پاورپوینت کامل نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

پاورپوینت کامل نصب امام توسط خداوند (ادله نقلی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint

امامت در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند. بحث امامت در باور شیعه و سنی از بحث‌های مهم عقیدتی است که تاکنون علمای بزرگ درباره آن کتاب‌های فراوان نوشته و زوایای مختلف آن را بررسی و روشن ساخته‌اند. ریشه‌ای‌ترین بحث در مساله امامت، «انتصابی و الهی» یا «انتخابی و عادی» بودن آن است. شیعیان معتقد به انتصابی بودن و دیگر مذاهب اسلامی پیرو انتخابی بودن آن هستند.
شیعیان برای اثبات دیدگاه خود به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند. ما در این مقاله به ادله نقلی می‌پردازیم. در بحث ادله نقلی نیز می‌توان موضوع «الهی بودن نصب امام» را از دو زاویه «امامت عامه» بدون در نظر گرفتن مصادیق آن و «امامت خاصه» اثبات کرد.
نوشتار پیش‌رو، ادله نقلی «الهی بودن نصب امامت عامه» را مورد تجزیه تحلیل قرار داده؛ اما بدون تردید و به صورت قطعی می‌توان ادعا کرد وقتی الهی بودن امامت به طور عام ثابت شد، با وجود این که دلائل ویژه بر «الهی بودن امامت خاصه» داریم، این‌جهت نیز خود به خود ثابت و روشن خواهد شد. به قول معروف، چون که صد آمد، نود هم در نزد ما است.

فهرست مندرجات

۱ – معنای لغوی امامت و امام
۱.۱ – کلمه امامت
۱.۲ – کلمه امام
۱.۳ – نتیجه معنای لغوی
۲ – معنای اصطلاحی امامت
۲.۱ – دیدگاه شیعه
۲.۲ – دیدگاه اهل‌سنت
۲.۳ – نتیجه معنای اصطلاحی
۳ – انتصاب امام
۳.۱ – نظریه شیعه
۳.۲ – نظریه اهل‌سنت
۴ – دلایل الهی بودن نصب امام
۴.۱ – آیات قرآن
۴.۱.۱ – آیه اول
۴.۱.۱.۱ – امامت مراد از عهد
۴.۱.۱.۲ – مقام امامت غیر از مقام نبوت
۴.۱.۱.۳ – اعطای عهد الهی توسط خدا
۴.۱.۱.۴ – نتیجه آیه
۴.۱.۲ – آیه دوم
۴.۱.۳ – آیه سوم
۴.۱.۴ – آیه چهارم
۴.۱.۵ – آیه پنجم
۴.۱.۶ – آیه ششم
۴.۱.۷ – آیه هفتم
۴.۱.۸ – آیه هشتم
۴.۱.۸.۱ – منابع اهل‌سنت
۴.۱.۸.۲ – روایت علمای شیعه
۴.۱.۸.۳ – بیان مجلسی بر عدم اختیار انسان در امامت
۴.۱.۸.۴ – استدلال علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام
۴.۱.۸.۵ – نکته تکملیی آیه
۴.۱.۹ – آیه نهم
۴.۱.۹.۱ – استدلال به آیه
۴.۱.۱۰ – نتیجه آیات
۴.۲ – روایات اهل‌سنت
۴.۲.۱ – روایت اول
۴.۲.۲ – روایت دوم
۴.۲.۳ – روایت سوم
۴.۲.۴ – روایت چهارم
۴.۲.۵ – روایت پنجم
۴.۳ – روایات شیعه
۴.۳.۱ – روایت اول
۴.۳.۱.۱ – حسین بن محمد بن عامر
۴.۳.۱.۲ – معلی بن محمد بصری
۴.۳.۱.۳ – حسن بن علی وشاء
۴.۳.۱.۴ – عمر بن ابان الکلبی
۴.۳.۱.۵ – یحیی ابوبصیر اسدی
۴.۳.۲ – روایت دوم
۴.۳.۳ – روایت سوم
۴.۳.۴ – روایت چهارم
۴.۳.۵ – روایت پنجم
۴.۳.۶ – روایت ششم
۴.۳.۷ – روایت هفتم
۴.۳.۸ – روایت هشتم
۴.۳.۹ – نتیجه روایات
۵ – شبهه انتخاب امام هدایت‌گر به سوی آتش
۵.۱ – پاسخ به شبهه
۵.۱.۱ – پاسخ علامه سید فضل‌الله
۵.۱.۲ – پاسخ آیت‌الله مکارم شیرازی
۵.۱.۳ – پاسخ فخر رازی
۵.۱.۴ – پاسخ شیخ کلینی
۶ – شبهه عدم سازگاری جریان یوم الدار، با نصب الهی امامت
۶.۱ – پاسخ به شبهه
۶.۱.۱ – بیان طبری
۶.۱.۲ – نکات روایت
۷ – نتیجه‌گیری کلی
۸ – پانویس
۹ – منبع

معنای لغوی امامت و امام

قبل از ورود به اصل بحث، ناگزیر مفهوم واژه «امامت» را از نظر لغت و اصطلاح به صورت فشرده و اختصار باید روشن ساخت.

کلمه امامت

هر دو واژه‌ی «امام» و «امامه»، مصدر فعل «اَمَّ، یؤم» می‌باشد که معنای اصلی آن «قصد» است. ابن منظور یکی از لغت نگاران معروف، واژه «اَمَّ» را به قصد یا پرچم و نشانه‌ای که لشکریان در جنگ از آن پیروی می‌کند معنا کرده است و می‌گوید: والاَمُّ: القَصْد…. والاَمُّ: العَلَم الذی یَتْبَعُه الجَیْش.

[۱] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر – بیروت، الطبعه:الاولی.

طبق این عبارت، امام و امامت هردو، مقصود مامومین و امت هستند؛ منتها از هر کدام آن دو، چیز خاصی منظور شده است.
به این بیان که منظور از «امامت» مقام و جایگاه پیشوایی و رهبری و منظور از «امام»، شخصی است که در آن جایگاه قرار گرفته است؛ از این‌رو است که ابن منظور در ادامه، امام و امامت را این‌گونه تعریف کرده است: و اَمَّ القومَ واَمَّ بهم: تقدَّمهم، وهی الاِمامهُ. والاِمامُ: کل من ائتَمَّ به قومٌ کانوا علی الصراط المستقیم اَو کانوا ضالِّین.

[۲] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر – بیروت، الطبعه:الاولی.

امامت کرد قوم را و قوم به او اقتداء کرد. یعنی؛ قوم او را جلو‌ انداخت و این همان امامت است. و امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتدا کرده است، چه این که آن قوم به راه راست استوار باشند یا گمراه.
بنابراین، «امامت» در لغت به معنای جایگاه و مقام پیشوایی و رهبری است که شخصی در آن جایگاه قرار گرفته و مردم را رهبری و هدایت می‌کند و مقصود اصلی مردم نیز تبعیت و پیروی از برنامه‌ها و فرمان‌های اوست و در حقیقت، تبعیت و پیروی در معنای این واژه نهفته است.

کلمه امام

کلمه «امام» از نظر لغت نیز، یک واژه عام است به هر‌کس و هر چیزی که به او اقتدا شود و مورد تبعیت قرار گیرد؛ اطلاق می‌شود.
جوهری در صحاح راجع به معنای لغوی «امام» گفته است: «الامام: الذی یقتدی به، وجمعه ائمه».

[۳] جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، ج۵، ص۱۸۶۵، تحقیق:احمد عبد الغفور العطار، ناشر:دار العلم للملایین – بیروت – لبنان، چاپ:الرابعه سال چاپ:۱۴۰۷ – ۱۹۸۷ م.

امام: کسی است که به او اقتدا می‌شود و جمع امام، ائمه است.
ابن منظور نیز می‌گوید: والامام: کل من ائتم به قوم کانوا علی الصراط المستقیم او کانوا ضالین.

[۴] ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴، ناشر:دار صادر – بیروت، الطبعه:الاولی.

امام هر آن کسی است که گروهی به او اقتداء کرده، اعم از این‌که آن گروه به راه راست استوار باشد، یا گمراه باشند.
زبیدی در تاج العروس نیز تقریبا همین‌مطلب را تکرار کرده است: والامام بالکسر: کل ما ائتم به قوم من رئیس او غیره، کانوا علی الصراط المستقیم او کانوا ضالین.

[۵] حسینی زبیدی، سیدمحمدمرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۶، ص۳۳، تحقیق:مجموعه من المحققین، ناشر:دار الهدایه.

راغب اصفهانی یکی از واژه‌شناسان قرآنی در کتاب «المفردات»، «امام» را با توجه به قلمرو «امامت» این گونه تعریف می‌کند: «الامام: المؤتم به انساناً؛ کان یقتدی بقوله او فعله، او کتاباً او غیر ذلک، محقاً کان او مبطلاً، وجمعه ائمه».

[۶] راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، تحقیق:محمد سید کیلانی، ناشر:دار المعرفه – لبنان.

امام آن چیزی است که مورد اقتدا واقع می‌شود چه این‌که آن شیء مورد اقتداء، انسان باشد که به گفتار، یا رفتار او اقتداء شود، یا کتاب و یا غیر آن باشد. اعم از این‌که آن امام بر حق باشد و یا بر باطل و جمع امام ائمه می‌آید.

طبق این معنا، قلمرو «امامت» در یک حوزه مشخص محدود نمی‌شود؛ همان‌گونه که مصداق «امام» تنها شامل انسان نیست؛ بلکه بر هر چیزی که به او اقتداء می‌شود (چه انسان و چه غیر انسان مانند کتاب و …) «امام» گفته می‌شود. و نیز این تعریف می‌رساند که امام مورد اقتداء، ممکن است امام بر حق باشد تا پیروانش را به راه حق رهنمون سازد یا امام باطل باشد.
این تقسیم در مورد امام، به صراحت در آیات قرآن کریم آمده است.
یک: امام هدایت‌گر به امر خدا:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَاِقامَ الصَّلاهِ وَایتاءَ الزَّکاهِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ؛

[۷] انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳.

»
دو: امام هدایت‌گر به سوی آتش:
«وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُونَ؛

[۸] قصص/سوره۲۸، آیه۴۱.

»

نتیجه معنای لغوی

از مجموع کلمات لغت‌نویسان به این نتیجه می‌رسیم که واژه‌ی «امام» و «امامه» هر چند از یک ریشه و معنا هستند؛ اما از هر کدام آنها چیزی خاصی منظور شده است.
مقصود از «امامه» مقام و جایگاه خاصی است که از آنجا پیروان یک امام، هدایت و رهبری می‌شوند. و مقصود از «امام» شخص یا چیزی است که به آن جایگاه دست یافته و امر هدایت پیروانشان را به‌عهده گرفته‌اند. حال ممکن است این امام، یک انسان باشد، یا اشیاء دیگر همانند کتاب، طریق، یا شریعت باشد.
مطلب مهم در صدق واژه «امام» بر موارد فوق و یا غیر آن، اقتدا کردن دیگران به او است. طبق این قاعده هر کس و یا هر چیزی که مورد اقتدا قرار گیرد، بر او، «امام» اطلاق می‌شود.

معنای اصطلاحی امامت

این واژه، از نظر اصطلاحی، معنای خاصی دارد که متلکمان شیعه و سنی آن را بیان کرده‌اند. با این تفاوت که در معنای کلی آن اتفاق‌نظر دارند؛ اما اختلافشان در برخی جزئیات، مصداق، نوع برگزیده شدن (آیا امام را خدا برگزیده یا مردم انتخاب می‌کنند) و شؤون امامت و اختیارات امام است.

دیدگاه شیعه

شریف مرتضی در الشافی فی الامامه «امامت» را این‌گونه تعریف کرده است: الامامه رئاسه عامه فی امور الدنیا والدین.

[۹] شریف مرتضی، علی بن حسین الموسوی، الشافی فی الامامه، ج۱، ص۵، تحقیق:لسید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، ناشر:مؤسسه اسماعیلیان – قم، چاپ:الثانیه۱۴۱۰.

امامت ریاست عام و فراگیر در امور دینی و دنیایی است.
ابن میثم بحرانی نیز می‌نویسد: الامامه: رئاسه عامه لشخص من الناس فی امور الدین والدنیا.

[۱۰] بحرانی، مثیم بن علی، النجاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه، ص۴۱، ناشر:مجمع الفکر الاسلامی، چاپخانه:مؤسسه الهادی – قم، چاپ:الاولی۱۴۱۷.

امامت: عبارت است از ریاست عامه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها.
تعریف دیگری از این واژه را محقق حلی (متوفای۶۷۶هـ)، از بزرگان قدمای شیعه، این‌گونه آورده است: الامامه رئاسه عامه لشخص من الاشخاص بحق الاصل لا نیابه عن غیر هو فی دار التکلیف.

[۱۱] محقق حلی، جعفر بن حسن بن سعید، المسلک فی اصول الدین، ص۳۰۶، تحقیق: رضا الاستادی، ناشر: مجمع البحوث الاسلامیه، چاپخانه: مؤسسه الطبع التابعه للآستانه الرضویه المقدسه، – مشهد، چاپ: الثانیه۱۴۲۱ – ۱۳۷۹ ش.

امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتداءً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی می‌کنند ثابت شود.
علامه حلی (متوفای۷۲۶هـ) نیز می‌فرماید: الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابه عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).

[۱۲] علامه حلی، حسن بن یوسف، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، ص۹۳، تحقیق: شرح: المقداد السیوری (وفاه ۸۲۶هـ، ناشر: دار الاضواء للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت – لبنان، الطبعه الثانیه ۱۴۱۷ – ۱۹۹۶م.

«امامت» ریاست عام و فراگیر دینی و دنیایی است که برای شخصی از اشخاص به نیابت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ثابت است.
آن‌چه گفته شد، توضیح معنای اصطلاحی امامت از دیدگاه علمای شیعه بود.

دیدگاه اهل‌سنت

تفتازانی از علمای اهل‌سنت (متوفای۷۹۱هـ) نیز «امامت» را این گونه تعریف کرده است: «الامامه رئاسه عامه من امر الدین والدنیا خلافه عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم).

[۱۳] تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۳۴.

امامت: عبارت است از ریاست فراگیر در امور دین و دنیا، و جانشینی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).
و باز در ادامه دیدگاه فخر رازی را نقل کرده است: و قال الامام الرازی: هی ریاسه عامه فی الدین والدنیا لشخص واحد من الاشخاص.

[۱۴] تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۳۴.

رازی گفته است: امامت ریاست عام در امور دینی و دنیایی است که برای یک شخص از افراد بشر، ثابت است.
ماوردی بغدادی در کتاب «الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه»، وظیفه امام را نگهبانی برنامه‌های دین و تدبیر امر دنیای مردم می‌داند: الامامه موضوعه لخلافه النبوه فی حراسه الدین وسیاسه الدنیا.

[۱۵] ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیه والولایات الدینیه، ج۱، ص۱۵.

امامت، به‌عنوان جانشینی از رسول خدا و به منظور حراست از دین و سیاست دنیا وضع شده است.
منظور از «حراسه الدین» این است که امام برای حفظ دین در مقابل هرگونه تهدید سیاسی و لشکرکشی که ریشه‌های دین را هدف قرار می‌دهد و در صدد نابودی نظام حاکم باشد، دفاع کند. این‌گونه دفاع در حقیقت دفاع از اجتماع مسلمانان و حکومت اسلامی در مقابل خطرهای داخلی و خارجی است.
با در نظر گرفتن این سخن، امامت از دیدگاه آنها صرفاً یک مقام سیاسی است که دین را در مقابل هرگونه خطرات حفظ کند؛ اما حق تشریع احکام دینی را ندارد؛ به همین‌جهت آنها عقیده دارند احکامی را که خلیفه صادر می‌کند اجتهادی است نه الهی. و روی همین‌جهت است که آنها خلفاء را معصوم نمی‌دانند؛ اما طبق دیدگاه شیعه، امام، معصوم و دارای حق تشریع و مسدد به الهام از جانب خداوند است و مهمترین وظیفه امام تفسیر قرآن و تبیین احکام الهی است.

نتیجه معنای اصطلاحی

با دقت در معنای اصطلاحی امامت، چند نکته به‌دست می‌آید:
۱. امامت، مرجعیت و ریاست فراگیر در امر دین و دنیا است؛ یعنی همانگونه که امام در امور دینی پیشوا و مرجع است، در امور دنیایی نیز مرجع و پیشوا می‌باشد؛
۲. مقام امامت، در هر عصری، تنها برای یک شخص ثابت است. (لشخص واحد من الاشخاص) و طبق دیدگاه امامیه، این شخص را خداوند معین کرده است؛
۳. مقام امامت برای امام، اصاله و ابتداءً از جانب خداوند است. (لشخص انسانی بحق الاصاله)؛
۴. امام همان شؤون و وظائفی را بر عهده دارد که پیامبر بر عهده داشت. (نیابه عن النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)).
نکته قابل توجه در این قسمت این است که هدف ما در این مقاله، اثبات (الهی بودن نصب امام) در ریاست دینی و دنیوی است؛ طبق عقیده شیعه، ریاست دنیوی بر مردم نیز در راستای رسیدن به دین و حفظ دین است.

انتصاب امام

مهمترین مطلب در بحث امامت، این است که آیا مقام امامت، منصب الهی است، یا همانند یک مقام عادی می‌باشد که انتخاب امام در اختیار خود مردم است.
به عبارت روشن‌تر: آیا نصب امام در جایگاه امامت، تنها به دست خدا و به اراده اوست، یا مقام عادی و اجتماعی است؟ (مثل انتخاب رئیس جمهور و …) که انتخاب و انتصاب امام در اختیار خود مردم و به مصلحت‌ اندیشی آنها است تا هر فردی را که بخواهند و مصلحت بدانند به این مقام بر می‌گزینند.

نظریه شیعه

در باور شیعه، مقام «امامت» همانند مقام «نبوت» عهد الهی و از جمله مقاماتی است که خداوند آن را جعل کرده و به افرادی که لایق آن باشد واگذار می‌نماید نه همه انسان‌ها؛ زیرا در «امامت» ویژگی‌هایی همانند عصمت، علم غیب، قدرت الهی، اعلمیت و… شرط است که تنها خداوند می‌تواند این شرائط را در یک فرد جمع نماید و از دارنده آن آگاه است؛ از این‌رو هر کسی که این ویژگی‌ها را نداشته باشد به این مقام دست نخواهد یافت؛ هرچند برادر و یا پسر امام باشد.
شیخ صدوق (متوفای۳۸۱هـ) می‌گوید:
یجب ان یعتقد ان الامامه حق کما اعتقدنا ان النبوه حق ویعتقد ان الله (عزّوجلّ) الذی جعل النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبیا هو الذی جعل اماما، وان نصب الامام واقامته واختیاره الی الله عز وجل، وان فضله منه.

[۱۶] شیخ صدوق، محمد بن علی، الهدایه (فی الاصول والفروع)، ج۲، ص۲۵-۲۶، تحقیق:مؤسسه الامام الهادی (علیه‌السّلام)، ناشر:مؤسسه الامام الهادی (علیه‌السّلام)، چاپخانه:اعتماد – قم، چاپ:الاولی۱۴۱۸.

واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت، حق است؛ همان طوری که باور داریم نبوت حق است. و نیز باید اعتقاد داشت، همان خداوندی که پیامبر را به عنوان نبی جعل کرده، امام را نیز (در مقام امامت) جعل کرده است. نصب امام در اختیار خداوند است و برتری‌هایی که امام دارد از نعمت‌های خداوند است.

شیخ جعفر کاشف الغطاء (متوفای۱۳۷۳هـ) می‌گوید:
ان الامامه منصب الهی کالنبوه، فکما ان الله سبحانه یختار من یشاء من عباده للنبوه والرساله، ویؤیده بالمعجزه التی هی کنص من الله علیه یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیره فکذلک یختار للامامه من یشاء، ویامر نبیه بالنص علیه، وان ینصبه اماما للناس من بعده للقیام بالوظائف التی کان علی النبی ان یقوم بها، سوی ان الامام لا یوحی الیه کالنبی وانما یتلقی الاحکام منه مع تسدید الهی. فالنبی مبلغ عن الله والامام مبلغ عن النبی.

[۱۷] کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعه و اصولها، ص۲۱۱-۲۱۲، تحقیق:علاء آل جعفر، ناشر:مؤسسه الامام علی (علیه‌السّلام)، الطبعه الاولی۱۴۱۵.

همانا مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصبی است الهی؛ همانگونه که خداوند سبحان از میان بندگانش کسی را به مقام نبوت و رسالت بر می‌گزیند و با معجزه که همانند نص خدا است، تایید می‌کند، همان خداوند کسی را برای امامت بر می‌گزیند و پیامبرش را فرمان می‌دهد که آن را به مردم برساند و او را به عنوان پیشوای بعد از خود در میان مردم نصب کند، تا وظائفی که بر پیامبر بود، بعد او برپا دارد. تنها فرق امام و پیامبر این است که از جانب خدا بر امام وحی نمی‌شود؛ بلکه احکام را با تسدید الهی می‌گیرد. پس نبی پیام‌رسان مستقیم خداوند است؛ اما امام پیام‌رسان از جانب پیامبر است.

ابن جریر طبری نیز در کتاب «دلائل الامامه» می‌گوید:
ان الامامه منصب الهی مقدس لا یتحقق لاحد الا بنص من الله (تعالی)، او من نبیه المصطفی الذی لا ینطق عن الهوی (ان هو الا وحی یوحی).

[۱۸] طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۸، تحقیق:قسم الدراسات الاسلامیه – مؤسسه البعثه، ناشر:مرکز الطباعه والنشر فی مؤسسه البعثه، قم، چاپ:الاولی۱۴۱۳.

امامت منصب الهی و مقدسی است که برای هیچ‌کسی محقق نمی‌شود، جز با نص خداوند متعال یا نص پیامبر برگزیده‌اش که از روی هوی (جز وحی خداوند) نمی‌گوید.
بنابراین، از دیدگاه شیعه، امامت مقام الهی است؛ از این‌جهت آن را جزء اصول دین می‌دانند.

نظریه اهل‌سنت

در مقابل نظریه شیعه، اهل‌سنت عقیده دارند که امامت، مقام الهی نیست؛ از این‌رو می‌گویند: نصب امام بر خود مردم واجب است؛ یعنی واجب است که امام را خود مردم برگزینند؛ همانگونه که امروزه انتخاب ریاست جمهور یا وزیر و … در اختیار مردم می‌باشد. طبق دیدگاه آنها، میان مقام «امامت و خلافت» مقامی است عادی و با ریاست‌های دنیوی فرقی ندارد.
محمد رشیدرضا، دیدگاه اهل‌سنت را در این‌باره این‌گونه بیان می‌کند:
اجمع سلف الامه، واهل السنه، وجمهور الطوائف الاخری علی ان نصب الامام -‌ای تولیته علی الامه – واجب علی المسلمین شرعاً لا عقلا فقط.

[۱۹] محمد رشید بن علی رضا، الخلافه، ج۱، ص۱۸، دار النشر:الزهراء للاعلام العربی – مصر/ القاهره طبق برنامه الجامع الکبیر.

امت‌های گذشته و اهل‌سنت و جمهور از طوائف دیگر اجماع دارند بر این‌که نصب امام (یعنی؛ ولایت دادن او را بر امت)، بر مسلمین از نظر شرع و عقل واجب است.
از آنجایی که نصب امامت از دیدگاه آنها مربوط به خداوند نمی‌شود، امامت را از فروع دین می‌دانند نه از اصول دین.

سعدالدین تفتازانی یکی از متکلمان سنی مذهب صریحاً می‌نویسد که امامت از احکام عملی است نه اعتقادی؛ از این‌جهت الحاق آن به فروع دین مناسب‌تر است:
لا نزاع فی ان مباحث الامامه بعلم الفروع الیق لرجوعها الی ان القیام بالامامه ونصب الامام الموصوف بالصفات المخصوصه من فروض الکفایات وهی امور کلیه تتعلق بها مصالح دینیه او دنیویه لا ینتظم الامر الا بحصولها فیقصد الشارع تحصیلها فی الجمله من غیر ان یقصد حصولها من کل احد ولا خفاء فی ان ذلک من الاحکام العملیه دون الاعتقادیه.

[۲۰] تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۳.

هیچ نزاعی در این نیست که الحاق مباحث امامت را به فروع، سزاوارتر است؛ زیرا برگشت بحث امامت به این است که قیام به امر پیشوایی و نصب امام با آن صفات ویژه‌ای که دارد، از واجبات کفایی است. واجبات کفایی یک سری امور کلی است که مصالح دینی یا دنیوی وابسته به آنها است و نظم امور جز با حصول آنها به دست نمی‌آید. پس مقصود شارع تحصیل آنها فی الجمله است بدون این که مقصودش حصول آنها از هر فرد امت باشد. و بر کسی پوشیده نیست که امامت از احکام عملی است؛ نه اعتقادی.
برابر این عقیده، ایمان و کفر یک شخص مکلف، منوط به امر امامت نیست؛ بلکه جایگاه امامت در نظر آنها، همانند سایر احکام شرعیه فرعیه است که انکار آنها مستلزم کفر و خروج از دین نخواهد بود.

البته در میان علمای اهل‌سنت، برخی نیز امامت را از اصول دین قلمداد کرده و تصریح کرده‌اند که امامت از ارکان دین است. برای تکمیل بحث در اینجا به سخن آنان اشاره می‌کنیم.
ابن عبد البر در کتاب «الاستیعاب» هنگامی که سخن از خلافت ابو‌بکر و دلیل خلافت او سخن به میان آورده، خلافت را از ارکان دین می‌داند:
واستخلفه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) علی امته من بعده بما اظهر من الدلائل البینه علی محبته فی ذلک وبالتعریض الذی یقوم مقام التصریح ولم یصرح بذلک لانه لم یؤمر فیه بشیء وکان لا یصنع شیئا فی دین الله الا بوحی والخلافه رکن من ارکان الدین.

[۲۱] ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۳، ص۹۶۹، تحقیق:علی محمد البجاوی، ناشر:دار الجیل – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۲ه.

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابوبکر را بعد از خودش بر امت جانشین ساخت. درباره خلافت او رسول خدا دلائل روشنی بر محبت ابوبکر و تعریض‌هایی که همانند تصریح است، ظاهر ساخت. اگرچه به خلافت او تصریح نکرد؛ زیرا مامور به این‌کار نبود و رسول خدا چیزی را در دین بدون وحی خدا انجام نمی‌داد. و خلافت رکنی از ارکان دین است.
سخن ابن عبد البر را احمد بن عبدالوهاب در «نهایه الارب» و ابن محمود خزاعی نقل کرده‌اند:

[۲۲] نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۱۹، ص۲۵.

[۲۳] خزاعی، علی بن محمود، تخریج الدلالات السمعیه علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف، ج۱، ص۴۳-۴۴، تحقیق:د. احسان عباس، دار النشر:دار الغرب الاسلامی – بیروت، الطبعه:الاولی۱۴۰۵.

قرطبی از مفسران اهل‌سنت نیز بعد از اقامه دلیل بر وجوب نصب امام و سخن از واگذاری خلافت توسط ابوبکر به عمر، امامت را از ارکان دین دانسته است:
وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین.

[۲۴] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۵، ناشر:دار الشعب – القاهره.

پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این که آن؛ رکنی (پایه‌ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.

برخی از علمای اهل‌سنت نیز این عبارت قرطبی را نقل کرده و از این‌که در رد آن چیزی نگفته‌اند معلوم است که آن را پذیرفته‌اند:

[۲۵] حنبلی، حمد بن ناصر، الفواکه العذاب فی الرد علی من لم یحکم السنه والکتاب، ج۱، ص۲۳، دار النشر: طبق برنامه الجامع الکبیر.

[۲۶] جکنی شنقیطی، محمدامین بن محمد، اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآن، ج۱، ص۲۲، تحقیق:مکتب البحوث والدراسات، ناشر:دار الفکر للطباعه والنشر. – بیروت. – ۱۴۱۵ه – ۱۹۹۵م.

پس از روشن شدن این‌مطلب که اهل‌سنت، نصب امام را در اختیار خود مردم می‌دانند، چند راه را برای انتخاب و انتصاب امام و خلیفه معین کرده‌اند.
احمد صاوی در کتاب «بلغه السالک لاقرب المسالک»، سه راه را برای تعیین امام و خلیفه را بیان کرده است: و اعلم ان الامامه تثبت باحد امور ثلاثه: اما بیعه اهل الحل والعقد، واما بعهد الامام الذی قبله له، واما بتغلبه علی الناس.

[۲۷] صاوی، احمد، بلغه السالک لاقرب المسالک، ج۴، ص۴۲۶.

بدان امامت به یکی از این امور سه‌گانه ثابت می‌شود: یا با بیعت اهل حل و عقد با امام و خلیفه، یا تصریح امام و خلیفه قبل یا با غالب و چیره شدن یک شخص بر مردم.
در این قسمت سخن فراوان است ما به همین مقدار اکتفا می‌نماییم.

دلایل الهی بودن نصب امام

همان‌طور که در مقدمه گفتیم، ما در این مقاله تنها به ادله نقلی خواهیم پرداخت و ادله عقلی را در مقاله جداگانه‌ای تقدیم خواهیم کرد. با توجه به ادله نقلی، شیعه بر این باور است که «امامت» عهد الهی است و جعل و نصب آن به دست خداوند است و هیچ بشری در این امر اختیاری ندارند.
به عبارت روشن‌تر؛ چون طرف عهد در مساله «امامت»، خود خداوند است، هر کسی را که لایق و شایسته این مقام بداند، عهدش را به او واگذار می‌نماید. و از آنجایی که خداوند بر همه چیز و همه کس احاطه علمی دارد، می‌داند چه کسی شایسته این عهد الهی است. برای اثبات این عقیده امامیه (الهی بودن نصب امام)، دلائل متعدد از قرآن و روایات وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

آیات قرآن

در میان آیاتی که دلیل بر نصب الهی امامت قرار گرفته، خداوند متعال در تعداد بسیاری آنها، از کلمات «جاعل»، «جعلناک»، » جعلنا منهم»، «نجعلهم»، برای تبیین این‌مطلب استفاده کرده و یا از جانب پیامبران و اولیاء خدا جهت درخواست مقام امامت از کلمات «واجعل لی»، «واجعلنا» به کار برده شده است. در ابتدای این بخش، این آیات را متذکر شده و بعد به بررسی آیات دیگر می‌پردازیم:

آیه اول

نخستین آیه، بر الهی بودن نصب امامت، آیه ذیل است که در رابطه با مقام امامت حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) صحبت می‌کند:
«وَاِذِ ابْتَلَی اِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ؛

[۲۸] بقره/سوره۲، آیه۱۲۴.

(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهده این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم! » ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند).»
برای اثبات دیدگاه شیعه، به دو بخش از این آیه می‌توان استدلال کرد:
بخش اول: خداوند خود ابراهیم را به مقام امامت نصب کرده است: جمله: «اِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَاماً» به صراحت روشن می‌سازد که نصب مقام «امامت» تنها به دست خداوند است نه به دست انسان؛ زیرا در این جمله خداوند جعل را به خودش نسبت داده و آن را یک هدیه الهی برای انسان می‌داند.
بخش دوم: امامت عهد الهی است، که به غیر معصوم نمی‌رسد! و معصوم را جز خدا نمی‌شناسد.
این بیان، متوقف بر سه مقدمه است:
الف: باید ثابت شود که مقصود از عهد، در این آیه همان امامت است.
ب: امامت مقامی غیر از نبوت است.
ج: طرف عهد، خداوند است که با هرکس بخواهد، عهد می‌بندد.
اکنون به بررسی این سه مقدمه می‌پردازیم:

امامت مراد از عهد

الف: به اقرار مفسران اهل‌سنت، مراد از «عهد» امامت است:
بنابر آنچه مفسران گفته‌اند، مراد از «عهد» در این آیه، «امامت» است؛ نه «نبوت»؛ به‌همین جهت آیه فوق، در مورد نصب امامت صحبت می‌کند، نه نصب نبوت؛ زیرا حضرت ابراهیم سالها قبل از آن، نبی و رسول بود.
برای اثبات این‌مطلب، به برخی از گفته‌های مفسران اهل‌سنت اشاره می‌کنیم و در ضمن باید متذکر شد، برخی از این مفسران بر تصریح به این که مقام «امامت عهد الهی» است، شخصی را که عهده‌دار مقام امامت می‌شود، نیز «معصوم» می‌دانند:
ابن جریر طبری: طبری از مفسران به نام اهل‌سنت عبارتی از مجاهد نقل می‌کند که در آن، همان دو مطلب مهم بیان شده است: «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» قال: لا یکون اماماً ظالماً. «پیمان من به ظالمان نمی‌رسد»، یعنی امام ظالم نیست.

[۲۹] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۲، ص۲۲.

ناصرالدین بیضاوی: او در تفسیر «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» می‌گوید: اجابه الی ملتمسه وتنبیه علی انه قد یکون فی ذریته ظلمه او انهم لا ینالون الامامه، لانها امانه من الله تعالی وعهد والظالم لا یصلح لها. وانما ینالها البرره الاتقیاء منهم وفیه دلیل علی عصمه الانبیاء من الکبائر قبل البعثه، وان الفاسق لا یصلح للامامه.

[۳۰] بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التاویل (تفسیر البیضاوی)، ج۱، ص۳۹۷ ۳۹۸، الناشر:دار الفکر بیروت.

این جمله، در پاسخ درخواست حضرت ابراهیم و اشاره به این است که در ذریه او افراد ظالمی قرار دارد؛ یا این را می‌فهماند که ذریه ظالم او، به امامت نمی‌رسند؛ زیرا «امامت» امانت و عهدی از جانب خداست و ظالم صلاحیت این امانت را ندارد و به این عهد الهی نیکان از پرهیزکاران می‌رسد. این آیه دلیل بر این است که پیامبران قبل از بعثت، منزه از گناهان کبیره هستند و این که شخص فاسق صلاحیت مقام امامت و پیشوایی را ندارند.

ابوحیان‌ اندلسی: از مفسران اهل‌سنت با استدلال ثابت می‌کند که مراد از «عهد» در این آیه، عهد «امامت» است:
والعهد: الامامه، … والظاهر من هذه الاقوال: ان العهد هی الامامه، لانها هی المصدر بها، فاعلم ابراهیم ان الامامه لا تنال الظالمین…… ویدلک علی ان العهد هو الامامه ان ظاهر قوله: (لا ینال عهدی الظالمین) انه جواب لقول ابراهیم: (ومن ذریتی) علی سبیل الجعل، اذ لو کان علی سبیل المنع لقال لا، او لا ینال عهدی ذریتک، ولم ینط المنع بالظالمین.

[۳۱] اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۵۴۸، تحقیق:الشیخ عادل احمد عبد الموجود- الشیخ علی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیه، لبنان بیروت، الطبعه الاولی۱۴۲۲ – ۲۰۰۱م.

مراد از «عهد» امامت است. بعد از نقل وجوه دیگر در این مورد می‌نویسد:
ظاهر از این اقوال این است که مراد «عهد امامت» است؛ زیرا در ابتدای آیه بحث امامت شده است؛ پس به ابراهیم فهماند که امامت به ظالمان نمی‌رسد … دلیل این‌که مراد از عهد، امامت است ظاهر جمله «لاینال عهدی الظالمین» است که با استدلال به قاعده کلی (یعنی هر کسی که چنین خصوصیتی داشته باشد، شایسته چنین مقامی است) در جواب گفتار حضرت ابراهیم آمده است؛ زیرا اگر بر سبیل منع می‌بود (یعنی اگر برای هیچ یکی از ذریه او امامت جعل نشده بود) باید «لا» می‌گفت و یا این‌که می‌گفت «لاینال عهدی ذریتک» و منع از رسیدن به این مقام را مشروط به ظلم نمی‌کرد.

ابن کثیر دمشقی از دیگر مفسران اهل‌سنت در تفسیر آیه می‌گوید: یقول تعالی منبّهاً علی شرف ابراهیم خلیله، وان الله جعله اماماً للناس.

[۳۲] ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۱۶۹، ناشر:دار الفکر- بیروت – ۱۴۰۱ه.

خداوند بلند مرتبه در این آیه، بر شرافت ابراهیم خلیل و بر اینکه خداوند او را امام و پیشوای مردم قرار داده آگاهی می‌دهد.

ثعالبی مالکی بدون اینکه اقوال دیگر را ذکر کند تنها از مجاهد نقل کرده که مراد از «عهد» عهد امامت است:
وقوله تعالی: (قال لا ینال عهدی الظالمین)، ‌ای: قال الله، والعهد فیما قال مجاهد: الامامه.

[۳۳] ثعالبی مالکی، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر الثعالبی المسمی بالجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۱۴، تحقیق:الدکتور عبد الفتاح ابو سنه – الشیخ علی محمد معوض – والشیخ عادل احمد عبد الموجود، ناشر:دار احیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت لبنان، الطبعه الاولی ۱۴۱۸.

در آیه: لا ینال عهدی الظالمین، مراد از عهد، بنا بر قول مجاهد، عهد امامت است.

ابن جوزی حنبلی نیز از میان اقوالی که درباره «عهدی» گفته شده، قولی را که آن را به «امامت» تفسیر کرده، انتخاب نموده است:
وفی العهد‌ هاهنا سبعه اقوال: احدها: انه الامامه، رواه ابو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر. والثانی: انه الطّاعه، رواه الضّحّاک عن ابن عبّاس. والثالث: الرّحمه، قاله عطاء وعکرمه. والرابع: الدّین، قاله ابو العالیه. والخامس: النّبوّه، قاله السّدّیّ عن اشیاخه. والسادس: الامان، قاله ابو عبیده. والسابع: المیثاق، قاله ابن قتیبه، والاوّل اصحّ.

[۳۴] ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۱، ص۱۰۸، ناشر:المکتب الاسلامی – بیروت، الطبعه:الثالثه، ۱۴۰۴ه.

درباره «عهد» در این‌جا هفت قول است: نظر نخست این است که مراد از «عهد» امامت است. این قول را ابوصالح از ابن عباس نقل کرده و مجاهد و سعید بن جبیر این قول را اختیار کرده‌اند. قول دوم: مراد اطاعت است. این قول را ضحاک از ابن عباس نقل کرده. قول سوم اینکه مراد رحمت باشد. آن را عطاء و عکرمه گفته. قول چهارم این‌که مراد دین است. آن را ابوالعالیه گفته. پنجم این‌که مراد نبوت است آن را سدی از استادانش نقل کرده است. قول ششم این‌که مراد امانت است. قول هفتم مراد میثاق است. این قول را ابن قتیبه گفته است. اما قول نخست صحیح‌تر است.

محمد جمال‌الدین قاسمی یکی دیگر از بزرگان اهل‌سنت نیز «عهد» را به «امامت» تفسیر کرده است: «قالَ» ‌ای ابراهیم: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی» ‌ای واجعل من ذریتی ائمه «قالَ لا یَنالُ» ‌ای قد اجبتک وعاهدتک بان احسن الی ذریتک. لکن «لا ینال عَهْدِی» ‌ای الذی عهدته الیک بالامامه «الظَّالِمِینَ» ‌ای منهم.

[۳۵] قاسمی، محمد جمال‌الدین، محاسن التاویل، ج۱، ص۳۹۰، تحقیق:محمد باسل عیون السود، ناشر:دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول۱۴۱۸ ق.

قال: یعنی ابراهیم فرمود: و من ذریتی یعنی؛ از ذریه من پیشوایانی قرار بده. (قال لاینال) یعنی خداوند فرمود: درخواست تو را پذیرفتم و با تو پیمان بستم به این‌که به ذریه تو احسان کنم. لکن آنچه را در رابطه با امامت با تو عهد بستم به ظالمان از ذریه‌ات نمی‌رسد.

شوکانی از دیگر مفسران آنها بعد از نقل اقوال در مراد از عهد، قول نخست را که عهد را به امامت تفسیر کرده برگزیده است:
و اختلف فی المراد بالعهد فقیل: الامامه و قیل: النبوّه… والاوّل اظهر کما یفیده السیاق.

[۳۶] شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه والدرایه من علم التفسیر، ج۱، ص۱۶۰، ناشر:دار الفکر – بیروت.

در این که مراد از «عهد» چیست اختلاف است. گفته‌اند مراد از آن، امامت است و … قول اول ظاهرتر است؛ چنانچه سیاق کلام مفید همین قول است.

مقام امامت غیر از مقام نبوت

از دیدگاه شیعه، مقام امامت غیر از نبوت است یکی از دلیلی که اقامه شده همین آیه مبارکه است. شیخ طوسی در تفسیرش دیدگاه شیعه و چگونگی استدلال آنان را بر این‌که مقام امامت در این آیه غیر از نبوت می‌باشد این‌گونه بیان کرده است:
واستدلوا بها ایضا علی ان منزله الامامه منفصله من النبوه، لان الله خاطب ابراهیم (علیه‌السّلام) وهو نبی، فقال له: انه سیجعله اماما جزاء له علی اتمامه ما ابتلاه الله به من الکلمات، ولو کان اماما فی الحال، لما کان للکلام معنی، فدل ذلک علی ان منزله الامامه منفصله من النبوه. وانما اراد الله ان یجعلها لابراهیم (علیه‌السّلام).

[۳۷] شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۹، تحقیق:تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۹ه.

شیعیان به این آیه استدلال کرده‌اند که مقام «امامت» جدای از مقام «نبوت» است؛ زیرا خداوند حضرت ابراهیم را (در این آیه) هنگامی مورد خطاب قرار داد که او نبی بود و به او فرمود: او را به زودی امام قرار می‌دهد تا پاداشی باشد بر اتمام امتحان‌هایی که از او گرفته شده است. و اگر او در همان وقتی که نبی بود، امام هم بود؛ این کلام خدا معنی نداشت. پس این آیه دلالت دارد که منزلت امامت جدای از نبوت است و همانا خداوند اراده کرده که این مقام را برای ابراهیم قرار بدهد.

روایات نیز در این زمینه، بیانگر همین حقیقت می‌باشند. در اینجا به ذکر یک روایت صحیح، که مرحوم کلینی آن را در کتاب شریف کافی نقل کرده اکتفا می‌کنیم: عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ اِسْحَاقَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ اَبِی السَّفَاتِجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السّلام) قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: اِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَ اِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَاتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَاتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَاتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ اَنْ یَتَّخِذَهُ اِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ هَذِهِ الْاَشْیَاءَ وَقَبَضَ یَدَهُ قَالَ لَهُ: یَا اِبْرَاهِیمُ اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً فَمِنْ عِظَمِهَا فِی عَیْنِ اِبْرَاهِیمَ (علیه‌السّلام) قَالَ یَا رَبِّ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.

[۳۸] شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۱۷۵، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعه الثانیه، ۱۳۶۲ ه. ش.

امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود خداوند ابتدا ابراهیم را بعنوان بنده خود گرفت قبل از اینکه پیامبرش کند و او را به مقام نبوت رساند قبل از اینکه مرتبه رسالت به او بخشد و او را رسول خود قرار داد قبل از این‌که به‌عنوان خلیل و دوست او را برگزیند و او را دوست انتخاب کرد قبل از این‌که امام قرارش دهد. وقتی این مقام‌ها برایش آماده گردید به او خطاب نمود که می‌خواهم ترا امام قرار دهم. ابراهیم که متوجه عظمت مقام امامت بود گفت از نژاد و خاندان من نیز به این مقام می‌رسند؟ فرمود: این عهد من به ظالمان نمی‌رسد.

بعضی از مفسران اهل‌سنت از جمله فخر رازی، امامت در این آیه را به معنای نبوت گرفته و به‌نظر ایشان مقام امامت به معنای نبوت مراد است؛ از این‌جهت امامت در آیه را به نبوت تفسیر کرده است:
المساله الثالثه: القائلون بان الامام لا یصیر اماما الا بالنص تمسکوا بهذه الآیه فقالوا: انه تعالی بین انه انما صار اماما بسبب التنصیص علی امامته ونظیره قوله تعالی: (انی جاعل فی الارض خلیفه

[۳۹] بقره/سوره۲، آیه۳۰.

) فبین انه لا یحصل له منصب الخلافه الا بالتنصیص علیه وهذا ضعیف لانا بینا ان المراد بالامامه ههنا النبوه، ثم ان سلمنا ان المراد منها مطلق الامامه لکن الآیه تدل علی ان النص طریق الامامه وذلک لا نزاع فیه، انما النزاع فی انه هل تثبت الامامه بغیر النص، ولیس فی هذه الآیه تعرض لهذه المساله لا بالنفی ولا بالاثبات.

[۴۰] رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶.

مساله سوم این است کسانی که قائلند مقام امامت یک مقام تنصیصی است به این آیه تمسک کرده‌اند و گفته‌اند: خداوند در این آیه بر امامت حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) تصریح کرده است. نظیر این مورد، آیه «انی جاعل فی الارض خلیفه» است که در مورد حضرت آدم است. در این آیه بیان شده است که منصب خلافت برای آدم (علیه‌السّلام) حاصل نمی‌شود مگر این‌که بر آن تصریح شده باشد.
این بیان ضعیف است؛ زیرا ما گفتیم که مراد از «امامت» در این آیه، «نبوت» است. برفرض که قبول کنیم مراد از امامت، مطلق امامت است که شامل نبوت هم بشود، ولی آیه مدلول آیه این است که راه شناخت امامت، نص است و ما در این بحثی نداریم؛ بلکه بحث در این است که آیا امامت بدون نص هم ثابت می‌شود یانه؟ در این آیه هیچ سخنی بر نفی و اثبات این مساله نیامده است.

نادرستی سخن فخر رازی که سر آمد مفسران اهل‌سنت می‌باشد، با‌ اندک تامل روشن می‌شود. بهتر است پاسخ فخر رازی را از زبان علامه طباطبائی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) بیان کنیم. علامه در تفسیر المیزان می‌نویسد:
قوله تعالی: اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً، ‌ای مقتدی یقتدی بک الناس، ویتبعونک فی اقوالک وافعالک، فالامام هو الذی یقتدی ویاتم به الناس، ولذلک ذکر عده من المفسرین ان المراد به النبوه، لان النبی یقتدی به امته فی دینهم، قال تعالی: «وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ، اِلَّا لِیُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ: » النساء- ۶۳، لکنه فی غایه السقوط.
اما اولا: فلان قوله: اِماماً، مفعول ثان لعامله الذی هو قوله:
جاعِلُکَ واسم الفاعل لا یعمل اذا کان بمعنی الماضی، وانما یعمل اذا کان بمعنی الحال او الاستقبال فقوله، اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً، وعد له (علیه‌السّلام) بالامامه فی ما سیاتی، مع انه وحی لا یکون الا مع نبوه، فقد کان (علیه‌السّلام) نبیا قبل تقلده الامامه، فلیست الامامه فی الآیه بمعنی النبوه (ذکره بعض المفسرین.)
واما ثانیا: فلانا بینا فی صدر الکلام: ان قصه الامامه، انما کانت فی اواخر عهد ابراهیم (علیه‌السّلام) بعد مجی ء البشاره له باسحق و اسماعیل، وانما جاءت الملائکه بالبشاره فی مسیرهم الی قوم لوط واهلاکهم، وقد کان ابراهیم حینئذ نبیا مرسلا، فقد کان نبیا قبل ان یکون اماما فامامته غیر نبوته.

[۴۱] طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۷۱، ناشر:منشورات جماعه المدرسین فی الحوزه العلمیه فی قم المقدسه، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۷ه.

(اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً) امام یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتداء کرده و در گفتار و کردارش از او پیروی می‌کنند، و به همین‌جهت عده‌ای از مفسران گفته‌اند: مراد از امامت همان نبوت است؛ زیرا نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتداء می‌کنند، هم‌چنان که خدای تعالی فرموده: ما هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای این که به اذن او پیروی شود)؛ لذا تفسیری که از جعل در «انی جاعلک للناس اماماً» به نبوت شده، به چند دلیل معقول نیست:
۱. کلمه «اماماً» مفعول دوم عامل خودش است و عاملش کلمه (جاعلک) است و اسم فاعل هرگاه به معنای گذشته باشد، عمل نمی‌کند و مفعول نمی‌گیرد، وقتی عمل می‌کند که یا به معنای حال باشد و یا آینده. (و یا بر مبتدا یا نفی و استفهام اعتماد کند پس از آنجایی که «جاعلک» عمل کرده، روشن می‌شود که به معنای اسقبال است).
بنابراین قاعده، جمله «اِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِماماً» وعده‌ای است به ابراهیم (علیه‌السّلام) که در آینده او را به مقام امامت می‌رساند و خود این جمله و وعده از طریق وحی به ابراهیم (علیه‌السّلام) ابلاغ شده است؛ پس معلوم می‌شود قبل از آن‌که این وعده به او برسد، پیغمبر بوده؛ از این‌رو، به طور قطع امامتی که بعدها به او می‌دهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته، (این جواب را بعضی دیگر از مفسرین نیز گفته‌اند).
۲. جریان امامت ابراهیم در اواخر عمر او و بعد از بشارت به اسحاق و اسماعیل بوده، ملائکه وقتی این بشارت را آوردند که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند، در سر راه خود سری به ابراهیم (علیه‌السّلام) زده‌اند و ابراهیم در آن موقع پیغمبری بود مرسل؛ پس معلوم می‌شود قبل از امامت دارای نبوت بوده و امامت او غیر از نبوت اوست.

از سخن فخر رازی جواب‌های دیگری نیز می‌توان گفت:
اولاً: اصل در کلام تاسیس است نه تاکید. یعنی خداوند در اینجا می‌خواهد یک مقام جدیدی را به حضرت بدهد که همان مقام امامت است نه این‌که نبوت و یا اطاعت او را که قبلاً داشت، تاکید نماید.
ثانیاً: اگر مراد از امامت، باز همان جعل نبوت باشد، فلسفه این جعل دوم چیست؟ جواب این سؤال را باید خود کسانی که معتقد به این نظریه هستند بدهد.
ثالثاً: همانطوری که ذکر شد، بیشتر علمای اهل‌سنت اعتراف کرده‌اند امامت در این آیه، غیر از مقام نبوت است. تصریحات کلام برخی آنان را ذکر کردیم. پس سخن فخر رازی و امثال ایشان را خود علمای اهل‌سنت نیز قبول ندارد و از اینجا بی پایگی نظریه ایشان روشن می‌شود.
بنابراین، امامت آخرین مقامی است که خداوند به حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) عنایت فرمود.

اعطای عهد الهی توسط خدا

چنانچه قبلاً متذکر شدیم، طرف پیمان مقام «امامت»، خود خداوند است. روی این جهت خداوند هر کسی را شایسته آن بداند، این عهدش را به او واگذار می‌کند.
در تفسیر نمونه اینگونه استدلال شده است:
من الآیه مورد البحث نفهم ضمنیا ان الامام (القائد المعصوم لکل جوانب المجتمع) یجب ان یکون معینا من قبل الله سبحانه، لما یلی: اولا: الامامه میثاق الهی، وطبیعی ان یکون التعیین من قبل الله، لانه طرف هذا المیثاق. ثانیا: الافراد الذین تلبسوا بعنوان الظلم، ومارسوا فی حیاتهم لحظه ظلم بحق انفسهم او بحق الآخرین، کان تکون لحظه شرک مثلا، لا یلیقون للامامه، فالامام یجب ان یکون طیله عمره معصوما. وهل یعلم ذلک فی نفوس الافراد الا الله؟

[۴۲] مکارم شیرازی، ناصر، الامثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج۱، ص۳۷۳.

از آیه مورد بحث، ضمنا استفاده می‌شود که امام (رهبر معصوم همه جانبه مردم) باید از طرف خدا تعیین گردد؛ زیرا: اولاً: امامت یک نوع عهد و پیمان الهی است و بدیهی است چنین کسی را باید خداوند تعیین کند؛ زیرا اوست که چنین پیمانی را به هر کس بخواهد می‌دهد.
ثانیاً: افرادی که رنگ ستم به خود گرفته‌اند و در زندگی آنها نقطه تاریکی از ظلم (اعم از ظلم به خویشتن یا ظلم به دیگران) و حتی یک لحظه بت پرستی وجود داشته باشد، قابلیت امامت را ندارند و به اصطلاح امام باید در تمام عمر خود معصوم باشد. و آیا کسی جز خدا می‌تواند از وجود این صفت آگاه گردد؟

نتیجه آیه

از آیه فوق سه‌مطلب استفاده می‌شود:
۱. امامت «عهد الهی» است، و هرکسی که شایسته آن باشد، به این عهد مفتخر می‌شود؛
۲. طرف عهد، خود خداوند است که فقط به افراد معصوم اعطاء می‌شود، و فرد معصوم را هم خدا می‌داند؛ زیرا او تنها کسی است که از ضمیر و اسرار انسان‌ها با خبر است.
۳. با توجه به نکات فوق، نصب این مقام تنها به دست خداوند است نه برای کسی دیگر.

آیه دوم

یکی از آیاتی که ثابت می‌کند گزینش «امام» و «خلیفه» تنها در اختیار خداوند می‌باشد، آیه ذیل است:
«یا داوُدُ اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْاَرْضِ؛

[۴۳] ص/سوره۳۸، آیه۲۶.

‌ای داوود، همانا تو را در زمین خلیفه (نماینده خود) ساختیم.»
در این آیه مبارکه، واژه «خلافت» به‌کار رفته و خداوند جعل خلافت را برای حضرت داود (علیه‌السّلام) به خودش نسبت داده است.
مرحوم طبرسی از مفسران به نام و لغت‌شناس شیعه، بعد از توضیح معنای «خلافت»، این آیه را دلیل بر نصب الهی خلافت گرفته است: الخلیفه: هو المدبر للامور من قبل غیره بدلا من تدبیره. وفلان خلیفه الله فی ارضه، معناه انه جعل الیه تدبیر عباده بامره. المعنی: ثم ذکر سبحانه اتمام نعمته علی داود (علیه‌السّلام) بقوله: (یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض) ‌ای: صیرناک خلیفه تدبر امور العباد من قبلنا بامرنا.

[۴۴] طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۸، ص۳۵۵، تحقیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعه الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.

خلیفه کسی است که تدبیر امور را از طرف شخص دیگر و به جای او برعهده می‌گیرد وقتی گفته می‌شود فلان کس خلیفه خدا در زمین است به این‌معنا است که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود، به او سپرده باشد. سپس خداوند به تمام کردن نعمت خود بر حضرت داود پرداخته و می‌گوید: «ای داود! همانا تو را خلیفه در زمین قرار دادیم» یعنی تو را خلیفه گردانیدیم تا به امر من امور بندگان را جانب ما تدبیر و مدیریت کنی.

قرطبی: این آیه نص در نصب امام است. قرطبی از مفسران مشهور اهل‌سنت، در تفسیر آیه ۳۰ از سوره مبارکه بقره (انی جاعل فی الارض خلیفه)، راجع به وجوب نصب امام و خلیفه در میان امت تصریح نموده و می‌گوید:
الرابعه: هذه الآیه اصل فی نصب امام وخلیفه یسمع له ویطاع لتجتمع به الکلمه وتنفذ به احکام الخلیفه ولا خلاف فی وجوب ذلک بین الامه ولا بین الائمه…

[۴۵] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴، ناشر:دار الشعب – القاهره.

مساله چهارم: این آیه اصلی است که دلالت می‌کند بر نصب امام و خلیفه‌ای که کلام او شنیده می‌شود و مورد اطاعت قرار می‌گیرد، تا به واسطه این امام وحدت کلمه ایجاد شود و دستورات خلیفه تنفیذ (استوار و ثابت شود) و هیچ اختلافی در واجب بودن نصب امام در بین امت اسلام و پیشوایان اسلام نیست.

بعد از تذکر این نکته، چند آیه را دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه ذکر کرده که از جمله آنها آیه مورد بحث است:
ودلیلنا قول الله تعالی: «انی جاعل فی الارض خلیفه» وقوله تعالی: «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض» وقال: «وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض». ‌ای یجعل منهم خلفاء الی غیر ذلک من الآی.

[۴۶] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴، ناشر:دار الشعب – القاهره.

دلیل ما بر این‌مطلب (نصب امام) این گفته خداوند است که «من در روی زمین، جانشینی [نماینده‌ای] قرار خواهم داد» و این گفته خداوند: «ای داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم.» و همچنین این سخن خداوند: «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند وعده می‌دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد» یعنی از بین آنها (از میان کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند) افرادی را به‌عنوان خلفاء منصوب می‌کند. و آیات دیگر …
قرطبی علاوه بر آیات فوق، واگذاری خلافت توسط ابوبکر به عمر را نیز دلیل بر وجوب نصب امام و خلیفه عنوان کرده و در پایان برخلاف عقیده مسلم اهل‌سنت، تصریح نموده که امامت رکنی از ارکان دین است:
ولقال قائل: انها لیست بواجبه لا فی قریش ولا فی غیرهم فما لتنازعکم وجه ولا فائده فی امر لیس بواجب ثم ان الصدیق رضی الله عنه لما حضرته الوفاه عهد الی عمر فی الامامه ولم یقل له احد هذا امر غیر واجب علینا ولا علیک فدل علی وجوبها وانها رکن من ارکان الدین الذی به قوام المسلمین.

[۴۷] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۵، ناشر:دار الشعب – القاهره.

پس دلالت می‌کند بر وجوب امامت؛ این‌که آن؛ رکنی (پایه‌ای) از ارکان دین است که به آن پایداری و بقاء مسلمانان وابسته است.

اسماعیل بروسوی از مفسران پر آوازه اهل‌سنت، خلافت را یک مقام اعطائی از جانب خداوند می‌داند:
وفی الآیه اشاره الی معان مختلفه منها: ان الخلافه الحقیقیه لیست بمکتسبه للانسان وانما هی عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء کما قال تعالی (اِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً) ‌ای اعطیناک الخلافه.

[۴۸] حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، ج۸، ص۲۱، ناشر:دارالفکر بیروت، بی تا.

این آیه به معناهای مختلفی اشاره دارد؛ از جمله این‌که خلافت حقیقی، برای انسان اکتسابی نیست؛ بلکه یک مقام اعطائی از جانب خدا و از فضل اوست که به هر کسی بخواهد عنایت می‌کند.؛ چنانچه خداوند فرموده است: من تو را خلیفه قرار دادم؛ یعنی به تو خلافت دادم.
در نتیجه:
اولاً: طبق دیدگاه مفسران اهل‌سنت همانند قرطبی که سخنش در ذیل آیه بیان شد، وجوب نصب امام و خلیفه از این آیه استفاده می‌شود؛
ثانیاً: تعبیر «انا جعلناک» صریح در این است که مقام امامت الهی است و امام با جعل مستقیم الهی به این مقام نایل می‌شود.
سخن اسماعیل بروسوی، صاحب تفسیر روح البیان، «ان الخلافه الحقیقیه لیست بمکتسبه للانسان وانما هی عطاء وفضل من اللّه یؤتیه من یشاء» که مقام خلافت را الهی دانسته اعترافی دیگر بر این حقیقت و نظریه شیعیان است؛ هم‌چنانکه آلوسی در آیه بعد، به الهی بودن مقام امامت اعتراف کرده است.

آیه سوم

سومین آیه که جعل و نصب الهی امامت را می‌رساند، آیه ذیل است.
«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ نافِلَهً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَاِقامَ الصَّلاهِ وَایتاءَ الزَّکاهِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ؛

[۴۹] انبیاء/سوره۲۱، آیه۷۳- ۷۲.

و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتی] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می‌کردند، و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.»

این آیه درباره حضرت ابراهیم و فرزندش اسحاق و نوه‌اش یعقوب است. حضرت ابراهیم طبق آیه ۱۰۰ سوره صافات از خداوند خواست: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ؛

[۵۰] صافات/سوره۳۷، آیه۱۰۰.

پروردگارا فرزندی صالح به من مرحمت کن». سرانجام وعده خداوند مستجاب شد، نخست اسماعیل و سپس «اسحاق» را به او مرحمت نمود که هرکدام پیامبر بزرگ خدا در جهت هدایت بندگان شدند.
در این آیه خداوند همین لطف و موهبت خویش را یادآوری می‌کند و در ضمن مقام «امامت» آنان را با جمله «وجعلناهم ائمه» اعلام می‌کند و می‌فرماید: ما آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می‌کردند.

خلوتی یکی از مفسران بزرگ حنفی در ذیل این آیه می‌گوید: مقام امامت از مواهب الهی است که برای امام جعل کرده و از ویژگی‌های امام این است که به امر خدا هدایت می‌کند:
وقوله وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا یشیر الی ان الامامه ایضا من المواهب و انه ینبغی ان الامام یکون‌هادیا بامر اللّه لا بالطبع والهوی… وقوله وَاَوْحَیْنا… یشیر الی ان هذه المعاملات لا تصدر من الانسان الا بالوحی للانبیاء وبالالهام للاولیاء وان طبیعه النفس الانسانیه ان تکون اماره بالسوء.

[۵۱] الخلوتی الحنفی، اسماعیل حقی بن مصطفی، تفسیر روح البیان، ج۵، ص۵۰۲، دار النشر، دار احیاء، التراث العربی – بیروت.

جمله «وجعلناهم ائمه یهدون بامرنا» اشاره دارد به این که «مقام امامت» از بخشش‌های الهی است و سزاوار این است که امام به امر خدا نه از روی هوای نفس خود هدایت‌گر باشد … و جمله «و اوحینا الیهم …» اشاره می‌کند که این کارها (انجام کارهای خیر، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات) از انبیاء به توسط وحی و از اولیاء به واسطه الهام خدا صادر می‌شود و الا طبع نفس انسانی به بدی امر می‌کند.

آیه چهارم

همانند آیه فوق، آیه دیگری نیز دلیل بر جعل الهی امامت در قرآن کریم بیان شده است:
«وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ؛

[۵۲] سجده/سوره۳۲، آیه۲۴.

و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما را هدایت می‌کردند.»
این آیه درباره بنی اسرائیل است که خداوند از میان آنها کسانی را که شرایط امامت و رهبری الهی را داشتند، به این مقام معنوی برگزید. در این آیه، صبر و یقین به آیات خدا دو شاخصه امامت برای این گروه بیان شده است؛ به همین‌جهت در آیه دیگر می‌فرماید:
«وَمِنْ قَوْمِ مُوسی اُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُون؛

[۵۳] اعراف/سوره۷، آیه۱۵۹.

از قوم موسی (علیه‌السّلام) گروهی هستند که دعوت به سوی حق می‌کنند و حاکم به حق و عدالت‌اند.»

در آیات سوم و چهارم نکات مهم و مربوط به امامت است که باید مورد توجه قرار داد:
نکته نخست: هدایت به امر خدا، معیار شناخت امام حق از امام باطل است. جمله «یهدون بامرنا» در هر دو آیه، یک معیار کلی و مهم را در جهت تشخیص و شناخت امامان و پیشوایان حق، در برابر رهبران و پیشوایان باطل برای ما ارائه می‌نماید که با تطبیق این میزان، هر دو امام را می‌توان از همدیگر تفکیک کرد.
مرحوم کلینی روایتی از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل کرده که معنای «یهدون بامرنا» را در آیه روشن می‌کند:
محمّد بن یحیی، عن احمد بن محمّد، ومحمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیی، عن طلحه بن زید، عن ابی عبد اللّه- علیه السّلام- قال: قال: الْاَئِمَّهُ فِی کِتَابِ اللَّهِ اِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ: «وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا» لَا بِاَمْرِ النَّاسِ یُقَدِّمُونَ اَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ اَمْرِهِمْ وَحُکْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُکْمِهِمْ قَالَ: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ» یُقَدِّمُونَ اَمْرَهُمْ قَبْلَ اَمْرِ اللَّهِ وَحُکْمَهُمْ قَبْلَ حُکْمِ اللَّهِ وَیَاْخُذُونَ بِاَهْوَائِهِمْ خِلَافاً لِمَا فِی کِتَابِ اللَّه.

[۵۴] شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۱۶، ناشر:اسلامیه، تهران، الطبعه الثانیه، ۱۳۶۲ ه. ش.

امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: ” امام در قرآن مجید دوگونه است در یک‌جا خداوند می‌فرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا؛ یعنی آنها پیشوایانی قرار دادیم که به امر خدا هدایت می‌کنند» نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خودشان مقدم می‌شمارند. و حکم او را برتر از حکم خود قرار می‌دهند، ولی در جای دیگر می‌فرماید: «وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَدْعُونَ اِلَی النَّارِ: ما آنها را پیشوایانی قرار دادیم که دعوت به دوزخ می‌کنند» فرمان خود را بر فرمان پروردگار مقدم می‌شمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار می‌دهند و مطابق هوس‌های خود و بر ضد کتاب اللَّه عمل می‌نمایند.
نکته دوم: اعطاء مقام امامت بعد از احراز صلاحیت:
در هر دو آیه مواردی همانند: انجام کارهای خیر، توجه به اعمال‌های عبادی، یقین و ایمان به آیات خدا و دیگر صبر و استقامت و استواری در پیاده کردن فرمان‌های الهی از جمله ویژگی‌های یک امام و رهبر الهی است. در حقیقت موارد فوق، یک امتحان از جانب خداوند است؛ همانگونه که درباره حضرت ابراهیم خواندیم که آن حضرت بعد از امتحان و آزمایش‌های سخت به مقام امامت نائل شد.
از اینجا نتیجه گرفته می‌شود که خداوند از درون انسان آگاه می‌باشد و کسی که این ویژگی‌ها را داشته باشد و نیز معصوم از هرگونه خطاء و اشتباه باشد به این مقام بر می‌گزیند.

آیه پنجم

«وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ؛

[۵۵] قصص/سوره۲۸، آیه۵.

ما می‌خواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم!»
جعل امامت مستضعفان، به دست خدا است. گرچه این آیه و آیات قبل آن، از ستمگری فرعون و استضعاف بنی اسرائیل سخن می‌گوید؛ اما هرگز منحصر به بنی اسرائیل نخواهد بود؛ بلکه آیه بیانگر یک قانون کلی برای همه اقوام و جمعیت‌ها در همه قرون و اعصار است؛ زیرا در آیه، کلمه «نرید» به صورت فعل مضارع آمده که معنای استمرار را می‌رساند.
یکی از بزرگان در این‌باره می‌نویسد: (نرید ان نمن) معنی ذلک ان هذه سیره الله، لا تختص بموسی و فرعون لان الله سبحانه وتعالی یاتی ب (نرید ان نمن) لا: اردنا ان نمن، … یعنی: ان الله سبحانه وتعالی جرت سنته ان الذین واجهوا طواغیت البشریه، لا طواغیت الامه فحسب، والطواغیت غلبوهم علی امرهم، فالله سبحانه وتعالی جرت ارادته التی لا خلف فیها والتی لا یمنع منها مانع ان یاتی دور یغلب هؤلاء علی طواغیت زمانهم (ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین).

[۵۶] جعفری، شیخ محمدرضا، الغیبه، ص۲۸-۲۹، ناشر:مرکز الابحاث العقائدیه، قم – ایران الطبعه الاولی ۱۴۲۰.

معنای این جمله این است که این سیره خدا اختصاص به موسی و فرعون ندارد؛ زیرا خداوند «نرید ان نمن» فرموده نه «اردنا ان نمن»، معنایش این است که خداوند طبق سنتش که خلف بردار نیست و چیزی هم مانع آن نمی‌شود زمانی را فراهم می‌آورد که ستم‌کشان و مستضعفانی را که مدتی در زیر ظلم طاغیان زمانشان به استضعاف کشیده، بر آنها غالب گرداند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهد.
بنابراین، آیه می‌گوید: ما (به صورت همیشگی) اراده داریم که بر مستضعفان منت بگذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان حکومت روی زمین قرار دهیم. این بشارت برای همه انسان‌های آزاده و خواهان حکومت عدل و داد است که یک زمانی حق بر باطل و ایمان بر کفر پیروز شده و بساط ظلم و جور برچیده خواهد شد.
یک نمونه از تحقق این مشیت الهی، حکومت بنی اسرائیل و زوال حکومت فرعونیان بود. و نمونه کاملترش حکومت الهی پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و یارانش بعد از ظهور اسلام بود، که پیوسته از سوی فرعون‌های زمان خود مورد تحقیر و استهزاء بودند، و تحت فشار و ظلم و ستم قرار داشتند و سرانجام خدا به دست همین گروه دروازه قصرهای کسراها و قیصرها را گشود و آنها را از تخت قدرت بزیر آورد و بینی مستکبران را به خاک مالید. اما نمونه فراگیر آن، ظهور حکومت حق و عدالت در تمام کره زمین بوسیله حضرت مهدی (ارواحناله‌الفداء) است.

بنابراین، آیه قانون کلی را بیان می‌کند اما بعضی از مصادیق آن در طول زمان تحقق پیدا کرده و برخی دیگر آن تا هنوز به وقوع نپیوسته است که با توجه به روایات اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) مصداق کامل و آخر آن در عصر ظهور امام زمان محقق خواهد شد.
اما نکته مهم این است که خداوند می‌فرماید: ما مستضعفان را در این عالم پیشوایان مردم و وارث زمین قرار می‌دهیم. آیه مبارکه از جعل امامت مستضعفان صحبت می‌کند و این جعل و نصب را هم مستقیماً خداوند به خودش نسبت می‌دهد. از این‌جا معلوم می‌شود که افراد بشر در این جعل و نصب پیشوا و امام برای مردم هیچ‌گونه نقش و اختیاری از خود ندارند و الا اگر اختیار به دست خود بشر بود از همان ابتدا قدرتمندان عالم این‌کار را می‌کردند. ولی خداوند در آیات متعدد که تا هنوز بیان شد این‌کار را از افراد بشر حتی از برگزیدگانش همانند پیامبران نفی کرده است.

حاکم حسکانی از محدثان دیگر اهل‌سنت از امام صادق (علیه‌السّلام) روایت می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به امام علی و دو فرزندش فرمودند: شما مصداق این آیه هستید:
حَدَّثَنِی اَبُو الْحَسَنِ الْفَارِسِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا اَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْفَقِیهُ قَالَ: حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَیْثَمِ الْعِجْلِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ، عَنْ اَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ یَقُولُ اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَظَرَ اِلَی عَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ فَبَکَی- وَقَالَ: اَنْتُمْ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی.
قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَی ذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ مَعْنَاهُ: اَنَّکُمْ الْاَئِمَّهُ بَعْدِی- اِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ: وَنُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ- وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ فَهَذِهِ الْآیَهُ فِینَا جَارِیَهٌ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ.

[۵۷] حاکم حسکانی، عبیدالله بن محمد، شواهد التنزیل، ج۱، ص۵۵۵، تحقیق:الشیخ محمد باقر المحمودی، ناشر:مؤسسه الطبع والنشر التابعه لوزاره الثقافه والارشاد الاسلامی- مجمع احیاء الثقافه، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۱ – ۱۹۹۰م.

مفضل بن عمر گفت: از جعفر بن محمد الصادق شنیدیم که گفت: پیامبر خدا به علی و حسن و حسین نگاه کرد و گریست و گفت: شما مستضعفان پس از من هستید.
مفضل می‌گوید: به او گفتم‌ ای پسر پیامبر معنای این سخن چیست؟ گفت: معنایش این است که شما امامان پس از من هستید، چون خداوند می‌فرماید: «وَ نُرِیدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» این آیه تا روز قیامت درباره ما جریان دارد.

در این آیه و آیه قبل که درباره گروهی از حق طلبان بنی اسرائیل است، تعبیر «وجعلنا منهم» و «نجعلهم» آمده و نیز تعبیر «وجعلناهم» که در مورد فرزندان حضرت ابراهیم (علیه‌السّلام) به‌کار رفته به صراحت، الهی بودن مقام امامت را بیان می‌کنند؛ زیرا خداوند جعل امامت را به خودش نسبت داده و می‌فرماید: من آنها را امام قرار دادم. و این صریح‌ترین دلیل بر این است که اولاً: مقام امامت یک مقام الهی است و ثانیا: جعل و نصب امام در این مقام به دست خداوند است نه به دست خود انسان.

آیه ششم

یکی از آیاتی که دلیل بر جعل الهی امامت می‌باشد، آیه ذیل است: «وَالَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ اَزْوَاجِنَا وَذُرِّیاتِنَا قُرَّهَ اَعْینٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ اِمَامًا؛

[۵۸] فرقان/سوره۲۵، آیه۷۴.

این آیه به دنبال آیاتی واقع شده که مهم‌ترین اوصاف بندگان خالص خدا (عباد الرحمن) را بیان می‌کنند و آخرین صفات آنها با توجه همت بلند‌شان این است که مقام امامت را از خداوند درخواست می‌کنند؛ لذا در مقام دعا می‌گویند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرار ده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!»

جمله «واجعلنا للمتقین اماما»، مفسران به دو وجه را ذکر کرده‌اند:
تفسیر نخست: درخواست امامت برای خود: بنا به تفسیر ابن عباس، معنای این جمله این است که آنها برای خود از خداوند امامت و پیشوایی بر پرهیزگاران را درخواست کردند.
با توجه به روایت ابن عباس مرحوم طبرسی از مفسران بزرگ شیعه، این جمله را این‌گونه معنا کرده است: (واجعلنا للمتقین اماما) ‌ای: اجعلنا ممن یقتدی بنا المتقون طلبوا العز بالتقوی لا بالدنیا.

[۵۹] طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۱۶، تحقیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعه الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.

پروردگارا، ما را از کسانی قرار ده، که اهل تقوی به آنها تاسی می‌جویند. آنها با این دعا، عزت را با تقوا نه با دنیا از خداوند درخواست کردند.

طبری در جامع البیان بعد از مطرح کردن تفسیر نخست، روایت ابن عباس را نقل کرده است: ذکر من قال ذلک حدثنی بن عبد الاعلی بن واصل قال ثنی عون بن سلام قال اخبرنا بشر بن عماره عن ابی روق عن الضحاک عن بن عباس فی قوله «واجعلنا للمتقین اماما» یقول ائمه یقتدی بنا.

[۶۰] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۱۹.

کسانی که قول نخست را گفته‌اند ذیل آیه آورده‌اند که ابن عباس گفته است: (واجعلنا للمتقین اماما) ما را پیشوایی پرهیزگاران قرار ده یعنی؛ پیشوایانی که به ما اقتدا کنند.

تفسیر دوم این است آنها از خداوند درخواست نمودند که متقیان را پیشوای آنان قرار دهد تا با اقتداء به متقیان، پیشوایان برای مردم بعد از خود قرار گیرند.
طبری این تفسیر مجاهد را این‌گونه نقل کرده است:
ذکر من قال ذلک حدثنا بن بشار قال ثنا مؤمل قال ثنا بن عیینه عن بن ابی نجیح عن مجاهد فی قوله واجعلنا للمتقین اماما قال ائمه نقتدی بمن قبلنا ونکون ائمه لمن بعدنا.

[۶۱] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۱۹.

طرفداران این نظریه از مجاهد در ذیل جمله «وجعلنا للمتقین اماما» آورده‌اند: پرهیزگاران را پیشوایان ما قرار ده تا به پیشنیان ما اقتدا کنیم و ما پیشوایان بعد از خود باشیم.

طبرسی درباره قول دوم می‌گوید: وقیل: معناه اجعلنا ناتم بمن قبلنا حتی یاتم‌ای: یقتدی بنا من بعدنا. والتقدیر: واجعل المتقین لنا اماما.

[۶۲] طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۳۱۶، تحقیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعه الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.

و گفته شده معنای جمله این است: اهل تقوا را پیشوای ما قرار ده که به آنها اقتدا کنیم تا دیگران بعد از ما به ما اقتدا کنند. تقدیر آیه این‌گونه بوده است: «واجعل المتقین لنا اماما».
از این‌که طبرسی قول دوم را به «قیل» نسبت داده روشن می‌شود که تفسیر مورد پسندش همان تفسیر نخست است. بیشتر مفسران اهل‌سنت نیز تفسیر نخست را پذیرفته‌اند.
طبری نیز قول اول را نزدیک‌تر به حقیقت می‌داند و می‌گوید:
قال ابو جعفر واولی القولین فی ذلک بالصواب قول من قال معناه واجعلنا للمتقین الذین یتقون معاصیک ویخافون عقابک اماما یاتمون بنا فی الخیرات لانهم انما سالوا ربهم ان یجعلهم للمتقین ائمه ولم یسالوه ان یجعل المتقین لهم اماما.

[۶۳] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۳۲۰.

سزاوار‌ترین هر دو قول در تفسیر آیه، به حقیقت، قول کسی است که گفته معنای جمله این است: خدایا ما را از برای پرهیزگارانی که از معاصی تو پروا می‌کنند و از عقاب تو می‌ترسند، پیشوا قرار ده تا در امر خیر به ما اقتدا کنند؛ دلیل نزدیک بودن این قول به حق این است که آنها از پروردگار‌شان خواستند که آنها را برای پرهیزگاران پیشوا قرار دهند نه این‌که متقیان را امامشان قرار دهد.

قرطبی نیز هردو قول را در جامع الاحکام نقل کرده و سپس قول اول را اختیار کرده است: والقول الاول اظهر والیه یرجع قول بن عباس ومکحول ویکون فیه دلیل علی ان طلب الریاسه فی الدین ندب.

[۶۴] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۳، ص۸۳، ناشر:دار الشعب – القاهره.

قول نخست ظاهر‌تر است که گفتار ابن عباس و مکحول نیز به آن برمی‌گردد. این جمله دلیل است بر این‌که طلب ریاست دینی کار پسندیده است.
نحوه استدلال به آیه: در این آیه، کلمه «واجعلنا» به کار رفته و توسط آن امامت بر متقیان از خداوند درخواست شده است. از اینجا روشن می‌شود که مقام امامت یک مقام الهی است و جعل و نصب شخص نیز به این مقام به دست خدا است؛ زیرا اگر به دست انسان بود، این درخواست از خدا معنی نداشت.
ابوالقاسم قشیری نیشابوری از مفسران اهل‌سنت بعد از این‌که جمله فوق را معنا کرده صراحتاً اذعان نموده آن گروهی که مقام امامت بر متقیان را از خداوند خواسته‌اند، اختیار خودشان را در جعل و نصب به این مقام نفی کرده‌اند:
(وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ اِمَاماً) الامام مَنْ یُقْتَدی به ولا یَبْتَدِع. ویقال ان الله مدح اقواماً ذکروا رتبه الامامه فسالوها بنوع تضرع، ولم یدَّعوا فیها اختیارهم؛ فالامامهُ بالدعاء لا بالدعوی.

[۶۵] قشیری نیشابوری، عبدالکریم بن هوازن، تفسیر القشیری المسمی لطائف الاشارات، ج۲، ص۶۵۲.

امام کسی است که به او اقتداء می‌شود و مقام امامت از نزد خود ساخته نمی‌شود. و گفته می‌شود که خداوند گروهی را که درخواست رتبه امامت بودند مدح کرده آنها امامت را با نوعی تضرع از خدا خواستند و اختیار داشتن در جعل امامت را برای خود ادعا نکردند. پس امامت با درخواست است نه با ادعا.

آیه هفتم

یکی از دلائل نصب و جعل الهی بودن مقام «امامت»، آیه ذیل است که حضرت موسی (علیه‌السّلام) وزارت و معاونت در برنامه‌هایش را برای برادرش‌ هارون از خداوند درخواست می‌نماید و می‌فرماید:
«وَاجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ اَهْلِی‌ هارُونَ اَخِی اشْدُدْ بِهِ اَزْرِی وَاَشْرِکْهُ فِی اَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً.

[۶۶] طه/سوره۲۰، آیه۲۹-۳۲.

وزیری از خاندانم برای من قرار بده؛ برادرم‌ هارون را، به وسیله او پشتم را محکم کن و او را در کار من شریک گردان.»
این آیه، مهمترین امری را که برای حضرت‌ هارون ثابت می‌کند، همان وزارت، وصایت و جانشنی اوست.
معنای وزارت در آیه: مفسران فریقین، واژه «وزارت» را به معاونت، پشتبانی و جانشنی در برپایی و پیشبرد امور یک مجموعه، معنا کرده‌اند.
ثعلبی «وزیر» را به معنای کمک کار و پشتیبان گرفته است: معینا و ظهیرا.

[۶۷] ثعلبی نیشابوری، احمد بن محمد، الکشف و البیان، ج۶، ص۲۴۳، تحقیق:الامام ابی محمد بن عاشور، مراجعه وتدقیق الاستاذ نظیر الساعدی، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۲۲ه-۲۰۰۲م.

قرطبی از دیگر مفسران اهل‌سنت می‌نویسد: طلب الاعانه لتبلیغ الرساله.

[۶۸] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۱، ص۱۹۲، ناشر:دار الشعب – القاهره.

حضرت موسی با این کلامش برای تبلیغ رسالتش از خداوند یاری خواست.
آلوسی نیز آیه را این‌گونه معنی می‌کند: «واجعل لی وزیرا من اهلی‌ هارون اخی» ‌ای معاونا فی تحمل اعباء ما کلفته. علی ان اشتقاقه من الوزر بکسر فسکون بمعنی الحمل الثقیل… وسمی القائم بامر الملک بذلک لانه یحمل عنه وزر الامور وثقلها او ملجا اعتصم برایه.

[۶۹] آلوسی بغدادی، سیدمحمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱۶، ص۱۸۴، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.

… یعنی‌ هارون را کمک کار من قرار بده در تحمل بارهای سنگینی که به عهده دارم. و بنابراین که این واژه، از «وزر» بکسر واو و سکون زاء، گرفته شده باشد، به معنای بار سنگین است. و کسی که اموری از جانب پادشاهی به عهده می‌گیرد، وزیر می‌گویند؛ زیرا او سنگینی امور را از دوش پادشاه برمی‌دارد و خود به انجام آن می‌پردازد یا وزیر پناهگاهی است که به رای او تمسک جسته است.

مفسران شیعه نیز «وزیر» را به «معاونت و جانشینی» معنا کرده‌اند.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان می‌نویسد: وانما سمی الوزیر وزیرا لانه یعین الامیر علی ما هو بصدده من الامور، اخذ من المؤازره التی هی المعاونه.

[۷۰] طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص۱۹، تحقیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات بیروت، الطبعه الاولی، ۱۴۱۵ه ۱۹۹۵م.

وزیر را که وزیر می‌گویند به این‌جهت است که او امیر و رئیس را در انجام امورش کمک می‌کند. این واژه، از ماده «مؤازره» که به معنای «معاونه» می‌باشد، گرفته شده است.

همانطوری که گفته شد، حضرت موسی (علیه‌السلام)، مقام وزارت و معاونت را برای برادرش حضرت‌ هارون (علیه‌السّلام) از خداوند درخواست نمود و خداوند هم این درخواست او را اجابت فرمود و در آیه دیگر چنین پاسخ می‌دهد: «قالَ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی؛

[۷۱] طه/سوره۲۰، آیه۳۶.

‌ای موسی! آنچه را خواستی به تو داده شد!»
و در آیه دیگر فرمود: «وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ اَخاهُ‌ هارُونَ وَزِیراً؛

[۷۲] فرقان/سوره۲۵، آیه۳۵.

ما به موسی کتاب آسمانی دادیم، و برادرش‌ هارون را برای کمک همراهش ساختیم.»
و روشن است که منظور از مقام وزرات، همان مقام جانشینی و خلافت است؛ لذا هنگامی که حضرت موسی (علیه‌السّلام) می‌خواست به کوه طور برود، حضرت‌ هارون را رسماً به‌عنوان جانشین خود در میان قومش معرفی کرد و فرمود: «وَقالَ مُوسی لِاَخِیهِ‌هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛

[۷۳] اعراف/سوره۷، آیه۱۴۲.

و موسی به برادرش‌ هارون گفت جانشین من در میان قوم من باش و (آنها را) اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی منما.»
همانطوری‌که پیدا است هم در جمله‌ای که حضرت موسی درخواست کرده، کلمه «اجعل» به‌کار رفته و هم خداوند در پاسخ فرموده است: «وجعلنا معه اخاه وزیرا»؛ و جعل وزرات و خلافت برای‌ هارون را به خودش نسبت داده است.
پس این آیه نیز دلیل روشن است که جعل خلافت به دست خدا و در اختیار او و تنها مصدر جعل خود او است نه افراد بشر. اگر جعل این مقام به دست بشر بود، درخواست حضرت موسی (علیه‌السّلام) معنا نداشت.

آیه هشتم

از جمله آیاتی که صراحت دارد، مقام امامت، یک مقام انتصابی است و نصب آن فقط به دست خدا است، آیه مبارکه ذیل است:
«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ؛

[۷۴] قصص/سوره۲۸، آیه۶۸.

و پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند، و آنان اختیاری ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک می‌گردانند برتر است.»
مفسران شان نزول این آیه را در مورد ولید بن مغیره (مرد ثروتمند مکه) و عروه بن مسعود ثقفی (رئیس طائف) ذکر کرده‌اند که مشرکان گفتند: چرا قرآن بر این دو نفر نازل نشد؟
«وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیم. اَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا ورَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ؛

[۷۵] زخرف/سوره۴۳، آیه۳۱- ۳۲.

و گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندی) از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟! آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می‌کنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضی را بر بعضی برتری دادیم تا یکدیگر را مسخر کرده (و با هم تعاون نمایند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع‌آوری می‌کنند بهتر است!»
آنگاه خداوند در آیه مورد بحث،

[۷۶] قصص/سوره۲۸، آیه۶۸.

جواب این گفتار مشرکان را این‌گونه بیان فرموده که اختیار جعل نبوت و نزول قرآن به دست خداست بر هر که بخواهد آن را نازل می‌کند.
مفسران در مورد کلمه «ما» در «ما کان» دو وجه را ذکر کرده‌اند:
وجه اول: «ما» نافیه باشد در این صورت باید بر کلمه «ویختار» وقف کرد و جمله بعد، از ماقبلش جدا معنا می‌شود؛ یعنی پرودگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی گزیند. و برای آنها اختیاری نیست؛ بلکه اختیار به دست خداست.
وجه دوم: «ما» موصوله باشد؛ در این صورت هردو جمله به هم وصل است و معنا این می‌شود: پرودگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و آنچه را برای آنان خیر و مصلحت دارد برمی‌گزیند.

[۷۷] شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۷۰، تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الاولی، ۱۴۰۹ه.

اگر دقت شود نتیجه‌ی هر دو وجه یکی است و آن اینکه گزینش نبی و از جمله گزینش امام و مصلحت‌ اندیشی برای انسان، در اختیار خداست نه مردم؛ زیرا اختیار به دست کسی است که علم به احوال شخص داشته باشد و چنین علمی مربوط به خداوند است.

منابع اهل‌سنت

انتخاب امور خیر و مصلحت مردم توسط خدا و امر نبوت و امامت بالاترین امر خیر و مصلحت:
با توجه به شان نزول آیه، مساله انحصار انتخاب الهی نبوت توسط خداوند روشن است. سؤال این است که نصب الهی امام از کجای آیه استفاده می‌شود؟
جواب این است که مساله امامت نیز از خود آیه استفاده می‌شود. در آیه مذکور چه کلمه «ما» را در «ماکان» نافیه گرفته شود یا موصوله، با بیان ذیل، این‌مطلب قابل اثبات خواهد بود.
در صورتی که «ما» نافیه باشد و بر کلمه «یختار» وقف شود معنایش این است که مطلق اختیار به دست خدا است و بندگان هیچ‌گونه اختیاری در هیچ امری را ندارند. از جمله اموری که بندگان در آنها از خود اختیار ندارد، انتخاب پیامبر و امام است.
اما در صورتی که کلمه «ما» موصوله باشد، معنای «ما» اثبات است و کلمه «یختار» بر سر او می‌آید در این صورت معنایش این می‌شود: خداوند آن چیزی را که خیر و مصلحت مردم در آن است برمی‌گزیند. بدون شک امر نبوت و امامت هر دو به مصلحت مردم و امت اسلامی است.
طبری «ما» را در این وجه، به معنای «الذی» گرفته و می‌گوید: فقال الله لنبیه محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) وربک یا محمد یخلق ما یشاء ان یخلقه ویختار للهدایه والایمان والعمل الصالح من خلقه ما هو فی سابق علمه انه خیرتهم نظیر ما کان من هؤلاء المشرکین لآلهتهم خیار اموالهم.

[۷۸] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۹، ص۶۰۸.

پس خداوند برای پیامبرش محمد (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فرمود: پروردگار تو‌ ای محمد هرچه را بخواهد می‌آفریند و برای هدایت و ایمان و عمل صالح از میان بندگانش آن کسی را که طبق علم سابقش خیر و مصلحت بندگان است، برمی‌گزیند. نظیر مشرکان که بهترین اموالشان را برای خدایانشان برمی‌گزینند.

بغوی از مفسران اهل‌سنت می‌گوید: (ما کان لهم الخیره) قیل (ما) للاثبات معناه ویختار الله ما کان لهم الخیره‌ای یختار ما هو الاصلح والخیر.

[۷۹] بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۴۱.

گفته شده که «ما» در جمله «ماکان لهم الخیره»، معنای اثبات دارد؛ معنایش این است که خداوند آن‌چه را که به خیر و نفع امتت است برمی‌گزیند. یعنی؛ آن‌چه را که اصلح و خیر است بر‌می‌گزیند.
با توجه به سخن این مفسران، آیه شریفه بیان می‌کند که خداوند هر امر خیر و هر چیزی که به مصلحت مؤمنان است بر‌می‌گزیند و بدون تردید چون خداوند عالم به همه امور است و احاطه علمی بر تمام امور دارد می‌داند چه چیزی خیر و به نفع و مصلحت مؤمنان است و همان را بر‌می‌گزیند.
بدون شک بالاترین امر خیر، مساله نبوت و رهبری جامعه پس از پیامبر است. همان‌گونه که تنها حق انتخاب و گزینش در همه امور خیر به دست خدا است، امر نبوت و امامت که بالاترین آنها است، نیز تنها خداوند حق انتخاب آن را دارد.
گذشته از این بیان در خصوص آیه فوق، که انتخاب نبوت و امامت را افاده می‌کند در منابع روائی، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جمله: «وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ» را به امر نبوت و امامت تفسیر نموده و تصریح کرده است که انتخاب این دو مقام به دست انسان نیست.

روایت علمای شیعه

این روایت علمای شیعه با استفاده از منابع اهل‌سنت در کتابهای‌شان آورده است.
سید بن طاووس، در کتاب «الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف» به آیاتی که در شان امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) نازل شده اشاره کرده و از جمله روایت ذیل را در رابطه به آیه مورد بحث از کتاب محمد بن مؤمن شیرازی که یکی از علمای اهل‌سنت است می‌آورد. متاسفانه اصل این کتاب فعلاً در دسترس ما نیست؛ به این لحاظ روایت را از منابع شیعه ذکر می‌کنیم:
سید بن طاووس می‌گوید: ومن ذلک ما رواه محمد بن مؤمن فی کتابه المذکور [المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر] فی تفسیر قوله تعالی «وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیره» باسناده الی انس بن مالک قال سالت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) عن معنی قوله «وربک یخلق ما یشاء»؟
قَالَ النَّبِیُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیْفَ یَشَاءُ ثُمَّ قَالَ «وَیَخْتارُ» اِنَّ اللَّهَ اخْتَارَنِی وَاَهْلَ بَیْتِی عَلَی جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبَنَا فَجَعَلَنِیَ الرَّسُولَ وَجَعَلَ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ (علیه‌السّلام) الْوَصِیَّ ثُمَّ قَالَ «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ» یَعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ اَنْ یَخْتَارُوا وَلَکِنِّی اَخْتَارُ مَنْ اَشَاءُ فَاَنَا وَاَهْلُ بَیْتِی صَفْوَهُ اللَّهِ وَخِیَرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ «سُبْحانَ اللَّهِ» یَعْنِی تَنْزِیهاً لِلَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ بِهِ کُفَّارُ مَکَّهَ ثُمَّ قَالَ «وَرَبُّکَ» یَا مُحَمَّدُ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ مِنْ بُغْضِ الْمُنَافِقِینَ لَکَ وَلِاَهْلِ بَیْتِکَ وَما یُعْلِنُونَ بِاَلْسِنَتِهِمْ مِنَ الْحُبِّ لَکَ وَلِاَهْلِ بَیْتِکَ.

[۸۰] ابن طاووس حلی، علی بن موسی، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص۹۷، چاپخانه:الخیام قم، چاپ:الاولی۱۳۹۹.

انس می‌گوید: از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) از معنای «وربک یخلق ما یشاء» پرسیدم آن حضرت فرمود: خداوند آدم را از گل آنگونه که خواست آفرید. سپس فرمود: «و یختار»، یعنی؛ خداوند من و اهل بیتم را بر جمیع مردم انتخاب کرد. ما را برگزید به من مرتبت نبوت داد و علی بن ابی‌طالب را وصی نمود آنگاه فرمود: ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ یعنی اختیار انتخاب را به مردم نداده‌اند. ولی من [خدا] برمی‌گزینم کسی را که می‌خواهم پس من و اهل‌بیتم برگزیده و امتیاز دار از میان مردمیم بعد فرمود: منزه است خدا از آنچه مشرکین مکه بر او شریک می‌گیرند. بعد فرمود: ‌ای محمّد! پروردگارت می‌داند چه در دل‌های خود پنهان کرده‌اند از کینه برای تو و خانواده‌ات و چه در زبان آشکار می‌کنند از علاقه به شما.
تعدادی از بزرگان شیعه همانند علامه مجلسی و شیخ صدوق و دیگران نیز این روایت را با استناد به کتاب شیرازی آورده‌اند:

[۸۱] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج۲۳، ص۷۴، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسه الوفاء، بیروت – لبنان، الطبعه الثانیه المصححه، ۱۴۰۳ – ۱۹۸۳ م.

[۸۲] شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۶۷۸، تحقیق ونشر: قسم الدراسات الاسلامیه- مؤسسه البعثه- قم، الطبعه الاولی، ۱۴۱۷هـ.

در روایاتی که از ائمه طاهرین (علیهم‌السّلام) رسیده به طور کلی امر امامت را یک امر الهی دانسته و بر انتخاب و انتصاب آن توسط خداوند تصریح کرده‌اند.
یکی از روایات این است: امام هشتم (علیه‌السّلام) در روایت طولانی، بعد از بیان صفات و ویژگی‌های امام، به عدم امکان گزینش امام توسط انسان اشاره نموده و فرموده است: فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ بِمَعْرِفَهِ الْاِمَامِ اَوْ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ…. اَظَنُّوا اَنَّ ذَلِکَ یُوجَدُ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ کَذَبَتْهُمْ وَاللَّهِ اَنْفُسُهُمْ وَمَنَّتْهُمُ الْاَبَاطِیلَ وَارْتَقَوْا مُرْتَقًی صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ اِلَی الْحَضِیضِ اَقْدَامُهُمْ رَامُوا اِقَامَهَ الْاِمَامِ بِعُقُولٍ حَائِرَهٍ بَائِرَهٍ نَاقِصَهٍ وَآرَاءٍ مُضِلَّهٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ اِلَّا بُعْداً- قاتَلَهُمُ اللَّهُ اَنَّی یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَقَالُوا اِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَوَقَعُوا فِی الْحَیْرَهِ اِذْ تَرَکُوا الْاِمَامَ عَنْ بَصِیرَهٍ- «وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ اَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکانُوا مُسْتَبْصِرِینَ» رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَاخْتِیَارِ رَسُولِهِ اِلَی اخْتِیَارِهِمْ وَالْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ- «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ».

[۸۳] شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۷۷۶-۷۷۷۷، تحقیق و نشر:قسم الدراسات الاسلامیه – مؤسسه البعثه – قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۷ه.

کیست که به شناخت امام برسد و بتواند او را انتخاب کند؟ از اختیار انسان دور است… آیا گمان بردند که «امام» در غیر خاندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یافت شود؟ به خدا سوگند خودشان خویش را تکذیب کردند و بیهوده آرزو بردند و بگردنه بلند لغزاننده‌ای گام نهادند که آن‌ها را بنشیب پرتاب کند، خواهند به عقل نارسای خود امامی سازند و برای گمراه کننده پیشوائی پردازند، جز دوری و دوری از مقصد حق بهره نبرند، خدا آنان را بکشد تا کی دروغ گویند! به راستی به پرتگاه برآمدند و دروغ بافتند و سخت به گمراهی افتادند و به سرگردانی گرفتار شدند، آنگاه که دانسته و فهمیده امام خود را گذاشتند و پرچم باطل افراشتند «شیطان کارشان را برابرشان آرایش داد و آنها را از راه برگردانید با آنکه حق جلو چشم آنها بود».

[۸۴] عنکبوت/سوره۲۹، آیه۲۸.

از انتخاب خدای جل جلاله و رسول خدا روی برتافتند و به انتخاب باطل خویش گرائیدند در حالی که قرآن آنها فرا می‌خواند به این‌که: و پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند، و آنان اختیاری ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شریک می‌گردانند برتر است.

بیان مجلسی بر عدم اختیار انسان در امامت

علامه مجلسی بعد از این‌که دو آیه ۳۱- ۳۲ سوره زخرف

[۸۵] زخرف/سوره۴۳، آیه۳۱-۳۲.

را بعد از آیه مورد بحث ذکر می‌کند، بر عدم صلاحیت انسان در اختیار و گزنیش امام، این‌گونه استدلال می‌نماید: اقول: الآیتان صریحتان فی ان الرزق والمراتب الدنیویه لما کانت بقسمته وتقدیره سبحانه فالمراتب الاخرویه والدرجات المعنویه کالنبوه وما هو تالیها فی انه رفعه معنویه وخلافه دینیه وهی الامامه اولی واحری بان تکون بتعیینه تعالی ولا یکلها الی العباد وایضا اذا قصرت عقول العباد عن قسمه الدرجات الدنیویه فهی احری بان تکون قاصره عن تعیین منزله هی تشتمل علی الرئاسه الدینیه والدنیویه معا وهذا بین بحمد الله فی الآیتین علی وجه لیس فیه ارتیاب ولا شک والله الموفق للصواب.

[۸۶] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، ج۲۳، ص۶۷، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، ناشر:مؤسسه الوفاء- بیروت – لبنان، الطبعه الثانیه المصححه، ۱۴۰۳- ۱۹۸۳ م.

این دو آیه، صریح در این است که قسمت و تقدیر روزی و مراتب دنیوی به دست خداست؛ پس مراتب اخروی و درجات معنوی، همانند نبوت و امامت است که آن دو، یک مقام بلند معنوی و خلافت دینی است سزاوار است که به تعیین خدا باشد و خداوند تعیین آن را به بندگان موکول ننماید.
و نیز طبق این آیات، عقل بندگان از قسمت درجات دنیوی قاصر است؛ پس به طریق اولی عقل بشر از تعیین امامت که یک ریاست دنیوی و دینی است قاصر است. روی این لحاظ بشر نمی‌تواند امام را تعیین کند. و سپاس خدا را که این دو امر در این دو آیه به صورت روشن بیان شده که هیچ‌گونه شکی در آن نیست.

استدلال علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام

علامه بحرانی بر انتصاب الهی امام این‌گونه استدلال کرده است: دلت الآیه علی نفی الخیره للخلق مطلقا فی الخلق والحکم فلیس لهم ان یثبتوا حکما ولا ینفوا حکما من قبل انفسهم ولا ان یختاروا احدا فیقدموه فی منزله ویاخروا غیره عنها بل الحکم فی ذلک کله لله تعالی، فکانت الآیه ناصه علی انه لا یجوز لاحد ان یختار اماما فینصبه فی الامامه بعد نص الله وقبله کما هو مفادها اذ لو صح ذلک لکان مناقضا لمدلول الآیه وحیث بطل الاختیار فی کل شئ بطل الاختیار للناس فی الامامه فوجب ان یکون الامام منصوصا علیه.

[۸۷] بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی امامه الاثنی عشر (علیه‌السّلام)، ص۱۵۵، تحقیق: تنقیح وتحقیق وتعلیق: السید عبد الزهراء الخطیب، ناشر: دار المنتظر للطباعه والنشر والتوزیع – بیروت – لبنان، چاپ الاولی۱۴۰۵ – ۱۹۸۵ م.

این آیه بر نفی اختیار بندگان مطلقا در امور خلق و حکم دلالت می‌کند. بنابراین، بندگان حق اثبات و نفی حکم را از نزد خودشان ندارند و نیز حق ندارند که کسی را برگزینند و آن را در یک جایگاهی مقدم کنند و دیگری را از آن مقام برکنار نمایند؛ بلکه حکم در این موارد همه برای خدا است. پس این آیه نص در این است که برای هیچ‌کسی جایز نیست که امامی را برگزیند و او در منصب امامت (بعد از نص خدا در این مورد یا قبل از آن) منصوب کند؛ زیرا اگر نصب امام برای هر کسی درست باشد، مناقض با مدلول آیه است. از آنجایی که طبق آیه اختیار بندگان در هر چیزی مورد اعتبار نباشد و باطل باشد، اختیار مردم در امامت نیز باطل است. پس واجب است که امام باید از جانب خداوند تعیین شده باشد.

نکته تکملیی آیه

نکته مهم این است که در آیه: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ»، کلمه «یختار» بر کلمه «یخلق» عطف شده و کلمه «ربک» بر سر یختار هم می‌آید. معنای آیه این می‌شود که پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و پروردگار تو هرچه را که به صلاح شما باشد برمی‌گزیند.
و در بحث روائی این آیه بیان شد که رسول خدا مصداق کلمه «ما» را امر نبوت و امامت دانسته است. در نتیجه آیه می‌گوید: گزینش «پیامبر» و «امام» در امر نبوت و امامت که به صلاح و خیر امت است، در اختیار خدا است.
آنوقت از آیه دیگر استفاده می‌شود، وقتی خداوند یک امری را برای مردم مقدر نماید و در نظر بگیرد، هیچ‌کس حق ان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.