پاورپوینت کامل هرمونوتیک (کلام جدید) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل هرمونوتیک (کلام جدید) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هرمونوتیک (کلام جدید) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل هرمونوتیک (کلام جدید) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
هرمنوتیک (کلام جدید)
هرمنوتیک در مغرب زمین، رشتهای نوظهور است که بر بسیاری از قلمروهای فرهنگ غرب تاثیر گذارده است. در سالهای اخیر، برخی در ایران نیز به ویژه در حوزه تفکر دینی، با بهره از اندیشههای هرمنوتیکی غرب، به بحث در حوزه معارف اسلامی پرداختهاند. هرمنوتیک به معنای خبر دادن و ترجمه کردن و تعبیر کردن، علم یا نظریه تأویل است که فهم متون و چگونگی ادراک و فهم و روند آن را بررسی میکند.
فهرست مندرجات
۱ – معنای هرمنوتیک
۲ – تاریخ هرمنوتیک
۲.۱ – کلاسیک
۲.۲ – رمانتیک
۲.۳ – فلسفی
۲.۳.۱ – نتیجه هرمنوتیک فلسفی
۳ – هرمنوتیک در ایران
۴ – تفسیر و فهم متون دینی در اسلام
۵ – تفاوت تفسیر قرآن با هرمنوتیک
۵.۱ – پیش فرضهای تفسیر
۵.۲ – پیش دانستههای مفسّر
۵.۳ – تفسیر تحمیلی
۵.۴ – علل اختلاف مفسّران قرآن
۵.۴.۱ – علت برتری روش مفسران مسلمان
۶ – چیستی هرمنوتیک
۶.۱ – فلسفی بودن هرمنوتیک
۶.۲ – هرمنوتیک بینام
۷ – تاریخچه هرمنوتیک تا آغاز قرن بیستم
۷.۱ – قرن هفدهم
۷.۱.۱ – نظریه شلایر ماخر
۷.۲ – قرن نوزدهم
۷.۲.۱ – ارزیابی کامیابی دیلتای
۸ – هرمنوتیک هیدگر
۸.۱ – تعریف دازاین
۸.۲ – هدف هیدگر از دازاین
۸.۳ – نظریه مهم هیدگر
۸.۴ – تاریخی بودن انسان
۸.۵ – خلاصه
۹ – هرمنوتیک فلسفی گادامر
۹.۱ – نظریات گادامر
۹.۱.۱ – مسائل کتاب حقیقت و روش
۹.۱.۲ – یک آموزه گادامر
۹.۱.۳ – تحلیل گادامر از ماهیت بازی
۹.۱.۴ – درباره سنت
۹.۱.۵ – در مورد شکل و محتوا
۹.۱.۶ – در مورد زبان
۹.۱.۷ – در باب حقیقت
۹.۱.۸ – در مورد فهم
۹.۲ – اشکالات گادامر در مورد فهم در اندیشه
۹.۲.۱ – ابهامات در مورد ادعای گادامر
۱۰ – هرمنوتیک هابرماس و ریکور
۱۰.۱ – مشاجره برماس با گادامر
۱۰.۲ – نظریات ریکور
۱۰.۲.۱ – جنبه تبینی
۱۰.۲.۲ – تشخیص تفسیر معتبر از نامعتبر
۱۰.۲.۳ – داوری در مورد نظریات ریکور
۱۱ – هرمنوتیک عینگرا
۱۲ – نظریات بتی
۱۲.۱ – قوانین هرمنوتیکی بتی
۱۳ – عقیده هرش
۱۳.۱ – تحلیل هرش از معنای متن
۱۳.۲ – نظریه هرش در مورد رسالت مفسر
۱۴ – پانویس
۱۵ – منبع
معنای هرمنوتیک
واژه «هرمنوتیک» (hermenneutic) از ریشه یونانی” hermeneuien” است که آنرا به معنای«تأویل» باز گرداندهاند.
این واژه در قرون وسطی به معنای هنر یا دانش تفسیر و فهم کتاب مقدّس بود. شلایرماخر آن را عبارت از روش فهم مطلق متون دانسته است و دیلتای به معنای روششناسی علوم انسانی پنداشته است.
هیدگر آنرا در هستیشناسی به کار گرفته است و گادامر، این کلمه را برای هستیشناسی فهم به خدمت گرفته است.
[۱] مشکات، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، ص۵۷۹.
تاریخ هرمنوتیک
تاریخ هرمنوتیک را سه دوره دانستهاند:
کلاسیک
رواج اندیشه پروتستانتیسم و بالا گرفتن نهضت اصلاح مذهبی در قرن ۱۶م. و از میان رفتن مرجعیت کلیسای رم در تفسیر کتاب مقدّس، نیاز به تنظیم قواعدی برای تفسیر را آشکار ساخت.
چون در این دوره معتقد بودند که فهم حقیقت ممکن است، هرمنوتیک در پی آن بود تا روشی برای تفسیر کتاب مقدّس پیش کِشد و ابهام را بزداید.
[۲] اصفهانی، محمد نصر، معرفت دینی، ص۱۳۱.
رمانتیک
هرمنوتیک جدید با نظریّههای شلایر ماخر، از روش فهم متون مقدّس به روش فهم مطلق متون ادبی مبدّل گشت. او بر آن بود که «فهم»، امری طبیعی و عادی نیست؛ بلکه «بدفهمی» است که عادی و طبیعی است.
[۳] مشکات، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، ص۵۸۰.
[۴] واعظی، احمد، کتاب نقد، ج۲۳، ص۱۲۰.
و هرمنوتیک، وسیلهای برای پرهیز از بدفهمی است که از فاصله زمانی میان مفسّر و متن سرچشمه میگیرد.
فهمِ معنای نهایی متن ناممکن نیست. برای رسیدن به آن باید افزون بر فهم دستوری متن، به فهم روانشناختی ذهنیّت مؤلّف متن نیز پرداخت و اندیشه او را بازساخت.
[۵] واعظی، احمد، کتاب نقد، ج۲۳، ص۱۲۰.
فلسفی
نظریّههای هیدگر، هرمنوتیک فلسفی را آغاز کرد و به جای روش فهم، به درک معنای هستی روی آورد. در نظر هیدگر، فلسفه حقیقی باید معنای هستی را به فهم آوَرَد و این هدف، از گذر تحلیل پدیدار شناسانه وجود انسانی به دست میآید.
هستی انسان از دو طریق بر انسان آشکار میشود: نخست از طریق احوال و احساسات و دیگر، از طریق فهم.
فهمیدن، امکان رسیدن و شدن را فراهم میآورد.
[۶] واعظی، احمد، کتاب نقد، ج۲۳، ص۱۲۳.
پیش فرضها و تفسیرهایی که از وجود انسان داریم، در تفسیر متون دخیلاند. زبان، ابزار بیان نیست؛ بلکه نمود هستی است و واژگان را معانی ثابت و واحدی مستقل از کاربرد و استعمال آنها نیست.
[۷] مشکات، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، ص۵۸۵.
گادامر از هرمنوتیک فلسفی هیدگر پیروی کرد. هرمنوتیک در باور او، کاوشی است در ماهیّت فهم و تبیین شرایط وجودی و نیز عوامل مؤثر بر آن. او معتقد است که هیچ فهمی بدون پیش فرض نیست و گرایشها و دیدگاهها و انتظارات مفسّر در فرآیند فهم دست دارند.
[۸] واعظی، احمد، کتاب نقد، ج۲۳، ص۱۲۸.
فرآیند فهم از طریق گفتوگویی میان مفسر و متن به دست میآید.
نتیجه هرمنوتیک فلسفی
در این گفتوگو، افق فکری مفسّر با افق معنایی متن در میآمیزد و معانی جدیدی از آن میان بر میخیزند که حتی مورد نظر مؤلّف متن نیز نبودهاند. افق فکری مفسّر، پیوسته تغییر میپذیرد و از اینرو است که هیچ تفسیری کامل نیست.
[۹] واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، ص۲۶۷.
فهم متن، همواره فهمی است عصری و به فضای ویژه روزگار خود وابسته است.
هیچگاه نمیتوان به صورت قطعی معنای یک متن را دریافت.
[۱۰] هادوی تهرانی، مهدی، مبانی کلامی اجتهاد، ص۲۳۴.
بنابر مبانی هرمنوتیک فلسفی، هدف تفسیر متن، دریافتن مراد مؤلّف آن نیست. تفسیر متن، فرآیندی بیپایان است و متن قابلیّت قرائتهای گوناگون دارد. پیشداوریهای مفسّر، شرط وجودی فهماند و معیاری یگانه برای داوری میان قرائتها و تفسیرهای متعدد وجود ندارد.
[۱۱] حسینزاده، محمد، مبانی معرفت دینی، ص۱۳۹.
هرمنوتیک در ایران
در سالهای اخیر برخی روشنفکران ایرانی کوشیدهاند اصول و مبانی هرمنوتیک فلسفی را برای فهم دین و تفسیر متون دینی به کار گیرند.
دعاوی آنان عبارتاند از:
۱. شریعت و متون دینی صامتاند.
۲. پیش فرضهای ذهنی مفسّر در تفسیر متن دخیلاند.
۳. به گوهر و حقیقت دین نمیتوان راه یافت.
۴. فهم، فرآیندی است متحوّل و نسبی.
۵. معرفت دینی، عصری است.
۶. قرائت متعدّد از متون دینی ممکن است، بی آنکه معیاری برای بازشناختن فهم درست از نادرست در دسترس باشد.
[۱۲] واعظی، احمد، کتاب نقد، ج۲۳، ص۱۲۸.
[۱۳] مشکات، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، ص۵۹۳.
تفسیر و فهم متون دینی در اسلام
هدف در تفسیر و فهم متن- بهویژه متن دینی- رسیدن به مراد مؤلّف است.
خداوند قرآن را برای هدایت انسان نازل کرده است.
[۱۴] بقره/سوره۲، آیه۱۸۵.
[۱۵] اسراء/سوره۱۷، آیه۹.
و او را به تدبّر و اندیشه در آن فرا خوانده است.
[۱۶] نساء/سوره۴، آیه۸۲.
[۱۷] ص/سوره۳۸، آیه۲۹.
آیات قرآنی حکایت از آن دارند که مقصود از نزول قرآن و دیگر کتب آسمانی این است که انسان در آن بیندیشد و به مراد خداوند برسد و آن را به کار گیرد.
بنابراین، تفسیر باید «مؤلّف محور» باشد. تفسیر در نظرگاه علمای اسلام، جنبه روشی دارد، نه فلسفی.
تفاوت تفسیر قرآن با هرمنوتیک
بدین روی، مفسران بزرگ قرآن، برای «مفسِّر» شرطها و ویژگیهایی را لازم شمردهاند و تنها در این صورت است که میتوان به مراد خداوند پی بُرد.
[۱۸] سبحانی، جعفر، هرمنوتیک، ص۱۲.
تفسیر قرآن با هدف دست یافتن به مقصود خداوند صورت میپذیرد و از اینرو نمیتوان پیوند آن را با مؤلّف- که خداوند متعال است- نادیده انگاشت. نمیتوان متن دینی را همچون شعر یک شاعر پیش رو نهاد و به تفسیر آزاد آن پرداخت که گونهای بازی با متن است.
[۱۹] حسینزاده، محمد، مبانی معرفت دینی، ص۱۴۹.
پیش فرضهای تفسیر
تفسیر هر متنی نیازمند پیشفرضهایی است که نه تنها مانع فهم حقیقت نیستند، بلکه مفسّر را در فهم مراد مؤلّف یاری میدهند. این پیشفرضها عبارتاند از:
۱. صاحب متن عاقل است.
۲. صاحب متن قصد شوخی نداشته است.
۳. از متن، مفهومی خلاف ظاهر اراده نکرده است.
۴. صاحب متن حکیم است و از اینرو، خلاف غرض خویش کاری نمیکند.
۵. صاحب متن خلاف قواعد زبانی سخن نگفته است.
۶. صاحب متن، هر واژه را در معنای خود به کار برده و چنانچه در معنایی دیگر به کار برده است، آن را با قرینه همراه کرده است.
[۲۰] سبحانی، جعفر، هرمنوتیک، ص۶۸-۶۹.
پیش دانستههای مفسّر
برای راه یافتن به مراد مؤلّف پیشدانستههایی برای مفسّر لازم است که عبارتاند از:
۱. دانشهای ابزاری که پیش زمینه فرآیند فهم متناند؛ همانند دانش قواعد ادبی، منطق و لغت.
۲. معلوماتی که زمینه طرح پرسش از متن را فراهم میسازند و پاسخهای متن به آن پرسشها را معلوم میسازند.
۳. آگاهی از ویژگیهای شخصیّتی مؤلف؛ آن ویژگیها که مفسّر را در فهم مراد مؤلّف یاری میبخشند.
۴. آگاهی از برخی پیش دانستههای یقینی که در فهم مراد متکلم دخالت دارند.
[۲۱] حسینزاده، محمد، مبانی معرفت دینی، ص۱۵۲.
تفسیر تحمیلی
گاه مفسّر میکوشد تا گرایشها و فضای خاصّ ذهنی خویش را در فرآیند تفسیر دخالت دهد و آرای ظنّی و مقصود خود را بر متن تحمیل کند.
در این صورت است که فضای فهم به تاریکی و ناراستی میگراید و دست یافتن به مراد مؤلّف ناممکن میشود. این فرآیند، در حقیقت، تطبیق متن بر آرا و عقاید مفسّر است، نه تفسیر متن و در روایات دینی از آن با عنوان «تفسیر به رأی» یاد شده است.
[۲۲] طباطبائی، محمدحسین، ترجمه المیزان، ج۱، ص۱۳.
علل اختلاف مفسّران قرآن
قرآن فصیحترین نمونه کلام عربی است و مفاهیم آن به روشنی پدیدار است. از این رو، اختلاف مفسّران قرآن در تعیین مصادیق آیات و فهم مدالیل تصوّری و تصدیقی آن است.
[۲۳] طباطبائی، محمدحسین، ترجمه المیزان، ج۱، ص۱۴.
مهمترین عواملی که چنین اختلافی را بر میانگیزند، عبارتاند از:
۱. اختلاف در روشهای تفسیری؛ روشهایی همانند روش روایی، روش ذوقی و روش عرفانی و یا روش فلسفی.
۲. اختلاف در پارهای از مسائل علوم ادبی یا علم رجال و درایه.
۳. تفاوت میزان دقت و تیزهوشی مفسّران.
۴. طرح پرسشهای نوین از متن و گرفتن پاسخهای مناسب از آن.
[۲۴] میرداماد، میر محمدباقر بن محمد، قبسات، ج۱۷، ص۲۹-۳۰.
علت برتری روش مفسران مسلمان
مفسّران مسلمان، فهمهای مشترک فراوانی به ویژه در مدلول لفظی آیات و روایات دارند و فهم متون دینی در اسلام، روشمند و منظّم است.
[۲۵] میرداماد، میر محمدباقر بن محمد، قبسات، ج۱۷، ص۲۵.
[۲۶] میرداماد، میر محمدباقر بن محمد، قبسات، ج۱۷، ص۲۹-۳۰.
در تفسیر متون دینی همانند دیگر متون، بسیاری از پیشفرضها نقشآفریناند؛ ولی با پیروی از روش درست میتوان از دخالت ذهنیّت مفسّر در فرآیند تفسیر جلوگیری کرد.
مفسّران قرآن در پی فهم مقاصد مؤلّفاند و مشترکات فراوانی دارند و وجود پارهای اختلافات میان آنان، دلیل بر جواز قرائتهای گوناگون و بیضابطه از دین را فراهم نمیآورد.
چیستی هرمنوتیک
واژه هرمنوتیک در یونان باستان متداول بوده لیکن، معمولاً ران هاور را نخستین کسی میدانند که این واژه را در عنوان کتاب خود، (۱۶۵۴ م) برای شناساندن گونهای از دانش به کار برده است. از اینرو، بررسی تاریخچه هرمنوتیک را از سده هفدهم میلادی آغاز میکنند و دوران پیش از آن را «پیش تاریخ» هرمنوتیک مینامند. این واژه از منظر ریشهشناختی، برگرفته از فعل یونانی Hermeneuin به معنای تفسیر کردن است و رابطهای نیز با هرمس، خدای پیامرسان یونانیان، دارد. Hermeneuties، شاخهای از معرفت است و به حوزه عالم هرمنوتیک مربوط میشود. در عین حال، هرمنوتیک کاربرد اسمی و وضعی نیز دارد.
گستره این تعریفها، چنان است که ما را از دستیابی به تعریف همه تلاشهای نظری موسوم به هرمنوتیک باز میدارد. مثلاً هرمنوتیک دیلتای از سنخ روش شناسی است، ولی هیدگر، شان هرمنوتیک را تامل در باب بنیادهای هستی شناختی فهم میداند. در هر حال، تعریف تسامحی پل ریکور، برای سنخشناسی این معرفت مفید است. در نگاه او «هرمنوتیک نظریه عمل فهم است در جریان روابطش با تفسیر متون».
فلسفی بودن هرمنوتیک
برخی هرمنوتیک را تاملی فلسفی میدانند که میکوشد مفهوم فهمیدن را روشن کند. اما تعریف مفهوم فهمیدن به عنوان قلمرو هرمنوتیک، با دو مشکل روبهروست؛ زیرا هم هرمنوتیک زمینههای متفاوتی را در بر میگیرد و هم این مقدار اشتراک نظر، نمیتواند مبین قلمرو هرمنوتیک باشد. ممکن است طرح هرمنوتیک فلسفی هیدگر این گمان را تقویت کند که بهانه قلمرو ممکن برای اندیشه هرمنوتیکی، همان است که در هرمنوتیک فلسفی جریان دارد.
البته هرمنوتیک فلسفی افقی تازه و پیشنیاز هرگونه بحث درباره ماهیت فهم است، اما معنای این سخن محدود کردن دایره هرمنوتیک به این افق تازه نیست. ریچارد پالمر در توضیح قلمرو هرمنوتیک و عدم احضار آن به هرمنوتیک فلسفی، آن را شامل سه مقوله کاملاً متمایز میداند: هرمنوتیک خاص (مجموعه اصول تفسیری ویژه برای هر شاخه معرفتی)؛ هرمنوتیک عام (روششناسی فهم و تفسیر در شاخههای متعدد علوم) و هرمنوتیک فلسفی (تامل فلسفی در پدیده فهم، بدون تمایل به ارایه روشهای حاکم بر آن). پس، با توجه به قلمروهای سهگانه هرمنوتیک، توهم اختصاص آن به گرایش خاص درهم میشکند.
نویسندگان نخستین متون هرمنوتیکی، اصول تفسیری را در شاخههای ویژهای از علوم پی میگرفتند و بر آن نبودند که طرح هرمنوتیکی عامی برای تمامی دانشهای مبتنی بر تفسیر در افکنند. در دید تاریخ نگاران، شلایر ماخر نخستین کسی بود که در راه تعمیم هرمنوتیک گام برداشت. عمومیت هرمنوتیک تا پایان قرن نوزدهم، عمومیتی نسبی است و همه شاخههای معرفتی را در بر نمیگیرد. هرمنوتیک فلسفی هیدگر و گادامر، در قرن بیستم، مدعی عام بودن است. شاید ادعای عمومیتی همه جانبه برای هرمنوتیک فلسفی و «فلسفه اولی» نامیدن آن، ناشی از حضور مطلق پدیده تفسیر در همه اشکال فهم باشد. البته ادعای عام بودن هرمنوتیک فلسفی، مانع رشداندیشههای هرمنوتیکی خاص در شاخههای معارف بشری نشده است.
جهتگیری هرمنوتیکی و درونمایه آن، منجر به پیدایش نحلههای مختلف هرمنوتیک فلسفی شد. هیدگر هدف فلسفه راستین را پاسخ به پرسش از معنای هستی میداند. و هدفی هستی شناسانه دارد، نه روششناسانه و معرفت شناسانه.
گادامر هرمنوتیک خویش را بر بنیانی هستی شناختی فهم بنا مینهد تامل در ماهیت فهم و تاویلی بودن آن، هدف متوسط هیدگر و غرض اصلی گادامر است.
پل ریکوز نیز متاثر از هیدگر است. اما میکوشد از طریق معناشناسی به مساله وجود برسد و نه با تحلیل پدیدهای خاص به نام دازاین. از اینرو، تمام قلمرو هرمنوتیک به معناشناسی ارجاع میشود. از نظر او، ما به هستی شناسی مستقل، آنگونه که هیدگر به آن میاندیشد، دسترسی نداریم و همه هستیشناسیها آکنده از نمادهاست. پس برای شناخت هستی، چارهای جز گذار از معناشناسی نیست. هرمنوتیک، از آنجا که به مقوله زبان و تفسیر معطوف است، جایگاه و اهمیتی بنیادین دارد تاکید بر عالم فهمکننده در علوم اجتماعی و انسانی و نیز توسعه مفهوم متن به رؤیاها و اسطورههای دینی، بر اهمیت مباحث هرمنوتیک میافزاید.
هرمنوتیک بینام
همواره آرا و اندیشههایی بودهاند که با نام رسمی هرمنوتیک عرضه نشدهاند، اما درونمایه هرمنوتیکی داشتهاند. این دیدگاهها را میتوان «هرمنوتیک بینام» دانست. سنت آگوستین (۴۳۰-۴۵۴ م) مقالهای با عنوان «در باب نظریه مسیحی» دارد که برخی آن را از لحاظ تاریخی مؤثرترین نوشته هرمنوتیکی میدانند. او تحقیق هرمنوتیکی را محدود به فقرات مبهم کتاب مقدس میدانست. نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴ م) نیز رگههایی از انگارههای هرمنوتیکی در مکتوبات خود دارد. چنین اندیشههایی در شاخههای مختلف علوم اسلامی نیز عرضه شدهاند. بخشی از علم اصول به مسایل مربوط به فهم متن و قواعد حاکم بر آن اختصاص دارد. پارهای از مقدمات تفسیر نیز به نوبه خود هرمنوتیکی است. «تفسیر قرآن به قرآن»، تفسیر رمزی و تمثیلی باید گونههایی از گرایش هرمنوتیکی به شمار آیند. البته در مباحث اسلامی، دیدههایی که با هرمنوتیک فلسفی تناسب داشته باشند، یافت نمیشوند؛ بلکه نظریه تفسیری رایج در آنها تقابلی گسترده با مباحث هرمنوتیک فلسفی در زمینه فهم دارد و در عین حال، تناسب وسیع با مباحث هرمنوتیک ما قبل فلسفی دارند. تفکر دینی معاصر در جهان، شاهد طرح مباحث تازهای است که برخی از آنها ریشه در هرمنوتیک دارد. پارهای از مباحث هرمنوتیک، معطوف به تفکر فلسفی دربارهی فهم به گونه مطلق است که دامنه آن، معرفت و فهم دینی را نیز در بر میگیرد و شیوههای تفسیری عالمان دینی را به چالش میکشد. درک رایج و متعارف از متون دینی با «قرائت سنتی از دین»، بر آموزههایی چند استوار است. هدف مفسر، درک پیامهای متون دینی است و این هدف از راه پیمودن روش عقلایی فهم متن ممکن میشود. مفسر در برابر «نصوص دینی» به فهم عینی و مطابق با واقع میرسد و در برابر «ظواهر» با بهره بردن از اصول حاکم بر محاوره، به تفسیری معتبر و رایج در عرف عالمان دست مییابد. فاصله زمانی مفسر و متن، مشکلی پدید نمیآورد و فهم، عملی متن محور و مؤلف محور است و پیش داوری به آن آسیب میرساند. قرائت سنتی از متن با نسبی گرایی تفسیری، مخالف است و اعتقاد دارد که متن، هر تفسیری را بر نمیتابد.
این بنیادها و آموزهها از سوی برخی گرایشهای متمایل به هرمنوتیک قرن بیستم، به چالش کشیده شده است. بر اساس دستاوردهای هرمنوتیک فلسفی. دخالت ذهنیت مفسر در فهم، شرط وجودی حصول فهم است؛ درک عینی امکان پذیر نیست؛ فهم متن عملی بیپایان است و سازگار با قرائتهای نامحدود؛ درک نهایی از متن وجود ندارد؛ هدف تفسیر، درک مراد مؤلف نیست و معیاری برای سنجش تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد.
تاریخچه هرمنوتیک تا آغاز قرن بیستم
علوم و معارف بشری، اغلب سیر تکاملی خطی و غایتگرایانه داشتهاند، اما تاریخ هرمنوتیک، متنوع و چند سویه است و چرخشها و دگرگونیهای اساسی یافته است. در نظر برخی تاریخ هرمنوتیک بسط اندیشه درک تفسیری در علوم انسانی، لایههای ساختار وجودی انسان و تاریخمندی و زمانمندی تجارب انسانی است. اما هرمنوتیک هرگز نمیتواند به نظریه تفسیر یا علم تفسیر بدل شود؛ زیرا کلمه تفسیر در مشربهای گوناگون هرمنوتیکی، معنای یکسانی ندارد. «تنها اصل مشترک» در تاریخ هرمنوتیک، توجه به مقوله فهم متن است. گرچه متن و نوشتار، همراز با تفسیر و فهم و شرح است، اما نگاه استقلالی به روش تفسیری، تاریخی به درازای تاریخ تفسیر و فهم متون ندارد. گادامر نقطه آغازین هرمنوتیک را نهضت اصلاح دینی میداند، اما دیلتای آغاز آن را از لغتشناسی به شلایر ماخر باز میگرداند. البته صحیحتر آن است که شلایر ماخر را بنیانگذار «هرمنوتیک مدرن» بدانیم، نه پایهگذار دانش هرمنوتیک؛ زیرا رویکرد نهضت اصلاح دینی به فهم کتاب مقدس، تفاوتی با اساس رویکرد عصر روشنگری نداشت. پس باید مبداء تاریخی هرمنوتیک در دنیای مسیحیت را، نهضت اصلاح دینی قرن شانزدهم دانست.
مارتین لوتر، بنیانگذار نهضت اصلاح دینی، دیدههای هرمنوتیکی در باب تفسیر کتاب مقدس داشت و اندیشههای او احساس نیاز به قواعد و اصولی برای تفسیر کتاب مقدس را تشدید کرد.
قرن هفدهم
در قرن هفدهم، دانهاور عنوان کتاب خویش را هرمنوتیک قدسی یا روش تفسیر متون مقدس نهاد. و قوانینی مطرح کرد که میتوانست علمی مقدماتی برای مطلق علوم تفسیری تلقی شود. اندیشه او مورد استقبال عقلگرایان قرنهای هفدهم و هجدهم قرار گرفت. در عصر روشنگری، هرمنوتیک، منطق و روش تفسیر شمرده میشد.
جان مارتین کلادینوس افق جدیدی در هرمنوتیک گشود که منشاء بسیاری از مباحث هرمنوتیکی در دو قرن بعد از او شد. تاملات وی، هرمنوتیک عام یا نظریه تفسیر را از منطق جدا کرد. در نظر او، تفسیر، ذکر مفاهیمی است که برای درک کامل یک فقره و عبارت مبهم، بایسته است. از اینرو، تفسیر در خدمت اثبات صدق یک عبارت نیست، بلکه در پی رفع ابهام متن است.
نظریه تفسیری جورج فردریک مییر (۱۷۱۸-۱۷۷۷ م) ورای افق تفسیر لفظی است و شامل مطلق نشانهها میشود. از دیدگاه مییر، هرمنوتیک علم به قواعدی است که لحاظ آنها ما را بر درک معانی از نشانههای آنها قادر میسازد. پس تفسیر نشانهها و موضوعات لفظی، فقط بخشی از هنر عام تفسیر است.
نظریه شلایر ماخر
شلایر ماخر را معمولاً بنیانگذار هرمنوتیک مدرن میشمارند. او بد فهمی را امری طبیعی تلقی کرد. از نظر او کار هرمنوتیک از همان آغاز تلاش برای فهم شروع میشود. از اینرو، نیاز به هرمنوتیک، همیشگی و توام با فهم است. طبق رویکرد او، ما نمیتوانیم مدعی فهمیدن چیزی باشیم، مادام که نتوانیم آنرا به گونهای با سیستم درک و ترسیم کنیم، رمانتیسم، شلایر ماخر را به آنجا رساند که بدفهمی و عدم اطمینان از فهم صحیح مراد مولف را امری عام تلقی کند.
شلایر ماخر مساله ماهیت فهم و تفسیر متن را در زمره مباحث هرمنوتیک درآورد و آنرا بازسازی و باز تولید دانست، در حالیکه پیش از او تفسیر متن، عبارت از جهت با متن و ابهامات موجود در آن بود. همین دیدگاه موجب توسعه در رسالت هرمنوتیک شد و آنرا به همگانی شدن کشاند. دینی فراتر برد. در دیدگاه او، نوشتن و گفتن، هنر است و هرمنوتیک نیز هنری است که به کار فهم متن و گفتار میآید. همچنین، فهم، درک فردیت شخص دیگر است که اگر چه در اصل امکانپذیر است، همواره امکان سو فهم در آن وجود دارد. توجه او به عدم کفایت قواعد زبانی و دستوری برای حصول فهم و تفسیر متن نیز اهمیت بسیار دارد.
در دیدگاه شلایر ماخر، فهم کامل مبتنی بر دوگونه تفسیر است: دستوری و روانشناختی در نظر او، «هدف هرمنوتیک، درک کامل و تام سبک است.» او هر چند توانست قواعدی را پیشنهاد کند، به روشنی متوجه بود که در بازسازی پیشگویانه متن نباید به این قواعد بسنده کرد؛ زیرا قوام فهم متن به پیشگویی است و البته قاعده منع کردن این جنبه حدسی و پیشگویانه ناممکن است. از دیگر اشارات هم او، مساله حلقوی بودن فهم است. حلقه هرمنوتیک، تاکید بر این نکته است که چگونه جزء و کل در فرآیند فهم و تفسیر به صورتی حلقوی به یکدیگر مربوطند. فهم اجزا برای فهم کل ضروری است، در حالیکه برای فهم اجزا ضرورتاً کل را باید درک کرد.
شلایر ماخر به امکان فهم عینی متن، معتقد است و مساله سو فهم، او را به ورطه تفسیر ذهنی نمیکشاند. این نکته یکی از وجوه تفاوت او با هرمنوتیک فلسفی است. هرمنوتیک فلسفی، مفسر محور است، اما از دید شلایر ماخر، رسالت هرمنوتیک بازسازی ذهنیت و فردیت مؤلف است. این ایده دیلتای را تحت تاثیر قرار داد و او در صدد برآمد تا با تعمیم آن به کلیه علوم انسانی، روششناسی عامی برای رسیدن به این همدلی و بازسازی به دست آورد.
قرن نوزدهم
ظهور تاریخ گروی در قرن نوزدهم، روششناسان را با این پرسش مهم و اساسی روبهرو ساخت که آیا فهم عینی و راستین، مختص علوم تجربی است و علوم تاریخی از آن بهرهای ندارد؟ تحت تاثیر تاریخ گروی، تحقیق در امکان وجود فهم عینی و مطلق در علوم تاریخی، دغدغه اصل روششناسی قرن نوزدهم بود؛ عینیتی که تاریخ گروی در امکان آن تردید جدی افکنده بود. دیلتای (۱۸۳۳-۱۹۱۱ م) متفکری بود که عمیق و ریشهای با مشکل روششناختی تاریخ گروی درگیر شد و کوشید بر پایه سنت هرمنوتیکی به حل آن بپردزاد. هدف دیلتای صورت دادن کاری شبیه کار کانت در زمینه تحکیم مبانی بود.
دیلتای میدانست که نه تنها موضوعات علوم انسانی خصلت تاریخی دارند، بلکه مفسر و مورخ نیز وجودی تاریخی است. یکی از جنبههای اصل اندیشه دیلتای، گرایش او به فسلفه حیات است. در نظر او «حیات» چیزی است که ما آن را با تمام پیچیدگیهای متمایزش تجربه کردهایم. از نظر دیلتای، تجربه منبع تقسیم ناپذیری است که در آن، اندیشه و تمایل و اراده به تجزیهناپذیری ممزوج میشوند. او معتقد بود شناخت حیات که غایت و هدف علوم انسانی است، به کلی متفاوت با شناختی است که در علوم طبیعی جستجو میشود.
اصرار دیلتای مبنی بر لزوم وجود روششناسی خاص برای علوم انسانی و تاریخی، ارتباط نزدیکی با فلسفه حیات او دارد. تشخیص و تعیین مقولات عام زندگی، از اهداف اصلی دیلتای در بنا نهادن روششناسی خاص علوم انسانی و فرهنگی است. ارتباط درون و بیرون، قدرت، ارزش، هدف و معنا، از مقولات مورد تاکید اوست.
ارزیابی کامیابی دیلتای
ارزیابی کامیابی دیلتای در ارایه روش شناسی عام برای دست یافتن به علوم انسانی عینی، در گرو داوری در باب موفقیت او در غلبه بر «تاریخ گروی» است؛ زیرا تاریخ گروی، سرسختانه از نسبی بودن و تاریخیت علوم انسانی دفاع میکرد و دیلتای میکوشید میان تاریخیت انسان و عینیت علوم انسانی آشتی برقرار کند. دیلتای بر آن بود که آگاهی مستقیم و بلا واسطه ما از تجارب درونی خودمان که دادهای مستقیم است، سازنده بنیانی عینی و عام برای روششناسی تفسیری است. اما دو اشکال به دیلتای وارد شده است: نخست آنکه در روانشناسی تفسیری چگونه میتواند مولد عینیت قضایا در علوم انسانی باشد. بسیاری برآنند که او علیرغم آنکه تاریخیت را محور «نظریه فهم» قرار داده است، تصور منسجم و سازگاری از آن به دست نمیدهد. کسانی چون هیدگر و گادامر او را متهم میکنند که به لوازم منطقی اعتقاد به تاریخیت انسان پایبند نبوده است. البته باید اعتراف کرد که علیرغم ناکامی دیلتای در رسیدن به هدف اصلی خویش، تاثیر فراوانی بر هرمنوتیک و متفکران پس از خود داشته است.
آنچه گذشت معرفی اهم گرایشهای هرمنوتیکی ما قبل فلسفی بود. شلایر ماخر و دیلتای علیرغم پارهای نوآوریها، در اصول و پایهها بر همان روش معهود و عقلایی فهم متن سیر کردهاند؛ هر چند در مقوله فهم متن از مولف محوری و امکان وصول به فهم عینی از متن دفاع میکنند. حتی حلقوی دانستن فهم در اندیشههای شلایر ماخر و دیلتای، شباهتی یا تلقی هرمنوتیک فلسفی از دوری بودن فهم ندارد.
هرمنوتیک هیدگر
هرمنوتیک با مارتین هیدگر وارد مرحله جدیدی شد او نخست در کتاب هستی و زمان و سپس در سال ۱۹۲۳ در قالب سخنرانیهایی با عنوان «هرمنوتیک واقع بودگی»، آشکارا با تلقی رایج از هرمنوتیک فاصله میگیرد و آن را به سطح پدیدارشناسی و فلسفه ارتقا میدهد؛ البته بعدها در کتاب در راه زبان به تلقی سنتی از هرمنوتیک نزدیک میشود.
باید اعتراف کرد که هرمنوتیک فلسفی در دهههای اخیر، بیشترین الهامات و چارچوبهای مفهومی خویش را مرهون هیدگر و شگرد فلسفی او در کتاب هستی و زمان است. از نظر هیدگر، فلسفه حقیقی و هرمنوتیک و پدیدار شناسی، یک چیز است. به اعتقاد او فلسفه حقیقی باید در جستجوی معنای هستی (Being) باشد و این هدف جز از رهگذر تحلیل پدیدار شناسانه وجود انسانی (دازاین = Dasein) حاصل نمیشود. این تحلیل پدیدار شناسانه، هرمنوتیکی است؛ زیرا «پدیده چیزی است که خودش را در خود آشکار میکند.» پس هستیشناسی (فلسفه) و هرمنوتیک و پدیدارشناسی به هم پیوند میخورند.
از نظر هیدگر، «هستی از رهگذر خواص خویش باید به نمایش درآید و فاش شود.» هیدگر وجود انسانی را که از آن به دازاین تعبیر میکند، نقطه آغازین فلسفیدن حقیقی و جستوجو از معنای هستی میداند. پس راه شناخت هستی، منحصر در روش تازهای به نام پدیدارشناسی است یا به عبارتی دیگر پدیدارشناسی دازاین. هیدگر در انتخاب این روش متاثر از هوسرل است.
البته باید گفت که پدیدارشناسی هیدگر، ویژه او و کاملاً متفاوت با تلقی هوسرل از پدیدارشناسی است. هیدگر معنای هستی را از تفسیر وجود انسانی شروع میکند. هنگامی که او درباره انسان سخن میگوید، اغلب تعبیر آلمانی دازاین را برای جلب توجه به قوام هستی شناختی انسان به کار میبرد. او در کتاب هستی و زمان، دازاین را چنین تعریف میکند:
تعریف دازاین
«دازاین وجودی است که برای او در هستیاش، این هستی یک مساله است.» هیدگر دازاین را به دو صورت Dasein و Da-sein به کار برده است. در صورت اول، دازاین انسان است از آن جهت که باز و گشوده برای هستی است؛ در کاربرد دوم، مراد همچنان انسان است، اما از آن جهت که مظهر وجود است. البته هدف هیدگر، «هستی شناسی بنیادین» است، نه نگاه استقلالی به مطالعه کامل وجود انسانی، بعد انقلابی فلسفه هیدگر به مخالفت با متافیزیک و هستی شناسی رایج تاریخ فلسفه غرب خلاصه نمیشود، بلکه وی با رویکرد فلسفی کانت که تحولی شگرف در تفکر فلسفی رایج غربی بود نیز سرناسازگاری دارد. در فلسفه کانت، انسان فاعل عمل شناسایی و محور تامل فلسفی است. اما هستی شناسی هیدگر به انسان رویکرد پدیدارشناسانه دارد. از این رو، در فلسفه او انسان هم فاعل شناسایی و هم فاعل فعل است. البته هیدگر با این تلقی کانت که وجود را تنها در قالب وجود رابط میپذیرد نیز مخالف است. نکته مهم دیگر این است که از نظر هیدگر، فلسفه هوسرل نیز به جرم غفلت از جستوجو در معنای هستی، محکوم به همان حکمی است که کل متافیزیک و هستیشناسی غرب محکوم به آن است. در پدیدار شناسی هوسرل، «من فکر میکنم»، یعنی فاعل محض با نیّات و التفاتهایش، بدیهی تلقی میگردد و حکم درباره هست بودن «من»، کنار نهاده میشود. اما هیدگر پدیدار شناسی خود را از این جا آغاز میکند که دازاین هست و پرسش از هستی برای او مساله اساسی است.
هیدگر از میان همه موجودات، وجود انسانی (دازاین) را نقطه آغازین شناخت هستی میداند، زیرا دازاین بر سایر موجودات در نمایاندن هستی تقدم دارد.
دازاین به عنوان «هستی ـ در ـ جهان» به دو طریق بر خودش منکشف میشود: نخست از طریق احوال و احساسات و دیگری از راه فهم. فهم مقولهای است که امکانهای وجودی دازاین را برای او آشکار میکند. هیدگر ساختار شخص فهم را «فرا افکنی» مینامد. دازاین امکانهای وجودیاش را در موقعیتهایی فرا میافکند که در جهان کشف میکند. فهمیدن امکان رسیدن و شدن را فراهم میسازد و دازاین با عمل فهم و تحصیل امکانهای جدید، خود را گامی به پیش میبرد.
هدف هیدگر از دازاین
هدف هیدگر تبیین ساختار وجودی دازاین به عنوان یک کل است. کل ساختار وجودی دازاین، در ترکیبی سه لایه به نام «دل مشغولی» خلاصه میشود. موجودیت، واقع بودگی و سقوط، این سه لایه وجودی است. مراد از موجودیت، به خود اختصاص دادن اشیا و موقعیتها از طریق فهم است، مراد از «واقع بودگی» آن است که وجود انسانی همیشه در جهانی بوده است؛ جهانی که در آن، ورای میل و اراده خویش، قالب زده شده است. و سقوط به روزمرگی دازاین مربوط میشود. در نظر هیدگر، برای تصور دازاین به عنوان «کل» و ارایه تصویری همه جانبه از هستی او باید به پایان هستی ـ در ـ جهان ـ دازاین نظر کرد و دلمشغولی را بر حسب «زمانمندی» قابل فهم ساخت. زمان مورد نظر هیدگر هم صرف زمان مطلق و قراردادی نیست، بلکه مراد او «نهان وجودی» است. زمان وجودی، زمان من، اندازه و ظرف زندگی دازاین و زمینه هستی شناختی وجود انسانی است. زمان وجودی از آینده شروع میشود و محدود است. بنابراین، وجود انسانی بر حسب زمان «موجود به سوی مرگ» است. جان مک کواری بر آن است که جایگاه مهم زمانمندی در تحلیل وجودی هیدگر، فلسفه او را دنیوی (secular) میکند.
هیدگر روش کار خویش را که تفسیر دازاین و تبیین ساختار وجودی آن است، روشی هستی شناسانه، پدیدار شناسانه و هرمنوتیکی مینامید. البته مراد از اندیشههای هرمنوتیکی هیدگر، افکار او در باب ماهیت فهم و ارتباط آن با هستی آدمی و سایر ویژگیهای فهم است.
تحلیل هیدگر از دازاین نشان میدهد که فهمگونه بودن دازاین است؛ یعنی ویژگی و تعیین عام آن. فهمی که هیدگر مطرح میکند، چنان عمومیتی دارد که همه اشکال مختلف فهم هرمنوتیکی را شامل میشود. فهم هم انکشاف هستی دازاین را در فرآیند پیشافکنی و ایجاد امکانهای مختلف و متنوع هستی او در پی دارد و هم موجب انکشاف و اشیا و امور موجود در دنیای وی میشود. نگاه هیدگر به مساله فهم و تفسیر وجودی از آن، در مبحث هرمنوتیکی «کیفیت غلبه بر فاصله زمانی میان مفسر و اثر» نتیجه و ثمره عملی دارد. این فاصله، به طور طبیعی مانع فهم دقیق و صحیح درون مایه و معنای اثر میشود. طرفداران هرمنوتیک رمانیتک بر لزوم این غلبه تاکید دارند، اما از دیدگاه گادامر فهم، نحوه هستی هر وجود انسانی است و هر انسانی به زمان وجودی خویش تعلق دارد.
در تصور هیدگر، دازاین پیش از آن که در امری تامل کند، از آن امر فهم هرمنوتیکی دارد. این فهم حتی بر تفسیر غیر زبانی نیز مقدم است. هیدگر بسط و پیش افکنده شدن خود فهم را تفسیر مینامد و مراد از آن، بر ملا کردن و یافتن امکانهایی است که فهم برای دازاین ایجاد کرده است. پس هر تفسیری در رتبهای پس از فهم هرمنوتیکی قرار میگیرد.
از نظر هیدگر، جهان تجربه علمی بشر، جهان نسبتهایی است که دایماً میان دازاین و اشیا و امور پیرامونی او برقرار میشود. صورت آگاهی هرمنوتیکی دازاین از اشیا و امور داخل در دنیای او، قالب «این به منزله آن» (This as That) است. هیدگر این as را هرمنوتیکی مینامد، زیرا بیان میکند که چگونه چیزی فهمیده میشود. پس از این مرحله تفسیری، نوبت به تفسیر گزارهای و زبانی میرسد که قالبی متفاوت با قالب تفسیر هرمنوتیکی و پیش گزارهای دارد.
نظریه مهم هیدگر
از مباحث مهم هرمنوتیکی هیدگر، نظر او درباره مسبوق بودن هرگونه فهمی بر پیش ساختار فهم است. این پیش ساختار فهم سه لایه دارد؛ یعنی از سه جزء تشکیل شده است؛ «پیش داشت»؛ «پیش دید» و «پیش دریافت». وارنک تبیین ساختار سهگانه فهم از نظر هیدگر را به گونهای خلاصه چنین آورده است: ما در مواجهه با هر امری آن را در زمینه خاصی قرار میدهیم، از منظر ویژهای به آن مینگریم و آن امر را به شیوه خاصی میفهمیم. بر اساس تفسیر هیدگر از حلقوی بودن فهم و حلقه هرمنوتیک، این حلقه روشی برای دستیابی به فهم متن یا سایر اظهارات انسانی نیست، بلکه ویژگی ساختار فهم و در نتیجه وصفی وجودی برای دازاین است. گادامر مدعی است که هیدگر ساختار حلقوی فهم را از زمانمندی دازاین استنتاج میکند. بنابر نظریه هیدگر، حلقه فهم و تفسیر از مفسر آغاز و به مفسر ختم میشود. برخی قرائت هیدگر از حلقه هرمنوتیک را چنین تفسیر میکنند:
«همه فهمها، خویشتن فهمی است.»
از نظر هیدگر، فهم متن را نباید بازسازی ذهنیت صاحب اثر و نفوذ در دنیای فردی او دانست؛ بلکه در سایه فهم متن، ما خود در امکان وجودی جدیدی جای میگیریم. بر پایه الگوی هیدگر برای فهم متن، بیات (متن) بیش از آن که بیان اندیشهها و نیّات یک فرد (مؤلف) باشد، ارتقای یک جهان یا جهانبینی به ساحت آگاهی است. مفسر در سایه تفسیر متن، فردیت مؤلف را بازسازی نمیکند، بلکه امکانهای وجودی خویش را توسعه میدهد و بر غنای «هستی ـ در ـ جهان» خویش میافزاید. دیدگاه هیدگر در باب تفسیر متن و تاثیرپذیری مطلق تفاسیر از موقعیت هرمنوتیکی و پیش فرضها، در حوزه الهیات مسیحی بازتاب بسیاری داشت. از جمله رودلف بولتمان (۱۹۷۶-۱۸۸۴ م) معتقد شد که همه تفاسیر، حتی تفسیر کتب مقدس، با پیش فرضهای فلسفی و نظری تشخیص مییابند و در هر تفسیر، تنها پرسش اساسی آن است که این پیش فرضها چه اندازه صحت دارند.
تاریخی بودن انسان
از آموزههای هرمنوتیکی هیدگر، یادآوری «تاریخی بودن انسان» است. این بحث در آثار گادامر مورد عنایت جدی قرار میگیرد. هیدگر در هستی و زمان، دازاین را وجودی تاریخی (historical) میشناساند که امری وجودی و ذاتی است و از زمانمندی انسان بر میآید. بر اساس زمانمندی انسان، هستی تاریخی دازاین در هر عمل فهم تاثیر گذار است و مفسر همواره در خویشتن تاریخی خود، زندگی و فهم میکند.
هیدگر پس از هستی و زمان به مباحثی میگراید که در ظاهر با مشی فلسفی او در آثار اولیهاش متفاوت است، یکی از این تفاوتها، در نگاه او به مقوله «زبان» است. در نگاه او زبان بیان انسان نیست؛ بلکه نمود هستی است. همچنین تلقی هیدگر از هرمنوتیک در آثار متاخرش، وسیعتر از محدوده کتاب هستی و زمان است. همچنین او به طور جدی به مقوله متن باز میگرد.هابرماس، هیدگر متقدم را چنین تصور میکند: «مؤمن و با وفا به منطق و پیچیده خویش»، و هیدگر متاخر را: «رها از همه دریافتهای تجربی و استدلال بردار؛ متفکری که مدعی دسترس ویژه به حقیقت است» معرفی میکند.
خلاصه
الف) باید تصدیق کرد که انتقاد هیدگر به سنت فلسفی غرب در نادیده گرفتن هستیشناسی و عدم تامل در معنا و حقیقت هستی، به بهانه بداهت و بینیازی آن از تعریف، کاملاً بجاست. تشخیص او درباره کانون فلسفه حقیقی و اینکه علم باید معطوف به بحث در حقیقت وجود باشد، درک درستی است که اگر در غرب اقبال یابد، زمینه طرح حکمت متعالیه و نزدیکی سنت فلسفی غرب را به فلسفه وجودی اسلامی فراهم میآورد.
البته هیدگر به دلایل متعددی در تلاش فلسفی خویش برای بنای نظام فلسفی منسجمی که بعد هستی شناسانه داشته باشد، ناکام مانده است. نقطه آغازین فلسفه هیدگر و نیز هستیشناسی او مشتمل بر تعدادی دعاوی و پیشفرض است که او هیچ تلاشی برای اثبات آنها نمیکند.
مشکل دیگر هیدگر جنبه روششناختی اوست. روش پدیدارشناسی او نمیتواند وی را به مقصودش برساند. دستاورد فلسفی هیدگر در امر هستی، گویای ناکامی وی در دغدغه اصلی فلسفه خویش است. شاهد این ناکامی، ناتمام گذاردن پروژه فلسفی کتاب هستی و زمان و ننوشتن بخش مربوط به هستی در این کتاب است.
ب) هرمنوتیک هیدگر، هستیشناسی فهم است. البه اصل توجه به مقوله فهم، ابتکار او نیست؛ هر چند نگاه هستیشناسانه به آن و توجه به هستیشناسی فهم، از آموزههای ویژه اوست. توجه به جایگاه فهم در ساختار وجودی انسان، ارایه تبیین وجودی از حلقه هرمنوتیک، تاکید بر تاریخیت انسان، و تقدم فهم و تفسیر بر زبان گزارهای، همه از نتایج تاملات هستیشناسانه وی درباره فهم است. اما نگاه هیدگر به هرمنوتیک، کاستیهای متعددی دارد.
هیدگر تلقی واحد و روشنی از هرمنوتیک عرضه نمیدارد. او در هستی و زمان هرمنوتیک را پروژهای فلسفی میداند، اما در نوشتارهای بعدی خود، در تعریف هرمنوتیک به شدت به معنای مرسوم و متداول آن نزدیک میشود.
همچنین او تمام پرسشهای اصلی متفکران هرمنوتیکی قبل از خود را رها میکند. گشوده شدن افق جدیدی در ساحت یک علم، نباید با مغفول نهادن ساحتهای متداول آن همراه گردد. پس هرمنوتیک فلسفی هیدگر گوشهای از مباحث ممکن در هرمنوتیک است.
هیدگر، علیرغم آنکه سعی میکند از ذهنیتگرایی فاصله بگیرد، در عمل، هرمنوتیکی را بنیان مینهد که ذهنیتگرایی را رسمیت میبخشد. تحلیل او از ساختار وجودی فهم و حلقه هرمنوتیک به گونهای است که همه اشکال فهم را متاثر از دنیای ذهنی و تاریخی مفسر میداند.
به علاوه تحلیل دازاین از ساختار وجودی فهم و تبیین خاص او از حلقه هرمنوتیک، توجیهکننده نسبیتگرایی است. به ویژه که هیدگر در مساله سو فهم، هیچ معیاری برای تشخیص پیش فرضهای روا از ناروا ارایه نمیدهد.
هرمنوتیک هیدگر با تلقی متداول از حقیقت (Truth) سازگار نیست. حقیقت در نظر هیدگر «به حال خود گذاشتن» است. این تلقی هیدگر از حقیقت با تفسیر وجودی او از فهم ناسازگار است.
ج) اریک هرش بر آن است که دیدگاههای فسلفی هیدگر در باب فهم، به تنهایی هیچ کمکی به تصمیمات واقعی و عینی ما در تفسیر متن نمیکند. افکار فلسفی هیدگر در زمینه ساختار وجودی فهم، حکم شبی دارد که در آن همه گاوها سیاه دیده میشوند. تفسیرگر هر مسلکی را برگزیند، از نگاه فلسفی هیدگر به مقوله فهم، خللی متوجه تفسیر او نیست؛ زیرا نگاه متافیزیکی هیدگر به فهم، عام است و هیچگونه توصیه و تجویزی درباره کیفیت تفسیر متن در پی ندارد.
هرمنوتیک فلسفی گادامر
هرمنوتیک قرن بیستم، دین عظیمی به هانس گئورگ گادامر، فیلسوف و متفکر آلمانیِ لهستانیالاصل دارد. از میان فیلسوفان متاخر، هگل و هیدگر بیش از سایرین توجه او را به خود جلب کردهاند. اندیشههای هرمنوتیکی گادامر تناسب فراوانی با آرای هیدگر دارد؛ به گونهای که میتوان حقیقت و روش (۱۹۶۰ م) او را شرح و تکمیل آموزههای هرمنوتیکی کتاب هستی و زمان دانست. با این تفاوت که گادامر، تا اندازه زیادی، هرمنوتیک فلسفی را به مباحث هرمنوتیکی پیش از هیدگر نزدیک کرد. هرمنوتیک فلسفی گادامر با دو گرایش سخت به مقابله بر میخیزد؛ یکی سنتهای رمانتیک ایده آلیسم آلمانی و دیگری گرایش پوزیتوسیتی که بر علوم تجربی و انسانی سایه افکن بوده است.
تحلیل گادامر از هرمنوتیک فلسفی و درون مایه و اهداف آن، با تلقی هیدگر متفاوت است. هرمنوتیک گادامر فلسفی است، زیرا معطوف به ارایه روش نیست. هرمنوتیک فلسفی گادامر در واقع کاوش در ماهیت فهم و تبیین شرایط وجودی و کیفیت حصول آن و بر شمردن عوامل مؤثر در تحقیق آن است. این کاوش تامل فلسفی را طلب میکند. پرسش فلسفی گادامر این است که: «چگونه فهم ممکن میشود؟» او فهم را تجربهای هرمنوتیکی میداند و از اینرو، هستیشناسی هرمنوتیکی خود را «هستیشناسی عام تجربه» مینامد. به علت اینکه از نظر او «تمامی تجربههای ما از جهان، به ویژه تجارب هرمنوتیک، با وساطت زبان آشکار میشود»، هستیشناسی او را میتوان «هستیشناسی تجربه و زبان» دانست. در هرمنوتیک فلسفی گادامر تفکر متافیزیکی در هستی اهمیت کمتری یافته است برای گادامر، هستیشناسی فهم، هدف اصلی است و از اینرو، هرمنوتیک فلسفی خویش را در آن خلاصه میکند. از نظر گادامر فهم خصلتی تاریخی دارد. از نظر او فقط به این علت فهم حاصل میشود که مفسر و موضوع فهم، علیرغم بیگانگی ظاهری و فاصله تاریخی، به لحاظ درونی در وضعیت ارتباط با یکدیگر به سر میبرند.
از نظر کسانی که از زاویه معرفت شناسانه به هرمنوتیک مینگرند، هرمنوتیک به گونهای «نظریه شناخت» است. هیدگر و گادامر پیش فرض این تلقی را مخدوش کردند؛ یعنی این نکته را که علوم انسانی به واسطه یک روششناسی مناسب میتواند با علوم طبیعی به رقابت برخیزد.
از زمان دکارت تا هوسرل فلسفه به سمت روششناسی و معرفتشناسی عام کشیده شد.
نظریات گادامر
گادامر بر آن است که این گرایش، بر اثر پذیرش جدا انگاری «من ـ شی بر) یا «ابژه ـ سوژه» است. این دو گانگی مستند به احساس بیگانگی و عدم تعلق است و تمایل به معرفتشناسی و روششناسی، کوششی است برای غلبه بر این بیگانگی. گادامر با الهام از هیدگر بر آن است که دانش روشمند مدرن که بر بیگانگی سوبژه ـ ابژه پایهریزی شده و به معرفتشناسی و روششناسی اهتمام خاص دارد، مسبوق به گونهای دیگر از فهم است که نیازی به روشهای معهود ندارد. چالش گادامر با علوم مدرن و روش شناسی حاکم بر آنها در چند جهت خلاصه میشود. نخست آن که وجود فی نفسه اشیاء همان وج
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 