پاورپوینت کامل یاگورکانیان ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یاگورکانیان ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یاگورکانیان ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یاگورکانیان ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint :
بابریان
بابُریان، (پاورپوینت کامل یاگورکانیان ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint /تیموریان هند) خاندان ترک نژاد مسلمان که از ۹۳۲ تا ۱۲۴۷ بر افغانستان و هندوستان حکومت کردند.
فهرست مندرجات
۱ – تاریخ
۱.۱ – در زمان بابر
۱.۲ – در زمان همایون
۱.۳ – در زمان اکبر
۱.۴ – در زمان جهانگیر
۱.۵ – در زمان شاه جهان
۱.۶ – در زمان اورنگ زیب
۱.۷ – در زمان اورنگ آباد
۱.۸ – فرخ سیر
۱.۹ – افول قدرت بابریان
۱.۱۰ – فرمانروایان بابری هند
۲ – روابط خارجی
۲.۱ – روابط با ایرانیان
۲.۲ – روابط بابریان و عثمانی
۳ – سازمان اجتماعی و اداری
۴ – تجارت خارجی و داد و ستد بابریان هند با اروپا
۵ – حیات دینی
۶ – نقاشی
۷ – معماری
۷.۱ – ویژگیهای معماری دوره بابریان
۸ – ادبیات
۸.۱ – آثار تاریخی
۸.۲ – مهمترین آثار ترجمه شده
۹ – سکه شناسی
۱۰ – منابع
تاریخ
این خاندان به سبب انتساب به تیمور، در منابع اروپایی، «مغولان هند» خوانده شده اند.
در زمان بابر
پایه گذار این سلسله، بابر، فرزند عمرشیخ، ترک جغتایی بود.
او به سبب درگیریهای داخلی با خانه اش ناگزیر به ترک قندهار شد و به سبب قدرت گرفتن خان اوزبک و حمله های او به قندهار و اطراف آنجا از ۹۰۳ تا ۹۱۰ در جایی قرار نداشت تا اینکه در ۹۱۰ به کابل رفت اما حاکم آنجا، شجاع بیگ که دست نشانده سلطان حسین بایقرا بود، او را به شهر راه نداد، از اینرو بابر از سلطان حسین درخواست کمک کرد.
سلطان حسین نیز از شجاع بیگ خواست تا کابل را به بابر واگذارد و از همین زمان بود که بابر توانست در ۹۱۳ با کمک شاه اسماعیل صفوی، سمرقند را تسخیر کند و تا ۹۳۵ حکومتش را تا هندوستان گسترش دهد.
در زمان همایون
پس از بابر، در ۹۳۶ همایون به حکومت رسید که از سویی با برادرانش، بویژه، کامران میرزا، حاکم کابل و قندهار، و از سویی دیگر با شیرخان (شیرشاه) سوری، گرفتار دشمنیها و نبردهای مداوم بود.
همایون در این نبردها شکست خورد و در ۹۵۱ به دربار شاه طهماسب صفوی پناه برد و قلمرو بابریان به دست سوریها افتاد.
در ۹۶۲، همایون، با یاری شاه صفوی دوباره کابل را تصرف کرد و سپس بر پنجاب، دهلی تسلط یافت، اما اندکی بعد درگذشت و اکبر (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴)، پسر چهارده ساله اش از همسر ایرانی او، حمیده بانو بیگم، جانشین پدر شد.
در زمان اکبر
در زمان اکبر، حکومت بابریان به بالاترین درج اعتبار رسید.
در آغاز، بیرام خان ـ که شیعی مذهب بود ـ سرپرستی اکبر را به عهده گرفت؛ و این در درباری که بیشتر سنی بودند، موجب تنش شد.
گویا، به همین سبب، اکبر در ۹۶۸ او را برکنار کرد و خود زمام امور را به دست گرفت.
پس از چندی، بر لودیها پیروز شد و سرزمینهای از دست رفته را به دست آورد؛ سپس پایتخت را از دهلی به آگره منتقل کرد.
او در فاصل ۹۷۱ تا ۹۸۴، گجرات، راجپوت و بنگال را تسخیر کرد و به یاری ابوالفضل، وزیرش، شورشهای آن نواحی را فرونشاند و نظم را بر قرار ساخت.
با درگذشت داودخان کررانی، بنگال که منطق بیطرفی میان قلمرو بابریان و سرزمین دکن بود، ضمیم هند شد.
بدین ترتیب، در زمان اکبر هند به بیشترین حد وسعت خود رسید.
او برای حکومت بر چنین سرزمین وسیعی قانونهای جدیدی وضع، و هند را به پانزده ایالت تقسیم کرد.
اکبر در دور حکمرانی اش، رفتار پسندیده ای داشت.
او که از سواد خواندن و نوشتن بی بهره بود، دربار خود را محل آمد و شد ادیبان و عالمان کرد و بتدریج تحت تأثیر وزیرانش، ابوالفضل و برادر او فیضی، همچنین براثر نفوذ افکار اروپاییان در دربار هند نوعی تسامح دینی پیدا کرد که برخی آن را کنار نهادن اسلام تلقی کردند، و به شورشهایی دست یازیدند که اکبر آنها را فرونشاند، و سرانجام، در ۹۹۰ دین الهی خود را اعلام کرد.
اکبر در سالهای ۹۹۴ تا ۱۰۱۰ با تصرف شهرهای خاندیش، اوریسه، برار، احمد نگر و دَسیرگَرْه، قلمرو خود را گسترش داد و بالاخره در ۱۰۱۴ درگذشت و در قری سِکندرَه، در جوار آگره، به خاک سپرده شد.
در زمان جهانگیر
پس از اکبر، پسر بزرگش جهانگیر که در زمان پدر ادعای سلطنت داشت، بر تخت نشست.
او در آغاز گرفتار ادعای پسرش، خسرو، برای تاج و تخت شد، اما براو تسلط یافت.
سپس شورش سیکها را با کشتن رهبر آنان، گورُارجن سینگه، فرونشاند و همین عمل، کینه سیکها را نسبت به پادشاهان بابری برانگیخت.
در طول حکمرانی جهانگیر، برخی از ایالتها از هند جداشدند؛ غلامی حبشی، به نام ملک عنبر، احمدنگر را تسخیر کرد.
بعضی از شهرهای دکن نیز از دست رفت.
در همین زمان، به دلیل ادعای ایران بر قندهار، جهانگیر ناگزیر در کابل اقامت گزید.
در ۱۰۳۰، خرم، ملقب به شاه جهان، برخی از ایالتها را دوباره تصرف کرد؛ اما سال بعد که شاه عباس قندهار را تسخیر کرد، شاه جهان از فرمان پدر، مبنی بربازگرداندن این شهر، سرپیچید و آشکارا ادعای سلطنت کرد.
جهانگیر قدرت اکبر را نداشت و تحت نفوذ همسر ایرانیش، نُور جهان بود که بتدریج سررشته حکومت را به دست گرفت و خانواده و نزدیکان ایرانیش را در امور مملکتی هند دخالت داد و در زمان او بسیاری از رجال ایرانی به هند رفتند و به مناصب مهمی در دربار بابریان رسیدند با مرگ جهانگیر در ۱۰۳۷، شاه جهان به سلطنت رسید.
در زمان شاه جهان
او که از آغاز گرفتار کشمکشهای داخلی با برادران بود، شورش خان جهان سوری، نایب السلطن دکن، و شورش مراتههها را سرکوب کرد و در ۱۰۴۵ با بیجاپور پیمان صلح بست.
سپس اورنگ زیب را فرمانده کل و نایب السلطن دکن کرد و برای پس گرفتن قندهار و بلخ، به لشکرکشی بی ثمری دست زد.
بیماری شاه جهان در ۱۰۶۷ موجب بروز کشمکش میان پسران او شد، تا اینکه اورنگ زیب، ملقب به عالمگیر (حک :۱۰۶۸ـ۱۱۱۸) برتخت نشست.
در زمان اورنگ زیب
اما پیش از آن، شیواجی، رهبر مراتهه ها، دکن را غارت کرد؛ گرچه در ۱۰۷۶ تسلیم بابریان شد.
در ۱۰۸۲، هنگامی که اورنگ زیب شورشهای یوسف را در حسن آباد سرکوب میکرد، شیواجی باردیگر دکن را تاراج و اعلام استقلال کرد.
در ۱۰۹۳، اورنگ زیب، به دکن بازگشت و ۲۵ سال در آنجا گرفتار جنگ و گریز بود، تا سرانجام دکن را به قلمرو بابریان بازگرداند اما اورنگ زیب به دلیل تحت فشار قراردادن شیعهها و هندیها و با کنار گذاشتن رجال ایرانی از مناصب مهم دولتی پایه های حکومتش را ضعیف کرد و در هند و به ویژه ایالات جنوبی آن اغتشاشات بسیاری روی داد.
از همین دوره، قدرت پادشاهان بابری، به دلیل جنگهای طولانی و صرف هزینه های زیاد، روبه کاهش گذاشت.
در زمان اورنگ آباد
اورنگ زیب در ۱۱۱۸ در اورنگ آباد درگذشت و پسرش محمدمعظم، ملقب به شاه عالم بهادرشاه (حک :۱۱۱۸ـ۱۱۲۴) برتخت نشست، در طول پنج سال حکومتش، از نفوذ بابریان بشدت کاسته شد؛ زیرا از یکسو در ۱۱۲۰، گوویند سینگه، رهبر سیکها و حامی بهادرشاه درگذشت، و از سوی دیگر به دلیل گرایشهای شیعی بهادرشاه، خشم مسلمانان شمال هند را برانگیخت.
با مرگ او در ۱۱۲۴ حکومت بابریان تقریباً از هم پاشید.
فرخ سیر
فرخ سیر، برادرزاده اورنگ زیب، جهاندارشاه ـ پسر و جانشین بهادر شاه ـ را کشت و خود حاکم دهلی شد.
امّا حکومت او نیز دوامی نداشت و پس از چندی کشته شد.
افول قدرت بابریان
در این هنگام، حکومتهای مستقل محلی بتدریج برقدرت خود افزودند.
محمدشاه باکمک سیدها (سادات) که بیشترین نفوذ را داشتند، به سلطنت رسید (۱۱۳۱ـ۱۱۶۷)، اما حکومت او هم گرفتار نابسامانیهای داخلی شد.
ازینرو محمدشاه به همراهی چن نظام الدین آصف جاه و برهان الملک، سردار ایرانی تبار محمد شاه، ساداتها را سرکوب کردند اما حکومت او نیز دیری نپایید، زیرا در همین زمان بر مراتههها بر مالوه تسلط یافته، و دهلی را به خطر انداخته بودند.
در همین زمان، نادرشاه به هند حمله کرد و برهان الملک و خان دوران به مقابله او رفت اما کاری از پیش نبرد و نادرشاه پس از تسخیر دهلی، محمدشاه را برسلطنت ابقا کرد و به ایران بازگشت.
بدین ترتیب، بابریان دیگر نتوانستند حکومت مستقلی داشته باشند.
پس از کشته شدن نادر، احمد دُرّانی در کابل قدرت یافت و در ۱۱۷۰ به هند لشکر کشید، مراتههها را درهم شکست و پنجاب، مُلتان و دهلی را تصرف کرد.
از ۱۱۶۷ تا ۱۲۲۱، تنی چند از بابریان به سلطنت رسیدند که دور حکومتشان کوتاه بود، سرانجام انگلیسیان که از چندی پیش به هند رخنه کرده بودند، قدرت را به دست گرفتند و پس از سرکوب حکومتهای محلی، به حکمرانی بابریان پایان دادند.
فرمانروایان بابری هند
فرمانروایان بابری هند عبارت بودند از: ظهیرالدین بابر؛ همایون شاه؛ اکبرشاه؛ جهانگیر؛ شاه جهان؛ اورنگ زیب؛ شاه عالم (بهادرشاه)؛ جهاندار؛ فرخ سیر؛ شمس الدین رفیع؛ شاه جهان دوم؛ محمدشاه روشن اختر؛ احمدبهادر؛ عالمگیردوم؛شاه عالم دوم /برمن پیج؛ محمداکبر دوم؛ بهادرشاه دوم.
روابط خارجی
بابریان، عثمانیان و صفویان ، سه قدرت عمده اسلامی در سده های دهم و یازدهم بودند.
همین زمان ازبکان نیز در آسیای مرکزی نیرو گرفته بودند و گاهگاهی به مرزهای دولتهای صفوی و بابری یورش میبردند.
مهمترین مسئله در مناسباتِ صفویان و بابریان، نخست موضوع تسلط بر قندهار بود که از لحاظ سوق الجیشی اهمیت خاصی داشت؛ سپس نزدیکی صفویان با پادشاهان شیعی مذهب دکن.
روابط با ایرانیان
روابط ایران و هند از زمان شاه سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول آغاز میشود.
بابر با حمایت سلطان حسین بایقرا و سپس شاه اسماعیل اول به حکومت هند رسید.
در زمان بابر، دو هیئت سفارت، برای اعلام خبر پیروزی ایرانیان بر ازبکان، از سوی شاه طهماسب به دربار هند رفتند؛ و یک هیئت نیز از طرف بابر برای ابراز خرسندی او از پیروزی ایرانیان به دربار ایران آمد.
در زمان همایون، مناسبات دوپادشاهی صمیمانه تر شد؛ زیرا همایون که پس از شکست از شیرشاه سوری (حک :۹۴۷ـ۹۵۲) به ایران پناهنده شده بود، تحت حمایت شاه طهماسب قرار گرفت و حتی به یاری او قندهار را بازپس گرفت.
آنگاه، بنابه قرارداد با شاه طهماسب، قلع قندهار را به فرماندهی ایرانی واگذار کرد.
همایون در طول ده سال باقیمانده از زندگی پرتلاطم خود ـ از هنگام بازگشت به پادشاهی در دهلی تا مرگ ناگهانیش ـ مناسبات حسن خود را با شاه طهماسب حفظ کرد و سفیران زیادی میان آنان رد و بدل شد.
اکبر نیز طی سلطنت طولانی خود، با چهار پادشاه صفوی مناسباتی داشت که مهمترین آنان شاه طهماسب و شاه عباس اول بودند.
پس از درگذشت همایون، شاه طهماسب باردیگر بر قلع قندهار دست یافت و اکبر که توان نگهداری قلعه را نداشت بناچار تسلیم شد، اما این اقدام، اکبر را به حدی آزرد که تا هنگام سلطنت شاه عباس اول با دربار صفوی هیچگونه مناسباتی برقرار نکرد.
شاه عباس به سبب تهدید مرزهای شمال شرقی ایران از سوی ازبکان و مرزهای غربی از طرف عثمانیها با اکبر روابط نزدیکتری برقرار کرد.
به همین سبب هیئتی به دربار او فرستاد که ثمری نداشت؛ زیرا چپاول خراسان به دست ازبکان اکبر را نگران نمیکرد.
اما همو تا مدتها پیشنهاد عبدالله خان ازبک را، مبنی بر حمله به ایران ، نمی پذیرفت؛ زیرا میدانست نتیجه ای نخواهد داشت و تنها هنگامی به این کار رضایت داد که از سویی در صدد برانداختن حکومت عبدالله خان برآمد و از سوی دیگر به فکر تسخیر دوباره قندهار افتاد.
در همین هنگام (۹۸۵) قلعه داران ایرانی قندهار، قلعه را به فرستادگان اکبر تسلیم کردند، زیرا میدانستند که توانایی رویارویی با ازبکان را ندارند و شاه صفوی نیز از ایشان حمایت نخواهد کرد.
پس از این رویداد، اکبر هیئتی به دربارشاه عباس فرستاد که نخستین هیئت اعزامی بابریان، پس از گذشت چهاردهه، به ایران بود.
شاه عباس نیز در برابر تصرف قندهار واکنشی نشان نداد؛ زیرا، به سبب یورشهای ازبکان به خراسان، به مناسبات دوستانه بااکبر نیاز داشت.
اما این مناسبات پس از چندی به سردی گرایید؛ زیرا با درگذشت عبدالله خان، شاه عباس آسوده خاطر شد و بار دیگر در صدد تسخیر قندهار برآمد.
با جلوس جهانگیر، شاه عباس لشگرکشی بی ثمری به قندهار کرد و پس از آن کوشید تا مناسبات دوستانه ای با دربارهند برقرار کند.
او طی سلطنت طولانی خود، هیئت سفرای بسیاری به هند فرستاد که هدف آنها بیشتر تأمین منافع ایران در قندهار بود.
دوستی جهانگیر با شاه عباس چنان اعتمادی در جهانگیر برانگیخت که هنگام لشکرکشی شاه عباس به قندهار تنها سیصد سرباز هندی از چنین قلع مهمی نگهبانی میکردند.
شاه جهان با آمیزه ای از لیاقت، جاه طلبی و قدرت، سیاست خارجی مؤثری را پیش برد.
او که یک سال پیش از مرگ شاه عباس اول برتخت نشسته بود، در سیاست خارجی سه هدف اساسی را دنبال میکرد: نخست بازپس گیری قندهار، سپس احیای قدرت خاندانش در توران، سرزمین نیاکانش، و سرانجام برقراری اقتدارش در دکن و برهم زدن اتحاد آن با ایران .
در واقع، تدبیر او این بود که در حمله به توران، ایران را و هنگام تسخیر قندهار، توران را بیطرف نگه دارد، و برای این کار هیئت سفرایی به هردو طرف گسیل داشت.
از آنجا که شاه صفی اول چندان توجهی به سیاست خارجی نداشت، شاه جهان براثر تبانی با علی مردان خان، فرمانده ایرانیِ قلعه قندهار، توانست آنجا را بازپس گیرد و برای توجیه این کار، سفیری به دربار صفوی فرستاد که اقبالی نداشت.
شاه جهان در ۱۰۵۹ حمل بی نتیجه ای به بلخ کرد که شاه عباس دوم با استفاده از این فرصت موفق شد قندهار را پس بگیرد.
اورنگ زیب که پس از منازعات طولانی بر سر جانشینی، به حکومت رسیده بود، از تسخیر قندهار چشم پوشید، و به همین سبب، توانست با شاه عباس دوم مناسبات حسنه برقرار کند او سفیری به دربار صفوی فرستاد اما پس از چندی، سفیر او از دربار ایران رانده شد و شاه صفوی نامه ای توهین آمیز برای اورنگ زیب فرستاد.
ناخرسندی شاه صفوی تا بدانجا بود که در صدد تسخیرهند برآمد، اما در همین زمان در خراسان درگذشت.
سبب این دگرگونی حال شاه معلوم نشد؛ یا از سفیر خطایی سرزده بود و یا اینکه شاه گرفتار اوهام شده بود به هرحال، تا پایان حکمرانی شاه عباس دوم، دو کشور رابطه ای نداشتند و از آن پس نیز مناسبات بابریان و صفویان تیره شد؛ و عامل عمد این تیرگی مسئل قندهار بود در ۱۱۲۱ ایرانیان به دلیل جانبداری میرویس، فرمانده افغانی قندهار، از پادشاهان بابری ، قندهار را از دست دادند؛ و این، همزمان بافروپاشی قدرت صفویان و بابریان بود و دو خاندان در وضعی نبودند که بتوانند به یاری یکدیگر بشتابند.
به هر حال این رویدادها زمینه را برای قدرت گیری افغانها و حمل آنان به ایران آماده ساخت.
روابط بابریان و عثمانی
در دور سلطنت سلیم اول ۹۱۸ـ۹۲۶) و سلیمان کبیر (۹۲۶ـ۹۷۴) نفوذ عثمانی ها در اقیانوس هند گسترش یافت، اما افزایش قدرت دریایی پرتغالیها در همان ناحیه از نفوذ آنان کاست.
درزمان اکبر دو امپراتوری رابطه ای نداشتند، تنها شاه جهان یک هیئت سفارتی مهم به دربار عثمانی فرستاد، با این هدف که برضد صفویان شیعی ، اتحادی سنی پدیدآورد.
اورنگ زیب نیز؛ بویژه پس از شکست عثمانیها از اروپاییان، توجه اندکی به برقراری مناسبات با عثمانیها داشت.
در حمل نادر به هند، محمدشاه کوشید باب مذاکرات تازه ای را با دربار عثمانی بگشاید به نتیجه ای نرسید.
به طورکلی، عثمانیها و بابریان به سبب دوری دو کشور از یکدیگر و لزوم زمان طولانی برای تبادل سفیر نتوانستند مناسبات سیاسی برقرار کنند.
سازمان اجتماعی و اداری
وجود دیوان متمرکز و سازمان یافته، جنب درخشانی از حکومت بابریان محسوب میشود که در واقع بنیانگذار آن اکبر بود.
او هند را به صوبه (استان) هایی تقسیم کرد که هر کدام «صوبه داری» (حاکمی) نظارت میکرد.
قدرت حاکم را صاحب منصبی دیوانی، چون «بخشی» و «صدر»، محدود میکرد.
آنان نیز از وزیرانِ خود در مرکز، تبعیت میکردند.
این وزیران را خود اکبر بر می گزید.
مسئول دیوان علی یا رئیس تشکیلات مالیه بتدریج مهمترین وزیر میشد.
او بر عواید سلطان و درآمد املاک شخصی وی (خالصه) نظارت میکرد و عهده دار پرداخت تمامی هزینهها بود.
پیش از سد دوازدهم هیچیک از منصبهای عالی موروثی نبود.
منصبداران بابری حقوق خود را نقدی یا جنسی و یا به صورت بخشی از زمینهایی که مأمور گردآوری عواید و مالیاتهای آن بودند، دریافت میکردند.
این نوع واگذاری زمین به «جاگیر» یا «تنخواه جاگیر» (تیول، اقطاع) معروف شد و دارند جاگیر را «جاگیردار» می گفتند.
جاگیرها انتقال پذیر بودند و برای جلوگیری از فزونی نفوذ اشراف و فرماندهان نظامی ، کسی نمیتوانست جاگیری را برای مدت طولانی در اختیار داشته باشد.
حاکم و وزیرانش بر قدرت جاگیرداران نظارت میکردند.
نظام جاگیرداری تا اواسط سلطنت اورنگ زیب، شکل سنتی خود را حفظ کرد، اما در این دوره براثر جنگهای مداوم با دکن، نابسامانی دیوان و غیبت پادشاه از شمال هند، نظام پیچید تعیین جاگیرها به سستی گرایید.
برنیه، جهانگرد فرانسوی، یکی از دلایل شکست حکومت بابریان را همین نظام انتقال جاگیرها دانسته است؛ زیرا جاگیردار که بهطور مداوم صاحب جاگیر نبود، می کوشید تا از موقعیت موقتی خود تا حدی غیرمعمول بهره برداری کند که این امر به غارت کشور میانجامید.
قدرت گرفتن زمینداران نیز در تضعیف جاگیردارها نقش اساسی داشت.
زمیندارها، رؤسای گوناگون خراجگزار و «راجپوت» های خودمختار بودند و کسی جز سلطان نمیتوانست آنان را برکنار یا منصوب کند.
زمیندار، مأمور جمع آوری مالیاتِ زمینهایی بود که حکومت به او میسپرد و باید اجاره بهای زمین را به حاکم میپرداخت.
جاگیردارها گاه با مخالفتهای شدیدِ زمیندارها روبرو میشد، زیرا برآورد سنگین مالیاتی میتوانست زمیندارها را از درآمدشان محروم کند.
اشراف بابری طبقه ای خاص بودند و ثروت و وراثت دو عامل مهم برای قرار گرفتن در این طبقه بود.
برای مردم عادی، هرقدر هم شایستگی داشتند ورود به این طبقه ناممکن بود.
از اواسط دور بابری به بعد، اشراف مهاجرایرانی و ازبک، از حیث نفوذ براشراف محلی پیشی گرفتند، زیرا امتیازهای ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 