتند: با کمال میل و شوق به سویت مى شتابیم.

امّا در روایت:

على علیه السّلام در خطبه اوّل “نهج البلاغه” مى فرماید: فَرَفَعَهُ فى هَوف ائ مَنْفَتِق، وَجَوٍّ مُنْفَهِق، فوّى مِنْهُ سَبْعَ سَماوات… پس آن کف، بخار را بالا برد در هواى گشاده و فضاى وسیع، و بعد از تسویه کردن آن، هفت آسمان را آفرید…

و در خطبه ۹۰ مى فرماید: وَ ناداها بَعْدَ إذْ بَعْدَ هِىَ دُخانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرى أشْراجِها… به آسمانهائى که مادّه اش دود و بخار بود فرمان داد، تا قطعات آن که با هم فاصله داشتند بهم پیوسته و گرد آمدند.

در کتاب “علل الشرایع” و “عیون أخبار الرضا” و “خصال” به روایت “بحار الأنوار” آمده که مردى شامى از امیر المؤمنین علیه السّلام از مادّه اوّلیه آسمان دنیا پرسید، حضرت پاسخ دادند: مادّه اوّلیه آن آب و گاز است (۶۵)

شارحان “نهج البلاغه” و مفسّران فرمایشات حضرت مولا گفته اند: بدون تردى مقصود از آب، آن مایع محسوس که مى بینیم نیست، بلکه یک مادّه مایعى است که استعداد تحوّل به موادّ آسمانى و زمینى را داشته است .

عَنْ حَبَّهَ الْعُرَنىِّ قالَ: سَمِعْتُ عَلِیاً علیه السّلام ذَاتَ یوْم یحْلفُ: وَالَّذى خَلَقَ السَّماءَ مِنْ دُخان وَ ماء:(۶۶) حبّه عُرَنى مى گوید: شنیدم روزى على علیه السّلام بدینگونه قسم مى خورد: به خدائى که آسمان را از گاز و آب آفرید!

عبد اللّه بن سلام از رسول خدا پرسید: آسمان دنیا از چه چیز آفریده شده؟ فرمود: از موج مکفوف، عرضه داشت: موج مکفوف چیست؟ فرمود: آبى است راکد و ایستاده بدون اضطراب که در ابتدا دود و دخان بوده است .عرض کرد: راست گفتى اى محمّد.(۶۷)

در “تفسیر قمّى” در ضمن خبر غفلت آسمان است که: دود به فرمان خداوند منجمد شد.

امّا در منابع علمى:

مادّه جهان از گازهائى که در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراکم این گازها سدیم “مه رقیق” پدید آمده است.(۶۸)

دکتر گاموف استاد طبیعى دانشگاه واشنتگتن مى نویسد: جهان در ابتداى پیدایش مملوّ ازگازهائى بوده که در هوا پراکنده بوده است. این گازها از نظر تراکم و درجه حرارت به حدّى است که تصوّر آن براى ما امکان پذیر نیست.(۶۹)

عالم وجود انباشته از گازهاى هلیوم، هیدروژن، ازت، اکسیژن، آرگون، گاز کربنیک، نئون، کریپتون، گزنون است که همگى در راه خدمت آماده مى باشند(۷۰)، و تخلّفى از اراده صاحب خلقت ندارند.

دلایل نجومى به وضوح بر این دلالت مى کنند که ستارگان بى حساب آسمان و همچنین خورشید ما که درمیان آنها جاى دارد نمى توانند همیشگى بوده باشند، بلکه احتمال دارد متجاوز از دو میلیارد سال پیش از گازهاى سوزانى به جود آمده باشند که تمام عالم را قبلاً فرا گرفته بوده است.(۷۱)

ستارگان در مراحل نخستین پیدایش و تکامل خود، کرات گازى رقیق و نسبتاً سردى هستند که در نتیجه انقباض ثقلى رفته رفته گرمتر مى شوند.

در سپیده دم پیدایش جهان بایستى جرم ستارگان چنان رقیق بوده باشد که تمام فضائى راکه در برابر آنها وجود داشته پر کند و به این ترتیب گاز بهم پیوسته خاصّى را بسازد.(۷۲)

امیر المؤمنین علیه السّلام در پانزده قرن قبل در خطبه اوّل “نهج البلاغه” مسئله حرکت دخان و گاز را تا تبدیل به هفت آسمان شدن، برابر آخرین تحقیقات علمى و تجربى امروز چنین بیان مى کند:

“سپس خداوند سبحان با انشاء جدیدى جوهاى تیره و تار را که جهره اش بهم کشیده مى نمود بتدیرج و اندک اندک از هم گشود و باز کرد تا چهره اش باز شد”.

ژرژگاموف در کتاب پر ارزش “یک، دو ،سه، بى نهایت” مى نویسد: وایتس زیکر توانست نشان بدهد که: ذرّات غبار رقیقى که در آغاز در تمام فضائى که امروز در اشغال سیارات است پراکنده بوده است، در حدود مدّتى نزدیک به یک صد میلیون سال با هم جمع شده و سیارات معدودى را که ما مى شناسیم به وجود آورده اند.(۷۳)

سیبورک در کتاب “عناصر جهان” مى گوید: منظومه شمسى ما از تراکم گازهائى با حرکت گردبادى ایجاد شده است، و چرخش سیارات و خود خورشید بازمانده همان حرکت چرخشى است.(۷۴)

ژرژگاموف در آخرین فصل کتاب “پیدایش و مرگ خورشید” مى گوید: داستان تکامل جهان از فضائى آغاز مى شودکه به صورت یکنواخت از مادّه اى که اندازه گرما و چگالى آن باور نکردنى است پر شده، و در این مادّه عمل تبدّل هسته هاى عناصر با یکدیگر به همان آسانى صورت مى گیرد که تخم مرغ در آب جوش مى پزد. در این آشپزخانه ما قبل تاریخى جهان، اندازه عناصر مختلف و نسبت آنها به یکدیگر مقدّر گردیده و از همانجاست که فراوانى آهن و اکسیژن و کمیابى زر و سیم تعیین شده است .

در تحت تأثیر فشار شگرف این گاز فشرده داغ، جهان به گسترش آغاز کرده و در طول این مدّت انبساط جهان چگالى و درجه حرارت مادّه به کندى در حال تنزّل بوده است.

در مرحله معینى از این گسترش، گاز پیوسته بریدگى پیدا کرد و به صورت پاره ابرهاى منظّم، مجزّاى از یکدیگر، به بزرگى هاى مختلف درآمد، و رفته رفته شکل این پاره ها به صورت منظّم گردى که همان شکل ستارگان است متبدّل گردید.(۷۵)

بر اساس منابع اسلامى و مدارک علمى که برپایه تحقیقات نجومى است به این نکته واقف شدید، که مادّه اصلى جهان توده اى از گاز یا به عبارت دیگر غبار، یا به اصطلاح قرآن مجید دخان بوده، که خود این مادّه اصلى طبق آیات قران و جمله زیباى دعاى اوّل صحیفه (اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً) و نظریات متقن علمى که توسّط دانشمندان با انصاف و روشندل اظهار شده تکیه بر اراده و مشیت ناظم و حکیم و قادرى دارد که احاطه علمى و قیومى اش بر باطن وظاهر هستى حاکم است و لفظ زیباى “اللّه” معرّف ذات اوست که مستجمع جمیع صفات کمال است.

صاحبان عقل و درایت و خردمندان با وجدان و آنان که هستى و ریاضیات عالى و فیزیک و هیئت را به دقّت مطالعه کرده اند، در برابر حضرت او خاضعند، و به وجود مقدّس او عالمانه و آگاهانه اقرار دارند، زیرا آنان هنگامى که مى بینند تمام اجزاى عالم به وسیله قوانین محکم ریاضى به یکدیگر مربوطند، و ریاضیات کلید فهم ظواهر طبیعت است، پى مى برند که ناگزیر اجزاى عالم هستى را خردمندى به یکدیگر پیوسته و این خردمند “اللّه” است، او هستى بخش و ترتیب دهنده اجزاى عالم هستى است که: اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقِ ابْتِداعاً…

به همین خاطر انیشتاین مى گفت: اگر به نظام درونى که عالم ما را اداره مى کند اعتقاد قطعى نبود، براى قلم پایه و اساسى وجود نداشت. این اعتقاد و جزم و یقین است که ما رابه کشفیات علمى نائل مى کند و همواره چنین خواهد بود.

و باز مى گفت: بدون تردید هر بحث علمى دقیقى بر اساس عقیده اى شبیه به عقیده دینى است، آن عقیده اش این است که عالم براساس عقل آفریده شده و ممکن است آن را فهمید.

و در جملات زیباترى مى گفت: زیباترین و عمیق ترین احساسى که ممکن است به ما دست دهد حسّ عرفانى است.اوست که تخم علوم واقعى را در دلها مى افشاند. کسى که از این حس بى خبر است، کسى که دیگر نمى تواند دستخوش حیرت شود، یا به حالت بهت زدگى درآید گوئى مرده است. باید دانست که چیزى وجود دارد که ممکن نیست ما به آن پى ببریم و به صورت بالاترین کمالها و خیره کننده ترین جمالها تجلّى مى کند، حال آنکه استعدادها و حواسّ محدود ما جز به درک مقدّماتى ترین و ساده ترین صور این کمال و جمال قادر نیستند، این دانش و این حس را باید در ایمان واقعى جستجو کرد.(۷۶)

در جملات پر مغز انیشتاین سه مسئله أساسى به چشم مى خورد:

۱ـ عالم و این جهان هستى بر اساس عقل آفریده شده.

۲ـ انسان با همه توان قلبى و عقلى در برابر حضرت او و عظمت و مقامش مبهوت و حیرت زده است.

۳ـ کنه ذات وجود مقدّس او براى کسى قابل درک نیست.

گوئى انیشتاین که از طریق فیزیک و ریاضى و قدرت تفکر به این سه مسئله رسیده بطور دقیق آثار اسلامى را مطالعه کرده بود، زیرا ما این سخ واقعیت را به وضوح در قرآن مجید و روایات و دعاها مى بینمیم:

قرآن در نزدیک به هزار آیه عقل را دعوت به دقّت در جریان شگفت انگیز هستى مى کند، تا به این حقیقت برسد که نظام آفرینش بر پایه اراده و مشیت و حکومت عقل مطلق و حکمت و علم بى نهایت است.

در ابتداى قطعه دوّم زیارت امین اللّه که حاوى بهترین و پرمعناترین مضامین است آمده: اللّهُمَ إنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ إلَیک وَ الِهَهٌ: خدایا دلهاى آنان که در برابر عظمت و جلال تو خاضع اند نسبت به وجودت غرق شگفتى است!

در آثار اسلامى و روایات معتبره آمده: در ذات و کنه حضرت او اندیشه نکنید که جز حیرت و سرگردانى و تعجّب و بهت، چیزى عاید شما نمى گردد، آن وجود پاک را باید از طریق اندیشه در اسماء و صفات و آثارش شناخت، که در این شناخت سود کامل دنیائى و آخرتى نصیب انسان مى شود.

جان آلدر که از دانشمندان بزرگ قرن بیستم است در کتاب پر ارزش “ایمان به خدا در قرن بیستم” مى گوید:

نه تنها حقیقت خلقت، بلکه جزئیات خلقت نیز، اگر آنها را دقیقاً مورد مطالعه قرار دهیم، ما رابه اعتقاد به وجود خدا رهبرى مى نماید.

مثلاً وجود حیات در کره زمین را به نظر آورید، این حیات از کجا آمده و چگونه شروع شده است؟

تحقیقات و مطالعات عدّه بیشمارى از علماى زمین شناس این حقیقت را ثابت و مسلّم نموده است که مدّت هاى متمادى و بسیارى طولانى در زمین آثارى از حیات و زندگى نبود، همیشه پست ترین طبقات زمین را فاقد قوّه حیات یافته اند، ثاتى یافت مى شود که وجود قوّه حیات را در سطح زمین نشان مى دهد. علاوه بر این طبقات سطح الأرضى قدیمى همه آتش فشان بوده و از موادّ آتش فشانى تشکیل یافته، و نشان میدهد که در زمان تشکیل آنها، دنیا به قدرى حرارت داشته که تمام صخره ها مایع و جارى بوده اند. در مقابل آن میزان حرارتى که صخره ها را مبدّل به مایع مى نماید، هیچ گونه قوّه حیاتى قابل بقاء نیست. پس از آنهم که زمین رو به برودت و سردى گذاشت، میلیونها سال سپرى شد تا موجودات و حیات بر سطح آن پدید آمد، ولى این موجودات ذى حیات از کجا آمدند؟!

براى جواب سؤال مذکور سه فرضیه براى ما قابل تصوّر است: فرضیه اول این است که حیات از اصل زمین پدید گردید و منشأ آن خاک است.

طبق فرضیه دوّم باید بگوئیم حیات خود بخود و بدون هیچ گونه عامل خارجى به وجود آمده.

سوّمین فرضیه بر روى این عقیده استوار است که حیات نتیجه و مولود منشأ جاویدان و سرمدى حیات یا خدا مى باشد.

فرضیه اوّل کاملاً مناى و مخالف کلیه مقیاسها و اصول طبیعت است. هر سلسله از سلاسل عالم خلقت و آفریش مى تواند سلسله دیگرى مشابه خود یا مادون خود به وجود آورد، نجّارى میزى مى سازد، یا مردى طفلى به وجود مى آوردو یا پرنده اى آشیانه اى مى سازد، ولى هیچ امکان ندارد که میزى مرد نجّارى را بسازد، یا طفلى مردى را بجود آورد و یا آشیانه اى پرنده اى را ایجاد نماید. با این وصف مشاهده مى شود در عین اینکه یک حیات به وسیله یک قوّه مافوق، موافق و مطابق اصول و قوانین طبیعت مى باشد، ایجاد یک سلسله عالى تر و والاتر در عالم خلقت به وسیله موادّ فاقد قوّه فعل و انفعال از قبیل خاک و سنگ نیز کاملاً مخالف عقل و تجربه است. علاوه بر این، مشخصّات اشیاء فاقد قوّه فعل و انفعال در طىّ قرنها مرد دقیق ترین مطالعات واقع گردیده و نتایج آن ثبت و ضیط شده و مدلّل گردیده است که هیچ کدام از آنها واجد استعداد ایجاد حیات نمى باشد.

این موضوع ما را به سوى فرضیه دوم مى کشاند که مى گوید: حیات خود بخود وجود یافت. در جواب این فرضیه باید گفت: على رغم مجاهدات و مساعى بیشمار در اثبات این فرضیه، به بهترین وسائل فنّى دارالتجزیه ها از دایره امکان خارج یم باشد. حیات در هز جا و همیشه به وسیله حیات پدید مى گردد، و هیچگاه به وسیله دیگرى به وجود نمى آید. تا آنجا که علم مى تواند بطلان یک عقیده باطلى را اثبات نماید، بر روى این فرضیه نیز که مى گوید حیات خود بخود پدید آمده خط بطلان کشیده است.

دریان صورت، حیاتى که دراین کره یفت مى شود و در همه جا به چشم مى خورد از کجا پدید آمده، و مبدأ و منشأ آن چه مى باشد؟ فوقاً مشاده نمودیم که حیات همیشه وجود نداشته است، و نیز ثابت نمودیم که ایجاد آن به خودى خود و یا به وسیله موادّ بى جان و غیز ذى روح، خارج از دایره امکان بوده است ; بنابراین تنها یک جواب معقول و منطقى در جلو ماست و آن مبنى بر این است که حیات از یک منشأ حیات عالى تر و والاتر و غیر مرئى که تمام اطراف ما را احاطه نموده پدیدار گردیده اتس ; این منشأ و مبدأ حیات را خدا مى دانیم.

وقتى مشاهده مى کنیم که حیات غیر مرئى مى باشد، در آن صورت غیر مرئى بودن این منشأ حیات نیز اشکال مخصوصى ناواند داشت .

ما اجسام زنده را توانیم دید، ول نمى توانیم حیات در وجد آنها را ببینمى ; هنگامى که شخصى مى میرد، هیچ نمى بینمى که چیزى از وجود وى خارج گردد، بدن وى ظاهراً پنج دقیقه بعد از مرگ عیناً همان است که پنج دقیقه قبل از مرگ بود، ولى ما مى دانیم که حیات کاملاً او را ترک کرده است ; لذا این عقیده کاملاً قابل قبول و منطقى است که بگوئیم همانگونه که خود حیات غیر مرئى است همانطور نیز منشأ و منبع آن غیر مرئى است.(۷۷)

من نیاز بیشترى به توضیح این مسئله نمى بینم، اینقدر هست که منابع اسلامى بخصوص قرآن مجید و منابع علمى و تحقیقى و تجربى مى گویند: مادّه اولیه آفرینش توده اى عظیم از گاز بود و این گاز بر اثر فعل و انفعالاتى که میلیون ها سال در آن به وجود آمده تبدیل هب این مجموعه شگفت انگیز شده که آن را جهان مى نامند; و منشأ این همه عجایب بهت انگیز و عناصر پر از اسرار، و این نظام متقن و با حساب با توجّه به هزاران استدلال منطقى و حکمت استوار، وجود مقدس اللّه و ذات اقدس حقّ، که انبیاء گرام و ائمّه طاهرین و اولیاء عظام و عرفاى شامخ و کتب آسماین و بخصوص قرآن مجید آنچنانکه شایسته است او را معرّفى کرده و دستورات حضرتش راکه ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است تبلیغ کرده و از آدمى خواسته اند در تمام زمینه هاى زندگى بنده آن حضرت باشد.

وحشى بافقى، شاعر عارفو نکته پرداز واقف، در وصف آن جناب گوید:

آن که به ما قوّت گفتار داد *** گنج گهر داد و چه بسیار داد

کرد به ما لطف ز لطف عمیم *** نادره گنجىّ و چه گنج عظیم

آن که از این گنج نشد بهر مند *** قیمت این گنج چه داند که چند

دخل جهان گشته مهیا از این *** بلکه دو عالم شده پیدا از این

بود جهان بر سر کوى عدم *** بى خبر از وضع جهان قِدَم

نه سخن کوْن و نه ذکر مکان *** نه زهیولا و ر صورت نشان

نام سما و لقب ارض نه *** عمق نه و طول نه عرض نه

چون نه ز ابعاد نشان بود و نام *** قابل ابعاد که بود و کدام

غیر برون بود ز ملک وجود *** غیر یکى ذات مقدّس نبود

بود یکى ذات و هزاران صفات *** واحد مطلق صفتش عین ذات

زنده باقى احد لایزال *** رو شده موجود هم این و هم آن

آن که از او دیده فروزد چراغ *** از مدد باصره دارد فراغ

وان که دهد کام و زبان را بیان *** هست چه محتاج به کام و زبان

آنچه نه او بود نمودى نداشت *** محض عدم بود و وجودى نداشت

خلوتیان جلمه به خواب عدم *** در تتق غیب فرو بسته دم

تیره شبى بود در آن تیره شب *** ما همه در خواب فرو بسته لب

شام سیاهى که دو عالم تمام *** گم شده بودند در آن تیره شام

موج برآورد محیط قِدَم *** ابر بقا خاست ز بحر کرم

گشت از ان ابرکه شد دُرفشان *** حامله درّ صدف کنْ فَکان

شعشعه آن گهر شب فروز *** کردشب تار جهان همچو روز

صبح دل افرزو عناست دمید *** باد روان بخش هدایت وزید

کوکبه مهر پدیدار شد *** هر دو جهان مطلع انوار شد

از اثر گرمى آن آفتاب *** دیده گشودند جهانى ز خواب

عقل جنیت زه مه تاخت پیش *** رایت خویش از همه افراخت بیش

فوج به فوج از پى هم مى رسى *** خیل و حشم بود که صف مى کشید

جیش عدم سوى وجود آمدند *** بر سر میدان شهود آمدند

تاخت برون لشگرى از هر طرف *** پیش جهاندندو کشیدندصف

لشگر حُسن از طرفى در رسید *** عشق و سپاهش ز برابر رسید

از طرف حُسن برون تاخت ناز *** وز طرف عشق د رآمد نیاز

عشق و سپاهى ز کران تا کران *** حسن و وفا بود جهان تا جهان

محنت و درد سیه بى شمار *** آمد وصَف زد ز یمین و یسار

سوز و گذاز آمده در قلبگاه *** زد علم خویش به قلب سپاه

از صف خود عشق جدا گشت فرد *** تاخت به میدان و طلب کرد مرد

پر جگر آن مرد که شد مرد عشق *** آمد و نگریخت ز ناورد عشق

گوشه اى از جهان با عظمت خلقت:

بشر روى سوّمین سیاره یک ستاره صغیر واقع در کهکشانى به نام کهکشان داخلى زندگى مى کند، مع ذلک آنچنان هوشمند است که مى خواهد عظمت خیره کننده تمام جهان را درک کند. نمودارهاى زیر نشان مى دهد که او تا چه اندازه در این کوشش خود موفقیت حاصل کرده است.

مسافاتى که در اینجا داده مى شود بر حسب سال نورى است، یعنى براى احتساب آن باید در نظر بگیریم که نور در هر ثانیه ۰۰۰/۱۸۶ میل معادل ۰۰۰/۳۰۰ کیلومتر مى پیماید، با این حساب یکسال نورى بالغ بر شش تریلیون میل است.

مسافات این جهان هاى تو در تو از یکدیگر آنقدر زیاد است که هر طبقه فضائى بنوبه خود فقط لکه خالى در میان طبقه دیگر فضا محسوب مى شود. مثلاً منظومه شمسى که فضاى ۲ در قبال فضاى ۳ تا آخر.

فضاى ۱ منظومه شمسى: خورشید هشت دقیقه نورى یا۹۳ میلیون میل از زنى دور اس و عرض آن فقط یک هزارم سال نورى است.

فضاى ۲ نزدیک ترین ستاره: این ستاره را که آلفاسنتورى نامگذارى کرده اند۳/۴ سال نورى از زمین فاصله دارد، یعنى هرگاه یک سفینه فضائى با سرعت یک میلیئون میل در ساعت زا زمین حرکت کند تقریباً سه هزار سال طول مى کشد تا به این ستاره خیلى نزدیک برسد.

فضاى ۳ کهکشان داخلى : کهکشانى که زمین در داخل آن قرار دارد شبیه یک ظرف پر از ستاره و گاز و غبار است که ۰۰۰/۱۰۰ سال نورى فاصله دارد، ما بین ۱۰۰ میلیون ستاره اش خورشید زمین و ستاره آلفاسنتورى فقط یک نقطه نور در لبه خارجى این کهکشان مارپیچى به حساب مى آید.

فضاى ۴ نزدیکترین کهکشان: این کهکشان را (آندرومدا) نام گذاشته اند و ۲/۲ میلیون سال نورى از کهکشان داخلى دور است معذلک منجّمین آن را آنقدر نزدیک مى دانند که به آن کهکشان خواهر نسبت داده و قمستى از گروه کهکشانهاى داخلى تقلّى مى کنند.

(آندرومدا) نیز به شکل مارپیچ است که در کناره هاى آن ستاره هاى جوان سکونت اختیار کرده و درون غلیظش را ستارگان قدیمى سوخته شده اشغال کرده اند.

فضاى ۵ دورترین کهکشانها: (کازارها) از تازه ترین اکتشافات علوم نجوم هستند، نزدیک ترین آنها با علامت ۲۷۳ـ ۳ در فاصله ۲ میلیون سال نورى واقع است.

دورترین آنها که با علامت ۱۴۷ـ ۳ شناخته شده شش بیلیون سال نورى فاصله دارد.

تا اینجا منجّمین معتقدند که تازه تا نیمه راه کناره قابل رؤیت جهان با عظمت پیشرفته اند و هنوز فضاهاى نامکشوف دیگرى را باید بیابند.(۷۸)

کهکشانى که منظومه شمسى و کرات اطراف آن جزء کوچکى از آن به شما رمى رودذ محیطش ۹۵۰ کاترلیون متر است، در این کهکشان که ما به آن تعلّق داریم چندین نوع ستاره وجود دارد که بعضى از آنها به نام خورشیدهاى آبى رنگ نورشان ۰۰۰/۵۰ بار شدیدتر و قوى تر از خورشید ما است. این کهکشان پر از ستاره و پر از گاز و غبار است.

کهکشانها و منظومه ها و صورت هاى فلکى نیز مثل زمین و مرّیخ و زهره که به دور خورشید مى چرخند دور خود و دور کهکشانهاى بزرگترى نیز مى چرخند.

برخى از این کهکشانها با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ثانیه دور خود یا دور فضاى نامتناهى گردش مى کنند.

تعداد کهکشانهائى که تاکنون شماره کرده اند از یک میلیارد تجاوز مى کند. هر یک از این کهکشانها ستارگاین دارند که از لحاظ عظمت هزاران برابر خورشید ما است، فقط کهکشانى که کره زمین در آن قرار دارد یکصد هزار میلیون ستاره دارد.

در هر صورت پس از دورانهاى مختلف و فعل و انفعالات شگفت انگیز، نظام متعن آفریش بدنى صورت که هست به وجود آمد، و در یک گوشه آن سیاره اى به نام زمین در سایه اراده و مشیت حقّ براى حیات موجودات ـ و به قول حضر سجّاد علیه السّلام خلق خدا اعمّ از جمادات و نباتات و حیوانات و انسان ـ آماده گشت.

البتّه بیان و توضیح آماده شدن آب دریاها، به استعداد رسیدن خاک، تکوّن معادن، آراسته شدن زمین جهت زندگى و… مسائلى است که هر یک در خور کتاب کداگانه است، و خوشبختانه در این زمینه ها کتابهاى تحقیقى فراوانى نوشته شده که موضوعات هر کدام نمایش و نمودى از قدرت و اراده و مشیت حشرت حقّ و حکمت و علم آن جناب است .

وقتى دل سودائى مى رفت به بستانها *** عیش و طرب آوردى بر لاله و ریحانها

گه نعره زدى بلبل گه جامه دریدى گل *** تا یاد توافتادم از یاد برفت آنها

اى مهر تو در دلها وى مُهر تو بر لبها *** اى شور تو درسرها وى سرّ تو در جانها

تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم *** بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن *** کوته نظرى باشد رفتن به گلستانها

آن را که چینین دردى از پاى در اندازد *** باید که فرو شوید دست از همه درمانها

گر در طلبت ما را رنجى برسد شاید *** چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها

هرتیر که درکیش است گر بر دل ریش آید *** ما نیز یکى باشیم از جمله قربانها

هر کو نظرى دارد با یار کمان ابرو *** باید که سپر باشد پیش همه پیکانها

گویند مگو سعدى چندین سخن از عشقش *** مى گویم و بعد از من گویند به دورانها

زمین پس از جداشدن از خورشید طى قرون متمادى به سردى گرائید، و در سطح آن قشرى به وجودآمد که ابتا نازک و به تدریج ضخیم شد، از آن پس نخستین پوسته آن تشکیل یافت، و این قشر حایل بین موادّ مذاب درون زمین و آتمسفر و گاز موجود در جوّ شد.

زمین پس از سرد شدن منقبض گردید. چون هسته مرکزى زمین به حالت مَیعان بود، و مایع به علّت کاسته شدن درجه حرارت زودتر از جامد منقبض مى شود، به این سبب هسته مرکزى آن از حجم پوسته یا قشر جامدش کوچکتر است، و در سطح زمین چین هائى شبیه به چروک هائى که در سطح میوه هاى پلاسیده ظاهر مى شود به وجود آمد.

بالاى آن چین ها نخستین برآمدگى هاى قشر خاکى یعنى خشکى ها و قارّه ها پدیدار گردید، گازها و بخارهائى که در جوّ زمین موجود بود چون حرارت آنها کاهش یفات سرد گشته و درهم متراکم و به حالت میعان درآمدند و به باران مبدّل، و به روى زمین نازل، و در فرورفتگى هاى قشر و پوسته زمین جمع شدند، در نتیجه اقیانوس ها و دریاها به وجد آمدند.

مقایسه اى که نسبت به بلندى برآمدگى هاى قشر زمین یعنى کوهها با گودى دریاها بعمل آم ده، معلوم گردیده عمق دریاها زیادتر از ارتفاع کوههاى زمین است. بلندى مرتفع ترین کوهها ۸۸۸۴ متر و گودترین دریاها ۱۱۵۲۱ متر است.

به اراده آفریدگار توانا و مشیت مطلقه و دور اندیش جهان آفرینش، بر سطح برونى زمین قشرى از خاک براى پرورش گیاهان و تهیه مواد خوراکى انسان و حیوانات، و در درون آن سنگ و معادن فلزات جهت تمهید زندگى بنى آدم خلق شد، و براى استفاده از این همه مواهب، عقل و درایت و اندیشه و فکر به او مرحمت فرمود.

براى زمین، هوا و خورشید و ماه و شب و روز و چهار فصل و گردش وضعى و انتقالى و انواع معادن و گیاهان و چشمه و جوى و رود و رودخانه و دشت و صحرا و باغ و بستان و گلستان و هزاردستان، و هر چه براى پدید آمدن حیات لازم بود قرار داد، وانسان را بر سر این سفره کامل و جامع نشاند، و جهت تربیت و رشد و کمال و خیر دنیا وآخرتش انبیا و ائمّه و قرآن فرستاد، و وى را امر فرمود تا بر خوردش را باانواع نعمت هاى هماهنگ با قواعد الهى قرار دهد، تا صلاح و سداد و حکمت و عدالت بر زمین حکمفرما شود، و خیمه حیات از فساد و افساد پاک بماند.

فسردگان که اسیر جهان اسبابند *** به چشم زنده دلان نقش پرده خوابند

ز خویشتن سرموئى چون نیستند آگاه *** چه سود از اینکه نهان در سمور سنجابند

ز زهد نیست به میخانه گر نمى آیند *** خجل ز آینه داران عالم آبند

نمى شوند چو موج لطیف گوهر بحر *** چو خار و خس همگى خرج راه سیلابند

خبر ز ساحل این بحر آن کسان دارند *** که سر به جیب فرو برده همچو گردابند

تهى باده) حکمت مدان خموشان را *** که همچو کوزه سر بسته پر مى نابند

به چشم قبله شناسان عالم تجرید *** ز خود تهى شدگان زمانه محرابند

به آشنائى مردم مبند دل، صائب *** که موج خاک چو آئینه، خلق سیمابند

مسئله اسرار آمیز حیات:

با جمع شدن اسباب و علل جهت پدید آمدن حیات بر صفحه خاک، مشیت عاشقانه اش به ظهور این واقعیت اسرارآمیز که تا ابد براى احدى روشن نخواهد شد تعلّق گرفت، و حیات که پرتوى از امر حضرت او و شعاعى از هستى اوست ماهیات امکانیه را گرفت و جنب و جوش موجودات زنده از هر طبقه و نوعى در روى زمین آغاز شد.

کرسى موریسن که از دانشمندان بنام مغرب زمین است و قسمت هاى عمده کتاب پر ارزشش: “راز آفرینش انسان” با معارف الهیه مطابقت دارد، محصول تحقیقات بزرگترین دانشمندان جهان علم را همراه با نظریات خودش در باب حیات بدین صورت در کتابش آورده:

حیات جاودانى است، ازمنه و اعصار بى حساب و عصور طبقات الأرضى سپرى شده اند و حیات همچنان باقى است.(۷۹)

قارّه ها از زیر آب درآمده و در آب فرو رفته اند و آثار حبات پا برجا مانده است. حیات، اعماق دریاها و سطح امواج و شنهاى ساحلى اقیانوسها را با جود خود فرا گرفته است.(۸۰)

هر دفعه که دوره هاى یخ سپرى شده و قسمتى از سطح زمین را آزاد کرده است. حیات بالفور جاى آن را تصرّف نموده است.

هر وقت دوره یخبندان فرا رسیده و منطقه قطبى پیش آمده است باز حیات در برابر پیشرفت ان مقاومت بخرج داده و همچنان برجاى مانده است.

کوهها از سطح پرچین و چروک زمین بیرون جسته، سطح کره را زلزله هاى هولناک درهم ریخته، قلل شامخه جبال رد طىّ میلیون ها سال به تدریج شسته شده و طبقه به طبقه از بین رفته است، قارّه هها را آب شسته و به درون دریاها فرو برده و رسوبات سرزمین هاى عقیق همچو کفنى سپید کف اقیانوسها را پوشیده است، با این حال حیات همچنان جاودانى و سرمد باقى مانده است.

حیات، ذرّات خاک را به مصرف مى رساند و بنا به ناموس طبیعت هر روز شگفتى هاى تازه ایجاد مى کند، امّا هر ذرّه را که بکار برده است در مسیر خود باقى مى گذارد و مى گذرد.

صخره هاى سپید “دوور” که از طبقات گچ و آهک و سنگ چخماق تشکیل شده است تاریخ گویائى از داستان زندگانى حیوانات دریائى و نباتات بحرى و موجودات زنده ذرّه بینى قرون و اعصار متمادیه هستند. جنگل هاى سر سبز، ذغال سنگ و نفت وگاز یادگار و باقى مانده دوره فعّالیت هاى ادوار گذشته زمین اند که حیات به وسیله آن نیروى آفتاب را اقتباس کرده و براى مصرف امروزى نوع بشر باقى گذاشته است!

همین میراث هاى گرانبهاست که از حیث قیمت و ارزش ما فوق همه جواهرات عالم محسوب مى شود و بشر را به درجات ما فوق حیوانى ارتقاء داده است.

از کوره گداخته قشر زمین که در اوایل تکوین همه موادّ در آن ذوب مى شدو به صورت نیمسوز و خاکستر در مى آمد، حیات نیروى آفتاب رابه کار انداخته، ذرّات مرکب آب را تجزیه کردو کربن را در اسید کربنیک ا اکسیژن جدانمود و از مجموع آنها نیروى سوخت را در سراسر سطح زمین ذخیره نمود; همین سوخت است که اساس اوّلیه و آلاات و ادوات تمدّن بشر بوده، و این همه شگفتى ها در جهان پدید نیامده است مگر بر اثر آنکه حیات قواى منتشر از خورشید را جذب و نگهدارى کرده است.(۸۱)

حیات، بر اوضاع و احوال متغیر آب و زمین و هوا غلبه کرده ودر هر گوشه دنیا، نبات یا حیوان ظاهر کرده است.

حیات در اَشکال عدیده و مختلف خود از موجودات تک سلّولى تا ماهى ها و حشرات و پستانداران و مرغان هوا و از میکروب ها و انگلها و حیوانات ذرّه بینى تا نباتات و جانوران و ماموتها وانسان، در هر شکل و هیئتى باشد بر عناصر طبیعت چیره مى شود و آنها را وادار مى کند از ترکیبات اصلى خود خارج شوند و به وضع و ترکیب جدیدى درآیند.

حیات، جانداران رنگارنگ و متنوّعى را از روى نمونه و قالب اجداد آنها به وجود مى آورد و به آنها قدرتى مى دهد که نسل هاى نامحدود دیگرى را تا ابد به همان اشکال و قواره هابوجود آورند.

حیات، بى نهایت کثیر التّوالد است تا حدّى که خود از مازاد توالد خویش تغذیه مى کند، امّا در عین حال بر تعداد موالید، نظارت دقیق مى نماید تا مبادا مخلوقات آن بیش از ظرفیت زمین شود. فى المثل، هرگاه در امر توالد ملخ جلوگیرى نشود در ظرف چند سال نسل نباتات و هر گونه رستنى را از زمین بر مى اندازد و طولى نمى کشد که زندگى حیوانى در بالاى سطح آب معدوم مى شود.

حیات، پیکر تراش ماهرى است که شکل و هیئت موجودات زنده را طرّاحى مى کند، هنرمندى است که نقش هر برگ سبز یا تنه درختى را ترسیم مى کند و گل ها و میوه ها و جنگل ها و بال و پر مرغان بهشتى را به انواع رنگ ها مزین مى سازد.

حیات، رامشگرى است که نغمه سرائى عشق را به مرغان آموخته است و در آواى مطّرد و خوش آهنگ حشرات رمزى نهاده است که با هم راز و نیاز کنند.

این همه صداها واصوات متعدّد که از حنجره حیات بر مى خیزد از قرقر غوکان در فصل بهار، و قدقد مادرانه ماکیان تا عره غرورآمیز شیر و و از همه بوق و کرناى فیل، همه و همه مظهرى از نوع احساسات و تأثّرات موجودات زنده است و از همه بالاتر صداى انسانى است که زیر و بم و تنوّع عجیب آن از اصوات سایر جانداران دلکش تر است.

به قول صائب:

سیاه مستى چشم از شرابخانه کیست *** عقیق چهره و لعل لب از خزانه کیست

ز خرمن که برون جسته است دانه خال *** غبار خط معنبر ز آستانه کیست

ز خواب ناز نظر وا نمى کند نرگس *** زبان سبزه نور رسته در فسانه کیست

نظر به خوشه پروین سیه نمى سازد *** دل رمیده مادر هواى دانه کیست

ز عشق نیست اثر در جهان نمى دانم *** که این هماى سعادت در آشیانه کیست

مى صبوح که در جام صبح ریخته است *** سیاه مستى شب از مى شبانه کیست

بهار، نسخه اى از پنجه نگارین است *** خزان میوه ده رنگ عاشقانه کیست

چگونه مست نگردد جهان ز گفتارش *** حریم سینه صائب شرابخانه کیست

حیات، تنها انسان را مسلّط بر انواع صداها ساخته و او را به استادى در جمع آورى الحان و ارتعاشات صدا بگزیده و در عین حال لوازم و مصالح کافى نیز دردسترس او نهاده است تا از این اصوات به صورتى خوش استفاده کند.

حیات، مهندسى ز بر دست است که طرح پاى ملخ و مگس و عضلات ماهیچه و مفاصل و دستگاه خودکار قلب و سلسله الکتریکى اعصاب کلیه جانوران و همچنین اعضاء دستگاه عجیب دَوَران دَم همه موجودات زنده را او کشیده است.

حیات، کیمیاگرى افسونکار است که به میوه ها طعم و به ادویه بو و به گلها عطر مى بخشد!!

حیات موادّ جدیدى تدارک مى کند که طبیعت از تهیه آن ها براى موازنه افعال خود و براى جلوگیرى از تهاجم مادّه حیات عاجز مانده بوده است.

حیات به پروانه ها و کرمهاى شب تاب تشعشع و نورى عطا مى کند که رد عشقبازیهاى شبانه آنها به کار آیدوکیمیا گرى حیات متضمّن خیر و صلاح عالم هستى است، زیرا نه تنها به نیروى آفتاب اسید کاربونیک و آب را تبدیل به چوب و قند مى کند، بلکه در ضمن این فعل و انفعال، اکسیژن و زندگى بخش را براى تنفس جانداران تدارک مى کند.

حیات، مورّخى داناست که تاریخ پیدایش خود را ورق به ورق در طىّ ازمنه و اعصار نوشته است و سرگذشت خود را در دل سنگ هاى خارا نقش کرده است و فقط چشم و دل بینا مى خواهد که آن را درست بخواند و تفسیر کند. حیات، بارقه شعف و شوق زنده بودن را در وجود زندگان مى تاباند.

برّه جوان با نشاط تمام مى رود و فریاد شوق بر مى آورد و خودش هم نمى داند براى چه این کار را مى کند.

گونه طفل را افسونگر حیات رنگ مى کند و از چشم او برق تلألؤ مى ریزد و لبهاى نازک او ار با تبسّم مى گشاید. مادّه بدون حیات هرگز تبسّم نمى کند.

حیات، بار حفظ و پرورش مخلوقات خود مادّه غذائى فراوان در بیضه فراهم مى کند و نوزاان را به قدر کافى تغذیه مى کند که زندگى و فعّالیت را آغاز نمایند. همچنین در سینه مادران حسّى نهفته و ناگفتنى پرورش مى دهد که براى نوزادان خود غذاى کافى تدارک نمایند. حیات، خود موجد حیات است، حوائج آنى نوزادان را با شیر رفع مى کند و احتیاجات آینده آنان را پیش بینى مى نماید. حیات عشق مادرى را به دنیا آورده است و حسّ خانه و خانواده و عشق به وطن را به مردان عطا نموده، و درراه همین عشق است که مردان مى جنگند نو جان فدا مى کنند.

حیات بریا حفظ و حراست موجودات وسائل عدیده مى انگیزد. از جمله مخلوقات خود را در مواقع خطر با الوان مختلف مخفى مى کند، به آن ها یاد مى دهد که فرار کنند، پر مى دهد که پرواز نمایند، حسّ شامّه و سامعه و صره آنها را تقویت مى کند که گاهِ حمله یا دفاع آنها را یارى نماید، حیات گاهى به معصوم ترین حشرات صورتى کریه و وحشتناک عطا مى کند تا سایر جانوران از آن بترسند و به اوتعرّضى نکنند.

حکیم شفائى اصفهانى در نَعْت حضرت بارى تعالى که حیات و هستى و وجود و موجود پرتوى از عنایت او و شعاعى از مشیت اوست، مى گوید:

اى نقاب ناز بر رخْ جاودان انداخته *** رستخیز لَنْ تَرانى در جهان انداخته

روى پوشیده به بازار تجلّى آمده *** هاى و هوئى در میان عاشقان انداخته

تا به اوّل پایه جاهت رسیده پیک وهم *** هر قدم در پشت سر صد لا مکان انداخته

در بیاض حمد تو اندیشه جادو قلم *** نانهاده نقطه اى کلْک از بَنان انداخته

در هوایت مرغ دل بال تفکر ریخته *** در رهت خنگ خرد نعل بیان انداخته

کبریایت قطره را هم چشم طوفان ساخته *** احتشامت پشّه بر پیل دمان انداخته

حکمتش داده مجرّد با هیولى آشتى *** طرح الفت در میان جسم و جان انداخته

آنچه بازوى جنون زیب گریبان ساخته *** از فروغ ماه در جیب کتان انداخته

برگزیده نوع انسان را زاجناس وجود *** گوشه چشمى به حال خاکیان انداخته

گل فشان آسمان کرده ز گلبرگ نجوم *** بر سر هم بوستان در بوستان انداخته

از پى سیرابى اعصاب از نهر دماغ *** منجمد آبى به جوى استخوان انداخته

از شهاب تیر تا سوزد شیاطین حدوث *** حکمتش شکل اثیر اندر کمان انداخته

عقل کل از حصر معلومات او عاجز شده *** با وجود آنکه صد جزو از میان انداخته

در ره باد صبا از سبزه مینا شکن *** در حریم باغ فرش پرنیان انداخته

روزىِ بى منّتِ هم کرده ناز و خاک را *** زاغ را لقمه ز پشّه در دهان انداخته

از سپاس خویشتن عِقد لالى ساخته *** چون حُلى در گردن تیغ زبان انداخته

قُلزُم زخّاز صُنعش در تلاطم آمده *** چون صدف ریزه فلک را بر کران انداخته

رخصت یک عطسه داده از دماغ کن فَکان *** عقل و نفس و اِسْطَقِس و آسمان انداخته

آسمان ار در سَماع آورده از سر جوش خُم *** خاک را لا یعقل از رطعل گران انداخته

گلستان را کشور آباد ریاحین ساخته *** پس در او تاراج چنگیز خزان انداخته

گل صُداعى داشت از صوت و صداى عن لیب *** در صماخش زیبق شبنم از آن انداخته

غازه کارى کرده گل را از سر انگشت نسیم *** پیچ و تابى در قد سرو نوان انداخته

مادّه جز بر طبق قوانین و نظامات خود عملى انجام نمى دهد، ذرّات و اتومها تابع قوانین مربوط به قوّه جاذبه زمین و فعل و انفعالات شیمیائى و تأثیرات هوا و الکتریسته هستند. مادّه از خود قوّه ابتکار ندارد و فقط حیات است که هر لحظه نقش هاى تازه و موجودات بدیع به عرصه ظهور مى آورد. بدون وجود حیات عرصه پهناور زمین عبارت از بیابانى قَفْر و لم یزرع و دریایى مرده و بى فایده مى شد، مادّه بدون حیات جامد و بى جنبش و حرکت است و تنها خاصیت آن این است که حیات رابه صورت جانداران مختلف متجلّى مى سازد و سلسله وجود زندگان را الى الأبد ادامه مى دهد.

انسان هنوز نتوانسته است بفهمد که حیات عبارت از چیست؟ حیات نه وزن دارد و نه ابعاد و نه هیچ صورت هندسى; حیات داراى قدرت و نیروى زیاد است، زیرا ریشه هاى درختى که در حال رشد و توسعه است صخره هاى سخت را مى ترکاند، درخت عظیمى را به وجود مى آورد و آن را قرنهاى متمادى برخلاف اثرات جاذبه زمین سر پا نگاه مى دارد و

هر روز هزارها خروار آب از زمین مى کشد و آن را به صورت برگ و میوه درختان در مى آورد. قدیمى ترین موجودات زنده د رروى زمین درختى است که پنج هزار سال از عمر آن گذشته و تازه این عمر طولانى به منزله لحظه اى در حیات زمین مى باشد.

حیات با کوششى تزلزل ناپذیر به کالبد مادّه جان مى بخشد و در عین انجام انى امر خطیر هیچ گونه تبعیضى قائل نمى شود و نه به حال چیزى دلش مى سوزد و نه از انجام کارى احساس مسرّت و خوشحالى مى کنند، با این حال حیات اُسّ و اساس هر گونه شعور و قوّه مدرکه در این عالم است و تنها از راه حیات است که ما با فهم ناقص خود به صنع خداى بیچون پى مى بریم و اعمال او را ستایش مى کنیم; حیات وسیله و دست آویزى است که مقاصد “عقل کلّ” رابه موقع اجرا مى گذارد; حیات جاوید و سرمدى است.(۸۲)

آرى به قول حضرت زین العابدین علیه السّلام: اِبْتَعَ بِقُدرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِیتِهِ اخْتِراعاً.

در حُسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم *** در چشم نکو رویان زیبا همه او دیدم

در دیده هر عاشق او بود همه لایق *** و ندر نظر وامق، عذرا همه او دیدم

دلدار دل افکاران غمخوار جگر خواران *** یار ده بى یاران هر جا همه او دیدم

مطلوب دل درهم او یافتم از عالم *** مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیزش و پس جز دوست ندیدم کس *** او بود همه او بس تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین *** فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها *** او بود گلستانها صحرا همه او دیدم

هان اى دل دیوانه بخرام به میخانه *** کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

درمیکده و گلشن مینوش مىِ روشن *** میبوى گل و سوسن کاینها همه او دیدم

در میکده ساقى شو، مى درکش و باقى شو *** جویاى عراقى شو کو را همه دیدم

عجایب بدایع و اختراعات حضرت او ازشماره بیرون است، و قدرتى در آفرینش یافت نمى شود که بتواند به کمّیت موجودات آگاه شود، این همه کتاب و کتابخانه که حاوى بسیارى از مسائل خلقت است جز قطره اى از دریاى قدرت او نیست، شما تنها به وضع آفرینش خود دقت کنید ببینید از عجایب صنع او در کارگاه وجود خود چه مى بینید.

بر اساس حساب هائى که شده، هر نفر عادى قادر است که حدود ده میلیون خاطره را در مغر خود جاى دهد، به عبارت دیگر چنانچه مجموعه خاطرات نوشته شده را به صورت کتبى با قطع عادى منتشر نمائیم بطور متوسط خاطرات یک نفر عادى کتابخانه اى خواهد شد که در حدود چندین میلیون جلد کتاب در آن باشد.

محفوظات اصلى یک ماشین حساب الکترونى بزرگ در حدود یک تا چهار میلیون مى باشد که براى هر یک از این محفوظات یک سیم حلقوى نازک مغناطیسى به کار مى رود.

جدیدترین دستگاهى که اختراع شده و درباره آن تبلغات زیادى صورت گرفته ماشینى است که توانسته اند با افزودن واحدهاى کمکى جدیدى به هسته مرکزى دستگاه، محفوظات آن را تا شاندزه میلیون واحد خبرى افزایش دهند.

این مغز الکترونى جدید با کلیه وسایل در حدودد بیست تا بیست و پنج متر مکعب حجم داشته و نسبت به دستگاههاى اوّلیه که در سال ۱۹۶۴ ساخته شده و فقط قادر به حفظ ۶۰۰ واحد بود بسیار پیشرفته به نظر مى رسد، امّا قدرت حافظه مغز با هیچیک از این مغزهاى الکترونى قابل مقایسه نیست، زیرا یک قطعه کوچک مغز که به اندازه انتهاى سنجاق باشد مى تواند خیلى بیش از هز یک از واحدهى الکترونى خبر کسب و نگاهدارى نماید; بطور متوسط ده میلیاد سلّول عصبى در مغز انسان وجوددارد که هر یک به تنهائى هزار واحد خبرى را نگاهدارى مى کند.

آیا رحم یا نطفه و خون مى دانستند که این جنین که فعلاً در محیط تاریک زانو به بغل گرفته و خاموش نشسته، باید پس از مدّتى به جهان وسیعى قدم گذاشته به فعّالیت هاى دامنه دار حیاتى بپردازد تا براى وى دستگاههاى حسّ و حرکت به وجود آورند؟ مگر قوانین نور و صوت را مى دانستند تا طبق احتیاج جنین دستگاه هاى عجیب بینائى و شنائى را بسازند؟!

آیا رحم و نطفه و خون مى دانستند که ادامه زندگى این جنین در سایه دستگاه پخش خون صورت خواهد گرفت که این دستگاه دقیق خودکار را این طور مجهّز ساخته، صدها رگهاى ریز و درشت را مانند تار و پود پارچه در سراسر بدن بکشند و آنها را از حیث طول و قطر ظرفیت متناسب و معتدل بسازند؟!

آیا رحم و نطفه و خون اهمیت مغز و قلب را مى دانستند تا هنگام استخوان بندى بدن، مغز را که مرکز فرماندهى این کشور است درمیان جعبه استخوانى سر، و قلب را در قفس سینه، از عقب به ستون فقرات و از طرفین به استخوان هاى دنده ها محدود و محفوظ نمایند؟

آیا رحم یا نطفه و خون، صدها استخوان را با انواع عضلات و اعصاب مربوطه شناخته و بالأخره از تمام دقایقى که در سازمان دقیق بدن لازم است چیزى فرو گذار نکرده، حتّى مژه ها را در کنار پلک ها و ناخن ها را بر انگشت ها مرتب و منظم نموده اند؟! “نشانه هاى معرفت” ص ۷۹.

دستگاه دَوَران خون از کاملترین و شگفت آمیزترین خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى ان از تمامى خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است، طول رگ هاى آن از تمامى خطوط راه آهن دنیا که صد الى صد و پنجاه هزار کیلومتر تخمین زده اند زیادتر است.

این دستگاه به طور خودکار در تمام شبانه روز بدون وقفه منظّماً در کار و فعّالیت است.

براى نسج و بافته هاى بدن خونى را که احتیاج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هر یک به مشترى هاى خود که سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها میلیارد متجاوزند مى رساند، ضایعه سلولها را رفع نموده، گلبول هاى سفید و قرمز خون را مى سازد و در هر ثانیه یک میلیون گلبول قرمز به جاى همین مقدار که از بین رفته اند تهیه و آماده مى نماید.

وقتى که رگهاى انتقال خون عیب کنند به تنهایى آنها را مرمّت تعمیر مى نمایند، هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و رگ هاى موئى بسیار ریز را سوراخ کند فورى آن ها را جوش مى دهد.

هنگامى که بریدگى کوچکى در سطح پوست بدن به وجود آید، به سرعت یک قسم کلاف کرک دار از مادّه فیبرین “ماده شبیه آلبومین خون” ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را درمیان مى گیرد و دلمه اى مى سازد که اگر آن دلمه مسدود کننده موجود نباشد بر اثر کوچک ترین زخم خونریزى شروع و عاقبت به مگر منتهى مى گردد.

دستگاه دَوَران خون هر دقیقه پنج لیتر و شبانه روز بیش از هفت هزار لیتر خون توزیع مى کند.

شریانها فقط لوله هاى ساده نیستند، بلکه رگهاى جاندارى هستند که داراى قابلیت کشش بوده، موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند.

قلب خون را کم کم ترشّح و به شریان مى فرستد و شریانها جریان آنها را منظّم ساخته و جریان نبض را سبک ترى مى کنند تا در وسط راه جریان خون بهم متّصل، مانند جوى باریکى به طور ملایم وارد رگهاى موئى بشود و هنگام مرگ شریانها به واسطه قوّه کششى که دارند از خون تهى مى شوند.

دستگاه دَوَران خون دو کار انجام مى دهد: خون که وارد شریانها شد و براى رساندن غذال به سلّولها به جریان افتاد، بارـ یعنى مواد مختلفه اى که عبارتند از: اسیدهاى آمینه، که براى مرمّت یافته هاى بدن به کار مى آیند، قند که منبع نیرو و قوّت است; مواد معدنى دیگر مانند: ویتامین ها، هرمونها و اکسیژن ـ همراه خود مى برد.

خونى که به طرف قلب به وسیله رگ هاى وریدى بر مى گردد در موقع بازگشت گازکربونیک، آب، رسوب سلّولهاى سوخته و خورده هاى تغییر و تبدیل پروتئین ها را با خود مى آورد.

حال ببینیم یک لقمه گوشتى که مى خوریم چه تغییر و تحوّلاتى در آن پیدا مى شود: در معده و روده هاى باریک، تخمیرهاى معدى پروتئین ها را به اسیدهاى آمینه تبدیل مى کنند، در جدار روده مویهاى خیلى ریز و کرک دار برآمده اى وجود دارد که در زیر میکروسکوپ شباهت به قالى پر پشم دارند.

تعداد کرک هاى مزبور به پنج میلیون مى رسد و هر کدام به یک رگ موئى قائم اند. در جدار رگهاى موئى خلل و فرج هائى است که ذرّات خیلى ریز اسیدهاى آمینه را تصفیه مى نماید و شیره و جوهر گوشت داخل جریان خون مى شود و نخست با کبد یا جگر سیاه که دستگاه یا آزمایشگاه شیمیائى و منظّم کننده خونست برخورد مى کند.

کبد دائماً مقدار قند ضرورى خون را که براى تغذیه عضلات و همچنین اسیدهاى آمینه راکه براى ساختن و پرداختن یافته هاى بدن لازم است کنترل و رسیدگى مى نماید.

اگر غذائى که خورده ایم در آن گوشت فراوان بوده، لذا خونى که وارد کبد مى شود اسیدهاى آمینه آن زیاد خواهد بود، کبد قسمتى از آنها را ذخیره مى کند و مقدارى از بین مى رود، سپس خون، مهیا براى تغذیه سلولها مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى که طرف احتیاج سلّول است، مثلاً براى ساختن یک عضله یا مرمّت انگشتى که سوخته، به آن محل مى رساند.

قندى که با چاى مى خوریم، همچنین نشاسته نان و سیب زمینى تقریباًهمین راه را مى پیمایند و در روده باریک تبدیل به گلوکز گشته وارد کبد مى شود، هرگاه مقدار گلوکز زیاد باشد کبد آن را مبدّل به گلى کوژن کرده و به این شکل ذخیره مى کند، موقعى که عضلات احتیاج به سوخت دارند آن گلى کوژن مجدّداً به گلوکز “قند انگور” تبدیل، و تدریجاً از کبد بیرون مى رود; هنگام عملیات ورزشى کبد از گلوکز ذخیره دائمى خود که براى مدّت ۱۲ تا ۲۴ ساعت کفایت مى کند برداشت خواهد کرد.

چربى ها نیز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آیند، وقتى که از روده مى گذرند به اسیدهاى چرب مبدّل و وارد شیره غذائى مى شوند، هرگاه ذخیره گلى کوژن کبد و اتمام رسد، کبد مى تواند تا چند هفته نیروى سوخت بدن ار از ذخیره خود تأمین نماید.

به طورى که ذکر شد، خون، بار یا مواد مختلفه با خود دارد که مخصوصأ ماده هاى پروتئین آن قابل توجه است، از پروتئین ها یکى “ید” همراه دارد که براى غدّه هاى تیروئید، دیگرى داراى “فسفر” است که براى استخوآنهاو سوّمى “کلسیم” که براى استحکام و دوام دندآنها ضرورت دارند.

در خون همیشه یک لیتر اکسیژن حلّ شده است که این گاز حیات بخش در خون با هموگلوبین ترکیب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از این راه حاصل مى شود، هر چند این عمل در ریه ها انجام مى شود لکن عمل معکوس آن در سلّولها مى کند و گاز کربنیک خون را مى گیرد.

قسمت شایان توجّه دستگاه دَوَران خون، شبکه وسیع رگهاى موئى است که لوله هاى ذرّه بین یریزى هستند که سر شریان و وریدها را بهم وصل مى نمایند، این رگها به حدّى ریز و باریک اند که گلبولهاى قرمز خون مجبورند در عبور از میان رگها ردیف شده به نوبت بگذرند، اینجاست که خون وظیفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّولها غذا مى رساند و سلّولهاى ضایع شده را گرفته با خود مى برد.

هر یک از سلّول ها در مایع نمکدارى که متوالیاً تجدید مى شود زندگى مى کنندو آن مایع شو ربه منزله دایه و پرورش دهنده سلّولهاست که در میان آن شناورند.

خون وریدى داراى رسوبهاى مختلفى است مانند: گاز کربونیک، آب، تفاله پروتئین هاى تغییر یافته، و دستگاه دوران خون این رسوبها یا دُردها را به کبد و کلیه ها مى فرستد.

کلیه یا قلوه ها دستگاه تقطیر و تصفیه اى است که از لوله هاى خیلى باریک تشکیل شده و طول لوله هاى آن در حدود یکصد کیلومتر مى شود; شکل آن شبیه لوبیاست و در شبانه روز قریب دویست لیتر خون صاف مى کند; موادّ مضرّه و ناپاک خون به ویژه اوره، آمونیاک و ته مانده هاى نهائى غذا را به پیشاب تبدیل مى نماید که دفع مى شود و ۱۷۸ لیتر مایع صاف شده را به خون بر مى گرداند.

کبد مقدار اسیدهاى آمینه و قند خون را کنترل مى کند، قلوه ها مواد معدنى خون را تعدیل مى نمایند.

خونى که وارد کلیه ها مى شود ممکن است داراى املاح سدیم، منیزیوم و فسفات به مقدار زیادترى باشد، کلیه ها ملح هاى مذکور را تحت کنترل قرار مى دهند و مقدار هرکدام از آنها را محدود مى سازند، و هنگامى که خون کلیه ها را ترک مى کند به طور دقیق هر مقدار ملح معدنى که طرف احتیاج اعضاى بدن است و لزوماً باید آن املاح را داشته باشند همراه خود مى برد و به سلّول ها مى رساند.

در برابر گلبول قرمز، گلبول سفیدى در خون موجود است که وظیفه آنها مبارزه با عفوت و فساد خون است، بعضى از این گلبول ها به میکروبها حمله مى کنند و آنها را مى خورند.

در خون مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد که هنوز دانشمندان و شیمیست ها نتوانسته اند به ماهیت آن پى ببرند. به علاوه مادّه دیگرى در خون یافت مى شود که بسیار مهم است و آن مادّه نوع مخصوص خون هر شخسى ار معین و مقلوم مى سازد.

به طورى که مشروحاً ذکر شد ساختمان دستگاه دَوَران خون و شبکه هاى رگهاى موئى آن و همچنین مایع خون هر کدام عجیب و حیرت آمیز است و مواد مرکبه خون هم کمتر از آنها اعجاب آمیز نیست. چون به دیده فراست به ساختمن و جریان کار مداومآن ماشین فعّال بنگریم ناگزیریم سر تعظیم به آستان خداوند و صانع ازلى فرود آورده، از روى بصیرت او را ستایش و ذات بى همتایش را پرستش نمائیم.(۸۳)

عارف نیشابورى به محضر آن یکتاى بى همتا عرضه مى دارد:

عقل در عشق تو سرگردان بماند *** جسم و جان در روى تو حیران بماند

ذرّه اى سر گشتگىّ عشق تو *** روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم مجرمى *** آفتاب روى تو پنهان بماند

پا و سر گم کرد دل در راه تو *** چون سر زلف تو بى پایان بمااند

هرکه جُست آب حیات وصل تو *** جاودان در ظلمت هجران بماند

هر کسى کو وصل جوید بى طلب *** دایم اندر درد بى درمان بماند

ور کسى را با تو یک دم دست داد *** عمر او در هر دو عالم آن بماند

هر که را او وصل دادى بى نشان *** تا ابد این درد بى درمان بماند

هر که چون چوگان سرِ زلف تو دید *** همچو گوئى در خم چوگان بماند

حاصل عطّار از سوداى تو *** دیده اى گریان، دلى بریان بماند

راستى چه جهان شگفت انگیزى است; جهان آسمانها، جهان جمادات، جهان گیاها، جهان حیوانات، جهان انسان ها، و شگفت انگیزتر پدید آمدن آنهاست که مایه اش تنها و تنها مشیت و اراده اوست!! «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً».

چه نیکوست حداقل ملّت اسلام براى شناخت حضرت حقّ و دستورات حکیمانه آن محبوب یکتا به “قرآن مجید” و “نهج البلاغه” و “صحیفه سجّادیه” و معارف اسلامى مراجعه کنند، که شناخت حضرت او “مایه سعادت” دنیا و آخرت، باعث شکوفائى استعدادهاى انسان و عامل بر پا شدن عدالت در تمام جوانب حیات است.

در احادیث نبویه آمده است: أعْرَفُکمْ بِاللّهِ أعْلَمُکمْ بِکتابِهِ: عارف ترین شما به اللّه، آگاه ترین شما به کتاب اوست.

شناسائى و معرفت حقّ اوّل، سه نحو متصوّر است:

۱.معرفت ذات

۲.معرفت صفات

۳.معرفت افعال

درکتاب الهى; قرآن مجید از علم به ذات و علم به صفات و اسماء و علم به افعال الهیه بحث و گفتگو مى شود و غایت خلقت انسانى و علّت غائى خلقتِ حقایق ملکوتى و موجودات واقع در مواطن غیب و سکان ملأاعلى، معرفت حقّ و عرفان جمال و جلال وجود مطلق است، همان معرفتى که اصل الاصول علم اعلى به شمار رود.(۸۴)

“نهج البلاغه” و “صحیفه” و دعاها و معارف الهیه همه و همه توضیح و تفسیرى بر آیات کتاب خداو مجموعاً به انضمام آثار عینى که در دایره وجود است نشانى از ذات و توضیحى از اسماء و تفسیرى از افعال آن وجود مقدّس و ذات اقدس است، و این همه براى برانگیختن عشق و معرفت در قلب انسان براى پیمودن راه او تا رسیدن به مقام وصال و منزل قرب و در افتادن در عرصه فنا و باقى شدن به بقاء اوست.

امّا افسوس که در این زمان نود درصد از ملت اسلام چه رسد به غیر اسلامیان از حقایق الهیه بى خبرند، و به جاى سفر هب سوى دوست در ماتم شکم و شهوت اند، از این وادى نور دورند، و جملگى مست و مغرورند، و نمى دانند منشأ این همه جنگ و نزاع و فساد وافساد، جدائى از اصل عالم و ریشه هستى یعنى حضرت اللّه است.

به قول شوریده نیشابورى:

چه مقصود است اگر عمرى دویدیم *** که از مقصود خود بویى ندیدیم

به هر ره کان کسى برّد بریدیم *** به هر پرکان کسى پرّد پریدیم

بسى دلتنگى و زارى نمودیم *** بسى خوارىّ و بى برگى کشیدیم

بسى در گفتگوى دوست بودیم *** بسى در جست و جویش ره بریدیم

گهى سجّاده و محراب جستیم *** گهى رندى و قلاّشى گزیدیم

به هر ره کان کسى گیرد گرفتیم *** به هر پر کان کسى پرّد پریدیم

چو عشق او جهان بفروخت برما *** به جان و دل غم عشقش خریدیم

مگر معشوق ما با ماست لیکن *** ز نور حضرت او ناپدیدیم

به دست ما بجز باد هوا نیست *** که چون بادى به عالم بر وزیدیم

در این حیرت همى بودیم عمرى *** درین محنت به خود بر مى تپیدیم

کنون رفتیم و عمر ما بسر شد *** کنون این راه را پایان ندیدیم

دریغا کز سگ کویش نشانى *** ندیدیم ار چه بسیارى دویدیم

بسى بر بوى او بودیم و بوئى *** به ما نرسید و ما از غم رسیدیم

چو مقصودى نبود از هر چه گفتیم *** میان خاک تاریک آرمیدیم

آنچه در سطور گذشته به نگارش آمد گوشه اى از مفهوم عالى: «اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلَى مَشِیتِهِ اخْتِرَاعاً» بود; اگر تمام مفهوم را بخواهیم بفهمیم باید قدرت تماشاى تمام جوانب ظاهر و باطن جهان هستى رابه ما عطا کنند; در غیر این صورت رسیدن به تمام مفهوم این جملات زیبا که صاحبش آگاه به تمام مفاهیمش بود امرى غیر ممکن است.

«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ»:

“چون موجودات را پدید آورد همه آنها را در مسیر اراده خویش دلالت فرمود، و آنان را در راه عشق و محبّت خود قرار داد، به نحوى که از آنچه آنان را به سویش پیش تاخته کندى نتوانند، و بر آنچه به عقب رانده پیشى نگیرند”.

عناصر و موجودات کیهانى اعمّ از منظومه ها وکهکشانها و سحابى ها و آنچه در آن دایره است به هدایت تکوینى در مسیر معین خود قرار گرفتند و قرار گرفتنشان در مسیر معین و اثرگیرى و اثردهى لازم و فعل و انفعالات با حساب دقیق، باعث پدید آمدن این نظام شگرف و آماده شدن پهنه هستى براى انواع موجودات زنده و غیر زنده شد.

قرآن مجید مى فرماید:

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»:(۸۵) پروردگار ما آن وجود مقدّسى است که هر موجودى را لباس هستى پوشاند سپس هر یک را در مسیرى که لازمه وجود او بود هدایت فرمود.

تکوّن انواع معادن که در راه زندگى و حیات موجودات زنده سهم بسزائى دارند متّکى به هدایت تکوینى و اراده ازلى حضرت حقّ و مشیت حکیمانه آن ذات بى همتاست.

مسئله شگفت انگیز گیاهان از دیگر مسائلى است که باید مورد توجّه قرار گیرد، که چه ارتباطى بین دانه نباتى و خاک و آب و هواست، و چه نیروئى است که دانه را تبدیل به درخت و گل و گیاه و این همه میوه هاى متنوّع و خشمزه و دارنده انواع ویتامین و مناسب با بدن مى نماید.

پاسخ تمام این مسائل یک کلمه است و آن عنایت و رحمت و لطف و هدایت و دلالت حضرت اوست ورنه در دانه و خاک چه قدرتى و چه شعورى است که بتواند این همه نقش بدیع و صنع عجیب پدید آورد؟!

محقّقان و پژوهشگران و دانشمندان بزرگ این رشته در زمینه هاى زیر در باب گیاهان و نباتات و درخشان چه بحث هاى جالب و چه تحقیقات حیرت انگیزى دارند، که همه و همه نشان دهنده اتّصال گیاهان به مسئله هدایت و رحمت حقّ است:

طرز ساختمان نباتات، طرز عمل وظائف الأعضائى نباتات، دخول مادّه، راههاى ورود، موادّى که داخل گیاه مى شوند، مکانیسم ورود آب، مکانیسم ورود اجسام محلول، مکانیسم ورود گازها، هدایت مادّه که از خارج آمده، هدایت مایعات، هدایت در زنبوریها، هدایت در دستگاههاى مختلف استوانه مرکزى، مصرف مادّه بى روح براى ساختمان پیکر گیاه، ترکیب نورى گلوسیدها، ترکیباتى که درپى ترکیب نورى صورت مى گیرند، تولید گلوسیدها، تولید پروتیدها، تولى لى پیدها، پدیده هاى از هم پاشیدگى، هدایت موادّى که از متابولیسم حاصل شده اند، انرژى نورانى، انرژى مکانیک، انرژى الکتریک، انرژى حرارتى.(۸۶)

این همه است که در پانزده قرن وجود مقدّس حضرت زین العابدین در سپاس و تعریف از عنایت حقّ بیان داشته:

میان باغ حرامست بى تو گردیدن *** که خار با تو مرا به که بى تو گل چیدن

و گر به جام برم بى تو دست در مجلس *** حرام صرف بود خاصه باده نوشیدن

خم دو زلف تو بر لاله حلقه بر حلقه *** به سنگ خاره در آموخت عشق ورزیدن

اگر جماعت چین صورت تو بُت بینند *** شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن

کساد نرخ شکر در جهان پدید آید *** دهان چون بازگشائى به وقت خندیدن

به جاى، خشک بمانند سروهاى چمن *** چو قامت تو ببینند در خرامیدن

منِ گداى که باشم که دم زنم ز لبت *** سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن

به عشق و مستى و رسوائیم خوشت از آنک *** نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

نشاط زاهد از انواع طاعت است ورع *** صفاى عارف از ابروى نیکوان دیدن

عنایت تو چو با جان سعدى است چه باک *** چه غم به حشر خورد از گناه سنجیدن

گیاهان با هدایت حقّ، همراه با کمک خورشید، خاک، هوا و آب، اغلب به رنگ سبز آراسته مى شوند تا جهان طبیعت به رنگى مطبوع و دل پسند درآید.

گردش در چمن افسردگى را مى برد و دل را باز مى کند، چرا؟ چون گیاهان اغلب رنگ سبز دارند; اگر همه گیاهان به رنگ سرخ بودند گردش در چمن، در باغ و جنگل فرح بخش نبود، بلکه براى اعصاب زیان داشت.

آیا اگر نباتات سیاهرنگ مى نمودند افسردگى را مى بردند، یا آن که دل مردگى مى آوردند؟

آیا بشر در این هنگام تفریحگاهى داشت; آیا دلتنگى بشر دائمى نمى شد؟ آیا رنگ همه گیاهان اگر زرد مى بود و منظره پائیز همیشگى بود، بشر چه مى کرد؟ اگر گیاهان همه سپید رنگ بودند، دیگر چشم صحیح و سالمى یافت مى شد؟ شما نمى توانید براى مدّتى به بیابانى پر برف نگاه کنید، رنگ سپید برف چشم شما را مى زند; پزشکان براى زندگى در برف عینک مخصوصى را براى چشم لازم مى دانند.

آیا اختیار سبز رنگى گیاهان در میان رنگ ها نشانه عقل و حکمت سازنده گیاهان نمى باشد؟

اگر ماشینى بطور خود کار به کار خود ادامه دهد و مغز متفکرى در آن تصرّف نکند محصول آن کارخانه یکجور خواهد بود و بس.

اتومبیلى اگر به راه افتد و راننده اى نداشته باشد جز به یکسو نخواهد رفت، مگر نشیب و فراز زمین سیر و حرکت او را تغییر دهد.

از گوناگون بودن محصولات کارخانه تشخیص مى دهیم که مغزى متفکر آن را اداره مى کند. از اختلاف سیر اتومبیل و پیچیدنش به این و آنسو، تندى و کندى آن تشخیص مى دهیم که اتومبیل تحت فرمان راننده اى عاقل قرار دارد.

اکنون به کارخانه خلقت و محصولات آن نظرى مى افکنیم و نمونه اى بسیار بسیار کوچک را که بیشتر با انسان ارتباط دارد در نظر مى آوریم، به گیاهان مى نگریم که برگ هاى سبزى دارند، ولى برگ هاى آنها هیچ کدام به یک شکل نیستند، برگ هر گیاهى شکلى مخصوص دارد.

سبزى برگ هاى یک جور نیستند، اگر برگ این درخت را نزدیک آن درخت بگذاریم مى بینیم در سبزى با هم اختلاف دارند.

عدد انواع میوه جات در عالم مشکل است به شمار آید، اقسام گلها در جهان آن قدر بسیار است که به طور عادى در حساب نمى آید.

از یک میوه چندین جور موجود است، مى گویند: در هند سیصد قسم “انبه” مى باشد.

یکى از مهندسین کشاورزى مى گفت: در باغ کشاورزى پاریس بیش از پنج هزار قم انگور موجود است وآنها را با شماره معرّفى مى کنند، مثلاً مى گویند: انگور شماره ۱۷۵۲.

آیا کسى مى تواند انواع یک سیب را بشمارد؟

آیا این تنوّع محصولات و گوناگون بودن فرآورده هاى کارخانه خلقت نشانه آن نیست که اراده اى متفکر این کارخانه عظیم و پهناور را اداره مى کند، و میلیون سال است رهبرى و هدایت تمام موجودات را به عهده دارد؟(۸۷)

داستان هدایت و راهنمائى حیوانات هم از عجایب فعل حضرت حقّ است، قرآن مجید در این زمینه مى فرماید:

«ما مِنْ دابَّه إلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیتِها إنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقیم»(۸۸) زمام اختیار هر جنبنده اى به دست مشیت اوست، بدون شک هدایت پروردگارم به راه راست است.

کرسى موریسن در کتاب “راز آفرینش انسان” به مناسبت مسئله شعور، فصلى را به حیوانات اختصاص داده و نتیجه زحمات هزاران دانشمند را اینچنین بازگو مى کند:

پرندگان غریزه خانه و آشیانه دارند، چلچله اى که در رواق خانه شما آشیانه مى سازد، در فصل زمستان به قشلاق مى رود، امّا همینکه طلیعه بهار آشکار شد به لانه خود بر مى گردد.

در صورت سرماى دیماه خیلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرمسیر پرواز مى کنند و غالب آنها صدها فرسخ فاصله را در زمین و بر فراز دریاها مى پیمایند، امّا هرگز راه خانه خود را گم نمى کنند.

کبوترى را در جعبه سر بسته بگذارید، و مسافتى بسیار بعید آن را ببرید، همینکه پاى او را گشودید در هوا چرخى مى زند و یکسر به سوى آشیانه خویش مراجعت مى کند.

زنبور عسل در بحبوحه بادهاى تند که تنه درختان و شاخه نباتات را به شدّت تکان مى دهد و گرد و غبارى تاریک در فضا ایجاد کرده است راه کندوى خود را به سهولت پیدا مى کند.

حشرات ریز داراى چشمهاى ذرّه بینى هستند که میزان قدرت آنها بر ما مجهول است، و عقابها و قرقى ها و کرکس ها صاحب چشم هاى دور بینى هستند که مسافات بعیده را با آن مى بینند.

غالب حیوانات در شب ظلمانى راه خود را پیدا مى کنند و به آسانى راه مى روند، زیرا اگر چشمان آنها هم در تاریکى شب کند باشد اختلاف هواى اطراف جاده را درک مى کنند، و نور بسیار ضعیف ماوراء قرمز که از سطح جاده مى تابد چشم آنها را متأثّر مى کند.

چشم جغد در ظلمات شبهاى تار، موش کوچکى را که در میان علفهاى صحرا مى رود به آسانى مى بیند.

ماهى معمولى که ما گوشت آن را مى خوریم عدّه زیادى چشمهاى زیبا مثل چشمان خود ما دارد که پیوسته برق مى زند و دلیل آن اینست که هر یک از این چشمها نور افکنهاى برّاقى دارد و اجسام را به صور اصلى در مردمک منعکس مى سازد، از این نور افکنها در چشم انسانى تعبیه نشده است ; آیا تعبیه این نور افکنها بواسطه آن بوده است که قوّه مُدر که و شعور ماهى اسکالوپ کم است؟

تعداد چشم جانوران این دنیا از دو تا هست تا چند هزار، و کیفیت دید آنها هم با یکدیگر بکلّى متفاوت است.

زنبور عسل گلهاى رنگارنگ را به شکل و رنگى که مى بینیم نمى بیند، بلکه آنها را به وسیله نور ماوراء بنفش مشاهده مى کند و این نور خود بر زیبائى و جلوه گلها بسى مى افزاید.

زنبوران کارگر در کندوى عسل حجره ها و دهلیزها به اندازه هاى مختلف مى سازند: حجره هاى کوچک مخصوص کارگران و حجره هاى بزرگتر مخصوص زنبورهاى نر، در حالى که ملکه ها احتمالاً در حجره هاى اختصاصى قرار مى گیرند.

ملکه تخم هاى عقیم خود را در حجره مخصوص زنبوران نر مى گذارد، در حالیکه تخم هاى بار آور را در حجره هاى مخصوص مادّه ها و ملکه ها مى ریزد، کارگران که همان زنبوران مادّه تغییر کل یافته هستند از مدّتها پیش انتظار ظهور نسل جدید زنبوران را مى برند، و غذاى نوزادان را که عبارت از موم و عسل است تدارک مى کنند و براى آنها مى جوند، امّا همینکه زنبوران نر و مادّه نزدیک موقع تکامل خود مى رسند آن وقت عمل جویدن غذا را براى آنها موقوف مى کنند و عسل را به حال طبیعى به آنها مى خورانند، زنبوران مادّه که به این کیفیت پرورش مى یابند بعدها همان زنبوران کارگر مى شوند.

امّا براى زنبوران مادّه که در حجره ملکه هستند غذا را تا آخر کار همچنان مى جوند و به خورد آنها میدهند، و همین زنبورها هستند که تبدیل به ملکه کندو مى شوند و تخم هاى بار آور مى گذارند.

سگ به وسیله قوّه شامّه تشخیص مى دهد که چه حیوانى از نزدیکى هاى او گذاشته است.

همه حیوانات داراى حسّ سامعه بسیار دقیق وحسّاس هستند که قوّت شنوائى آن خیلى بیش از حسّ سامعه محدود و ضعیف انسانى است.

یک قسم از عنکبوتهاى آبى، لانه گردى شبیه به توپ از تارهاى خود مى سازد و آن را به جسمى بسته، در زیر آب مى اندازد، سپس خود بر سطح آب آمده موهاى زیر شکم خود را پر از هوا مى کند و به زیر لانه رفته هوا در آن مى دمد و در واقع آنرا یاد مى کند و آنقدر این عمل تکرار مى شود تا لانه او مثل توپ باد کرده و مى شود،آن وقت در این لانه تخم مى گذارد و بچّه هاى خود را بزرگ مى کند و به این وسیله آنها را از خطرات هوائى محفوظ مى دارد.

این عمل عنکبوت متضمّن یک سلسله اقدامات دقیق عملى از نسّاجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عملیات دریائى مى باشد!!

ماهى آزاد سالها در دریا زیست مى کند، و سپس به رودخانه اى که از آنجا به دریا آمده بر مى گردد، و عیجبتر آنکه از حاشیه رودخانه بالا رفته و به نهرى که خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود.

قوانین دولتى راجع به ساحل رودخانه ها هر چه مى خواهد باشد و قوانین مزبور فرضاً هم در یک ساحل رودخانه سهل تر از ساحل دیگر باشد، ولى ماهى آزاد فقط به تبعیت از شعور باطنى خود به همان ساحل مى رود که محلّ نشو و نماى او بوده.

هرگاه ماهى آزادى را که به سمت علیاى رودخانه مى رود از مسیر خود منحرف ساخته و آن را در نهرى غیر از آن که موطن اوست بیندازید خود او این اشتباه را درک مى کند و با جریان آب بر مى گردد و سپس بر علیه جریان شنا کرده و خود را به نهر اصلى خویش مى رساند.

امّا از قضیه ماهى آزاد عجیبتر و غامض تز قضیه مارماهى است; این حیوانات هجیب همینکه به مرحله رشد رسیدند و در هر رودخانه و برکه در هر گوشه عالم باشند به طرف نقطه اى در جنوب جزایر برمودا حرکت مى کنند و در آن جا در اعماق ژرف اقیانوس تخم مى گذارند و در همانجا مى میمرند، آن عدّه از مار ماهى ها که از اروپا مى آیند هزاران میل مسافت را در دریا مى پیمایند تا به این نقطه مى رسند.

بچّه هاى مار ماهى که هنگام تولّد از هیچ کجاى عالم خبرى ندارند و فقط خود را در صحرائى بى پایان از آب دیده اند شروع مى کنند به مراجعت و موطن اصلى خود و پس از عبور از دریاهاى بى پایان و غلبه بر طوفانها و امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه یا برکه اى که والدین آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند، به طورى که همه آبروها و دریاچه هاى جهان همیشه پر از مار ماهى است، این مارماهى هاى جوان پس از آنکه با زحمات و مشقّات فراوان خود رابه موطن اصلى رساندند در آنجا نشو و نما مى کنند و چون به سنّ رشد رسیدند بر طبق همان قوانین مزبور و لاینحلّ به نزدیکى جزایر برمودا بر مى گردند و این دور و تسلسل را از سر مى گیرند.

این حسّ جهت یابى و بازگشت به موطن از کجا سرچشمه گرفته است؟ هرگز تاکنون هیچ مار ماهى از سواحل آمریکا در آبهاى اروپا دیده نشده و هیچ مار ماهى اروپائى هم در سواحل آمریکا شکار نشده است. براى آنکه مار ماهى اروپائى وقت کافى براى رسیدن به جزایر برمودا و پیمودن عرصه دریاها راداشته باشد دوره رشد آن رابه یکسال و گاهى هم بیشتر بالا برده است. آیا ذرّات سلّولهائى که با هم جمع شده و بدن مار ماهى را به وجود آورده اند داراى حسّ جهت یابى بوده و قوّت اراده اى هم براى انجام آن داشته اند؟

حیوانات ظاهراً داراى یک قسم حسّ استداراک یا “تلپاتى” هستند. اگر پروانه مادّه اى رادر کنار پنجره اطاقتان بگذارید غلائم خفیفى از خود پخش مى کند، پروانه نر از مسافتى بسیار دور که انسان مشکل مى تواند باور کند این علائم را مى گیرد و جواب آن را پس مى فرستد و شما هر چه سعى کنید که اختلالى در این خبرگزارى ایجاد کنید محال است موفق شوید!!

آیا این وجود ضعیف، دستگاه فرستنده با خود دارد، یا پروانه نر در کنار آتش شاخهاى خود دستگاه گیرنده دارد؟

جیرجیرک، بالها یا پاهاى خود را بهم مى مالد و صداى آن در شبهاى صاف و آرام تا یک کیلومتر مى رسد.

این آقاى جیرجیرک براى صدا کردن جفت خود ششصد تن هوا را به حرکت در مى آورد، و خانم جیرجیرک هم با یک وسیله دیگر فیزیکى جواب معاشقات او را به گرمى مى دهد.

اگر جوجه پرنده اى را از آشیانه خارج کنید و در محیطى دیگر آن را بپرورانید همینکه به مرحله رشد و تکامل رسید خود شروع به ساختن لانه به شبک و طریقه گذشتگانش خواهد کرد. آیا اعمال مشخّص و متمایزى که از انواع مخلوفات صادر مى شود همه اتّفاقى و بر سبیل تصادف است، یا عقل و شعورى کلى باعث صدور آنهاست؟

جواب تمام سؤالاتى که در این زمینه ها شده و پرسنده و سائل آن عقل یا علم است در جملات زیباى “صحیفه” آمده:

«ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ…».

آرى به قول حکیم شفائى اصفهانى:

مرا به کوى تو تا رخت در گل افتادست *** هزار کعبه به هر گوشه دل افتادست

صبا به یاد تو از باغ گلفشان مى رفت *** بجاى برگ گل آئینه در گل افتادست

ز دست یارى چشم کرشمسه پردازش *** کلاه گوشه خورشید در گل افتادست

به دوستى تو خصمند عالمى با من *** هزار دشمن و یک دوست مشکل افتادست

ز گرد بادیه ى این همرهى نمى آید *** غبار کیست که دنبال محمل افتادست

مریز خون سرشکم که آب چشمه عشق *** به خون گرم شهیدان مقابل افتادست

به دوزخ ابد آن کشته را حواله کنند *** که عجز کرده و از چشم قاتل افتادست

خبر کنید ز اشکم سپهر را کامشب *** ز جوش گریه من سخت غافل افتادست

ز تاب روى تو هر دم به اضطراب دوم *** برون ز خانه که برقم به منزل افتادست

نفس گداخته آن موجه ام به لجّه عشق *** که نیم کشته به آغوش ساحل افتادست

گرفته تنگ در آغوش رشک تعویذم *** که همچو زلف به دوشت حمایل افتاده است

شفائى از تو تمنّاى زخم دیگر داشت *** رسید حشر و همان نیم بسمل افتادست

داستان هدایت انسان هم که به وسیله عقل و فطرت و نبوّت و امامت و کتاب انجام مى گیرد از اعظم عجایب است. هیچ مدرسه اى به اندازه اسلام از طریق قرآن مجید و روایات در جهت تعریف عقل و ارزش این گوهر والا داد سخن نداده; ارزش انسان در پیشگاه حقّ و در حریم منطبق به قدر استفاده او از عقل است. عقل واسطه دریافت حقایق و در صورت به کار گرفتنش علیرغم هواى نفس، ضامن خیر دنیا و آخرت انسان است. البتّه این معنا در طول تاریخ ثابت شده که اگر عقل از نبوّت و کتاب و امامت و هدایت و عنایت و رحمت حق کمک نگیرد قدرت فراهم آوردن تمام سعادت را براى انسان ندارد، این است که بین انسانهایى که از طریق عقل با هدایت حق مرتبطند و آنان که به عقل تنها تکیه زده اند فرق بسیار و تفاوت عظیم است.

مدرسه هائى که به عقل اکتفا کرده اند هرگز نتوانسته اند یک نمونه از مرد و زنى که در دامن نبوّت و ولایت تربیت شده اند تحویل تاریخ انسان و انسانیت دهند. وحشى بافقى در فرق بین عقل و نبوّت بر اساس منطقى محکم چنین فرموده:

حکیم عقل کز یونان زمین است *** اگر چه بر همه بالانشین است

به هر جا شرع برمسند نشیند *** کسش جز در برون در نبیند

بلى شرع است ایوان الهى *** نبوّت اندر و اورنگ شاهى

بساطى کش نبوّت مجلس آراست *** کجا هر بوالفضولى را در او جاست

خرد هر چند پوید گاه و بیگاه *** نیابد جاى جز بیرون درگاه

بکوشد تا کند بیرون درجاى *** چو نزدیک درآید گم کند پاى

چه شد گویاش گامى تا در کام *** چو پا نبود چه یک فرسخ چه یک گام

بسا کورى که آید تا دربار *** چو چشمش نیست سر کوبد به دیوار

مگر هم از درون بانگى برآید *** که چشمى لطف کردیمش درآید

دراین ایوان که با طغراى جاوید *** برون آرند حکم بیم و امّید

نبوّت مسند آرایان تقدیر *** وز او اقلیم جان کردند تسخیر

به عالى خطبه اَلْمُلْک لِلّه *** زماهى صیتشان بر رفت تاماه

جهان را در صلاى کارِ جمهور *** به لطف و قهر تو کردند منشور

نه شاهانى که تاج و تخت خواهند *** از این ده هاى ویران باج خواهند

از آن شاهان که کشور گیرِ جانند *** ولایت بخش ملِک جاودانند

عطاهاشان به هر بى برگ و بى ساز *** هزاران روضه پرنعمت و ساز

بود ملک ابد کمتر عطاشان *** اگر باور ندارى شو گداشان

شهانى فارغ از خیل و خزانه *** طفیل پادشاهیشان زمانه

همه از آفرینش برگزیده *** همه از نور یک ذات آفریده

چه ذاتى عین نور ذوالجلالى *** چه نورى اللّه اللّه لایزالى

این مسئله به تجربه ثابت شده که عقل بى نبوّت همیشه اسیر هوا و هوس و غرائز و امیال حیوانى بوده، و جز نورى ضعیف آنهم در بعضى از مواقع از خود بروز و ظهور نداده. اگر عقل همراه با نبوّت مى زیست از تبعیضاتى که همیشه در تاریخ بشر بوده خبرى نبود.

مسئله قوى و ضعیف، حاکم و محکوم، مستکبر و مسضعف، استعمارگر و استعمار زده، آزاد و بنده، همه و همه ملول تنها ماندن انسان از نبوّت و امامت رهبران معصوم است.

قرآن مجید رادقّت کنید و به آیات کریمه اش فکر کنید، اگر دستوراتش حاکم بر حیات انسان بود، چیزى جز عدالت و حقیقت و مهر و رأفت درکره زمین دیده مى شد؟!

جهان همیشه پر از فساد و افساد، فسق و فجور، ظلم و جور، خیانت و جنایت و همه گونه تبعیضات ظالمانه بوده، و انى به علت نبودِ عقل و فکر و اندیشه و وجدان و فطرت دربشر نبوده، بلکه علّت این همه بیداد، جدا نگاه داشتن عقل از نبوّت و هدایت و وحى و امامت بوده. آرى عقل وقتى مهجور باشد جز این همه مصیبت و بیداد و بیدادگرى از جوامع انسانى توقّع نمى رود.

شعاع حکومت و نورانیت عقل، محدود به کشف حقایق مادّى و قسمتى بسیار ناچیز از علوم معنوى است، و این اندازه نورانیت در بپا کردن خیمه سعادت همه جانبه و خیر دنیا و آخرت در همه شئون کافى نیست، و این مقدار از روشنائى قدرت تأمین امنیت همه جانبه در زندگى بشر را ندارد; نیاز انسان را به مسئله وحى در تمام جوانب حیات به وضوح مى توان دید، و این واقعیتى است که مجامع علمى جهانى کم و بیش در مرز اقرار و اعتراف نسبت به آن قرار گرفته اند و دیرى نخواهد پائید که تمام جهان دست نیاز به پیشگاه وحى دراز خواهد کرد، و به حریم نبوّت پناه خواهد برد.

در هر صورت مکتب سعادت بخش اسلام بخشى عظیم از آیات قرآن و روایات رابه معرفى عقل و عظمت آن اختصاص داده، و با همه ارزشى که براى این عنصر معنوى قائل است آن را بى نیاز از ارتباط با عقل کلّ یعنى صاحب عالم و آدم نمى داند.

اسلام، خیر دنیا و آخرت انسان را محصول ارتباط او با عقل و فطرت و وجدان و قرآن و نبوّت و امامت میداند، و این همه را هرگز جداى از هم ندانسته بلکه این مجموعه را دلیل و راهنماى راه انسان به سوى سعادت همه جانبه معرّفى نموده است.

عقل همراه با علوم مادّى و معنوى قابلیت عجیبى براى رشد و کمال و رساندن انسان به خیر دنیا و آخرت دارد، هدایت عقل منهاى نبوّت هدایتى ناقص است و به هیچ عنوان تأمین کننده تمام نیازهاى بشر نیست.

عقل و نبوّت دو حجّت بزرگ الهى و دو چراغ فروزان در راه زندگى است که اگر انسان در پرتو این دو نور پرفروغ حرکت کند به تمام واقعیات و حقایقى که در عرصه حیات محتاج به آن است خواهد رسید.

انسان، با قدرت عقل به درک واقعیات و حقایق مى رسد و شیرینى و استحکام حکمت و استدلال را مى یابد، و با کمک این نیروى پر قدرت الهى به برنامه هاى خداوندى و به تمام حقایق آسمانى تسلیم مى شود و از وجود وى منبعى عظیم براى عبادت ربّ و خدمت به خلق ساخته شده و به پیمودن راه سعادت و سلامت موفّق مى گردد.

عشق و محبّتى که انبیاو اولیا، امامان و عرفا از آن دم مى زنند و آن را محور واقعیات مى دانند و بدون آن به دست آوردن زندگى با حقیقت میسّر نیست و اگر شعله آن از شبستان جان زبانه نکشد انسان به جائى نمى رسد، محصول پیوستن عقل به نبوّت انبیا و وحدت عقل و وحى است. عارف عاشق و واصل واله حاجى محمّد حسین حسینى قزوینى در این زمینه مى فرماید:

رفت یکى در بر شیخ کبیر *** کز کرم اى شیخ مرا دست گیر

ذوق و طرب نیست در آب و گلم *** درد طلب نیست به جان و دلم

بسته قید تن افسرده ام *** غمزده و خسته و دل مرده ام

راهبرم شو به سوى کبریا *** چون تو نه اى در پى کبر و ریا

شیخ بدو گفت که اى بینوا *** درد تو جز عشق ندارد دوا

میل دلت گر به سوى سادگى است *** عاشقیت مایه آزادگى است

خیز شتربان که بشد قافله *** ما و تو ماندیم درین مرحله

قافله عشق به منزل رسید *** کشتى عشّاق به ساحل رسید

هر که از این قافله غافل شود *** همچو من دلشده بیدل شود

نغمه عشق اتس که آرد شَغَب *** باده حسن است که آرد طرب

ساقى سُکر است که هستى رُباست *** ساغر وجد است که مستى فزاست

وحدت ذات است که بى ابتداست *** کثرت اسم است که بى منتهاست

نخوت هستى است که آرد غرور *** همّت مستى است که آرد حضور

سر به درى نِه که دهد افسرش *** همّت دربان بلند اخترش

دلشده را بزم و بساطى نماند *** صبر و سکون، عیش و نشاطى نماند

من کیم، آن راحله گم گشته اى *** دیده به خوناب دل آغشته اى

خیز شتربان که ز افسانه ام *** سوخت به حال دل دیوانه ام

عاشق دلسوخته دیوانه شد *** ترک خرد گفت و به میخانه شد

سلسله زان زلف دو تا بایدم *** ورنه بسى سلسله ها بایدم

اى زده بر خرمن صبر آتشم *** سوزم و زین آتش سوزان خوشم

خیز شتربان که شترهاى مست *** سر نشناسند ز پا، پا ز دست

شیفته جانى که گرفتار اوست *** آرزوى او همه دیدار اوست

آرى اگر عقل با کمک علم و وحى به کار گرفته شود و عالمیان عالم متدیین شوند جهان زندگى و عرصه گاه حیات نمونه اى از بهشت عنبر سرشت آخرت خواهد شد، و همگان در همه جهات وشئون فردى و خانوادگى و اجتماعى به حقوق خود قانع گشته، از تجاوز به حقّ دیگران اگر چه کمتر از ذزّه باشد خوددارى خواهند کرد. اگر علم و دین در مسیر عقل قرار نگیرند، این عنصر گرانبها و مایه سعادت از رشد و کمال مناسب برخوردار نخواهد شد، و اگر به عمل تنها آراسته شود و جداى از دین و ایمان به خدا و روز جزا بماند همانند پرنده اى است که از یک بال محروم باشد، در آن صورت دنیایش آباد و آخرتش به تمام معنى خراب خواهد بود.

در این زمان که دنیاى ما سال هزار و سیصد و شصت و هفت هجرى را مى گذارند سراسر جهان ا زمدرسه و دانشگاه و کتابخانه موج مى زند، و نور علم تقریباً بیشت رمراکز زمین را روشن کرده، امّا به خاطر عدم تعلّق قلب به ایمان و جدا زستن بشر از اسلام حقیقى، فضاى زندگى لبریز از فساد و افساد و سوء اخلاق است و هب این خاطر، جوامع جهانى از امنیت محروم، و تمام زوایاى حیات دچار ظلم و ستمکارى است.

ایمان به خداوند، و توجه به روز قیامت که محور بعثت و نبوّت انبیاء الهى بود، بعاث رشد عقل و شکوفائى تمام استعدادهاى انسانى، و حافظ انسان از شرور و مفاسد خانمانسوز است.

عقل به علاوه ایمان زمینه ساز بیدارى وجدان، و منبع تولید عشق و محبّت نسبت به حقایق و محرّک انسان به سوى فضائل و حسنات الهى است.

تجربه حیات بشرى ثابت کرده که، علم قدرت ظهور دادن این همه آثار معنوى و برکات باطنى را ندارد، آنچه باعث ظهور این همه حقایق است ایمان است و بس.

مؤمن محسن است، مؤمن صابر و متوکل است، مؤمن متّقى و پرهیزکار است، مؤمن منبع خیر و برکت است، مؤمن مولّد خیر و فضیلت است، مؤمن پاک و پاکیزه است، مؤمن بصیر و بیناست، مؤمن عارف و عاشق است، مؤمن…

آرى وقتى بوسیله وحى و نور نبوّت، شعاع ایمان بر قلب بتابد، میل دل به تمام حسنات میلى شدید مى شود، و جاذبه الهى انسان را مجذوب تمام حقایق مى نماید. شاه قاسم انوار که از عرفاى بزرگ است مى فرماید:

مخزن اسرار ربّانى دل است *** محرم انوار روحانى دل است

خانه دل معدن صدق و صفاست *** مظهر انوار ذات کبریاست

دل چه باشد کاشف اطوار روح *** دل چه باشد قابل امطار روح

زهد و تقوا قربت و خوف و رجا *** اعتبار و صدق و اخلاص و صفا

توبه و توحید و ایمان و یقین *** هم ثبات و هم ورع در راه دین

حسن عهد و رغبت و صدق و صفا *** عشق و قبض و بسط و تسلیم و رضا

فقر و تفویض و توکل نور فکر *** نور عقل و نور حشیت نور ذکر

جملگى اوصاف دل گردد ترا *** گر کنى پاکش ز شرک ما سوا

اى اسیر درد بى درمان دلت *** غرقه دریاى بى پایان دلت

دیو را بیرون کن از ایوان دل *** مدّتى مردانه شو دربان دل

عقل اگر در عرصه حیات و شئون زندگى از بنوّت کمک نگیرد، اوّلاً به دریافت حقایق معنوى موفق نشود، و ثانیاً اسیر شهوات و هوا شده، محجو باز تماشاى واقعیات مى شود. اثبات این معنى به هیچ عنوان نیاز به استدلال و حکمت ندارد، زندگى انسان در ادوار مختلفه نشانگر این حقیقت است.

عقل همراه با نبوّت و ولایت به فرموده عرفاى بزرگ مقام وصل است، و خرد و عقل منهاى رسالت انبیا مقام هجر و فراق.

مقام وصل مقام آراستگى به حقایق و صفات الهیه و حسنات اخلاقیه، و مقام هجر و فراق مقام اوصاف رذیله و حالات شیطانى است.

خواجه شیراز مى فرماید:

ز باغ وصل تو دارد ریاض رضوان آب *** ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب

عارف بزرگوار، عالم کامل محمّد بن محمّد دارابى در شرح این بیت حافظ مى فرماید:

بدان که وصل عبارت از معرفت حقیقى و متخلّق به اخلاق اللّه شدن است، و هجر عبارت از اوصاف ذمیمه و اخلاق ناپسند است، و بنابر تجسّم اعمال که آیات و احادیث دلالت بر آن دارد معنى بیت ظاهر است، مثل کریمه:

«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیر مُحْضَراً»:(۸۹)

روزى است که هر نفسى آنچه از اعمال خیر کرده، حاضر شده مى بیند.

و آیه:

«فَالْیوْمَ لاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئاً وَلاَ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۹۰)

پس آنروز ذرّه اى به هیچ نفسى ظلم نمى شود و جزا داده نمى شوید مگر همان را که عمل مى کردید.

و حدیث:

«اَلَّذى یشْرَبُ فِى الذَّهبِ وَالْفِضَّه إنَّما یجَرْجِرُ فى جَوْفِهِ نارُجَهَنَّمَ»: آن کس که در ظروف طلا و نقره چیز مى نوشد، جز این نیست که آتش دوزخ در شکمش صدا مى کند.

و روایت:

«الظُّلْمُ ظُلُماتُ یوْمِ الْقِیامَهِ وَ النّاسُ یحْشَرُونِ عَلى صُوَرِ أعْمالِهِمْ»: ظلم، تاریکیهاى روز قیامت است. و مردم طبق صورت اعمالشان محشور مى گردند.

و حدیث:

«أرْضُ الْجَنَّهِ قیعانٌ، وَ غِراسُها لا إلهَ إلاّ اللّهُ»: زمین بهشت کویر و بى گیاه است، و نهالهاى آن ذکر لا إله إلاّاللّه است.

و جامع علوم ظاهر و باطن شیخ بهاء الملّه در “شرح اربعین حدیث” از ارباب قلوب و مکاشفه نقل فرموده که: حیات و عقارب در برزخ عبارت از افعال ذمیمه و اخلاق قبیحه دنیویه است، و بهشت و رضوان و حور و قصور عبارت از اعمال صالحه و اعتقادات حقّه در این نشأه است که در آخرت به صورت نعمت و نقمت ظاهر مى شود، چون حقیقت واحده به صور مختلفه به حسب اختلاف مواطن متغایره ظاهر مى گردد.

هر آن که بر کام گیتى نهد دل *** به نزدیک اهل خرد نیست عاقل

چو نقد بقا نیست در جَیب هستى *** ز دامان او دست امید بگسل

روانست پیوسته از شهر هستى *** به ملک عدم از پى هم قوافل

به صد آرزو رفت عمر گرامى *** نشد آرزوى دل از دهر حاصل

ندانم چه مقصود دارى ز دنیا *** که گشتى مقید به دام شواغل

ضمیر تو ظاهر پرستى است و رنه *** چرا کرد در فعل اضمار حاصل

معلّل به اغراض نفس است فعلت *** که گشتى از آن جوهر فرد غافل

ز اقسام اعراض در فنّ حکمت *** جز اغراض نفسانیت نیست حاصل

تأمّل در اِبطال دور و تسلسل *** نهادست بر پاى عقلت سلاسل

اگر قامت همّتت را در این ره *** شود خلقت خاص توفیق شامل

نگردد سرا پرده چرخ و انجم *** میان تو و کعبه اصل حائل

نشسینى طربناک در بزم وحدت *** بشوئى غبارِ غمِ کثرت از دل

شوى سر خوش از جام توحید و گوئى *** تَخَلَّصْتُ مِنْ سِجْنِ تِلْک الْهَیا کل

خدایا به آن شمع جمع نبوّت *** که روشن به نور وى است این مسائل

که از لجّه بحر کثرت دلم را *** به عون عنایت رسانى به ساحل

ز سرچشمه وحدتم تر کنى لب *** که شد بر من از تشنگى کار مشکل

آنچه در سطور قبل به نگارش رفت گوشه اى از معانى بلند جملات زیباى زیر است که ازقلب عرشى حضرت سجّاد ظهورکرده: «ثُمَّ سَلَک بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فِی سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ، لاَ یمْلِکونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیهِ وَ لاَ یسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَا أَخَّرَهُمْ عَنْهُ».

آرى پس از اینکه به موجودات لباس هستى پوشاند، همه آنان را در راه اراده و خواست خویش هدایت کرد، و همه را در مسیر عشق و محبّت خویش برانگیخت، آنان قدرت به تأخیر انداختن آنچه آنان را به جلو رانده ندارند، و نمى توانند آنچه ایشان را عقب انداخته پیش اندازند، و به عبادت دیگر تمام موجودات محکوم اراده او هستند و راهى براى آنان جهت پس و پیش نمودن امور نیست.

البتّه این حقیقت منافاتى با مسئله اختیار انسان ندارد، اختیار در رابطه با فعل انسان است، قدرتى نیست که بتواند به وسیله آن تغییرى در واقعیات ایجاد کند، وجود مقدّس او اراده فرموده بسیارى از موجودات بدون داشتن اختیار در مسیر نوع قدرت ایجاد تغییر در اراده ازلى و ابدى او ندارند.

نه من شکسته دلم از شکسته طرّه دوست *** درست چون نگرى هر دلى شکسته اوست

در هر صورت تمام اجزاء هستى با عشق به او به سوى او در حرکتند، گروهى با هدایت تکوینى، جمعى با هدایت غریزى و طبیعى و عدّه اى با کمک عقل و فطرت و وجدان و نبوّت، و این همه انهکاسى از اراده و مشیت و عشق و محبّت او به موجودات هستى و عناصر آفرینش است.

جانا همه عالم را بازار تو مى بینم *** مرد و زن و خاص و عام در کار تو مى بینم

عقل همه چالاکان حیران تو مى یابم *** جان همه مشتاقان ایثار تو مى بینم

با هر که سخن گویم زو مى شنوم سرّت *** هر جا که روم آنجا آثار تو مى بینم

در حلقه مجلس ها اسرار تو مى خوانند *** در جمله دفترها اذکار تو مى بینم

هر تن که سرى دارد در پاى تو افتادست *** هر جان که دلى دارد بیمار تو مى بینم

«وَ جَعَلَ لِکلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لاَ ینْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ وَ لاَ یزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَائِدٌ»:

“در تقسیم روزى که مستند به عنایت و لطف و کرم اوست، براى هر موجود زنده اى نصیب و قسمت معلومى قرار داده، آنکس را که فراخى و فراوانى در روزى معین نموده، کاهنده اى قدرت بر کاستنش را ندارد، و براى هر کس کاستى قرار داده فزاینده اى نیروى بر افزایش آن را ندارد، (زیادى و کمى رزق بر اساس مصلحت حکیمانه حضرت اوست، و احدى را قدرت تغییر این برنامه نیست”.

درمسئله رزق و روزى حیوانات جاى بحث نیست، چرا که آنها از دائره تکالیف شرعیه بیرونند، امّا در ارتباط با انسان که مکلّف به تکالیف الهیه است و در برابر حلال و حرام حضرت حقّ مسئول است، و وظیفه دارد به توسط فعّالیت مشروع، آنچه براى او حلال و طیب مقرّر شده به دست آورد، و از حرامى که اصلاً روزى او نشده بپرهیزید، جاى بحث مفصّل و مشروحى است.

بر اساس آیات صریح قرآن پذیرش سلطه ستمکاران و طاغوت و طاغوتیان حرام است و قبول کننده ظلم و ستم، شریک ظالم و خائن است.

خداوند بزرگ براى همه انسانها در سفره طبیعت حقّ قرار داده: حقّ خوراک، حقّ مسکن، حقّ پوشاک و حقّ هر بهره مشروعى که انسان نیازمند به آن است; به هیچ عنوان معنا ندارد گروهى به عنوان حاکم بر دیگران از تمام مواهب طبیعى به هر صورت که بخواهند استفاده کنند، و استفاده ایشان به قیمت محرومیت اکثریت مردم جهان باشد، این مردمند که وظیفه واجب دارند بر ستمکاران نابکار و خائنان پلید و حاکمان زورگو در شرق و غرب عالم بتازند و آنان را سر جاى خود بنشانند، تا سفره گسترده روزى از چنگ آنان درآید و همگان در سایه جهاد مثبت و فعالیت مشروع بتوانند از ان استفاده کنند.

اگر کسى به وضع مستکبران و زورگویان و محرومیت مستضعفان و اکثریت مردم جهان بنگرد و بگوید خدا اینطور خواسته، بدون شک برخلاف صریح قرآن و عقل و منطق و حکمت و برهان نظر داده و به حضرت حق تهمت زده، و قضاوتى شیطانى و نابجا از خود بروز داده است.

وسعت و تنگى رزق مسئله دیگرى است، و حکومت جبّاران و طاغیان و بهره آزاد آنان از سفره طبیعت که به قیمت محرومیت بقیه است مسئله دیگر.

حکومت سلطه گران و ستم پیشگان و اسراف کارى آنان در امور مادّى، دردى است که باید با هجوم محرومان جهان بر آنان علاج شود.

این سگان هار و گرگان دهان باز باید از سر این سفره کنار زده شوند و جهان و جهانیان از شرّ آنان راحت شوند، تا آنان که در محرومیت جان مى سپارند به حقوق حقّه خود برسند.

وسعت رزق از جانب حقّ براى هر کس مقرّر گردد از طریق عنایت و لطف و فضل و از حلال خالص معین مى شود، آنهم نه براى اینکه دارنده وسعت به مال اندوزى و جمع آورى و به قول قرآن مجید “تکاثر” بپردازند، و تنگى رزق نه به معناى محرومیت کسى است که دچار محدودیت است و بر اوست که براى علاج تنگى روزى دست پیش دیگران دراز کند و شخصیت عالى انسانى خویش را با مالى که دست دیگران است معامله نماید، بلکه وسعت و کاستى بر اساس مصلحت جهانیان است و براى هر دو طرف جنبه امتحان و آزمایش دارد، و اگر اینگونه نباشد چرخ حیات و کارگاه زندگى آنطورى که باید، نخواهد گشت.

آنکس که داراى وسعت مى شود، باید اضافه درآمد خود را در راه نیازهاى جامعه مصرف کند، و از انیکه وسعت در رزق سبب مستى و بى خبرى او شود بپرهیزید و آن که داراى تنگى رزق است باید قناعت پیشه کند و براى رفع محدودیت از دست زدن به گناه و معصیت خوددارى نماید، که وسعت و تنگى براى انسان همیشگى نیست، بلکه هر کدام را دوره و زمانى است که آن دوره و زمان کلاس امتحان حقّ و محض مصلحت حیات انسان است و به قول قرآن مجید مال و اموال و زر و زبور دنیا و ملک و حکومت یکجا مستقرّ نیست، بلکه در حال گردش و در عرصه دست بدست شدن است.

بنابراین وسعت و گشایشى که براى مستکبران و زورگویان و طاغوتیان است، وسعت و گشایشى است که از طریق ظلم و زور و جبر و عنف و جنایت و خیانت و ستم و ستمکارى و خوردن خون مظلومان و غارت حقّ محرومان به دست آمده و ربطى به حضرت حقّ ندارد، که حقّ تعالى فراهم آوردن چنین وسعتى را حرام مى داند، و در روز قیامت و در دادگاه عدل تا آخرین درهم و دینار اینگونه ثروت و مال را به حساب ستمکاران خواهد گذاشت، آنهم حساب سختى که دنبال آن عذاب و شکنجه ابدى است. و محرومیت محرومان جهان که در ثروتمندترین سرزمین ها زندگى مى کنند و زیر پا و کنار دست آنان معادنى سرشار از عناصر قیمتى و طلا و نفت است نیز به حساب حضرت حقّ نیست که حقّ چنین محرومیت هاى عارضى را که محصول حکومت قلداران و سکون محرومان است رضایت ندارد.

در زمینه وسعت و تنگى رزق که مستند به حضرت حقّ است لازم است به قرآن مجید و روایات و اخبار مراجعه کرد، تا حقیقت مطلب آنچنان که باید روشن شود.

آیات قرآن مجید را در باب اصل روزى و حلال و حرام مالى، و وسعت و تنگى رزق، و اینکه همه این برنامه ها امتحان الهى براى رشد و تکامل انسان و شکوفائى استعدادهاى اوست، و انسان نباید در برابر ثروت مست کند و در تنگى معیشت پست شود، مى توان به پنج دسته تقسیم کرد:

۱ـ آیاتى که رزق و روزى را بطور مطلق مستند به حضرت حقّ مى داند، و از آن آیات استفاده مى شود که آنچه از جانب او مقرّر است صحیح و خیر و به دور از حرام و شرّ است، چرا که حضرت او منبع فضل و رحمت و عنایت و مرحمت و لطف و کرامت و جود و سخا و عطا و بخشش، و قدرت جناب او بى نهایت در بى نهایت است، و جز خیر و خوبى و درستى و سلامت براى احدى نخواسته و نمى خواهد; و از آنجا که سلامت زندگى مردم بستگى به رعایت اوامر و نواهى او دارد، و مهم ترین عامل حرکت آدمى به سوى عبادت و تقوا روزى پاک و حلال است، معنا ندارد خداوند عزیز از طرفى از انسان جز برنامه پاک و رعایت حقوق نخواهد، و از طرف دیگر خود حضرت او از حرام و ناپاک که کانالى جز شکستن مرزهاى حقوق دیگران و افتادن در لجنزار معصیت ندارد روزى انسان نماید، که در کار حکیم و عالم و عادل تناقض وجود ندارد.

«الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاهَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۱)

آنانکه به غیب ایمان مى آورند، و نماز را بپا مى دارند، و از آنچه ما روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ»:(۹۲)

«الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِیمِی الصَّلاَهِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۳)

آنانکه چون یاد خدا مى شود دلهاشان به ترس و خشیت آید، و بر آنچه به آنان مى رسد صابرند، و بر پا دارندگان نمازند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«أُولئِک یؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَینِ بِمَا صَبَرُوا وَیدْرَءُونَ بِالْحنَهِ السَّیئَهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینفِقُونَ»:(۹۴)

آنان دوبار پاداش خود را مى برند به جهت آنکه صبر کردند، و بدى را با نیکى دفع مى کنند، و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند.

«تَتَجافى جُنُبُهُمْ عَنِ المَضاجرعِ یدْعُنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ ینففِقُونَ»:(۹۵)

پهلوهاشان از بسترها تهى مى شود، در حالیکه پروردگارشان را از روى ترس و طمع مى خوانند، و از آنچه روزیشان کرده ایم اتفاق مى کنند.

دراین آیات به خصال و اوصاف مردان راه حقّ و عارفان عاشق اشاره مى کند که اینان با غیب عالم در ارتباطند، و بپا دارنده نمازند، و چون یاد خدا شود قلبشان از عظمت حقّ مملوّ از ترس و خشیت مى شود، بر مصائب و طوفانها برا یحفظ دین خود صبر مىورند، بدى را به خوبى برطرف مى نمایند، به وقت نیمه شب و سحر از بستر خوش و رختخواب ناز سربرداشته به عرصه گاه عبادت و مناجات قدم مى نهند; و در پایان هر پنج آیه مى فرماید: از آنچه که به این بندگان صالح و عباد شایسته روزى کرده ایم، در راه خیر و صلاح و پیشبرد اهداف حقّ و رفع نیاز نیازمندان و جبران درد دردمندان انفاق مى کنند.

آرى، اصل رزق و روزى در ارتباط با عنایت و حکمت خداست، و آنچه ریشه در اسماء و صفات او دارد صحیح و پاک و اصیل و با بنیان و عین نور و روشنائى است و این معنا از جمله «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ» استفاده مى شود.

با توجّه به آیات یاد شده، احدى را نمى رسد که تصوّر کند خداوند را غیر از روزى پاک رزق و روزى دیگرى هست و آن از حرام است، که این مسئله تهمتى است شیطانى به حریم پاک حضرت حقّ، حریمى که از هر عیب و نقصى منزّه و جز کمال و درستى و عدل و صدق و رحمت و کرم و خلاصه کمالات بى نهایت در بى نهایت، در آن پیشگاه با عظمت چیزى یافت نمى شود.

عارف باللّه میر محمود هاشم شاه، مشهور به جهان شاه، داستان عجیبى را به صورت نظم در باب اینکه جز حلال و پاک روزى انسان نیست، و به خصوص اگر آدمى مورد توجّه و عنایت دوست واقع شود او را به هر شکل ممکن از افتادن در ورطه حرام خورى حفظ مى کند، نقل مى فرماید:

شاه ولىّ، سید اهل یقین *** قطب جهان، نعمت حقّ، نور دین

خسرو معموره صدق و صفا *** تا جْور کشور فقر و فنا

بود به اصحاب فنا در سلوک *** قطع نظر کرده ز میر و ملوک

روزى او هر چه رسیدى ز غیب *** شبهه نکردى که بود شبهه عیب

چون صفت شاه به آثار خاص *** گشت عیان نزد عوام و خواص

مى تَمَر (۹۶) خسرو صاحب قران *** در طلب شاه شد از امتحان

گفت به خادم که زوّجه حرام *** مائده اى ساز ز نوع حرام

خادمِ مطبخ به چراگه دوید *** برّه مستى ز ضعیفى کشید

در طلب شاه ز ایوان قدر *** رفت اشارت به امیران صدر

شه به در قصر همایون رسید *** غلغله بر گنبد گردون رسید

چون به ملاقات سر افراز گشت *** بر طرف مسند خود بازگشت

میر تَمَر گشت بدان مرد حقّ *** از سر اخلاص و صفا هم طبق

هر دو به غیبت متوجه شدند *** آکلِ آن برّه فریبه شدند

گفت امیرش بنما این طعام *** رزق حلال است به ما یا حرام

گفت از این قسم که کردى سؤال *** بر تو حرام آید و بر ما حلال

بود در این قصّه که از گرد راه *** شد ز ستم پیره زنى دادخواه

گفت مرا از بره هاى سره *** نیت سید شده بود این بره

بر در دروازه یکى در رسید *** برّه ز دوشم به تطاول کشید

مى تمر چونکه شنید این کلام *** بر سر پا خاست به صدق تمام

پاى ز سر کرد و قدم پیش ماند *** در قدم شاه سر خویش ماند

گوش مکن در حق پاکان غرض *** جوهر خالص بشناس از عَرَض

گر دو جهان غرقه شود در و بال *** روزى عارف نبود جز حلال

کارکنانى که در این پرده اند *** روزى ما در خور ما کرده اند

هاشمى از خلق بگردان عنان *** رخش قناعت ز فلک بگذران

هاشمى از مزرع جان توشه گیر *** در چله خم شو چو کمان گوشه گیر

مرد رهى از کجى اندیشه کن *** راستى و راست روى پیشه کن

در طى این ورطه قدم تیز کن *** وز خطر بادیه پرهیز کن

پاى برون نِه ز مَضیق جهات *** روى بگردان ز همه کاینات

۲ـ آیاتى که رزق روزى شده حق را صریحاً حلال طیب دانسته و پیشگاه مقدّس کارگردان هستى را از عیب حرام روزى کردن مبرّا نموده و به دست آوردن حرام را گام نهادن جاى پاى شیطان به حساب آورده است:

«یا أَیهَا النَّاسُ کلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلاَلاً طَیباً وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»:(۹۷)

اى مردم از آنچه در زمین است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و از گامهاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست.

«وَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ»:(۹۸)

و از آنچه خداوند روزى شما کرده آنرا که حال و پاک است بخورید، و از خدایى که به او ایمان دارید پروا کنید.

«فَکلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»:(۹۹)

پس از آنچه به غنیمت آوردید آنرا که حلالو پاک است بخورید، و از خدا پروا کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است.

«فَکلُوا مِمَّا رَزَقَکمُ اللَّهُ حَلاَلاً طَیباً وَاشْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِن کنتُم إِیاهُ تَعْبُدُونَ»:(۱۰۰)

پس از آنچه خداوند روزیتان کرده است آنرا که حلال و پاک است بخورید، و نعمت خدا را سپاس دارید، اگر تنها او را مى پرستید.

در آیات بالا به وجوب شرعى توجّه به اکل حلال طیب و حرمت خوردن حرام اشاره رفته و هشدار مى دهد که در برابر حرام مالى تقوا پیشه کنید و چون به مصرف حلال طیب موفّق شدید، شکر نعمت هاى الهى را به جاى آورید.

از جملات «مِمّا رَزَقَکمُ اللّهُ – وَ مِمّا غَنِمْتُمْ» به طور صریح استفاده مى شود که آنچه را حضرت حقّ و جناب محبوب روزى فرموده حلال طیب است، و وجود مقدّس او نیست که راه حرام را به روى بندگان باز کرده است، این مردم هستند که حدود تقوا را مى شکنند و قدم به جاى قدم خطرناک شیطان و طاغوت مى گذارند و فرداى قیامت را که ظرف سعادت ابدى و خیر همیشگى است و جاى همنشینى با انبیا و اولیاست با این چند روزه زودگذر و فانى معامله مى کنند!!

سعدى شیرازى اینچنین به ابناء روزگار نصیحت مى کند:

شندیم که جمشید فرّخ سرشت *** به سرچشمه اى بر، به سنگى نوشت

بر این چشمه چون ما بسى دم زدند *** برفتند چون چشم بر هم زدند

نه بر باد رفتى سحرگاه و شام *** سریر سلیمان علیه السّلام؟

در آخر ندیدى که بر باد رفت *** خنک آن که با دانش و داد رفت

طریقت بجز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

قدم باید اندر طریقت نه دَم *** که اصلى ندارد دم بى قدم

مگو جاهى از سلطنت پیش نیست *** که ایمن تر از مُلک درویش نیست

گدا را چو حاصل شود نان شام *** چنان خوش بخسبد که سلطان شام

اگر سرفرازى به کیوان در است *** وگر تنگدستى به زندان در است

چو سیل اجل بر سر هر دو تاخت *** نمى شاید از یکدیگرشان شناخت

نه هر آدمى زاده از دَد به است *** وگر تنگدستى به زندان در است

چو انسان نداند بجز خورد و خواب *** کدامش فضیلت بود بر دَواب

جهان اى پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفادارى امّید نیست

همه تخت و مُلکى پذیرد زوال *** بجز ملک فرمان ده لا یزال

برِ مرد هشیار دنیا خس است *** که هر مدّتى جاى دیگر کس است

۳ـ آیاتى که وسعت معیشت و تنگى رزق را تنها و تنها در جهت مصلحت حیات ذکر مى کند و هشدار مى دهد که به وسعت زندگى دل خوش نکنید و از ضیق معیشت ظاهرى سر به زانوى غم مگذارید که این هر دو امرى عارضى و زود گذر و از دست رفتنى است:

«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلاَّ مَتَاعٌ»:(۱۰۱)

خداوند است که بر اساس حکمت و مصلحت حیات، هر که را خواهد فراخ روزى و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، مردم ناسپاس به زندگانى دنیا دلشادند، در حالى که دنیا در برابر آخرت عنصر ناقابلى بیش نیست.

«إِنَّ رَبَّک یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیراً بَصِیراً»:(۱۰۲)

همانا خداى تو هر که را خواهد گشایش در رزق دهد، و هر که را مصلحت بداند تنگ روزى گرداند، اوست که با حکمت و علم بى نهایتش به طور کامل به صلاح و مصلحت بندگان آگاه و بیناست.

آیه بالا به خصوص قسمت پایانى آن را با کمال دقّت و با توجّه به تمام جهات حیات بشر از نظر بگذرانید، «إنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خریراً بَصیراً».

«اللَّهُ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۳)

خداوند است که هر کس از بندگان را بخواهد بسط رزق و هر که را خواهد تنگى معیشت دهد، همانا اوره صلاح هر چیزى آگاه است.

«أَوَ لَمْ یرَوْا أَنَّ اللَّهَ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّ فِی ذلِک لاَیات لِقَوْم یؤْمِنُونَ»:(۱۰۴)

آیا توجّه و دقت نکردند و اندیشه و عقل به خرج ندادند که همانا خداوند هر کس را بخواهد روزى وسیع دهد، و هر که را خواهد تنگ روزى گرداند، در مسئله نشانه هاى روشنى براى اهل ایمان است. (دقت کنید).

«قُلْ إِنَّ رَبِّی یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَیء فَهُوَ یخْلِفُهُ وَهُوَ خَیرُ الرَّازِقِینَ»:(۱۰۵)

اى رسول من به مردم بگو که خدایم هر که از بندگان را خواهد وسعت رزق دهد، و هر که را اراده کند تنگ روزى نماید، و شما که از لطف خدا دستى به مال حلال دنیا دارید هر چه را در راه خوشنودى حق انفاق کنید به شما عوض مى دهد، او بهترین روزى دهندگان است.

آرى گشایش رزق امتحان الهى است و تنگى رزق هم امتحان، و هر دو نوع از امتحان هم به مصلحت عباد و بندگان است، تا چه کسى در عرصه وسعت رزق از امتحان حقّ که خرج مال در راه رضاى اوست برآید و چه کسى در تنگى معیشت براى حفظ ایمان و شرف خود تا به پایان رسیدن آن وضع صبر و استقامت پیشه کند.

باز هم لازم است توجّه کنید که وسعت روزى در چهار چوب حلال و مشروع آنهم با رعایت تمام قوانین الهى و فرامین حق مستند به خداست، و این وسعت از جانب محبوب داراى حدّ واندازه و مرز و بوم معین است، و دارندگان این نوع وسعت مکلّفند از گشایش زندگى به نفع محرومان و در جهت تداوم اسلام استفاده کد، که روى هم انباشته کردن ثروت گر چه از حلال باشد امرى نامشروع و برنامه اى ضدّ خدا و در جهت نابودى سعادت دنیا و آخرت است. و نیز ضیق معیشت به این معنا که هر چه انسان کوشش و فعّالیت مى کند آنطور که میخواهد نمى شود و یا بر اثر حادثه اى از حوادث طبیعى و یا اجتماعى مال مشروع را از دست مى دهدو دچار تنگى در زندیگ مى گردد مستند به خداست، نه ضیق معیشتى که بر اثر اسراف و تبذیر و ندانم کارى و گناه و معصیت به سر انسان آمده، که در ضیق معیشت واقعى جاى صبر واستقامت و حوصله و بردبارى و حفظ ایمان و اخلاق از دست شیاطین است، تا زمانى که به فرموده قرآن از پس عُسر نوبت یسر و بعد از مشکل نوبت آسانى برسد.

انسانى که بیناى حقیقت است بدون شک وسعت و تنگى روزى را به چیزى نیم شمارد، آنجه براى او مهم است اداى تکلیف و وظیفه است، در وسعت رزق خود را مکلّف به خرج مال در راه رضاى دوست میداند، و در تنگى معیشت براى حفظ اعتبار خود در پیشگاه حضرت محبوب صبر واستقامت پیشه مى کند، که عاششقان وصال حضرتش ملکى جز این نم دانند وراهى جز این ندارند.

درون سینه ام صحراى عشق است *** میان جان من دریاى عشق است

هزاران موج جوشان است در دل *** که هر یک رسته از سوداى عشق است

چه جاى موج چون بحر و گهر نیز *** ز جان و دل شده شیداى عشق است

هر آن پنهان و پیدا را که دیدى *** هم از پنهان و از پیداى عشق است

برونِ پرده این غوغا از آن است *** که در پرده درون غوغاى عشق است

هزاران عاشق اندر پاى دل بین *** ولیک افتاده دل دریاى عشق است

دلى کز دى و از فردا گذر کرد *** هم او امروز و هم فرداى عشق است

در آن مجلس شوى هشیار اى دل *** چو جانت مست از مى هاى عشق است

ولد را تا نخوانى تنگ خاطر *** که او در عرصه پهناى عشق است

«لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء عَلِیمٌ»:(۱۰۶)

کلید آسمانها و زمین د راختیار قدرت اوست، هرکه را بخواهد وسعت روزى دهد و بر هر کس بخواهد مضیقه برقرار کند، او به هر چیز و به همه امور داناست.

قرآن مجید در بعضى از آیات تنگى رزق را نسبت به بندگان، عامل پاک ماندن آنان از گناه و معصیت و خرابى دنیا و آخرت و بهم خوردن سعادت دارَین میداند، و در حقیقت تنگى رزق را علّت نجات و ن انسان و رساننده آدمى به مقام با عظمت قرب به حساب آورده است:

«وَلَوْ بسطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلکن ینَزِّلُ بِقَدَر مَا یشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ»:(۱۰۷)

اگر خداوند روزى بندگان ار وسیع و فراوان قرار مى داد، عرصه حیات را دچار ظلم و طغیان غیر قابل تحمّل مى کردند، ول یروزى خلق را به اندازه اى که بخواهد نازل مى گرداند، که خداوند به احوال بندگان بصیر و بیناست.

در هر صورت بسط رزق براى همه کس علامت محبّت و لطف حقّ نیست، و ضیق رزق هم براى همه کس نشانه مطرو د بودن او از پیشگاه محبوب نیست.

مال و ثروت براى آنان که اخلاق ابولهبى و قارونى و یوسفیانى دارند علت هلاکت و شقاوت ابدى، و فقر و تنگدستى براى آنان که اخلاق سلمانى و بوذرى و مقدادى و میثمى و کمیلى و بلالى دارند عامل حرکت معنوى و شکوفائى صبر و استقامت در راه خداو علّت فراهم آمدن سعادت و سلامت ابدى است.

قرآن مجید این کتاب علم و هدایت و حکمت و فضیلت درباره آنان که از وسعت رزق در راه ارضاى شهوات و فسار و افساد و لذّتهاى زودگذر سوء استفاده مى کنند و نسبت به خرج مال در راهى که خداوند مقرّر فرموده بخل مىورزند، مى فرماید:

«وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ یبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَیراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ یوْمَ الْقِیامَهِ وَلِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»:(۱۰۸)

آنان که نسبت به حقوق الهى و مردمى در رابطه با ثروتشان بخل بورزند، گمان مبرند این صفت شیطانى به سود آنهاست نه این خصلت خطرناک به ضرر آنها تمام مى شود، مالى که براى آن بخل ورزیدند، در قیامت وبال گردن آنهاست، تنها خداوند است که وارث آسمانها و زمین است و خداوند به تمام اعمال شما آگاهى دارد.

و درباره آنان که ثروت و مال و وسعت روزى را در راه خدا و رفع حوائج محرومین و مسیر بندگى و اطاعت و خدمت به عباد حق خرج مى کنند مى فرماید:

«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى، وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى، فنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَى»:(۱۰۹)

آن کس که بخشید و به عطا کردن مال، علم، آبرو و قدرت خود اقدام کرد و تقوا و پرهیز از گناه پیشه نود و به تصدیق توحید۷ نبوّت، معاد و تمام حقایق الهیه موفّق شد، او را براى حرکت در راه آسان تر و ورود به بهشت آماده مى کنیم. اگر با ثروت و مال چه ثروتى که تحت عنوان اَنفال است مانند معادن، دریاها، جنگل ها که مالکیت خصوصى بر آنها براى هیچ کس نیست، و همه ملّت در بهره ورى از آن منابع مساویند، و چه مالى که از طریق کسب مشروع و نتیجه زحمت و تلاش انسان به دست مى آید معامله اسلامى شود، یعنى برابر با نقشه هاى صحیح قرآنى و فرامین الهى و دستورات انبیا وائمّه عمل شود، بقاء جامعه همراه با سعادت و سلامت و خیر دنیا و آخرت و تأمین حقوق همه جانیه تمام افراد ملّت اعمّ از معنوى و مادى تضمین مى گردد، و اگر با انفال و ثروتى که از طریق کسیب و کار به دست مى آید برخورد سفیهانه شود، و برابر با امیال و غرائز و شهوات آراد معامله گردد، جامعه را بقائى نخواهد ماند و فساد و افساد و سلب حقوق اکثریت و حاکمیت عده اى معدود و زورگو و ستم پیشه و شهوتران و آلوده به سر ملّت سایه خواهد انداخت و ظلم و بیداد همچون تیشه اى ریشه جامعه را خواهد زد.

جامعه باید با کمک حکومت صالح از افتادن ثروت هاى عمومى و خصوصى به دست سفیهان و نااهلان جلوگیرى کند، و چنانچه آنچنان طبقه اى بر ملت حاکم است، یا قیام الهى خود بر آنان بتازد و آنچه از انفال و ثروت هاى باد آورده را که به قیمت فقیر شدن اکثریت، به جیب آنان ریخته شده از کف آنان خارج سازد، تا در سایه آن قیام و مبارزه به هر قیمتى که تمام شود به غارت رفتگان، به حقوق مادّى و معنوى خود برسند. در این زمینه به یک آیه بسیار مهم از آیات قرآن و به یک روایت ناب از روایات قابل توجّه منابع اسلامى توجّه نمائید:

«وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکمْ قِیاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً»:(۱۱۰)

اموالى که قوام حیات شما به آن بستگى دارد به تصرّف سفیهان (از خدا بى خبر) ندهید.

«إنَّ مِنْ بَقاءِ الاْسْلامِ وَ بَقاءِ الْمُسْلِمینَ أنْ تَصیرَ الاْمْوال عِنْدَ مَنْ یعْرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ یصْنَعُ فیهَا الْمَعرُوفَ، وَ إنَّ مِنْ فَناءِ الاْسْلامِ وَ فَناءِ الْمُسْلِمینَ أن تَصیرَ الاْمْوالُ عِنْدَ مَنْ لا یعرِفُ فیهَا الْحَقَّ وَ لایصْنَعُ فیهَا الْمَعْرُوفَ»:(۱۱۱)

از موجبات دوام فرهنگ اسلام و بقاى مسلمین قرار داشتن مال در دست کسانى است که حقوق آن را بدانندو با آن به احسان و کار خیر برخیزند، و زا موجبات فناى اسلام و مسلمین اینست که ثروت در دست آنانى قرار گیرد که نسبت به حقوق آن جاهل باشند و با آن به کار خیر و انجام برنامه هاى نیک برنخیزند.

امام سجّاد علیه السّلام در یکى از دعاهاى خود به پیشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:

«نَعُوذُ بِک مِنْ تَنَاوُلِ الْإِسرَافِ، وَ مِنْ فِقْدَانِ الْکفَافِ، وَ مِنْ مَعِیشَه فِی شِدَّه»:(۱۱۲)

الهى به وقت داشتن مال، از افتادن در چاه هولناک اسراف به تو پناه مى برم، و از نداشتن مال در حدّى که زندگى و معیشتم را اداره کند به حضرت تو التجا مى کنم.

ادیب معاصر حسین سمیعى در قسمتى از قصیده غرّائى که در این زمینه دارد مى گوید:

چنان که هست جهان خود بخود ندارد عیب *** که عیب و نقصى اگر هست در جهان از ماست

به چشم عیب، تو در وى نظر مکن زنهار *** که آفریده یزدان خالق یکتاست

نیافرید خداى این جهان به بیهوده *** بدانچه کرد خدا کى مجالِ چون و چراست

خداى در ما هر گونه نیروئى بگذاشت *** که حکم جمله روان بر جوارح و اعضاست

به دستیارى اینگونه گونه نیروها *** من و ترا به عمل هاى خویش استیلاست

تمیز خوب ز بد انتخاب خیر ز شر *** وظیفه اى است که در اختیار ما و شماست

تو خوب باش که هر چیز بر تو خوب آید *** که پیش دیده زشت آنچه هست زشت نماست

تو با رضاى خدا کارا اگر کنى بینى *** که کارهاى تو خود جملگى به وفق رضاست

چه قدرت بدو خوب است در کف من و تو *** چرا به سوى بدن پاى ما همى پویاست

چو اختیار نهادند در تو هر چه رسد *** ز شرّ و خیر مکن کاهلى مگو که فضاست

جهان چو کوه بود کارهاى ماست صدا *** بد ار رسد مان یا خوب بازگشت صداست

جهان مقام صلاح است و رستگارى و خیر *** چو مرد، اهل صلاح و فضیلت و تقواست

ولى چو مرد، بد اخلاق و زشت کار بود *** جهان سارى بدیها و زشت کاریهاست

براى خدمت یکدیگریم ما ورنه *** چه سودمان ز هزاران سال بقاست

به ما همى گذرد همچنان که بر حیوان *** اگر هزار بهار و خزان و صیف و شتاست

اگر فضایل و اخلاق مردمى نبود *** کران وجود بشر را جمال و فرّ و بهاست

میان آدمى و گاو و خر چه فرق بود *** جز این غریزه که این صامت است و آن گویاست

مگر نگفت پیمبر: جهان چو مزرعه اى است *** که هر چه تخم فشانى در آن به نشو و نماست

ز گندم آید گندم ز جو بروید جو *** چنانکه حنظّل و خرما ز حنظَل و خرماست

تو تخم پاک درین سرزمین فشان و ببین *** که بار و بر همه فیض است و سود و برگ و نواست

اگر بزرگان گفتند ترک دنیا کن *** نه ترک دنیا بل خوى هاى نازیباست

اگر سعادت ابناء جنس را من و تو *** فراهم آریم آنسان که در خورست و سزاست

جهان براى من و تو بهشت عدن بود *** و گر نه آتش سوزان و مارِ جانفرساست

ز بیوفائى دنیا مزن دو دست به سر *** که هر چه بر سر ما مى رود ز جنس دو پاست

در باب مال و ثروت یا به عبارت قرآن و تعبیر روایات، روزى حلال و به دست آوردنده آن که ا زراه کسب مشروع و لحاظ کردن ایمان و تقوا به دست مى آورد، روایات و فرازهائى بسیار پر قیمت در منابع عالى اسلامى ثبت شده که توجّه به آن آثار گرانبهاى الهى لازم است، آثارى که قیمت مؤمن و برخوردش را با حقوق مالى نشان مى دهد.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکاسِبُ حَبیبُ اللّهِ:

آنکس که به کسب مشروع مشغول است(تولیدات کشاورزى، صنعتى، دامدارى، تجارت، هنر) دوست خداست.

قالَ الصّادِقُ علیه السّلامِ: قالِ اللّهُ تَعالى: اَلْخَلْقُ کلُّهُمْ عِیالى، فَأحَبُّهُمْ إلَی ألطفهم بِهِمْ وَ أسْعاهُمْ فى حَوائِجِهِمْ:(۱۱۳)

ابن سنان که از راویان معتبر است مى گوید: امام صادق علیه السّلام از قول خداوند بزرگ نقل کرده که: تمام مردم عیال منند، محبوبترین آنان نزد من کسانى هستند که از هر جهت به مردم لطف و محبّت کنند و در برآوردن نیازهاى آنان و رفع مشکلات و علاج دردشان بکوشند.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى اللّه علیه و آله: نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْعَبْدِ الصّالِحِ:(۱۱۴)

چه نیکوست مال پاک و حلال براى بنده شایسته.

و به عبارت دیگر، انسان شایسته مال صحیح را مى شناسد و آن را در خیرات و مبرّات خرج مى کند.

مردى به محضر مقدّس حضرت صادق علیه السّلام آمد و عرضه داشت: دعا کن خداوند روزى مرا فراوان کند، حضرت فرمود: دعا نمى کنم، برو و روزى خود را با اسباب و وسائلى که خداوند مقرّر فرموده تحصیل کن.(۱۱۵)

لَیسَ مِنّا مَنْ تَرَک آخِرَتَهُ لِدُنْیاهُ، أوْ تَرَک دُنْیاهُ لاِخِرَتِهِ:(۱۱۶)

از ما نیست کسى که آخرتش را براى دنیا، و یا دنیاى خود را براى آخرت از دست بدهد.

جلال الدّین در توضیح روایت بسیار عالى:

نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى الاْخِرَهِ الدُّنْیا:(۱۱۷)

چه خوب کمکى است دنیا براى دستیابى به آخرت!

مى فرماید: آن کس که در کارهاى خودهدف از زندگانى را دنیا قرار دادو در جستجویش زندگانى خود را سپرى نمود، بدترین محال را منظور کرده است، زیرا که دنیا آنچنانکه مورد تمایل دستگیر ما نخواهد بود، به این معنا که آن “مى خواهیم” بى نهایت که فقط با یک هدف بى نهایت روحانى اشباع خواهد گشت نمى تواند با نمودها و پدیده هاى زندگانى دنیا اشباع شود.

بهترین حال را به دست آورده است کسى که از تمام کوشش هاى دنیوى عنوانِ وسیله منظور نموده و عُقبى را جستجو مى کند.

درباره کسب دنیوى هر چه حیله و مکر و دانائى به کار ببرى سرد است و نابجاست. حیله و زیرکى براى ترک دنیا پرستى شایسته مى باشد.

کسى که در زندان نشسته و در جستجوى رهائى از زندان است، کار خردمندانه را آن موقع انجام داده است که در آن زندان نقبى بزند، شاید که از آن زندان رهایى یابد. بستن زندان کار ابلهانه ایست، مانند کرم ابریشمى که هر چند مى تند گرفتارى خود را اضافه مى کند.

مقصودم از دنیا پرستى غافل شدن از خداست، نه اینکه دنیا پرستى عبارت است از داشتن مال و منال و مقام دنیا. اگر شخص صاحب مال به طور دقیق مال را ارزیابى کند و این ارزیابى رابه طور کامل بجا آورد او خداپرست است و در حقیقت عبادت انجام مى دهد.

اگر مال دنیا را آنچنانکه دین دستور داده است مالک شوى، این همان مال است پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره آن گفته است: “چه نیکوست مال مشروع و صالح به بنده صالح و شایسته”.

اگر مال دنیا و محبّت آن را در اعماق دل خود جاى دهى، مانند این است که آب توى کشتى راه یابد، این آبِ متراکم شده باعث غرق شدن کشتى خواهد شد، امّااگر مال دنیا و محبّت آن در اعماق قلبت نبوده باشد مانند آب در زیر کشتى موجب حرکت او خواهد گشت.

از همین جهت بود که سلیمان علیه السّلام با آن مال و مقام و ثروت و مکنت، خود را فقیر و مسکین مى دانست.

هنگامى که یک کوزه خالى و بى آب سرش بسته شده باشد در روى آب مى ایستد، از آن جهت که درون مرد خدا خالى از نمودهاى سنگین مال دوستى است، لذا تا روى جهان هستى سر مى کشد و مشرف به جهان مى گردد. چرا آب نم تواند مرد الهى را در خود فرو ببرد؟ زیرا که از نفحه الهى، کوزه روح او پر است; اگر تمام دنیا ملک مرد خدا باشد با این حال خود را بى چیز مى داند.

«أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ».(۱۱۸)

(اى مردم) همه شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى نیاز و ستوده است.

در باب طلب حلال و خرج مازاد بر نیاز، در مهم ترین کتب حدیث روایات پرقیمتى ثبت شده که توجّه به پاره اى از آنها ضرورى است.

وَ قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَهٌ عَلى مُسْلِم وَ مُسْلِمَه:(۱۱۹)

رسول خدا فرمود: دنبال کردن حلال بر هر مرد و زن مسلمان فریضه الهى است.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْعِبادَهُ سَبْعُونَ جُزْءاً، أفْضَلُها طَلَبُ الْحِلالِ:(۱۲۰)

نبىّ با کرامت فرمود: عبادت هفتاد جزء است، برترین آن دنبال حلال رفتن است.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ مِنْ کدِّیدِهِ حَلالاً فُتِحَ لَهُ أبوابُ الْجَنَّهِ، یدْخُلُ مِنْ أیها شاءَ:(۱۲۱)

و نیز آن حضرت فرمود: هر کس از محصول زحمت خود اداره شود، تمام درهاى بهشت به رویش باز مى شود، از هر کدام که بخواهد وارد آن جایگاه الهى مى گردد.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: مِنَ اکتبَ مالاً مِنْ غَیرِ حِلِّهِ کانَ زادَهُ إلَى النّارِ:(۱۲۲)

نبىّ بزرگوار فرمود: هر کس از طریق غیر مشروع مالى به دست آورد، زاد و توشه جهنّمى به دست آورده است.

وَ قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ قالمَ عَلى رَأْسِهِ مَلَک یسْتَغْفِرُ لَهُ حَتّى یفْرُغَ مِنْ أکلِهِ:(۱۲۳)

رسول الهى فرمود: کسى که از روزى حلال مى خورد، مََکى برایش از حضرت حقّ طلب مغفرت مى کند تا از خوردن بیاساید.

وَ قالَ صلّى اللّه علیه و آله: اَلْکادُّ عَلى عِیالِهِ کالْمُجاهِدِ فى سَبیلِ اللّه:(۱۲۴)

رسول خدا فرمود: آنکس که براى اهل و عیالش در جهت به دست آوردن روزى حلال به زحمت است، همچون رزمنده اى در راه خداست.

وَ عَنْهُ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أکلَ الْحَلالَ أرْبَعینَ یوْماً نَوَّرَاللّهُ قَلْبَهُ:(۱۲۵)

پیامبر اسلام فرمود: هر کس به مدّت چهل روز از روزى حلال تناول کند، خداوند قلبش را نورانى گرداند.

از آیات قرآن مجید و روایات و اخبار به دست مى آید که فراهم آوردن روزى حلال عبادت است و هر عبادتى در سایه این عبادت مورد قبول خداست، عبادت و کار خیرى که ریشه در مال حرام دارد در ترازوى حقّ وزنى ندارد و براى قبولى آن راهى نیست .

از مجموع آیات و روایات این فصل و مقدّمات و سطورى که گذشت بدین نتیجه مى رسیم که کسب حلال وظیفه شرعى، و پرداخت مازاد بر احتیاج در راه خدا یک مسئولیت سنگین الهى و اجتماعى است.

۴ـ آیاتى که رزق و روزى را چه در جهت وسعتش و چه در زمینه تنگى و ضیقش امتحان الهى مى داند، و این انسان مسئول و مکلّف است که باید در این امتحان و آزمایش قرار گیرد تا استعدادهاى الهى و انسانیش با کمک این امتحان شکوفا شود. اگر در ثروت است با بذل و بخشش و انفاق و صدقه به مقام جود و سخا و مهر و محبّت و نوع دوستى و تواضع در برابر سایر انسانها و حالات عالى معنوى برسد، واگر درفقر و فاقه وتنگدستى است به مقام صبر و استقامت و حوصله و حلم و ایستادگى در برابر طوفانها و سختیها و حفظ شرف و کرامت انسانى و نشان دادن عظمت روحى و ضیلت و حمیت نفسى نایل گردد.

در زمینه اینکه مال و ثروت دنیا محض امتحان و آزمایش بندگان است مضمون بسیار عالى آیات ۱۷ تا ۳۳ سوره مبارکه ن و القلم به نحو فوق العاده قابل توجّه است. داستانى که در آن آیات مطرح است بدین شرح است:

مال و ثروت یا آزمایش بزرگ الهى

مردى از اهالى یمن در منطقه صنعا در حالى که قلبى لبریز از ایمان و عشق و محبّت به حقّ داشت و دراجراى دستورات الهى سر از پا نمى شناخت به آباد کردن زمینى بپا خاست. پس از زحمت و رنج زیاد باغى باصفا همراه درختان پر از میوه فراهم آمد، بوى گل و گیاه به مشام مى خورد، اطراف باغ با درخت هاى بلند محاصره شد، آب شیرینْ جوى هاى باغ را لبریز کرد و نسیم خوش هوا قیمت باغ را افزون مى نمود.

آن مرد الهى درگوشه و کنار باغ به گردش برخاست و دیدگانش از تماشاى آن همه محصول خدادادى خیره شد، او پس از هر گردشى و لذّت بردن از وضع آن سرمایه هنگفت به گوشه اى از باغ مى رفت و براى اداى شکر به عبادت و خضوع در برابر مالک اصلى هر ملکى مى نشست و صورت بر خاک ذلّت در پیشگاه حضرت عزّت مى گذاشت و با زبان حال به محضر مقدّس مولایش عرضه مى داشت:

آن که مرادش توئى از همه جویاتر است *** وانکه در این جستجوست از همه پویاتر است

گر همه صورتگران صورت زیبا کشند *** صورت زیباى تواز همه زیباتر است

چون به چمن صف زنند خیل سَهى قامتان *** قامت رعناى تو از همه رعناتر است

سنبل مشکین تو از همه مشهورتر *** عاشق رسواى تو از همه رسواتر است

مست مقامات شوق از همه هشیارتر *** پیر خرابات عشق از همه برناتر است

باده پایندگى از کف ساقى گرفت *** آن که به پاى قدح از همه بى پاتر است

سرّ غم عشق را در دل اندوهناک *** هر چه نهان مى کنى از همه پیداتر است

چونکه سلاطین کنند دعوى بالاترى *** گوهر والاى تو از همه والاتر است

مرغ چمن دم نزد پیش فروغى، بلى *** آن که زبانش توئى از همه گویاتر است

او در مناجات و نیایشش از حضرت محبوب مى خواست: از اینکه ثروت باعث طغیان و باغیگرى و افتادن او در چاه شهوات شود محافظت گردد و از طوفانهاى ویرانگر غرائز و وسوسه هاى شیاطین بر کنار ماند.

از جناب حقّ درخواست داشت که به اندازه عفاف و کفاف از آن همه محصول برداشت کند و مازاد بر احتیاج را در آن راهى که معبود محبوب خواسته به کار گیرد.

برنامه همیشگى آن انسان بیدار، و مرد با کرامت این بود که به وقت رسیدن محصول به اندازه اى که خرج خانواده و مخارج سالانه باغ تأمین شود به بازار فروش رود و بقیه آن به مستمندان و دردمندان و نیازمندان برسد، به همین خاطر وقتى خریداران در حدّى که او مى خواست میوه را به مراکز فروش حمل مى کردند، درِ باغ را به روى محتاجان باز مى گذاشت و به آنان مى گفت: به مقدارى که نیاز دارید از این منبع سرشار الهى ببرید.

فرزندان آن مرد که همچون پدر از ایمان و عشق بهر نداشتند، واندیشه مادّى بر آنان حاکم بود، و بر خلاف معمول از آن معلّم بزرگوار درس کرامت و سخاوت نگرفته بودند به اعتراض برخاسته به پدر پیر گفتند: اینسان که با باغ عمل مى کنى تجاوز به حقّ ماست و ایجاد محدودیت در رزق و روزى فرزندانت! اگر بدین صورت ادامه دهى بزودى ما را دچار فقر و تنگدستى کرده و به مشقّت و سختى دچار خواهى کرد.

مرد حقّ پرست در پاسخ فرزندانش گفت: من شما را در اندیشه و فکرتان خطا کار مى دانم، ثروت انباشته چه ارزشى دارد و چه دردى از انسان دوا مى کند؟ گیرم که من از روزگار جوانى مخارج خود را تأمین مى کردم و بقیه را رویهم مى گذاشتم و امروز انبارهائى از کیسه زر و طلا و نقره داشتم به من بگوئید چه فایده داشت، جز اینکه در کنار آن همه ثروت مى مردم و شما آن را به ارث مى بردید و من در عالم برزخ باید پاسخگوى آن همه مال در برابر حقّ مى بودم، مال و ثروتى که در آن حقّ تهیدستان و ضعیفان و افتادگان موج مى زد؟!

فرزندانم! ملکیت حقیقى این باغ و بستان واین مال و ثروت از من و شما نیست، آفرینش از آنِ خداست و ما در کنار این سفره ور به اوامر او هستیم، خواسته حضرت او اینست که به اندازه نیاز مصرف کرده و بقیه را در راه او به خرج اندازیم. این صحیح نیست که تعدادى معدود در انواع وسائل زندگى ولذّت وخوشى غرق باشند و طایفه اى دیگر که در میانشان عباد شایسته حق وجود دارد، با زنو بچّه خود در عین آبرودارى و داشتن کار و کسب ضعیف، دچار رنج و مصیبت و درد و مشفّت و گرفتارى و رنج باشند.

شکر نعمتهاى او که از باب لطف و محبّت و عنایت و کرامت به ما ارزانى داشته خوردن و خوراندن و عبادت و خدمت به خلق اوست و من راهى جز این نمى روم و برنامه اى جز این ندارم، من در وفادارى نسبت به او و اهداف پاکش استقامت مىورزم و از اینکه توفیق اینچنین زندگى به من مرحمت فرمود دلشادم:

دلْ خاک سر کوى وفا شد چه بجا شد *** سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد

اشکم که دلى داشت گره بر سر مژگان *** در کوى تو از دیده جدا شد چه بجا شد

ما را به بساطى که تو چون فتنه نشستى *** برخاستن از خویش عصا شد چه بجا شد

چون سایه به خاک قدمت جبهه ما را *** یک سجده به صد شکر ادا شد چه بجا شد

این دیده که حسرتکده شوق تماشاست *** اى خوش نگهان جاى شما شد چه بجا شد

از حسرت دیدار تو اشک هوس آلود *** امشب نگه چشم حیا شد چه بجا شد

چشمت به عنایت سویم انداخت نگاهى *** تیرى که از آن شَست رها شد چه بجا شد

در بزم تو آخر نگه شعله عنانم *** چون شمع ز اشک آبله پاد شد چه بجا شد

لخت جگرى بر سر هر اشک فشاندیم *** حقّ نمک گریه ادا شد چه بجا شد

گردى که به امّید تو دادیم به بادش *** آرایش صد دست دعا شد چه بجا شد

زین یک دو نفس عمر میان من و دلدار *** گیرم که اداهاى بجا شد چه بجا شد

بیدل هو نشأه آوارگیى داشت *** چون اشک کنون بى سروپا شد چه بجا شد

آرى اى فرزندان من، مال و ثروت و قدرت و جاه امانتى است که از جانب دوست به ما واگذار شده تا در نافعترین راه خرج شود. فقرا و مستمندان، مریضان و دردمندان، بیچارگان و افتادگان، یتیمان و بینوایان همه وهمه و حتّى حیوانات و پرندگان در این مال و ثروت حقّ دارند و باید به حقّ خود برسند تا حضرت محبوب از ما راضى شود.

چون این همه به حقّ خود رسیدند آن وقت نوبت من و شماست. این روشى است که من از روزگار جوانى به توفیق الهى انتخاب کرده ام و تا هستم ادامه مى دهم و هیچ قدرتى نمى تواند مرا از این راه مستقیم منحرف سازد.

این را بدانید که ثروت و مال از این راه برکت پیدا مى کند و از طوفان حوادث و بلاها محفوظ مى ماند و وسیله جلب صلوات و رحمت حقّ مى شود و مقدّمه اى براى آبادى آخرت مى گردد.

فرزندانم! به من مهلت دهید، مى بینید که مویم سپید شده، جسمم ضعیف گشته، قامتم به خمیدگى نشسته، امراض گوناگون به من هجوم آورده، چند صباحى بیشتر از عمرم نمانده، پس ازمرگ من این زمین آباد و باغ پر از میوه به شما مى رسد، این شما هستید که در برابر این ارث دو راه دارید: یا مسیر مرا ادامه مى دهید، یابه راه شیطنت و پستى قدم مى گذارید. اگر در مقام انفاق برآمدید خداوند عوضش را به شما مى دهد، واگر به خمیه بخل و دنائت نشستید عذاب خدا که تلف شدن مال و افتادن از چشم عنایت اوست به شما مى رسد!

از این گفت و شنود، چند صباحى گذشت که پیک اجل در رسید و پیرمرد بزرگوار را به جوار رحمت حقّ منتقل کرد.

ایام به سرعت سپرى شد; باغْ آماده بهره بردارى گشت و میوه هاى فراوان آن نزدیک چیدن شد، فقرا و مستمندان از اینکه اواخر تابتسان رسیده خوشحال شدند، زیرا در انتظار چنان وقتى بودند، وقتى که با رفتن به آن باغ مشکلشان حل مى شدو نیازشان برآورده مى گشت.

فرزندان پیرمرد که وارثان باغ بودند به مشورت نشستند. یکى از آنان گفت۶ ازاین پس در این باغ براى فقرا و مستمندان حقّى نیست، ما تمام این محصول را تبدیل به ثروت هنگفت مى کنیم و براى خود وجهه و آرو مى آوریم. یکى دیگر از برادران که در اخلاق و رفتار نزدیک به پدر بود گفت: من این تصمیم را نمى پسندم، شما تصوّر مى کنید که این کار به نفع شماست امّا بدانید که این نیت آلوده باعث از دست رفتن باغ و مال و منال است، بیائید روش پدر را ادامه دهید تا باغ بماند و برکت حضرت حقّ به شما نازل گردد.

در پاسخ او گفتند: درباره آنچه مالک نیستى نظر مده، که سخنان و موعظه تو در بنى ما خریدار ندارد.

برادر مؤمن به آنان گفت۶ برخیزید و به نماز بایستید که نماز بازدارنده انسان از کارهاى ناشایسته ونیت هاى آلوده است; ولى به سخنانش اعتنائى نکردند و به موعظه اش گوش ندادند.

آنان تصمیم گرفتند صبح زود بع باغ رفته و نیت خود را پیاده کنند، میوه ها را با قیمت گران به خریداران دهند و نیازمندان و محرومان را در محرومیت و نیاز باقى گذارند.

شام خورده و به بستر راحت رفتند، در حالیکه محکوم خواب سنگین بودند، ابرى صاعقه زا از جانب قادر متعال وریت یافت بر آن باغ و تمام درختانش صاعقه بزند و هر چه در آن چهار دیوار است از بیخ و بن بسوزاندو به نابودى کشد!!

آنان اوّل صبح به باغ آمدند، وضعى عجیب مشاهده کردند، از یکدیگر پرسیدند باغ ما همین است؟ ما که دیروز انیجا راپراز درخت پربار و آراسته به گل و ریاحین دیدیم، شاید اشتباه آمده ایم; ولى برادر مؤمن گفت: نه، باغ شما همیناست، بیچاره ها!قبل از اینکه بینوایان را محروم کنید خود شما محروم شدید و کیفر بخل و پستى خود را دیدید. آنگه خداوند بزرگ در پایان این داستان مى فرماید:

«کذلِک الْعَذابُ وَلَعَذابُ الاْخِرَهِ أکبَرُ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»: (۱۲۶)

این است عذاب دنیا، و هر آینه عذاب آخرت شدیدتر است اگر بدانند.

آرى وجود مقّدس او انسان را جهت رشدو کمال به صورت هاى گناگون غرق در محبّت و لطف مى کند، اگر قدردانى از آن رحمت و محبّت، به ثواب عظیم مى رسد، و اگر عصیان و طغیان پیشه نمود عتابش را به صورت هاى مختلف جهت بیدارى و بینائى متوجّه وى خواهد کرد.

خوشا به حال آنان که قدردان نعمت اویند، و خوشا به حال آنانکه از عتاب و هشدار او به بصیرت و آگاهى مى رسند و از گناه و معصیت توبه کرده به راه او باز مى گردند. به قول عارف رومى:

ماهم از مستان این مىْ بوده ایم *** عاشقان درگه وى بوده ایم

روز نیکو دیده ایم از روزگار *** آب رحمت خورده ایم از جویبار

نى که ما را دست فضلش کاشته است *** از عدم ما را نه او برداشته است

ناف ما بر مهر او ببریده اند *** عشق او در جان ما کاریده اند

آب رحمت خورده ایم اندر بهار *** روز نیکو دیده ایم از روزگار

اى بسا کز وى نوازش دیده ایم *** در گلستان رضا گردیده ایم

بر سر ما دست رحمت مى نهاد *** چشم هاى لطف بر ما مى گشاد

گرعتابى کرد دریاى کرم *** بسته کى گردند درهاى کردم

اصلنقدش لطفو داد و بخشش است *** قهر بر وى چون غبارى از غش است

از براى لطفْ عالم را بساخت *** ذرّه ها را آفتاب او نواخت

فُرقت از قهرش اگر آبستن است *** بهر قدر وصل او دانست است

تا دهد جان را فراقش گوشمال *** دل بداند قدر ایام وصال

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَهٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ»: (۱۲۷)

به حقیقت بدانید که ثروت و اولاد شما آزمایشى بیش نیست، اگر از این آزمایش سربلند بیرون آئید در نزد خدا دارنده اجر بزرگ هستید.

«إِنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَأَوْلاَدُکمْ فِتْنَهٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنفِقُوا خَیراً لاَِنفُسِکمْ وَمَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»: (۱۲۸)

بدون شک، ثروت و اولاد شما اسباب امتحان شما هستند (آنقدر به آنان دل نبندید که از راه خدا باز مانید) و اجر عظیم نزد خداست. تا آنجا که قدرت دارید تقوا پیشه کنید (و از اینکه به خاطر مال و اولاد در چاه گناه بیفتید بپرهیزید)، آنچه حقّ مى گوید بشنوید و از جانب او اطاعت نمائید، و از مال خوددر هر مسیرى که خداوند فرموده خرج کنید که به نفع شماست، و انفاق نمائید، آنان که وجودشان از بخل حفظ شود رستگارانند.

«وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»: (۱۲۹)

و البتّه شما را به پاره اى ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و دست آوردها مى آزماییم، و صابران را مژده ده: آنانکه چون مصیبت به آنانرسد گویند ما همه از خداییم و همه به سوى او باز مى گردیم. اینان کسانى اند که از سوى پروردگارشان درودها و رحمت بر آنان نازل مى شود، و اینان راه یافتگانند.

۵ـ آیاتى که مال و منال دنیا و زر و زیور و ثروت و متاعش را در برابر امور معنوى و ثواب آخرتى و رضایت حق، امریناچیز و عنصرى قلیل و برنامه اى ناپایدار مى داند و به انسان سفارش مى کند دل به متاع کم و اشیاء ناپایدار مبند، و گول ظاهر دنیا را مخور، و بلکه آنچه در دست دارى آن را تبدیل به عمل صالح کن و از زر و زیور دنیا و متاع قلیل آن، مصالح براى آخترت ابدى و جهان همیشگى فراهم آور، که اینگونه برخورد با دنیا برنامه تمام انبیا واولیاى الهى بوده و جز این راه محصولى غیر گناه و شقاوت به دست نمى آید.

«قُلْ مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَالآخِرَهُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَى…»: (۱۳۰)

(اى رسول من به مردمى که به دور از واقعیات ملکوتى زندگى مى کنند و از انجام عمل خیر و اداى واجبات و جهاد در راه خدا سرباز مى زنند) بگو متاع دنیا (که اینهمه براى آن گریبان چاک مى زنید) اندک است، و جهان آخرت براى آنان که تقوا پیشه اند بهتر است.

آرى اهل تقوا با متاع دنیا برخورد حکیمانه دارند، آنان از وقت و مال و علم و آبرو و قدرت خویش براى آبادى آخرت استفاده مى کنند و هرگز حاضر نیستند حقّ را با باطل معامله نمایند و سعادت ابدى را از دست داده به شقاوت همیشگى دچار شوند.

«أَفَمَن وَعَدْنَاهُ وَعْداً حسناً فَهُوَ لاَقِیهِ کمَن مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَیاهِ الدُّنْیا ثُمَّ هُوَ یوْمَ الْقِیامَهِ مِنَ الْمُـحْضَرِینَ»: (۱۳۱)

آیا آنکس که به او وعده بهشت ابدى داده ایم، بهشتى که محصول ایمان و عمل صالح است و بدون شک به آن خواهد رسید، مانند کسى است که فقط دلخوش به متاع دنیا شده و باید در قیامت جوابگوى وضع خود در محضر حقّ باشد؟!

«یا قَوْمِ إنَّما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إنَّ الاْخِرَهَ هِىَ دارُالْقَرارِ»: (۱۳۲)

(مؤمن آل فرعون که از تربیت شدگان موسى علیه السّلام بود به جامعه طاغوتى زمان خود گفت) حیات دنیا با تمام زر و زیورش شىء ناچیزى است، به حقیقت که منزلگاه آخرتْ ابدى و جاوید و محلّ قرارو راحت پاکان است.

«مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»: (۱۳۳)

دنیا متاعى اندک است، (آنان که مغرور این دنیا شوند، و بر اثر این مال و منال مختصر غرق در شهوات و فساد گردند) در جهان دیگر جایشان دوزخ است و دوزخ جاى بدى است.

«إِن کلُّ ذلِک لَمَّا مَتَاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَالْآخِرَهُ عِندَ رَبِّک لِلْمُتَّقِینَ»: (۱۳۴)

آنچه در اختیاز مردم است متاع پست دنیا و عناصر از دست رفتنى است، این آخرت ابدى و جاوید است که نزد پروردگارت از آنِ اهل تقواست.

«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَالْبَاقِیاتُ الصَّالِحَاتُ خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَواباً وَخَیرٌ أَمَلاً»: (۱۳۵)

مال و فرزندان زیب و زینت حیات دنیاست، دنیاى از دست رفتنى، ولى اعمال صالحه (همانند تهجّد، ذکر خدا، صدقات جاریه، خدمت به مردم) نزد خداند بسى نیک و خوش عاقبت و همراه جزا و ثواب دائمى است و از جهت آرزو و دلبستگى بسى بهتر است.

از رسول بزرگوار صلّى اللّه علیه و آله روایت شده:

مَا الدُّنْیا فِى الاْخِرَهِ إلاّ مِثْلُ ما یجْعَلُ أحَدُکمْ إإصْبَعَهُ فِى الْیمِّ، فَلْینْظُرْ بِمَ یرْجِعُ:

چهره دنیا در آخرت بمانند ایت است که یکى از شما انگشت به آب دریا زند، مگر از آن همه آب چه اندازه نصیب سرانگشت است؟ (دقّت کنید که دل به چه مى سپارید و با چه عنصرى در ارتباط مى آئید!)

و نیز آنحضرت فرمود:

مَا الدُّنْیا فى ما مَضى مِنْها إلاّ کمِثْلِ ثَوْب شُوْب شُقَّ بِاثْنَینِ وَ بَقِىَ خَیطُهُ، ألا فَکانَ ذلِک الْخَیطُ قَدِ انْقَطَعَ:

حال دنیا نسبت به گذشته مانند جامه ایاست که دو پاره شده، جز نخى از بقیه آن باقى نیست، که آن نخ هم پاره شده است!

آن که مغرور این چند روزه و این متاع اندک و عنصر ناپایدار مى شود، از لمس تمام حقایق محروم و از رحمت حضرت حق ممنوع و در نتیجه در تمام شئون حیات دچار فساد و افسار گشته و اگر دستش برسد براى دستمالى، قیصریه را به آتش مى کشد و به خاطر برخوردى جهان را بهم مى ریزد، و محض هوا و شهوتى انسان و انسانیت را به انواع بلاها دچار مى سازد.

عارف رومى مى فرماید:

این تکبّر از نتیجه پوست است *** جاه و مال آن کبر را زان دوست است

این تکبّر چیست غفلت از لُباب *** منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب

کبر زان جوید همیشه جاه و ملال *** که ز سرگین است گلخن را کمال

کبر زشت و از گدایان زشت تر *** روز سرد و برف آنگه جامه تر

تُرَّهات از دعوى و دعوت مجو *** رو سخن از کبر و از نخوت مگو

چند حرف طُمطراق و کار و بار *** کار و حال خود ببین و شرم دار

نخوت و دعوىّ و کبر و تُرَّهات *** دور کن از خود که تا یابى نجات

از آنچه که در سطور گذشته ملاحظه کردید نتایج زیر به دست مى آید:

۱ـ آیات بسط و قبض و وسعت و تنگى رزق به هیچ عنوان مانع از فعّالیت اقتصادى نیست. بر اساس آیات قرآن هر انسانى مکلّف به کسب و کار است و بیکارى و بیعارى و خوردن از محصول زحمات دیگران بدون شک حرام و امرى ممنوع است; بسطو و قبض در کسب و کار و رعایت شرایط الهى امرى آسمانى و حقیقتى ملکوتى استکه نظام حایت انسانى آن را اقتضا مى کند.

۲ـ فقر و تنگدستى، یا معیشت مستکبرانه و وسعت در مال و منال، اگر معلول استعمار و استثمار باشد از نظر فرهنگ حق مردود و غیر قابل قبول است و بر مستضعفین و تهیدستان واجب شرعى است که بر قلدران و زورگویان و اربابان جاه و مال بتازند که همگان به حقوق الهى و انسانى خود برسند.

۳ـ بسط و قبض که معلول گناه و معصیت و فساد و افساد و اسراف و تبذیر است ربطى به مقدّرات الهیه و نقشه هاى ملکوتیه و اراده حضرت حقّ ندارد که براى احدى روزى حرام مقرّر نشده، و سختگیرى نابحا مقدّر نگشته.

۴ـ بسط و قبض حقیقى عین امتحانت و آزمایش حضرت ربّ العزّه جهت رشد و کمال عباد و ظهور شایستگى بندگان است، و عبارت دیگر معلول حکمت و عدل حقّ نسبت به انسان و هیچ جائى براى ایراد و خرده گیرى در آن نیست.

۵ـ گروهى از عباد از طریق بسط رزق به بهشت عنبر سرشت مى رسند، به این معنا که مال و ثروت را در راه خدا و خیرات و مبرّات و صدقات و انفاقات به کار مى گیرندو براى آخرت خویش اندوخته ایبس عظیم ذخیره مى نمایند، و گروه دیگر به خاطر صبر و استقامت در کنار قبض و تنگدستى از شهوات و غرائز و ذلّت ونکبت در امام مى مانند و همین تقوا و پرهیزکارى عالیترین ذخیره آنان براى قیامت مى گردد. به عبارت دیگر نداشتن مال و ثروت براى آنان ترمزى قوى در برابر معاصى و گناهان است و عاملى براى پاکى و طهارت، طهارتى که محصول اخروى آن رضوان و بهشت الهى است.

بیداران و بینایان براى حقّ زنده اند، و براى حقّ مى میرند، جز حقّ نمى خواهند و جز حقّ نمى دانند، کسب و کارشان، خوراک و پوشاکشان، مرکب و مسکنشان، اخلاق و حرفشان، اطوار و رفتارشان، مال و منالشان، جاه و مقامشان همه و همه براى حقّ و در راه حقّ و محض حقّ و عین حقّ است.

دنیا براى آنان نردبان آخرت، و نان و نعمتشان براى عبادت ربّ و خدمت به خلق است.

آن کس که ترا دارد از عیش چه کم دارد *** وانکس که ترا بیند اى شاه چه غم دارد

جانى که ترا جوید هر سوى کجا پوید *** چون در پى هر گامى آماده اِرَم دارد

سیمرغ که ازقاف است در دام کجا گنجد *** بر قطره فرو ناید آنکو سرِیم دارد

آن دم که ز تن زاید آخر به فنا آید *** باقى است به حقّ جانى که کو دم زقِدَم دارد

از حقّ بود او زنده هر چند تنش میرد *** شادست مپندار این کز مرگ الم دارد

بخلى نبود او را کو یافت چنان جو را *** دُر بخشد و چون در دل دریاى کرم دارد

شهوات جهان با دست، باده است که آبادست *** بى باد بخور باده کان باد سَقَم دارد

از حقّ مى و مستى جو، مسکین شو و پستى جو *** کان مى که ز حقّ نبود آمیخته سَم دارد

برخیز ولد از خود، و زفکرت نیک و بد *** کانکس که درین ماند پیوسته ستم دارد

«ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِی الْحَیاهِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً

یتَخَطَّأهُ إِلَیهِ بِأَیامِ عُمُرِهِ وَ یرْهَقُهُ بِأَعْوَامِ دَهْرِهِ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَقْصَى أَثَرِهِ وَ اسْتَوْعَبَ حِسَابَ عُمُرِهِ

قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ

لِیجْزِی الَّذِینَ أاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ یجْزِی الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ

تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْأَلُونَ»:

“سپس قرار و اقامت هر کس را در این دنیا به مقدار معین و اندازه دقیق مقررّ فرمود، و پایان مشخّصى براى هر ذى حیاتى معلوم نمود، که به همراه شب و روزى که بر او مى گذرد به سوى اجلش گام بر مى دارد و با سالهاى عمرش به آن نزدیک مى شود، تا آنکه به پایان راه برسد و از تمام پیمانه عمرش بهره گیرد، آنگاه خداوند عزیز او را براى رسیدن به پاداش فراوان، یا جزاى ستم و گناه فرا مى خواند، تا جزاى عاصیان و بدکاران را بدهد و پاکان و نیکان را به ثواب نیکیهاشان برساند، این است روش عدالت او; پاک و منزّه است اسمائ مقدّسش، و پیوسته و پیاپى است نعمت هاى معنوى و مادّیش; هرگز در برابر عباد مسئول نیست، این بندگان او هستند که از هر جهت در برابر جنابش مسئولند”!

فرازها و جملات زیباى بالا به دو واقعیت بسیار مهم اشاره دارد:

۱ـ براى هر ذى حیاتى دراین جهان وقت معین و زمان محدودى است.

۲ـ هر کس پس از ورود به جهان دیگر به جزاى اعمالش چه نیک، چه بد خواهد رسید.

گوهر پرقیمت وقت:

ملل مختلفه جهان هر یک براى نشان دادن قیمت و ارزش عمر ضرب المثلى دارند که مشهورترین ضرب المثلها در این زمینه این جمله مشهور است: وقت طلاست.

ولى اسلام عزیز و فرهنگ ثمربخش الهى زمان و وقت را با هیچ کدام از عناصر مادى هر چند داراى ارزش بالا و سنگین باشد نسنجیده; زیرا در میزان عدل و حکمت، عنصرى از عناصر همسنگ با وقت و عمر انسان نیست.

قیمت و ارزش عمر در اسلام، ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است. اگر کسى لحظات و دقایق، ساعات و روزها و شبها، هفته ها و سالهاى عمرش را در برابرتحصیل ایمان و معرفت و عمل صالح و اخلاق حسنه بپردازد، وقت خود را به حق خرج کرده و در این زمینه از هر ضرر و خسرانى مصون مانده و در پایان راه به رضاى خدا و جنّات نعیم خواهد رسید.

صرف عمر در امور بیهوده، یا در عیش و نوش شیطانى، یا در راه طاغوت و طاغوتچه، یا در راه دنیاى محض و مادّیت خالص، یادر لهو و لعب، هدر دادن وقت وتلف کردن زمان است و عاقبتى جز ذلّت و نکبت و اندوه و حسرت و غضب حقّ و آتش جهنّم ندارد.

آنان که در روز قیامت دچار حسرتو اندوه و اضطراب و وحشت و عذاب و ذلّت مى شوند همانهایند که در آنجا به تمامى معنى متوجّه مى گردند که عمر را ضایع کرده و وقت و زمانى که حضرت حقّ براى رشد و کمال به آنان مرحمت فرموده بود صرف هوا و هوس و ابلیس و جنود او کرده اند.

درآن روز وضع انبیا و اولیا و عاشقان و عارفان و به خصوص سختى عذاب، آنان را بیدار مى کند و به منتهاى بینائى نسبت به وضع خودشان مى رساند و مى فهمند که نمى بایست عمر را ضایع مى کردندو شب و روز و هفته و سال را به بطالت و گناه مى گذراندند; به همین خاطر از میان شلعه هاى آتش و عذاب سخت الهى فریاد برمى آورند که: خداوندا یکبار دیگر مارا به دنیا برگردان و به همان اندازه وقتى که در اختیار ما گذاشتى براى بار دوّم در اختیار ما بگذار تا تمام لحظات و روز و شب و ماه و سالش را در عوض عمل صالح و ایمان و اخلاق صرف کنیم و بعد از آن از عنایات و الطاف و رحمت و مرحمت تو همچون پاکان و نیکان بهره مند گردیم; ولى در پاسخ آنان گفته مى شود: براى یک بار، عمر در اختیارتان گذاشتیم و براى خرج کردن آن در راه صواب و ثواب به توسّط انبایو اولیا شما را هدایت کردیم، مى خواستید همان وقتى که در دنیا بودید از وقت استفاده کیند و از عمر بهره بگیرید.

این سؤال و جواب چنانکه در قرآن مجید آمده پنج بار بین اهل عذاب و حضرت حق ردّ و بدل مى شودو در بار پنجم زبان اهل جهنّم براى همیشه بسته شده، از سخن گفتن الى الأبد عاجز مى شوند!

«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَینِ وَأَحْییتَنَا اثْنَتَینِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوج مِن سَبِیل ذلِکم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِی اللَّهُ وَحْدَهُ کفَرْتُمْ وَإِن یشْرَک بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکمُ لِلَّهِ الْعَلِی الْکبِیرِ»: (۱۳۶)

(کافران، ستمکاران، گنهکاران حرفه اى به پیشگاه مقدّس حضرت حقّ عرضه مى دارند) پروردگارا! ما را دوبار میراندى، و دو بار زنده کردى، پس به گناهان و خطاها و هواپرستى خود اعتراف کردیم، آیا براى ما راهى هست که از این عذاب دردناک و سخت بدرآئیم!

(در پاسخ آنان گفته مى شود): این عذاب جزاى کافر شدن شما به خداى یکتاست، چون بر حضرت او شریک مى گرفتند اهل آن بودید; اینک حکم شما با خداى بزرگ است (و حکم حقّ این است که به سزاى اعتقاد و عمل زشت خود دراین عذاب بمانید!)

«وَلَوْ تَرَى إِذِ الُمُـجْرِمُونَ نَاکسُوا رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا ابْصَرْنَا و سمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ…فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یوْمِکمْ هذَا إِنَّا نَسِینَاکمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ»:(۱۳۷)

اى رسول ما اگر تو خال بدکاران را در قیامت ببینى که چگونه در حضور خداى خود سر به زیر و ذلیلند و با آه و حسرت مى گویند: پروردگارا اینک عذاب تو را به چشم دیدیم و حق را به گوش گرفتیم، ما را به دنیا بازگردان تا عمل شایسته بجا آوریم، اکنون به تمام واقعیات موقنیم.

به آنان پاسخ داده مى شود: امروز به کیفر غفلتى که نسبت به دیدار امروز داشتید عذاب الهى را بچشید، ما رحمت خود را در برابر بى توجّى شما در برابر حقایق الهیه از شما ممنوع کردیم، به مزد خیانت هائى که داشتید عذاب ابدى را دریافت کنید!

«وَهُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَا أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْکم مّا یتَذَکرُ فِیهِ مَن تَذَکرَ وَجَاءَکمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَصِیر»: (۱۳۸)

ایشان در آتش دوزخ فریاد و ناله مى کنند: اى پروردگار، ما را ازاین عذاب بیرون آور تا بر خلاف گذشته به اعمال شایسته بپردازیم. (در جواب آنان گفته مى شود): آیا شما را عمرى مهلت ندادیم و رسولان خود را جهت هدایت شما نفرستادیم تا نسبت به واقعیات متذکر شوید، پس امروز عذاب دوزخ را بچشید که ستمکاران و متجاوزان از حقّ را یاور و نجات دهنده اى نخواهد بود.

«وَأَنذِرِ النَّاسَ یوْمَ یأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَل قَرِیب نُّجِبْ دَعْوَتَک وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَکونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَکم مِن زَوَال»:(۱۳۹)

اى رسول ما مردم را از روزى که هنگام عذاب و کیفر اعمالشان فرا مى رسد بترسان و آگاهشان کن که ستمکاران و متجاوزان در آن روز در عذاب سختى که به آن گرفتارند فریاد مى زنند: پروردگارا عذاب ما را به تأخیر انداز و ما را به دنیا برگردان تا دعوت ترا اجابت کنیم و پیرو رسولان تو شیوم به آنها پاسخ داده مى شود: شما نبودید که در دنیا قسم مى خوردید ما را زوال و هلاکى نیست و محشر و قیامتى نخواهیم داشت، اکنون این قیامت و عذاب همیشگى آن که به کیفر کردارتان مى چشید.

«قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَینَا شِقْوَتُنَا وَکنَّا قَوْماً ضَالِّینَ. رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ.قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکلِّمُونِ»:(۱۴۰)

متجاوزان از آیات حقّ و عاصیان و ستمکاران گویند: الهى شقاوت بر ما غلبه کرد و کار ما به گمراهى کشید; خداوندا! ما را از جهنّم نجات ده، اگر بار دیگر به عصیان رو آوردیم همانا ظالمیم. به آنان پاسخ داده شود: اى سگان به دوزخ شوید و لب از سخن با من فرو بندید.

اینکه براى همیشه آنان را از سخن گفتن با حق محروم و ممنوع مى کنند شدیدترین عذاب و سخت ترین حال است.

در برابر اینان کسانى هستند که وقت را غنیمت دانسته و براى عمر ارزش قایل شدند و به هدایت انبیا و اولیا مدّت اقامت خود را در دنیا با کسب ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و در یک کلمه با عبادت ربّ و خدمت به خلق عوض کردند، اینان را در جهان آخرت رضاى حقّ و بهشت عنبر سرشت است.

کسى که محورى جز خدا ندارد، و محبوبى جز حضرت حقّ در عرش دلش حکومت نمى کند، و معلّمى در مسیر تربیت و رشد و کمال جز انبیا و اولیا نمى شناسد، گوهر وقت جز با عشق محبوب حقیقى و جز با عمل صالح و اخلاق حسنه معامله نمى کند، و راستى که عشق حضرت حقّ جز این اقتضا ندارد. خواجه معین الدّین چَشتى مى فرماید:

من یار، ترا دارم اغیار نمى خواهم *** غیر از تو که دل بردى دلدار نمى خواهم

خارى که ز درد تو خسته است مرا در دل *** من خسته آن خارم گلزار نمى خواهم

گر جلوه دهى بر دل نقد دو جهان گویم *** من عاشق دیدارم دینار نمى خواهم

سرّى که مرا با تست با غیر تو چون گویم *** تو دانى و من دانم اظهار نمى خواهم

اندر حرم جانم کس را نبود منزل *** غیر از تو در این خلوت دیار نمى خواهم

خون مى خورم از دستت و آزار نپندارم *** کان خاطر نازک را آزار نمى خواهم

من باده نمى نوشم امّا چو توئى ساقر *** اندر تن خود یک رگ هشیار نمى خواهم

عاشق که ترا خواهد با غیر نیارامد *** جنّات نمى خواهم انهار نمى خواهم

دنیا طلبد غافل عقبى طلبد عاقل *** من عاشم و بیدل جز یار نمى خواهم

از هستى خود بگذر، بگذار معین افسر *** جائى که نگنجد سر دستار نمى خواهم

انبیا و اولیا، امامان و عارفان و عاشقان و ناصحان از تمام افراد بشر خواسته اند به ارزش و قیمت وقت معرفت پیدا کنند و سعى و کوشش آنان بر این باشد که لحظات و ساعت و شبها و روزها و هفته ها و ماهها و سالهاى خود را با حقّ و حقیقت و طاعت ربّ و خدمت به خلق معامله کنند و از اینکه اوقات پر ارزش را به دست دیو خطرناک هوا و هوس و طوفان بنیان برانداز شهوات و غرائز شیطانى بسپارند پرهیز کنند ورنه در پایان راه و در عاقبت کار که سریع تر از برق م یرسد به حسرت ابدى و اندوه همیشگى و عذاب دائم دچار خواهند شد.

معارف اسلامى و روایات با ارزش کتب معتبره حدیث، انسان را در راه خرج کردن وقت در امورى که منفعت ابدى دارد راهنمائى مى کنند، و آدمى را از مصرف کردن عمر گرانمایه در مسائلى که محصولى جز ضرر ابدى و خسارت همیشگى ندارد هشدار مى دهند.

قال النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: اِتَّقِ الله مَحارِمَ تَکنْ أعْبَدَ أعْبَدَ النّاسِ، وَ ارْضَ بِما قسمَ اللّه لَک تَکن أغنَى النّاسِ، وَ أحْسِنْ إلى جارِک تَکنْ مُؤْمِناً، وَأحِبَّ لِلنَّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک تَکنْ مُوقِناً، وَلا تُکثِرِ الضِّحْک فَإنَّ کثْرَهَ الضِّحْک تُمیتُ الْقُلُبَ. (۱۴۱)

پیامبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: اوقات عزیز را در گناهان و محرّمات خرج مکن تا عابدترین مردم باشى، به آنچه از راه کسب مشروع خدایت عنایت فرمود خوشنود باش تا بى نیازترین افراد باشى، به همسایه نیکى کن تا مؤمن به حساب آئى، آنچه براى خود دوست دارى براى همه دوست داشته باش تا اهل یقین باشى، و از خنده زیاد بپرهیز که خنده زیاد دلها را مى میراند.

وَ قالَ: مَنْ خَزَنَ لِسانَهُ سَتَرَاللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ کفَّ غَضَبَهُ کفَّ اللّه عَنْهُ عَذابَهُ، وَ مَنِ اعْتَذْرَ إلىَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قَبِلَ عُذْرَهُ وَ تَجاوَزَ عَنْهُ:(۱۴۲)

و نیز آنحضرت فرمود: آنکس که زبانش را از غیبت و تهمت و باطل و استهزاء به دیگران و فحش و ناروا و زخم زبان و هر آنچه مردم را به ناحق مى آزارد حفظ کند، خداوند عیبش را بپوشاند. و هر کس جلوى خشم و غضب و عصبانیت خود را بگیرد از عذاب خدا درامان مى ماند. و هر کس در مسیر با عظمت توبه وقت بگذارد و درصدد تدارک گذشته برآید و از حضرت دوست عرضه کردن ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه و ترک هر آنچه محبوب نمى پسندد در مقام عذرخواهى برآید، خداوند عذرش را بپذیرد و توبه اش را قبول کند.

سلمان فارسى به دیدن ابودرداء رفت، همسر ابودرداء را در لباسى کهنه و حالتى دل مرده دید، از او پرسید: این چه وضعى است؟ پاسخ داد: برادرت ابودرداء دل از دنیا برداشته و رابطه با غیر عبادت بریده. سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آم د گفت و برایش غذا آورد، سلمان منتظر ماند تا ابودرداء از بیرون آمد. به سلمان خوش آمد گفت و برایش غذا آورد، سلمان گفت: ابودرداءگفت: اى سلمان تا تو غذا نخورى من نمى خورم. در ه رصورت غذا خوردند، تا شب رسید، چون ابودرداء براى عبادت برخاست سلمان جلوى او را گرفت و گفت: اى ابودرداء خدا را بر تو حقّى است، و جسد و اهل بیتت را نیز بر تو حقّى است، گاهى روزه بگیر، گاهى از روزه بپرهیز، نمازت را به موقع بجاى آر، و از وقت خواب و استراحت کم مکنش، هر صاحب حقّى را به حقّش برسان، که اوقات عزیز انسان به همانسان که خدا وانبیا و کتب آسمانى دستور داده اند باید خرج شود، ورنه آدمى از بسیارى از فیوضات ربّانیه محروم مى ماند.

ابودرداء خدمت رسول خدا رسید و آنچه بین او و سلمان گذشته بود تعریف کرد، رسول الهى هم آنچه سلمان به ابودرداء فرموده بود تأیید نمودند.(۱۴۳)

قالَ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَر عَلى ذلِک.(۱۴۴)

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: کسیکه در تمام زمینه ها تسلیم حضرت حقّ شد، و وقت خود را به چنگ آوردن روزى حرام صرف نکرد، و براین گونه زندگى استقامت ورزید پیروز و رستگار شد.

در این زمینه سلطان العلماء بهاء الدّین بلخى معروف به بهاء ولد، نصایحى حکیمانه و مقالاتى عالمانه دارد که به گوشه اى از آن در سطور زیر توجّه مى کنید:

“گفتم: اى آدمى، در هر ریزه شهوت تو دیوى چنگال در زده است و به بوى آن مراد در تو مى آیند، چنانکه مورچه با دانه چنگال سخت کرده باشد، اندرونت از دیوان همچون مورچه خانه از آن شده است، ترا گفتند که دو درِ را که گلو و شهوت است در بند تا در نبایند، و اگر تو درِ آن را بستى و هنوز اندکى مى آیند و وسوسه مى کنند از آن است که اندکى مراد هنوز باقى است.

ترا گفتند که شیشه را از نان تهى کن تا از نور پر کنى، تو از نان تهى کردى و لکن نقش سودا پر کردى و خون و ریم مردمان پر کردى، از نانت از آن تهى کردند تا بدانى که از آن دگرها به طریق اولى است تهى شدن.

اَلْعاقِلُ یکفیهِ الاْشارَهُ. ما با عاقل خطاب کرده ایم نه با غیر عاقل، اکنون هر اندیشه که هست و هر سودائى که هست و هر چیزى که هست چو در اندیشه آمد چون گل خشک را ماند و گیاه خشک و زرد گشته را ماند، و آن که برون از اندیشه تست هنوز نو نو شکوفه و تازگى دارد، و سبزه نیک تازه از آنجا بیرون مى آید همچنانکه میوه ها و کوکها که نو میرسد، اوّلش را مى خورند و دگرها را رها مى کنند، زیرا که اوّلش لطفى و طبعى دارند، و از این قِبَل گفت که:

اَلْجُوعُ طَعامُ اللّهِ. یعنى که در عرصه غیب، سبزه حکمت مى روید و آهوى طبعت آن را مى چرد، اکنون هر اندیشه که چهره نمود و تو آن ار خوردیش به اوّل وهلت در عالمى سادگى، آبگون مى باش که هر چه برویید و بدان اندیشه خوردى رهاش کن تا باز نو بیرون آید.

سؤال کرد از هوائى که سپس مرگ بود، گفتم: چون قدم در معصیت نهاده اى بدان که قدم در حدود ولایت دوزخ نهاده اى در طرفه هوائى، یعنى چنانکه بادى را سَموم آفریند، و بادى را هواى عفن آفریند که سر و پوست و گوشت مردم را زیان رساند، همچنان دمِ غیبت ترا و نَفَس فحش ترا سمومى و هواى عفنى آفریند سپس مرگ تا ترا پریاشن دارد، و از نَفَس تسبیح و نصیحت و شهادت و صدق تو در قولْ آن را هواى خوشى آفریند در حدود ولایت بهشت.

اکنون یک رکن در اصل آفرینش هوا و باد راست و آب و خاک راست و آتش راست.

و آتش، آتش صلابت و عداوت است با اهل کفر; و آب، آب رقّت و شفقت است بر اهل اسلام; و باد، باد نصایح و عدل و صدق است; و خاک، خاک اجزاى صابر و حَمول است، و ترا از اینان قرینان آفرینند در بهشت تا بداین که مقصود اعتقاد و تعظیم است، و به آنچه مراد اللّه باشد اعتقاد را به آن دارى.

پس تسبیح و تهلیل و اعتقاد و بندگى و زارى بر حضرت اللّه خوشتر بود از همه چیزهاى دیگر.

اکنون چو اللّه ترا مى بیند خود را چون عروسان بیاراى که خریدار از وى قوى تر نخواهى یافتن!

چشم را به سرمه شرم و اعتبار مکحّل کن، و گوش به گوشواره هوش بیاراى، و دست را به کار ادب برنه، و روى را به سپیده و غازه نیاز و اخلاص بیاراى، و پاى را به خلخال خدمتکارى آراسته گردان، و فرق ماین حقّ و باطل راست کن، و خِمار تعفّف و معجر استعصام بر سر افکن که:

اَلاْوْلِیاءُ عَرائِسُ اللّهِ. تا اغیاران بر آن وقوفى نیابند.”(۱۴۵)

آرى به قول رسول الهى: قَدْ أفْلَحَ مَنْ أسْلَمَ، وَ کانَ رِزْقُهُ کفافاً وَ صَبَرَ عَلى ذلِک.

کسى که وقت صرف حقّ کند و از خرج آن در راه غیر دریغ ورزد، و جز به حلال خدا در تمام زمینه ها دست نبرد، به گنج رضاى دوست و گنجینه بهشت محبوب بدون شک دست یافته است.

عزیزان! حرام دنیا و حقّ دیگران آن ارزش را ندارد که حتّى به اندازه ارزنى و به مقدار پشیزى از اوقات عزیز خود را صرف به دست آوردن آن کنید گر چه مجموعه اى که به دست مى آورید از دنیا و مافیها فزون تر باشد!!

به قول عالمه فاضله، پروین اعتصامى:

شالوده کاخ جهان بر آبست *** تا چشم بهم برزنى خراب است

ایمن چه نشینى در این سفینه *** کین بحر همیشه در انقلاب است

افسونگر چرخ کبود هر شب *** در فکرت افسون شیخ و شاب است

اى تشنه مرو کاندرین بیابان *** گر یک سرِ آب است صد سراب است

سیمرغ که هرگز به دام ناید *** در دام زمانه کم از ذُباب است

چشمت به خط و خال ذلفریب است *** گوشت به نواى دفّ و رَباب است

تو بیخود و ایام در تکاپوست *** تو خفته و ره پر ز پیچ وتاب است

آبى بکش از چاه زندگانى *** همواره نه این دَلْو را طناب است

بگذشت مه و سال دین عجب نیست *** این قافله عمرى است در شتاب است

بیدار شو اى بخت خفته چوپان *** کین بادیه راحتگه ذَئاب است

برگرد از آن ره که دیو گوید *** کاى راهنورد این ره صواب است

ز انوار حق از اهرمن چه پرسى *** زیرا که سؤال تو بى جواب است

با چرخ تو با حیله کى برآئى *** در پشّه کجا نیروى عقاب است

بر اسب فساد از چه زین نهادى *** پاى تو چرا اندر این رکاب است

دولت نه به افرونى حُطام است *** رفعت نه به نیکوئى ثبات است

جز نور خرد رهنماى مپسند *** خود کام مپندار کامیاب است

هشدار که توش و توان پیرى *** سعى و عمل موسم شباب است

بیهوده چه لرزى ز هر نیمى *** مانند چراغى که بى حباب است

گر پاى نهد بر تو پیل دانى *** کز پاى تو چون مور در عذاب است

بى شمع شب این راه پر خطر را *** مسپر به امیدى که ماهتاب است

تا چند و کى این تیره جسم خاکى *** بر چهره خورشید جان سحاب است

در زمره پاکیزگان نباشى *** تا بر دلت آلودگى حجاب است

پروین چه حصاد و چه کشتکارى *** آنجا که نه باران نه آفتاب است

امام سجّاد علیه السّلام در روایتى بسیار جالب همه مردم را در راه خرج کردن وقت گرانقیمت اینچنین راهنمائى مى کند:

إنَّ أحَبَّکمْ عَنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ أحْسَنُکمْ عَمَلاً، و إنَّ أعْظَمَکمْ عِنْدَاللّهِ عَمَلاً أعْظَمُکم عِنْدَ اللّهِ رَغْبَهً، وَ إنَّ اَنْجاکمْ مِنْ عَذابِ اللّهِ أشَدُّکمْ خَشْیهً للّهِ، وَ إنَّ أقْرَبَکمْ مِنَ اللّهِ أوْسَعُکمْ خَلْقاً، وَ إنَّ أَرْضاکمْ عِنْدَاللّهِ أسْبَغُکمْ عَلى عِیالِهِ، وَ إنَّ أکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقاکمْ:(۱۴۶)

۲۵۱ محبوب ترین شما نزد خداى عزّوجلّ نیکوکارتین شماست، و عظیم ترین شما از نظر رغبت به عنایت حقّ است. ناجى ترین شما از عذاب الهى با خشیت ترین شماست، وآن که به خدا نزدیک تر و قریب تر است آنست که همه مردم از صفات حسنه و اخلاق پسندیده او بخوردار باشند، و آن که خدا از او راضى تر است آنست که عیالش را در وسعت بیشتر و بهره ورى افزون تر از نعمت حق قرار دهد، و به حق که گرامى ترین شما نزد حق خود نگهدارترین شما از محرّمات الهیه است.

آرى آراسته شدن به واقعیاتى که حضرت سجّاد فرموده اند خرج وقت در راه معرفت و عمل مى خواهد که بدون معرفت و آراستگى به عمل، رسیدن به آن حقایق بلند ملکوتى میسّر نیست.

رسول با کرامت اسلام مى فرماید: اگر مردان و زنان امّت من در خرج اوقات به واقعیایت توجّه داشته باشند اهل بهشت اند:

از مردان امّتم هر کدام از چهار خصلت در امان بمانند و وقت عمر گرانمایه درراه چهار چیز نگذارند اهل بهشتند: افتادن در دنیاى حرام، هواپرستى، دچار شدن به شهوت شکم و گرفتار آمدن به شهوت جنسى.

و از زنان امّتم هر کدامشان به چهار حقیقت توجّه کنند اهل بهشت اند: حفظ عفّت، اطاعت از شوهر، اداى نماز پنج وقت و روزه ماه رمضان.

و این همه بدون شک، محصول ایمان به خدا و توجّه به قیامت و عمل صالح است، چنانکه در قرآن مجید آمده:

آنان که اهل ایمان و عمل شایسته اند از تمام مردم دنیا بهترند. پاداش آنان نزد خداوند بهشت هاى عدن است که نهرها در زیر آن جارى است و در آن بهشت ها جاودانه اند. خدا از آنان راضى است و آنان از خدا خوشنودند، و این همه براى کسى است که دلش غرق خشیت از خداست!

حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام جهت و راه خرج عمر را در روایتى بسیار پر قیمت اینچنین بیان مى دارند:

بکوشید که زمان و وقت شما چهار ساعت باشد:

۱ـ ساعتى براى عبادت و مناجات با محبوب.

۲ـ ساعتى براى تحصیل معاش و ااره امور زندگى مادّى.

۳ـ ساعتى براى معاشرت با برادران ایمانى و آن چهره هاى الهى و مطمئنّى که عیوب شما را به شما معرّفى مى کنند و خلوص باطن به شما مى دهند.

۴ـ و ساعتى براى لذّات و خوشى هائى که از نظر شرع مطّهر حرام نیست.

ابن یمین، شاعر دانشمند، در این مقال گوید:

اى برادر هیچ اگر دارى ز حال خود خبر *** پس چرا باید که باشد یکدمت پرواى قال

در توحّد کوش و وقت خویش را ضایع مکن *** از تکثّر مى نیاید هیچ حاصل جز ملال

آنچه دارى گر بر آن افزون کنى نقصان تست *** وانچه دانى گر بیفزائى برآن یابى کمال

عقل کارآگاه کو را مى برازد سرورى *** حیف باشد گر کنى از بهر مالش پایمال

مال اگر ز ابن یمین مایل به غیرى شد چه شد *** گفته ام با دل که از بهر مَنال اى دل منال

مال را ز آغاز فطرت د رطبیعت هست میل *** واضع اسماش گوئى بهر این گفتست مال

کى به معشوقى که هر دم عاشق او دیگرى است *** ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال

حضرت باقر علیه السّلام مى فرماید: امیر المؤمنین علیه السّلام نماز عشا را در مسجد کوفه خواند، سپس مردم را سه بار ندا داد آنطور که همه شنیدند:

خداوند همه شما را مشمول رحمت قرار دهد، براى سفر آخرت مجهَّ و مهیا شوید، که شما را به آن سراى جاودانى خوانده اند و از همه شما جهت سفر به آن وادى دعوت کرده اند، پس از این دعوتْ توقّف و قصد اقامت شما براى چیست؟ زندگى شما نشان مى دهد که گوئى به سراى دیگر خوانده نشدید.

خداوند شما را رحمت کند، آماده شوید و برترین چیزى که از زاد و توشه در اختیار شماست و آن تقواست براى جهان دیگر همراه خود ببرید.

آگاه باشید که راه شما به سوى جهان دیگر است، و عبور شما بر صراط است، هول اعظم پیش روى شماست، منزل سخت در راهتان قرار دارد، توقفگاههاى هولناک و وحشتزار در برابر دارید که عبور ازآنها براى شما اجبارى است و از آن چاره اى ندارید، نجات شما از آن همه منازل هول انگیز فقط و فقط در سایه رحمت اوست که این رحمت جز با ایمان و عمل صالح به دست نمى آید و چنانچه در غفلت بسر برید و دچار هلاکت شوید راه جبرانى براى شما نخواهد بود!!

شهید دوّم و توجّه او به ارزش وقت:

شهید دوّم شارح جلیل القدرمتن “لُمْعه” از علماى بسیار بزرگ و فقهاى باکرامت جهان تشیع است. آن مرد بزرگ، در جلالت قدر وجودت فهم و خدمت به فقه ارزنده شیعه مردى کم نظیر و انسانى با برکت است. شاگرد بزرگوارش در رساله با قیمت “بُغْیهُ الْمُرید” در توجه آن مرد بزرگ به ارزش وقت و اداى حقّ هر صاحب حقّ و انیکه لحظه اى از وقت او هدر نرود مى نویسد:

۱ـ براى اداره امور خانه در اوّل شب او را مى دیدم که با دراز گوشى هیزم به خانه مى برد

۲ـ نماز صبح را پس از عبادات شبانه در گوشه منزلش، در مسجد بجا مى آورد.

۳ـ به هنگامى که بر کرسى درس مى نشست و مباحثه علمى شروع مى کرد مانند دریا موج مى زد، و آن نشان مى داد که با پشتکارى عجیب به اندوختن مایه هاى علمى در ایام جوانى رنج و مشقّت بسیارى تحمّل کرده است.

۴ـ احتیاجات مادّى و معنوى خودش را خودش تأمین مى کرد.

۵ـ هر کس و هر مهمانى بر او وارد مى شد خودش به خدمت شخص وارد اقدام مى کرد.

۶ـ از عجایب کارهاى او این بود که وقتى قلم بر مرکب مى گذاشت تا سى سطر مى نوشت.

۷ـ دو هزار کتاب از او به یادگار ماند که دویست جلدش به خط شریف خودش بود از جمله “شرح لمعه”.

۸ـ از طریق خواب و رؤیا با عالم ملکوت ارتباط داشت. پدر شیخ بهائى مى گوید: بر او وارد شدم وى را غرق در اندیشه دیدم، گفتم: چیست؟ فرمود: من شهید ثانى هستم براى اینکه دیشب خواب دیدم سید مرتضى مهمانى دارد و تمام علماى امامیه جمعند، من چون وارد شدم به من گفت کنار شیخ شهید بنشین; این دلیل بر شهادت من است. و عاقبت هم شهید شد.

سید مهدى قزوینى و غنیمت شمردن وقت:

حالات عجیبه عالم بزرگ سید مهدى قزوینى هر انسانى را غرق حیرت مى کند. این گونه اشخاص براى تمام مردم جهان درس و اُسوه و سرمشق اند. مرحوم محدّث قمّى که به قول خودش کراراً خدمت آن مرد بزرگ رسیده بود در پایان “منتهى الامال” مى گوید:

این کرامات و مقامات از سید مرحوم بعید نبود، چه او علم و عمل را از عمّ خود جناب سید باقر صاحب اسرار خال خود جناب بحر العلوم ـ أعلى اللّه مقامهم ـ میراث داشت. عمّ اکرمش او را تأدیب نمود و تربیت فرمود و بر خفایا واسرار مطّلع ساخت تا رسید به آن مقام که نرسد به حول آن افکار، و دارا شد از فضائل و مناقب مقدارى که جمع نشد در غیر او از علماى ابرار.

اوّل آنکه: آن مرحوم بعد از آنکه هجرت کردند از نجف اشرف به حلّه، و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدایت مردم و اظهار حق و اِزهاق باطل، به برکت دعوت آنجناب از داخل حلّه و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب، شیعه مخلص اثنا عشرى شدند، و شفاهاً به حقیر فرمودند: چون به حلّه رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزى ندارند، و از سایر احکام و آثار عارى و برى، حتّى از تبرّاء از أعداء اللّه. به سبب هدایت او همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگى است که از خصایص اوست.

دوّم: کمالات نفسانیه و صفات انسانیه که در آنجناب بود از صبر و تقوا و رضا و تحمّل مشقّت عبادت، و سکون نفس و دوام اشتغال به ذکر خداى تعالى، و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگذاران چیزى از حوائج نمى طبید، مانند غذا در ناهار و شام و چاى و قلیان.

اجابت دعوت مى کرد و در ولیمه ها حاضر مى شد، لکن به همراه کتبى بر مى داشتند و در گوشه مجلس مشغول تألیف خود بودند; از صحبت هاى مجلس ایشان را خبرى نبود مگر آنکه مسئله اى پرسند جواب گوید.

برنامه و عادت او در ماه رمضان چنین بود که نماز مغرب را با جماعت در مسجد مى گذاشت، آنگاه نافله معرّرى مغرب را که در ماه رمضان که از هزار رکعت در تمام ماه حسب قسمت به او مى رسید مى خواند و به خانه مى آمد و افطار مى کرد و بر مى گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را بجا مى آورد و به خانه باز مى گشت،مردم در انجا جمع مى شدند اوّل قارى خوش صدائى آیاتى از قرآن که تعلّق داشت و به وعظ و زجر و تهدید و تخویف مى خواند به نحوى که قلوب قاسیه را نرم و چشمهاى خشک شده راتر مى کرد، آنگاه دیگرى به همان نسق خطبه اى از “نهج البلاغه” مى خواند، آنگاه سیمى قرائت مى کرد مصائب أبى عبد اللّه الحسین علیه السّلام را، آنگاه یکى از صلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارک مى شد و دیگران متابعت مى کردند، تا وقت خوردن سحر، پس هر یک به منزل خود مى رفت. بالجمله در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنکه در سنّ بغایت پیرى رسیده بود آیت و حجّتى بود در عصر خود.

سوّم: تصانیف رائفه بسیارى در فقه و اصول و توحید و امامت و کلام و غیر اینها، که یکى از آنها کتابى است در اثبات اینکه فرقه ناجیه، شیعه است که از کتب نفیسه است، طوبى له و حُسْنُ مَاب.

به گوش جان من آید دماغم آوازى *** که هست طایر جان را هواى پروازى

بلى نشیمن او شاخسار سدره بود *** چه مى کند قفسى و نرد او نه دمسازى

به عقل و علم اگر پرورش دهى جان را *** ز سرّ غیب نماید بر او نهان رازى

مجرّدى چو مسیحا کجا که از سر وقت *** به هر نفس که بر آرد نماید اعجازى

غذاى طوطى جان تو شکر خرد است *** عزیز دار مراد را که ارزنى به شهبازى

بود ز جهل گرش آرزوى نفس دهى *** کسى به طعمه نداد ارزنى به شهبازى

به نزد ابن یمین گر چو مار خاک خورى *** به هست از آنکه چو مورى مسخّر آزى

ارزش گوهر وقت از نظر امیر المؤمنین علیه السّلام:

إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، و إنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَهِ رَبِّهِ:(۱۴۷)

به راستى که زیانکارکسى است که در جهت عمرش زیان کرده; و بهره ورى که دیگران به او در خرج عمرش حسرت خورند کسى است که وقتش را در طاعت پروردگارش تمام کرده است.

إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى یوْمِهِ لِغَدِهِ، وَ سعى فى فِکاک نَفْسِهِ، وَ عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ وَ لا مَحیصَ عَنْهُ:(۱۴۸)

به حقیقت، خردمند و دانا کسیاست که در امروزش فردایش را بنگرد و دنیایش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد کردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بکوشد، و بکوشد براى روزى که از آن راه فرار ندارد!.

إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَهً وَ أخْیبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقادیرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیا بِحسراتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَی الاْخِرَه بِتَبِعاتِهِ:(۱۴۹)

بر استى که زیانکارتین مردم در تجارت و معامله عمر و پشیمان ترین آنان در سعى و کوشش کسى است که پیکرش را در پى آرزوهایش بفرساید و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمایند و او به آرزوهایش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بیرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.

چه نیکوست که انسان عمر خود را با خدا معامله کند و با چهره اى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود.

إنَّ أوْقاتِک أجْزاءُ عُمْرِک، فَلا تُنْفِذْ لَک وَقْتاً إلاّ فیما ینْجیک:(۱۵۰)

بدون شک اوقاتى که مى گذرانى پاره هاى عمر تو هستند، لذا نباید وقت خود را تمام کنى مگر در چیزى که نجات تو در آن باشد.

اگر دنیا را با عینک توحید و چشم انبیا و اولیا ببینیم جائى است که راه هر گونه رشد و کمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعیم آن به طور صحیح استفاده شود آدمى به ذِروه اعلا و به عالم ملکوت و به جهان ملکوت و به جهان ابدى مى رسد و هرگز حاضر نمى شود ثانیه اى از وقت خود را در غیر راه حقّ مصرف کند، در حقیقت دنیا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضیض خاک خود را به اوج افلاک معنوى مى رساند. و اگر از چشم بى خبران و مادیگران به آن نظر شود جاى عیش و نوش و ظلم و ستم و آمیختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، د راین صورت از انسان چهره اى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سخت تر از سنگ ساخته مى شود.

على علیه السّلام به وضع بینایان و کوردلان در جملات زیر اشاره دارد، بینایانى که از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خوشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند، و نابینایان کوردلى

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.