پاورپوینت کامل سید عبد الحسین دستغیب ۷۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سید عبد الحسین دستغیب ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سید عبد الحسین دستغیب ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سید عبد الحسین دستغیب ۷۷ اسلاید در PowerPoint :
سیدعبدالحسین دستغیب شیرازی
سیدعبدالحسین دستغیب (۱۲۹۲-۱۳۶۰ ه.ش یا ۱۳۳۲-۱۴۰۲ ه.ق)، معروف به شهید دستغیب، مجتهد شیعه اهل شیراز و از علمای اخلاق و از رهبران و مبارزان انقلاب اسلامی ایران بود. بیشترین شهرت ایشان به سبب درس اخلاق و کتابهای اخلاقی اوست و کتاب گناهان کبیره، قلب سلیم، داستانهای شگفت از جمله آثار اوست.
وی پس از انقلاب اسلامی به امامت جمعه شیراز منصوب شد و پس از عمری خدمت به مردم و انقلاب اسلامی و تدریس، تالیف و تربیت انسانها به دست گروهک منافقین، ترور شد و به عنوان سومین شهید محراب در انقلاب اسلامی نام گرفت.
فهرست مندرجات
۱ – ولادت و نسب
۲ – تحصیلات
۳ – استادان
۴ – سیر و سلوک
۵ – بازگشت از نجف به وطن
۵.۱ – علت بازگشت
۵.۲ – داستان حاج مؤمن
۶ – فعالیتها در شیراز
۷ – خصوصیات
۸ – کرامتها
۸.۱ – نماینده حضرت مهدی
۸.۲ – نامه بینام و نشان
۹ – زندگی مبارزاتی
۹.۱ – دستگیری و زندانیشدن
۹.۲ – دیدار با امام خمینی
۹.۳ – رهبری انقلاب در شیراز
۹.۴ – امام جمعه شیراز
۱۰ – تالیفات
۱۱ – خدمات
۱۲ – شهادت
۱۳ – پانویس
۱۴ – منبع
ولادت و نسب
سیدعبدالحسین دستغیب در روز عاشورا سال ۱۳۳۲ ق. در شیراز به دنیا آمد و چون آن ایام، روزهای شهادت امام حسین (علیهالسلام) بود نامش را «عبدالحسین» نهادند.
خاندان عبدالحسین از سادات حسنی و حسینی به شمار میرفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به «دستغیب» معروف شده بودند. نسب عبدالحسین با سی و دو واسطه به زید شهید فرزند امام سجاد (علیهالسلام) میرسد.
از این خاندان در طول تاریخ، عالمان بزرگ برخاستهاند از جمله امیر فضلالله بن محب حسینی (متوفای ۱۰۴۳)، سید حکیم دستغیب (متوفای ۱۰۷۷)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفای بعد از ۱۳۰۰ ق.) میرزا هدایتالله (متوفی ۱۳۲۰ ق.) میرزا ابومحمد دستغیب و آقا سیدمحمدتقی دستغیب پدر سیدعبدالحسین.
تحصیلات
سیدعبدالحسین درس را از مکتبخانه شروع کرد و با فراگیری قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسی دوره مکتب را پشت سر گذاشت و پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامی نمود و درسهای ابتدایی حوزه علمیه را نزد پدر خواند. در سال ۱۳۴۲ ق. در حالی که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانی از نعمت پدر محروم گشت.
پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد. صدرالمتألهین شیرازی و بسیاری از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.
او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدی همچون شیخ اسماعیل، ملا احمد دارابی، و آیهالله ملا علیاکبر ارسنجانی دوره مقدماتی و سطح را به پایان رساند؛ پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانی بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود ۲۵ سالگی) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت. اما مأموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال ۱۳۱۴ ش. مجبور به حرکت به سوی نجف شد.
[۱] ماهنامه پیام انقلاب، ش ۹۹، ص۱۶ و ۵۴، مصاحبه با آیتالله دستغیب.
در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام اجتهاد نایل آمد.
استادان
آیات عظام:
سیدابوالحسن اصفهانی
آقا ضیاءالدین عراقی
آقا سیدباقر اصطهباناتی
شیخ محمد کاظم شیرازی
از استادان علمی او در حوزه علمیه نجف بودند.
سیر و سلوک
سیدعبدالحسین به در درس و بحث بسنده نکرده و دنبال استاد اخلاقی بود که در مکتب عرفانی او به سیر و سلوک بپردازد، تا اینکه در همان ایام تحصیل در نجف به محضر استاد اخلاق حوزه نجف، عارف نامور میرزا محمدعلی قاضی تبریزی(رضواناللهعلیه) راه یافت و در مکتب عرفانی او رشد کرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضی به سرای باقی شتافت و او به محضر آیتالله محمدجواد انصاری همدانی راه یافت و مدتها تحت نظر وی راههای معرفت نفس را طی کرد. ارتباط او با آیهالله انصاری همدانی در ایامی بود که وی در شیراز به سر میبرد و برای استفاده از استاد به همدان میرفت.
بازگشت از نجف به وطن
در سال ۱۳۲۱ ش. آیهالله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت. بنابراین سید با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد.
علت بازگشت
آیهالله دستغیب، خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزی به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازی حاضر شد و استاد به ایشان گفت: آقای دستغیب یکی از علما برای شما خواب خوبی دیده است بهتر است شما به شیراز برگردید. او در حالی که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن، آینده درخشانی در فقاهت خواهد داشت، اما قصد بازگشت کرد.
داستان حاج مؤمن
داستانی که حاج مؤمن شیرازی حکایت کرده نشان از توجه اولیاء الهی به سیدعبدالحسین دستغیب دارد و آن چنین است: در جوانی خادم مسجد سردزک بودم. مدتها بود که آرزوی دیدار حضرت حجت (عجّلاللهفرجهالشریف) را داشتم، شوق دیدار چنان در جانم شعله میکشید که خورد و خوراک را از من گرفته، از خوردن و آشامیدن غافل میشدم، با این حال عهد کردن تا آقا را نبینم چیزی نخورم.
دو روز گذشت و من هیچ غذا نخورده بودم، تشنگی بر من سخت گرفت بناچار جرعهای آب نوشیدم و بیهوش شدم، ناگاه صدایی را شنیدم که مرا صدا میزند. حاج مؤمن برخیز مگر نمیدانی کاری که انجام دادی (نخوردن و نیاشامیدن) در دین اسلام حرام است. دیگر از این کارهای نامشروع بپرهیز.
از صدایش جانی گرفتم و برخاسته، نشستم که چشمم به صورتی پرجمال افتاد و آقا را بالای سرم دیدم، به من فرمود حاج مؤمن برایت غذا میفرستد، بخور. آقا سیدهاشم (امام جماعت مسجد سردزک) نیز به مشهد میروند شما هم با ایشان بروید. چون به قم رسیدید شخصی را ملاقات خواهید کرد، به دستورش رفتار کنید آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپدید شدند.
به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هیچکس نبود شنیدم کسی کوبه در را میکوبد. رفتم در را باز کردم، آقایی پشت در بود، عبایی بر سر کشیده و شناخته نمیشد. ظرف غذایی به من داد و دو مرتبه گفته: این غذا را تنها بخور.
چنان بوی عطری از غذا به مشامم رسید که تا به حال هرگز غذایی با آن بو ندیده بودم در خود قدرت عجیبی احساس کردم و مشغول کارهای مسجد شدم. پس از چند روز با آقا سیدهاشم به طرف مشهد حرکت کردیم. دو روز در قم ماندیم. در یکی از روزها در حرم حضرت معصومه زیارت میخواندم که مردی قباپوش با عبایی قهوهای بر دوش و کلاه پشمی معمول آن زمان بر سر به من گفت: حاج مؤمن، در صحن منتظر شما هستم. پس از زیارت شما را ملاقات میکنم. پس از زیارت به دیدارش شتافتم. با وقار بود و متین و آثار زهد و تقوا در چهرهاش نمایان. گفت به تهران میروید و پس از ده روز دیگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزدیک مشهد رسیدیم و گنبد حضرت رضا (علیهالسلام) درخشش کرد ماشین در جایی ایستاد و آن عارف روشن ضمیر به من گفت: تمام این سفر و برنامهها برای الان بوده است، حاج مؤمن، مرگ من نزدیک شده، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست. کفنم را همراه آوردهام. دوازده تومان پول هم به من داد و گفت این پول هم خرج مراسم خاک سپاری، گفتم حالا تکلیف من چیست؟ گفت:
سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف تمام شده به شیراز بر میگردد با او مجالست داشته و همراهش باش که برای تو سودمند است. نشانه این سید آن است که مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است با کمک مردم احیا میکند. شما قبل از آن سید میمیرید و آن سید عهدهدار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سید را شهید میکنند.
آن مرد در همان محل رو به قبله خوابید و جان سپرده و او را به مشهد برده، با شکوه فراوانی به خاک سپردیم.
فعالیتها در شیراز
با آمدن سید به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس از آن چون ماه رمضان نزدیک میشد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبری مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطی مسجد جامع) نخالهبرداری و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود. این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودی آماده پذیرایی زائران شد.
پس از ماه رمضان و زمینهسازیها آقای دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بنای مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید شیرازی و مردم مؤمن آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت. از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگی وسیعی را شروع کرد.
او که از پشتوانه غنی اخلاقی برخوردار بود انسانهای زیادی را جذب مسجد کرد. شیوههای تربیت اسلامی را در قالبی لطیف برای نسلهای جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامی همت گماشت. بسیاری از سورههای قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد و زمینه تربیت عدهای را فراهم نمود. این برنامههای زندگیساز تا قبل از سال ۱۳۴۰ به خوبی پیش میرفت و او در این کار پر توفیقترین بود. علاوه بر این در شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تأسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهدهدار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.
خصوصیات
گرچه آیهالله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمیکرد و زمان بسیاری به این کار اختصاص میداد، حال و هوای دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیبپذیری بیشتری وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست.
همسر ایشان نقل میکند که در برخی از شبها نالههای پرسوز و گداز آقا خواب را از من میربود و نمیتوانستم بخوابم. به غذایی ساده بسنده میکرد و زیاد میشد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها با نان پیاز سر میکرد و هرگز معترض نبود.
بعضی از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤمن پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهای ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به خداوند قیام میکردند.
برخوردهای اجتماعی، خانوادگی تربیتیاش همه از خودسازیهای پیوسته در طول عمرش حکایت میکرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله میپرداخت و خیلی مراقب بود بچهها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچگاه برای بیدار کردن بچهها برای نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمیشد بلکه در میزد و آنها را صدا میکرد. یکی از دختران ایشان میگوید: برای نماز صبح در میزد و مرا چون خیلی زود بیدار میشدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا میزد: خانم بهشتی، خانم بهشتی، وقت نماز است. پاشو!
صبحها به پیادهروی میرفت و از نسیم صبحگاه استفاده میکرد. در راه بازگشت نان میخرید و به خانه میآمد. سپس چای و صبحانه را آماده میکرد. ما را صدا میزند تا با هم صبحانه بخوریم.
در سر سفره، بسم الله آغازین را بلند میگفت و پس از هر لقمه باز بلند میگفت الحمد الله. این طور بچهها نیز یاد میگرفتند. در مسائل خانوادگی نه جبارانه برخورد میکرد نه بیتفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار میکرد. یکی از فرزندان ایشان نقل میکند: هنگامیکه خواهرم میخواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان، آقای … را من از بچگی میشناسم. فرد لایقی است. این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده. من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند میشوید. نظر خودت چیست؟
هرچه شما بگویید آقا جان!
و آقا گفته بود: شما میخواهید زندگی کنید، من چی بگم؟!
در شیوه زندگی معتقد بود که: ما باید از همه مردم سطح زندگیمان پایینتر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزی یکی از دخترانشان به ایشان میگوید: آقا جان، پول بده برم لباس بخرم! آقا میگوید: «وصله لباست کو؟» یعنی چنین نیست که لباس ان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 