پاورپوینت کامل نقد استدلال اهلسنت به آیه غار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نقد استدلال اهلسنت به آیه غار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد استدلال اهلسنت به آیه غار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد استدلال اهلسنت به آیه غار ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
آیه غار (نقد استدلال اهلسنت)
یکی از آیاتی که اهلسنت برای اثبات برتری ابوبکر بر دیگر صحابه و در نتیجه استحقاق وی برای خلافت بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن استدلال کردهاند، آیه ۴۰ سوره توبه معروف به «آیه غار» است.
این آیه در نظر اهلسنت از جایگاه ویژهای برخوردار است و آن را بیان کننده فضائل و مناقب والا و ارزشمند ابوبکر و ویژگی منحصر به فرد او دانستهاند؛ برخی از بزرگان اهلسنت آن را برترین فضیلت ابوبکر، دلیل بر استحقاق وی بر خلافت و حتی باارزشتر از خوابیدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در بستر پیامبر، قلمداد کردهاند. این مطلب از طرف علمای شیعه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
فهرست مندرجات
۱ – استدلال اهلسنت به آیه غار در فضیلت ابوبکر
۲ – سابقه استدلال به آیه غار
۳ – استدلال به آیه غار در عصر ائمه
۳.۱ – پاسخ امام زمان
۴ – محورهای استدلال اهلسنت به آیه غار
۵ – دیدگاه فخررازی در انتخاب ابوبکر برای همراهی
۵.۱ – نقد دیدگاه فخررازی
۵.۱.۱ – تعارض با روایات دیگر بخاری
۵.۱.۲ – رسیدن ابوبکر به قباء قبل از پیامبر
۵.۱.۳ – سه احتمال در زمان برگزاری این نماز
۵.۱.۴ – ادعای ابنحجر
۵.۱.۴.۱ – تأسیس مسجد توسط نخستین مهاجران
۵.۱.۴.۲ – امامت سالم قبل از آمدن رسول خدا
۵.۱.۴.۳ – امامت فرد دیگر با وجود پیامبر
۵.۱.۴.۴ – عدم امکان حضور پیامبر در نماز سالم
۵.۱.۴.۵ – رد احتمالات دیگر
۵.۱.۴.۶ – ملازمت دائمی ابوبکر و عمر
۵.۱.۵ – هجرت تنهائی رسول خدا
۵.۱.۵.۱ – داستان اممعبد
۵.۱.۶ – همراهی ابوبکر بدون اجازه پیامبر
۵.۱.۷ – حرکت ابوبکر بعد از خروج پیامبر از مکه
۵.۱.۷.۱ – بررسی ابوحاتم رازی در سند روایت
۵.۱.۷.۲ – بررسی کثیر بن یحیی بن کثیر در سند روایت
۵.۱.۷.۳ – بررسی ابوعوانه در سند روایت
۵.۱.۷.۴ – بررسی ابوبلج فزاری در سند روایت
۵.۱.۷.۵ – بررسی عمرو بن میمون در سند روایت
۵.۱.۸ – دیدگاه ابنکثیر در الحاق ابوبکر به پیامبر
۵.۱.۹ – دیدگاه سیوطی در الحاق ابوبکر به پیامبر
۵.۱.۹.۱ – دیدگاه ابن ابیالحدید
۵.۱.۹.۲ – دیدگاه سید بن طاووس
۵.۱.۱۰ – اختصاص جستجو به رد پای پیامبر
۵.۲ – نقد روایت انتخاب ابوبکر برای همراهی
۵.۲.۱ – بررسی زهری در سند روایت
۵.۲.۱.۱ – مدلس بودن زهری
۵.۲.۱.۲ – دشمنی زهری با امام علی
۵.۲.۲ – عروه بن زبیر در سند حدیث
۵.۲.۳ – بررسی دلالت و متن روایت
۶ – همراهی مداوم ابوبکر با رسولخدا
۶.۱ – رد ادعای مصاحبت دائمی
۶.۲ – مذمت دیگر اصحاب
۶.۳ – دستور پیامبر به هجرت مسلمانان
۶.۴ – باقی ماندن اصحاب دیگر غیر از ابوبکر
۷ – دلالت جمله ثانی اثنین بر فضیلت ابوبکر
۷.۱ – رد ثانی اثنین بودن ابیبکر
۷.۱.۱ – سیاق آیه
۷.۱.۲ – حال بودن ثانی اثنین
۷.۱.۳ – دیدگاه بزرگان اهلسنت
۷.۱.۴ – فضیلت نبودن ثانی اثنین برای ابوبکر
۷.۱.۴.۱ – دیدگاه شیخ طوسی
۷.۱.۴.۲ – دیدگاه شیخ مفید
۷.۱.۴.۳ – جواب فخررازی در اشکال مقدر
۷.۱.۴.۴ – جواب به فخررازی
۸ – استدلال به روایت ما ظنّک باثنین الله ثالثهما
۸.۱ – بررسی اصل و سند روایت
۸.۱.۱ – بررسی انس بن مالک در سند این روایت
۸.۱.۱.۱ – دیدگاه بلاذری در کتمان شهادت انس
۸.۱.۱.۲ – دیدگاه ابن ابیالحدید در کتمان شهادت انس
۸.۱.۱.۳ – دیدگاه ابنقتیبه در کتمان شهادت انس
۸.۱.۱.۴ – تحریف کتب
۸.۱.۱.۵ – دیدگاه ابونعیم در کتمان شهادت انس
۸.۱.۱.۶ – دیدگاه راغب در کتمان شهادت انس
۸.۱.۱.۷ – دیدگاه دیگر دانشمندان اهلسنت
۸.۱.۲ – حساسیت انس نسبت به علی در قضیه طیر
۸.۱.۳ – بررسی دلالت روایت ما ظنک باثنین
۸.۱.۳.۱ – شبهه فخررازی
۹ – استدلال به جمله اِذ یَقُولُ لِصاحِبِهِ
۹.۱ – نقد و بررسی کلمه صاحبه
۹.۱.۱ – دیدگاه علامه طباطبائی
۹.۱.۲ – دیدگاه بغوی
۹.۱.۳ – دیدگاه ابنجوزی
۹.۱.۴ – دیدگاه علاءالدین خازن
۹.۱.۵ – دیدگاه برهانالدین بقاعی
۹.۲ – در آیه مَا بِصَاحِبِکمُ مِّن جِنَّهٍ
۹.۲.۱ – جواب فخررازی
۹.۲.۲ – پاسخ به فخررازی
۹.۳ – بررسی کلمه صحابی در کلام پیامبر
۹.۳.۱ – دوازده صحابی منافق
۱۰ – استدلال به لاَ تَحْزَن
۱۰.۱ – حزن همیشگی ابوبکر
۱۱ – آوردن یک صیغه به جای صیغه دیگر
۱۱.۱ – مصادیق حزن ابوبکر
۱۱.۱.۱ – سراقه بن مالک
۱۱.۱.۲ – وحشت ابوبکر با شنیدن صدای مشرکان
۱۱.۱.۳ – حزن ابوبکر با نزدیک شدن مشرکین به غار
۱۱.۱.۴ – حزن ابوبکر هنگام گفتگوی مشرکین در باره لانه عنکبوت
۱۱.۱.۵ – ترس از لانه حشرات درون غار
۱۱.۱.۶ – علت حزن ابوبکر
۱۱.۱.۷ – رد این ادعا
۱۲ – استدلال به جمله اِنَّ اللَّهَ مَعَنَا
۱۲.۱ – بررسی ان الله معنا
۱۳ – استدلال به فانزل اللَّهُ سَکینَتَه عَلیه
۱۳.۱ – دیدگاه قرطبی
۱۴ – نقد و بررسی این استدلال
۱۴.۱ – وجوب بازگشت ضمیر به اقرب المذکورات
۱۴.۲ – دیدگاه رشیدرضا
۱۴.۳ – دیدگاه طنطاوی
۱۴.۴ – پاسخ دو ادعای دیگر فخررازی
۱۴.۴.۱ – تصریح علمای اهلسنت
۱۴.۴.۱.۱ – دیدگاه ابنعطیهاندلسی
۱۴.۴.۱.۲ – دیدگاه زحیلی
۱۴.۵ – دیدگاه طنطاوی
۱۴.۶ – دیدگاه ابنعاشور
۱۴.۷ – دیدگاه ابنکثیر
۱۴.۷.۱ – وحدت سیاق
۱۴.۷.۲ – عطف جمله و ایده بجنوده بر نزول سکینه
۱۴.۷.۲.۱ – دیدگاه غرناطی
۱۴.۷.۲.۲ – پاسخ فخررازی از این اشکال
۱۴.۷.۳ – پاسخ به فخررازی
۱۴.۸ – عطف دو جمله
۱۵ – خرید مرکب توسط ابوبکر
۱۵.۱ – بررسی خرید مرکب توسط ابوبکر
۱۵.۱.۱ – خرید مرکب توسط امیرمؤمنان
۱۵.۱.۲ – دیدگاه سیوطی
۱۵.۱.۳ – دیدگاه آلوسی
۱۵.۱.۴ – دیدگاه ابنعساکر
۱۶ – ورود رسول خدا و ابوبکر به مدینه
۱۶.۱ – نقد استدلال دیدگاه فخررازی
۱۷ – بررسی پاسخهای فخررازی به استدلالهای شیعه
۱۷.۱ – مقایسه حزن ابوبکر با خوف پیامبران
۱۷.۱.۱ – پاسخ به فخر رازی
۱۷.۲ – همراه کردن ابوبکر بخاطر فاش نشدن اخبار هجرت
۱۷.۲.۱ – پاسخ به فخر رازی
۱۷.۳ – مقایسه فضیلت ابوبکر با فضیلت امیرمؤمنان
۱۷.۴ – ابوبکر حاضر و علی غائب
۱۷.۴.۱ – پاسخ
۱۷.۵ – عمل ابوبکر سختتر از عمل امیرمؤمنان
۱۷.۵.۱ – پاسخ
۱۷.۶ – خشم کفار بر ابوبکر بیشتر از خشم آنها بر علی
۱۷.۶.۱ – پاسخ
۱۷.۶.۱.۱ – دیدگاه برخی تاریخنویسان اهلسنت
۱۷.۶.۱.۲ – دیدگاه ابنابیالحدید
۱۷.۷ – نزول آیه مَنْ یَشْری نَفْسَهُ درباره علی
۱۷.۷.۱ – دیدگاه ابوحامد غزالی
۱۷.۷.۲ – دیدگاه ابنعساکر
۱۷.۷.۳ – اعتراف برخی از علمای اهلسنت
۱۸ – نتیجه
۱۹ – پانویس
۲۰ – منبع
استدلال اهلسنت به آیه غار در فضیلت ابوبکر
اهلسنت برای اثبات افضلیت ابوبکر بر دیگر اصحاب و در نتیجه استحقاق وی برای خلافت بعد از پیامبر خدا به آن استدلال کردهاند، آیه ۴۰ سوره توبه معروف به «آیه غار» است.
«اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَاَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَجَعَلَ کَلِمَهَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَکَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ؛
[۱] توبه/سوره۹، آیه۴۰.
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد (و در مشکلترین ساعات، او را تنها نگذاشت) آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همراه خود میگفت: «غم مخور، خدا با ماست! » در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمیکردید، او را تقویت نمود و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد، (و آنها را با شکست مواجه ساخت) و سخن خدا (و آیین او)، بالا (و پیروز) است و خداوند عزیز و حکیم است.»
این آیه در نظر اهلسنت از جایگاه ویژهای برخوردار است و آن را بیان کننده فضائل و مناقب والا و ارزشمند ابوبکر و ویژگی منحصر به فرد او دانستهاند؛ برخی از بزرگان سنّی آن را برترین فضیلت ابوبکر، دلیل بر استحقاق وی بر خلافت و حتی باارزشتر از خوابیدن امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در بستر پیامبر، قلمداد کردهاند.
ابنحجر عسقلانی و بدرالدین عینی شارحان صحیح بخاری به نقل از ابنالتین مینویسند:
«وهی اعظم فضائله التی استحق بها ان یکون الخلیفه من بعد النبی صلی الله علیه وسلم ولذلک قال وانه اولی الناس بامورکم قوله فقوموا فبایعوه؛
[۲] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۲۰۹، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفه – بیروت.
[۳] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح بخاری، ج۲۴، ص۲۸۰، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
آیه غار، برترین فضلیت ابوبکر است که به او شایستگی خلافت بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را میدهد، به همین دلیل بود که عمر میگفت: ابوبکر بهترین فرد برای حکومت بر شما است، برخیزید و با او بیعت کنید.»
و در کتاب دیگرش آن را یکی از فضائلبرتر ابوبکر میداند:
«ومن اعظم مناقبه قول الله تعالی الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصحابه لا تحزن ان الله معنا فان المراد بصاحبه ابوبکر بلا نزاع؛
[۴] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۱۴۸.
از برترین مناقب ابوبکر این سخن خداوند است که فرمود: اگر او را یاری نکنید….؛ زیرا مراد از «صاحبه» ابوبکر است، بدون این که کسی در آن اختلاف کرده باشد.»
آلوسی نیز این فضیلت را از ویژگیهای ابوبکر دانسته و میگوید:
«وفیها النص علی صحبته رضی الله تعالی عنه لرسول الله صلی الله تعالی علیه وسلم ولم یثبت ذلک لاحد من اصحاب رسول الله علیه الصلاه والسلام سواه؛
[۵] آلوسی بغدادی، شهابالدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱۰، ص۱۰۰، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
در این آیه، بر همراهی ابوبکر با رسول خدا تصریح شده است، و این فضیلت برای هیچیک از اصحاب رسول خدا غیر از ابوبکر ثابت نشده است.»
برخی جانبداری از ابوبکر را به حدی رساندهاند که به خاطر نزول این آیه در حق ابوبکر، وی را برتر از لقمان حکیم دانستهاند. همان مرد وارسته و پرهیزگاری که خداوند چشمههای علم و حکمتش را در قلب او به جوشش درآورده و پندها و حتی نصیحتهای خود را از زبان او نقل میکند.
عجلی در معرفه الثقات مینویسد:
«سالت الفریابی ما تقول ابوبکر افضل او لقمان قال ما سمعت هذا الا منک ابوبکر افضل من لقمان رضی الله عنهما قال عاتب الله الخلق فی هذه الآیه ما خلا ابا بکر الصدیق الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه…
[۶] عجلی، احمد بن عبدالله، معرفه الثقات من رجال اهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم واخبارهم، ج۲، ص۳۸۷، تحقیق: عبد العلیم عبد العظیم البستوی، ناشر: مکتبه الدار – المدینه المنوره – السعودیه، الطبعه: الاولی، ۱۴۰۵ – ۱۹۸۵م.
از فریابی سؤال کردم: ابوبکر برتر است یا لقمان؟ در جواب گفت: این مقایسه را فقط از شما شنیدهام! ابوبکر برتر از لقمان است؛ زیرا خداوند در این آیه تمام مخلوقاتش را سرزنش کرده است؛ غیر از ابوبکر: اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد…»
اما با تدبر در آیه روشن میشود سرزنشی که خداوند در این آیه متوجه مسلمانان کرده است، به طور مسلّم شامل همه صحابه نمیشود؛ چه رسد به تمام خلایق و حضرت لقمان که قرنها پیش از این قضیه میزیسته است؛ زیرا خطاب در این آیه به آن گروه از اصحاب نیست که به ندای پیامبر خدا لبیک گفته و به جبهه جنگ تبوک رفتند؛ زیرا دلیلی ندارد که آنها با وجود اطاعت از خدا و پیامبرش، سرزنش شوند.
ابن عطیهاندلسی در این باره میگوید:
«اقول بل خرج منها کل من شاهد غزوه تبوک ولم یتخلف وانما المعاتبه لمن تخلف فقط؛
[۷] ابنعطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۳، ص۳۶، تحقیق:عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر:دار الکتب العلمیه – لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۳ه- ۱۹۹۳م.
خداوند تمام کسانی را که در جنگ تبوک شرکت کرده و از فرمان پیامبر سرپیچی نکردند، استثناء کرده و تنها کسانی را که از رفتن به جهاد خودداری کردند، سرزنش نموده است.»
بر فرض که مذمت در آیه شامل همه اصحاب شود، شامل ابوبکر نیز خواهد شد؛ چرا که سرزنش در این آیه مربوط به جنگ تبوک و زمانی است که مسلمانان در مدینه به سر میبردند؛ اما جریان آیه غار مربوط به ده سال پیش و زمان هجرت پیامبر است.
از این گذشته، آیه غار، جز این که ثابت میکند ابوبکر در این سفر همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دائم الحزن بوده و با بیتابی،اندوه و گریه و نالههای که از ترس مشرکان سر میداد و بر زحمت پیامبر میافزود، فضیلتی را برای او به ارمغان نمیآورد؛ از این رو مقایسه ابوبکر با لقمان حکیم، سخنی نسنجیده است.
برخی از تندروان سنی، پارا فراتر گذاشته و کسانی را که منکر این فضیلت شوند، کافر پنداشتهاند:
فخر رازی در این باره مینویسد:
«قال الحسین بن فضیل البجلی: من انکر ان ّیکون ابوبکر صاحب رسول الله صلی الله علیه وسلم کان کافراً؛
[۸] فخررازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۵۱.
حسین بن فضیل بجلی گفته است: هر کس همراهی ابوبکر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را انکار کند، کافر است.»
واحدی نیشابوری در تفسیرش میگوید:
«وقال الحسین بن فضیل: من انکر ان یکون عمر او عثمان او احد من الصحابه کان صاحب رسول الله فهو کذاب مبتدع و من انکر ان یکون ابوبکر صاحب رسول الله کان کافراً، لانه ردّ نص القرآن؛
[۹] واحدی نیسابوری، علی بن احمد، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج۲، ص۴۹۹، ذیل آیه ۴۰ توبه.
حسین بن فضیل گفته است: هر کس صحابی بودن عمر، عثمان و یا یکی دیگر از صحابه را انکار کند، دروغ و بدعتگذار شمرده میشود؛ ولی کسی که صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ چرا صریح قرآن را رد کرده است!
قرطبی نیز همین مطلب را به نقل از «بعض العلماء» نقل کرده است.
[۱۰] قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۸، ص۱۴۶.
و بهوتی حنبلی، منکران مصاحبت ابوبکر را اینگونه تکفیر میکند:
«ومن انکر ان یکون ابوبکر الصدیق رضی الله عنه صاحب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقد کفر لقوله تعالی اذ یقول لصاحبه؛
[۱۱] بهوتی حنبلی، منصور بن یونس، کشاف القناع عن متن الاقناع، ج۶، ص۱۷۲.
هر کس صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، به درستی که کافر شده اشت؛ به دلیل این سخن خداوند که فرموده: «اذ یقول لصاحبه».
بدرالدین زرکشی، مینویسد:
«من انکر کون ابیها ابی بکر الصدیق رضی الله عنه صحابیا کان کافرا نص علیه الشافعی فان الله تعالی یقول (اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا)؛
[۱۲] زرکشی، محمد بن بهادر، الاجابه لایراد ما استدرکته عائشه علی الصحابه، ج۱، ص۵.
هر کس صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، کافر شده، شافعی بر این مطلب تصریح کرده است؛ زیرا خداوند فرموده: در آن هنگام که او به همراه خود میگفت: غم مخور که خداوند با ما است.»
ابن حجر هیثمی در تکفیر منکرین صحابی بودن ابوبکر میگوید:
«وکذلک انکار صحبه ابیها کفر اجماعا ایضا لان فیه تکذیبا للقرآن ایضا قال تعالی اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا؛
[۱۳] ابنحجر هیثمی، احمد بن محمد، الزواجر عن اقتراف الکبائر، ج۲، ص۹۴۸.
همچنین به اجماع علما، انکار همراهی ابوبکر، کفر است؛ زیرا تکذیب قرآن نیز هست، خداوند فرموده است: در آن هنگام که او به همراه خود گفت: غم مخور که خداوند با ما است.»
ملا علی هروی مینویسد:
«اجمع المفسرون علی ان المراد بصاحبه فی الآیه هو ابوبکر. وقد قالوا: من انکر صحبه ابی بکر کفر، لانه انکر النص الجلی بخلاف انکار صحبه غیره من عمر او عثمان او علی رضوان الله علیهم اجمعین؛
[۱۴] ملاعلی قاری هروی، علی بن سلطانمحمد، مرقاه المفاتیح شرح مشکاه المصابیح، ج۹، ص۳۸۸۸.
مفسران، اجماع دارند که مراد از «بصاحبه» در آیه، ابوبکر است. و به درستی گفتهاند که هر کس همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا نص صریح را انکار کرده است؛ بر خلاف انکار همراهی غیر ابوبکر؛ همانند عمر، عثمان و یا علی.»
و در دیگر کتابش با ادعای تفاوت بین انکار صحبت ابوبکر با دیگر صحابه، میگوید:
«لکن الفرق بین الصَّدیق وغیره ان من انکر صحبه الصدیق کَفر لاستلزام انکار صحبته انکار نص القرآن المجمع علی انه هو المراد به، بخلاف مَن انکر صحبه غیره، فانه لا یکفر؛
[۱۵] ملاعلی قاری هروی، علی بن سلطانمحمد، شرح نخبه الفکر فی مصطلحات اهل الاثر، ج۱، ص۵۹۱، ناشر:دار الارقم – لبنان/ بیروت.
بین انکار همراهی ابوبکر با دیگران تفاوت وجود دارد، اگر کسی همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا مستلزم انکار نص قرآن است که همگی اجماع دارند مراد از آن ابوبکر است، بر خلاف انکار همراهی دیگران که مستلزم کفر نیست»
و مناوی میگوید:
«قالوا من انکر صحبه الصدیق کفر لانکاره النص الجلی؛
[۱۶] مناوی، محمد عبدالرؤوف بن علی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۱، ص۹۰، ناشر:المکتبه التجاریه الکبری – مصر، الطبعه:الاولی، ۱۳۵۶ه.
گفتهاند: کسی که همراهی ابوبکر را انکار کند، کافر شده است؛ زیرا نص صریح قرآن را انکار کرده است.»
عاصمی مکی، تکفیر منکران صحبت ابوبکر را اجماعی میداند:
«اجمع المسلمون علی ان المراد بالصاحب هنا ابوبکر ومن ثم من انکر صحبته کفر اجماعا؛
[۱۷] عاصمی مکی، عبدالملک بن حسین، سمط النجوم العوالی فی انباء الاوائل والتوالی، ج۲، ص۴۱۴، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیه.
مسلمانان بر این مطلب اجماع دارند که مراد از «صاحب» در این آیه ابوبکر است، به همین خاطر اگر کسی همراهی ابوبکر را انکار کند، به اجماع مسلمانان کافر شده است.»
ابوسعید خادمی مینویسد:
«وَلَوْ قَالَ: ابوبَکْرٍ الصِّدِّیقُ لَمْ یَکُنْ مِنْ الصَّحَابَهِ کَفَرَ؛ لِاَنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَمَّاهُ صَاحِبًا؛
[۱۸] خادمی، محمد بن محمد، بریقه محمودیه، ج۱، ص۲۴۶.
اگر کسی بگوید که ابوبکر صحابی نیست، کافر شده است؛ زیرا خداوند او را «صاحب» نامیده است.»
و آلوسی بعد از استدلال به برخی از فرازهای آیه میگوید:
«ومن هنا قالوا: ان انکار صحبته کفر؛
[۱۹] آلوسی بغدادی، شهابالدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۵، ص۲۹۱، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
به همین دلیل گفتهاند که انکار صحابی بودن ابوبکر کفر است.»
ابوبکر دمیاطی نیز در تکفیر منکران صحابی بودن ابوبکر، ادعای اجماع میکند:
«اجمع المسلمون علی ان المراد بالصاحب هنا ابوبکر رضی الله عنه ومن ثم من انکر صحبته کفر اجماعا ولا کذلک انکار صحبه غیره؛
[۲۰] دمیاطی، ابیبکر بن سیدمحمد، اعانه الطالبین علی حل الفاظ فتح المعین لشرح قره العین بمهمات الدین، ج۴، ص۱۳۸، ناشر:دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت.
مسلمانان اجماع دارند که مراد از «صاحب» در این آبه ابوبکر است، به همین خاطر اگر کسی صحابی بودن ابوبکر را انکار کند، به اجماع مسلمانان کافر شده است در حالی که انکار صحابی بودن دیگران این چنین نیست.»
روشن است که دلیل این گفتار تندروانه، چیزی جز جانبداری متعصبانه نیست؛ چرا که در آیه قرآن هیچ اشارهای به نام همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نشده و تنها ثابت میکند که شخصی به همراه رسول خدا در غار بوده است؛ پس باید به کمک روایات، اجماع و… ثابت کرد که این فرد ابوبکر بوده است.
اگر این مطلب به کمک ادلهای خارج از قرآن، ثابت میشود، صحابی بودن دیگر یاران رسول خدا نیز با همان دلایل ثابت میشود؛ پس انکار نص صریح قرآن در کار نیست و اگر منکران صحبت ابوبکر کافر باشند، منکران صحبت دیگر اصحاب نیز کافر هستند، دلیلی برای تبعیض قائل شدن وجود ندارد.
سابقه استدلال به آیه غار
استدلال به آیه غار، از دیر باز در میان جوامع اسلامی، محافل علمی و مناظرات مذهبی مطرح بوده است؛ اما تاکنون مستندی یافت نشده است که ابوبکر و یا یکی از اطرافیان وی در زمان حیات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همراهی ابوبکر اشاره و به آن استشهاد کرده باشند.
سابقه استدلال به یار غار بودن ابوبکر طبق آنچه اهلسنت ادعا کردهاند به سقیفه بنیساعده برمیگردد که خلیفه دوم و همپیمان دیگر آن دو، عثمان بن عفان با مطرح کردن این آیه، بر شایستگی ابوبکر بر خلافت استدلال کرده و مردم برای بیعت با او تشویق میکنند.
عمر، فردای وفات رسول خدا بر منبر رفت و در حالی که ابوبکر سکوت اختیار کرده بود، این چنین سخن گفت:
«فَاِنْ یَکُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه وسلم قد مَاتَ فان اللَّهَ تَعَالَی قد جَعَلَ بین اَظْهُرِکُمْ نُورًا تَهْتَدُونَ بِهِ بما هَدَی الله مُحَمَّدًا صلی الله علیه وسلم وَاِنَّ اَبَا بَکْرٍ صَاحِبُ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ثَانِیَ اثْنَیْنِ فانه اَوْلَی الْمُسْلِمِینَ بِاُمُورِکُمْ فَقُومُوا فَبَایِعُوهُ؛
[۲۱] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۶، ص۶۷۹۳، ح ۶۷۹۳، کِتَاب الْاَحْکَامِ، باب۵۱، بَاب الِاسْتِخْلَافِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر:دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه:الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷.
اگر محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفته است، خداوند در میان شما نوری قرار داده است که وسیله آن به همان چیزی که خداوند محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را هدایت کرده است، هدایت شوید، ابوبکر صاحب رسول خدا و ثانیاثنین است، پس به درستی که او سزاوارترین فرد برای حکومت بر شما است، برخیزید و با او بیعت کنید.»
و نسائی نحوه استدلال خلیفه دوم را اینگونه بیان میکند:
«عن سالم بن عبید ان رسول الله صلی الله علیه وسلم لما قبض قالت الانصار منا امیر ومنکم امیر فقال عمر من له مثل هذه الثلاث اذ هما فی الغار من هما اذ یقول لصاحبه من هو لا تحزن ان الله معنا من هما ثم بسط یده وبایعه الناس بیعه حسنه جمیله؛
[۲۲] نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۱۰، ص۱۱۴.
از سالم بن عبید نقل شده است که وقتی رسول خدا از دنیا رفت، انصار گفتند که یک امیر از ما و یک امیر از شما (مهاجرین) باشد، عمر گفت: چه کسی از شما، همانند این سه امتیاز را دارد؟ «اذهما فی الغار» کدام دو نفر هستند؟ «اذ یقول لصاحبه» کیست؟ «لا تحزن ان الله معنا» کدام دو نفر هستند؟ سپس دست ابوبکر را دراز کرد و مردم نیز با او بیعت کردند، بیعتی نیکو و زیبا.»
و ابن کثیر دمشقی به نقل از عمر مینویسد که او در کنار استشهاد به آیه غار، پیر بودن ابوبکر را نیز اضافه کرده است:
«عن ابن عباس عن عمر انه قال قلت یا معشر المسلمین ان اولی الناس بامر النبی ثانی اثنین اذ هما فی الغار وابوبکر السباق المسن؛
[۲۳] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۵، ص۲۴۷، ناشر:مکتبه المعارف – بیروت.
از ابنعباس از عمر نقل شده که گفت: من گفتم: از گروه مسلمانان سزاوارترین فرد به جانشینی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کسی است که در غار همراه او بوده است. او ابوبکر پیشتاز و سالخورده است.»
طرابلسی و ابنعساکر به نقل از عثمان بن عفان مینویسند که او این چنین استدلال کرده است:
«عَنْ حمران بن ابان قَالَ: قَالَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: اِنَّ اَبَا بَکْرٍ الصدیقَ اَحَقُّ النَّاسِ بِهَا یَعْنِی الْخِلاَفَهُ، اِنَّهُ لَصِدیقٌ، وَثَانِی اثْنَیْنِ، وَصَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ؛
[۲۴] طرابلسی، خیثمه، من حدیث خیثمه، ج۱، ص۱۳۴.
[۲۵] ابنعساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۳۰، ص۲۷۶.
از حمران بن ابان نقل شده است که عثمان بن عفان گفت: ابوبکر صدیق، سزاوارترین فرد بر خلافت است، او صدیق، یار غار و همراه رسول خدا بوده است.»
خود ابوبکر نیز در زمان خلافتش در آن هنگام که عدهای از یهودیان از او خواستند پیامبر را توصیف کند، به جای توصیف پیامبر داستان غار را اینگونه بیان کرده است:
«معاشر یهود لقد کنت مع النبی صلی الله علیه وسلم فی الغار کاصبعیهاتین ولقد صعدت معه جبل حراء وان خنصری لفی خنصر النبی ولکن الحدیث عن النبی صلی الله علیه وسلم شدید؛
[۲۶] ابنعساکر دمشقی شافعی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۴، ص۱۹۷.
ای گروه یهود، من و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار همانند دو انگشت به یکدیگر نزدیک بودیم، به همراه او از کوه حراء بالا میرفتیم؛ در حالی که انگشت کوچک من در انگشت کوچک پیامبر بود؛ ولی سخن گفتن از پیامبر خدا بسیار سخت است.»
نکتهای که در این روایت وجود دارد، این است که ابوبکر فراموش کرده غاری که در آن به همراه رسول خدا سه شب مانده و به قول خودش همانند دو انگشت به هم نزدیک بودهاند، غار حرا نبوده؛ بلکه غاری در کوه ثور بوده است.
وجود چنین مطالبی در این روایات، دیدگاه کسانی را تقویت میکند که میگویند ابوبکر هیچگاه به این مطلب استشهاد نکرده است؛ بلکه این مطالب در زمانی که جعل حدیث رواج یافته و برای برخی افراد دکان پردرآمدی شده بود، ساخته شدهاند.
استدلال به آیه غار در عصر ائمه
استدلال به آیه غار در عصر ائمه (علیهمالسّلام) نیز ادامه داشته است، در مواردی که شیعیان در این باره سؤال میکردند، آن حضرات جواب داده و حتی نحوه پاسخ دادن به استدلال مخالفین را نیز به آنها یاد میدادند که ما از این میان فقط به یک مورد اشاره میکنیم.
پاسخ امام زمان
سعد بن عبدالله قمی رضوان الله تعالی علیه بعد از مناظره با یکی از نواصب در باره آیه غار و نداشتن پاسخ در این باره، خدمت امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف) میرسد و سؤالش را مطرح میکند، امام (علیهالسّلام) این چنین پاسخ میدهد:
«یَا سَعْدُ وَحِینَ ادَّعَی خَصْمُکَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لما اَخْرَجَ مَعَ نَفْسِهِ مُخْتَارَ هَذِهِ الْاُمَّهِ اِلَی الْغَارِ اِلَّا عِلْماً مِنْهُ اَنَّ الْخِلَافَهَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَاَنَّهُ هُوَ الْمُقَلَّدُ اُمُورَ التَّاْوِیلِ وَالْمُلْقَی اِلَیْهِ اَزِمَّهُ الْاُمَّهِ وَعَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ فِی لَمِّ الشَّعَثِ وَسَدِّ الْخَلَلِ وَاِقَامَهِ الْحُدُودِ وَتَسْرِیبِ الْجُیُوشِ لِفَتْحِ بِلَادِ الْکُفْرِ فَکَمَا اَشْفَقَ عَلَی نُبُوَّتِهِ اَشْفَقَ عَلَی خِلَافَتِهِ اِذْ لَمْ یَکُنْ مِنْ حُکْمِ الِاسْتِتَارِ وَالتَّوَارِی اَنْ یَرُومَ الْهَارِبُ مِنَ الشَّرِّ مُسَاعَدَهً مِنْ غَیْرِهِ اِلَی مَکَانٍ یَسْتَخْفِی فِیهِ وَاِنَّمَا اَبَاتَ عَلِیّاً عَلَی فِرَاشِهِ لِمَا لَمْ یَکُنْ یَکْتَرِثُ لَهُ وَلَمْ یَحْفِلْ بِهِ لِاسْتِثْقَالِهِ اِیَّاهُ وَعِلْمِهِ اَنَّهُ اِنْ قُتِلَ لَمْ یَتَعَذَّرْ عَلَیْهِ نَصْبُ غَیْرِهِ مَکَانَهُ لِلْخُطُوبِ الَّتِی کَانَ یَصْلُحُ لَهَا فَهَلَّا نَقَضْتَ عَلَیْهِ دَعْوَاهُ بِقَوْلِکَ اَ لَیْسَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) الْخِلَافَهُ بَعْدِی ثَلَاثُونَ سَنَهً فَجَعَلَ هَذِهِ مَوْقُوفَهً عَلَی اَعْمَارِ الْاَرْبَعَهِ الَّذِینَ هُمُ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ فِی مَذْهَبِکُمْ فَکَانَ لَا یَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَکَ بَلَی.
قُلْتَ: فَکَیْفَ تَقُولُ حِینَئِذٍ اَ لَیْسَ کَمَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ اَنَّ الْخِلَافَهَ مِنْ بَعْدِهِ لِاَبِی بَکْرٍ؟
عَلِمَ اَنَّهَا مِنْ بَعْدِ اَبِی بَکْرٍ لِعُمَرَ وَمِنْ بَعْدِ عُمَرَ لِعُثْمَانَ وَمِنْ بَعْدِ عُثْمَانَ لِعَلِیٍّ؟ فَکَانَ اَیْضاً لَا یَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَکَ نَعَمْ.
ثُمَّ کُنْتَ تَقُولُ لَهُ: فَکَانَ الْوَاجِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) اَنْ یُخْرِجَهُمْ جَمِیعاً عَلَی التَّرْتِیبِ اِلَی الْغَارِ وَیُشْفِقَ عَلَیْهِمْ کَمَا اَشْفَقَ عَلَی اَبِی بَکْرٍ وَلَا یَسْتَخِفَّ بِقَدْرِ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَهِ بِتَرْکِهِ اِیَّاهُمْ وَتَخْصِیصِهِ اَبَا بَکْرٍ وَاِخْرَاجِهِ مَعَ نَفْسِهِ دُونَهُم»
[۲۷] صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۴۶۲.
«ای سعد! خصم تو میگوید که رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) هنگام مهاجرت برگزیده این امّت را همراه خود به غار برد؛ چون میدانست که خلافت با او است و در تاویل پیشواست، زمام امور امّت به دست او خواهد افتاد و او در ایجاد اتّحاد و سدّ خلل و اقامه حدود و اعزام جیوش برای فتح بلاد کفر معتمد است و همانگونه که پیامبر بر نبوّت خود میترسید بر خلافت خود هم میهراسید؛ زیرا کسی که در جایی پنهان میشود یا از کسی فرار میکند قصدش جلب مساعدت دیگران نیست و علیّ را در بستر خود خوابانید چون به او اعتنایی نداشت و با او همسفر نشد؛ زیرا که بر او سنگینی میکرد و میدانست که اگر او کشته شود شخص دیگری را نصب خواهد کرد که بتواند کارهای او را انجام دهد.
پس چرا استدلال او را این چنین نقض نکردی که آیا رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) به زعم شما نفرمود: دوران خلافت پس از من سی سال است و این سی سال مدّت عمر خلفای راشدین است و گریزی نداشت جز آنکه تو را تصدیق کند، آنگاه میگفتی: آیا همانگونه که رسول خدا میدانست که خلیفه پس از وی ابوبکر است آیا نمیدانست که پس از ابوبکر عمر و پس از عمر عثمان و پس از عثمان علی خلیفه خواهند بود؟ و او راهی جز تصدیق تو نداشت سپس به او میگفتی: پس بر رسول خدا (صلّیاللَّهعلیهوآله) واجب بود که همه آنها را به غار ببرد و بر جان آنها بترسد همچنان که بر جان ابوبکر میهراسید و به واسطه ترک آن سه و تخصیص ابوبکر به همراهی خود آنها را خوار نسازد.»
محورهای استدلال اهلسنت به آیه غار
استدلال اهلسنت به آیه غار بر چند محور استوار است که اساسیترین محورهای آن عبارتند از:
الف: انتخاب ابوبکر برای همراهی: چون اصل هجرت پیامبر به دستور خداوند انجام شده؛ انتخاب همراه نیز به دستور خداوند بوده است. این مطلب ثابت میکند که ابوبکر مؤمن راستین و صادق بوده است؛ زیرا رسول خدا از باطن او باخبر بود و اگر ابوبکر مؤمن واقعی نبود، رسول خدا او را برای چنین سفر پرخطری همراه خود نمیکرد؛ چرا که اگر نفاقی در وجود او بود، هر لحظه امکان داشت مشرکین را از جای آن حضرت باخبر ساخته و او را به دست مشرکان بسپارد.
از طرف دیگر رسول خدا یاران مخلص دیگری که از نظر نسب نزدیکتر از ابوبکر بودند، نیز داشته است؛ ولی از این میان وی را برای همراهی انتخاب کرده است، دادن چنین شرافتی به ابوبکر از جانب خدا و رسول او، دلالت بر مقام بلند ابوبکر در دین دارد.
ب: عدم هجرت ابوبکر پیش از پیامبر: همه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تنها گذاشته و پیش از آن حضرت هجرت کردند؛ اما ابوبکر در آن زمان که اوج ترس و سختی بود، همراهی آن حضرت را انتخاب و ملازمت و مصاحبت با ایشان را بر هجرت و نجات جان خود ترجیح داد و این امتیاز بزرگ و ویژهای برای او محسوب میشود.
ج: «ثانِی اثْنَیْنِ»: در این عبارت، خداوند ابوبکر را دومین نفر، همردیف و همسان پیامبر قرار داده است.
د: «اِذْ یَقُولُ لصاحبِه» در این فراز از آیه، خداوند ابوبکر را «صاحب» پیامبر نامیده و چون در قرآن کریم این عنوان فقط به ابوبکر داده شده است، دلالت میکند که او برترین صحابی رسول خدا و جانشین بعد از آن حضرت باشد.
هـ: «لا تحزن»: رسول خدا به خاطر شفقت و محبتی که نسبت به ابوبکر داشت، او را دلداری داد، همچنین حزن و اندوهی که ابوبکر در آن زمان داشت، برای خودش نبود؛ بلکه نگرانی او به خاطر دلسوزی بر پیامبر و آینده اسلام بود. او میترسید که مشرکان جایگاه رسول خدا را پیدا کند و خدای ناکرده با کشته شدن آن حضرت آینده اسلام به خطر بیفتد و این نشاندهند کمال ایمان ابوبکر بوده است.
و: «ان الله معنا»: در این فراز از آیه، پیامبر گرامی اسلام معیت و همراهی خداوند را نسبت به خود و ابوبکر نسبت میدهد و هرکس که خداوند با او باشد و این مطلب ابوبکر را در زمره متقین و محسنان قرار میدهد و این از ویژگیهای منحصر بفرد ابوبکر به شمار میرود.
ز: نزول سکینه بر ابوبکر: از آنجایی که خوف و حزن امر طبیعی است، ابوبکر در آن لحظه دچار حزن و اندوه شد؛ ولی چون مقام و منزلت زیادی نزد خداوند داشت، باریتعالی سکینهاش را بر او نازل کرد تا ایمانش قویتر شده و حزن و اندوهش پایان یابد.
ح: خرید مرکب برای پیامبر: زمانی که رسول خدا قصد خود را مبنیبر هجرت با ابوبکر در میان گذاشت، ابوبکر به خاطر دوستی و محبتی که نسبت به آن حضرت داشت، علاوه بر درهم و دیناری که همراه ایشان کرد، مرکبی برای مسافرت آن حضرت خرید.
ط: مشارکت فرزندان ابوبکر: زمانی که ابوبکر و رسول خدا در غار به سر میبردند، عبد الرحمن و اسماء (فرزندان ابوبکر) به یاری آنان شتافته و با آوردن آب و غذا در هجرت آنان سهیم شدند.
ی: ورود ابوبکر و رسول خدا به مدینه: زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد مدینه شدند، انصار و مهاجرین فقط ابوبکر را با آن حضرت دیدند و اگر خدای نخواسته رسول خدا در این سفر از دنیا میرفتند، تنها کسی که میتوانست خلافت بعد از آن حضرت را به عهده گرفته و جانشین وی در میان امتش شود، ابوبکر بود و اگر در اثناء این سفر وحیی بر پیامبر نازل میشد، تنها کسی که از آن آگاهی داشت، ابوبکر بود، همه اینها دلالت بر منزلت و مقام رفیع ابوبکر دارد.
از میان دانشمندان سنی، فخرالدین رازی تفسیرپرداز شهیر آنها، بیش از دیگران روی این آیه مانور داده و در دوازده مساله مستقل آن را بررسی کرده است که از این دوازده مساله، نُه مساله آن مستقیما به بحث ما مربوط میشود؛ از اینرو، ما نیز رویکرد اصلی خود را در این مقاله پاسخ دادن به ادعاهای وی قرار خواهیم داد؛ هر چند که به مناسب دیدگاههای دیگر دانشمندان سنی را نیز مطرح کرده و از پاسخ آنها نیز غفلت نخواهیم کرد.
دیدگاه فخررازی در انتخاب ابوبکر برای همراهی
فخررازی در چهارمین مسالهای که در ذیل آیه مطرح میکند، در باره نحوه استفاده برتری و فضیلت ابوبکر از این آیه مینویسد:
«المساله الرابعه: دلت هذه الآیه علی فضیله ابی بکر رضی الله عنه من وجوه:
الاول: انه (علیهالسّلام) لما ذهب الی الغار لاجل انه کان یخاف الکفار من ان یقدموا علی قتله، فلولا انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً علی باطن ابیبکر، بانه من المؤمنین المحققین الصادقین الصدیقین، والا لما اصحبه نفسه فی ذلک الموضع، لانه لو جوز ان یکون باطنه بخلاف ظاهره، لخافه من ان یدل اعداءه علیه، وایضاً لخافه من ان یقدم علی قتله. فلما استخلصه لنفسه فی تلک الحاله، دل علی انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً بان باطنه علی وفق ظاهره.
الثانی: وهو ان الهجره کانت باذن الله تعالی، وکان فی خدمه رسول الله جماعه من المخلصین، وکانوا فی النسب الی شجره رسول الله اقرب من ابی بکر، فلولا ان الله تعالی امره بان یستصحب ابا بکر فی تلک الواقعه الصعبه الهائله، والا لکان الظاهر ان لا یخصه بهذه الصحبه، وتخصیص الله ایاه بهذا التشریف دل علی منصب عال له فی الدین.»
[۲۸] فخررازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۵۰.
«مساله چهارم: این آیه به چند صورت بر فضیلت ابوبکر دلالت میکند: اول: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هنگامی که از ترس کشته شدن توسط کفار به طرف غار رفت، اگر از باطن ابوبکر باخبر نبود که او از مؤمنان حقیقی راستگو و راستین است، هرگز او را به همراه خود نمیبرد؛ زیرا اگر ظاهر ابوبکر با باطن ابوبکر تفاوت داشت، ترس آن را داشت که ابوبکر او را به دشمنانش نشان دهند و همچنین میترسید که خود ابوبکر او را بکشد؛ اما وقتی رسول خدا او را در این زمان در کنار خود نگهداشته، ثابت میکند که آن حضرت یقین داشته که باطن ابوبکر با ظاهر او یکسان بوده است.
دوم: بیتردید هجرت با اجازه خداوند صورت گرفته و در خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جماعتی از افراد مخلص بوده است که از نظر نسب به رسول خدا نزدیکتر از ابوبکر بودهاند؛ پس اگر همراهی ابوبکر در چنین موقعیت سخت و ترسناکی به دستور خداوند نبوده است، نباید رسول خدا او را به همراه خود میبرد؛ بنابراین دادن چنین شرافتی به ابوبکر از جانب خداوند، دلالت بر مقام بلند ابوبکر در دین است.»
نقد دیدگاه فخررازی
اثبات این دو ادعای فخررازی، در گرو اثبات مقدماتی است که به نظر میرسد هیچ یک از آنها تمام نباشد؛
آیا ابوبکر، همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است؟
اولاً: باید ثابت شود همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار، ابوبکر بوده نه شخص دیگری. روشن است که از خود آیه قرآن کریم چنین مطلبی هرگز ثابت نمیشود؛ چرا که در آیه غار، هیچ اسمی از ابوبکر برده نشده و صرفا سخن از همراهی است که با رسول خدا در غار بوده است؛ اما این که آن همراه چه کسی است، باید به کمک روایات موجود در منابع تاریخی و روائی ثابت شود که آنهم با مشکلاتی مواجه است که ما به صورت مختصر بعد از نقل اصل روایات در منابع اهلسنت به آنها اشاره خواهیم کرد.
محمد بن اسماعیل بخاری مینویسد:
«حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ عن ابی بَکْرٍ رضی الله عنه قال: قلت لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم وانا فی الْغَارِ: لو اَنَّ اَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَیْهِ لَاَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛
[۲۹] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۴، ح۳۶۵۳.
انس از ابوبکر نقل کرده است که گفت: هنگامی در غار بودم، به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گفتم: اگر یکی از آنها (کفار قریش) زیر پاهای خود را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چرا نگرانی در باره دو نفری که سومی آن دو، خداوند است.»
همین روایت را با تفاوتهایی در متن و سند در جاهای دیگر بخاری نیز نقل کرده است.
[۳۰] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۴۲۷، ح۳۷۰۷، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷.
[۳۱] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۷۱۲، ح۴۳۸۶، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷.
تعارض با روایات دیگر بخاری
این روایات که ظاهراً ثابت میکند ابوبکر به همراه رسول خدا در غار بوده است. صرف نظر از مشکلاتی که در سند آن و به ویژه در انس بن مالک که با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میانه خوشی نداشته وجود دارد، این روایت با روایت دیگری که بخاری در صحیح خود از عائشه نقل کرده است، در تعارض است:
هیچ آیهای در حق خاندان عائشه نازل نشده است:
بخاری در صحیح خود به نقل از عائشه مینویسد که وی تصریح کرده است که هیچ آیهای در قرآن کریم در باره خاندان وی نازل نشده است:
«حدثنا مُوسَی بن اِسْمَاعِیلَ حدثنا ابوعَوَانَهَ عن ابی بِشْرٍ عن یُوسُفَ بن مَاهَکَ قال کان مَرْوَانُ علی الْحِجَازِ اسْتَعْمَلَهُ مُعَاوِیَهُ فَخَطَبَ فَجَعَلَ یَذْکُرُ یَزِیدَ بن مُعَاوِیَهَ لِکَیْ یُبَایَعَ له بَعْدَ ابیه فقال له عبد الرحمن بن ابی بَکْرٍ شیئا فقال خُذُوهُ فَدَخَلَ بَیْتَ عَائِشَهَ فلم یَقْدِرُوا فقال مَرْوَانُ اِنَّ هذا الذی اَنْزَلَ الله فیه «وَالَّذِی قال لِوَالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُمَا اَتَعِدَانِنِی» فقالت عَائِشَهُ من وَرَاءِ الْحِجَابِ ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا من الْقُرْآنِ الا اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ عُذْرِی»
[۳۲] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۶، ص۱۳۳، ح۴۸۲۷.
«از یوسف بن ماهک نقل شده است که معاویه بن ابیسفیان، مروان را به حکومت حجاز منصوب کرده بود، مروان خطبه خواند و در آن از یزید بن معاویه نام برد تا برای حکومت بعد از پدرش از مردم بیعت بگیرد. عبدالرحمن بن ابیبکر چیزی گفت، مروان گفت: او را بگیرید. عبد الرحمن وارد خانه عائشه شد و آنها نتوانستند او را دستگیر کنند. مروان گفت: او کسی است که خداوند این آیه را در باره او نازل کرده است: «و آن کس که به پدر و مادر خود گوید: «اف بر شما، آیا به من وعده میدهید که زنده خواهم شد… عائشه از پشت پرده گفت: هیچ چیزی از قرآن در باره ما خاندان نازل نشده است؛ مگر این که خداوند [آیه] عذر مرا نازل کرده است (اشاره به آیه افک)»
طبق قواعد زبان عربی، در جمله «ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» کلمه «شیئا» نکره در سیاق نفی است و دلالت بر عموم میکند؛ یعنی هیچ آیهای در قرآن کریم به صورت اختصاصی در باره عائشه و اطرافیان او نازل نشده است.
از طرف دیگر کلمه «الا» در جمله «الا اَنَّ اللَّهَ اَنْزَلَ عُذْرِی» از ادات حصر است و طبق قواعد ثابت شده در علم اصول، جمله استثنائیه، دلالت بر حصر میکند و دارای مفهوم است.
بنابراین، این روایت ثابت میکند که هیچ آیهای در قرآن کریم به صورت اختصاصی در باره خاندان عائشه که ابوبکر نیز جزو آن است، نازل نشده است. در نتیجه این روایت با روایاتی که ثابت میکند ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار بوده و آیه «غار» در باره او نازل شده است، در تعارض است.
آیا مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است؟
برخی از علمای اهلسنت پاسخ دادهاند که مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است و شامل خود ابوبکر نمیشود. عینی در عمده القاری مینویسد:
«قوله: «فینا» ارادت به بنیابی بکر لان ابا بکر، رضی الله تعالی عنه. نزل فیه «ثانی اثنین»
[۳۳] توبه/سوره۹، آیه۴۰.
وقوله: «محمد رسول الله والذین معه»
[۳۴] فتح/سوره۴۸، آیه۹۲.
وقوله: «والسابقون والاولون» وفی آی کثیره.؛
[۳۵] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح بخاری، ج۱۹، ص۱۷۰، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
مراد از «فینا» فرزندان ابوبکر است؛ زیرا در باره ابوبکر آیه «ثانی اثنین» و «محمد رسول الله…» و آیه «والسابقون الاولون» و آیات بسیاری نازل شده است.»
ابنحجر عسقلانی نیز در فتح الباری همین ادعا را کرده است.
[۳۶] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۸، ص۵۷۷، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفه – بیروت.
در پاسخ میگوییم: اولاً: این ادعائی است بدون دلیل؛ بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ چرا که طبق ادعای مروان بن حکم آیه «وَالَّذِی قال لِوَالِدَیْهِ اُفٍّ لَکُمَا…» در مذمت عبد الرحمن و تکریم پدر و مادر او؛ یعنی ابوبکر و ام رومان نازل شده است و عائشه با گفتن جمله «ما اَنْزَلَ الله فِینَا شیئا» نزول هر نوع آیهای در باره تمام افراد مورد ادعای مروان نفی میکند که از جمله آنها والدین عبد الرحمن است.
ثانیاً: طبق پنداشت اهلسنت، آیات «محمد رسول الله…» و آیه «والسابقون الاولون» شامل فرزندان ابوبکر و از جمله خود عائشه نیز میشود و عائشه، و دیگر فرزندان ابوبکر را از بارزترین مصادیق همراهان رسول خدا و سابقون الاولون دانستهاند. آیا بدر الدین عینی میتواند قبول کند که آیه «محمد رسول الله» و «والسابقون الاولون» شامل عائشه نمیشود؟
بنابراین، سخن عینی و ابن حجر، مردود است.
رسیدن ابوبکر به قباء قبل از پیامبر
سیره نویسان بر این مطلب اتفاق دارند که بیشتر مسلمانان، پیش از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به مدینه هجرت کردند، امام جماعت مسلمانان در مدتی که آن حضرت حضور نداشتند، به عهده سالم مولی حذیفه بود و این به آن سبب بود که وی در قرائت قرآن از دیگران بهتر بود.
بخاری در صحیح خود مینویسد:
«حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا اَنَسُ بن عِیَاضٍ عن عُبَیْدِ اللَّهِ عن نَافِعٍ عن بن عُمَرَ قال لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الْاَوَّلُونَ الْعُصْبَهَ مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَهَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
[۳۷] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴۰، ح۶۹۲.
از ابنعمر نقل شده است که وقتی مهاجران نخستین، قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منطقه عصبه که جای در قباء است، رسیدند، سالم مولی ابیحذیفه امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر قرآن بلد بود.»
سؤالی که این جا پیش میآید، این است که چه کسانی در این مدت که رسول خدا در میان آنها نبود، به امامت سالم مولی حذیفه نماز خواندهاند؟
جواب این سؤال را محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود داده و خلیفه اول و دوم را جزء افرادی به شمار آورده که در این نماز حضور داشتهاند:
«حدثنا عُثْمَانُ بن صَالِحٍ حدثنا عبد اللَّهِ بن وَهْبٍ اخبرنی بن جُرَیْجٍ اَنَّ نَافِعًا اخبره اَنَّ بن عُمَرَ رضی الله عنهما اخبره قال کان سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَهَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الْاَوَّلِینَ وَاَصْحَابَ النبی صلی الله علیه وسلم فی مَسْجِدِ قُبَاءٍ فِیهِمْ ابوبَکْرٍ وَعُمَرُ وابوسَلَمَهَ وَزَیْدٌ وَعَامِرُ بن رَبِیعَهَ؛
[۳۸] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۷۱، ح۷۱۷۵.
از عبدالله بن عمر نقل شده که گفت: سالم مولی ابیحذیفه، امامت نماز جماعت نخستین مهاجرین و اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مسجد قباء به عهده داشت، ابوبکر، عمر، ابوسلمه، زید و عامر بن ربیعه نیز در این نماز جماعت شرکت داشتند.»
بنابراین، داستان همراهی ابوبکر با رسول خدا در غار، با این دو روایتی که بخاری در صحیحترین کتاب اهلسنت بعد از قرآن نقل کرده است، زیر سؤال میرود.
این نماز در چه زمانی برگزار شده است:
شارحان بخاری در توجیه این روایت دچار اضطراب، نگرانی و هراس شده و در حل آن سردرگم ماندهاند. بدرالدین عینی میپذیرد که این مشکل بر طبق روایت عبدالله بن عمر وجود دارد و ثابت میکند که ابوبکر جزء نمازگذاران به امامت سالم مولی حذیفه بوده است:
«نقلت: لا اشکال الاَّ علی قول ابن عمر: ان ذلک کان قبل مَقْدَم النبی؛
[۳۹] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح بخاری، ج۲۴، ص۲۵۴، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
من میگویم: اشکالی در این مطلب نیست؛ مگر بنابر نقل عبدالله بن عمر که گفته: (داستان نماز خواندن ابوبکر پشت سر سالم) قبل از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.»
پس طبق نظر عینی، روایت عبدالله بن عمر ثابت میکند که ابوبکر در این نماز حضور داشته و به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در غار نبوده است.
دیگر شارحان بخاری، سعی کردهاند که این مشکل را به نحوی؛ حتی اگر شده با کلمه «شاید» و «احتمال» حل نمایند. بیهقی در سنن کبرای خود در این باره مینویسد:
«قال الشیخ [مصنف] کذا قال فی هذا وفیما قبله وفیهم ابوبکر وعمر ولعله فی وقت آخر فانه انما قدم ابوبکر رضی الله عنه مع النبی صلی الله علیه وسلم ویحتمل ان تکون امامته ایاهم قبل قدومه وبعده وقول الراوی وفیهم ابوبکر اراد بعد قدومه والله اعلم؛
[۴۰] بیهقی، احمد بن حسین، سنن بیهقی الکبری، ج۳، ص۸۹، ناشر:مکتبه دار الباز – مکه المکرمه، تحقیق:محمد عبد القادر عطا، ۱۴۱۴ – ۱۹۹۴.
در این روایت و روایات گذشته آمده است که در این نماز جماعت، ابوبکر و عمر نیز حضور داشتهاند، شاید این نماز در زمان دیگری بوده است؛ زیرا ابوبکر به همراه رسول خدا وارد شد. ممکن است این نماز جماعت قبل یا بعد از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده، هر دو احتمال وجود دارد؛ اما این که راوی گفته که در این نماز ابوبکر نیز حضور داشته، ثابت میکند که این نماز بعد از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است.»
و ابنحجر عسقلانی میگوید:
«والمراد بهذا: اَنَّهُ کَانَ یؤمهم بعد مَقْدَم النَّبِیّ؛ ولذلک قَالَ: «فِی مسجد قباء»، ومسجد قباء انما اسسه النَّبِیّ بعد قدومه المدینه، فلذلک ذکر منهم: اَبَا بَکْر، وابوبَکْر انماهاجر مَعَ النَّبِیّ، ولیس فِی هذه الروایه: «قَبْلَ مقدم النَّبِیّ» کما فِی الروایه الَّتِیْ خرجها البخاریهاهنا فِی هَذَا الباب، فلیس فِی هَذَا الحَدِیْث اشکال کما توهمه بعضهم؛
[۴۱] سلامی حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، فتح الباری، ج۴، ص۱۷۵.
مراد این است که سالم امامت آنها را بعد از رسیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به عهده داشته است، به همین خاطر در روایت آمده است که این نماز در مسجد قباء برگزار شده است و مسجد قباء توسط رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و بعد از آمدن به مدینه تأسیس شده است؛ به همین خاطر ابوبکر نیز جزء شرکت کنندگان ذکر شده است، ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هجرت کرده است. در این روایت نیامده است که این نماز قبل از آمدن رسول خدا تشکیل شده است؛ چنانچه در روایت بخاری که در همین باب نقل کرده، این مطلب آمده است؛ پس این حدیث اشکالی ندارد؛ چنانچه برخی خیال کردهاند.»
سه احتمال در زمان برگزاری این نماز
در باره زمان برگزاری این نماز سه احتمال وجود دارد:
۱. قبل از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده است که طبعاً ثابت میشود که ابوبکر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده و پیش از آن حضرت هجرت کرده است؛
۲. بعد از ورود آن حضرت برگزار شده و آن حضرت در نماز جماعت شرکت داشته و به امامت سالم مولی حذیفه نماز خوانده است؛
۳. بعد از ورود آن حضرت برگزار شده و آن حضرت در نماز جماعت حاضر نشدهاند.
آن چه از ظاهر روایت استفاده میشود، این است که این نماز قبل از ورود رسول خدا برگزار شده است و ثابت میکند که ابوبکر قبل از رسول خدا مهاجرت کرده و به همراه آن حضرت در غار نبوده است.
اما این که بیهقی گفته است: «ولعله فی وقت آخر؛ شاید این نماز در زمان دیگری برگزار شده» غیر قابل قبول است؛ زیرا اولاً: با اصل روایت سازگاری ندارد؛ چرا که در روایت زمان آن مشخص و تصریح شده است که این نماز با ورود نخستین مهاجران برگزار شده است که در میان آنها ابوبکر و عمر نیز بودهاند.
«کان سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَهَ یَؤُمُّ الْمُهَاجِرِینَ الْاَوَّلِینَ…»
ثانیاً: با وجود رسول خدا، چه دلیلی وجود دارد که امامت سالم مولی حذیفه حتی بعد از ورود آن حضرت همچنان ادامه داشته است؟ بنابراین نمیتوان زمان دیگری را برای آن در نظر گرفت.
ادعای ابنحجر
اما این که ابنحجر ادعا کرده که این نماز بعد از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده و دلیل آن نیز این است که در روایت از مسجد قبا نام برده شده و این مسجد بعد از ورود رسول خدا تأسیس شده است، به چند دلیل مردود است:
تأسیس مسجد توسط نخستین مهاجران
طبق مدارک موجود در منابع اهلسنت، این مسجد ابتدا توسط نخستین مهاجرانی که وارد قباء شده بودند، تاسیس شده و مسلمانان در آن نماز میخواندهاند و بعد در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ساختمان آن تکمیل شده است.
بلاذری در فتوح البلدان مینویسد:
«وکان المتقدمون فی الهجره من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم ومن نزلوا علیه من الانصار بنوا بقباء مسجدا یصلون فیه والصلاه یومئذ الی بیت المقدس فلما ورد رسول الله صلی الله علیه وسلم قباء صلی بهم فیه فاهل قباء یقولون انه المسجد الذی یقول الله تعالی فیه «لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه؛
[۴۲] بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۱، ص۳.
نخستین مهاجران از اصحاب رسول خدا و انصاری که به آنها پیوسته بودند، مسجد قباء را تاسیس کردند و در آن نماز میخواندند. در آن زمان به سوی بیت المقدس نماز خوانده میشد، زمانی که رسول خدا وارد قباء شد، امامت آنها را به عهده گرفت؛ از همینرو بود که مردم قبا میگفتند: این مسجد همان مسجدی است که خداوند تبارک و تعالی در باره آن فرموده است: آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایستهتر است که در آن (به عبادت) بایستی…»
و در انساب الاشراف مینویسد:
«وکان من تقدم رسول الله صلی الله علیه وسلم الی المدینه بعد ابی سلمه بن عبد الاسد، ومن نزلوا علیه بقباء بنوا مسجداً یصلون فیه. والصلاه یومئذ الی بیت المقدس. فجعلوا قبلته الی ناحیه بیت المقدس، فلما قدم رسول الله صلی الله علیه وسلم صلی بهم فیه، وکان سالم مولی ابی حذیفه یؤم المهاجرین من مکه الی المدینه. ثم امهم بالمدینه حتی قدم النبی؛
[۴۳] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۶۳.
کسانی که قبل از رسول خدا و بعد از ابی سلمه بن عبد الاسد هجرت کرده بودند و نیز کسانی که وارد قباء شده بودند، مسجدی بنا کرده و در آن نماز میخواندند، در آن زمان نماز به طرف بیتالمقدس خوانده میشود؛ به همین خاطر قبله این مسجد را به طرف بیتالمقدس ساختند. زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وارد آن جا شد، امامت نماز را به عهده گرفت، و سالم مولی ابیحذیفه امامت مهاجرین از مکه به مدینه را به عهده داشت، سپس این امامت در مدینه نیز ادامه داشت تا این که رسول خدا به آن جا رسیدند.»
و ابنجوزی در کتاب المنتظم مینویسد:
«وکان اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم حین قدم قباء قد بنوا مسجدا یصلون فیه فصلی بهم فیه ولم یحدث فی المسجد شیئا فاقام صلی الله علیه وسلم الاثنین والثلاثاء والاربعاء والخمیس ورکب من قباء یوم الجمعه الی المدینه فجمع فی بنیسالم فکانت اول جمعه جمعها فی الاسلام وخطب یومئذ؛
[۴۴] ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، منتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۳، ص۶۵.
اصحاب رسول خدا وقتی وارد قبا شدند، مسجدی بنا کردند که در آن نماز میخواندند، سپس رسول خدا امامت نماز آنها را به عهده گرفت، بنای برای مسجد نساخته بودند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) روزها دوشنبه، سهشنبه و پنجشنبه در آن اقامت کردند و سپس روز جمعه به طرف مدینه حرکت کردند و نماز جمعه را در قبیله بنیسالم خواندند و این نماز نخستین نماز جمعهای بود که در اسلام برگزار شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در آن روز خطبه خواندند.»
امامت سالم قبل از آمدن رسول خدا
همانطور که پیش از این گذشت، در روایت دیگری که بخاری نقل کرده است، این مطلب تصریح شده است که امامت سالم مولی ابی حذیفه، مربوط به قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است:
«حدثنا اِبْرَاهِیمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا اَنَسُ بن عِیَاضٍ عن عُبَیْدِ اللَّهِ عن نَافِعٍ عن بن عُمَرَ قال لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الْاَوَّلُونَ الْعُصْبَهَ مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ قبل مَقْدَمِ رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَهَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
[۴۵] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴۰.
از ابن عمر نقل شده است که وقتی مهاجران نخستین، قبل از آمدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به منطقه عصبه که جای در قباء است، رسیدند، سالم مولی ابیحذیفه امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر قرآن بلد بود.»
این روایت و روایتی که تصریح به حضور ابوبکر در نماز سالم مولی حذیفه دارد، مکمل همدیگر هستند؛ اولاً: هر دو از نافع از عبدالله بن عمر نقل شده، در هر دو نخستین مهاجران به سالم مولی حذیفه اقتدا کردهاند، در یکی به نام مأمومین اشاره شده و در دیگری نامی از مامومین برده نشده است؛ بنابراین اشکال ابنحجر که گفته بود: «ولیس فِی هذه الروایه: «قَبْلَ مقدم النَّبِیّ»، با این روایت حل شده و با کنار هم قرار دادن این دو روایت ثابت میشود که امامت سالم مولی ابیحذیفه برای مهاجرین نخستین، قبل از رسیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به آن جا بوده است.
امامت فرد دیگر با وجود پیامبر
با وجود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در میان صحابه، امامت فرد دیگر، موضوعیت ندارد؛ چرا که طبق روایات اهلسنت، امامت او بر ابوبکر، عمر و بقیه صحابه به خاطر این بوده که او بیشتر و بهتر از آنها قرآن بلد بوده است؛ بنابراین با وجود رسول خدا اصل امامت او از موضوعیت میافتد؛ چنانچه در روایت بخاری گذشت که:
«کان یَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مولی ابی حُذَیْفَهَ وکان اَکْثَرَهُمْ قُرْآنًا؛
[۴۶] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴۰، ح۶۹۲.
سالم مولی ابی حذیفه امامت جماعت آنها را به عهده داشت و او از همه آنها بیشتر قرآن بلد بود.»
و بخاری در عنوان باب همین روایت مینویسد:
«… لِقَوْلِ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) یَؤُمُّهُمْ اَقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ اللَّهِ؛
[۴۷] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۱۴۰، ح۶۹۹.
به خاطر این سخن خداوند که: هر کس بهتر کتاب خدا را قرائت میکند، امامت جماعت را به عهده بگیرد.»
و مالک بن انس رئیس مالکیها در المدونه الکبری مینویسد:
«قال بن وهب قال سمعت معاویه بن صالح یذکر عن بن المسیب ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فلیؤمهم افقههم قال فذلک امیر امره رسول الله صلی الله علیه وسلم قال بن وهب وقد کان سالم مولی ابی حذیفه یؤم المهاجرین الاولین واصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم من الانصار فی مسجد قباء فیهم ابوبکر وعمر وابوسلمه وزید وعامر بن ربیعه قال بن وهب وقال مالک یؤم القوم اهل الصلاح والفضل منهم؛
[۴۸] اصبحی، مالک بن انس، المدونه الکبری، ج۱، ص۸۵، ناشر: دار صادر – بیروت.
از ابنمسیب نقل شده است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: داناترین شما، امام جماعت شما باشد… ابنوهب گفته است: سالم مولی ابیحذیفه، امامت نماز جماعت نخستین مهاجرین و اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مسجد قباء به عهده داشت، ابوبکر، عمر، ابوسلمه، زید و عامر بن ربیعه نیز در این نماز جماعت شرکت داشتند. ابنوهب و مالک گفتهاند: امام جماعت قوم باید کسی باشد که اهل صلاح و فضلیت است.»
عدم امکان حضور پیامبر در نماز سالم
همچنین نمیتوان ادعا کرد که این نماز با امامت سالم و با حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) انجام شده است؛ چرا که اگر چنین مطلبی صحت داشت، نام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز به عنوان مأمومین ذکر میشد؛ همانطوری که نام ابوبکر و عمر که اهمیت کمتری نسبت به نام رسول خدا داشته، ذکر شده است.
از طرف دیگر طبق ادعای اهلسنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، تنها پشت سر ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف نماز خوانده است، و نه شخصی دیگر؛ هرچند که ما این مطلب را از اباطیل میدانیم؛ اما از باب قاعده الزام، از آن استفاده میکنیم.
شمسالدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء به نقل از مسند احمد مینویسد:
«عن عمرو بن وهب الثقفی قال کنا مع المغیره بن شعبه فسئل هل ام النبی صلی الله علیه وسلم احد من هذه الامه غیر ابی بکر فقال نعم فذکر ان النبی صلی الله علیه وسلم توضا ومسح علی خفیه وعمامته وانه صلی خلف عبد الرحمن بن عوف وانا معه رکعه من الصبح…. ؛
[۴۹] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۷۹، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
عمرو بن وهب نقل شده است که: به همراه مغیره بن شعبه بودیم که سؤال شد، آیا رسول خدا پشت سر شخص دیگری غیر از ابوبکر نماز خوانده است؟ در جواب گفت: بلی، سپس نقل کرد که رسول خدا وضو گرفت، بر پاپوش و عمامه خود مسح کرد، و به امامت عبدالرحمن بن عوف نماز خواند؛ در حالی که من نیز در یک رکعت از نماز صبح با او بودم.»
این روایت را احمد در مسند خود
[۵۰] ابنحنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۲۴۴، ح۱۸۱۸۲.
به صورت مفصل نقل کرده است.
اگر رسول خدا به امامت سالم مولی حذیفه نماز خوانده بودند، این مطلب منقبت عظیمی برای وی محسوب میشد که قطعاً مورخان و محدثان این مطلب را با آب و تاب فراوان نقل میکردند و اثری از آن در کتابهای تاریخی یافت میشد؛ در حالی که حتی یک روایت ضعیف نیز در این باره نقل نشده است.
رد احتمالات دیگر
نکته دیگر اینکه رسول خدا برخی از اصحاب را در موارد اضطراری؛ همانند سفر و یا بیماری به امامت جماعت گماشته است. حال میپرسیم که اضطراری وجود داشت که سالم با وجود رسول خدا امامت جماعت مسلمانان را به عهده بگیرد؛ در حالی که نه رسول خدا در سفر بودهاند و نه بیماری برای آن حضرت گزارش شده است؟
و نیز نمیتوان ادعا کرد که این نماز بعد از ورود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگزار شده؛ ولی آن حضرت در نماز جماعت شرکت نداشته است؛ زیرا طبق روایات صحیح السند موجود در منابع فریقین، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به نماز جماعت اهمیت بسیاری میدادند و حتی غائبین نماز جماعت را تهدید به آتشزدن کردهاند. محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
«عن ابی هُرَیْرَهَ اَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قال وَالَّذِی نَفْسِی بیده لقد هَمَمْتُ اَنْ آمُرَ بِحَطَبٍ فَیُحْطَبَ، ثُمَّ آمُرَ بِالصَّلَاهِ فَیُؤَذَّنَ لها، ثُمَّ آمُرَ رَجُلًا فَیَؤُمَّ الناس ثُمَّ اُخَالِفَ الی رِجَالٍ فَاُحَرِّقَ علیهم بُیُوتَهُمْ، وَالَّذِی نَفْسِی بیده لو یَعْلَمُ اَحَدُهُمْ اَنَّهُ یَجِدُ عَرْقًا سَمِینًا او مِرْمَاتَیْنِ حَسَنَتَیْنِ لَشَهِدَ الْعِشَاءَ؛
[۵۱] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۹، ص۸۲، ح۷۲۲۴.
قسم به ذاتی که جانم در دست اوست، قصد کردهام تا دستور به جمعآوری هیزم دهم سپس مؤذن را بگویم تا اذان دهد و شخصی را برای امامت مردم مقرر نمایم و خود به خانه متخلفان بروم و خانههایشان را بر آنان آتشزنم. قسم به خداوندی که جانم در قبضه قدرت او است اگر اینها میدانستند که اینجا استخوان گوشتدار (یا به مقدارگوشت میان دو سُم حیوان) و یا تیر آموزشی تقسیم میکنند در نماز جماعت حاضر میشدند.»
حال چگونه میتوان تصور کرد که خود آن حضرت با وجود نماز جماعت از شرکت در آن خودداری کرده باشند؟
ملازمت دائمی ابوبکر و عمر
به این نکته نیز باید توجه داشت عمر و ابوبکر، همواره در سفر و حضر ملازم و همراه یکدیگر بوده و در تاریخ کمتر ثبت شده است که این دو نفر از همدیگر جدا شده باشند، در روایت بخاری نیز آمده بود که عمر و ابوبکر هر دو در این نماز حضور داشتهاند.
در نتیجه توجیهات بیهقی و ابنحجر بیاساس بوده و تنها گزینهای قابل قبول این است که ابوبکر به همراه نخستین مهاجران، قبل از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در قبا حاضر بوده و همراه رسول خدا هجرت نکرده است.
هجرت تنهائی رسول خدا
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تنهائی هجرت کرده است:
ابنکثیر دمشقی در کتاب البدایه والنهایه در فصلی تحت عنوان «فصل فی سبب هجره رسول الله بنفسه الکریمه» روایت مفصلی را از نحوه هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل میکند که ثابت میکند رسول خدا به تنهائی هجرت کرده است. در تمام این روایات هیچ اشارهای که رسول خدا ابوبکر را به همراه خود برده باشد نشده است. ما تکههای از این روایت را نقل میکنیم:
«فخرج رسول الله فاخذ حفنه من تراب فی یده ثم قال نعم انا اقول ذلک انت احدهم واخذ الله علی ابصارهم عنه فلا یرونه فجعل ینثر ذلک التراب علی رؤسهم وهو یتلو هذه الآیات «یس والقرآن الحکیم انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم (الی قوله) وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» ولم یبق منهم رجل الا وقد وضع علی راسه ترابا ثم انصرف الی حیث اراد ان یذهب…
[۵۲] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۴، ص۴۴۱.
رسول خدا از خانه خارج شد، مشتی از خاک برداشت، خداوند چشمان مشرکان را نابینا کرد و آنها رسول خدا را ندیدند، آن حضرت خاکها را را بر سر آنها پاشید؛ در حالی که این آیه را میخواند: «یس و القرآن…» مردی از آنها باقی نماند؛ مگر این که خاک بر سر او نشست، سپس رسول خدا به سمتی که میخواست برود، حرکت کرد….»
احمد بن حنبل نیز در مسند خود داستان هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را نقل میکند؛ که در این روایت هیچ اشارهای به همراهی ابوبکر با آن حضرت نشده است:
«عَنِ بن عَبَّاسٍ فی قَوْلِهِ (وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ) قال تَشَاوَرَتْ قُرَیْشٌ لَیْلَهً بِمَکَّهَ فقال بَعْضُهُمْ اذا اَصْبَحَ فَاَثْبِتُوهُ بِالْوَثَاقِ یُرِیدُونَ النبی صلی الله علیه وسلم وقال بَعْضُهُمْ بَلِ اقْتُلُوهُ وقال بَعْضُهُمْ بَلْ اَخْرِجُوهُ.
فاطلع الله (عزّوجلّ) نَبِیَّهُ علی ذلک فَبَاتَ علی فِرَاشِ النبی صلی الله علیه وسلم تِلْکَ اللَّیْلَهَ وَخَرَجَ النبی صلی الله علیه وسلم حتی لَحِقَ بِالغَارِ وَبَاتَ الْمُشْرِکُونَ یَحْرُسُونَ عَلِیًّا یَحْسَبُونَهُ النبی صلی الله علیه وسلم فلما اَصْبَحُوا ثَارُوا الیه فلما رَاَوْا عَلِیًّا رَدَّ الله مَکْرَهُمْ فَقَالُوا اَیْنَ صَاحِبُکَ هذا قال لاَ ادری فَاقْتَصُّوا اَثَرَهُ فلما بَلَغُوا الْجَبَلَ خُلِّطَ علیهم فَصَعِدُوا فی الْجَبَلِ فَمَرُّوا بِالغَارِ فَرَاَوْا علی بَابِهِ نَسْجَ الْعَنْکَبُوتِ فَقَالُوا لو دخل ههنا لم یَکُنْ نَسْجُ الْعَنْکَبُوتِ علی بَابِهِ فَمَکَثَ فیه ثَلاَثَ لَیَالٍ»
[۵۳] شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۳۴۸، ح۳۲۵۱، ناشر:مؤسسه قرطبه – مصر.
[۵۴] صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۳۸۹، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی، ناشر:المکتب الاسلامی – بیروت، الطبعه:الثانیه، ۱۴۰۳ه.
[۵۵] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۹، ص۲۲۸، ناشر:دار الفکر، بیروت – ۱۴۰۵ه.
«ابنعباس در باره این سخن خداوند «وَ اِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ؛
[۵۶] انفال/سوره۸، آیه۳۰.
یاد کنای رسول ما! هنگامی که کافران از راه حیلهگری تصمیم گرفتند تا تو را به بند کشند.» نقل شده است که در یکی از شبها، کفّار قریش در شهر مکه به مشورت پرداختند و نتیجه مشورتشان آن بود که بعضی گفتند: بامداد که شد، محمد را دستگیر کرده او را به بند کشیم؛ دیگری پیشنهاد کرد: چنین نیست بلکه او را میکشیم؛ دیگری پیشنهاد داد او را تبعید میکنیم.
خدای تعالی، رسول (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از تصمیمهای قریش، آگاه ساخت. آن شب علی (علیهالسّلام) در بستر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خوابید و آن حضرت از خانه بیرون رفت تا به غار ثور رسید. کافران آن شب علی (علیهالسّلام) را که خیال میکردند پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، تحت نظر گرفته بودند که مبادا شبانه از خانه بیرون برود!.
بامداد که به خانه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حملهور شدند، علی (علیهالسّلام) را مشاهده کردند و دانستند که از حیلهگری خود بهرهای نبردهاند. از علی (علیهالسّلام) پرسیدند: مصاحب تو (رسول خدا) کجاست؟ حضرت علی (علیهالسّلام) اظهار بیاطلاعی کرد. کفّار قریش اثر پای حضرت را دنبال کرده تا به کوه منتهی شد. آنجا اثر پائی به چشم نخورد، ناچار بر فراز کوه آمدند غار ثور را دیدند، تارهائی بر در غار تنیده شده بود، گفتند: اگر پیغمبر با وجود همین تارهای عنکبوت وارد غار شده بود، تارهای عنکبوت از هم گسیخته میشد. و به این ترتیب، از تصمیمی که داشتند منصرف شدند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) سه شبانه روز در غار به سر برد.»
ابنکثیر دمشقی بعد از نقل این روایت میگوید:
«وهذا اسناد حسن وهو من اجود ما وری فی قصه نسج العنکبوت علی فم الغار وذلک من حمایه الله رسوله؛
[۵۷] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۴، ص۴۵۱، ناشر:مکتبه المعارف – بیروت.
سند این روایت «حسن» است و این بهترین داستانی است که در قصه تنیدن تار عنکبوت بر در غار نقل شده است و این تنیدن تار عنکبوت به منظور حمایت خداوند از پیامبرش بوده است.»
ابنحجر عسقلانی نیز این روایت را «حسن» میداند:
«وذکر احمد من حدیث بن عباس باسناد حسن فی قوله تعالی واذ یمکر بک الذین کفروا الآیه….
[۵۸] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۲۳۶، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفه – بیروت.
احمد بن حنبل روایت ابن عباس را با سند «حسن» در باره این سخن خداوند «واذ یمکر..» نقل کرده است.»
داستان اممعبد
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در راه سفر به مدینه، به خیمه زنی به نام اممعبد رسید، در این قضیه معجزات شگفتانگیزی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دیده شده است. در این داستان نیز هیچ نامی از ابوبکر نیست. ابنکثیر دمشقی اینگونه نقل میکند:
«عن ابن اسحاق فنزل رسول الله بخیمهام معبد واسمها عاتکه بنت خلف بن معبد بن ربیعه بن اصرم فارادوا القری فقالت والله ما عندنا طعام ولا لنا منحه ولا لنا شاه الا حائل فدعا رسول الله ببعض غنمها فمسح ضرعها بیده ودعا الله وحلب فی العس حتی ارغی وقال اشربی یاام معبد فقالت اشرب فانت احق به فرده علیها فشربت ثم دعا بحائل اخری ففعل مثل ذلک بها فشربه ثم دعا بحائل اخری ففعل بها مثل ذلک فسقی دلیله ثم دعا بحائل اخری ففعل بها مثل ذلک فسقی عامرا ثم تروح وطلبت قریش رسول الله حتی بلغواام معبد فسالوا عنه فقالوا ارایت محمدا من حلیته کذا وکذا فوصفوه لها فقالت ما ادری ما تقولون قدمنا فتی حالب الحائل قالت قریش فذاک الذی نرید…. »
[۵۹] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۳، ص۱۹۱، ناشر:مکتبه المعارف – بیروت.
«از ابناسحاق نقل شده است که رسول خدا به خیمیه اممعبد وارد شد. اسم او عاتکه بنت خلف بن معبد بود بود. رسول خدا و همراهان او میخواستند در آن جا بمانند، اممعبد گفت: به خدا سوگند که در نزد ما نه طعامی وجود دارد، نه شتری که شیر دهد و نه گوسفندی؛ جز این گله بز. پس رسول خدا بعضی از حیوانات او را پیش خود خواند و ضراع او را با دستش لمس کرد و به درگاه خداوند دعا کرد. شیر آن حیوان را در کاسهای دوشید تا اینکه پر شد و فرمود: ام معبد بنوش. ام معبد گفت: شما بنوشید که شما سزاوارتر هستید. رسول خدا شیر به او پس داد، ام معبد از آن نوشید. سپس بز دیگری را خواست و همانند داستان قبلی اتفاق افتاد و خود آن حضرت شیر نوشید. سپس بز دیگری را خواست و این بار راهنمای آن حضرت شیر نوشید. سپس بز دیگری را خواست و عامر از آن شیر نوشید و سپس به راه افتادند. قریش به دنبال رسول خدا میگشتند تا این که به ام معبد …گفت نمیدانم که شما چه میگویید ولی جوانی پیش ما آمد و از این گله بز شیر نوشید. قریش گفتند که ما به دنبال او هستیم…»
همراهی ابوبکر بدون اجازه پیامبر
همراهی ابوبکر، با دستور یا اجازه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نبوده است:
همانطور که فخررازی گفته است، بیتردید هجرت به دستور خداوند صورت گرفته است و حتی تمامی کارهای رسول خدا به دستور خداوند است؛ اما باید ثابت شود که همراهی ابوبکر نیز به دستور رسول خدا بوده است و آن حضرت به خاطر مصالحی مجبور به بردن ابوبکر نشده است؛ در حالی که طبق مدارک موجود در منابع اهلسنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابتدا به تنهائی به طرف غار رفته بوده و ابوبکر بعد از با خبر شدن از حرکت رسول خدا به دنبال آن حضرت راه افتاد و رسول خدا نیز به خاطر این که ابوبکر زیر شکنجه قریش جای آن حضرت را نشان ندهد، ابوبکر را به همراه خود برده است.
آیه شهادت میدهد که رسول خدا به تنهائی خارج شده است:
از آیه قرآن کریم نیز استفاده میشود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در هنگام خروج از مکه تنها بوده و در غار «ثانی اثنین» شده است؛ چرا که خداوند در آیه غار میفرماید:
«اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ…
[۶۰] توبه/سوره۹، آیه۴۰.
آن هنگام که کافران او را از مکه بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند.»
علامه شهابالدین آلوسی از مفسران شهیر اهلسنت در ذیل این آیه مینویسد:
«(الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا) من مکه واسناد الاخراج الیهم اسناد الی السبب البعید فان الله تعالی اذن له علیه الصلاه والسلام بالخروج حین کان منهم ما کان فخرج صلی الله تعالی علیه وسلم بنفسه؛
[۶۱] آلوسی بغدادی، شهابالدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱۰، ص۹۶، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد، آن هنگام که کافران او را از مکّه بیرون کردند، اسناد اخراج به قریشیان، اسناد به سبب بعید است؛ زیرا خداوند به آن حضرت اجازه خروج داد در آن هنگام که اوضاع به این صورت درآمد، رسول خدا خودش (یا به تنهائی) از مکه خارج شد.»
اگر ابوبکر در زمان خروج از مکه به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، باید «اخرج» به صورت تثنیه میآمد نه به صورت مفرد؛ همانطور که در زمان حضور در غار، ضمیر به صورت تثنیه آمده است (اذ هما فی الغار).
اگر ادعا شود که مقصود از اخراج در این آیه، آن است که کفار به آن حضرت فشار فراوانی وارد کردند، تا آن حضرت از مکه بیرون رود، میگوییم این مطلب در مورد همه صحابه مشترک است؛ زیرا تمام مسلمانان در آن زمان تحت فشار کفار بوده و به خاطر خطراتی که از جانب آنها تهدیدشان میکرد مجبور به خروج شدند؛ پس هر کس که از مکه هجرت میکرد، در واقع توسط مشرکان اخراج شده بود؛
خداوند متعال در این زمینه میفرماید:
«لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ اَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا اِلَیْهِمْ اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ• اِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَاَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَی اِخْرَاجِکُمْ اَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَاُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»
[۶۲] ممتحنه/سوره۶۰، آیه۸-۹.
«خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد• تنها شما را از دوستی و رابطه با کسانی نهی میکند که در امر دین با شما پیکار کردند و شما را از خانههایتان بیرون راندند یا به بیرونراندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه دوستی داشته باشد ظالم و ستمگر است!»
حرکت ابوبکر بعد از خروج پیامبر از مکه
احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود و طبرانی در المعجم الکبیر و… مینویسند:
«حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا یحیی بن حَمَّادٍ ثنا ابوعَوَانَهَ ثنا ابوبَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال: انی لَجَالِسٌ الی بن عَبَّاسٍ اذا اَتَاهُ تِسْعَهُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا اَبَا عَبَّاسٍ اما ان تَقُومَ مَعَنَا واما اَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ؟
قال: فقال: ابن عَبَّاسٍ بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ قال: وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل اَنْ یَعْمَی. قال: فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا. قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَیَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ، وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لاَبْعَثَنَّ رَجُلاً لاَ یُخْزِیهِ الله اَبَداً یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ…
قال: وکان اَوَّلَ من اَسْلَمَ مِنَ الناس بَعْدَ خَدِیجَهَ قال: وَاَخَذَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ علی علی وَفَاطِمَهَ وَحَسَنٍ وَحُسَیْنٍ فقال انما یُرِیدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهْرَکُمْ تَطْهِیراً.
قال: وشری عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ.
قال: وکان الْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَجَاءَ ابوبَکْرٍ وعلی نَائِمٌ. قال: وابوبَکْرٍ یَحْسَبُ اَنَّهُ نبیّ اللَّهِ قال: فقال: یا نبیّ اللَّهِ. قال: فقال له علی: ان نبیّ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَدِ انْطَلَقَ نحو بِئْرِ مَیْمُونٍ فَاَدْرِکْهُ. قال: فَانْطَلَقَ ابوبَکْرٍ فَدَخَلَ معه الْغَارَ.
قال: وَجَعَلَ علی یُرمَی بِالْحِجَارَهِ کما کان یُرْمَی نبی اللَّهِ وهو یَتَضَوَّرُ قد لَفَّ رَاْسَهُ فی الثَّوْبِ لاَ یُخْرِجُهُ حتی اَصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ عن رَاْسِهِ….»
[۶۳] شیبانی، احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۸۲، ح۳۰۶۲، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
[۶۴] شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۷۸، ح۳۰۶۱.
[۶۵] طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۹۷.
«عمرو بن میمون میگوید: با عبداللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادی که در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابنعباس تنها گذارید. این ماجرا زمانی بود که ابنعباس بینا بود و هنوز کور نشده بود. ابنعباس گفت: من با شما میآیم [آنان به گوشهای رفتند و] با ابنعباس مشغول گفت و گو شدند. من نمیفهمیدم چه میگویند. پس از مدتی عبداللَّه بن عباس در حالی که لباسش را تکان میداد تا غبارش فروریزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردی دشنام میدهند و از او عیبجویی میکنند که ده ویژگی برای اوست؛
[یک]- رسول خدا (صلّیاللَّهعلیه [وآله]فرمود: «مردی را روانه میدان میکنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمیکند». …
[پنج]- علی [علیه السّلام] نخستین کسی بود که پس از خدیجه اسلام آورد.
[شش]- علی [علیه السّلام ] لباس رسول خدا صلیاللَّهعلیه [وآله] را بر تن کرد و به جای ایشان خوابید. مشرکان همانگونه که رسول خدا صلیاللَّهعلیه [وآله] را ناسزا میگفتند، به ناسزاگویی پرداختند به گمان این که وی پیامبر خدا صلیاللَّهعلیه [وآله] است. ابوبکر رسید و گفت: ای پیامبر خدا علی [علیهالسّلام] به وی گفت: پیامبر به طرف چاه میمون رفتهاند. ابوبکر را چاه میمون را در پیش گرفت و با حضرت به درون غار شد، مشرکان نیز همچنان به ناسزاگویی خود ادامه میدادند.
ابن عباس گفت: کفار قریش علی (علیهالسّلام) را با سنگ میزدند؛ همانطوری که رسول خدا را میزدند؛ در حالی که علی (علیهالسّلام) از درد به خود میپیچید، سرش را در لباسش پنهان کرده بود و تا صبح سرش را بیرون نیاورد…»
حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت میگوید:
«هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقه؛
[۶۶] حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۳، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۱ه – ۱۹۹۰م.
این روایت سندش صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم به این صورت نقل نکردهاند.»
ذهبی نیز در تلخیص المستدرک بعد از نقل این روایت گفته:
«صحیح.»
[۶۷] حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین و بذیله التلخیص للحافظ الذهبی، ج۳، ص۱۳۴.
حافظ ابوبکر هیثمی نیز بعد از این روایت میگوید:
«رواه احمد والطبرانی فی الکبیر والاوسط باختصار ورجال احمد رجال الصحیح غیر ابی بلج الفزاری وهو ثقه؛
[۶۸] هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۲۰.
این روایت را احمد و طبرانی در معجم کبیر و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل کردهاند، راویان احمد همگی راویان صحیح بخاری هستند؛ غیر از ابیبلج فزاری که او نیز مورد اعتماد است.»
همچنین ابن ابیحاتم مینویسد:
«حدثنا ابی ثنا ابومالک – کثیر بن یحیی – ثنا ابوعوانه عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس قال: وشری علی بنفسه نام علی فراش رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فکان المشرکون یرمونه فجاء ابوبکر فقال: یا رسول الله وهو یحسب انه رسول الله فقال: لست نبی الله ادرک نبی الله ببئر میمون فدخل معه الغار وکانوا یرمون رسول الله فلا یـتضور وکان علی یتضور…؛
[۶۹] ابن ابیحاتم رازی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر ابن ابیحاتم، ج۶، ص۱۷۹۹.
عمرو بن میمون از ابن عباس نقل کرده است که «علی با جان خودش (رضایت خداوند را) خرید، بر بستر رسول خدا خوابید؛ در حالی که مشرکان قریش او را با سنگ میزدند. پس ابوبکر آمد و گفت: ای رسول خدا! او خیال میکرد که او رسول خدا است. علی (علیهالسّلام) گفت: من پیامبر خدا نیستم، رسول خدا را در منطقه چاه میمونه میتوانی پیدا کنی. پس ابوبکر با رسول خدا داخل غار شد. مشرکان قریش رسول خدا را با سنگ میزدند؛ ولی آن حضرت از درد به خود نمیپیچید؛ ولی علی از درد به خود میپیچید…»
بررسی ابوحاتم رازی در سند روایت
ابوحاتم رازی، از برترین دانشمندان تاریخ اهلسنت و بینیاز از تعریف و تمجید است، ذهبی در باره او میگوید:
«محمد بن ادریس بن المنذر بن داود بن مهران الامام الحافظ الناقد شیخ المحدثین… کان من بحور العلم طوف البلاد وبرع فی المتن والاسناد وجمع وصنف وجرح وعدل وصحح وعلل؛
[۷۰] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص۲۴۷، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
محمد بن ادریس، پیشوا، حافظ، نقد کنند و استاد محدثین بود. وی از دریاهای عمل بود، شهرها را گشت و در متن و اسناد روایات مهارت یافت، آنها را جمع آوری و تصنیف کرد، روات آنها را بررسی و صحت و ضعف آنها را مشخص کرد.»
و در کتاب دیگرش میگوید:
«فیها (۲۷۷) توفی حافظ المشرق ابوحاتم محمد بن ادریس الحنظلی الرازی فی شعبان وفی عشر التسعین وکان بارع الحفظ واسع الرحله من اوعیه العلم سمع محمد بن عبدالله الانصاری وابا مسهر وخلقا لا یحصون وکان جاریا فی مضمار البخاری وابی زرعه الرازی؛
[۷۱] ذهبی، محمد بن احمد، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۳۹۸.
در سال ۲۷۷ حافظ شرق، ابوحاتم رازی در ماه شعبان از دنیا رفت. وی در حفظ روایات مهارت داشت، زیاد مسافرت میکرد و یکی از سرچشمههای علم بود. از محمد بن عبدالله انصاری و ابومسهر و افراد بیشماری روایت شنید و در ردیف بخاری و ابوزرعه رازی قرار میگیرد.»
بررسی کثیر بن یحیی بن کثیر در سند روایت
ذهبی در باره او میگوید:
«کثیر بن یحیی بن کثیر، ابومالک… قال ابن ابی حاتم: روی عنه ابی، وابوزرعه، وقال: صدوق. توفی سنه اثنتین وثلاثین ومائتین؛
[۷۲] ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۱۷، ص۱۴۹.
کثیر بن یحیی ابومالک، ابن ابیحاتم در باره او گفته: پدرم و ابوزرعه از او روایت نقل کردهاند، راستگو است و در سال۲۳۲هـ از دنیا رفته است.»
بررسی ابوعوانه در سند روایت
ذهبی در باره او میگوید:
«وضاح بن عبدالله الحافظ ابوعوانه الیشکری… ثقه متقن لکتابه؛
[۷۳] ذهبی، محمد بن احمد، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج۲، ص۳۴۹.
وضاح بن عبدالله، ثقه و مورد اعتماد است.»
و ابنحجر میگوید:
«وضاح… الواسطی البزاز ابوعوانه مشهور بکنیته ثقه ثبت؛
[۷۴] ذهبی، محمد بن احمد، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج۲، ص۳۴۹، رقم: ۶۰۴۹، تحقیق محمد عوامه، ناشر: دار القبله للثقافه الاسلامیه، مؤسسه علو – جده، الطبعه: الاولی، ۱۴۱۳هـ – ۱۹۹۲م.
[۷۵] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۸۰، رقم:۷۴۰۷، تحقیق:محمد عوامه، ناشر:دار الرشید – سوریا، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ – ۱۹۸۶. علی بن عابس.
وضاح واسطی که به کنیهاش مشهور است، مورد اعتماد و اطمینان است.»
بررسی ابوبلج فزاری در سند روایت
ذهبی در باره او میگوید:
«ابوبلج الفزاری یحیی بن سلیم او بن ابی سلیم عن ابیه وعمرو بن میمون الاودی وعنه شعبه وهشیم وثقه بن معین والدارقطنی وقال ابوحاتم لا باس به؛
[۷۶] ذهبی، محمد بن احمد، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج۲، ص۴۱۴، رقم:۶۵۵۰، تحقیق محمد عوامه، ناشر:دار القبله للثقافه الاسلامیه، مؤسسه علو – جده، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۳ه – ۱۹۹۲م.
ابوبلج فزاری، از پدرش و عمرو بن میمون روایت نقل کرده و شبعه و هیثم از او نقل کردهاند. ابن معین او را توثیق کرده و دارقطنی و ابوحاتم گفتهاند که مشکلی ندارد.»
بررسی عمرو بن میمون در سند روایت
ابن حجر در باره او میگوید:
«عمرو بن میمون الاودی ابوعبدالله ویقال ابویحیی مخضرم مشهور ثقه عابد؛
[۷۷] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۴۲۷، رقم:۵۱۲۲، تحقیق:محمد عوامه، ناشر:دار الرشید – سوریا، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ – ۱۹۸۶. علی بن عابس.
عمرو بن میمون اودی مشهور، مورد اعتماد و عابد بود.»
دیدگاه ابنکثیر در الحاق ابوبکر به پیامبر
البته ابنکثیر دمشقی سلفی در البدایه والنهایه مینویسد:
«وقد حکی ابن جریر عن بعضهم ان رسول الله سبق الصدیق فی الذهاب الی غار ثور وامر علیا ان یدله علی مسیره لیلحقه فلحقه فی اثناء الطریق؛
[۷۸] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۳، ص۱۷۹، ناشر:مکتبه المعارف – بیروت.
ابنجریر از برخی نقل کرده است که رسول خدا پیش از ابوبکر به طرف غار ثور رفت و به علی (علیهالسّلام) دستور داد که ابوبکر را از مسیر او آگاه کند تا به او ملحق شود. پس ابوبکر در بین راه به رسول خدا ملحق شد.»
یعنی اصل مطلب را نقل کرده؛ ولی با اضافه این نکته که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به امیر مومنان دستور دادند که ابوبکر را به نزد ایشان راهنمایی کند!
البته اینکه این مطلب در کدام قسمت روایت آمده است، را بیان نمیکند. همچنین چون این روایت مضر به اعتقادات اهلسنت است و از جهت سندی نیز اشکالی ندارد، با دستپاچگی تلاش میکند که آن را خلاف مشهور جلوه دهد:
«وهذا غریب جدا وخلاف المشهور من انهما خرجا معا؛
[۷۹] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۳، ص۱۷۹، ناشر:مکتبه المعارف – بیروت.
این روایت بسیار غریب و بر خلاف روایت مشهور است که آندو باهم از مکه خارج شدند.»
دیدگاه سیوطی در الحاق ابوبکر به پیامبر
ابوبکر، نزدیک غار ثور به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملحق شد:
جلالالدین سیوطی در الدر المنثور مینویسد:
«واخرج ابن مردویه وابونعیم فی الدلائل عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: لما خرج رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) من اللیل لحق بغار ثور قال: وتبعه ابوبکر رضی الله عنه فلما سمع رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حسه خلفه خاف ان یکون الطلب، فلما رای ذلک ابوبکر رضی الله عنه تنحنح فلما سمع ذلک رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرفه فقام له حتی تبعه فاتیا الغار فاصبحت قریش فی طلبه فبعثوا الی رجل من قافه بنیمدلج فتبع الاثر حتی انتهی الی الغار وعلی بابه شجره فبال فی اصلها القائف ثم قال: ما جاز صاحبکم الذی تطلبون هذا المکان.
قال: فعند ذلک حزن ابوبکر رضی الله عنه فقال له رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لا تحزن ان الله معنا قال: فمکث هو وابوبکر رضی الله عنه فی الغار ثلاثه ایام یختلف الیهم بالطعام عامر بن فهیره وعلی یجهزهم فاشتروا ثلاثه اباعر من ابل البحرین واستاجر لهم دلیلا فلما کان بعض اللیل من اللیله الثالثه اتاهم علی رضی الله عنه بالابل والدلیل فرکب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) راحلته ورکب ابوبکر اخری فتوجهوا نحو المدینه وقد بعثت قریش فی طلبه.»
[۸۰] سیوطی، عبدالرحمن بن ابیبکر، الدر المنثور، ج۴، ص۱۹۶، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۳.
«رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شبانه از خانه بیرون آمد و به غار ثور رسید. ابن عباس میگوید: ابوبکر وقتی دید که آن جناب از شهر بیرون میرود به دنبالش به راه افتاد و صدای حرکتش به گوش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسید، آن حضرت ترسید مبادا یکی از دشمنان باشد که در جستجوی او است، وقتی ابوبکر این معنا را احساس کرد، شروع کرد به سرفه کردن. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) صدای او را شناخت و ایستاد تا او برسد، ابوبکر همچنان به دنبال آن جناب بود تا به غار رسیدند.
صبحگاهان قریش به جستجوی آن حضرت برخاستند، و نزد مردی قیافهشناس از قبیله بنیمدلج فرستادند. او جای پای آن حضرت را از در منزلش گرفته همچنان پیش رفت تا به غار رسید. دم در غار درختی بود، مرد قیافهشناس در زیر آن درخت ادرار کرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اینجا تجاوز نکرده. ابن عباس میگوید: در این هنگام ابوبکر دراندوه شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ” محزون مباش که خدا با ماست”.
ابن عباس سپس اضافه میکند: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر سه روز تمام در غار بودند و تنها علی بن ابیطالب و عامر بن فهیره با ایشان ارتباط داشتند. عامر برای آنها غذا میآورد و علی (علیهالسّلام) تجهیزات سفر را فراهم مینمود. علی (علیهالسّلام) سه شتر از شتران بحرین خریداری نمود و مردی راهنما برای آنان اجیر کرد. پس از آنکه پاسی از شب سوم گذشت علی (علیهالسّلام) شتران و راهنما را بیاورد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابوبکر هر یک بر راحله و مرکب خویش سوار شده بطرف مدینه رهسپار گردیدند. در حالی که قریش بهر سو در جستجوی آن جناب شخصی را گسیل داشته بودند.»
طبق این روایات، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به تنهائی به طرف غار حرکت کرده و اصلا ابوبکر را خبر نکرده است؛ پس این سخن فخررازی که گفته بود: «فلولا انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً علی باطن ابی بکر، بانه من المؤمنین المحققین الصادقین الصدیقین، والا لما اصحبه نفسه فی ذلک الموضع… فلما استخلصه لنفسه فی تلک الحاله، دل علی انه (علیهالسّلام) کان قاطعاً بان باطنه علی وفق ظاهره» استدلال باطلی است؛ چرا که این سخنی در صورتی درست است که آن حضرت ابوبکر را برای همراهی خود انتخاب کرده باشد، نه این که ابوبکر بعد از هجرت آن حضرت با خبر شده و به آن حضرت ملحق شده باشد.
طبیعی است که اگر رسول خدا در آن شب ابوبکر را به همراه خود نمیبرد، بیتردید ابوبکر به دست مشرکان قریش میافتاد و با توجه به شناختی که از ابوبکر وجود داشت، ممکن بود زیر شکنجه جای رسول خدا و مسیر حرکت آن حضرت را فاش سازد؛ از اینرو، رسول خدا او را همراه خود به غار برد
دیدگاه ابن ابیالحدید
ابن ابیالحدید به نقل از استادش ابوجعفر اسکافی مینویسد که وی بعد از مقایسه خوابیدن امیرمؤمنان با یار غار بودن ابوبکر این چنین استدلال کرده است:
«ثم فی ذلک – اذا تامله المتامل – وجوه من الفضل: منها انه وان کان عنده فی موضع الثقه، فانه غیر مامون علیه الا یضبط السرّ فیَفْسِد التدبیر بافشائه تلک اللیله الی من یُلقیه الی الاعداء.
ومنها انه وان کان ضابطاً للسر وثقه عند من اختاره، فغیر مامون علیه الجبن عند مفاجاه المکروه، ومباشره الاهوال، فیفر من الفراش، فیفطن لموضع الحیله، ویطلب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فیظفر به.
ومنها انه وان کان ثقهً ضابطاً للسر، شجاعاً نجداً، فلعله غیر محتمل للمبیت علی الفراش، لان هذا امر خارج عن الشجاعه ان کان قد قامه مقام المکتوف الممنوع، بل هو اشد مشقه من المکتوف الممنوع، لان المکتوف الممنوع یعلم من نفسه انه لا سبیل له الی الهرب، وهذا یجد السبیل الی الهرب والی الدفع عن نفسه، ولا یهرب ولا یدافع.
ومنها انه وان کان ثقهً عنده، ضابطاً للسر، شجاعاً محتملاً للمبیت علی الفراش، فانه غیر مامون ان یذهب صبره عند العقوبه الواقعه، والعذاب النازل بساحته، حتی یبوح بما عنده، ویصیر الی الاقرار بما یعلمه، وهو انه اخذ طریق کذا فیطلب فیؤخذ.»
[۸۱] ابن ابیالحدید، عزالدین بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۹.
«اگر کسی در این مطلب تامل کند، به چند جهت به برتری امیرمؤمنان بر ابوبکر پی خواهد برد: یکی از این وجوه این است که اگر چه ابوبکر مورد اطمینان رسول خدا بود؛ اما پیامبر اکرم به رازداری وی اطمینان نداشت؛ زیرا ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پیدا کنند، در نتیجه تمام نقشههای رسول خدا نقش بر آب میشد.
حتی اگر بپذیریم که ابوبکر در رازداری مورد اطمینان رسول خدا بوده؛ ولی رسول خدا از نترسیدن وی در هنگام مقابله با سختی اطمینان نداشتند؛ شاید از خوابگاه رسول خدا فرار نموده، متوجه محل نقشه رسول خدا شده و دنبال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برود؛ که در نتیجه جای رسول خدا را پیدا کرده و به آن حضرت دست مییافتند.
حتی اگر بپذیریم که ابوبکر در نگهداری راز رسول خدا مورد اطمینان بود و شجاعت نیز داشته است؛ ولی شاید توانایی خوابیدن در جایگاه رسول خدا را نداشت؛ چون تحمل آن حالت، خارج از شجاعت است؛ زیرا باید شجاع را در حالت دست بسته و ممنوع از مقابله قرار دهی (یعنی شجاع جرات دفاع از خود را دارد؛ اما در اینجا نمیتواند از خود دفاع کند)؛ بلکه این امر سخت تر از شخص دست بسته است؛ زیرا شخص دست بسته میداند که راه فراری ندارد؛ اما این شخص هم میتواند فرار کند و هم میتواند از خود دفاع نماید (اما اجازه چنین کاری را ندارد).
حتی اگر بپذیریم که او شخص رازدار و شجاعی بود و حتی میتوانست در جای رسول خدا بخوابد و فرار هم نکند؛ ولی رسول خدا از آن جهت اطمینان نداشت که اگر قریشیان ابوبکر را زنده گرفته و شکنجه کنند، به آنچه میداند اقرار نکند و مسیر رسول خدا را به کفار نشان ندهد تا در نتیجه قریشیان به دنبال رسول خدا راه افتاده و ایشان را پیدا کنند.»
این استدلال یک عالم سنی است که با رعایت جانب انصاف تصریح میکند که همراهی ابوبکر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نه از روی میل؛ بلکه به خاطر عدم اطمینان رسول خدا به رازداری، شجاعت، و صبر ابوبکر در مقابل شکنجه قریشان بوده است.
دیدگاه سید بن طاووس
سید بن طاووس (رضواناللهتعالیعلیه) نیز در کتاب الطرائف به نقل از کتاب النور والبرهان ابن صباغ مالکی نقل میکند که عدهای از مردم مکه اعتقاد داشتهاند همراه بردن ابوبکر به خاطر این بوده است که مبادا وی نقشه هجرت را برای کفار فاش سازد:
«ومن طریف الروایات فی ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ما صحب ابا بکر الی الغار الا خوفا منه ان یدل الکفار علیه ما ذکره ابوهاشم بن الصباغ فی کتاب النور والبرهان فقال فی باب ما انزل الله تعالی علی نبیه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) «قم فانذر» وقوله تعالی «فاصدع بما تؤمر» وما ضمن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لمن اجابه وصدقه، رفع الحدیث عن محمد بن اسحاق قال: قال حسان: قدمت مکه معتمرا واناس من قریش یقذفون اصحاب رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقال ما هذا لفظه: فامر رسول الله علیا (علیهالسّلام) فنام علی فراشه، وخشی ابن ابیقحافه ان یدل القوم علیه فاخذه معه ومضی الی الغار.»
[۸۲] ابنطاووس حلی، علی بن موسی، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص۴۱۰.
«دستهای از روایات دلالت میکند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از ترس اینکه ابوبکر جای او را به کفار نشان ندهد او را با خود به غار برد، بنابر آن چه شیخ ابوهاشم بن صباغ در کتاب النور و البرهان باب: ما انزل الله علی نبیه ذیل آیه «قم فانذر» و آیه «فاصدع بما تؤمر» وباب «ما ضمن رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لمن اجابه وصدقه» به نقل از محمد بن اسحاق نقل کرده است که: حسان میگوید برای انجام حج عمره به مکه آمدم دیدم مردمی از قریش نسبت به اصحاب رسول خدا بدگویی کرده و میگفتند: رسول خدا به علی (علیهالسّلام) (در شب لیله المبیت) امر نمود (که درجای ایشان بخوابد) علی (علیهالسّلام) نیز اجابت نمود؛ ولی از پسر ابوقحافه ترسید که مبادا جای ایشان را به کسانی که دنبال پیامبر بودند نشان دهد، به همین خاطر او را با خود به غار برد.»
اختصاص جستجو به رد پای پیامبر
کرز قیافهشناس، فقط اثر پای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کرد:
مشرکان قریش، بعد از آن که متوجه شدند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مکه خارج شده است، فردی به نام کرز بن علقمه را که در قیافهشناسی و ردیابی اثر پا، تبحر زیادی داشت، استخدام کردند.
آن چه در داستان کرز قیافهشناس آمده، این است که وی تنها و تنها اثر پای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در مسیر غار دنبال کرده است و هیچ اثری از ابوبکر در این داستان دیده نمیشود. اگر ابوبکر به همراه رسول خدا از مکه خارج شده بود، باید قیافهشناس اثر پای او را نیز میدید و به آن اشاره میکرد. این نشان میدهد که رسول خدا به تنهائی از مکه خارج شده و کسی همراه او نبوده است. و همانطور که در روایت سیوطی تصریح شده بود، ابوبکر نزدیک غار به رسول خدا ملحق شده است.
امام شمسالدین سخاوی در کتاب معتبر التحفه اللطیفه و ابوالبقاء حنفی در تاریخ مکه مشرفه مینویسند:
«کانوا استاجروه لما خرج النبی صلی الله علیه وسلم الی المدینه مهاجرا فاقتفی اثره حتی انتهی الی غار ثور فرای نسج العنکبوت علی بابه فقال الی هنا انتهی اثره ثم لا ادری اخذ یمینا او شمالا او صعد الجبل؛
[۸۳] سخاوی، محمد بن عبدالرحمن، التحفه اللطیفه فی تاریخ المدینه الشریفه ج۲، ص۳۹۴ ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت.
[۸۴] ابوالبقاء مکی حنفی، محمد بن احمد، تاریخ مکه المشرفه والمسجد الحرام والمدینه الشریقه والقبر الشریف، ج۱، ص۲۰۲، تحقیق: علاء ابراهیم، ایمن نصر، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت/ لبنان، الطبعه: الثانیه، ۱۴۲۴هـ – ۲۰۰۴م.
آنگاه که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به سوی مدینه هجرت کرد، مشرکان قریش او (کرز بن علقمه) را استخدام کردند، وی اثر رسول خدا را دنبال کرد تا به غار ثور رسید، وقتی به آنجا رسید، دید که عنکبوت بر در آن تار تنیده است، پس گفت: در این جا اثر پایان یافته است، بعد از آن نمیدانم که به طرف راست رفته یا چپ و یا از کوه بالا رفته است.»
طبق این نقل، کرز فقط اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دیده است؛ زیرا همانطور که ملاحظه میشود در این روایت کلمات «خرج»، «اثره»، «اخذ» و «صعد» به صورت صیغه مفرد آمده است و اگر ابوبکر نیز به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، باید این کلمات به صیغه تثنیه میآمد و اثر ابوبکر نیز دیده میشد.
ابن حزماندلسی مینویسد:
«کان کرز بن علقمه بن هلال بن جریبه بن عبدنهم بن حلیل، الذی قفا اثر رسول الله – صلی الله علیه وسلم – حتی انتهی الی الغار: فرای علیه نسج العنکبوت وعش الحمامه ببیضها؛ فقال: ها هنا انقطع الاثر؛ فاما غاص فی الارض، او ارتفع الی السماء، فانصرفوا؛
[۸۵] ابنحزم ظاهری، علی بن احمد، جمهره انساب العرب، ج۱، ص۲۳۶، دار النشر:دار الکتب العلمیه – بیروت/ لبنان.
کرز بن علقمه، اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا در غار دنبال کرد، پس دید که بر در آن عنکبوت تار تنیده و کبوتر برای تخمگذاری لانه ساخته است، پس گفت: در این جا اثر قطع شده است، یا در زمین فرو رفته و یا به آسمان رفته است، پس قریشیان منصرف شدند.»
ابنخلدون در مقدمهاش مینویسد:
«کان کرز بن علقمه بن علال بن حریبه بن عبد فهم بن حلیل الذی قفا اثر رسول الله حتی انتهی الی الغار ورای علیه نسج العنکبوت وعش الیمامه ببیضها فرخوا عنه؛
[۸۶] ابنخلدون حضرمی، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ج۲، ص۳۷۶.
کرز بن علقمه همان کسی است که اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را تا غار دنبال کرد و دید که عنکبوت بر در آن تار تنیده و کبوتر برای تخمگذاری لانه ساخته است، پس قریشیان منصرف شدند.»
بلاذری در انساب الاشراف مینویسد:
«وبعثت قریش قائفین یقصان آثار رسول الله صلی الله علیه وسلم. احدهما کرز بن علقمه بن هلال الخزاعی. فاتبعاه، حتی انتهیا الی غار ثور. فرای کرز علیه نسج العنکبوت. فقال: ها هنا انقطع الاثر. فانصرفوا؛
[۸۷] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۰.
قریش، دو نفر قیافهشناس را فرستادند تا آثار رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را دنبال کنند، یکی از آنها کرز بن علقمه بود، آن دو نفر اثر را دنبال کردند تا به غار ثور رسیدند، وقتی کرز دید که عنکبوت بر آن لانه کرده است، گف: اثر در این جا قطع شده است؛ پس قریشیان منصرف شدند.»
ابن اثیر در اسد الغابه مینویسد:
«وهذا کرز هو الذی قفا اَثر النبیّ لیله الغار، فلمّا راَی علیه نسج العنکبوت قال:هاهنا انقطع الاَثر، وهو الذی قال حین نظر اِلی قدم النبی فقال: «هذا القدم من تلک القَدَم التی فی المقام؛
[۸۸] جزری، عزالدین بن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۴، ص۴۹۶.
این کرز همان کسی است که اثر رسول خدا را در شب غار دنبال کرد، وقتی دید که عنکبوت بر آن تار تنیده، گفت: در این جا اثر قطع شده است. او همان کسی است که وقتی به جای پای رسول خدا نگاه کرد، گفت: این جای پا همان جای پایی است که در مقام (ابراهیم) دیدهام.»
بسیاری از بزرگان دیگر نیز داستان را به همین صورت نقل کردهاند که ما به جهت اختصار به همیناندازه بسنده میکنیم.
از این مطلب استفاده میشود که ابوبکر به همراه رسول خدا از مکه خارج نشده است وگرنه باید کرز بن علقمه لا اقل در یک جا به اثر پای او نیز اشاره میکرد و یا قریشیان از او سؤال میکردند که اثر دوم از آن کیست؟ در حالی که در تمام این نقلها، فقط اثر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مورد بحث است و اصلا اثری از اثر ابوبکر دیده نمیشود.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا امیرمؤمنان (علیهالسّلام) مسیر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به ابوبکر نشان داد؟
جواب واضح است؛ چون اگر امیرمؤمنان (علیهالسّلام) جای رسول خدا را نشان نمیداد، ممکن بود که ابوبکر با ایجاد سروصدا و یا پرس و جو از این و آن، مشرکان را متوجه عدم حضور رسول خدا نماید و مشرکان همان لحظه به دنبال رسول خدا راه میافتادند و آن حضرت را قبل از آن که به غار برسد، دستگیر نمایند؛ بنابراین امیرمؤمنان (علیهالسّلام) برای حفظ اسرار هجرت، مسیر رسول خدا را به ابوبکر نشان داد.
نقد روایت انتخاب ابوبکر برای همراهی
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود مینویسد:
«قال بن شِهَابٍ قال عُرْوَهُ قالت عَائِشَهُ فَبَیْنَمَا نَحْنُ یَوْمًا جُلُوسٌ فی بَیْتِ ابی بَکْرٍ فی نَحْرِ الظَّهِیرَهِ قال قَائِلٌ لِاَبِی بَکْرٍ هذا رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم مُتَقَنِّعًا فی سَاعَهٍ لم یَکُنْ یَاْتِینَا فیها. فقال ابوبَکْرٍ: فِدَاءٌ له ابی وَاُمِّی والله ما جاء بِهِ فی هذه السَّاعَهِ الا اَمْرٌ. قالت: فَجَاءَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَاسْتَاْذَنَ فَاُذِنَ له فَدَخَلَ فقال النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) لِاَبِی بَکْرٍ اَخْرِجْ من عِنْدَکَ. فقال ابوبَکْرٍ: انما هُمْ اَهْلُکَ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: فَاِنِّی قد اُذِنَ لی فی الْخُرُوجِ. فقال ابوبَکْرٍ الصَّحَابَهُ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): نعم. قال ابوبَکْرٍ: فَخُذْ بِاَبِی انت یا رَسُولَ اللَّهِ اِحْدَی رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ! قال رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم): بِالثَّمَنِ. قالت عَائِشَهُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا اَحَثَّ الْجِهَازِ وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَهً فی جِرَابٍ فَقَطَعَتْ اَسْمَاءُ بِنْتُ ابی بَکْرٍ قِطْعَهً من نِطَاقِهَا فَرَبَطَتْ بِهِ علی فَمِ الْجِرَابِ فَبِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ.
قالت: ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابوبَکْرٍ بِغَارٍ فی جَبَلِ ثَوْرٍ فَکَمَنَا فیه ثَلَاثَ لَیَالٍ یَبِیتُ عِنْدَهُمَا عبد اللَّهِ بن ابی بَکْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَیُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَیُصْبِحُ مع قُرَیْشٍ بِمَکَّهَ کَبَائِتٍ فلا یَسْمَعُ اَمْرًا یُکْتَادَانِ بِهِ الا وَعَاهُ حتی یَاْتِیَهُمَا بِخَبَرِ ذلک حین یَخْتَلِطُ الظَّلَامُ. وَیَرْعَی عَلَیْهِمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ مولی ابی بَکْرٍ مِنْحَهً من غَنَمٍ فَیُرِیحُهَا عَلَیْهِمَا حین تَذْهَبُ سَاعَهٌ من الْعِشَاءِ فَیَبِیتَانِ فی رِسْلٍ وهو لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِیفِهِمَا حتی یَنْعِقَ بها عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ بِغَلَسٍ یَفْعَلُ ذلک فی کل لَیْلَهٍ من تِلْکَ اللَّیَالِی الثَّلَاثِ.
وَاسْتَاْجَرَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وابوبَکْرٍ رَجُلًا من بَنِی الدِّیلِ وهو من بَنِی عبد بن عَدِیٍّ هَادِیَا خِرِّیتًا وَالْخِرِّیتُ الْمَاهِرُ بِالْهِدَایَهِ قد غَمَسَ حِلْفًا فی آلِ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِیِّ وهو علی دِینِ کُفَّارِ قُرَیْشٍ فَاَمِنَاهُ فَدَفَعَا الیه رَاحِلَتَیْهِمَا وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلَاثِ لَیَالٍ فاتاهما بِرَاحِلَتَیْهِمَا صُبْحَ ثَلَاثٍ وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ وَالدَّلِیلُ فَاَخَذَ بِهِمْ طَرِیقَ السَّوَاحِلِ؛
[۸۹] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۳، ص۱۴۱۸، ح۳۹۰۵.
«ابنشهاب از عروه نقل کرده است که عائشه گفت: روزی در خانه ابوبکر در اول ظهر نشسته بودیم که شخصی به ابوبکر گفت: این رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است که صورت خود را پوشانده است، او هیچگاه در چنین ساعتی پیش ما نمیآید. ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدایش، سوگند به خدا او در این ساعت نیامده مگر این کار مهمی دارد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبکر گفت: بیا بیرون، ابوبکر گفت: اینها همه اهل تو هستند، پدرم به فدایتای رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.
سپس ابوبکر گفت: من هم به همراه شما بیایم پدرم به فدایت این رسول خدا؟ رسول خدا فرمود: بلی. ابوبکر گفت: پدرم به فدایتای رسول خدا، یکی از دو مرکب مرا بگیر، رسول خدا فرمود: با پرداخت قیمت میگیرم. عائشه گفت: ما هر دو مرکب را سریعاً آماده کردیم، و برای آن دو توشهای در داخل مشک ساختیم، اسماء دختر ابوبکر تکهای از پیش بند خود را پاره و دهانه مشک را با آن بست، به همین خاطر او را «ذات النطاقین؛ صاحب دو پیش بند» نامیده شد.
عائشه اینگونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبکر به غاری در کوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبدالله بن ابیبکر که در آن زمان پسر جوان، ماهر و تیزهوشی بود، شبها در کنار آن دو میماند، هنگام سحر از کنار آنها راه میپیمود تا این که هنگام صبح پیش قریشیان همانند کسی که در آن جا بوده، صبح کند، قریش حیلهای نمیکرد؛ مگر این که عبدالرحمن آن را شنیده و خبر آن را در هنگام تاریکی شب به رسول خدا و ابوبکر میرساند.
عامر بن فهیره غلام ابوبکر، گوسفند شیردهی را میچراند و هنگامی که ساعتی از شب میگذشت نزدیک آنها میبرد؛ پس آن دو با فراخی و نعمت استراحت میکردند. عامر بن فهیره شیر دوشیده شده را روی سنگ داغ میکرد و تا تاریک شدن هوا نگه میداشت، این کار در طول این شب ادامه داشت. رسول خدا و ابوبکر مردی از بنیدیل از فرزندان عبد بن عدی را که راهنمای کارکشته و ماهری بود، استخدام کردند. رسول خدا و ابوبکر مرکبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مرکب پیش آنها آمد. عامر بن فهیره نیز با آنها آمد و راهنما راه ساحل در پیش گرفت.»
بررسی زهری در سند روایت
این روایت از نظر سندی اشکالات متعددی دارد؛ از جمله همین که بخاری این روایت را جزء روایات اصلی نیاورده، خود دلیل بر عدم اعتماد وی به این روایت است. افرادی نیز در سند این روایت وجود دارد که از دشمنان اهل بیت (علیهمالسّلام) و از عمال بنیامیه بودهاند.
هر چند که در باره زهری توثیقات فراوانی نیز نقل شده است؛ اما در عین حال مطالبی در باره او وجود دارد که با تامل بیشتر تمام روایات او را زیر سؤال میبرد. ما به چند مورد اشاره میکنیم.
زهری، عضو گروه جعل حدیث بنیامیه:
زهری از کسانی است که در دربار بنیامیه، عضو گروه جعل حدیث بوده است؛ چنانچه ابن عساکر، از عالمان بزرگ اهلسنت در کتاب تاریخ مدینه دمشق مینویسد:
«جعفر بن ابراهیم الجعفری قال کنت عند الزهری اسمع منه فاذا عجوز قد وقفت علیه فقالت یا جعفری لا تکتب عنه فانه مال الی بنیامیه واخذ جوائزهم فقلت من هذه قال اختی رقیه خرفت قالت خرفت انت کتمت فضائل آل محمد؛
[۹۰] ابنعساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۲۲۷.
جعفر بن ابراهیم جعفری میگوید: در حال شنیدن حدیث از زهری بودم، ناگهان زن کهن سالی آمده و گفت: ای جعفری از زهری حدیث نقل نکن. چون به بنیامیّه گرایش یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهری گفت: خواهر من است و خرفت (دیوانه) شده است. آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت (دیوانه) شدهای؛ زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان میکنی!.»
ابن حجر در ترجمه اعمش میگوید:
«وحکی الحاکم عن ابن معین انه قال اجود الاسانید الاعمش عن ابراهیم عن علقمه عن عبدالله فقال له انسان الاعمش مثل الزهری فقال برئت من الاعمش ان یکون مثل الزهری الزهری یری العرض والاجازه ویعمل لبنی امیه والاعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن؛
[۹۱] ابنحجر، عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶، ناشر:دار الفکر – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۴ – ۱۹۸۴ م.
حاکم (نیشابوری) از ابنمعین نقل کرده است که: بهترین سند این است که اعمش از ابراهیم، از علقمه و او از عبدالله نقل کند. شخصی از او پرسید: اعمش مثل زهری است؟ ابن معین گفت: بیزارم از این که اعمش مثل زهری باشد؛ چرا که زهری دنبال مال دنیا و گرفتن جایزه بود و برای بنیامیه کار میکرد؛ اما اعمش فقیر و صبور بود و از فرمانروایان دوری میکرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.»
و همچنین ذهبی در سیر اعلام النبلاء مینویسد:
«کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الاجناد له صوره کبیره فی دوله بنیامیه؛
[۹۲] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۳۷، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
زهری، دارای مال و ثروت زیادی بود و در حکومت بنیامیه اسم و رسمی داشت.»
و ابنعساکر مینویسد:
«عن عمر بن ردیح قال کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال ما لک ولمندیل الامراء یعنی ابن شهاب؛
[۹۳] ابنعساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۵۵، ص۳۷۰، تحقیق:محب الدین ابیسعید عمر بن غرامه العمری، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.
از عمر بن ردیح روایت شده است که گفت روزی به همراه زهری میرفتم؛ عمرو بن عبید من را دید؛ پس از آن روزی مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنی زهری چه میکردی؟»
شمسالدین ذهبی مینویسد که شعبه بن حجاج روایات زهری را به خاطر این که جزء شرطه بنیامیه به حساب میآمده، پاره کرده است.
«حدثنا شعبه قال خرجت انا وهشیم الی مکه فلما قدمنا الکوفه رآنی هشیم مع ابی اسحاق فقال من هذا قلت شاعر السبیع فلما خرجنا جعلت اقول حدثنا ابواسحاق قال واین رایته قلت هو الذی قلت لک شاعر السبیع فلما قدمنا مکه مررت به وهو قاعد مع الزهری فقلت ابا معاویه من هذا قال شرطی لبنی امیه فلما قفلنا جعل یقول حدثنا الزهری فقلت واین رایته قال الذی رایته معی قلت ارانی الکتاب فاخرجه فخرقته؛
[۹۴] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۷، ص۲۲۶، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
شعبه برای من نقل کرد که: من و هشیم به سوی مکه حرکت کردیم، وقتی به کوفه رسیدیم، هشیم مرا با ابیاسحاق دید، گفت: او کیست؟ گفتم: شاعر سبیع (محله و قبیلهای در کوفه) است. وقتی از کوفه خارج شدم، من سند حدیث را اینگونه قرار دادم: «حدثنا ابواسحاق…» ، هشیم گفت: او را در کجا دیدی؟ گفتم: او همان کسی بود که گفتم شاعر سبیع است. وقتی به مکه رسیدیم، از کنار هشیم گذشتم، دیدم که در کنار زهری نشسته است، گفتم: او کیست؟ گفت: یکی از کارگزاران بنیامیه است. وقتی برمیگشتیم، هشیم سند روایت را اینگونه قرار داد «حدثنا زهری…» گفتم: او را در کجا دیدی؟ گفت: او همان کسی بود که به همراه من دیدی. گفتم: نوشتهات را به من نشان بده، وقتی خارج کرد، من آن را پاره کردم.»
و در جای دیگر به همین مطلب اشاره کرده، میگوید: علت اینکه شعبه احادیث نقل شده از زهری را از دست هشیم گرفت و پاره نمود، این بود که شعبه فهمید زهری از ماموران حکومتی و از اعوان و انصار بنیامیه است؛ از اینرو به او اعتماد نکرد و حاضر نشد از او حدیث بشنود:
«قلت قد ذکرنا فی ترجمه شعبه انه اختطف صحیفه الزهری من ید هشیم فقطعها لکونه اخفی شان الزهری علی شعبه لما رآه جالسا معه وساله من ذا الشیخ فقال شرطی لبنی امیه فما عرفه شعبه ولا سمع منه؛
[۹۵] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۲۹۲، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
از این در شرح حال شعبه نقل کردیم، که شعبه نوشته زهری را از دست هشیم ربود و آن را پاره کرده؛ زیرا آن زمان هشیم را با زهری دید، نمیدانست که او چه کاره است، وقتی سؤال کرد که آن شیخ کیست و هشیم گفت که یکی از کارگزاران بنیامیه است، نه او را شناخت؛ و نه حدیثی از او شنید.»
ابن عبدالبر قرطبی در جامع البیان العلم مینویسد:
«وقد کان ابن معین عفا الله عنه یطلق فی اعراض الثقاه الائمه لسانه باشیاء انکرت علیه… ومنها قوله فی الزهری انه ولی الخراج لبعض بنی امیه وانه فقد مره مالا فاتهم به غلاما له فضربه فمات من ضربه؛
[۹۶] قرطبی، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم وفضله، ج۲، ص۱۵۹ ۱۶۰، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۳۹۸ه.
[۹۷] عینی، محمود بن احمد، مغانی الاخیار، ج۳، ص۱۳۷.
یحیی بن معین که خداوند او را ببخشاید بازبانش آبروی برخی از افراد ثقه را برده است و چیزهایی گفته که شایسته نبود بگوید… یکی از آنها سخن او در باره زهری است که گفته: زهری از ماموران دریافت مالیات از طرف بعض از بنیامیه بود، زمانی مقداری از اموال او گم شد به یکی از غلامانش تهمت دزدی زد و او را آنقدر کتک زد که از شدت شکنجه جان داد.»
و ابونعیم اصفهانی داستان ابوحازم با زهری را نقل میکند که ابوحازم، زهری را با علمای بنیاسرائیل مقایسه کرده که آنها به خاطر دنیا حرمت الهی را شکستند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند:
«حیث کانت امراؤهم یاتون الی علمائهم رغبه فی علمهم فلما نکسوا ونفسوا وسقطوا من عین الله تعالی وآمنوا بالجبت والطاغوت کان علماؤهم یاتون الی امرائهم ویشارکونهم فی دنیاهم وشرکوا معهم فی قتلهم قال ابن شهاب: یا ابا حازم ایای تعنی او بی تعرض قال ما ایاک اعتمدت ولکن هو ما تسمع قال سلیمان یا ابن شهاب تعرفه قال نعم جاری منذ ثلاثین سنه ما کلمته کلمه قط قال ابوحازم انک نسیت الله فنسیتنی ولو احببت الله تعالی لاحببتنی قال ابن شهاب یا ابا حازم تشتمنی قال سلیمان ما شتمک ولکن شتمتک نفسک.»
[۹۸] اصبهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ج۳، ص۲۳۶۲۳۷.
[۹۹] ابنعساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۲۲، ص۳۷، تحقیق:محب الدین ابیسعید عمر بن غرامه العمری، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.
[۱۰۰] ابنحمدون، محمد بن حسن، التذکره الحمدونیه، ج۱، ص۲۰۴، تحقیق:احسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر – بیروت.
«پادشاهان بنیاسرائیل بخاطر علم علمایشان به طرف علما رفتند، اما زمانی که حرمت الهی را شکستند و احکام را زیرپا گذاشتند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند در نتیجه به پادشاهان روآوردند پس با آنها در دنیایشان شریک شدند و پادشاهان هم علما را در جنایاتشان شریک کردند (کنایه از اینکه کشت و کشتارهایشان به فتوا و تأئید و تحت لوای علما بود.»
در این هنگام ابنشهاب (زهری) گفت ای اباحازم نکند مقصودت من هستم؟ یا اینکه با این حرفها به من تعریض و کنایه میزنی ابا حازم گفت: ولکن حرف همان بود که شنیدی. سلیمان بن عبدالملک گفتای ابنشهاب آیا او را میشناسی؟ ابنشهاب گفت بله ۳۰ سال است او همسایه من است ولی یک کلمه هم با او صحبت نکردهام ابوحازم گفت تو خدا را فراموش کردهای من را هم فراموش کردهای، زهری گفتای ابن حازم به من اهانت میکنی؟! سلیمان گفت بلکه تو خود به خودت اهانت کردهای (اعمال خودت سبب شده در معرض اهانت واقع شوی).»
حدثنا العباس حدثنا زید یحیی حدثنا علی بن حوشب الفزاری قال: سمعت مکحولا وذکر الزهری فقال: … ای رجل هو لولا افسد نفسه بصحبه الملوک؛
[۱۰۱] فسوی، یعقوب بن سفیان، المعرفه والتاریخ، ج۱، ص۳۵۹، تحقیق:خلیل المنصور، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت.
[۱۰۲] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۳۹، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
[۱۰۳] ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۸، ص۲۴۵.
زید بن یحیی میگوید: علی بن حوشب در کلاس درسش برای ما از مکحول حدیث نقل میکرد، بحث از زهری شد علی بن حوشب گفت: اگر نفس خودش را با همنشینی با پادشاهان فاسد نمیکرد دانشمند خوبی بود.»
از طرفی عالمان اهلسنت؛ از جمله مزی و ذهبی از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کردهاند که آن حضرت فرمود:
«هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، یقول: الفقهاء امناء الرسل، فاذا رایتم الفقهاء قد رکنوا الی السلاطین فاتهموهم؛
[۱۰۴] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۲۶۲، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.
هشام بن عباد میگوید: از جعفر بن محمد (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: فقهاء امانتداران پیامبرانند؛ پس هر گاه آنان را دیدید که به سلاطین تکیه کردند (با آنها ملازم شدند) به آنها بدبین شوید.»
با اینحال، چگونه میشود به چنین شخصی که در دربار دشمنان امیرمؤمنان کارش جعل حدیث بر ضد امیرمؤمنان بوده است، اعتماد کرد؟
مدلس بودن زهری
زهری از مدلسین بوده است؛ چنانچه نسائی، در کتاب ذکر المدلسین مینویسد:
«محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامه والجلاله من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس؛
[۱۰۵] نسائی، احمد بن شعیب، ذکر المدلسین، ج۱، ص۴۵.
ابنحجر عسقلانی نیز در کتاب «تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس»، زهری را در مرتبه سوم از مدلسین قرار داده و در تعریف این مرتبه از مدلسین گفته است:
«الثالثه من اکثر من التدلیس فلم یحتج الائمه من احادیثهم الا بما صرحوا فیه بالسماع ومنهم من رد حدیثهم مطلقاً؛
[۱۰۶] ابنحجر عسقلانی شافعی، احمد بن علی، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج۱، ص۱۳.
افرادی که تدلیس بسیار داشتهاند، ائمه به روایات آنان احتجاج نکردهاند، مگر روایاتی را که در آنها تصریح به سماع کرده باشند؛ و بسیاری از ائمه روایات آنان را مطلقا رد کردهاند!»
و در ترجمه زهری مینویسد:
«محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامه والجلاله من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس؛
[۱۰۷] ابنحجر عسقلانی شافعی، احمد بن علی، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج۱، ص۴۵.
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب زهری فقه مدنی، که در شام زندگی کرده و مشهور به امامت و جلالت و از تابعین بود؛ شافعی و دارقطنی و دیگران او را مدلس خواندهاند!»
از طرف دیگر عالمان اهلسنت تدلیس و مدلسین تقبیح کرده و تدلیس را برادر کذب دانستهاند؛ چنانچه خطیب بغدادی در الکفایه فی علم الروایه از قول شعبه بن حجاج مینویسد:
«عن الشافعی، قال: «قال شعبه بن الحجاج: التدلیس اخو الکذب؛
[۱۰۸] بغدادی، احمد بن علی، الکفایه فی علم الروایه، ج۱، ص۳۵۶، تحقیق:ابوعبدالله السورقی، ابراهیم حمدی المدنی، ناشر:المکتبه العلمیه – المدینه المنوره.
… وقال غندر: سمعت شعبه یقول: التدلیس فی الحدیث اشد من الزنا، ولان اسقط من السماء احب الی من ان ادلس…
[۱۰۹] بغدادی، احمد بن علی، الکفایه فی علم الروایه، ج۱، ص۳۵۶، تحقیق:ابوعبدالله السورقی، ابراهیم حمدی المدنی، ناشر:المکتبه العلمیه – المدینه المنوره.
المعافی یقول: سمعت شعبه یقول: لان ازنی احب الی من ان ادلس؛
[۱۱۰] بغدادی، احمد بن علی، الکفایه فی علم الروایه، ج۱، ص۳۵۶، تحقیق:ابوعبدالله السورقی، ابراهیم حمدی المدنی، ناشر:المکتبه العلمیه – المدینه المنوره.
تدلیس، برادر دروغ است. غنذر میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: تدلیس در حدیث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط کنم برایم بهتر از این است که تدلیس کنم… معافی میگوید: از شعبه شنیدم که میگفت: من زنا کنم، بهتر از این است که تدلیس کنم.»
و در ادامه مینویسد:
«خرّب الله بیوت المدلّسین، ما هم عندی الا کذابون و التدلیس کذب؛
[۱۱۱] بغدادی، احمد بن علی، الکفایه فی علم الروایه، ج۱، ص۳۵۶، تحقیق:ابوعبدالله السورقی، ابراهیم حمدی المدنی، ناشر:المکتبه العلمیه – المدینه المنوره.
خداوند، خراب کند خانه تدلیس کنندگان را، آنها در نزد من جز دروغ نیستند. تدلیس همان دروغ است.»
آیا بازهم میتوان به روایت زهری اعتماد کرد؟
دشمنی زهری با امام علی
زهری نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسّلام) بد گویی میکرده است. ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد:
«وَ کَانَ الزهْرِیُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ علیه السلام. وَ رَوَی جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَیْبَهَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَهِ فَاِذَا الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَهُ بْنُ الزُّبَیْرِ جَالِسَانِ یَذْکُرَانِ عَلِیّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیهالسّلام) فَجَاءَ حَتَّی وَقَفَ عَلَیْهِمَا فَقَالَ اَمَّا اَنْتَ یَا عُرْوَهُ فَاِنَّ اَبِی حَاکَمَ اَبَاکَ اِلَی اللَّهِ فَحَکَمَ لِاَبِی عَلَی اَبِیکَ وَ اَمَّا اَنْتَ یَا زُهْرِیُّ فَلَوْ کُنْتُ بِمَکَّهَ لَاَرَیْتُکَ کَرَامَتَکَ؛
[۱۱۲] ابن ابیالحدید، عزالدین بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۲.
زهری نیز از منحرفان نسبت به علی (علیهالسّلام) بود. از محمد بن شیبه روایت شده است که روزی در مسجد مدینه زهری و عروه بن زبیر نشسته بودند و از علی بدگوئیها میکردند. این خبر به علی بن حسین (علیهالسّلام) رسید پیش آنها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پیش خدا حکومت بردند خدا به نفع پدرم حکومت کرد. و توای زهری! اگر در مکه بودی نشان میدادم که چه شخصیتی داری.»
و امام علی بن حسین (علیهالسّلام) در نامه به زهری مینویسد:
«… وَ اعْلَمْ اَنَّ اَدْنَی مَا کَتَمْتَ وَ اَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ اَنْ آنَسْتَ وَحْشَهَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ الْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ وَ اِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ فَمَا اَخْوَفَنِی اَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِاِثْمِکَ غَداً مَعَ الْخَوَنَهِ وَ اَنْ تُسْاَلَ عَمَّا اَخَذْتَ بِاِعَانَتِکَ عَلَی ظُلْمِ الظَّلَمَهِ اِنَّکَ اَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ مِمَّنْ اَعْطَاکَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَی اَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِینَ اَدْنَاکَ وَ اَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ اَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ اِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً اَدَارُوا بِکَ رَحَی مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ اِلَی بَلَایَاهُمْ وَ سُلَّماً اِلَی ضَلَالَتِهِمْ دَاعِیاً اِلَی غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ یُدْخِلُونَ بِکَ الشَّکَّ عَلَی الْعُلَمَاءِ وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ اِلَیْهِمْ فَلَمْ یَبْلُغْ اَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا اَقْوَی اَعْوَانِهِمْ اِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ اِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّهِ وَ الْعَامَّهِ اِلَیْهِمْ؛
[۱۱۳] ابنشعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص۲۷۵.
بدان که سادهترین نمونه کتمان و سبکترین باری که (در این راه) به دوش میکشی، این است که ترس و وحشتی را که ستمگر (از عواقب بیدادگری و مردم آزاری در دل) دارد تو با نزدیک شدن به او (به عنوان یک مقام دینی) و پذیرفتن دعوت گاه و بیگاهش تسکین میدهی، و راه ضلالت را برایش هموار میکنی. من چه بیمناکم که تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوی، و از آن دست مزدها که برای همکاری با ستمگران دریافت کردهای بازخواست شوی، تو اموالی را به ناحق گرفتهای، به کسی نزدیک شدهای که حق هیچ کس را رد نمیکند، و تو نیز با نزدیکی به او باطلی را بر نمیگردانی، با آنکه به دشمنی خدا برخاسته طرح دوستی ریختهای، مگر نه این است که با این دعوتها میخواهند تو را چون قطب آسیا محور بیدادگریها قرار دهند، و ستمکاریها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلی برای بلاها (و مقاصد) شان سازند، نردبان گمراهیها و مبلغ کجرویهایشان باشی، و به همان راهی برندت که خود میروند؟ میخواهند با وجود تو عالمان راستین را در نظر مردم مشکوک سازند، و دلهای عوام را بسوی خود کشند. [ای عالم دین فروخته ] کاری که به دست تو میکنند از عهده مخصوصترین وزیران و نیرومندترین همکارانشان بر نمیآید، تو بر خرابکاریهای آنان سرپوش مینهی، پای خاص و عام را به بارگاهشان میگشائی…»
از این نیز که بگذریم، زهری از کسانی است که از عمر بن سعد روایت نقل کرده است و با این کار دشمنی خود را با اهل بیت (علیهمالسّلام) آشکار نموده است. عمر سعدی که جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجیع به شهادت رساند و نوامیس رسول خدا را به اسارت گرفت. ذهبی مینویسد:
«عمر بن سعد بن ابیوقاص، عن ابیه، وعنه ابنه ابراهیم، وقتاده، والزهری؛
[۱۱۴] ذهبی، محمد بن احمد، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج۲، ص۶۱، رقم:۴۰۵۸، تحقیق محمد عوامه، ناشر:دار القبله للثقافه الاسلامیه، مؤسسه علو – جده، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۳ه – ۱۹۹۲م.
عمر بن سعد، از پدرش روایت نقل کرده و از او پسرش ابراهیم، قتاده و زهری روایت نقل کردهاند.»
آیا چنین کسی میتواند مورد اعتماد باشد؟ آیا روایت چنین کسی میتواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
عروه بن زبیر در سند حدیث
عروه بن زبیر نیز همانند زهری از دشمنان اهلبیت، از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وی بوده است.
«ابن ابیالحدید شافعی در شرح نهج البلاغه»
[۱۱۵] ابن ابیالحدید، عزالدین بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۳.
به نقل از استادش ابوجعفر اسکافی مینویسد:
«ان معاویه وضع قوما من الصحابه وقوما من التابعین علی روایه اخبار قبیحه فی علی علیه السلام، تقتضی الطعن فیه والبراءه منه، وجعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله، فاختلقوا ما ارضاه، منهم ابوهریره وعمرو بن العاص والمغیره بن شعبه، ومن التابعین عروه بن الزبیر؛
«معاویه، گروهی از صحابه و تابعین را گماشت تا روایات و احادیث دروغینی که بیانگر نقض و بیزاری جستن از علی (علیهالسّلام) باشد، بسازند. و حقوقتی هم برای آنان مقرر کرد که از این افراد ابوهریره، عمروعاص، مغیره بن شعبه، از اصحاب و عروه بن زبیر از تابعان میباشد.»
بعد از آن دو نمونه از جعلیات عروه بن زبیر نقل میکند:
«روی الزهری ان عروه بن الزبیر حدثه، قال: حدثتنی عائشه قالت: کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس وعلی، فقال: یا عائشه، ان هذین یموتان علی غیر ملتی او قال دینی.»
«زهری روایت کرده است که عروه بن زبیر برای او نقل کرد که عایشه به من گفت: من پیش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، در همان عباس و علی (علیهالسّلام) وارد شد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: “ای عایشه! این دو نفر در حالی از دنیا میرود که بر غیر ملت و یا دین من هستند”.»
«وروی عبدالرزاق عن معمر، قال: کان عند الزهری حدیثان عن عروه عن عائشه فی علی علیه السلام، فسالته عنهما یوما، فقال: ما تصنع بهما وبحدیثهما! الله اعلم بهما، انی لاتهمهما فی بنیهاشم. قال: فاما الحدیث الاول، فقد ذکرناه، واما الحدیث الثانی فهو ان عروه زعم ان عائشه حدثته، قالت: کنت عند النبی صلی الله علیه وسلم اذ اقبل العباس وعلی، فقال: (یا عائشه، ان سرک ان تنظری الی رجلین من اهل النار فانظری الی هذین قد طلعا)، فنظرت، فاذا العباس وعلی بن ابیطالب.»
«عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که گفت: نزد زهری دو حدیث به نقل از عروه و از عایشه در باره علی وجود داشت، و لذا من از وی در باره آن دو حدیث سؤال کردم، گفت: با این دو حدیث و راویان آن چه کار بکنم، خدا از آن دو نفر آگاهتر است، من رابطه این دو نفر را با به بنیهاشم خوب نمیدانم.»
اما حدیث اول که گذشت (روایت قبلی) و اما حدیث دوم این است که: عروه میگوید: از عایشه شنیدم که گفت: نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بودم، فرمود: ای عایشه! اگر دوست داری دو نفر از اهل آتش را ببینی، پس به این دو نفر بنگر، نگاه کردم دیدم عباس و علی وارد شدند.
با این حال چگونه میشود که به حدیث چنین فردی اعتماد کرد؛ با این که میدانیم یکی از علامتهای منافقین که شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند، دشمنی با امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) است.
مسلم نیشابوری در صحیحش مینویسد:
«عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَاَ النَّسَمَهَ اِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اِلَیَّ اَنْ لَا یُحِبَّنِی اِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا یُبْغِضَنِی اِلَّا مُنَافِقٌ؛
[۱۱۶] نیسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۶۰۶۱، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
قسم به خدایی که دانه را شکافت و مردمان را آفرید، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به من یادآوری فرمود که مرا جز مؤمن کس دیگری دوست نمیدارد و به غیر از منافق کس دیگری با من دشمنی نمیورزد.»
از طرف دیگر روایات متعددی در هر حد تواتر از نبی مکرم اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده است که آن حضرت فرمود:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَهَ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آیَهُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ اِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَاِذَا وَعَدَ اَخْلَفَ وَاِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ؛
[۱۱۷] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۲، ص۲۵.
[۱۱۸] نیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۷۸، کتاب الایمان، باب خصال المنافق، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: منافق سه نشانه دارد: در هنگام سخن گفتن دروغ میگوید، وقتی وعده میدهد، تخلف میکند، وقتی امانتی به وی میسپاری خیانت میکند.»
بررسی دلالت و متن روایت
این روایت از نظر دلالت با اشکالات متعدد و فراوانی روبرو است که ما به صورت مختصر به آن خواهیم پرداخت:
با هجرت یاران رسول خدا به مدینه، کفار قریش نقشهای طراحی کردند که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به قتل رسانده، و اجازه ندهند که آن حضرت با رسیدن به یثرب دولت خود را در آن جا پایهریزی نماید. خداوند، رسولش را از این نقشه مطلع و به آن حضرت اجازه هجرت دادند.
فخررازی داستان نقشه قریش و مطلع شدن آن حضرت را اینگونه نقل میکند:
«قال ابن عباس ومجاهد وقتاده وغیرهم من المفسرین: ان مشرکی قریش تآمروا فی دار الندوه ودخل علیهم ابلیس فی صوره شیخ، وذکر انه من اهل نجد. فقال بعضهم: قیدوه نتربص به ریب المنون، فقال ابلیس: لا مصلحه فیه، لانه یغضب له قومه فتسفک له الدماء. وقال بعضهم اخرجوه عنکم تستریحوا من اذاه لکم، فقال ابلیس: لا مصلحه فیه لانه یجمع طائفه علی نفسه ویقاتلکم بهم. وقال ابوجهل: الرای ان نجمع من کل قبیله رجلاً فیضربوه باسیافهم ضربه واحده فاذا قتلوه تفرق دمه فی القبائل فلا یقوی بنوهاشم علی محاربه قریش کلها، فیرضون باخذ الدیه، فقال ابلیس: هذا هو الرای الصواب، فاوحی الله تعالی الی نبیه بذلک واذن له فی الخروج الی المدینه وامره ان لا یبیت فی مضجعه واذن الله له فی الهجره، وامر علیاً ان یبیت فی مضجعه، وقال له: تسج ببردتی فانه لن یخلص الیک امر تکرهه وباتوا مترصدین، فلما اصبحوا ثاروا الی مضجعه فابصروا علیاً فبهتوا وخیب الله سعیهم؛
[۱۱۹] فخررازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۵، ص۴۷۷.
ابنعباس، مجاهد، قتاده و دیگر مفسران گفتهاند: مشرکان قریش در دار الندوه جمع شدند و با یکدیگر به مشورت پرداختند، شیطان به شکل پیرمرد وارد مجلس آنها شد و خود را از اهالی نجد معرفی کرد. برخی از قریشیان گفتند که او را زندانی کنید و انتظار مرگش را بکشید، ابلیس گفت: مصلحتی در این کار نیست؛ زیرا اقوام او خشمگین شده و به خاطر او خونریزی خواهد شد.
برخی گفتند: او را از مکه اخراج و از آزار او راحت شوید، شیطان گفت: مصلحتی در این کار نیست؛ زیرا او طائفهای را دور خود جمع کرده و به کمک آنها با شما خواهند جنگید. ابوجهل گفت: نظر من این است که از هر قبلیه، یک مرد را انتخاب کنیم تا هر کدام از آنها با شمشیر ضربتی را بزنند، وقتی کشته شد خون او به گرده همه قبائل خواهد افتاد و بنیهاشم قدرت جنگیدن با تمام قریش را نخواهند داشت و به گرفتن دیه راضی خواهند شد.
شیطان گفت: این نظر درستی است. خداوند به پیامبرش وحی کرد و او را از این نقشه آگاه ساخت و اجازه هجرت به سوی مدینه را داد. به رسول خدا دستور داد که در بسترش نخوابد و اجازه خروج داد. رسول خدا به علی دستور داد که در بسترش بخوابد و به او گفت: خود را با لحاف من بپوشان، آنها نمیتوانند آسیبی به تو برسانند. قریشیان منتظر ماندند، زمانی که صبح شد، به خوابگاه رسول خدا حمله کردند و با دید علی را در آن جا مبهوت شدند و خداوند تلاش آنها نابود کرد.»
با توجه به این قضیه، رسول خدا نیز روش کاملا سرّی را برای رفتن به یثرب برگزیدند که از این نقشه جز امیر مؤمنان (علیهالسّلام) و صدیقه طاهره (سلاماللهعلیها) فرد دیگری با خبر نبود.
پیش از این نیز ثابت کردیم که ابوبکر از رفتن رسول خدا به هیچ وجه خبر نداشتند؛ بلکه فردای آن روز با راهنمائی امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به طرف غار ثور رفت و پیش از کفار قریش به رسول خدا ملحق شد.
از اینرو، عاقلانه و منطقی نیست که بپذیریم رسول خدا در وسط روز و از جلوی چشمان مراقب و تیزبین کفار قریش، از مکه خارج و سپس به همراه ابوبکر به طرف غار ثور حرکت کرده باشد. کفار قریش از چند روز پیش مراقب آن حضرت بودند و در شب لیله المبیت خانه آن حضرت را محاصره کردند تا او را به قتل برسانند. و این علامت استفهام و سؤال بیجوابی است که با وجود این وضعیت چگونه رسول خدا در وسط روز به خانه ابوبکر رفته و او را به همراه خود برده باشد؟! ! !
حتی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، قضیه هجرت خود از معدود مسلمانانی که در مکه مانده بودند نیز مخفی کرده بود تا مبادا آنها زیر شکنجه نقشه هجرت آن حضرت برای قریش بازگو کنند، و نیز آخرین شبهای ماه صفر را برای هجرت انتخاب کردند تا نور ماه سبب دیده شدن آن حضرت نشود، آن وقت چگونه امکان دارد که در وسط روز به خانه ابوبکر برود و با او راهی خارج مکه شود؟! ! !
به ویژه اینکه در خانه ابوبکر چندین مشرک وجود داشتند که هر آن احتمال داشت اخبار هجرت را به گوش قریشیان برسانند؛ از جمله عبد الرحمن (عبد العزی) بن ابیبکر که از مشرکان سرسخت و از حاضران در جنگ بدر و احد علیه مسلمانان بوده است.
ابنقتیبه دینوری مینویسد:
«واما عبد الرحمن بن ابیبکر فشهد یوم بدر مع المشرکین ثم اسلم وحسن اسلامه؛
[۱۲۰] ابنقتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ج۱، ص۱۷۴.
عبد الرحمن بن ابیبکر در جنگ بدر به همراه مشرکان حضور داشت، سپس اسلام آورد و اسلامش نیکو شد.»
و ابنعبد البر مینویسد:
«وشهد عبد الرحمن بن ابیبکر بدرا واحدا مع قومه کافرا؛
[۱۲۱] قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۲، ص۸۲۴، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۲ه.
عبدالرحمن بن ابیبکر در جنگ بدر و احد به همراه قوم خود حضور داشت، در حالی که کافر بود.»
و نووی مینویسد:
«وکان عبد الرحمن اخا عائشه لابویها وشهد بدرا واحدا مع الکفار واسلم فی هدنه الحدیبیه؛
[۱۲۲] نووی، محییالدین یحیی، تهذیب الاسماء واللغات، ج۱، ص۲۷۵.
عبدالرحمن، برادر پدری و مادری عائشه بود، در جنگ بدر و حضور به همراه کفار حضور داشت، و در صلح حدیبه اسلام آورد.»
او در کفرش چنان پایبند بود که در جنگ بدر، قصد کشتن پدرش ابوبکر را کرده است؛ چنانچه ابنکثیر دمشقی مینویسد:
«عبد الرحمن بن ابیبکر رضی الله عنهما. وهو اکبر ولد ابی بکر الصدیق قاله الزبیر بن بکار قال وکانت فیه دعابه وامهام رمان وام عائشه فهو شقیقها بارز یوم بدر واخذ مع المشرکین واراد قتل ابیه ابی بکر فتقدم الیه ابوه ابوبکر فقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم امتعنا بنفسک؛
[۱۲۳] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۸، ص۸۸.
عبد الرحمن بن ابیبکر بزرگترین فرزند ابوبکر بود. این مطلب را زبیر بن بکار گفته است. در او خوی شوخ طبعی وجود داشت. مادرش ام رمان بود که مادر عائشه نیز میشد؛ پس عبد الرحمن برادر عائشه (از پدر و مادر) بود. در جنگ بدر به همراه مشرکین حضور داشت، قصد داشت پدرش ابوبکر را بکشد، ابوبکر جلو آمد تا با او بجنگد، رسول خدا (مانع شد و) رفرمود: ما را از وجودت بهرهمند ساز.»
ابوقحافه، پدر ابوبکر نیز از کسانی است که تا فتح مکه ایمان نیاورده بود؛ چنانچه ابنعبدالبر مینویسد:
«۱۷۷۳ عثمان بن عامر ابوقحافه القرشی التیمی والد ابی بکر الصدیق رضی الله عنهما قد تقدم ذکر نسبه عند ذکر ابنه ابی بکر اسلم ابوقحافه یوم فتح مکه؛
[۱۲۴] قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۱۰۳۶.
عثمان بن عامر، پدر ابوبکر، در روز فتح مکه مسلمان شد.»
و ابناثیر مینویسد:
«اسلم یوم فتح مکه، واتی به ابوبکر النبی لیبایعه؛
[۱۲۵] جزری، عزالدین بن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۳، ص۶۰۲.
در روز فتح مکه مسلمان شد، ابوبکر او را آورد تا با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیعت کند.»
با این حال چگونه رسول خدا میتواند به خانه ابوبکر برود و او و خانوادهاش را از هجرت آگاه و سپس در روز روشن و در پیش چشمان آنها، از مکه خارج و حتی مخفیگاه خود را نیز به آنان نشان دهد؟! آیا عقل و تدبیر میتواند چنین مطلبی را بپذیرد؟
از همه جالبتر اینکه فخررازی اصرار میکند که عبد الرحمن بن ابیبکر (همان کسی که تا فتح مکه ایمان نیاورد و در جنگ بدر قصد کشتن پدرش را داشته) هر روز به همراه خواهرش اسماء برای رسول خدا غذا میبرده و او همان کسی است که برای ابوبکر و رسول خدا مرکب خریده است:
«عبد الرحمن بن ابی بکر واسماء بنت ابی بکر هما اللذان کانا یاتیانهما بالطعام… ولما امر الله رسوله بالخروج الی المدینه اظهره لابی بکر، فامر ابنه عبد الرحمن ان یشتری جملین ورحلین وکسوتین، ویفصل احدهما للرسول علیه الصلاه والسلام؛
[۱۲۶] فخررازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۵۲.
عبد الرحمن بن ابیبکر و اسماء، همان دو نفری بودند که برای رسول خدا و ابوبکر غذا میآوردند… و زمانی که خداوند دستور خروج به سوی مدینه را به رسولش داد، رسول خدا آن را با ابوبکر در میان گذاشت، پس ابوبکر به پسرش عبدالرحمن دستور داد که دو شتر، دو بار سفر و دو دست لباس تهیه کند، ابوبکر یکی از آنها را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقدیم کرد.»
آیا عقل میتواند چنین مطلبی را بپذیرد که چنین شخصی، با چنین کینهای نسبت به اسلام و مسلمانان و حتی پدر خویش، کمک کار رسول خدا و پدرش برای هجرت از مکه و تأسیس حکومت اسلامی شود؟
همراهی مداوم ابوبکر با رسولخدا
فخررازی در ادامه مینویسد:
«الثالث: ان کل من سوی ابی بکر فارقوا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته عند هذا الخوف الشدید الذی لم یبق معه احد، وذلک یوجب الفضل العظیم؛
[۱۲۷] فخررازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۵۰.
سوم: دیگران، غیر از ابوبکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جدا شدند؛ اما او همانند دیگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد و این فضیلت بزرگی است.»
رد ادعای مصاحبت دائمی
ابوبکر، پیش از آن یکبار به تنهائی هجرت کرده بود:
«اسحاق بن یسار در سیره خود با سند صحیح از عائشه نقل میکند که رسول خدا به همه مسلمانان دستور هجرت داد و ابوبکر نیز بر طبق همین دستور از مکه خارج و پس از دو روز پیمودن راه، با تکیه بر ضمانت ابن الدغنه، دوباره به مکه بازگشت:
«حدثنی الزهری عن عروه عن عائشه قالت کان لابی بکر مسجد بفناء داره فکان اذا صلی فیه وقرا القرآن بکی بکاء کثیرا فیجتمع الیه النساء والصبیان والعبید یعجبون مما یرون من رقته وقد کان استاذن رسول الله صلی الله علیه وسلم فی الهجره حین اوذوا بمکه فاذن له رسول الله صلی الله علیه وسلم فخرج حتی کان من مکه علی یومین فلقیه ابن الدغنه رجل من بنی الحارث بن عبد مناه بن کنانه وکان سید الاحابیش فقال له این یا ابا بکر فقال اذانی قومی واخرجونی من بلادی فاود بان اؤم بلده تکون استریح من اذاهم وآمن منهم فقال ولم فوالله انک لتزین العشیره وتعین علی النائبه وتفعل المعروف وتکسب المعدم ارجع فانت فی جواری فرجع فلما دخلمکه قام ابن الدغنه یصرخ بمکه یا معشر قریش انی قد اجرت ابن ابی قحافه فلا یؤذیه احد.»
[۱۲۸] ابناسحاق، محمد بن اسحاق، سیره ابناسحاق، ج۱، ص۲۳۵.
«زهری از عروه از عائشه نقل کرده است که ابوبکر در آستانه خانهاش مسجدی داشت، هر زمان که نماز و قرآن میخواند، بسیار گریه میکرد، زنان، کودکان و غلامان دور او جمع شده و از نازک دلی که در او میدیدند، تعجب میکردند. ابوبکر از رسول خدا در آن زمان که مشرکین قریش آنها را اذیت میکرد، اجازه هجرت گرفت، رسول خدا به او اجازه داد، پس ابوبکر از مکه بهاندازه دو روز راه خارج شد، تا این که ابندغنه را که مردی از بنیحارث و بزرگ حبشیها بود، ملاقات کرد. ابندغنه سؤال کرد که کجا میروی؟ ابوبکر گفت: قوم من آزارم داد و از شهرم اخراج کرد، دوست دارم در شهری ساکن شده و از آزار قریش راحت و از شرّ آنها در امان باشم. ابندغنه گفت: به چه دلیل؟ شما زینت قوم، در سختیها کمککار مردم هستی، کارهای نیک انجام میدهی، و از فقراء دستگیری میکنی، برگرد که در امان من هستی. ابوبکر بازگشت، هنگامی وارد مکه شد، ابنالدغنه در مکه فریاد زد کهای مردم قریش! من پسر ابوقحافه را امان دادهام، کسی حق آزار او را ندارد….»
بنابراین، ادعای فخر رازی که گفته است «اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته؛ ابوبکر از رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد»، سخن نادرستی است؛ زیرا طبق روایت ابناسحاق، ابوبکر پیش از این به تنهائی هجرت کرده بود و فقط به خاطر امان دادن ابندغنه دوباره به مکه بازگشت نه به منظور همراهی و ملازمت و خدمت به رسول خدا.
مذمت دیگر اصحاب
این سخن فخرزاری در حقیقت مذمت و خردهگیری بر دیگر اصحاب است که به اعتقاد وی، در این شب ترسناک و در چنین موقعیت خطرناکی رسول خدا را تنها گذاشتند و بر ملازمت و همراهی آن حضرت صبر نکردند. آیا اهلسنت میتوانند چنین مذمتی را بپذیرند؟
دستور پیامبر به هجرت مسلمانان
اگر آنها پیش از پیامبر خدا از مکه خارج شدند، نه از روی بیمهری؛ بلکه به دستور و سفارش مستقیم آن حضرت بوده است؛ چنانچه طبری در تاریخ خود مینویسد:
«امر رسول الله اصحابه ممن هو معه بمکه من المسلمین بالهجره والخروج الی المدینه واللحوق باخوانهم من الانصار وقال ان الله (عزّوجلّ) قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون فیها فخرجوا ارسالا؛
[۱۲۹] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۶۹
رسول خدا، اصحاب خود و کسانی از مسلمانان را که در مکه بودند، فرمان هجرت به سوی مدینه و پیوستن به برادرانشان از انصار را داد و فرمود: خداوند برای شما برادران و خانهای که در آن در امان هستید، قرار داده است؛ پس آنها دسته دسته از مکه خارج شدند.»
ابنکثیر مینویسد:
«امر رسول الله اصحابه من المهاجرین من قومه ومن معه بمکه من المسلمین بالخروج الی المدینه والهجره الیها واللحوق باخوانهم من الانصار وقال ان الله قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون بها فخرجوا الیها ارسالا»
[۱۳۰] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۴، ص۴۲۲.
بغوی که از او با عنوان «محیی السنه» یاد میکنند در تفسیر خود مینویسد:
«فآذوا اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم لاصحابه «ان الله تعالی قد جعل لکم اخوانا ودارا تامنون فیها» وامرهم بالهجره الی المدینه واللحوق باخوانهم من الانصار؛
[۱۳۱] بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۲، ص۸۴.
قریشیان، یاران رسول خدا را اذیت میکردند، رسول خدا به اصحابش فرمود: خداوند برای شما برادران و خانهای که در آن در امان هستید، مهیا کرده است. رسول خدا به آنها دستور هجرت به سوی مدینه و پیوستن به برادران انصار را داد.»
آیا کسانی که از فرمان پیامبر خدا پیروی کردهاند، سزاوار سرزنش و خردهگیری هستند؟
«از طرف دیگر پیش از این ثابت کردیم که همراهی ابوبکر با رسول خدا به دستور و اجازه آن حضرت نبوده است؛ بنابراین کسی که باید سرزنش شود، ابوبکر است نه دیگر اصحاب رسول خدا!»
باقی ماندن اصحاب دیگر غیر از ابوبکر
ادعای فخررازی با مدارک و مستندات تاریخی در تضاد است؛ چرا که عدهای از اصحاب رسول خدا حتی بعد از هجرت آن حضرت به توصیه ایشان در مکه باقی ماندند و بعدها به آن حضرت در مدینه ملحق شدند؛ و اتفاقاً با ماندن در مکه نقش مؤثری در هجرت رسول خدا داشتند؛ از جمله امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که با به خطرانداختن جان عزیزش توانست نقشه کفار را برای کشتن رسول خدا نقش برآب نماید. علاوه بر آن، امیرمؤمنان به دستور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وظیفه داشت که امانتهای مردم را که در اختیار رسول خدا بود به آنان بازگرداند؛ چنانچه ابنکثیر در این باره مینویسد:
«قال ابناسحاق واقام علی بن ابی طالب بمکه ثلاث لیال وایامها حتی ادی عن رسول الله الودائع التی کانت عنده ثم لحق برسول الله؛
[۱۳۲] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۴، ص۴۸۹.
علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) سه شبانه روز در مکه ماند تا امانتهایی را که نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بود، به صاحبانش برگرداند سپس به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیوست.»
صهیب بن سنان بن خالد نیز از کسانی است که در کنار رسول خدا ماند و بعد از آن حضرت هجرت و در قباء به ایشان ملحق شده است؛ چنانچه مزی در تهذیب الکمال مینویسد:
«شهد صهیب بدرا مع رسول الله صلی الله علیه وسلم، وهاجر الی المدینه فی النصف من ربیع الاول، وادرک رسول الله صلی الله علیه وسلم بقباء، قبل ان یدخل المدینه؛
[۱۳۳] مزی، یوسف بن زکی، تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۲۳۸، تحقیق:د. بشار عواد معروف، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۰ه – ۱۹۸۰م.
صهیب در جنگ بدر به همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حضور داشت، در نیمه ربیع الاول به مدینه هجرت کرد و در منطقه قباء، پیش از آن که وارد مدینه شود، به رسول خدا پیوست.»
و بدرالدین عینی در عمده القاری مینویسد:
«ثم هاجر الی المدینه فی النصف من ربیع الاول، وادرک رسول الله، صلی الله علیه وسلم، بقباء قبل ان یدخل المدینه، وشهد بدراً؛
[۱۳۴] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح بخاری، ج۱۳، ص۱۷۷، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.
صهیب در نیمه ربیع الاول به سوی مدینه هجرت کرد و به رسول خدا در منطقه قباء، قبل از این که وارد مدینه شود، ملحق شد و در جنگ بدر نیز حضور داشت.»
ابنحجر عسقلانی اعتقاد دارد که صهیب به همراه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) هجرت کرده است:
«وهاجر الی المدینه مع علی بن ابی طالب فی آخر منهاجر فی تلک السنه فقدما فی نصف ربیع الاول وشهد بدرا والمشاهد بعدها؛
[۱۳۵] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۴۵۰، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۲ه – ۱۹۹۲م.
صهیب به همراه علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، جزء آخرین کسانی بودند که در این سال به مدینه هجرت کردند، آنها در نیمه ربیع الاول به مدینه آمدند. صهیب در جنگ بدر و در جنگهای بعد از آن حضور داشت.»
و ابناثیر در اسدالغابه مینویسد:
«وقدم فی آخر الناس فی الهجره الی المدینه علی ابن ابی طالب وصُهَیب، وذلک فی النصف من ربیع الاول ورسول الله صلی الله علیه وسلّم بِقُبَاءَ؛
[۱۳۶] ابناثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۴۱۹.
صهیب و علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) جزء آخرین کسانی بودند که به مدینه هجرت کردند، این قضیه در نیمه ربیع الاول اتفاق افتاد؛ در حالی که رسول خدا در منطقه قباء بود.»
طلحه بن عبید الله نیز جزء کسانی است که بعد از رسول خدا و شنیدن خبر رسیدن آن حضرت به یثریب، هجرت کرده است؛ چنانچه طبری، ابنجوزی و ابنحجر مینویسند:
«ولما رجع فیما ذکر عبدالله بن اریقط الی مکه اخبر عبدالله بن ابی بکر بمکان ابیه ابی بکر فخرج عبدالله بعیال ابیه الیه وصحبهم طلحه بن عبید الله معهمام رمان وهیام عائشه وعبدالله بن ابی بکر حتی قدموا المدینه؛
[۱۳۷] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۱۸.
[۱۳۸] ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۳، ص۷۰.
[۱۳۹] ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۲۴.
وقتی عبدالله بن اریقط به مکه برگشت، عبدالله بن ابیبکر را از محل سکونت پدرش ابوبکر آگاه کرد، پس عبدالله به همراه عیال پدرش از مکه خارج شد؛ در حالی که طلحه بن عبید الله و امرمان که مادر عائشه و عبدالله بن ابیبکر بود، آنها را همراهی میکردند، تا این که وارد مدینه شدند.»
زبیر بن عوام نیز جزء کسانی است که بعد از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هجرت کرده است. ابنکثیر دمشقی در البدایه والنهایه در ترجمه اسماء دختر ابوبکر مینویسد:
«اسماء بنت ابی بکر. والده عبدالله بن الزبیر… وهاجرت هی وزوجها الزبیر وهی حامل متم بولدها عبدالله فوضعته بقبا اول مقدمهم المدینه؛
[۱۴۰] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۱۲، ص۲۲۳.
سماء دختر ابوبکر، مادر عبدالله بن زبیر، به همراه شوهرش زبیر هجرت کردند؛ در حالی که به پسرش عبدالله باردار بود، عبدالله را در منطقه قباء در نخستین روزهای که وارد مدینه شدند، به دنیا آورد.»
بنابراین، ابوبکر تنها کسی نبوده است که در مکه باقی مانده باشد؛ از اینرو، این ادعای فخررزای که گفته بود: «کل من سوی ابیبکر فارقوا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، اما هو فما سبق رسول الله کغیره، بل صبر علی مؤانسته وملازمته وخدمته؛ غیر از ابوبکر از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جدا شدند؛ اما او همانند دیگران بر رسول خدا سبقت نگرفت؛ بلکه بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت در چنین شرایط ترسناکی که هیچ کس با آن حضرت باقی نمیماند، صبر کرد» سخن باطلی است.
و حتی طبق مدارک موجود در منابع اهلسنت، فقط ابوبکر به همراه رسول خدا نبوده؛ بلکه دو نفر دیگر از اصحاب نیز آن حضرت را همراهی میکردند:
ابنکثیر دمشقی در البدایه والنهایه مینویسد:
«قال ابناسحاق وکانوا اربعه رسول الله وابوبکر وعامر بن فهیره مولی ابیبکر وعبدالله بن ارقد؛
[۱۴۱] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۳، ص۱۸۹.
[۱۴۲] ابنعساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۶۹، ص۱۳، تحقیق:محب الدین ابیسعید عمر بن غرامه العمری، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.
ابناسحاق گفته: (در هنگام هجرت) آنها چهار نفر بودند: ۱. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ ۲. ابوبکر؛ ۳. عامر بن فهیره؛ ۴. عبدالله بن ارقد.»
و در جای دیگر مینویسد:
«عن ابی معبد الخزاعی ان رسول الله خرج لیلههاجر من مکه الی المدینه هو وابوبکر وعامر بن فهیره مولی ابی بکر ودلیلهم عبدالله بن اریقط اللیثی…؛
[۱۴۳] ابناثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، ج۴، ص۴۷۵.
از ابیمعبد خزاعی نقل شده است که رسول خدا در شب هجرت از مکه به سوی مدینه خارج شد؛ در حالی که ابوبکر، عامر بن فهیره و عبدالله بن اریقط لیثی به همراه آن حضرت بود.»
و ابنجوزی مینویسد:
«هاجر الی المدینه وکان قد امر اصحابه بالهجره فخرجوا ارسالا وخرج هو وابوبکر وعامر بن فهیره وعبدالله بن اریقط وخلف علی بن ابی طالب علی ودائع کانت للناس عنده حتی اداها ثم لحق به؛
[۱۴۴] ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، تلقیح فهوم اهل الاثر فی عیون التاریخ والسیر، ج۱، ص۱۹، ناشر:شرکه دار الارقم بن ابیالارقم – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۹۹۷م.
رسول خدا به سوی مدینه هجرت کرد؛ به اصحاب خود دستور داد که هجرت کنند و آنها دسته دسته از مکه خارج شدند، خود آن حضرت از مکه خارج شد؛ در حالی که ابوبکر، عامر بن فهیره و عبدالله بن اریقط به همراه او بودند. علی بن ابیطالب ماند تا امانتهایی را که از مردم در نزد آن حضرت بود به صاحبانش برگرداند، سپس به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ملحق شد.»
بنابراین، اولاً: ابوبکر پیش از آن، یکبار دیگر هجرت کرده بود و فقط به خاطر پناه دادن ابندغنه به مکه برگشت نه به خاطر مؤانست و همراهی رسول خدا؛ ثانیاً: اصحاب به دستور رسول خدا مکه را ترک کردند؛ ثالثاً: برخی از یاران رسول خدا در مکه ماندند و بر بر همراهی، ملازمت وخدمت به آن حضرت صبر کردند و سپس به همراه آن حضرت و یا بعد از ایشان هجرت کردند؛ پس ابوبکر تنها شخص نبوده که در مکه مانده است و اگر ماندن در مکه فضیلت باشد، چندین نفر دیگر نیز در آن شریک هستند.
دلالت جمله ثانی اثنین بر فضیلت ابوبکر
فخررازی در ادامه مینویسد:
«الرابع: انه تعالی سماه «ثَانِیَ اثْنَیْنِ» فجعل ثانی محمد (علیهالسّلام) حال کونهما فی الغار، والعلماء اثبتوا انه رضی الله عنه کان ثانی محمد فی اکثر المناصب الدینیه، فانه e لما ارسل الی الخلق وعرض الاسلام علی ابی بکر آمن ابوبکر، ثم ذهب وعرض الاسلام علی طلحه والزبیر وعثمان بن عفان وجماعه آخرین من اجله الصحابه رضی الله تعالی عنهم، والکل آمنوا علی یدیه، ثم انه جاء بهم الی رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بعد ایام قلائل، فکان هو رضی الله عنه (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) فی الدعوه الی الله وایضاً کلما وقف رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فی غزوه، کان ابوبکر رضی الله عنه یقف فی خدمته ولا یفارقه، فکان ثانی اثنین فی مجلسه، ولما مرض رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قام مقامه فی امامه الناس فی الصلاه فکان ثانی اثنین، ولما توفی دفن بجنبه، فکان ثانی اثنین هناک ایضاً.»
«چهارم: خداوند تعالی ابوبکر را «ثانی اثنین؛ دومی از دو تا» نامیده است و او را دومی محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در زمانی که آن دو در غار بودهاند قرار داده است. علما ثابت کردهاند که ابوبکر در اکثر مناصب دینی دومی محمد بوده است، زمانی که به سوی خلق فرستاده شد و اسلام را بر ابوبکر عرضه کرد، ابوبکر ایمان آورد، سپس ابوبکر اسلام را بر طلحه، زبیر، عثمان و جماعت دیگری از بزرگان صحابه عرضه کرد و همگی آنها به دست ابوبکر ایمان آوردند و سپس بعد از مدت کوتاهی ابوبکر آنها را پیش رسول خدا آورد، پس ابوبکر در دعوت به سوی خداوند نیز «ثانی اثنین» بوده است.
همچنین هر زمان رسول خدا در جنگی شرکت میکرد، ابوبکر در خدمت آن حضرت باقی میماند و از آن حضرت جدا نمیشد؛ پس در مجلس آن حضرت نیز ابوبکر «ثانی اثنین» بوده است.
و زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مریض شد، به جای آن حضرت، امامت جماعت را به عهده گرفت؛ پس در آن جا نیز «ثانی اثنین» بوده است و زمانی که فوت کرد، ابوبکر در کنار او دفن شد؛ پس در قبر نیز «ثانی اثنین» رسول خدا بوده است.»
رد ثانی اثنین بودن ابیبکر
منظور از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است:
استدلال فخررازی در صورتی درست است که ثابت شود مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر بوده است نه رسول خدا؛ در حالی که نه تنها دلیلی بر این مطلب وجود ندارد و اگر داشت فخررازی بیان میکرد؛ بلکه دلیل بر خلاف آن است. ما به صورت اختصار به چند دلیل اشاره میکنیم:
سیاق آیه
سیاق آیه دلالت میکند که مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) باشد نه شخص دیگری؛ چرا که خداوند در این آیه میفرماید:
«اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ…؛
[۱۴۵] توبه/سوره۹، آیه۴۰.
اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد، آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند…»
این سیاق به هیچ وجه اجازه نمیدهد که مراد از «ثانی اثنین» شخص دیگری غیر از همان کسی باشد که کفار او را اخراج کردهاند.
حال بودن ثانی اثنین
طبق قواعد علم نحو، «ثانی اثنین» حال است برای ضمیر «هاء» در «اذ اخرجه» و به اتفاق شیعه و سنی این ضمیر به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد نه به ابوبکر؛ پس آیه در حقیقت حال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را بیان میکند نه حال همراه او را؛ چنانچه بزرگان اهلسنت بر این مطلب تصریح کردهاند. ابنتیمیه حرانی در این باره مینویسد:
«وقوله (ثانی اثنین) حال من الضمیر فی اخرجه…؛
[۱۴۶] ابنتیمیه حرانی، احمد عبدالحلیم، منهاج السنه النبویه، ج۸، ص۴۷۲.
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیری که در «اخرجه» وجود دارد.»
و بدرالدین عینی مینویسد:
«قوله: (ثانی اثنین) حال من الضمیر المنصوب فی اذ اخرجه الذین کفروا…؛
[۱۴۷] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح بخاری، عمده القاری، ج۱۶، ص۱۷۳.
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیر منصوبی که در جمله «اذ اخرجه الذین کفروا» وجود دارد.»
و ابنعاشور میگوید:
«و (ثانیَ اثنین) حال من ضمیر النصب فی (اخرجه)»
[۱۴۸] ابنعاشور، محمدطاهر، تفسیر التحریر و التنویر، ج۱۰، ص۹۶، ناشر:دار سحنون للنشر والتوزیع – تونس – ۱۹۹۷م.
جالب این است که خود فخررازی در صفحه قبل و در مساله دوم تصریح میکند که «ثانی اثنین» منصوب و حال است:
«وقوله: (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) نصب علی الحال، ای فی الحال التی کان فیها (ثَانِیَ اثْنَیْنِ)؛
[۱۴۹] فخررازیشافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۴۹.
ثانی اثنین منصوب است به دلیل این که حال است (برای ضمیر منصوب اخرجه) یعنی در آن زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در داخل غار دومی از دوتا بود.»
اما در مساله چهارم این مطلب را فراموش کرده و میگوید:
«الرابع: انه تعالی سماه «ثَانِیَ اثْنَیْنِ» فجعل ثانی محمد علیه السلام…؛ اگر «ثانی اثنین» حال باشد برای ضمیر «اخرجه» چگونه میتواند مراد از آن ابوبکر باشد؟!»
دیدگاه بزرگان اهلسنت
بسیاری از بزرگان اهلسنت تصریح کردهاند که مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نه ابوبکر که ما به نام چند تن از آنان اشاره میکنیم:
طبری در تفسیر خود مینویسد:
«کما نصره اذ اخرجه الذین کفروا بالله من قریش من وطنه وداره ثانی اثنین یقول اخرجوه وهو احد الاثنینای واحد من الاثنین….؛
[۱۵۰] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۴، ص۲۵۷.
چنانچه خداوند (رسولش) را یاری کرد در آن هنگام که کفار قریش آن حضرت را از وطنش بیرون کردند، و یک نفر را همراه او کرد و رسول خدا یکی از دو نفر بود.»
و آلوسی نیز مینویسد:
«(ثانی اثنین) حال من ضمیره علیه الصلاه والسلام ای احد اثنین؛
[۱۵۱] آلوسی بغدادی، شهابالدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۵، ص۲۸۷.
«ثانی اثنین» حال است برای ضمیری که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر میگردد؛ یعنی آن حضرت یکی از دو تا بود.»
و بغوی مینویسد:
«(اذ اخرجه الذین کفروا) من مکه حین مکروا به وارادوا تبیینه وهموا بقتله (ثانی اثنین) ای هو احد الاثنین.»
[۱۵۲] بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۴، ص۴۹.
و در تفسیر مجاهد آمده است:
«عن مجاهد فی قوله (الا تنصروه فقد نصره الله) قال ذکر ما کان من اول شانه حین اخرجوه یقول فالله ناصره کما نصره وهو (ثانی اثنین).»
[۱۵۳] ابوحجاج مخزومی، مجاهد بن جبر، تفسیر مجاهد، ج۱، ص۲۷۹.
فضیلت نبودن ثانی اثنین برای ابوبکر
برفرض که مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر باشد، بازهم فضیلتی برای وی محسوب نمیشود؛ چرا که این جمله تنها گزارشی از اجتماع مکانی ابوبکر با پیامبر است و مفاد آن هیچ فضیلیتی را برای وی به اثبات نمیرساند.
این آیه به مؤمنان گوشزد میکند که اگر شما پیامبر را یاری نکنید، خداوند خود، پیامبرش را یاری خواهد کرد؛ همانطوری که وقتی مشرکان او را مکه اخراج کردند و قصد کشتن او را داشتند، و او هیچ یاوری نداشت و تنها یکی از دو نفر بود، با انزال سکینه و لشکریان نامرئی او را یاری کرد و کلمه الله را اعتلا بخشید.
برخی از اندیشمندان سنی نیز تصریج کردهاند که تعبیر «ثانی اثنین» نه اولویت را میرساند و نه اولیت را؛ بلکه فقط صرف اخبار از عدد است و هیچگونه فضیلتی را برای شخص ثابت نمیکند.
علامه رشید رضا از علمای معاصر اهلسنت در این باره مینویسد:
«ثَانِیَ اثْنَیْنِ اَیْ: اَحَدُهُمَا، فَاِنَّ مِثْلَ هَذَا التَّعْبِیرِ لَا یُعْتَبَرُ فِیهِ الْاَوَّلِیَّهُ وَلَا الْاَوْلَوِیَّهُ؛ لِاَنَّ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهَا ثَانٍ لِلْآخَرِ، وَمِثْلُهُ: ثَالِثُ ثَلَاثَهٍ، وَرَابِعُ اَرْبَعَهٍ لَا مَعْنَی لَهُ اِلَّا اَنَّهُ وَاحِدٌ مِنْ ثَلَاثَهٍ اَوْ اَرْبَعَهٍ بِهِ تَمَّ هَذَا الْعَدَدُ. عَلَی اَنَّ التَّرْتِیبَ فِیهِ اِنَّمَا یَکُونُ بِالزَّمَانِ اَوِ الْمَکَانِ، وَهُوَ لَا یَدُلُّ عَلَی تَفْضِیلِ الْاَوَّلِ عَلَی الثَّانِی، وَلَا الثَّالِثِ اَوِ الرَّابِعِ عَلَی مَنْ قَبْلَهُ؛
[۱۵۴] رشیدرضا، محمد، تفسیر المنار، ج۱۰، ص۳۶۹، ذیل آیه ۴۰ سوره توبه، ناشر:الهیئه المصریه العامه للکتاب، ۱۹۹۰م.
«ثانی اثنین» یعنی یکی از دو تا بود. تعبیر این چنینی، نه اولیت را میرساند و نه اولویت را؛ زیرا هر کدام از آن دو، دومی دیگری است؛ همانند «یکی از سه تا» و «یکی از چهارتا». این جملات معنای جز این ندارند که یکی از سه تا یا یکی از چهار تا هستند و عدد به آن ختم میشود. بنابراین که ترتیب بر اساس زمان و یا مکان باشد، چنین چیزی دلالت بر برتری اولی بر دومی و یا سومی و یا چهارمی بر قبلیها نمیکند.»
دیدگاه شیخ طوسی
شیخ طوسی در این باره میفرماید:
«ولیس فی الآیه ما یدل علی تفضیل ابی بکر، لان قوله “ثانی اثنین” مجرد الاخبار ان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خرج ومعه غیره؛
[۱۵۵] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵ ص۲۲۲.
در این آیه چیزی وجود ندارد که دلالت بر برتری ابوبکر داشته باشد؛ زیرا «ثانی اثنین» تنها از مطلب گزارش میدهد که رسول خدا در حالی از مکه خارج شد که شخص دیگری همراه او بوده است.»
دیدگاه شیخ مفید
شیخ مفید (رضواناللهتعالیعلیه) این چنین استدلال میکند:
«و اما کونه للنبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ثانیا، فلیس فیه اکثر من الاخبار بالعدد فی الحال، وقد یکون المؤمن فی سفره ثانی کافر، او فاسق، او جاهل، او صبی، او ناقص، کما یکون ثانی مؤمن وصالح وعالم وبالغ وکامل، وهذا ما لیس فیه اشتباه، فمن ظن به فضلا فلیس من العقلاء؛
[۱۵۶] شیخ مفید، محمد بن محمد، الافصاح فی امامه امیر المؤمنین، ص۱۸۷، تحقیق و نشر:مرکز مؤسسه البعثه للطباعه والنشر قم، الطبعه الاولی، ۱۴۱۲ه.
اما اینکه خداوند ابوبکر را ثانی پیامبر قرار داده، تنها گزارش از عدد است و چه بسا که مؤمن در مسافرت ثانی کافر یا فاسق، جاهل، کودک و یا ناقص قرار گیرد؛ همان طوری که ممکن است ثانی مؤمن، صالح، عالم، بالغ و یا کامل قرار گیرد، اشتباهی در این مطلب نیست، پس کسی که فضیتلتی از آن استنباط کند، از عقلا شمرده نمیشود:
بنابراین، اولاً: مراد از «ثانی اثنین» رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است نه ابوبکر؛ ثانیاً: برفرض که مراد از آن ابوبکر باشد، صرفا گزارشی از اجتماع مکانی وی با رسول خدا است و هیچ فضیلتی را برای وی به اثبات نمیرساند.
جواب فخررازی در اشکال مقدر
فخررازی در جواب اشکال مقدری که در این جا وجود دارد، میگوید:
«وطعن بعض الحمقی من الروافض فی هذا الوجه وقال: کونه ثانی اثنین للرسول لا یکون اعظم من کون الله تعالی رابعاً لکل ثلاث فی قوله: (مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَهٍ اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَهٍ اِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ)
[۱۵۷] مجادله/سوره۵۸، آیه۷.
ثم ان هذا الحکم عام فی حق الکافر والمؤمن، فلما لم یکن هذا المعنی من الله تعالی دالاً علی فضیله الانسان فلان لا یدل من النبی علی فضیله الانسان کان اولی.»
«برخی از احمقهای رافضی به این دلیل ما خرده گرفته و گفتهاند: بودن ابوبکر «ثانی اثنین» برتر از این نیست که خداوند چهارمی هر جمع سه تائی است در این آیه قرآن که خداوند میفرماید: «هیچ گاه سه نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند چهارمین آنهاست، و هیچگاه پنج نفر با هم نجوا نمیکنند مگر اینکه خداوند ششمین آنهاست» این حکم شامل مؤمن و کافر میشود، وقتی این معنا از جانب خداوند (یکی از سه فردی که خداوند چهارم آن است) دلالت بر فضیلت انسان نمیکند، از جانب پیامبر به طریق اولی دلالت بر فضیلت نخواهد کرد.»
«والجواب: ان هذا تعسف بارد، لان المراد هناک کونه تعالی مع الکل بالعلم والتدبیر، وکونه مطلعاً علی ضمیر کل احد، اما ههنا فالمراد بقوله تعالی: (ثَانِیَ اثْنَیْنِ) تخصیصه بهذه الصفه فی معرض التعظیم وایضاً قد دللنا بالوجوه الثلاثه المتقدمه علی ان کونه معه فی هذا الموضع دلیل قاطع علی انه (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) کان قاطعاً بان باطنه کظاهره، فاین احد الجانبین من الآخر؟»
«در جواب میگوییم: این سخنی است که روی آن اندیشیده نشده است؛ زیرا مراد خداوند در آن جا این است که خداوند با علم و تدبیر به همه انسانها است و از اسرار درون همگان آگاه است؛ اما در آیه غار مراد از «ثانی اثنین» اختصاص دادن این فضیلت به ابوبکر به منظور تکریم و تعظیم وی است. همچنین ما با سه دلیل گذشته ثابت کردیم که بودن ابوبکر به همراه رسول خدا در غار، دلیل بر این است که آن حضرت از باطن ابوبکر همانند ظاهر او آگاه بوده است؛ پس این دو آیه قابل قیاس بایکدیگر نیستند.»
جواب به فخررازی
ما نیز در جواب فخررازی میگوییم:
«اولاً: فحاشی به دیگران، دور از ادب و نشانه این است که حتی خود او به استدلالش اعتقاد ندارد؛ زیرا فحاشی به طرف مقابل منطق کسانی است که هیچ منطق و دلیل برای اثبات ادعای خود ندارد.
ثانیاً: استدلال شما در صورتی درست است که مراد از «ثانی اثنین» ابوبکر باشد؛ در حالی که پیش از این ثابت کردیم که مراد از آن رسول خدا است نه ابوبکر؛ پس اگر تعظیمی هم باشد، برای ابوبکر نیست.
ما هر سه وجه و دلیل گذشته شما را به صورت کامل نقد کردیم و ثابت شد که هیچیک از آنها فضیلتی را برای ابوبکر به ارمغان نمیآورد.
و در بررسی فقرات بعدی ثابت خواهد شد که این آیه جز اینکه نقیصهای بر نقیصههای ابوبکر میافزاید، فضیلتی را برای او به همراه ندارد.
از اینرو، هیچ تفاوتی بین آیه «مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَی ثَلَاثَهٍ اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ…» و بین آیه «ثانِیَ اثْنَیْنِ اِذْ هُما فِی الْغارِ…» وجود ندارد.
در حقیقت معنای آیه این میشود که: اگر شما پیامبر را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد؛ همانطور که در هنگام اخراج از مکه و در زمانی که یک همراه بیشتر نداشت که او نیز همواره محزون و غمگین بود، یاریاش کرد و آرامش را بر قلب او سرازیر و با لشکریان نامرئی تاییدش کرد.
استدلال به روایت ما ظنّک باثنین الله ثالثهما
فخررازی در ادامه مینویسد:
«والوجه الخامس: من التمسک بهذه الآیه ما جاء فی الاخبار ان ابا بکر رضی الله عنه لما حزن قال علیه الصلاه والسلام ما ظنک باثنین الله ثالثهما؟ ولا شک ان هذا منصب علی، ودرجه رفیعه.«
ترجمه: «دلیل پنجم برای تمسک به این آیه، چیزهایی است که در روایات آمده که ابوبکر زمانی که غمگین شد، رسول خدا به او فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خداوند است. تردید نیست که این مقام بلند و درجه رفیعی است.»
بررسی اصل و سند روایت
«حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن اَنَسٍ عن ابی بَکْرٍ رضی الله عنه قال قلت لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم وانا فی الْغَارِ لو اَنَّ اَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَیْهِ لَاَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّکَ یا اَبَا بَکْرٍ بِاثْنَیْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛
[۱۵۸] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۵، ص۴، ح۳۶۵۳.
از ابوبکر نقل شده است که من به رسول خدا در آن زمان که در غار بودم گفتم: اگر یکی از آنها زیر پاهایش را نگاه کند، ما را خواهد دید، آن حضرت فرمود: چه خیال میکنی در باره دو نفری که نفر سوم آنها خدا است.»
بررسی انس بن مالک در سند این روایت
در سند این روایت انس بن مالک وجود دارد که او از دشمنان اهل بیت (علیهمالسّلام) محسوب میشود و در موارد بسیاری عداوت و دشمنی خود را با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آشکار کرده است؛ از جمله در قضیه یادآوری حدیث غدیر که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از صحابهای که در آن جا حضور داشتند درخواست کرد آن چه را که از زبان رسول خدا شنیدهاند شهادت دهند، عدهای از یاران وفادار رسول خدا برخواستند و شهادت دادند؛ اما انس بن مالک بهانه آورد که من پیر شدهام و دچار فراموشی شدهام. امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را نفرین کرد و به مرض برص مبتلا شد.
کتمان شهادت آنهم در مسالهای که سعادت و یا شقاوت مردم بستگی مستقیمی به آن دارد، گناهی بس بزرگ و غیر قابل بخشش است. خداوند کریم در ۱۴۰ سوره بقره میفرماید:
«وَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهادَهً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ؛
[۱۵۹] بقره/سوره۲، آیه۱۴۰.
و چه کسی ستمکارتر است از آن کس که گواهی و شهادت الهی را که نزد اوست، کتمان میکند؟!»
کسی که در مورد دینی کتمان شهادت میکند، در حقیقت سه گناه بزرگ با هم انجام داده است:
۱. دین الهی و دستورات خداوند را ضایع کرده؛
۲. پیروان آن دین و کسانی را که از سخن او متابعت میکند گمراه کرده؛
۳. خود را مستحق عذاب ابدی الهی کرده است. به همین خاطر است که خداوند در این آیه، کتمان کننده شهادت را ظالمترین فرد معرفی میکند؛ بنابراین آیا میتوان به روایت چنین شخصی اعتماد کرد؟
و در آیه ۲۲۸ همین سوره میفرماید:
«وَلا تَکْتُمُوا الشَّهادَهَ وَمَنْ یَکْتُمْها فَاِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلیم؛
[۱۶۰] بقره/سوره۲، آیه۲۲۸.
و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. و خداوند، به آنچه انجام میدهید، داناست.»
از آن جائی که کتمان شهادت و خودداری از اظهار آن به وسیله قلب و روح انجام میشود، خداوند آن را یک گناه قلبی معرفی کرده است و انس بن مالک نسبت به امیرمؤمنان (علیهالسلام)، دچار مرض قلبی «حسادت» شده بود که در موارد دیگری نیز آن را اظهار کرده بود.
دیدگاه بلاذری در کتمان شهادت انس
بلاذری در انساب الاشراف داستان کتمان شهادت انس بن مالک را اینگونه بیان میکند:
«عن ابی وائل شقیق بن سلمه؛ قال قال علیّ علی المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلی الله علیه وسلم یقول یوم غدیر خمّ: ” اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه “. الا قام فشهد، وتحت المنبر انس بن مالک والبراء بن عازب، وجریر بن عبدالله، فاعادها فلم یجبه احد فقال: اللهم من کتم هذه الشهاده وهو یعرفها فلا تخرجه من الدنیا حتی تجعل به آیه یعرف بها. قال: فبرص انس، وعمی البراء، ورجع جریر اعرابیاً بعد هجرته؛ فاتی لاسراه فمات فی بیت امّه بالسراه؛
[۱۶۱] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۵۶.
از ابیوائل نقل شده است که علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بر بالای منبر میفرمود: به خداوند سوگند میدهم مردی را که از رسول خدا در روز غدیر خم شنیده است «خدایا دوست بدار هر که او (علی) را دوست دارد و دشمن باش با هر کسی که با او دشمن است» که بلند شده و شهادت دهد. در این مجلس انس بن مالک، براء بن عازب و جریر بن عبدالله حضور داشتند، حضرت از آنها درخواست شهادت کرد؛ ولی هیچیک جواب ندادند، سپس علی (علیهالسّلام) فرمود: خدایا کسانی که این مسأله را میدانستند و از دادن شهادت خودداری کردند، از این دنیا مبر؛ مگر این که علامتی برای آنها قرار بده که با آن شناخته شوند پس انس دچار مرض برص و براء کور شد….»
دیدگاه ابن ابیالحدید در کتمان شهادت انس
ابنابی الحدید معتزلی مینویسد:
«المشهور ان علیاً (علیهالسّلام) ناشد الناس الله فی الرحبه بالکوفه، فقال: انشدکم الله رجلا سمع صلی الله علیه واله وسلم یقول لی وهو منصرف من حجه الوداع: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» فقام رجال فشهدوا بذلک، فقال (علیهالسّلام) لانس بن مالک: لقد حضرتها، فما بالک فقال: یا امیرالمؤمنین کبرت سنی، وصار ما انساه اکثر مما اذکره؛ فقال له: ان کنت کاذباً فضربک الله بها بیضاء لا تواریها العمامه، فما مات حتی اصابه البرص؛
[۱۶۲] ابنابیالحدید، عزالدین بن هبهالله، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۲۱۷.
مشهور این است که علی (علیهالسّلام) مردم را در رحبه کوفه سوگند داد و گفت: شما را به خداوند سوگند میدهم که هرکس در حجه الوداع از پیامبر شنیده است که فرمود: «هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است، خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد» شهادت دهد. افرادی برخاسته و شهادت دادند. امام (علیهالسّلام) به انس بن مالک گفت: تو در آن جا حاضر بود؛ پس چرا شهادت نمیدهی؟ انس گفت: ای امیرمؤمنان! من سنم بالا رفته است و مطالبی را که فراموش کردهام بیشتر از چیزهای است که به
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 