پاورپوینت کامل عصر دوم بنی عباس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عصر دوم بنی عباس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عصر دوم بنی عباس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عصر دوم بنی عباس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
عصر دوم عباسی
عصر دوم عباسی، با کشته شدن متوکل عباسی در پانزدهم شوال ۲۴۷ق به دست فرماندهان ترک، آغاز میشود. در این دوره، فرماندهان، قدرت را به طور کامل در اختیار خویش گرفتند و خلیفه، مطیع و اسیر خواست آنان بود، و از خلیفه گرفته تا وزیر برکنار کرده، سپس میکشتند و یا او را به برکناری وامیداشتند، چشمانش را میل میکشیدند و اموالش را مصادره میکردند.
مصادره دارایی، تنها شامل اموال خلفای مخلوع، وزیران و کارکنانِ معزول نمیشد، بلکه اموال همه مردم، بهویژه بازرگانان در معرض مصادره بود چندین برابر خراج، از مردم گرفته و ظلم و ستم میکردند و همواره مشغول عیش و نوش بودند. هرگاه دست خلیفه عباسی یا سلطانِ دیلمی تهی میشد، به ضبط دارایی بازرگانان دستور میداد. وضعیتِ قضا نیز پس از دوره دوم عباسی از فساد جامعه آن روز اثر پذیرفته، وسیلهای برای ارتزاق شد و کسانی قاضی شدند که صلاحیت اینکار را نداشتند.
در دوره دوم عباسی آشوبهای مذهبی و نظامی، برخی بهسبب اختلاف مذهبی و برخی دیگر بهسبب درگیری نظامیان با مردم و حکومت درمیگرفت. شورشها نیز فراتر از پنجاه مورد است. پارهای علیه حکومت و پارهای دیگر علیه حاکمان بود که خطرناکترین این شورشها قیام زنگیان و قرمطیان بود.
فهرست مندرجات
۱ – چیرگی فرماندهان برخلافت
۲ – عزل وزیران و مصادره اموالشان
۳ – شیوههای مالاندوزی وزیران
۴ – انتخاب لقب و کنیه
۴.۱ – عباسیان
۴.۲ – دیلمیان
۴.۳ – دیگر نواحی
۴.۴ – اعطای لقب به وزیران و دبیران
۴.۵ – فاطمیان
۴.۶ – ملوک الطوایف اندلس
۵ – ستم ماموران خَراج
۵.۱ – نقل ابن معتز
۶ – مصادره اموال
۷ – فساد دستگاه قضایی
۸ – آشوبها
۸.۱ – آشوبهای مذهبی
۸.۲ – درگیری نظامیان
۸.۳ – آشوب عیاران و راهزنان
۹ – شورشها
۹.۱ – قیام زنگیان
۹.۲ – شورش قرمطیان
۹.۲.۱ – عقاید
۹.۲.۲ – داعیان
۹.۲.۳ – عوامل شکلگیری
۱۰ – تقسیم حکومت
۱۰.۱ – مناطق استقلال یافته
۱۰.۲ – استقلال سلجوقیان
۱۱ – تلاش چیرگان برای دستیابی به خلافت
۱۲ – پانویس
۱۳ – منبع
چیرگی فرماندهان برخلافت
با کشته شدن متوکل عباسی در پانزدهم شوال ۲۴۷ق به دست فرماندهان ترک، دوره دوم خلافت عباسی آغاز میشود. در این دوره، فرماندهان، قدرت را به طور کامل در اختیار خویش گرفتند و خلیفه، مطیع و اسیر خواست آنان بود. شاعری این وضعیت را ترسیم کرده، میگوید:
«خلیفهای در قفس، میان وصیف و بغا (وصیف و بغا، دو فرمانده ترک بودند، که به کشتن خلیفه متوکل، دست یازیدند) قرار گرفته، آنچه به او میگویند، چونان طوطی تکرار میکند.»
بدین ترتیب، آنان سرنوشت خلافت را در دست گرفتند و هر که را که میخواستند، برکنار کرده، سپس میکشتند و یا او را به برکناری وامیداشتند، چشمانش را میل میکشیدند و اموالش را مصادره میکردند. هنگامی که احمد المستعین بالله، نخستین خلیفه مخلوع، برکنار و بلافاصله کشته شد، مردم سرنوشت خلفای بنی عباس پس از او را پیشبینی کردند؛ بهگونهای که در آن روزها شعری بدینشرح میان مردم رواج یافت:
«خلیفه احمد برکنار شد و خلیفه پس از او نیز کشته یا برکنار خواهد شد؛ آری! ای بنی عباس! سرنوشت شما حتی در کشته شدنِ مطیعترین شما راه روشنی است. دنیایتان را آباد کردید، روزگار چنان شما را پاره پاره کرد که دیگر وصله بردار نیستید.»
[۱] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۸، ص۹۵۰.
[۲] ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۳۸.
آل بویه (دیلمیان) که پس از ترکها به قدرت رسیدند، راه آنان را پیش گرفتند. امیر دیلمی با اراده خویش، خلفا را عزل و نصب میکرد. خلع خلیفه معمولا با حقارت و ذلّت او همراه بود. شریف رضی با قصیده سوزناکی، برکناری خلیفه الطائع در روز معروف به «یوم الدّار» را وصف میکند.
[۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۵۵، شرح حال الطائع لله.
[۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۸۱، شرح حال شریف رضی.
برکناری خلیفه، خوشحالی سربازان و سپاهیان را درپی داشت، زیرا در آن روز دارالخلافه غارت میشد و سپاهیان از خلیفه جدید هدیه (حق بیعت) طلب میکردند. برای خلیفه مخلوع حقوقی مقرر میشد که زندگی او را تامین نمیکرد؛ بهگونهای که ناچار به گدایی و کمک طلبی از مردم میشد.
القاهر بالله نیز پس از برکناری، مصادره اموال و کورشدن، برای گدایی از نمازگزاردن به مسجد جامع منصور میرفت و میگفت: «به من رحم کنید! من همانم که میشناسید.»
[۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۲۴۶، شرح حال القاهر بالله.
این جریان گفته شده؛ خلع، و کور کردن و قتل درباره خلفای بنی عباس انجام شد. از زمان خلافت المنتصر بالله در سال ۲۴۸ق تا خلافت المستظهر بالله در سال ۴۸۷ق (۲۳۹ سال) هفده خلیفه بر مسند خلافت تکیه زدند. در این میان، سه تن؛ یعنی القاهر بالله، المتقی بالله و المستکفی بالله کور و برکنار، و چهار تن؛ یعنی المستعین بالله، المعتز بالله، المهتدی بالله و المقتدر بالله کشته و دو تن از آنان به کنارهگیری از خلافت مجبور شدند که عبارتند از: المطیع و الطائع. دو خلیفه دیگر؛ یعنی المعتمد علی الله و المعتضد بالله نیز بنابر بعضی نقلها با سَمّ کشته شدند. پس مجموع خلفایی که کشته یا برکنار شدند و یا با سّم مُردند، ده تن بود.
عزل وزیران و مصادره اموالشان
روزگار وزیران بهتر از روزگار خلفا نبود، از آنرو که وزیر فرمانبر چیرگان (کسانی که پشت پرده، زمام خلافت را در دست داشتند) بود. هرگاه بر او خشم میگرفتند، او را عزل و اموالش را مصادره میکردند و گاهی نیز وی را میکشتند. احمد بن اسرائیل و کاتبش و عیسی بن نوح، بههمین سرنوشت دچار شدند؛ بدین ترتیب که فرمانده ترک، صالح بن وصیف، اموال آنان را مصادره کرد و آنان را با ضربات شلاق کشت.
[۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۸۱، شرح حال احمد بن اسرائیل.
مانند همین رفتار، بلکه شدیدتر از آن، با بسیاری از وزیران صورت گرفت.
بسیاری از اوقات، وزیر، منصوب و سپس عزل میشد. عزل و نصب او بارها و با فاصله زمانیِ کم، تکرار میشد. چه بسیار که عزل او به مصادره اموال و قتلش میانجامید. با اینحال، بسیاری به منصب وزارت چشم داشتند و اموالی را برای کسب این مقام خرج میکردند؛ زیرا وزارت موقعیتی بود که وزیر میتوانست از راه رشوه، به ثروت هنگفتی برسد؛ از جمله اینکه محمد بن عبیدالله بن خاقان، وزیر المعتضد بالله، از هرکس که مقامی میخواست، رشوه میگرفت. و چه بسا برای یک منصب، چندین نفر را میگماشت.
گفته شده است: او در یک روز، نوزده ناظر مالیاتی برای کوفه تعیین کرد و از همه آنان رشوه گرفت. اگر وزیر حُسن سیاست داشت و هوشیار و زیرک بود، میتوانست از خلیفه یا امیر دیلمی، برای انجام امور دولت، اختیاراتی بگیرد که مهمترین آنها، مسئولیت خراج و گزینش والیان، کارگزاران، قاضیان و کاتبان بود. وزیر بهره بسیاری از محل دریافت خراج داشت، از اینرو وزیر هدفِ دسیسههای کسانی بود که به وی حسد میورزیدند و به منصب او طمع داشتند. اگر دسیسه او کارگر میافتاد، وزیر عزل و اموالش مصادره میشد این اموال، به هزاران هزار دینار میرسید که گاهی دارایی هنگفتی برای او باقی میماند که در حفرهای و یا جای دوری پنهان کرده بود. بدینترتیب این دگرگونیها در وزارت، کانون بدبختی و رنج بود و دیری نمیگذشت که روزهای کوتاه وزارت به فلاکت و بیچارگی میانجامید؛ تا آنجا که در اینباره سرودهاند:
«هر گاه وزیری را در ناز و نعمت و سرمستی دیدی، او را از مصیبتهای پیش رو هشدار ده! که در پس این روزهای کوتاه خوشی، روزهای دراز و سراسر تلخ و جانکاه در پیش خواهد داشت.»
[۷] سیوطی، عبدالرّحمن بن ابیبکر، حسن المحاضره، ج۲، ص۱۹۷.
بسیار پیش میآمد که درباره وزیر معزول تجدیدنظر میشد و یا شفاعت دیگران درباره او کارگر میافتاد و برای بار دوم و سوّم به وزارت میرسید. او چون بازمیگشت، نخستین کارش این بود که بر دشمنانش سخت گیرد و آنچه را به سبب عزل و مصادره اموال از دست داده بود، از راه خراج و رشوه بهدست آورد. در این زمینه یکی از شاعران آن روزگار چنین میسراید:
«وزیری که از دادن حکم ولایت خسته نمیشود و به وزارت میرسد، سپس پس از ساعتی برکنار میشود. زمانی که رشوه دهندگان نزد او میروند، داراترین آنها بهرهمندترینشان نزد وزیر است.»
شیوههای مالاندوزی وزیران
بعضی از وزیران با ترفندها و شیوههای گوناگونی از قدرتشان برای ثروتاندوزی بهره میبردند؛ از آنجمله ماجرای عبیدالله بن وهب، وزیر المعتمدعلی الله، خلیفه عباسی است که این وزیر، کاری کرد که خشم الموفق بالله، برادر خلیفه و چیره شده بر وی را برانگیخت. لذا او را احضار کرد، اما او گریخت و نزد تاجری بغدادی به نام عبدالله بن ابی عون پنهان شد. سپس الموفق با او آشتی کرد و او را بخشید. هنگامی که المعتضد بالله، پسر الموفق خلیفه شد، او را به وزارت برگزید. سپس بر آن شد تا یاریِ ابن عون را جبران کند، لذا صد هزار دینار به او سود رساند؛ بدینصورت که صد هزار «کرّ» (کرّ: نوعی پیمانه بوده است) از غلاّت دارالخلافه را به قیمت هر کرّ یک دینار ارزانتر از قیمت واقعی به او فروخت. همچنین به او اجازه داد برای برآوردن خواستههای مردم، با دریافت پولی از آنان، برای آنان وساطت کند.
وزیر از مقدار پولی که برای هر مسئلهای میگرفت از او میپرسید؛ اگر درمییافت مبلغ کمی گرفته است به او میگفت: حلّ این مشکل بیش از آنچه گرفتهای میارزد؛ برگرد و بقیه را بازپس گیر! اگر ابوعون میگفت: من خجالت میکشم، وزیر به او میگفت: «به آنها بگو من نیاز آنان را برآورده نمیکنم مگر با پرداخت این مبلغ» و این را من برای تو قرار دادم. او بازمیگشت و بیشتر میخواست و مردم نیز بیشتر میپرداختند.
[۸] تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۱، ص۸۱.
[۹] ابن شاکر، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، ج۲، ص۵۸.
[۱۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال عبیدالله بن وهب..
پسرش قاسم بن عبیدالله نیز هنگامی که به جای پدر وزیر شد شیوه پدر را پیش گرفت. نقل کردهاند: اسحاق زجّاج، امام اهل لغت و نحو، در کودکی معلم قاسم بود. روزی به او گفت: اگر خدا تو را مانند پدرت وزیر گرداند، با من چه میکنی؟ گفت: هرچه خواهی. زجّاج به او گفت: آیا به من بیست هزار دینار خواهی داد؟ گفت: آری. قاسم در روزگار المعتضدبالله و المکتفی بالله، خلفای عباسی به وزارت رسید. زجّاج نزد او آمد تا از او بخواهد به وعدهاش وفا کند، لذا به او فرمان داد مردم را پذیرفته، نامههایشان را بگیرد و برای برآوردن نیازشان، پولی از آنان دریافت کند. بدینترتیب، او چند برابر آنچه امید داشت به دست آورد.
[۱۱] تنوخی، مُحَسِّن بن علی، نشوار المحاضره، ج۱، ص۷۵.
[۱۲] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۲۴.
[۱۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۹، شرح حال زجّاج.
انتخاب لقب و کنیه
کنیه خلفای بنی امیه به رسم عرب، به نام بزرگترین پسرانشان بود و به امیرالمؤمنین ملّقب میشدند؛ همانگونه که خلفای راشدین از دوره عمر بن خطاب به این عنوان ملقب بودند. (عمر بن خطاب نخستین کسی بود که امیرالمؤمنین لقب گرفت، اما ابوبکر را فقط خلیفه رسول خدا می نامیدند)
عباسیان
هنگامی که بنی عباس بهخلافت رسیدند، بر این لقب، القابی دیگر نیز افزودند که بر صفتی دلالت میکرد که خلیفه با آن صفت از دیگران متمایز میشد؛ مثلا: عبدالله ابوالعباس، نخستین خلیفه عباسی، به لقب سفّاح شناخته میشد. برادرش عبدالله ابوجعفر خود را منصور خواند و پسرش محمد لقب المهدی را برای خود برگزید. پس از محمد، پسرانش، موسی و هارون، به الهادی و الرشید ملقب شدند. هارون الرشید سه پسرش محمد و عبدالله و قاسم را به ترتیب، امین، مامون و مؤتمن لقب داد. هنگامی که محمد، پسر دیگر هارون جانشین برادرش مامون شد، لقبی را ساخته، آن را به نام الله اضافه کرد و لقب المعتصم بالله برخود نهاد. خلفای پس از او نیز از او تقلید کردند؛ بهطوری که خلیفه را با لقبش میشناختند. هنگامی که سرداران ترک به قدرت رسیدند، خلیفه، سردار مسلط و قدرتمند را لقب امیرالامرا میداد.
دیلمیان
پس از آنان، دیلمیان از راه رسیدند و خلیفه عباسی القابی به آنان داد که نشانه اعتراف ضمنی به قدرتشان بود؛ مثلا: احمد بن بویه و دو برادرش علی و حسن را به ترتیب به معز الدوله، عماد الدوله و رکن الدوله ملقب کرد. پس از آنان به پسرانشان نیز القابی چون عضد الدوله، جلال الدوله، بهاء الدوله و فخر الدوله داد. پسران بویه به این لقبها بسنده نکرده، لقب «سلطان» را بر آنها افزودند. بعضی از آنان خود را به «شاهنشاه» ملقب ساختند.
دیگر نواحی
سپس استفاده از این القاب نزد فرمانروایان نواحیِ مستقل نیز رایج شد؛ مثلا: فرمانروای حمدانی موصل و حلب، لقب ناصر الدوله، سیف الدوله و شبل الدوله بر خود نهادند. سپس فرمانروایان بنی عقیل در بین النهرین (جزیره) و اخشیدیها در مصر و نیز شاهان غزنوی از آنان پیروی کردند که از جمله غزنویان صاحب لقب، ناصر الدوله، سبکتکین، عین الدوله محمود، شهاب الدوله، جمال الدوله و کمال الدوله بودند. بر این القاب نیز، کنیههایی چون ابوالفضائل و ابوالمعالی و مانند آن افزوده شد.
اعطای لقب به وزیران و دبیران
به وزیران و دبیران برجسته دیوان خلافت نیز القابی داده میشد که نشانه موقعیت و رتبه آنان بود. مامون به وزیر خود، فضل بن سهل لقب ذوالریاستین، و به حسن، برادر فضل، لقب ذوالکفایتین داد. همچنین طاهر بن حسین را به ذوالیمینین ملقب ساخت. خلفای پس از او نیز همین شیوه را پیش گرفتند؛ خلیفه المعتضد بالله، وزیرش ابوالقاسم علی بن مسلمه را رئیس الرؤساء، و وزیر دیگرش، محمد بن جهیر را فخرالدوله نامید. خلیفه المستظهر، وزیرش، علی بن محمد بن جهیر را زعیم الرؤساء لقب داد. القاب و عناوین در دوره دوم عباسی بهویژه پس از آن که اموال بیت المال در روزگار معز الدوله دیلمی از کف ایشان درآمد، منبع درآمدی برای خلفا شد. خلیفه القاب را به طالبان آن میفروخت. ابوبکر خوارزمی در اینباره میگوید:
«آیا نمیبینی بنی عباس برای [واگذاری] القاب و کنیهها درهایی گشودهاند؟! کسانی را لقب دادند که اگر در روزگار خلفای پیشین عباسی میزیستند، آنان را حتی به دربانی قصر هم نمیپذیرفتند. و چون درهم و دینار در دستان خلیفه ما کم شد، میان مردمان، کنیه و القاب نثار کرد.».
[۱۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۳۳۱، شرح حال ابوبکر خوارزمی.
فاطمیان
خلفای فاطمی نیز در القاب شیوه خلفای عباسی را پیش گرفتند. از جمله آنان: المهدی بالله، العزیز بالله، المعتز بالله، الحاکم بامرالله و المستنصر بالله بودند. در اندلس عبدالرحمن ثالث، پسر محمد، خلیفه نامیده شد و لقب الناصرلدین الله را برای خود برگزید و فرزندانش شیوه او را دنبال کردند، که المؤید بالله، المستعین بالله، المستظهر بالله و المعتّد بالله از آن جمله بهشمار میرفتند.
ملوک الطوایف اندلس
ملوک الطوایفِ اندلس نیز القابی را برای خود برگزیدند؛ از جمله: پادشاه اشبیلیّه (سویل) و پسرش به ترتیب، به المعتضد بالله و المعتمد بالله ملقب بودند. صاحبان این القاب (با توجه به عظمت آن القاب) هرگز مصادیق این مفاهیم نبودند؛ تا آنجا که ابن عمّار شاعر با نکتهپردازی میگوید:
«آنچه مرا وامیدارد به سرزمین اندلس بیمیل شوم، القاب معتضد و معتمد است؛ القاب پادشاهی که در جای خودش بهکار نرفته است؛ مانند گربهای که باانداختن باد در خود، هیبت شیر را تقلید میکند.»
ستم ماموران خَراج
خراج، درصدی از درآمد زمین، مانند میوهجات و زراعت است و مامورانِ گردآوری آن و دیگر درآمدهای دولتی «عاملان خراج» نامیده میشدند که با همه قدرت به عیش و نوش میپرداختند. آنان به ستم و تجاوز شُهره بودند؛ زیرا چندین برابر آنچه میبایست برای دولت بگیرند، از مردم میگرفتند. مورخان، شکنجهها و ستمهای اینان را [بر مردم] نقل کردهاند.
نقل ابن معتز
ابن معتز این شکنجهها و ستمها را در قصیده رجزگونهای وصف کرده است. وی میگوید:
«چه بسیار و چه بسیار مردِ والامقام را دیدم. که توسط ماموران به زندان یا به دارالاماره برده میشد. او را در آفتاب سوزان آنقدر نگه میداشتند که سر او همچون دیگی به جوش میآمد. آنگاه ریسمانی کنفی که تار و پودش اعضا را پاره پاره میکرد، بر دستانش میبستند. سپس او را همچون کوزه، برگیره دیوار میآویختند. آنگاه پیش چشم دوست و دشمن، آنچنان که بر طبل بکوبند، بر پشت گردنش میزدند. آنگاه گودی پس گردنش (از شدت ضربات چنان قرمز میشد که گویا انسانی است که از کثرت نگاههای دیگران، شرم او را فراگرفته و سرخ شده است.
وقتی از گرمای شدید آفتاب شکوه میکرد، ماموران با مشت و لگد بر پیکرش میکوبیدند. زندانبان نیز روغن داغ بر وی میریخت؛ چونان که پس از فرّ و شکوهش، خوار میشد و جلال خویش را از کف میداد. وقتی این بلاها را همواره بر او تحمیل میکردند و چارهای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نداشت. میگفت: مرا مهلتی دهید تا از بازرگانی قرض بگیرم و اگر نپذیرفت، ملکی بفروشم و چیزی به شما بپردازم. فقط پنج روز مرا فرصت دهید؛ که اگر چنین کنید، مرا مشمول عنایت خویش قرار دادهاید. اما ماموران، وی را در تنگنا گذاشته، فقط چهار روز به وی وقت میدادند. آن بیچاره نیز از گفتوگوی با آنان نومید میشد. سرانجام تاجرانی را که بایست به او وام میدادند، میآمدند و یک به ده به او قرض میدادند. و برای ضمانت پرداخت وامش سندی با عنوان فروش ملک او مینوشتند و وی را به بیعت سوگند [سنگین] میدادند.
خلاصه، آنچه بر عهدهاش نهاده بودند میبایست بپردازد تا آزاد شود؛ و این پس از زمانی بود که هیچ امیدی به رهایی خویش نداشت. آنگاه ماموران سر موعد آمده، حق خویش را از وی مطالبه میکردند؛ گویا فقط قصد خوار کردن او را داشتند و بس. و چنانچه اینکار را نمیکرد، دستارش را برگرفته، سر و رویش را با چنگ خونین میکردند».
در این قصیده، شاعری بزرگ چون ابن معتز، فرزند خلیفه و خلیفه، نتیجه مشاهدات خویش را به وصف کشیده است؛ چه کسی چون او میتوانست مکلف به خراج و سختیهایی را که میکشد، وصف کند.
آنگاه ابن معتز در قصیدهاش رفتار خراجگیران را هنگام دریافت مالیات از تاجران وصف میکند. اگر تاجری خواسته آنان را نمیپرداخت، میگفتند که سلطان امانتی بدو سپرده باید آن را باز پس دهد. اگر منکر میشد، تازیانههای آنان بر او فرود میآمد. آنان چنینکاری را درباره کسی که ارث هنگفتی به او میرسید نیز روا میداشتند و برای دستاندازی به میراث او یا شریک شدن در آن میکوشیدند. اگر خواسته آنان را نمیپذیرفت، او را زندانی کرده، در صدد شکنجه او برمیآمدند تا اینکه به خواسته خود میرسیدند. ابن معتز در اینباره میگوید:
«وای به حال کسی که پدری متموّل داشت و آن پدر از دنیا میرفت! او را دست بسته همهجا میگردانیدند تا چون جانیان، آبرویش را بریزند. وی را مدت طولانی زندانی میکردند؛ و او مرتب استغاثه میکرد و میگفت: که میگوید من فرزند اویم؟! ماموران، او را آماج مشت و لگد قرار میدادند و با دستهای سنگین خویش بر پس گردنش مینواختند. همچنان وی را در تنگترین زندان به بند میکشیدند تا اینکه به ستوه میآمد و کیسه پول را به ایشان میداد.
و چهبسا بازرگان ثروتمندی که از برکت خدا بهترین زندگی را داشت.
بدو میگفتند: ای فلان! ودیعههای ارزشمند و گران قیمت حاکم نزد توست. بازرگان بیچاره میگفت: به خدا هیچ ودیعهای (که مال حاکم باشد) چه اندک و چه بسیار، نزد من نیست. من این اموال را در تجارت کسب کردهام. در همه تجارتها سود بردهام و زیان نکردهام. اما ماموران با دود خفه کننده و با حرارت سخت ناشی از سوختن قطعههای چرمی که گرداگردش آتش میزدند، او را میآزردند. اینکار را آنقدر ادامه میدادند که از زندگی سیر میشد و چنان ملول میشد که میگفت: کاش هرچه داشتم در آتش جهنم میسوخت. آن وقت هرچه میخواستند به آنها میداد و آزاد و با سرعت از آن محل دور میشد.»
عاملان خراج از این راه به ثروتهای انبوه و املاک فراوانی رسیده، خانهها و کاخها ساختند. در آنجا مجالس طرب، شبنشینی و میگساری برپا کردند و شاعران هم برای گرفتن پاداش، آنان را میستودند. از میان آنان، ابراهیم و احمد فرزندان عبدالله بن مدبّر از همه معروفتر بودند: ابراهیم در زمان خلافت المعتضد، عامل خراج بصره و اهواز، احمد در روزگار احمد بن طولون، عامل خراج مصر و شام بود. بحتری آن دو را ستود و از این راه ثروت فراوانی به دست آورد.
[۱۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال ابن مدبر ابراهیم.
[۱۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۰۷، شرح حال ابن مدبر احمد.
گاهی وزیر، عهدهدار دریافت خراج بود و با بهرهگیری از قدرتش، اموال فراوانی جمع میکرد. بخشی را به بیت المال میداد و بقیّه را مالک میشد؛ مثلا: حامد بن عباس، وزیر المقتدر، خلیفه عباسی دریافت خراج بغداد، کوفه و اهواز را با پرداخت مبلغی به بیت المال برعهده گرفت و با استفاده از قدرتش چند برابر مبلغ پرداخت شده بهدست آورد. وی آذوقه را احتکار کرد؛ تا آنجا که مردم از افزایش نرخ آن به فغان آمدند، از اینرو خلیفه او را برکنار و یک میلیون دینار از اموالش را مصادره و سپس او را به واسط تبعید کرد.
[۱۷] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۷، شرح حال حامد بن عباس.
[۱۸] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۲۸-۲۳۳.
[۱۹] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۳۰.
همچنین علی بن احمد راسبی در روزگار خلیفه المقتدر، خراج منطقه واسط تا شهر زور را با پرداخت یک میلیون و چهارصد هزار دینار در سال در اختیار گرفت. هنگامی که مُرد، اموال بسیاری از خود بر جای گذاشت که خلیفه بر یک میلیون آن دست یافت.
[۲۰] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۷۵، شرح حال علی بن احمد راسبی.
مصادره اموال
مصادره دارایی، تنها شامل اموال خلفای مخلوع، وزیران و کارکنانِ معزول نمیشد، بلکه اموال همه مردم، بهویژه بازرگانان را در برمیگرفت. هرگاه دست خلیفه عباسی یا سلطانِ دیلمی تهی میشد، به ضبط دارایی بازرگانان دستور میداد؛ برای مثال: الموّفق بالله در خلافت برادرش المعتمد علی الله منصب داشت. وی به صاعد بن مخلد وزیر خود، دستور داد تا به منظور تجهیز سپاه برای جنگ با عمرو بن لیث صفار بازرگانان را به پرداخت مبلغی زیاد وادارد، ولی چون کوتاهی صاعد در اجرای این فرمان را دید دستور داد اموال او و برادرش عبدون بن مخلد را مصادره کنند. آنچه را او از این دو تن مصادره کرد، یک میلیون دینار بود. سپس دستور داد «صاعد» را زندانی نمایند.
[۲۱] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۲۵، شرح حال صاعد بن مخلد.
گاهی ضبط اموال، برای انتقام از تاجری ثروتمند بود، چنان که در خصوص عبدالله بن جصّاص رخ داد؛ مقتدر خلیفه عباسی فرمان داد دارایی او را که معادل شش میلیون دینار بود، به جرم پناه دادن به عبدالله بن معتزّ، خلیفه عزل شده، مصادره کنند، و این غیر از اموالی بود که از خانه او برده شده بود.
[۲۲] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۴، شرح حال عبدالله بن جصاص.
فساد دستگاه قضایی
دستگاه قضایی سازمانی است که سلامت و امنیت جامعه را تضمین کرده، گسترش عدل و مساوات میان افراد جامعه را برعهده دارد. در قاضی شرط است که به احکام شرع، آگاه و پایبند، مجتهد و عفیف باشد، به مال دیگران چشم ندوزد، به مقام خویش مغرور نگردد و تنها از اوامر الهی پیروی کند و رضایت خداوند را برخشنودی سلطان مقدم دارد. قاضی، هزینه زندگی خود را بهاندازه نیاز از بیت المال دریافت میکرد. گاهی نیز اجرت نمیگرفت و بدون هیچ مزد و پاداشی به داوری مینشست. بعضی از فقها قضا را نوعی آزمونِ [الهی] و گرفتاری شمرده، آن را نمیپذیرفتند، زیرا میترسیدند داوری ناحقی بکنند یا ستمی به کسی برسانند که در نتیجه، دچار خسرانی شوند که خدا آنان را به سبب آن عمل مؤاخذه کند. رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرماید: «قاضیان سه دستهاند: یکی در بهشت و دو دسته دیگر در دوزخند.» آنان میترسیدند مبادا از دسته دوم و سوم باشند. بر این اساس، ابوحنیفه خواسته منصور خلیفه عباسی را برای قاضی شدن نمیپذیرد، از اینرو منصور دستور میدهد او را تازیانه زده، سپس به زندان بیافکنند. طبق قولی، ابوحنیفه در زندان درگذشت.
[۲۳] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۶۸، شرح حال ابوحنیفه.
همچنین سفیان ثوری نامه المهدی، خلیفه عباسی را در دجله افکنده، پنهان میشود، زیرا خلیفه در آن نامه، وی را به قضا گماشت؛ مشروط بر اینکه کسی به فرمان و حکم خلیفه اعتراض نکند.
[۲۴] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۳۸۳، شرح حال سفیان ثوری.
و کسانی دیگر چون: اسماعیل بن ابراهیم اسدی، معروف به ابن عُلَیّه
[۲۵] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۱۹، شرح حال اسماعیل بن ابراهیم اسدی.
و عبدالله بن وهب
[۲۶] ترمانینی، عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام، ج۱، ص۴۴۲، شرح حال عبدالله بن وهب.
و بسیاری دیگر بودند که منصب قضا را امری شاق دیده، آن را نپذیرفتند.
وضعیتِ قضا تا دوره دوم عباسی اینچنین بود، ولی پس از آن، از فساد جامعه آن روز اثر پذیرفته، وسیلهای برای ارتزاق شد و کسانی قاضی شدند که صلاحیت اینکار را نداشتند. در دوره خلافت المقتدر، وزیر او ابوالحسن بن فرات منصب قضا را به بازرگانی سپرد که پیشتر به او نیکی کرده بود.
[۲۷] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۳، ص۲۴۱.
[۲۸] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۶، ص۱۹۱-۱۹۲.
در دورهای نیز منصب قضا را با دریافت پول به افراد واگذار میکردند؛ مثلا: در سال ۳۵۰ق معزالدوله دیلمی، منصب قضا در بغداد و قاضی القضاتی را در مقابل پرداخت سالانه دویست هزار درهم به خزانه دولت، برای ابوعبدالله بن ابی الشوارب تضمین کرد.
[۲۹] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم، ج۱۴، ص۵۴.
[۳۰] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۸۹.
[۳۱] ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۸۳.
[۳۲] سیوطی، عبدالرّحمن بن ابیبکر، تاریخ الخلفاء، ص۲۸۸.
این شیوه واگذاری قضا، دست آویزی برای رشوهخواری شده بود و برمیآید که رشوهگیری میان فرزندان ابی الشّوارب مرسوم بود و بیشتر آنان نیز قاضی شدند. ابن کثیر نقل میکند که محمد بن حسن بن عبدالله بن ابی الشوارب، قاضی بغداد، در ازای صدور احکام و واگذاری مناصب، به رشوهگیری متهم بود.
[۳۳] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۱۹۲.
بیشتر فرزندان این خانواده با وجود برخورداری
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 