پاورپوینت کامل عوامل فروپاشی خلافت امویان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عوامل فروپاشی خلافت امویان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عوامل فروپاشی خلافت امویان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل عوامل فروپاشی خلافت امویان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

عوامل فروپاشی خلافت اسلامی

عوامل فروپاشی خلافت اسلامی، ویژگی‌های کلی جامعه اسلامی در دوره دوم خلافت عباسیان و پس از آن را نشان می‌دهد که در دوره نخست عباسیان پی‌ریزی شد. رفاه‌زدگی خلفا، توجه به عیاشی و پرداختن آشکار به لهو و بی‌بندو‌باری و بی‌توجهی به دین و اخلاق، چنین زمینه‌ای را آماده ساخت. در شعرهای ابو نواس و داستانش با مُطیع بن ایاس و حَمّاد عجرد و والبَه بن حباب و نیز در اشعار ابن هِرْمَه و مسلم بن ولید و شاعران دیگر، موقعیت و روزگار این دوره، به‌خوبی و فراوان تشریح شده است. همچنان که به‌صورت گسترده‌ای در کتاب‌های ادبی و تاریخی مانند: الاغانی، عِقد الفرید، نهایه الاُرب، النجوم الزاهره، عیون الاخبار و کتب دیگر ادبی می‌بینیم. همچنین این موارد را به‌طور پراکنده در کتاب‌های تاریخ و اخبار مانند: تاریخ طبری، الکامل فی التاریخ ابن اثیر، مروج الذهب، تاریخ بغداد، تاریخ ابن کثیر و کتاب‌های تاریخی دیگر می‌توان یافت. همه این‌ها گواه بر روی‌گردانی حاکمان و اطرافیانشان از تعالیم اسلام بود. فروپاشی خلافت اسلامی به اسبابی برمی‌گردد که در ادامه به مهم‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود.

فهرست مندرجات

۱ – ساختار خلافت
۱.۱ – موروثی شدن خلافت اموی
۱.۲ – ساختار خلافت عباسیان
۱.۳ – درگیری بر سر خلافت
۱.۳.۱ – درگیری علویان و امویان
۱.۳.۲ – علویان و عباسیان
۱.۳.۳ – عباسیان
۱.۴ – اعمال قدرت مطلق از سوی خلفا
۱.۵ – پدیده استبداد و ظلم
۲ – ازدواج با زنان غیرعرب
۳ – سپاهی‌گری موالی
۴ – رفاه‌زدگی
۵ – عیش و نوش و اسراف خلفا
۶ – پیامد عوامل فروپاشی
۶.۱ – فضای سیاسی
۶.۲ – اوضاع اقتصادی
۶.۳ – اوضاع اجتماعی
۶.۴ – از بین رفتن آموزه دینی
۷ – دیدگاه مورخان
۸ – سست‌ایمانی و اثر آن در فروپاشی حکومت
۹ – پانویس
۱۰ – منبع

ساختار خلافت

به عقیده اهل‌سنت ساختار خلافت در اسلام بر مبنای «شورا» است. اهل‌سنت معتقد است این شیوه را قرآن کریم چنین بیان می‌کند: «وَاَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ؛

[۱] شوری/سوره۴۲، آیه۳۸.

.. و کارشان برپایه مشورت با یکدیگر است….» بر این اساس، این شیوه با خطاب خدا به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تایید می‌شود که فرمود: «وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلاَمْرِ…؛

[۲] آل عمران/سوره۳، آیه۱۵۹.

… و در کارها با ایشان مشورت کن ….» پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این دستور را اجرا کردند؛ یعنی در غیر مواردی که حکم الهی درباره آن صراحت داشت، با یاران خود مشورت می‌کردند. بنابراین، شورا رکن اساسی حکومت در اسلام شد.
اما به عقیده شیعه، خلافت یک مسئله الهی و سماوی است و جانشین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید از طریق وحی الهی تعیین شود و شیعه بر این ادعای خود به دلیل‌های نقلی و عقلی تمسّک جسته که در کتاب‌های کلامی به‌صورت گسترده بحث شده است و جایگاه شورا منحصراً در مورد کارهای اجرائی و شناسائی موضوعات است، نه درباره احکام که تنها باید از مبدا وحی و از کتاب و سنت گرفته شود. و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در احکام الهی هیچگاه با یاران خود مشورت نکرده است. بنابراین، عقیده ترمانینی، که دامنه شورا را تعمیم داده و احکام در آن‌جا که نصّ خاصی در آن وارد نشده، را مشمول آن شمرده‌اند، بی‌اساس است، به‌ویژه این‌که شیعه معتقد است هیچ امری در اسلام نیست، مگر این‌که نص عام یا خاصی در مورد آن صادر شده است.
به گفته ترمانینی شورا بر پایه مساوات میان مسلمانان بنیان نهاده شده است؛ بدین‌معنا که تمام آنان برادران دینی‌اند و هرکس قابلیت‌های لازم برای خلافت در او باشد، بدون توجه به جنسیت، رنگ، ثروت و موقعیت اجتماعی‌اش شایسته این مقام است و تنها چیزی که افراد جامعه اسلامی را از هم جدا می‌کند، پرهیز از معاصی است که خداوند در آیه کریمه می‌فرماید: «اِنَّ اَکْرمکُمْ عِنَداللهِ اتْقاکُم؛

[۳] حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.

.. هر آینه گرامی‌ترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.» تقوایِ الهی پایبندی به اوامر و نواهی خداست، و تمام فضیلت‌هایی که هر حاکمی باید به آن آراسته باشد، در تقواست، همچنان‌که معیار برتری افراد جامعه نیز می‌باشد.
در ادامه می‌گوید: خلیفه از میان مجموعه‌ای انتخاب می‌شود که افراد آن دانشور، دوراندیش، متّقی، خردمند و عدالت‌گستر باشند. این افراد با عنوان «اهل حلّ و عقد» شناخته شده‌اند. هرکس از این مجموعه انتخاب شود، سایر افراد شورا و مردم با وی بیعت می‌کنند و خلیفه رسول الله به‌شمار رفته، باید طبق شیوه و سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کند، از این‌رو هرگاه از مسیر درست منحرف گردد، باید از مقام خود برکنار شود، و اگر تسلیم نشد، جنگ با وی واجب است.

موروثی شدن خلافت اموی

چون خلافت به رهبری معاویه بن ابی‌سفیان به بنی امیه رسید، آرزویشان برآورده شد و به خواسته خود دست یافتند و نظام شورایی را به نظام موروثی تغییر دادند. معاویه ولایت‌عهدی را به فرزندش یزید سپرد. او برخی را با مال به بیعت با یزید وا می‌داشت و برخی را با زور. پس از یزید و کناره‌گیری معاویه دوم از خلافت، خلافت به بنی مروان رسید. پس از آن، محدوده خلافت گسترش یافت، تا جایی که یک خلیفه، ولایت‌عهدی را بین دو یا چند فرزند خود به ارث می‌نهاد و آنان نیز به‌همان ترتیب که پدر مقرر کرده بود، به‌خلافت می‌رسیدند. از جمله کسانی که چنین کردند عبدالملک بن مروان بن حکم بود. او خلافت پس از خویش را برای فرزندان خود به‌ترتیب: ولید، سلیمان، یزید و هشام معین کرد. سلیمان، عمر بن عبدالعزیز را خلیفه پس از خود و پیش از یزید قرار داد.
پس از این روش، خلافت در دولت اسلامی موروثی شد و بیعت، امری صوری و تشریفاتی شد که مردم و در پیشاپیش آن‌ها امیران، بزرگان و دانشوران حاضر شده، طی مراسمی اطاعت خود را اعلام می‌کردند. در این مراسم، سوگندهای شدیدی مبنی بر مطلقه بودن همسران و آزاد شدن کنیزان آنان یاد می‌کردند تا نتوانند نقض بیعت کنند.

[۴] قلقشندی، احمد بن علی، صبح الاعشی، ج۹، ص۲۸۹-۲۹۰.

ساختار خلافت عباسیان

در دوره دوم عباسی که سرنوشت خلافت را افراد پیروز در جنگ رقم می‌زدند، دیگر کسی به بیعت پایبند نبود. در نتیجه، دو امر بر وراثت خلافت مترتب شد: الف) جنگ برای کسب خلافت؛ ب) پدیده استبداد و ظلم.

درگیری بر سر خلافت

ابتدای امر، این درگیری‌ها میان دو خاندانِ بنی‌هاشم و بنی‌امیه رخ داد. پس از نابودی حکومت امویان در سال ۱۳۱-۱۳۲ق میان دو شاخه از بنی‌هاشم درگیری شد که یک طرف، علویان بودند که مهترشان علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) و طرف دیگر، عباسیان که بزرگشان عباس بن عبدالمطلّب بود. این دو خاندان، به یک نیای مشترک (هاشم بن عبدمناف) منتهی می‌شدند. این سه خاندان (بنی امیه، علویان و عباسیان) خلافت را حق خود می‌دانستند؛ یعنی خلافت را نه بر مبنای شورا، بلکه میراثی می‌دانستند که از گذشتگان به آیندگان می‌رسید و هریک نیز بر ادعای خویش دلیلی می‌آورد.

درگیری علویان و امویان

علویان خلافت را حق علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) می‌دانستند. نه به این دلیل که علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) از نزدیکان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به‌شمار می‌رفت، بلکه به این دلیل که رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به فرمان خداوند، علی (علیه‌السّلام) را به جانشینی خود به مردم معرفی کرده و گواه آن «حدیث یوم الدار»، «حدیث منزلت»، «حدیث سفینه»، «حدیث ثقلین» و «واقعه غدیر خم» است. (در این زمینه به کتاب الغدیر مراجعه شود

[۵] امینی، عبدالحسین، الغدیر.

).
بنی‌امیه خلافت را از آن خود می‌دانستند تا بتوانند در سایه آن به خون‌خواهی عثمانِ اموی بپردازند. آنان معتقد بودند علی (علیه‌السّلام) در حمایت از عثمان، سستی و از کشتن قاتلان او خودداری کرده است. زمانی که بنی‌امیه خلافت را به‌دست آوردند، بنی‌هاشم به خلافت آن‌ها گردن ننهاده، برای خود به صورت پنهانی دعوت و تبلیغ کردند. در این دعوت، عباسیان با آنان هماهنگ شدند. علویان و عباسیان یک شعار داشتند: «دعوت به رضای آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)»؛ یعنی خلافت برای فردی از آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که مسلمانان بر انتخاب او متفق باشند. موالی ایرانی و آنان که از حکومت بنی امیه کینه و نفرت داشتند، به این جریان پیوستند. در ضمن دعوت پنهانی، به لشکرکشی دست زده، برای مقابله و رویارویی با محمد بن مروان، واپسین خلیفه اموی آماده و روانه محلی به نام «زاب» شدند که این جنگ نیز به‌همین نام شهرت یافت. بازنده این جنگ، محمد بن مروان بود و با هلاکت او، عُمر دولت ۹۲ ساله امویان به پایان رسید.

علویان و عباسیان

پس از این، درگیریِ تازه‌ای میان دو خاندانِ علوی و عباسی پدید آمد. عباسیان در این درگیری پیروز شدند و پس از پیروزی، با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به خلافت بیعت کردند که در نتیجه، هم‌پیمانیِ میان علویان و عباسیان به درگیری مبدّل شد و میان خودِ بنی عباس نیز جدالِ درونْ گروهی رخ داد. ابوالعباس که به سفاح ملقب شده بود، خلافتِ پس از خود را به برادرش ابوجعفر منصور و پس از وی، به برادرزاده اش عیسی بن موسی واگذاشت، ولی ابوجعفر منصور، عیسی بن موسی را به کناره‌گیری از ولایت‌عهدی به نفع پسر محمدالمهدی پسر ابوجعفر واداشت.
مهدی نیز پسر خویش موسی الهادی را به ولایت عهدی خود برگزید. او پس از موسی، دومین فرزندش‌ هارون الرشید را به ولایت‌عهدی گماشت. موسی الهادی بر آن شد تا برادرش‌ هارون را از ولایت‌عهدی خلع کند و پسر خویش جعفرِ خردسال را به‌جای او برگزیند، ولی مادرش که از او نفرت داشت، از این‌کار جلوگیری کرد و همین موضع‌گیری خیزران در مقابل موسی، از علت‌های کشته شدنش بود.

عباسیان

هنگامی که‌ هارون الرشید خلیفه شد، خلافتِ پس از خود را به سه تن از فرزندانش: محمد (امین)، عبدالله (مامون) و قاسم (مؤتمن) واگذاشت؛ مشروط بر این‌که خلافت را به‌ترتیب در دست بگیرند. هنگامی که امین به‌خلافت رسید، برادرش مامون را از ولایت‌عهدی خلع کرده، پسر خردسالش موسی را به‌جای او ولی‌عهد ساخت. این حرکت امین، سبب درگیری میان آن دو و کشته شدن امین شد. وقتی مامون عهده‌دارِ خلافت شد، از پسرش عباس صرف‌نظر کرده، برادر خود محمد (معتصم) را به ولایت‌عهدی برگزید. این‌کار بر عباس گران آمد و او را واداشت تا با همکاری عده‌ای از سرداران، عمویش را بکشد. هنگامی که جعفر (المتوکل علی الله) به خلافت رسید، ولایت‌عهدیِ پس از خود را به پسرش محمد (المنتصر) سپرد. سپس تصمیم گرفت برادر خود محمد (المعتز) را به‌جای او برگزیند. همین امر سبب شد المنتصر با همکاری سرداران ترک برای کشتن پدر توطئه بچیند و آن را اجرا کند و به جای پدر بر کرسی خلافت تکیه زند. او پس از شش ماه خلافت درگذشت؛ گفته‌اند که با سم کشته شد.
در دوره دوم عباسی چیرگان بر قدرت برای به‌دست گرفتن خلافت، درگیری‌هایی را به‌وجود می‌آوردند. مانند این برخوردها در حکومت‌ اندلس نیز پدید آمد. مغیره با چند تن از عموزادگان خود، طرح قتل عمویش عبدالرحمان داخل را ریخت. عبدالرحمان آن‌ها را در سال ۱۶۶ق دستگیر کرد و کشت. پس از عبدالرحمانِ داخل، پسرش هشام اول جانشین او شد. سلیمان و عبدالله ضد برادرشان هشام شوریدند. این شورش تا روزگار برادرزاده آن‌ها حَکَمِ اول پسر هشام دوام یافت. حَکَم توانست با کشتن سلیمان و امان دادن به عبدالله، شورش آن‌ها را ریشه کن کند. هنگامی که عبداللهِ اول پسر محمد به حکومت رسید (۲۷۵ق) پسرش مُطَرّف با آگاهی به این‌که ولایت‌عهدی از آنِ برادرش محمد خواهد بود، برادرش را کشت. از آن پس بود که جنگ‌های پی‌درپی برای تصاحب قدرت رخ داد. المستعین، پسرعمویش محمدالمهدی را کشت، سپس المستعین و پس از او المستظهر کشته شدند. این درگیری‌ها به طایفه‌ها و خویشاوندان رسید، تا جایی که میان برادران، فرزندان و عموها جنگ‌هایی رخ می‌داد. در این درگیری‌ها، هر طرفی از یک پادشاه اروپایی یا از رهبری از مزدوران که مشهورترین آن‌ها «کمبیادور» بود، کمک می‌خواستند. در نتیجه، پادشاه اسپانیا که در کمک به طرف‌های درگیری موفق می‌شد، حکمران اصلی بود. او بر فرد مورد حمایت خود مالیات می‌بست. اگر مؤدی، از پرداخت آن ناتوان می‌شد، همین‌که تاخیر می‌کرد، حکومت او را تصرف می‌کرد و او را از آن‌جا می‌راند.

همان‌گونه که گفته شد، فاطمیان جز در اواخر دوره حکومتشان حکومتی همراه با آرامش داشتند. زمانی دولت فاطمیان ناآرام شد که مستعلی خلافت را از برادرش نزار (ولی‌عهد از سوی پدر) گرفت و او را کشت. کشته شدن نزار از عوامل تجزیه دولت فاطمیان و انشعاب مذهب اسماعیلی به مستعلویه و نزاریه بود که پیش از این، شرح آن آمد.
موضع‌گیریِ فقها درباره خلافت موروثی، هم‌چون کسانی بود که در برابر عمل انجام شده، تسلیم‌اند. آنان به خلیفه اجازه دادند خلافت پس از خود را به پسر یا برادرزاده خویش واگذارد. سپس دست خلیفه را در واگذاری خلافت به چند تن از فرزندانش (به ترتیبی که خود مقرر می‌کند) باز گذاشتند. فقها همچنین خلافت غاصب خلافت را جایز شمردند؛ گرچه فاجر باشد، زیرا مسلمانان نباید بدون خلیفه (به عقیده شیعه، خلافت شخص فاجر خلافت شرعی نیست.) باشند.

[۶] ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیه، ص۹.

[۷] ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیه، ص۱۳.

بدین‌ترتیب، این اجازه فقها، حکومت همه خلفا و شاهان و امیران (چه خوب و چه بد) که قاعده موروثی بودن، آنان را شامل می‌شد، مشروعیت بخشید.

اعمال قدرت مطلق از سوی خلفا

زمانی که نظام خلافت از مبنای شورایی به نظام ارثی تغییر یافت و بیعت با خلیفه، تشریفاتی شد و گاهی با تطمیع و گاهی با زور و ترس از مردم گرفته می‌شد، خلفا ادعا می‌کردند سلطنت و حکومت، حقی الهی است که خدا به آنان داده و به‌سبب آن بر مردم حکومت می‌کنند و پیروی از آنان که پیروی از خداست، بر مردم واجب است، زیرا این اطاعت را خداوند طبق آیه «… اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم؛

[۸] نساء/سوره۴، آیه۵۹.

… از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولُوالامر خویش فرمان برید…» بر آنان واجب کرده است. پس نافرمانی از دستورهای آنان، نافرمانی از خدا، و پیروی از ایشان، اطاعت الهی است و آنان جانشینان خدایند. اسم «خلیفه» از زمان خلافت عبدالملک بن مروان «خلیفه الله» شد؛ یعنی اعمال و اوامر خلیفه به‌دستور و تقدیر خداوند است؛ پس بازخواست نمی‌شوید. برپایه همین نظریه، خلفا با طرفداران نظریه اختیار و مسئول بودن انسان مبارزه می‌کردند، زیرا معتقد بودند کارهای این‌ها به فرمان الهی است؛ پس نباید از کرده‌هایشان سؤال شود.
خلفای بنی‌عباسی نیز با پیروی از این شیوه حکومتی، حاکمیت خود را توجیه می‌کردند، لذا ابوجعفر منصور در خطبه بیعت خود چنین می‌گوید: «همانا من سلطان خدا بر زمین هستم و با توفیق و تایید الهی اداره امور شما را به‌دست گرفته‌ام.» شاعران این ادعا را به شعر درآوردند، از جمله آن‌ها علی بن جهم است که متوکل را ستوده، می‌سراید:
«تو میثاقی هستی که خدا از ما گرفته و عهدی هستی که درباره‌اش از ما سؤال می‌شود. نماز، روزه، حج، تسبیح و تهلیل، به سبب تو پذیرفته می‌شود.»
بحتری نیز درباره متوکل چنین می‌سراید:
«خلافت را که برترین مقام است حق و میراث شما می‌بینم که از شما جدا نمی‌شود. خداوند با شناختی که از شما داشت، خلافت را به‌شما داد. و او به هر که بخواهد می‌دهد و از هرکس بخواهد، دریغ می‌کند.»
و شاعری دیگر دست گدایی به سوی منصور دراز کرده، چنین می‌گوید:
«ای آل عباس! شما سروران والای مردم و ارجمندانید. و فرمان‌ فرمایان و حاکمانِ از شما، حاکمان بر مردم‌اند. هرکس مؤمنی را دید که سر از فرمان شما برتافته، بداند او کافر است. این مطلب را خداوند پیش از این در سوره‌های متقن قرآن نازل کرده است.»

[۹] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۳۷۷.

بنابراین، خلیفه با مرتبط کردن سلطنت خود به خداوند، حق خود را در حکومت، حقی الهی، و قدرت خود را مطلق می‌دانست و کسی نمی‌توانست بر کار او نظارت کند، لذا به میل و هوای خودش عمل می‌کرد و اعمال خود را به تقدیر و تایید الهی نسبت می‌داد. و از همین تفکر، انحراف از روش حکومتی اسلام پدید آمد، زیرا اسلام حکومت خودکامه را نمی‌پذیرد؛ بلکه این حق را به پیروان خود و مؤمنان می‌دهد که بر اعمال حاکم، نظارت کنند. و این حق، برآمده از قرآن کریم است که می‌فرماید: «و المؤمنین و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛

[۱۰] توبه/سوره۹، آیه۷۱.

مردان مؤمن و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند؛ به نیکی فرمان می‌دهند و از ناشایست باز می‌دارند ….» این نظارت، به افراد جامعه اسلامی اجازه می‌دهد هرگاه حاکم از یکی از احکام خدا سرپیچی کند، بیعت خود را شکسته، او را از حکومت عزل کنند. ابوبکر در خطابه‌ای هنگام قبول خلافت، این حق را برای مؤمنان محفوظ خواند. او در آن خطابه گفت: «ای مردم! من بر شما گماشته شدم و بهترین شما نیستم. هرگاه مرا بر عمل حق و درستی دیدید، یاری‌ام دهید و اگر بر امری باطل دیدید، مرا از آن کار بازدارید و به راه راست سوق دهید. تا زمانی که در حکومت بر شما، از فرمان خدا پیروی می‌کنم، از من اطاعت کنید و هرگاه نافرمانی او کردم، دیگر حق فرمانروایی بر شما ندارم. بدانید قوی‌ترین شما نزد من، فرد ضعیف است تا که حق او را بگیرم، وضعیف‌ترین شما نزد من، همان نیرومندی است تا این‌که حق را از وی بستانم.» ابوبکر قانون شیوه حکومت مردمی را وضع کرد و از مردم خواست بر اعمال وی ناظر باشند و خودش را الگو در طاعت الهی و تطبیق با احکامش قرار داد و به مردم حق داد در صورت انحراف از فرمان خدا و مخالفت با قوانین او، خلعش کنند. از این‌جا میان حکومت اسلامی که ابوبکر به‌عنوان الگوی صحیح عملی آن، پایه‌ها و شیوه اداره آن را روشن ساخت و بین حکومت اغلب خلفایی که خلافت آن‌ها موروثی بوده و خود را سلطان مطلق می‌دانستند، تفاوت آشکاری می‌بینیم.

پدیده استبداد و ظلم

پیامد اعمال قدرت مطلق از سوی خلفا، شورش‌های متعددی بود که برای مبارزه با استبداد و ستم رخ می‌داد و نتیجه آن، نابودی درآمدهای دولت و کاهش توان آن بود.
از مظاهر خودکامگی خلیفه، واداشتن مردم به‌پذیرش چیزی بود که خلیفه به‌صحت آن اعتقاد داشت؛ کاری که مامون کرد. او از فقها خواست همانند او مخلوق بودن قرآن را بپذیرند، و هرکس نمی‌پذیرفت، دستور می‌داد حقوق او را قطع کرده، او را به‌زندان بیافکنند. برخی از آنان در زندان او مُردند که از جمله آن‌ها شیخ المشایخِ شام، ابومسهر غسانی بود.

[۱۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۸۳، شرح حال ابومسهر غسانی.

معتصم نیز مانند برادرش مامون، فقها را در مسئله مخلوق بودن قرآن می‌آزمود، لذا احمد بن حنبل را به‌سبب نپذیرفتن این قول، چنان تازیانه زدند که پوست از بدنش جدا شد.

[۱۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۲۱-۵۲۲، شرح حال ابن حنبل.

پس از او پسرش واثق عباسی بر خشونت افزود. او به‌دست خود فقیه احمد بن نصر خزاعی را کشت و سپس به دار آویخت.

[۱۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۰۵، شرح حال ابونصر خزاعی.

وی همچنین فرمان داد دو فقیه دیگر؛ یعنی بُویطی و ابن حماد را زندانی کنند که در نتیجه، آن دو در زندان از دنیا رفتند.

[۱۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۰۵، شرح حال بویطی.

[۱۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۰۰، شرح حال نعیم بن حمّاد.

در سال ۲۳۱ق در جریان فدیه (فدیه، وجهی است که در مقابل آزادی اسیران جنگی داده می‌شود) دادن میان مسلمانان و رومیان، واثق دستور داد هر کس به مخلوق بودن قرآن معتقد نباشد، از اسارت آزاد نشود. همه اسیران، موافق نظر خلیفه پاسخ دادند. مسئله خلق قرآن، چیزی نبود که اعتقاد خالص مردم را دستخوش تزلزل کند، ولی همین‌که خلیفه به آن معتقد بود، دیگران را به پذیرش آن وامی‌داشت.

یکی دیگر از مظاهر استبداد خلیفه، این بود که هر کس آرامش او را برهم می‌زد، به‌دستور وی کشته می‌شد. روزی امین برای صرف صبحانه به باغ کاخش رفته بود؛ در حالی که در محاصره لشکریان برادرش مامون بود کنیزی را طلبید تا برایش آواز بخواند. او نیز آوازی خواند که امین شعر آن را به فال بد گرفت، لذا جام شراب در دستش را به سوی او پرتاب کرد و دستور داد او را در قفس شیران بیافکنند.

[۱۶] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۴۱۲.

[۱۷] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۹۵.

یکی دیگر از نمونه‌های استبداد خلیفه این بود که اگر با مشاور خود، مشورتی می‌کرد و پاسخ ناپسند می‌شنید، به کشتن او فرمان می‌داد؛ مثلا: روزی متوکل از ابن سکیت (استاد علم نحو و لغت در زمان خود و معلمِ مؤید و معتز، فرزندان متوکل) پرسید: «کدامین را برتر می‌دانی؛ فرزندان من یا حسن و حسین فرزندان علی بن ابی طالب؟» ابن سکیت پاسخ داد: «قنبر، غلام آن‌ها از فرزندان تو برتر است.» متوکل فرمان داد ابن سکیت را میان فرش بپیچند و آن‌قدر او را تازیانه بزنند تا بمیرد و دستور خلیفه درباره وی دقیقاً اجرا شد.

[۱۸] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۲۵، شرح حال ابن سکیت.

این‌ها نمونه‌ای از ستم و استبدادی است که خلفای دوره اول عباسی آن را انجام می‌دادند. وزیران، کارگزاران و سرداران نیز مانند آنان ستم‌پیشه بودند، اما در این میان، علویان (عموزادگان بنی‌عباس) کسانی بودند که بیشترین ستم به آن‌ها می‌شد. در این زمینه، دعبل خزاعی سروده است:
«همه قبایلی که می‌شناسیم، از یمنی‌ها گرفته تا بکر و مضر. همانا بنی‌عباس در خون آن‌ها (علویان) شریک‌اند؛ همان‌طوری که قماربازان در تقسیم قربانی مورد قمار شرکت دارند.
کشتار، چپاول، اسارت و آتش زدن [در حق آن بزرگواران، درست چون رفتار] جنگجویان با کفار روم و سرزمین خزر بود.
بنی امیه را می‌توان در کشتارشان معذور دانست، ولی از بنی‌عباس هیچ عذری پذیرفته نمی‌شود.»

[۱۹] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ص۳۷۷.

فقها مقابل این ستمگری‌ها به دو دسته تقسیم شدند:
دسته نخست، دنیاپرستان بودند که به دنیای خلفا پا گذاشته، بهره خود را از آن‌ها گرفتند. پاره‌ای از این‌ها نیز به توجیه کارهای خلفا پرداخته، در نتیجه به آن‌ها نزدیک‌تر شدند.
دسته دوم، خواهان آخرت بودند، لذا از خلفا بریده، با همه درد دل خود سکوت کردند. آن‌ها برای این‌که در حکومت جور خدمت نکرده باشند و بازخواست نشوند، از پذیرش مسئولیت دولتی یا قضا سرباز می‌زدند. از جمله این‌ها ابوحنیفه، سفیان ثوری، عبدالله بن ادریس، عبدالله بن وهب، وکیع بن جراح و دیگران بودند.

[۲۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۸۳، شرح حال سفیان ثوری.

[۲۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۶۸، شرح حال ابوحنیفه.

[۲۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۴۲، شرح حال وکیع بن جراح.

[۲۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، شرح حال عبدالله بن وهب.

زاهدان، صوفیان و گوشه‌گیران از دنیا، جزو گروه دوم از فقها بودند. اینان دنیا و دنیاطلبان را ترک کرده، به عبادت و‌ اندیشه درباره قدرت و عظمت خداوند پرداختند، از این‌رو روان و جان آنان لطیف و از آلودگی‌ها پاک شد و لذتی معنوی به‌دست آوردند که هیچ لذت مادی با آن برابری نمی‌کرد. با ظهور این گروه، دوره تصوف (مظهر ترک دنیا و اعتراض به ستم و خودکامگی) آغاز شد. ابراهیم بن ادهم، فضیل بن عیاض، جعفر بن مبشّر، حارث محاسبی و ذوالنون مصری، جزو نخستین دسته اهل زهد و تصوّف بودند.

[۲۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۸۴، شرح حال ابراهیم بن ادهم.

[۲۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۲۶، شرح حال فضیل بن عیاض.

[۲۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۱۰، شرح حال جعفر بن مبشّر.

[۲۷] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۲۴، شرح حال حارث محاسبی.

[۲۸] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۲۷، شرح حال ذوالنون مصری.

ستم‌ها در دوره دوم عباسی بسیار شد و با سلطه دو قدرت؛ یعنی خلفا و چیرگان بر حکومت، بر شدّت آن افزوده می‌شد، از این‌رو قتل، چشم درآوردن، باد کردن، رگ زدن، قطع اعضا، زندانی کردنِ افراد در سیاه چال، دو نیم کردن با ضربه شمشیر، مرگ بر اثر تشنگی و گرسنگی، افکندن افراد زیر پای فیل‌ها و میان قفس شیرها نیز بر شیوه‌های رایج افزوده شد. خلیفه و یا سردار چیره برقدرت، درباره محکومان خود، یکی و گاهی نیز همه این شیوه‌ها را انجام می‌داد؛ همان‌گونه که مقتدر و معتضد چنین می‌کردند؛ تا جایی که آدم‌کشی برای برخی از آن‌ها مانند القاهر، یک سرگرمی بود. القاهر سرنیزه‌ای داشت که برای سرگرمی و تفریح، آن را به سوی هرکس که می‌خواست پرتاب می‌کرد و او را می‌کشت.

[۲۹] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۴۶، شرح حال القاهر بالله عباسی.

[۳۰] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۱۴.

در‌ اندلس نیز به پدیده استبداد و زورگویی میان خلفای بنی‌امیه و ملوک الطوایف برمی‌خوریم. این ستم تا جایی بود که بعضی از آن‌ها فرزندان شورشی خویش را به‌دست خود سر می‌بریدند. یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های زورگویی و ستم، اقدام معتضد بن عباد، حاکم اشبیلیه بود. او برای دست‌یابی به املاک عده‌ای از ملوک الطوایف، آنان را فریفت و به مجلسی فراخواند که برایشان برپا کرده بود. چون آمدند، از آن‌ها پذیرایی کرد و سپس ایشان را در جایی کاملا بسته زندانی کرده، کشت و سرهای کشته‌ها را نزد خود نگاه داشت. پیش از این، خلیفه عباسی ابوجعفر منصور نیز چنین‌کاری کرده بود، زیرا در خزانه او، سرهای امویان کشته شده یافت شد.

[۳۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۱۰۴-۱۰۵.

ستم خلفای فاطمی از ستم دیگر خلفا کمتر نبود؛ مثلا: الحاکم بامر الله صدها تن را به‌سبب سرپیچی از دستور او مبنی بر ممنوعیت خوردن چیزی که او منع کرده و یا ممنوعیت خارج شدن از منزل در زمان ممنوعیت خروج و یا انجام کاری که او نهی کرده، کشت. الظاهر نیز روش پدرش الحاکم بامرالله را پیش گرفت. سیوطی نقل می‌کند: در سال ۴۲۳ق الظاهر ۲۶۰۰ کنیز را احضار کرد. آن‌ها با تمام لوازم زینت خود نزد او آمدند. زمانی که تعداد آن‌ها به حد نصاب رسید، آنان را در خانه‌ای گردآورده، سپس در آن خانه آتش افروخت و همه را سوزاند.

[۳۲] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، حسن المحاضره، ج۲، ص۲۸۵-۲۸۶.

بالا گرفتن ظلم و تجاوز به حقوق افراد جامعه در عصر دوم عباسی، رواج تصوف و گردآمدن عامه مردم در اطراف صوفیان را درپی داشت، زیرا مردم در هم‌نشینی با صوفیان آرامش می‌یافتند. آن‌ها نیز امیدوار بودند در کنار صوفیان و شکیبایی در تحمّل ستم، چاره‌ای التیام‌بخش خواهد بود، و وعده الهی درباره آن‌ها (انتقام خدا از ظالمان) فرامی‌رسد. از بلندآوازه‌ترین این صوفیان، سریّ السقطی، جُنید، بنان الزاهد و قشیری بودند.

[۳۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، شرح حال سریّ السقطی.

[۳۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۶۶-۱۶۷، شرح حال جنید صوفی.

ازدواج با زنان غیرعرب

همسران و مادران خلفا در عهد خلفای راشدین، از اشراف و ریشه‌داران عرب بودند که در عهد خلفای اموی نیز همین وضعیت حاکم بود. اگر فردی از خاندان خلافت از مادری غیرعرب زاده می‌شد، به خلافت نمی‌رسید؛ مثلاً: مسلمه بن عبدالملک بن مروان به دلیل دلیری و قهرمانی‌اش بلند آوازه شده و از دیگر برادران خود، به خلافت سزاواتر بود، اما چون مادرش کنیز بود، به خلافت نرسید.

[۳۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴، شرح حال مسلمه بن عبدالملک.

تنها دو تن از خلفای اموی از این قاعده مستثنا بودند: نخست، یزید بن ولید بن عبدالملک، که مادرش شاهزاده ایرانی به نام شاه فرند دختر فیروز پسر یزدگرد پسر خسرو واپسین شاه ایران بود.

[۳۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۲۴، سال ۱۲۶ق.

دوم، مروان بن محمد بن حکم واپسین خلیفه اموی که مادرش از تیره بربر و از قبیله نفزه در مغرب دور بود.

[۳۷] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۴۲، شرح حال مروان بن محمد.

ولی تمام همسران و مادرانِ خلفای عباسی به جز سه تن (سفاح، مهدی و امین) از کنیزانِ آزاد شده و از اقوام ایرانی، رومی، ترک، ارمنی و بربر بودند. همسران و مادران امیران و خلفای اموی‌ اندلس نیز چنین بودند؛ یعنی مادران و همسران آنان، از اسیران و یا هدایای مسیحیان به خلفا بودند که میان آن‌ها، دختران شاهان و امیران مسیحی اسپانیایی نیز دیده می‌شدند.

[۳۸] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۵۰، جدول مادران خلفا.

[۳۹] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۵۷۲ به بعد، مادران خلفا.

از مشهورترین زنان بنی عباس می‌توان از خیزران (همسر المهدی و مادر موسی الهادی و‌ هارون الرشید)، قبیحه (همسر المتوکل و مادر المعتز) و شغب (همسر المعتضد و مادر المقتدر) نام برد.
از زن‌های بلند آوازه دربار‌ اندلس، طروب

[۴۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۵۱۶-۵۱۷، شرح حال طروب.

(همسر امیر اموی، عبدالرحمان دوّم و مادر امیرزاده عبدالله) و صبح (همسر خلیفه اموی حَکَم المستنصرِ اندلسی و مادر هشامِ المؤید) است. وزیران، حاجبان و ملوک الطوایف نیز از این شیوه پیروی کردند؛ مثلا: منصور بن ابی عامر، دختر سانچوی دوم، پادشاه ناوار را به همسری برگزید، سپس با دختر برمود دوم، پادشاه لیون ازدواج کرد. او این ازدواج‌ها را برای رسیدن به اهداف سیاسی انجام داد؛ یعنی او می‌خواست به سبب ازدواج با شاهزادگان غیرعرب، حمایت بستگان آنان را برای مقابله با پادشاهان دیگر و امیران شورشی مسلمان به‌دست آورد. معتمد بن عباد، امیر اشبیلیه نیز با کنیزی ازدواج کرد که به برده فروشی به نام ابن رمیک تعلق داشت و رمیکیه

[۴۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۵۳۹، شرح حال رمیکیه.

خوانده شد. خلفای فاطمی نیز چنین می‌کردند.
این کنیزان مادر [که از خلفا و امیران صاحب فرزند شده بودند]، نقش تعیین کننده‌ای در حکومت داشتند که غالباً به جنگ و درگیری بر سر قدرت و اختلاف میان برادران و عموزادگان می‌انجامید و همین مسئله، دولت موجب ضعف و فروپاشی آن می‌شد؛ مثلا: موقعیت خیزران، همسر مهدی در دوران زمامداری مهدی قابل توجه است؛ وزیران و بزرگان در گرفتاری‌های خود، به او مراجعه می‌کردند و زمانی که پسرش موسی الهادی به‌خلافت رسید، برآن شد تا از نفوذ مادر کاسته، از دخالت‌های او در امور مملکتی جلوگیری کند، اما مادرش در صدد کشتن او برآمد.
قبیحه، همسر متوکل نیز او را وامی‌دارد تا پسرش معتز را به‌جای منتصر، برادر متوکل به ولایت‌عهدی بگمارد. همین امر، زمینه کشتن متوکل را فراهم می‌آورد. شغب نیز حرف آخر را در کاخ می‌زد. برای روشن شدن این‌مطلب، همین قدر کافی است که کارپردازِ زن (قهرمانه) کاخ بر امر دادخواهی مردم اشراف داشت.

[۴۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۰۹، شرح حال شغب.

طروب، همسر عبدالرحمان بن حکم نیز یکی از همین زن‌هاست. او برای پیروزی پسرش عبدالله در رقابت با برادرش محمد در خصوص جانشینی پدرشان، برای کشتن همسرش عبدالرحمان توطئه چید. عبدالرحمان بن حکم از این توطئه آگاه شد، ولی به‌سبب شدت علاقه‌اش به او

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.