پاورپوینت کامل وجود شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وجود شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وجود شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وجود شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

وجودشناسی

وجودشناسی از موضوعات و مسایل با اهمیت در حوزه فلسفه و عرفان است، به طوری که محور اساسی این دو دانش به شمار می‌رود.

فهرست مندرجات

۱ – اصالت وجود
۲ – شناخت وجود
۲.۱ – تنوع ماهیت
۲.۲ – منظر نگاه به وجود
۲.۳ – موجود بودن ذاتی وجود
۲.۴ – اثبات اصالت وجود
۲.۵ – اصالت وجود از نظر تاریخی
۳ – احکام وجود
۳.۱ – مدرّج بودن وجود
۳.۱.۱ – سؤال و جواب
۳.۱.۲ – کثرت در عین وحدت
۳.۲ – بسیط الحقیقه بودن همه اشیاء
۳.۲.۱ – بیان برهان به صورت دیگر
۳.۳ – امکان فقری
۳.۴ – حرکت در جوهر
۳.۴.۱ – برهان ملاصدرا
۳.۴.۲ – سابقه دیرینه مسئله
۳.۴.۳ – اثبات متحرک بودن جوهر
۳.۴.۴ – اشکال فلسفه مشائی
۳.۴.۵ – اثبات مسائل با نظریه حرکت جوهری
۳.۵ – مثل افلاطونی
۳.۵.۱ – رد و اثبات مثل الهی
۳.۵.۲ – نتایج فلسفی نظریه مثل
۳.۵.۳ – موافقت ملاصدرا با اشراقیون
۳.۶ – عشق
۴ – ملاصدرا و متافیزیک عشق
۴.۱ – منشا کمال و جمال
۵ – پانویس
۶ – منبع

اصالت وجود

در اینجا پیش از شروع به مطلب، نخست چند اصطلاح را تعریف می‌کنیم: اصطلاح اول کلمه «وجود» در فلسفه اسلامی است، مفهوم «وجود» امری ذهنی و نقطه مقابل مفهوم «عدم» است. و وجود خارجی همان عین و تحقق و حصول اشیاء و اشخاص در خارج می‌باشد.
«ماهیت» پاسخی است که در برابر سؤال از حقیقت هر «چیز» داده بشود. تعریف درخت، بیان ماهیت آن است؛ بنابرین، هر شیء خارجی را می‌توان دارای دو بخش دانست: یکی «هستی» آن، چون می‌بینم که حضور دارد و هست، دیگر ذات و خصوصیات آن (که آنرا از دیگر اشیاء متمایز می‌سازد) و آنرا در تعریف آن و در پاسخ به سؤال «آن چیست؟» می‌گویند و نام آن ماهیت است.
با وجود آنکه هر چیز دارای یک ماهیت و یک وجود است، اما می‌دانیم که هر چیز از لحاظ تحقق خارجی فقط یک چیز است و نمی‌تواند بیش از یک چیز باشد. مثلاً ما در برابر خود فقط درخت یا انسان یا قلم را می‌بینیم نه وجود درخت و خود درخت یا وجود انسان و خود انسان…؛ چون هر شیء خارجی ـ یعنی شیء متحقق و موجود ـ فقط یک چیز است نه دو چیز، پس یا تحقق اشیاء با ماهیات آنهاست، یا با وجود آنها. و یکی از آندو «اصالت» دارد و دیگری سایه آن است و ذهن فعال انسان آن‌را از آن دیگری انتزاع می‌کند.
این طرح به ظاهر ساده همان مسئله پیچیده‌ای است که قرن‌ها به آن پاسخ داده نشده بود و ملاصدرا به آن پاسخ داد.

شناخت وجود

وجود، تنها چیزی است که نیازی به اثبات ندارد و هرکس آنرا بالفطره در ذات خود یا در تجربه و در عمل ادراک می‌کند. واضح‌تر از وجود چیزی نیست و همه چیز تحقق خود را از وجود می‌گیرد. غریزه هر «جاندار» دارای غریزه، حکم می‌کند که «هستی»، بر او و جهان اطراف او حاکم است، برای هستی تعریفی وجود ندارد و آن‌را فقط با علم شهودی و احساس درونی و شخصی می‌توان دریافت. این همان «حقیقت وجود» است، که جهان را پوشانیده است. البته ما گاهی «مفهوم وجود» را ـ ولی فقط در ذهن ـ می‌یابیم ولی آن‌را نباید با حقیقت وجود خارجی اشتباه کرد، زیرا احکام ایندو با هم متفاوت است و انسان را گاهی به اشتباه می‌اندازند.
گرچه وجود را می‌توان «چیز» نامید ولی در واقع، وجود، هستی‌بخش چیزهاست و هر چیز را «چیز» می‌کند. بی‌سبب نیست که وجود را به نور تشبیه کرده‌اند، زیرا نور بر هرچه بتابد آن‌را متعیّن و مشخص و روشن می‌کند.

تنوع ماهیت

وجود به خودی خود یک چیز بیشتر نیست اما ماهیتِ چیزها، در جهان بسیار متنوع است. جمادات و نباتات و حیوان و انسان با هم فرق دارند در هر یک حدود و مرزهای متمایز کننده‌ای هست که ذات و حقیقت موجودات را می‌سازد. در واقع هر موجود دارای «قالب» خاصی است و الگوی مخصوص دارد، که در فلسفه به آن «ماهیت» می‌گویند.

منظر نگاه به وجود

به وجود از دو منظر می‌توان نگریست از طرفی، ما از حضور اشیاء یعنی ماهیات خارجی موجود در جهان ـ ولو با هم متفاوت باشند ـ مفهوم وجود را انتزاع می‌کنیم و می‌گوییم این اشیاء یا آن اشیاء، «موجود» یعنی دارای وجود هستند.
ما وقتی با دید عادی (غیر فلسفی) به اشیاء بنگریم گمان می‌کنیم که حقیقت اشیاء همان ماهیت آنهاست نه وجود آنها، در نتیجه خواهیم گفت که «وجود» را از حضور اشیاء استخراج کرده‌ایم. وقتی ماهیت همان عینیت اشیاء باشد پس به‌نظر می‌رسد که وجود واقعیت ندارد بلکه یک پدیده ذهنی است.
اما از طرف دیگر با بررسی دقیق‌تر، ملاحظه می‌شود، که بالعکس، این ماهیت اشیاء است که پدیده‌ای ذهنی است و جایگاه و کارگاه آن همواره ذهن می‌باشد و از وجود موجود خارجی انتزاع می‌شود پس ماهیت همواره مستلزم وجود نیست و با آن تلازم ندارد و به عبارت معروف: ماهیت، به خودی خود نه موجود است و نه معدوم بلکه فقط ماهیت است.
یعنی ـ به عنوان دلیل فلسفی ـ کافی است به این نکته توجه کنیم که ماهیت، همیشه با موجودیت حقیقی و خارجی و آثار آن همراه نیست، زیرا حقیقت هر چیز آن است که دارای اثر آن چیز باشد و اثر اشیاء همواره از وجود آنها بر می‌خیزد. بسیاری ماهیات که در ذهن و نوشتار و گفتار ما ظاهر می‌شوند مخلوق ذهن ما هستند و اثر موجود خارجی را ندارند پس، هنوز «تحقق» نیافته‌اند.

موجود بودن ذاتی وجود

ملاصدرا استدلال می‌کرد که وقتی ماهیت با وجود، «تلازم دائمی» نداشته باشد، چگونه می‌توان آن‌را عامل هستی اصلی موجودات خارجی دانست اما عملاً، می‌بینیم که وجود حقایق خارجی، نه ذهنی، بر روی پای خود ایستاده و برای «موجودیت» و تحقق نیاز به «وجود» دیگری ندارد، زیرا هستی برای او «عَرَض» نیست بلکه برای او یک «ذاتی» است و نمی‌شود از آن جدایی داشته باشد.
به عبارت دیگر: وجود، به خودی خود (بذاته) موجود است نه به چیز دیگر. این ماهیات هستند که برای «تحقق» خود بایستی از وجود استفاده کنند. در واقع وجود برای ماهیت عرض نیست، بلکه ماهیت است که همچون قالبی ذهنی و لباس زبانی و عرفی بر روی «موجود» و «متحقق» خارجی پوشانده می‌شود.

اثبات اصالت وجود

ملاصدرا دلایل متعددی برای اثبات اصالت وجود آورده از جمله آنکه در اثبات یک عرض یا صفت در یک گزاره برای یک موضوع و یا صدور یک حکم، بایستی همواره اتحاد وجودی بین موضوع و محمول موجود باشد، زیرا که موضوع و محمول دو مفهوم متغایرند و آنچه اجازه حمل یا حکم را می‌دهد اتحاد آندو در وجود می‌باشد پس اصالت با وجود است.
حال اگر وجود را اصل ندانیم و ماهیت اشیاء اصل و حقیقت ذات آنها باشد، ـ و می‌دانیم که ماهیات با هم تغایر وجودی و ذاتی دارند ـ حمل محمول به موضوع غیرممکن خواهد شد. دیگر نمی‌توان گفت «درخت، سبز است» چرا که ماهیت درخت ذاتاً با ماهیت سبز متفاوت است و اگر فعل «استن ـ بودن» (که نشانه دخالت و نقش وجود خارجی است) در میان آندو نباشد هرگز این دو مفهوم باهم متحد نخواهند شد، و هیج حمل و وحدتی در جهان محقق نخواهد شد.
ملاصدرا می‌گوید وقتی «تحقق» هر شیء و هر ماهیت به آن است که وجود را بر آن اضافه و بار کنیم، پس خود «وجود» به «تحقق» در خارج اولی‌تر و از چیزهای دیگر به حصول نزدیک‌تر است. می‌توانیم برای این استدلال مثالی بزنیم. وقتی شما برای رطوبت هر چیز بودن آب را در آن لازم بدانید، اثبات رطوبت برای خود آب، ضروری‌تر و خود آب به مرطوب بودن اولی‌تر و نزدیک‌تر است، و اساساً ثبوت «وجود» برای «وجود» دلیل نمی‌خواهد، زیرا «وجود» ذاتی «وجود» است همانگونه که رطوبت، ذاتی آب است.
خود وی به سفیدی در اشیاء سفید رنگ مثال می‌زند و می‌گوید وقتی شما به کاغذ ـ که نه عین سفیدی بلکه معروض آن است ـ صحیح باشد که بگویید: سفید است، خود سفیدی اولی‌تر از کاغذ به داشتن وصف «سفیدی» است (زیرا خود سفیدی است!).
با نگاهی دیگر به مسئله ماهیت و وجود، ملاصدرا می‌گوید: ما گاهی ماهیتی را تصور می‌کنیم منهای وجود، یعنی از وجود خارجی آن غفلت داریم (در حالیکه درباره وجود اینطور نیست)، یعنی ماهیت به‌گونه‌ای نیست که همواره با تحقق در خارج ملازم و همراه باشد؛ پس این وجود است که اصل در تحقق اشیاء و موجودات می‌باشد. و ذهن ما ماهیت را از آن موجود خارجی انتزاع می‌کند و ماهیت‌ها امور اعتباری هستند: «تعیّنها امور اعتباری‌ست».

اصالت وجود از نظر تاریخی

مسئله اصالت وجود از نظر تاریخی سابقه بسیار دراز دارد. از بررسی فلسفه اشراقی ایران باستان و حکمای پیش از زمان ارسطو چنین بر می‌آید که این اصل به صورت نظریه خام معروف بوده و آنان وجود را اصل و دارای تحقق خارجی می‌دانسته‌اند و از ماهیت سخنی نبوده مگر به عنوان شیء یا ماده و عنصر جهان. اهمیت طرح این مسئله در فلسفه ملاصدرا عملی کردن آن و اثبات آن با دلایل فلسفی است که مخصوص خود اوست و پاسخگویی به دلایلی که مخالفان داشته‌اند.
اثبات فلسفی اصالت وجود، انقلابی در فلسفه بود و توانست آن‌را در جایگاه واقعی خودش بنشاند و با آن قاعده، راه را برای حل مسائل دشوار و پیچیده فلسفه باز کند. فلسفه مشائی با محور قرار دادن «موجود» به جای «وجود» قرن‌ها فلسفه را در تنگنا و گمراهی قرار داده، همانگونه که هیئت بطلمیوسی ـ زمین مرکزی دشواری‌هایی برای علم هیئت و نجوم فراهم ساخته بود.
اهمیت نقش محوریت وجود به‌جای موجود، همان کشفی بود که‌ هایدگر در غرب، چهار قرن پس از ملاصدرا بدان رسید (برخی از فضلا ترجمه کتاب المشاعر ملاصدرا به فرانسه (les Penetration Metaphisiques) نوشته‌ هانری کُربن را نزد‌ هایدگر دیده بودند و بعید نیست که وی تحت تاثیر ملاصدرا بوده است.) و فلسفه خود را بر آن بنا نهاد، هر چند به گمشده خود به شکل کامل دست نیافت.
در دو قرن اخیر مکاتبی در اروپا به شهرت رسید که به آنها اگزیستانسیالیسم نام داده‌اند. باید دانست که (کلمه) اگزیستانس در این مکاتب (جز در مکتب‌ هایدگر) به‌کلی با «وجود» و اصالت وجود در فلسفه اسلامی و مکتب ملاصدرا فرق و فاصله بسیار دارد. و یکی از نقاط فرق آن دو آن است که آنان فقط به وجود انسان نظر دارند نه هستی کل و کل جهان هستی را.
این مکاتب علیرغم تفاوت‌های مهمی که با هم دارند در برخی خصوصیات مشترک هستند. اگزیستانسیالیسم «وجود» را بر «ماهیت» مقدم می‌داند اما مقصود آنها از وجود، همان هستی عامیانه و عرفی است که همه کس آن‌را بر زبان می‌آورند و معنی «تاخر ماهیت» در نظر آنها، آن است که انسان به سبب اختیار و آزادی همواره و در طول زندگی به «ماهیت» خود شکل می‌دهد و خود را می‌سازد و با مرگ انسان ماهیت او شکل نهایی خود را می‌یابد.
بنابراین اعتقاد، روشن می‌شود که مقصود آنها از ماهیت همان ماهیت فلسفی نیست بلکه مقصودشان «شخصیت» انسان است. عکس‌العمل‌های انسان در برابر دو راهی‌های زندگی و اضطراب‌ها و ترس‌ها و غم‌ها و رنج‌هاست که هم وجود او را ثابت می‌کند و هم شخصیت ـ و به تعبیر آنها ماهیت ـ انسان را می‌سازد.
در این میان سخنان‌ هایدگر قدری آشناست ولی می‌توان گفت که وی در پی شناخت وجود نیست بلکه در پی یافتن گمشده‌ای هزار چهره است که با وجود در عرفان و فلسفه اسلامی فرق دارد و در مقایسه با مکتب ملاصدرا و عرفا بسیار مقدماتی و ناقص می‌باشد و اشکالات مهمی بر آن وارد است.

احکام وجود

ملاصدرا به این موضوع مهم و اثبات اصالت در وجود و انتزاعی بودن وجود اکتفا نکرد بلکه کوشید به یاری فلسفه اشراقی و عرفان اسلامی احکامی برای آن جستجو و به زبان فلسفه آن‌را اثبات کند. از این‌رو کوشید ثابت کند که وجود مدرّج (مشکک)، دارای سریان، وحدت، بساطت، قدرت و… است.

مدرّج بودن وجود

مدرّج (در اصطلاح فلسفه اسلامی به آن مشکّک بودن وجود می‌گویند، که مرادف Amphibola یونانی و Ambiguus لاتینی است و امروزه گاهی از تشکیک وجود به Ambiguity تعبیر می‌شود.) بودن وجود.
پس از ثابت شدن اصالت برای وجود و انتزاعی بودن ماهیت، مسئله مشکَّک یعنی مدرّج بودن وجود خارجی مطرح می‌شود. (در مفهوم وجود (از جهت مفهوم بودن نه مصداق بودن) تشکیک و تدرّج معنا ندارد.) اما پیش از شروع آن باید از معنای اشتراک وجود سخن بگوییم.
گفتیم که در همه ماهیات ـ یعنی موجودات خارجی که هر یک قالب و شکل و ویژگی‌های خود را دارند ـ «وجود» تجلی کرده است و علی‌رغم فراوانی در تنوع وجود (به سبب تنوّع ماهیت‌ها و قالب‌ها)، همه از یک گونه و همه «وجود» هستند و به تعبیری دیگر: «وجود، در همه آنها مشترک است».
اما اشتراک به دو صورت ممکن است: اشتراک گاهی «اشتراک لفظی» محض است، مثل کلمه شیر در فارسی که چند معنا دارد که هیچیک با هم تناسبی ندارند و این اسم بدون هیچ محتوای معنایی بین آن معناها مشترک است.
گاهی اشتراک نه لفظی بلکه در معنا است یعنی واقعیت مشترکی بین افراد متعدد هست علیرغم اختلاف آنها در ضعف و شدت. اشتراک وجود در بین موجودات و ماهیات، از این قبیل نیست، زیرا حقیقتاً بین آنها چیزی ـ آن‌هم به اهمیت وجود ـ اشتراک دارد؛ زیرا هستی یک چیز با هستی چیز دیگر فرقی ندارد مگر در حدّ و‌ اندازه و تعریف آن. این نوع اشتراک را در فلسفه اسلامی «اشتراک معنوی» می‌نامند.

سؤال و جواب

سؤالی که پیش می‌آید آن است که اگر وجود اشیاء با هم برابر و همه در وجود مشترک باشند، پس باید تفاوت‌ها برداشته شود و همه چیز مانند هم شوند. پاسخ ملاصدرا و حکمای اشراقی آن است که درست است که در همه اشیاء اصل وجود، مشترک است ولی شدت و ضعف وجود در آنها متفاوت است و همین تفاوت در درجات وجود ـ از حیث شدت و ضعف سبب اختلاف تعریف و حدود و ثغور اشیاء و ماهیات از یکدیگر می‌شود و «کثرت» ـ به معنای فلسفی آن ـ را می‌سازد. (بدون آنکه در آنها ابهام ایجاد شود) و از اینجا می‌رسیم به اصل مدرّج بودن وجود (و به اصطلاح مشکّک) بودن وجود.
سابقه تاریخی این بحث به پیش از ارسطو می‌رسد. در حکمت مشرقی و فلسفه ایران باستان این مسئله مشهور بود ولی پس از ترجمه کتب ارسطو به وسیله مسلمین، چون پایه و اساس فلسفه را بر کتب ارسطو قرار داده بودند، (شاید برای آنکه حکومت خلفا بدین وسیله با باطنیه که وارث حکمت اشراقی بودند، مقابله فرهنگی کرده باشند.) از اینرو مسئله مدرّج بودن وجود انکار یا غفلت شد.
فلاسفه و حکمای اشراقی ـ به ویژه فلاسفه ایران باستان ـ وجود را به نور تشبیه می‌کردند و حتی برخی از آنها به جای وجود، ترجیح می‌دادند کلمه نور را بکار ببرند، زیرا بین آندو شباهت‌هایی هست. نور مانند وجود سبب مشخص شدن اشیاء می‌شود و دارای بی‌نهایت درجات در شدت و ضعف است. (منطق فازی Fuzzy در فیزیک هم از نظریه تدرج وجود الهام گرفته است.) مهم آنکه اختلاف دو چیز (مابه الاختلاف دو چیز) قاعدتاً غیر از نوع صفات مشترک (مابه الاشتراک) آنهاست ولی در نور (و همچنین در وجود) تفاوت دو نور و اختلاف آنها عیناً در نور یعنی از خود آنها در همان چیزی است که آن دو مشترکند نه از چیزی بیرون از آنها، و به اصطلاح «ما به الامتیاز آنها عین ما به الاشتراک آنهاست».
دو چراغ را در نظر بگیرید که یکی یکصد لوکس و دیگری یکصد و پنجاه لوکس روشنایی دارد اشتراک آنها مسلماً در همان نور و روشنی است، ولی فرق آنها هم در هیچ چیز دیگری جز نور و روشنی نیست. هیچ فیلسوف یا فیزیکدان نمی‌پذیرد که مثلاً چراغ یکصد لوکسی نورش به علاوه ظلمت است ولی چراغ دیگر، نور منهای ظلمت، زیرا همه می‌دانند که نور، نقیض ظلمت است و محال است که چیزی، هم نور باشد و هم نباشد؛ و نور به علاوه ـ یا منهای ـ ظلمت معنی ندارد.
پس اختلاف دو منبع نور در شدت نوری است که از آن ظاهر می‌شود و اختلاف دو ماهیت، یکی ضعیف‌تر و یکی قوی‌تر، در شدت وجود و یا ضعف وجود آن است. در اینجاست که می‌توان تعریف فلسفی دیگری از ماهیت به دست آورد و آن «ظرفیت هر چیز و مقدار قابلیت آن برای وجود» می‌باشد.

کثرت در عین وحدت

به اول بحث برمی‌گردیم: وجود در عین آنکه یک حقیقت غیر قابل تقسیم و حتی غیرقابل تعریف است ولی درجات تابش آن بر اشیاء می‌تواند «وجودها» بسازد که هر یک با دیگری متفاوت (و دارای تعریف) است و مشخصاتی مانند زمان و مکان دارد و شاید بتوان نام آن‌را Dasein (اصطلاحی که‌ هایدگر در فلسفه خود بکار برده است.) گذاشت.
به اصطلاح فلسفه، وجود، در عین وحدت، دارای کثرت است و این همه موجودات و ماهیات که «کثرت» را در جهان به نمایش می‌گذراند، در عین کثرت، به لحاظ داشتن وجود، به یک حقیقت، یعنی وجود بر می‌گردند.
سرّ این مطلب آن است که «وجود» تاب تنهایی و انزوا را ندارد و طبع آن جلوه‌گری در عرصه جهان است که خود او، آن را می‌سازد. عرفای ایرانی، وجود را به زن زیبایی تشبیه می‌کنند که طاقت و تاب مخفی شدن را ندارد، و همواره سعی می‌کند زیبایی خود را به دیگران نشان دهد.
پریرو تاب مستوری ندارد • • • چو در بندی ز روزن سر برآرد
باید دانست که وارد شدن وجود به عرصه کثرت و تنوع و اقسام مختلف، چیزی از «وحدت» و بساطت ذات آن نمی‌کاهد. همانطور که نور همواره و همه‌جا یک چیز و یک حقیقت است، اگرچه در میلیون‌ها چراغ ظاهر شود. «ظهور» نور و از وحدت به کثرت آمدن آن، خاصیت ذاتی نور است. ظهور وجود بسیط و واحد در جلوه‌گاه‌های متنوع نیز ویژگی «وجود» است و در این جهت «وجود» به هیچ چیز دیگری ـ جز نور ـ شبیه نیست.
شاید تشبیه وجود به نور از روی ناچاری بوده است و نور فیزیکی و مادی چیزی نیست که «وجود» را بتوان در حقیقت با آن یکی دانست و البته مقصود حکمای اشراقی از نور این نور فیزیکی نبود بلکه رمزی بود که از آن برای بیان «وجود» حقیقی استفاده می‌کردند. در فلسفه اشراقی نور همان وجود است و بُعد مادی ندارد.
این نظریه ثابت می‌کند که اولاً: اشیائی که ما می‌بینیم و در اطراف ما هستند پاره‌هایی از وجودند که حدود و ثغورشان با هم متفاوت و در نتیجه تعریف و نام آنها با هم مختلف است، نه اشیایی که وجود از آنها فقط در ذهن انتزاع می‌شود.
ثانیاً: اختلاف‌ها و ماهیت‌ها و نام‌های موجودات، همه اشاره به درجات وجود آن اشیاء است. در واقع دو چیز فرقشان در شدت و ضعف وجود در آنهاست. آنکه شدید است، همان «وجود» موجود ضعیف را دارد به اضافه چیزی بیشتر و آنکه ضعیف است بخشی از درجات قوی‌تر را فاقد است. مثلا ما اگر بخواهیم این تعبیر را در ریاضیات بیاوریم باید بگوئیم:
۲ – ۲۰ = ۱۸ و ۲ + ۱۸ = ۲۰
در اینجا دو عدد ۲۰ و ۱۸ که کاملاً با هم جدا هستند عدد ۲ هم می‌تواند معرّف و در عین حال جداسازنده باشد، زیرا فرق آندو فقط در ۲ مشخص می‌شود. عدد بیست نسبت به ۱۸ کامل‌تر و عدد ۱۸ نسبت به ۲۰ ناقص‌تر است. در فلسفه مشائی جوهر دارای پنج فرد بود یعنی هیولا، صورت، جسم، نفس و عقل. این هر پنج جوهر در عین آنکه جوهرند ولی دارای درجاتی هستند: پست‌ترین آنها هیولاست و بالاترین، یعنی شدیدترین، آنها عقل است مشائین هم شاید ناخواسته تشکیک و تدرّج را در وجود یافته بودند.
البته ارسطو به اهمیت نظریه مدرّج «یا مشکک» بودن وجود مطلع نبود یا به آن پشت کرده بود، ولی عملاً ناچار در درجات این پنج جوهر بایستی اختلاف آنها را در عین اتحاد می‌پذیرفت و به اصالت وجود معتقد می‌شد. در نظر فلاسفه مشائی اشیاء کاملا از هم جدا و بدون وجه اشتراک واقعی بودند که این با اصالت ماهیت سازگارتر است و در نتیجه می‌توان استنباط کرد که ارسطو و پیروانش به اصالت وجود و اشتراک موجودات در عین اختلاف آنها قائل نبوده‌اند.
موضوع کمال و نقص در موجودات هم با نظریه مشکک بودن وجود به‌خوبی روشن می‌شود، زیرا هر چیز چارچوب ماهیت آن تنگ‌تر و ظرفیتش برای وجود کمتر باشد ناقص‌تر است و هر چه ظرفیت وجودی (یا سعه وجودی) آن بیشتر و قید و بند آن کمتر باشد کامل‌تر است. می‌ماند اصل وجود حقیقی (واجب‌الوجود) که مطلق و بی‌نهایت است، بنابراین کامل‌ترین است و هیچ نقصی در آن نیست. (ملاصدرا در یک تحلیل ظریف فلسفی ثابت کرد که وجود واجب‌الوجود ـ و اصولاً وجود در واجب‌الوجود ـ با وجود ممکنات تفاوتی دارد.)
ملاصدرا تنها فیلسوفی است که با توجه به سابقه این بحث در فلسفه اشراقی دست بر روی آن گذاشت و آن‌را، همانطور که دیدیم، به صورت یک مسئله فلسفی استدلالی درآورد.
این موضوع یعنی مدرّج بودن وجود با تیزبینی و باریک‌اندیشی فلاسفه و عرفای مسلمان به مباحثی ظریف‌تر کشانده شد، از جمله تشکیک وجود را به تشکیک عامی و خاصی و خاص‌الخاص تقسیم نمودند.
امّا برخی از مشائین مسلمان تدرج در وجود و موجودات را نمی‌پذیرفتند، مثلاً استدلال می‌کردند که دو چیز را نمی‌شود در عین اختلاف درجه در ذات، مشترک معنوی دانست؛ زیرا اگر وجود کامل را معیار قرار دهیم وجود ناقص فاقد آن ذات است و اگر معیار را وجود ناقص قرار دهیم وجود کامل غیر از وجود ناقص و در نتیجه فاقد آن ذات خواهد بود. پس آن دو قدر مشترک وجودی ندارند مگر در اعتبار و فرض ذهنی.

بسیط الحقیقه بودن همه اشیاء

یکی دیگر از فروع قاعده اصالت وجود، قاعده «حقیقت و ذات نامرکب از دیگر اشیاء جدائی ندارد» است که از آن به «بسیط الحقیقه کل الاشیاء…» تعبیر می‌شود. پیش از ورود به این بحث باید دانست که در مکتب ملاصدرا ثابت می‌شود که همه موجودات با تمام اختلافی که در درجه وجود خود دارند «ممکن» هستند نه واجب، و وجود خود را ـ در سلسله علل و معالیل ـ از ذاتی می‌گیرند که او «وجود ناب» و وجود خالص و محض و واجب‌الوجود است؛ (مثلاً رطوبت در همه اشیاء مرطوب را به آب نسبت می‌دهیم ولی رطوبت برای آب ذاتی است یعنی زائد بر ذات او نیست. پس رطوبت برای آب «واجب و ضروری» است و برای اشیاء مرطوب دیگر «ممکن».) یعنی هستی برای او «ذاتی» است (چون وجود برای واجب‌الوجود، ذاتی است، منطقاً به اثبات نیاز ندارد و بنابر قاعده فلسفی «الذاتی لا یعلل» (ذاتی به علت نیاز ندارد) مفهوم واجب‌الوجود با وجود همراه است.) و سلب وجود از آن محال و خلف می‌باشد و فرض آن مساوی با نفی عدم است.
فرض وجودی خالص و محض، با احدیّت، وحدت، بساطت، قدیم بودن، مطلق و نامحدود بودن، ماهیت و تعریف منطقی (با جنس و فصل) نداشتن، کمال و… ملازمه دارد.
این وجود مطلق یا محض، دارای ویژگی‌هائی است منحصر بفرد که یکی از آنها نامرکب بودن است؛ زیرا «وجود محض» عین بی‌نیازی است (چون هیچ جنبه سلبی ندارد که آن‌را رفع کند) و می‌دانیم که ترکیب، مستلزم نیاز است؛ پس وجود مطلق بسیط است.
در مکتب ملاصدرا این قاعده باین صورت بیان می‌شود که «هر چیز» که «حقیقت» آن (یعنی ذات آن) وجودی بسیط (نامرکب) باشد «همه چیز» است (یعنی از دیگر اشیاء جدایی ندارد).
این قاعده بر این اصل مبتنی است که وجود، حقیقتی بسیط است و مطلق، و هر بسیط مطلق، تمام کمالات وجودی را دارا می‌باشد و هر کمال و هر وجودی در آن مندرج است. بنابرین حقیقت خارجی «وجود» (نه مفهوم ذهنی آن) اولاً ـ بیش از یک چیز نمی‌تواند باشد (واحد و احد است) ثانیاً ـ معنی ندارد که وجود (اصلی و حقیقی اولیه) ازلی نباشد و از پس نیستی به وجود آمده باشد. (هر وجود یک ایجاد کننده می‌خواهد) ثالثاً ـ وجود همه موجودات از آن اصل و ریشه وجودات جدائی ندارد و نیازمند و وابسته به آن است. رابعاً ـ مطلق است زیرا محال است چیزی را که اصل و جوهر و حقیقت وجود می‌نامیم دارای حد و مرز شود و مطلق و شامل (یعنی محیط) نباشد؛ زیرا حد و مرز نشانه احتیاج است و مطلق و کامل، محتاج نیست.
پس اساساً وجودی که همه موجودات از پرتو آن موجود می‌شوند، مطلق و خالی از عدم و نقص است، حتی در ذهن هم نمی‌توان آن‌را مرکب از (وجود خود + عدم دیگرها) دانست؛ یعنی مثلاً اگر وجود مطلق و اصلی را A بدانیم و دیگر موجودات را B، باید گفت: A و نمی‌توان گفت: A= ~ B زیرا در اینصورت او مرکب می‌شود از A+ ~B و این خُلف است چون وجود اولیه، وجودی واحد و مطلق فرض شده و ممکن نیست مرکب و نامطلق یعنی دارای حدّ (جدایی‌پذیری) باشد. وجود مطلق یا آفریدگار دیگر موجودات منطقاً بایستی دارای تمام کمالات وجودی و منزه از هر شائبه عدم و نقص باشد و می‌دانیم که ترکیب به معنای نقص و عدم مطلق است.
حال وقتی این وجود (مثلاً A) مرکب از A و نفی B (B ~) نباشد باید نقیض آن یعنی BnA= باشد و این معنا می‌دهد که هر وجود بسیط (نامرکب) وجودی که در آن ترکیب راه نداشته باشد «کل الاشیاء» است، یعنی همه چیز را دربرمی‌گیرد.

بیان برهان به صورت دیگر

این برهان را به صورت زیر هم می‌توان بیان کرد:
۱ـ همه اشیاء، دارای دو اعتبار مستقل هستند، به یک اعتبار، دارای وجودند و «خودشان» هستند؛ و به اعتباری دیگر «غیر خود» نیستند. این دو اعتبار مستقلند و هر یک جای منطقی خود را دارند.
از این‌رو هر ممکن، مرکب است از دو بخش مفهومی و منطقی، و «ترکیب» نشانه احتیاج و نقص است، زیرا هر جزء آن به جزء دیگر محتاج است و احتیاج علامت «امکان» یا عدم ضرورت است.
۲ـ واجب‌الوجود، چون وجود محض است و وجود خالص به معنای کمال مطلق و عدم احتیاج به چیز دیگر (ولو در وهم و خیال انسان) می‌باشد، پس بسیط است و نمی‌توان او را به دو بخش «خود» و «نه غیر» تقسیم ذهنی کرد. پس: ۳ـ بسیط الحقیقه، «واجد تمام کمالات و جنبه‌های ایجابی همه موجودات است» با آنکه عین آن اشیاء نیست.
برهان دیگر: ۱ـ همه موجودات معلول و مخلوق واجب‌الوجود می‌باشند؛ یعنی هر درجه‌ای از وجود را داشته باشند، آن‌را از واجب‌الوجود و حقیقت مطلق گرفته‌اند. (خود وجود مطلق و ناب نیاز به علت ندارد بلکه ذات او اقتضای وجود را دارد و گرنه محال لازم می‌آید، و اصل هستی را انکار کرده‌ایم.)
۲ـ چون مُعطی (دهنده) کمال محال است فاقد آن کمال باشد، پس واجب‌الوجود حائز تمام کمالات (یعنی جنبه‌های مثبت) معلولات خود می‌باشد، اما نه پراکنده بلکه به نحو بسیط و یکجا و واحد.
ملاصدرا در این‌باره مثالی می‌زند و می‌گوید اگر خطی نامتناهی فرض شود که وجود دارد، آن خط نامتناهی از تمام خطوط کوتاه و بلند دیگر به اطلاق نام «خط» اولی‌تر است، زیرا در عین وحدت خود جامع همه جنبه‌های خطی (وجودی) آنها هست بدون آنکه حدود و محدودیت‌های (نقص‌های) آنها را داشته باشد.
مقصود از این قاعده این نیست که ذات واجب‌الوجود، عین ذات همه اشیاء و موجودات است و همه موجودات را می‌توان به ذات او اسناد داد، بلکه مقصود این است که چون در همه موجودات، جهاتی وجودی و کمالی و همچنین جهاتی سلبی و نقصی هست، تمام جهات کمالی و وجودی موجودات که از تجلّی ذات و وجود اصیل واجب‌الوجود حاصل شده به صورت بسیط و واحد در ذات واجب‌الوجود هست بدون آنکه نقص‌ها و جهات سلبی آنها در او باشد. و چون شیئیت و حقیقت شیء به جنبه وجودی است و نقص، همان سلب و عدم است، پس همه اشیاء در ذات شیء بسیط حضور دارند و حقیقت بسیط و وجود محض، خود به خود همه چیز است، بدون آنکه عین ماهیت آنها باشد.
یکی از نتایج این قاعده ثبوت «جمال مطلق» بودن واجب‌الوجود و حقیقت بسیط است، زیرا جمال چیزی جز فقدان نقص نیست و فقدان نقص یا کمال ویژگی وجود مطلق یا واجب‌الوجود است. این اصل می‌تواند در فلسفه زیبایی‌شناسی اصول و نتایج دیگری را به دست دهد.
نتیجه دیگر آن، علم مطلق و ازلی خداست، زیرا بنابرین قاعده واجب‌الوجود که «کل الاشیاء است» منطقاً بر همه موجودات «احاطه وجودی» دارد و در جزء جزء آنها هست بدون آنکه جزء ماهیت آنها شود، چون وجود ـ از جهت وجود بودن و از جنبه ایجابی (و نه سلبی) خود ـ از وجودات دیگر جدائی ندارد و وجود همواره و در همه اشکال خود «وجود» است، همان‌گونه که فروغ خورشید از روشنایی روز جدا نیست.
وجود مطلق منطقاً و در طبیعت فلسفی خود قاهر و غالب بر همه چیز است و قدرت و صفات دیگر خداوند نیز از مطلق و بسیط بودن وجود خداوند سرچشمه می‌گیرد.

امکان فقری

یکی از نتایج قاعده اصالت وجود، تقسیم دقیقی است که ملاصدرا برای وجود نموده و آن‌را به سه نوع تقسیم کرده به اینصورت:
۱ـ وجود موجود، برای خود او و قائم به خود اوست (که به آن وجود نفسی یا محمولی می‌گویند). (کانت اینگونه وجود را در قضایا نادرست می‌دانست و می‌گفت وقتی وجود را محمول قضیه قرار دهیم چیزی بر موضوع نمی‌افزاید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.