پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

پراگماتیسم

واژه “Pragmatism” به‌معنای عمل‌گرایی برگرفته از “Pragma” به‌معنای کنش یا عمل می‌باشد

[۱] قنبری، آیت، نقدی بر اومانیسم و لیبرالیسم، ص۴۱، قم، فراز‌اندیشه، ۱۳۸۳، چاپ اول.

و پراگماتیسم یا پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint که مقابل “Intellectualism” یا مکتب‌ اندیشه و نظر جای دارد،

[۲] صالح، عبدالله، پراگماتیسم در اسلام، ص۴، تهران، علمی، بی‌تا، چاپ سوم.

نگرشی فلسفی است که همواره بر کنش، عمل و آنچه کارایی دارد، تاکید می‌ورزد.

[۳] قنبری، آیت، نقدی بر اومانیسم و لیبرالیسم، ص۴۱، قم، فراز‌اندیشه، ۱۳۸۳، چاپ اول.

فهرست مندرجات

۱ – سال تولد
۲ – عکس‌العملی در برابر عقل‌گرایی
۳ – زمینه شکل‌گیری
۴ – اصول پراگماتیسم
۵ – نظریه‌پردازان
۶ – روش‌شناسی
۷ – تفاوت رفتار و عمل
۸ – جوانب عمل‌گرایی از موضع فلسفی
۹ – انواع عمل‌گرایی از دید دیویی و جیمز
۱۰ – بررسی ویژگی‌های مکتب
۱۱ – ویژگی‌های عمومی پراگماتیسم
۱۱.۱ – ویژگی‌های جهان از نظر پراگماتیست‌ها
۱۲ – زمینه‌های پراگماتیسم
۱۲.۱ – تاثیر نظرات فرانسیس بیکن
۱۲.۱.۱ – بیکن از نظر راولی
۱۲.۱.۲ – بیکن از نظر سورلی
۱۲.۲ – نگاه ابزارانگاری به علم
۱۲.۳ – روش بیکن
۱۲.۴ – هدف علم از نظر بیکن
۱۲.۵ – ارزشمندی عمل در نگاه بیکن
۱۲.۶ – سه دوره تاریخ‌ اندیشه غرب
۱۲.۷ – تاثیر دکارت در پراگماتیسم
۱۳ – فلاسفه تجربی مسلک
۱۳.۱ – لاک و هیوم
۱۳.۲ – کانت
۱۳.۲.۱ – نظر کانت درباره واقع‌نمایی ادراک
۱۳.۲.۲ – رد تحلیلات کانت
۱۳.۲.۳ – نظر کانت در مباحث مابعدالطبیعه
۱۳.۲.۴ – اثرگذاری کانت بر پراگماتیسم
۱۳.۳ – هگل
۱۳.۴ – مارکس
۱۳.۵ – نیچه
۱۳.۵.۱ – اثرگذاری نیچه در پراگماتیسم
۱۳.۶ – ارنست ماخ و داروین
۱۳.۷ – عوامل پاگرفتن پراگماتیسم
۱۴ – سودطلبی علم جدید
۱۵ – آرای سه فیلسوف پراگماتیست
۱۵.۱ – پیرس
۱۵.۲ – ویلیام جیمز
۱۵.۳ – جان دیوئی
۱۵.۴ – شیلر
۱۶ – کارکردگرایی در غرب
۱۶.۱ – دفاع از دین
۱۶.۱.۱ – دفاع نظری
۱۶.۱.۲ – دفاع پراگماتیستی
۱۶.۲ – اندیشه عصر جدید
۱۶.۳ – بحث از خدا و دین
۱۷ – بررسی نقد پراگماتیسم
۱۷.۱ – تعریف قدما از حقیقت
۱۷.۲ – مناقشه در تعریف
۱۷.۳ – بررسی وجود حقیقت
۱۷.۴ – استدلال منکرین بر رد فلسفه
۱۷.۵ – سه نکته
۱۷.۶ – معیار شناخت
۱۷.۷ – تفکیک حق و نافع
۱۸ – عمده اشکالات بر منطق عمل
۱۸.۱ – معیار عمل برای حقیقت
۱۸.۲ – اشکال دیگر بر پراگماتیست‌ها
۱۹ – پانویس
۲۰ – منبع

سال تولد

پراگماتیسم در ثلث آخر قرن نوزدهم میلادی، در امریکا تولد یافت و بر علوم مختلفی ازجمله روان‌شناسی و تعلیم و تربیت اثر گذاشت.

[۴] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۶، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

این مکتب فلسفی با ویژگی‌های زندگی امریکایی، نخستین‌بار توسط چارلز پیرس به سال ۱۸۷۸ به‌عنوان یک روش مطرح شد. سپس ویلیام جیمز، جان دیویی و آرتور بالفور (A. Balfour)، فردیناند شیلر و‌ هانس ویهنگر (H. Vaihinger) روایات متعددی از آن ارائه دادند. این واژه، نه به‌عنوان یک روش یا یک مکتب، بلکه به‌عنوان قواعد مبتنی‌ بر تجربه در حوزه اخلاق عملی توسط کانت به‌کار برده شده بود. توجه به غایت فعل، در این‌گونه قواعد، باعث شد که کانت آن‌ها را پراگماتیک بنامد.

[۵] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۹۶، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

عکس‌العملی در برابر عقل‌گرایی

امیل دورکیم عمل‌گرایی را عکس‌العملی در برابر عقل‌گرایی سنتی می‌دانست؛ دیویی و هربرت مید نیز همانند مارکس معتقدند که فلسفه سنتی بی‌محتوا، صوری و بی‌فایده است. طبق نظر کاپلان عمل‌گرایی، نسخه بدل تجربه‌گرایی معنایی (Semantic Empiricism) است که آن نیز خود، نتیجه بسط تجربه‌گرایی ارزشی (Epistemic Empiricism) محسوب می‌شود.

[۶] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۶، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

پراگماتیسم دیدگاه، روش و فلسفه‌ای است که نتایج عملی ایده‌ها و عقاید را به‌عنوان معیار تعیین ارزش و صدق آن‌ها به‌کار می‌برد. به‌ اعتقاد ویلیام جیمز، دیدگاهی است که از آغاز اشیاء، اصول و مقولات را کنار می‌گذارد و به غایت اشیاء، دستاورد، نتایج و واقعیات عملی توجه می‌کند. مکتب پراگماتیسم بر تجربه، تحقیق تجربی و حقیقت از آن حیث که نتایجی قانع‌کننده دارند، تاکید می‌ورزد. تاکید اصلی آن بر روش و دیدگاه است، فلذا تلقی اولیه از آن، یک نظام منسجم و سیستماتیک نبوده است؛ از این حیث، دیویی به‌جای پراگماتیسم، واژه “Instrumentalism” (ابزارگرایی) را به‌کار می‌برد، بدین‌خاطر که این واژه تاکید بیشتری بر جنبه روشی دارد. او روش تجربه را اصل می‌داند و تفکر و نظریه‌ها را به‌عنوان وسایلی برای تطابق یک ارگانیسم با محیط تفسیر می‌کند؛ بنابراین به‌زعم دیویی، پراگماتیسم روش تحقیق تجربی است که به همه حوزه‌های تجربه انسانی گسترده شده است.

[۷] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۹۷-۹۶، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

چنانچه ملاحظه می‌شود، در این مکتب برای تشخیص صحیح از سقیم، حقیقت از غیرحقیقت، به‌جای آنکه موضوعی را از لحاظ نظری و با استدلال مطالعه نماید، اثر عملی و فایده آن بررسی می‌شود.

[۸] صالح، عبدالله، پراگماتیسم در اسلام، ص۵، تهران، علمی، بی‌تا، چاپ سوم.

زمینه شکل‌گیری

از میان مکاتب غربی مربوط به قرن بیستم، می‌توان به سه مکتب مهم فلسفی و ایدئولوژیک داروینیسم، پراگماتیسم و اومانیسم امریکایی اشاره نمود که سهم عمده‌ای در توسعه فرهنگ غربی داشتند. رهبران مکاتب مذکور، از مکتب تحول انواع داروین بهره بردند. پیدایش داروینیسم، روشنفکران دینی غرب، به‌ویژه ویلیام جیمز و جان دیویی را برانگیخت تا در مقابل آموزه‌های کلیسا و نیز در باب سرشت انسانی موضع بگیرند. بنابراین، نظریه داروین، زمینه‌ساز پیدایش مکتب عمل‌گرایی و انسان‌مداری و سایر تحولات فکری-فلسفی غرب بود که آثار آن در ساختار حیاتی جامعه مدنی غرب پدیدار شد.

[۹] رهنمایی، احمد، سیری در تحولات فرهنگی-سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم، ص۱۷۹، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۵، چاپ نهم.

اصول پراگماتیسم

اصول پراگماتیسم

[۱۰] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۱۰۳-۹۹، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

۱- طبیعت‌گرایی (Naturalism)؛ طبق این اصل هرگونه امور فوق‌طبیعی یا دخالت نیروهای فوق‌طبیعی یا موجود طبیعی انکار و طبیعت برابر وجود می‌شود؛ از سوی دیگر، به‌دلیل آنکه طبیعت، قلمرو تجربه است، طبیعت‌گرایی ملازم تجربه‌گرایی می‌باشد. لذا طبق نظرگاه فلاسفه عمل‌گرا تجربه، اصل واقع می‌شود. بدین‌نحو، طبیعت قلمرو انسان است و به‌دلیل حذف عالم مافوق طبیعی، انسان مرجع امور می‌شود. این در حالی است که علم‌گرایی نیز، در این راستا به‌مدد اومانیسم و روش تجربی، جوانب عالم درون تجربه را گسترش می‌دهد.
۲- ابزارانگاری؛ این اصطلاح، به یک معنا معادل پراگماتیسم است؛ اما به‌عنوان یک اصل، مورد قبول همه پراگماتیست‌هاست (به‌استثنای پیرس). ابزارانگاری به این معناست که تفکر، پدیده‌ها و نظریه‌ها به‌عنوان وسایلی برای تطابق ارگانیسم با محیط تفسیر شود. میزان سنجش آن، مرجعیت دادن انسان است. این اصل از لوازم عمل‌گرایی محسوب نمی‌شود.
۳- اصالت منفعت (Utilitarianism)؛ بنابراین اصل، باید نتیجه یا سود پایان عمل را لحاظ کرد؛ بدین‌معنا حقیقت ثابتی وجود ندارد. بر این اساس، جریان امر طبق صورت منطقی پیش نمی‌رود، بلکه انسان ابتدا نتیجه را در نظر می‌گیرد و برای آن مقدماتی فراهم می‌آورد تا آن نتیجه را تامین نماید. اگر در کل، حقیقت وجود داشته باشد، در نتیجه و غایت و منفعت نیز نهفته است که طبق نظر عمل‌گرایان، حقیقت، عمل و نتیجه را انسان می‌سازد؛ یعنی چیزی به‌نام حقیقت وجود ندارد بلکه یک فرض و امری نامطلق است. با این نگاه، اصولا هیچ‌گونه دیدگاه واحدی وجود نخواهد داشت و در همه ابعاد و به عدد انسان‌ها حقیقت متکثر خواهد شد و بدین ترتیب، پلورالیسم نیز شکل می‌گیرد. بنابراین، نسبی‌گرایی و فردگرایی نیز از آثار این دیدگاه و جزو اصول اولیه پراگماتیسم می‌باشد.
۴- علم‌گرایی؛ این اصل از اصول اساسی این مکتب فکری است که لوازم اومانیستی دربر دارد و به این معناست که روش علمی جدید به‌عنوان اساس فلسفه به‌کار برده شود؛ به‌قول شیلر فلسفه به حل مسائل انسان می‌پردازد که از روش علمی بهره می‌برد تا منفعتی برای انسان داشته باشد. طرفداران پراگماتیسم، روش علمی را در عرصه‌های روان‌شناسی، تعلیم و تربیت و نیز علوم اجتماعی در حوزه تجربه انسانی گسترانیده‌اند. بدیهی است که ملاک صحت و استعمال این روش منوط به کاربردی‌بودن، رضایت‌بخش‌بودن، نتیجه‌آوربودن و مفیدبودن در مقام عمل است و این همه مزایایی است که روش علمی دارد.
براین اساس چنین نتیجه می‌گیریم که این اصول، اومانیسم را در پی دارد؛ لذا باید این مکتب فکری را یک مکتب اومانیستی دانست. از سوی دیگر، پراگماتیسم طیف گسترده‌ای از اومانیست‌ها را در فرهنگ غرب و به‌خصوص امریکا احیاء کرده است و آن‌ها را از لحاظ جهان‌بینی، تغذیه و تحکیم کرده است. جهان‌بینی و دیدگاه‌های اومانیست‌های جدید غربی و امریکایی که تحت عناوین اومانیسم علمی (Scientific Humanism) یا طبیعت‌گرایی اومانیستی (Humanistic Naturalism) رواج یافته است، صریحا از حمایت پراگماتیستی برخوردار است. شاید به‌همین‌خاطر است که پراگماتیست‌ها اصلی‌ترین حامیان اومانیسم جدید در امریکا هستند.

[۱۱] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۱۰۹-۱۰۸، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

نظریه‌پردازان

الف) چارلز سندرس پیرس (Charles Sanders Peirce: 1839-1914)؛ وی پدر پراگماتیسم امریکایی در قرن بیستم بود که برداشتی محدود از آن داشت، از دید او از منظر مفهوم‌شناسی برای ارائه معنای روشن از مفاهیم باید بتوان به‌صورت عملی آزمایش‌ها و تجربیات را توصیف نمود؛ در غیر این‌صورت مفاهیم بی‌معنایند. در این راستا، مفاهیم مابعدالطبیعی فاقد معنایند که زمینه را برای تردید در آموزه‌های دینی فراهم می‌سازد.

[۱۲] رهنمایی، احمد، سیری در تحولات فرهنگی-سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم، ص۱۸۱-۱۸۰، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۵، چاپ نهم.

ب) ویلیام جیمز (William James: 1842-1910)؛ عمل‌گرایی جیمزی نظر به کشف حقیقت دارد تا بیان مفاهیم و اثبات معانی. فلسفه جیمز متعادل‌تر از پیرس است، اما اصول و محتوای فلسفه او نیز در حقایق تردید نمود تا آنجا که جیمز در امور دینی و معنوی به جعل اصطلاح تجربه خصوصی دینی پرداخت و معرفت دینی را تا حد یک تجربه فردی و روانی تنزل داد. در نظر او، اعتقادات و باورداشت‌ها وقتی حقیقت می‌یابند که بتوانند در هر شرایطی به‌طور نسبی نتیجه‌بخش و نیز با هر شرایطی سازگار باشند. همچنین، او بر نسبیت و توجه به تساهل دینی تاکید داشت و این نارسایی از فهم دین در آثار او معلول نگرش وی به دین از منظر روان‌شناسی است.

[۱۳] رهنمایی، احمد، سیری در تحولات فرهنگی-سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم، ص۱۸۳-۱۸۱، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۵، چاپ نهم.

ج) جان دیویی (john Dewey: 1859-1952)؛ بعد از جیمز، پراگماتیسم امریکا مبتنی‌ بر‌ اندیشه دیویی بود؛ او درصدد ارائه دیدگاهی معتدل‌تر بود. اصطلاح تصدیق‌پذیری موثق (Warranted Assertibility) را جایگزین «حقیقت» نمود؛ پس باورها هنگامی به‌طور اطمینان قابل تصدیق‌اند که بتوانند در شرایط مختلف فایده‌مند باشند.

[۱۴] رهنمایی، احمد، سیری در تحولات فرهنگی-سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم، ص۱۸۲، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۵، چاپ نهم.

او که ملهم از داروین است، معتقد است که تاریخ فلسفه غرب، شاهد به‌وقوع پیوستن بسیاری از تحولات علمی،‌ اندیشه‌ای و تاریخی است که بافت حیاتی، اجتماعی، فرهنگی، دینی غرب را متحول ساخته است. وی این تحولات را دلیل تاثیر نظریه داروین می‌دانست.

[۱۵] طاهری، حبیب‌الله، بررسی مبانی فرهنگ غرب و پیامدهای آن، ص۱۴۵، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۳، چاپ اول.

از نظر او پراگماتیسم مکتب ابزارانگاری است که براین اساس، عالم همان است که انسان آن را تجربه می‌کند. انسان معیار همه چیز است از جمله عالم، خداوند و حقیقت که همه‌اش دستاوردی انسانی است که برای رفع حوایج ظاهری و باطنی انسان توسط خود او آفریده شده‌اند.

[۱۶] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۹۸، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

از نظر او، ذهن به‌عنوان یک ساختار و فراگردی فکری دارای مراحلی چون تعریف شناخته‌ها در جهان اجتماعی، تعیین خطوط اصلی شیوه‌های احتمالی رفتار، تصور پیامدهای راه‌های دیگر کنش، هدف احتمالات بعید و برگزیدن شیوه بهینه کنش، می‌باشد. این تاکید بر فراگرد فکری، در تحول نظریه کنش متقابل نمادین بسیار تاثیر داشته است.

[۱۷] ریتزر، جورج، نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص۲۶۹، محسن ثلاثی، تهران، علمی، ۱۳۸۰، چاپ پنجم.

د) فردیناند شیلر (F. C. Schiller)؛ او ترجیح می‌دهد به‌جای پراگماتیسم از لفظ اومانیسم استفاده کند. او به تلفیق منطق و روان‌شناسی می‌پردازد که در این راستا فیلسوف می‌تواند بر تمام علومی که با کشف حقایق انسانی سر و کار دارد، نظارت کند. اهمیت روان‌شناسی از دید شیلر به‌خاطر آن است که فلسفه حیطه انسان و تجربه‌های اوست. بنابراین، تلقی او از این مکتب، با ابتناء بر اصالت انسان، گویای ماهیت اومانیستی پراگماتیسم است.

[۱۸] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۹۷-۹۸، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

ه) هربرت مید؛ او را می‌توان یکی از رهبران عمل‌گرایی دانست و دیویی نیز مفسر اصلی این نظریات بود.

[۱۹] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۶، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

دو ریشه فکری مهم کار مید به‌طور خاص و نظریه کنش متقابل نمادین به‌طور عام، فلسفه عمل‌گرایی و رفتارگرایی روان‌شناختی است.

[۲۰] ریتزر، جورج، نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص۲۶۸، محسن ثلاثی، تهران، علمی، ۱۳۸۰، چاپ پنجم.

روش‌شناسی

پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint، تجربه‌گراست که در آن، نقش حس و تجربه در تثبیت فرهنگ سکولار بارز است.

[۲۱] طاهری، حبیب‌الله، بررسی مبانی فرهنگ غرب و پیامدهای آن، ص۱۴۵، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۳، چاپ اول.

بنابر اعتقاد عمل‌گرایان، حسیات، اکتسابی و حاصل شرایط عینی است. به‌قول دیویی معنای یک شیء منوط به اثری است که بر جای می‌گذارد و عقیده‌ خوب یا بد بستگی به فعالیت‌هایی دارد که در ارگانیسم برمی‌انگیزد که نتیجه‌اش رضایت‌بخش یا غیرقابل قبول است. علاوه‌بر نتیجه، منشا قضیه با آنچه در جامعه صورت نهاد به خود گرفته، در ارتباط است. بنابراین، حقیقت به عمل انسان‌ها بستگی دارد. در کنش متقابل نمادی نیز مانند پراگماتیسم، منطق صوری پایگاه مبهمی دارد و عقل هرگز جایگاه معتبر و قابل درکی ندارد.

[۲۲] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۶، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

تفاوت رفتار و عمل

جامعه‌شناسانی چون تالکت پارسونز و شلر و کنش‌گرایانی نظیر هربرت بلومر (H. Blummer)، به‌جای تاکید بر رفتار بر مفهوم پیچیده عمل (و یا کنش) توجه دارند. شلدون (Sheldon) با ترجیح اصطلاح عمل، رفتار را در مجموع حرکات قابل مشاهده و نیز به‌شیوه انفرادی حرکات مشهود اطلاق می‌کند. عمل در فعالیت انسانی، حاکی از چیزی است که عامل را با محیط پیرامونش می‌پیوندد.

[۲۳] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۱-۲۷۳، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

چهار عنصر متمایز کننده عمل و رفتار عبارت‌اند از:
۱- هدفی که عامل در حین عمل خود در نظر دارد؛
۲- موقعیت عامل؛
۳- حواس عامل که راهنمای رفتار اوست؛
۴- کوشش او، یعنی نیرویی که برای حفظ تعادل و تغییرات محیط پیرامون به‌کار می‌برد تا عوامل بیرونی محیط سازگاری کند.
در صورت دریافت این چهار جزء سازنده در رفتار می‌توان آن را عمل نامید؛ ولی اگر به اولین و سومین عامل توجه شود، می‌توان عمل را رفتاری نامید که از طریق مداخله وجدان عامل، به‌صورت نوع خاص (عمل) از یک جنس عام (رفتار) معین شود.

[۲۴] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۳، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

جوانب عمل‌گرایی از موضع فلسفی

۱- از دید آنان حقیقت یا واقعیت، به‌گونه آماده در جهان واقعی وجود ندارد، بلکه در ضمن عملکرد ما در جهان فعال می‌گردد.
۲- دانش افراد در باب جهان مبتنی‌بر سودمندی آن می‌باشد که به محض ناکارآمد شدن آن، دستخوش تحولاتی می‌گردد.
۳- افراد، شناخته‌های اجتماعی و فیزیکی خود را نیز با ابتناء بر فایده آن تعریف می‌نمایند.
۴- شناخت کنشگران در گرو کار عملی آن‌ها در جهان می‌باشد.

[۲۵] ریتزر، جورج، نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص۲۶۹-۲۶۸، محسن ثلاثی، تهران، علمی، ۱۳۸۰، چاپ پنجم.

انواع عمل‌گرایی از دید دیویی و جیمز

یکی، واقع‌گرایی فلسفی (وابسته به مید)؛ دیگری، عملگرایی تسمیه‌گرایانه (وابسته به دیویی و جیمز). به نظر آن‌ها نظریه کنش متقابل نمادین بیشتر متاثر از رهیافت تسمیه‌گرایانه می‌باشد که حتی با واقع‌گرایی فلسفی ناسازگار است. موضع تسمیه‌گرایانه این است که هرچند پدیده‌های کلان موجودند، اما بر آگاهی و رفتار افراد، اثر مستقل ندارد و عاملان، آزادند که هنجارها و باورهای اجتماع را برحسب منافع شخصی بپذیرند و یا رد و تعدیل کنند. برعکس واقع‌گرایان اجتماعی، بر این امر تاکید دارند که جامعه چگونه فراگردهای ذهنی را می‌سازد و نظارت می‌کند. کنشگران به‌جای آنکه عاملان آزادی باشند، شناخت‌ها و رفتارهایشان متاثر از اجتماعی گسترده‌تر است.

[۲۶] ریتزر، جورج، نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ص۲۲۶۹-۲۷۰، محسن ثلاثی، تهران، علمی، ۱۳۸۰، چاپ پنجم.

بررسی ویژگی‌های مکتب

طبق مبانی پراگماتیسم، عمل، مهم‌ترین فایده هر چیزی است؛ پس مهم‌ترین دستاورد آن، علاوه‌بر فایده، از یک حیث اشاعه اومانیسم جدید غرب و به‌خصوص امریکاست. بی‌شک، اومانیسم جدید از بستر عمل‌گرایی برخاسته است.

[۲۷] خاتمی، محمود، ملاحظاتی درباب مدرنیته و پست‌مدرنیسم، رهیافت‌های فکری- فلسفی معاصر در غرب، ج۴، ص۱۰۴، به کوشش گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۸۷، چاپ اول.

برای بررسی این مکتب می‌توان ویژگی‌های آن را در چند مورد تلخیص کرد:
۱- مساله جسم – ذهن؛ عمل‌گرایان بین جسم و روان تمایزی قائل نمی‌شدند؛ زیرا تمایز را غیرمنطقی می‌پنداشتند؛ آن‌سان که انتقادشان بر این دو مساله به‌صورت نبردی فلسفی درآمد. آنان تمایز را معلول تفکیک مصنوعی و مقوله‌بندی مجزا به‌منظور تحلیل آسان آن تلقی کردند. از نظر آنان آنچه به‌عنوان روان شناخته می‌شود، ناشی از اعمال جسمانی حواس است؛ حالات روانی و غیرروانی که در جهت قراردادن کنش، در یک وضعیت فرعی عمل می‌کند، بر تمایزی خیالی تکیه دارد و چاره آن است که سعی شود عمل انسان مبنا شود، نه محصول تن یا روان.

[۲۸] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۷-۲۷۸، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

[۲۹] اسکیدمور، ویلیام، تفکر نظری در جامعه‌شناسی، ص۲۶۲-۲۶۴، جمعی از مترجمان، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۵، چاپ اول.

۲- فرد و جامعه؛ آنان فرد و جامعه را از یکدیگر مجزا نمی‌دانستند و می‌پنداشتند که افراد در جامعه و توسط جامعه شکل می‌گیرند، اما در عین حال انسان خلاق، کنش فردی و اجتماعی را چنان می‌سازد که هست. وقتی بین جامعه و افراد وحدت و یگانگی باشد، واکنش‌های اجتماعی آن‌ها تعدیل و اصلاح می‌گردد و موضوع چنین می‌شود که هر فرد چه اثری بر اجتماع باقی گذاشته و چه تاثیری از آن پذیرفته است. در چنین برداشتی افراد بازیگر نقش‌ها نیستند، بلکه در کنش اجتماعی سهیمند، بدون آنکه بر تفوق خواسته‌ها و انگیزش‌ها و ارزش‌های فردی پافشاری کنند.

[۳۰] توسلی، غلام‌عباس، نظریه‌های جامعه‌شناسی، ص۲۷۸، تهران، سمت، ۱۳۷۶، چاپ ششم.

۳- طرد متافیزیک؛ این مساله از عدم تمایز ذهن و جسم و نیز فرد و جامعه، در افکار پراگماتیست‌ها ناشی می‌شود. از دید آنان، دستاورد ذهن در جسم و حواس ظهور می‌کند؛ چراکه آن‌ها عمل را مبنا قرار می‌دهند. همچنین، زمانی که فرد و جامعه باهم به‌عنوان یک واحد در نظر گرفته ‌شوند، مساله عمل اجتماعی- انسانی نیز تغییر می‌یابد.

[۳۱] اسکیدمور، ویلیام، تفکر نظری در جامعه‌شناسی، ص۲۶۴-۲۶۵، جمعی از مترجمان، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۵، چاپ اول.

بدین‌ترتیب، پاورپوینت کامل مکتب اصالت عمل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint هم‌پای مکاتبی چون پوزیتیویسم، اصالت وجود و… مبانی فرهنگ غرب را تشکیل دادند و با وجود تمام اختلافات، در نفی دین و گسترش فرهنگ سکولار موثر بودند و با حاکمیت کلیسا و دین معارضه می‌نمودند؛ چه آن‌ها که دین را موهوم و خرافه می‌دانستند و چه آن‌ها که درصدد اصلاح دین بودند.

[۳۲] طاهری، حبیب‌الله، بررسی مبانی فرهنگ غرب و پیامدهای آن، ص۱۳۹-۱۴۶، قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۳، چاپ اول.

ویژگی‌های عمومی پراگماتیسم

فلسفه در این مکتب خالی از هدف‌های نظری است و بیش‌تر به عمل توجه دارد.
فلسفه پراگماتیسم اصلاً انگلیسی و امریکایی است و در فرانسه برگسن و لوروا و در ایتالیا نیز وایلاتی و پاپینی گونه‌ای پراگماتیست‌اند.

[۳۳] پل فولکیه، فلسفه عمومی، ترجمه مهدوی، ص۳۵۷.

عمل‌گرایی گرچه بیش از همه در امریکا و انگلستان ظاهر شده امّا محدود به آن نیست در حدود ۱۹۰۰ بویژه در آلمان هواداران بسیار یافت. نزد آمپریوکریتی سیست‌ها کارل مارکس لنین گئورگ زیمل و‌هانزفایمینگر نیز تظاهر کرد و رویکرد پوزیتویست‌ها به طور کلی با آن خویشاوندی دارد.

[۳۴] بوخنسکی، فلسفه معاصر اروپائی، ترجمه دکتر شرف، ص۱۲۳.

به نظر صاحبان این فلسفه غرض از حیات همان عمل است نه نظر و بالنتیجه فعالیت عقل اولاً و بالاصاله در منشایت اثر عملی است و کار عقل در این است که به امر حیات و تسهیل معیشت و به ارضای تمایلات مختلف ما مدد رساند. بنابراین علم قدر و اعتبار عملی دارد و کار علم این نیست که ماهیت اشیاء را به ما بشناساند بلکه عبارت است از این‌که وسائل تاثیر و تصرف در آن‌ها را به دست بدهد و آن‌ها را با حوائج ما سازگار و موافق سازد. بدین قرار حقیقت در این فلسفه به نحوی تصور شده که مغایر است با آنچه فلاسفه متعارف درباره آن می‌اندیشیدند.

[۳۵] پل فولکیه، فلسفه عمومی، ترجمه مهدوی، ص۳۵۷.

گاهی مکاتب فکری قرن بیستم واکنشی که نسبت به فلسفه‌های گذشته داشتند عکس‌العملی علیه هر نوع عقل‌گرایی بوده. فیلسوف بهترین راهنماست امّا نه در مفاهیم انتزاعی بلکه در زندگی کردن کوشش و تصمیم گرفتن… پراگماتیست‌ها مبنای کار خود را زندگی و عمل قرار دادند.
گاه به اصالت حیات که حیات را محور قرار داده‌اند و چیزی بی‌همتا و گسترده‌تر از فکر دانسته‌اند. گاه به عمل‌گرایی و گاه به ابزارانگاری سودمندی عملی حتی در منطق و حقیقت.

[۳۶] مک کوایری، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمه رضایی و شعاعی، ص۳۴۷، دفتر تبلیغات اسلامی.

در واقع پراگماتیسم گونه‌ای کژروی از هدف اصلی پراگماتیسم است؛ یعنی به جای شناخت حقیقت گونه‌ای عمل و تجربه را اصل و نظر را وسیله می‌داند:
همه این پراگماتیست‌ها نظر را تابع عمل فکر را تابع عمل می‌دانند و به تعقل‌گرایی حمله می‌برند. آن‌ها در نگرش تجربه‌گرایند و آرای خود را نه بر پایه مفاهیم مقدم بر تجربه بلکه بر تجربه زنده مبتنی ساخته‌اند به یک‌اندازه برداشت‌های ایده آلیستی و مکانیستی از جهان را مردود شمرده و آنها را برداشت‌هایی انتزاعی و تعقل‌گرایانه می‌دانند که واقعیت متحول و پویا را تعریف می‌کند… طبیعت را جریان صیرورت دائم می‌دانند. علم طبیعی مهم و اصلی زیست‌شناسی است.

[۳۷] مک کوایری، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمه رضایی و شعاعی، ص۳۴۷، دفتر تبلیغات اسلامی.

تصویری که پراگماتیست‌ها از جهان ارائه می‌دهند نیز به نظر جدای با دیگر فلسفه‌هاست؛ چرا که وقتی به جای توجه به کلیات به آنچه در تجربه نمودار می‌شود توجه کنیم به یک جهان‌شناختی جدای از دیگر فلسفه‌ها می‌انجامد.
ماتریالیست‌ها و ایده‌آلیست‌ها و دیگران تصویری از جهان نشان می‌دهند که همیشه دارای پاره‌ای اوصاف معین است. برخلاف این نظر پراگماتیست‌ها با جهانی متکثر روبه‌رو هستند؛ جهانی با اوصاف و امکانات بسیار که نمی‌توان همه را یک‌باره مطالعه و بررسی کرد بلکه جهان باید به طور آزمایشی بدان‌گونه که ظاهر می‌شود و بسط و تحول می‌یابد مطالعه شود. همچنان که سیر و جریان طبیعت پیش می‌رود فهم ما درباره آن نیز به همان نحو باید در حال پیشرفت و رشد و نمو باشد.

[۳۸] پاپکین، استرول، کلیات فلسفه، ترجمه جلال‌الدین مجتبوی، ص۳۹۰.

در واقع نوعی پایین آوردن شان فلسفه و چشم‌داشت‌ها برای زندگی عملی فلسفیدن است:
بنابر نظریه اصالت صلاح عملی (پراگماتیسم) غرض و منظور از فعالیت‌های عقلانی ما کوشش برای حل مشکلاتی است که در جریانِ سعی و جهد ما برای بررسی تجربه رخ می‌نماید. جیمز از فلاسفه برجسته پراگماتیسم می‌گوید: ما فقط برای حل مشکلاتمان می‌اندیشیم… بسیاری از نظریات متعارف فلسفی برای حل مسائل زندگی و رفع مشکلاتی که انسان در تجربه با آن‌ها روبه‌روست کم‌ارزش یا بی‌ارزش است. مثلاً این نظر که جهان ما عالمی روحی است.

[۳۹] پاپکین، استرول، کلیات فلسفه، ترجمه جلال‌الدین مجتبوی، ص۳۸۷.

در عمل‌گرایی آمریکائی ـ انگلیسی سخن بر سر صرفاً نظریه شناخت نیست اکثراً یک فلسفه زندگی کامل نیز بر آن افزوده می‌شود که با فلسفه برگسون همانندی بسیار دارد. طبق آن واقعیت یک چیز ثابت و استوار نیست بلکه آزادانه خلاقیت دارد و در سیلان است. فهم از دریافت آن ناتوان است. هر معرفتی بر پایه تجربه قرار دارد. عمل‌گرایان انگلیسی ـ آمریکائی همچنین در یک رویکرد شخصیت‌گرایانه و انسان‌گرایانه با برگسون مشترکند. اختلاف اساسی میان رهبران آنان و فیلسوف فرانسوی در این است که نزد برگسون بینش درونی اساساً در مرحله نظری باقی می‌ماند در حالی که بنابر عقیده عمل‌گرایان هر معرفتی طبق تعریف آن جنبه عملی دارد.

[۴۰] بوخنسکی، فلسفه معاصر اروپائی، ترجمه دکتر شرف، ص۱۲۳.

ویژگی‌های جهان از نظر پراگماتیست‌ها

باتلر ویژگی‌های جهان را از نظر پراگماتیست‌ها بدین‌گونه خلاصه کرده است:
۱. جهان هر چه هست آینده است. چون پراگماتیست‌ها بیش‌تر متوجه اجتماعات انسانی هستند و جامعه را به منزله جریانی تحولی فرض می‌کنند از این جهت توجه زیاد به آینده دارند و جهان را آنچه خواهد شد فرض می‌کنند. جامعه انسانی نیز جزو طبیعت و مانند سایر پدیده‌های طبیعت در تحول و تغییر است. جیمز می‌گوید: این‌که خدا یا ماده خالق جهان‌اند مهم نیست باید تاثیر این بینش را در وضع فعلی یا آینده انسان مطالعه کرد. این می‌رساند که بحث‌های طرفداران این دو نظر قانع‌کننده نیستند باید اثر آتی آن را سنجید.
۲. جهان جریانی در حال تغییر است در جهان چیز ثابتی وجود ندارد.
۳. جهان ناامن است یا وضعی نامعلوم دارد چون همه چیز در حال تغییر است وضعی معین وجود ندارد. به طور خلاصه وضع جهان مخصوصاً برای انسان پیچیده درهم نامعین و همراه با احساس ناامنی است و ممکن است حوادث بر وفق مراد انسان سیر کنند یا موجب اضمحلال انسان شوند.
۴. جهان ناقص و نامعین است. جهان ماشینی نیست که کامل باشد و وضع آن از نظر وقوع حوادث معلوم باشد بلکه در حال رشد و گسترش است و وقایع تازه رخ می‌دهد و قوانین تازه به وجود می‌آید. انسان پدیده‌ای طبیعی است و قدرت‌های عقلانی او وی را برای خلق تازه و هدایت تغییرات آماده می‌سازد. خلاصه جهان نه کامل است نه مسدود و ممکن است به سوی بهتر شدن برود.
۵. جهان کثیر است. جهان از جهان‌های کثیر فراهم آمده.
۶. جهان هدف خود را در خود دارد. ارزش در جریان زندگی ظاهر می‌شود. آنچه هست از آنچه باید باشد جدا نیست و ارزش‌های واقعی تحت تاثیر اوضاع و احوال واقعی قرار می‌گیرند.
۷. جهان واقعیتی ورای تجربه ندارد آنچه هست در تجربه ظاهر می‌گردد. جیمز اعتقادات دینی را بر مبنای تاثیر آن‌ها در زندگی فردی توجیه می‌کند در صورتی که جان دیوئی فیلسوف برجسته دیگر پراگماتیسم پیدایش این‌گونه اعتقادات را به طور علمی بررسی می‌کند و تغییرات موجود در طبیعت را در خود طبیعت نه خارج از آن مورد بحث قرار می‌دهد.
۸. انسان نیز با طبیعت یا جهان پیوسته و مربوط است. انسان نیز همچون طبیعت در جریان تکامل قرار دارد. پایه شعور آدمی را در زمینه اجتماعی (وضعی طبیعی) جهت و پدیده‌های روانی انسان در جریان زندگی اجتماعی ظاهر می‌سازد.
۹. انسان در جهان فاعل مایشاء نیست. انسان و محیط را در ارتباط با یکدیگر باید دید. انسان نه مجبور است و اسیر حوادث و سرنوشت و نه در فعالیت‌های خود آزاد کامل. انسان و محیط روی هم تاثیر می‌گذارند. جنبه‌های عقلی انسان او را قادر می‌سازد که در زمینه‌های علمی و اجتماعی تحولات را هدایت کند. انسان ماشین نیست و پیش‌بینی کامل نمی‌شود کرد.
۱۰. جهان پیشرفت را تضمین نمی‌کند. جهان پیوسته موافق میل انسان نیست در عین حال قابل اصلاح و پیشرفت است و در این زمینه انسان نقش مهمی دارد. انسان تا حدی می‌تواند در کنترل وقایع مؤثر باشد. سیر حوادث ممکن است در مسیر پیشرفت نباشد لذا انسان موظف است تا آن‌جا که ممکن است در کنترل حوادث تلاش کند.

[۴۱] شریعتمداری، علی، اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، ص۳۷۱-۳۷۴.

زمینه‌های پراگماتیسم

در باب زمینه‌ها و پیشینه تفکر کارکردگرایی و فیلسوفانی که‌ اندیشه‌های پراگماتیسی داشتند و یا به گونه‌ای در‌ اندیشه پراگماتیسم اثرگذار شدند دست‌کم از جهت سلبی به این معنی که با طرح آرائی از کمال‌گرایی در معرفت و دیدگاه‌های ایده‌آلیستی درباره حقیقت و دانش که به طور معمول این‌گونه دانش برای بیش‌ترین درخور دستیابی نیست باعث شدند که‌ اندیشه‌وران دیگر به رد چنین معارفی بپردازند. اینان نتیجه گرفتند: که تنها چیزی که به کارگیری آن ممکن است دانشی است که در عمل درخور دستیابی است و یا آنچه در تجربه عملی ما به کار می‌آید به آن می‌پردازیم. در میان فیلسوفان یونان آرائی که به‌اندیشه پراگماتیسم بسیار نزدیک است آرای سوفسطائیان است.
پروتاگوراس می‌گوید: حقیقت آن است که انسان آن را حقیقی بداند. به عبارت دیگر انسان معیار حقیقت است و هیچ حقیقتی مستقل از آدمی وجود ندارد پس نباید در پی یافتن حقیقت موهوم برآمد و هر آنچه در عمل به کار آید آن نیکوست. سوفسطائیان به گونه‌ای در این امر زیاده‌روی کردند که حتی در دادگاه‌ها حق را باطل و باطل را حق جلوه می‌دادند و برای چیرگی بر حریف از هر راهی سود می‌جستند و سخن خود را حقیقت می‌شمردند. سقراط و پس از او افلاطون علیه این تفکر قیام کردند. افلاطون در ردّ نظریه پروتاگوراس یادآور شد:
علم با احساس فرق می‌کند؛ زیرا احساس همواره نسبی است و اگر نظریه پروتاگوراس را بپذیریم علم ناممکن خواهد بود. به علاوه اگر سخن پروتاگوراس درست باشد که هرکس میزان قاضی در همه امور است دیگر مریض باید درباره داروها حکم و قضاوت کند نه پزشک… افلاطون می‌افزاید وقتی ما حقیقت می‌گوییم اشیاء را بدان وجه که هستند بیان می‌کنیم (محاوره کراتولوس). این مطلب (یعنی اعتقاد به وجود داشتن واقعیت‌های مستقل از ذهن) در تمام نظریه‌های مهم تا کانت وجود دارد.

[۴۲] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۱۴-۵۱۵.

وجود واقعی داشتن و شناخت آنها امری مسلم بود و این کانت بود که با مساله نقادی و انقلاب کوپرنیکی خود این فرض را رد کرد که این آدمی است در مقابل واقعیت قرار گرفته و درصدد شناخت آن است. (به این مساله (تاثیر کانت بر‌ اندیشه معاصر) بعداً می‌پردازیم.)
(در محاوره سوفسطائی و محاوره‌های بعدی حقیقت را به مطابقت فکر با واقعیت تعریف کرد ارسطو هم مانند افلاطون معتقد بود که حقیقت از آن چیزی است که هست و خطا گفتن آنچه که نیست.
سنت اگوستین می‌گوید: حقیقت آن است که هست البته تا آن جایی که برای شناسنده مقدور است حقیقت نمایان می‌شود. مشخصه نظریه حقیقت اگوستین برقراری رابطه و نسبت میان حقیقت و خداست. بدین نحو اگوستین با بالا بردن حقیقت تا ملکوت اعلی بیرون از زمان به سنت افلاطونی و نوافلاطونی ادامه داد لیکن آن را بیش از ایشان به آستان الوهیت نزدیک ساخته است. به نظر وی خدا محض حقیقت ثابت است و در او تمام حقایق به وحدت گراییده‌اند. اگر این جهان هم از بین برود حقیقت باقی است و اذعان به حقیقت در واقع باور داشتن خداست.

[۴۳] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۱۶-۵۲۱.

اگوئیناس از فلاسفه دیگر قرون وسطی نیز وجود واقعیت و شناخت حقیقت از آن را می‌پذیرد:
برای ما یک قضیه وقتی صادق و حقیقی است که مطابق با اشیاء باشد امّا اگر خود اشیاء را منظور داشته باشیم در آن صورت می‌گوییم آن‌ها تا آن حدود حقیقی‌اند که مطابق با علم خداوندند پس حقیقت در ما بودن نسبت مطابقت و امانت با اشیاء است و حقیقت در مورد واقعیت مستقل از ما وجود نسبت مطابقت است میان شیء و آنچه آن را می‌توانیم صورت شیء در علم خداوند بخوانیم. بنابراین حقیقت در اشیاء مطابق بودن آن‌ها بر حسب نظام مقرر در علم الهی است. بنابراین حقیقت به معنی حقیقی کلمه و در درجه اول وضع و نظم آن مطابق علم خداوند است این تمایز منشا تمایز و فرق میان حقیقت عقلی یا مطلق و حقیقت منطقی یا حقیقت نسبی و اضافی شده است.

[۴۴] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۲۳.

تاثیر نظرات فرانسیس بیکن

با آغاز دوره رنسانس و تحول غرب در دوره جدید‌ اندیشوران و صاحب‌نظران نخستین این نهضت یعنی فرانسیس بیکن و دکارت بیش از دیگران در‌ اندیشه جدید اثرگذار بوده‌اند. بیکن در این جهت یعنی در ردّ آراء و دیدگاه‌های ایده‌آلیستی و کمال‌جویانه درباره حقیقت جایگاه ویژه‌ای دارد. وی‌ اندیشه‌های فلسفی را که هیچ سودی از آن بهره آدمی نمی‌شود رد کرده و پیشرو‌ اندیشه پراگماتیستی در دوره جدید است:
(بیکن از همان دوران دانشجویی‌اش راه و روش پیشینیان و معاصرانش را نادرست تشخیص داد و… آن‌ها را اغلب مشاجرات و منازعات بیهوده و وراجی و لفاظی و جامد و ایستا و خلاصه بی‌نتیجه و نازا انگاشت. بویژه فلسفه و منطقِ ارسطو را که متداول عصر و حاکم بر اذهان معاصرانش بود بی‌حاصل و برای کشف نارسا و برای زندگی غیر مفید بلکه مضر یافت.)

بیکن از نظر راولی

دکتر راولی اولین شارح احوال او می‌گوید:
در همان دوران دانشجویی از فلسفه ارسطو و نه از خود او… متنفر بود و از بی‌ارزشی و بی‌حاصلی آن آگاه شد و آن را در امر منازعات و مجادلات قوی و مؤثر ولی در تولید کار برای آسایش انسان‌ها عقیم و سترون شناخت… به هر حال بعدها تصمیم گرفت که یک فلسفه فعال و مترقی پدید آورد که در زندگی انسان‌ها مفید و مؤثر افتد و بر آن شد که طرحی نو بیندازد و فلسفه جدیدی بسازد که مبتنی بر علوم طبیعی و هماهنگ با آن باشد و بشر را در شناخت طبیعت و کسب قدرت برای تصرف در آن یاری دهد.

[۴۵] جهانگیری، محسن، شرح احوال و آراء بیکن، ص۴-۵.

بیکن از نظر سورلی

سورلی در مورد اثرگذاری بیکن بر اخلاقش می‌گوید:
یکی از جهات عقیده به نتیجه عملی علم بود که در نظر وی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و نخستین فرق میان (منطق نو) خویش و منطق قدیم را در همین دانست و مشخصه فلسفه جدید را همین دانست.

[۴۶] جهانگیری، محسن، شرح احوال و آراء بیکن، ص۲۰۳.

نگاه ابزارانگاری به علم

درباره اثرگذاری بیکن در ابزارانگاری علم در تفکر جدید غرب استاد مطهری می‌نویسد:
از قرن شانزدهم در اروپا بیکن گفت: علم ارزش ذاتی ندارد و ابزاری است برای کسب نیرو. علم نوعی قدرت به انسان می‌دهد این علم می‌خواهد مطابق با واقع باشد می‌خواهد نباشد. من نمی‌خواهم درکم حقیقی باشد. علم برای انسان مثل دندان است برای شیر. می‌خواهم در عمل از علم بهره ببرم. اگر نظریه‌ای غلط برای من در عمل سود برساند بر نظریه صددرصد درستی که در عمل سودی ندارد برتری دارد.
اینها نگفتند عمل معیار شناخت است گفتند اصلاً ما به شناخت کاری نداریم. فرض کنیم اگر یک روشنفکر در یک جامعه عقب مانده بیاید به اصول خود تکیه کند و ناسیونالیست را رد کند و یا از همین عقیده برای نجات قوم خود استفاده کند و اگر این عقیده در عمل موفقیت خود را نشان داده است (کاری پسندیده انجام داده است) این غیر از این است که عمل را معیار‌ اندیشه بدانیم که هر چه در عمل نتیجه گرفتیم حقیقت است و اگر از چیزی در عمل نتیجه نگرفتیم حقیقت نیست.

[۴۷] مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، مساله شناخت، ج۱۳، ص۴۸۶-۴۸۹.

این نگاه ابزارانگاری به علم (با چشم‌پوشی از جنبه دستیابی به حقیقت که آثار منفی دارد و ذکر آن گذشت) از جهتی دیگر مثبت بوده آثار نیکی به جای گذاشته است.

روش بیکن

روش بیکن شامل سه بخش: (مشاهده طبیعت) (تجربه) و (عنوان کردن قوانین طبیعی) است که بر خلاف روش قیاسی گالیله کاملاً استقرائی و اصالت عملی است. بیکن که تحت تاثیر کشفیات عصر رنسانس با یک دید مثبت و ایمان به بشریت می‌نگریست مدعی بود که هدف انسان در علم جدید تنها معرفت به طبیعت نیست بلکه تسلط بر طبیعت است تا بتواند شرایط محیط زیست و حیات انسانی را تکامل بخشد.

[۴۸] جمال پور، بهرام، انسان و هستی، ص۱۷، نشر هما.

در واقع همین جنبه اهمیت به انسان دادن در تفکر بیکن و پیشگامان رنسانس بود که به این همه فرانمایی‌ها کشف‌ها دریافت‌ها و پیشرفت‌های علمی اروپا پس از رنسانس انجامید:
با تمام نقایصی که در مدینه فاضله بیکن متصور است (از جمله این‌که فقط به جنبه علمی و فرهنگی مدینه پرداخته و از امور سیاست و… غافل مانده و از روابط افراد حاکم و مردم… سخن نگفته) او آرمانی نو دارد و برای عالمان و پژوهندگان پیام تازه‌ای فرستاد و آنان را به وظایف جدید از قبیل همکاری جهانی دانشمندان و نهادهای علمی و پرداختن به علوم عملی و پرهیز از علوم نظری محض آگاه ساخته و از این طریق به دانش بشریت خدمت بزرگی کرده است. او خود می‌گوید: بدین وسیله زنگی را به صدا درآوردم که هوش‌ها را متوجه و متنبه سازد….
دیدرو در مقدمه دایره المعارف فرانسه می‌نویسد: اگر ما در این کار موفق شویم بیش‌تر مدیون بیکن صدراعظم خواهیم بود.

[۴۹] جهانگیری، محسن، شرح آراء و احوال بیکن، ص۱۷۸ـ ۱۹۰.

بیکن درباره کاربرد عملی علم تاکید فراوان داشت و مانند (اصحاب اصالت عمل) علمی را که جدای از عمل باشد بی‌ارزش و بی‌اعتبار می‌دانست. در آتلانتیس نو یعنی مدینه فاضله خود همواره از علمی سخن می‌گوید که حدود و قلمرو انسان را در طبیعت گسترش می‌بخشد برای رفاه و آسایش انسان وسایلی چون: زیر دریایی‌ها و هواپیماها فراهم می‌آورد و شیوه‌های ساختن طلا را ارائه می‌دهد و راه‌های طولانی عمر و حفظ و نگهداری نیروهای جوانی را می‌نمایاند. از این‌جا بر می‌آید که به رسالت و وظیفه عملی علم سخت باور دارد و همان‌گونه که رسی اشاره کرده است:
(در نظام فکری بیکن مطلب اساسی این است که اعتبار فلسفه برابر است با توانایی آن بر تولید کار و کمک به آسایش انسان.)

هدف علم از نظر بیکن

راسل می‌گوید:
(به طور معمول بیکن را اولین کسی می‌دانند که گفته است: علم قدرت است. در واقع بیکن این مطلب را با تاکید زیادی گفته است. مقصود این است که اهمیت علم را با تاکید جدیدی گفته است.)
و نیدل بند هم نوشته است:
(برای بیکن شناختن انسان و طبیعت هدف نیست بلکه نتیجه عملی آن هدف است.)
باری به نظر وی هدف علم عمل است و علمی که کار مهمی انجام ندهد یک چیز بی‌رنگ و بی‌جان است و شایسته بشریت نیست و سعی ما برای کشف و معرفت صور تنها برای شناخت صور نیست بلکه برای داشتن صور و قوانینی است که بتوانیم برابر آن‌ها چیزهایی بر وفق مراد خود از نو بسازیم.
روان‌شناسی را برای این فرا می‌گیریم که با همنوعان خود به گونه شایسته زندگی کنیم و به همین ترتیب هر علمی را برای فایده عملی آن دنبال می‌کنیم؛ زیرا دنبال کردن علم جدای از نیازهای کنونی انسان‌ها به فلسفه مدرسی می‌انجامد که بی‌نتیجه و از بین بردن وقت و تباه کردن عمر است.
وی در مقاله‌های خود کوشیده است برای مطالعه هر علمی حتی تاریخ و شعر فایده عملی ویژه‌ای ارائه دهد تا بی‌فایده و بیهوده ننماید؛ چنانکه نوشته است:
خواندن تاریخ انسان را خردمند می‌کند. شعر لطف بیان می‌بخشد. ریاضیات‌ اندیشمند بار می‌آورد. علوم طبیعی عمیق و موشکاف می‌سازد. علم اخلاق وقار می‌آورد. منطق فصاحت و قدرت مجادله می‌دهد. از برکت مطالعه حکمت انسان قدرت می‌یابد تا اختلاف بین امور را به درستی دریابد و حتی یک تار موی را هم بشکافد. و بالاخره اگر قوه استدلال و توضیح انسان ضعیف باشد باید به مطالعه صورت محاکمات پرداخت.)
درخور توجه است که نه تنها برای علم بی‌عمل اعتباری قائل نشده بلکه گویی مانند گوته آن را به سخره گرفته تا آن‌جا که نوشته است:
(انسان‌ها باید بدانند که در نمایش‌خانه زندگی بشر فقط خدا و فرشتگان نظاره گرند.)
این نکته نیز شایان یاد است که او همان‌گونه که علم بدون عمل را بی‌ارزش می‌انگارد عملی را هم که بر علم و نظر استوار نباشد بی‌ارزش می‌انگارد و از این روی برای کشف صور قانون‌ها هم ترازمندی نظری را می‌نگرد و هم ترازمندی عملی را.
ارزیابی کشف و روشن‌گری در فلسفه به همان‌اندازه که پایه علم است پایه عمل نیز هست بالاخره به عقیده وی نظر و عمل بدون یکدیگر نه تنها بی‌فایده و بی‌اعتبارند بلکه زیانبار و خطرناک نیز هستند.

[۵۰] جهانگیری، محسن، شرح آراء و احوال بیکن، ص۳۷-۳۸.

اما نباید چنین پنداشت که بیکن هرگونه دانشی را که به گونه مستقیم هیچ فایده‌ای از آن به دست نمی‌آید رد کرده بلکه:
بیکن با تمام اهمیتی که به عمل می‌داده است برخلاف برخی از اصحاب اصالت عمل تنگ نظر نبوده و تنها به فواید آنی علم چشم نمی‌دوخته و یک سویه نمی‌نگریسته و عقیده داشته است که نفس حقیقت جذبه‌ای دارد و نور دانش درخشندگی ویژه‌ای که اذهان را به سوی خود می‌کشاند و در معنی خود توجیه گر خود می‌باشد. پس در کنار علمی که کارآیی عملی دارد دانش رخشنده‌ای نیز موجود است که حقایق و ماهیات و صور اشیاء را مکشوف می‌دارد؛ حقایقی که در بدو امر فایده مشخصی ندارند؛ اما ممکن است بعدها فوایدی به بار آورند که در آغاز به مخیله کسی خطور نمی‌کرده است.
اما با این که علم را فایده جو ندانسته علمی را که خالی از هر نوع فایده عملی اعم از فایده آنی و فایده آتی باشد بی‌ارزش شناخته و نوشته است: (آنچه من مورد بحث قرار می‌دهم اگر چه بالفعل بی‌فایده است ولی بالمآل فایده کثیری دارد.) و لذا از قدما بویژه مدرسیان خرده می‌گیرد که حکمتشان اغلب بی‌حاصل و خالی از فایده عملی اعم از فایده آنی و آتی بوده.

[۵۱] جهانگیری، محسن، شرح آراء و احوال بیکن، ص۴۰-۴۱.

ارزشمندی عمل در نگاه بیکن

(اصولاً‌ اندیشه بیکن متوجه عمل است و نتایج عملی را مطمئن‌ترین و عالی‌ترین نشانه اعتبار فلسفه‌ها می‌شناسد و برای اعمال ارزش والایی قائل می‌شود؛ زیرا وسایل آسایش انسان را در زندگی فراهم می‌آورند فلسفه‌ای را که متعری از نتایج عملی باشد بی‌ارزش و بی‌اعتبار می‌انگارد و در این مقام به مقایسه فلسفه با دین می‌پردازد و چنین می‌انگارد در دین به ما اخطار شده: ایمان خود را به وسیله اعمال نشان دهیم بنابراین فلسفه نیز باید به وسیله نتایجش مورد قضاوت قرار گیرد و در صورتی که عاری از نتایج عملی باشد باید بیهوده و باطل اعلام گردد. خلاصه همچنانکه رس توجه داده مبنای اساسی‌ اندیشه بیکن این است که: (اعتبار هر فلسفه‌ای برابر است با تولید کار و کمک به رفاه و آسایش انسان‌ها). در عین حال او قائل به اصالت عملی به معنای متداول آن یعنی کسی که فایده عملی را ملاک حقیقت و درستی تصورات و تصدیقات بداند نبوده بلکه حقایق را صور و یا نقوش الهی می‌دانسته که با خطوط کامل و بسیار زیبا بر روی طبیعت نقش بسته‌اند و حقیقت را مطابقت با واقع می‌دانست… اما حقیقت و منفعت را همواره همراه با هم و امر واحدی می‌داند.

[۵۲] جهانگیری، محسن، شرح آراء و احوال بیکن، ص۲۶۳-۲۶۴.

و این جهت زمینه بسیار مؤثر در تفکر پراگماتیسم است. اصولاً این‌ اندیشه سودانگاری علم مشخصه غالب تفکر عصر جدید اروپایی پس از رنسانس است در حالی که در گذشته ارسطو می‌گفت: اشرف علوم علم الهی است چون کم‌سودترین است؛ اما امروز می‌گویند: علم باید به بشر قدرت بدهد تا بر طبیعت مسلط شود.

[۵۳] داوری، رضا، فلسفه در بحران، ص۲۷۵.

و…. (بعد از این فصلی جدا درباره سودانگاری غرب می‌آید.)

سه دوره تاریخ‌ اندیشه غرب

(در واقع تاریخ‌ اندیشه غرب سه دوره سنت‌گرا تجددگرا و پسا تجددگرا را پشت سرگذاشته و در حال گذر است. مشخصه هر یک این‌گونه است که سنت‌گرایی اوایل رنسانس حاکم بر کل جهان بود و این دیدگاه معتقد بود که: فقط بخشی از جهان آن هم پست‌ترین آن (طبیعت) را می‌توان با عقل آدمی شناخت بخش‌های عظیم دیگر جهان با عقل آدمی قابل شناخت نیست.‌ اندیشه تجددگرا پس از رنسانس تا قرن نوزدهم حاکم شد که اعتقاد داشت: عقل بشر قادر به درک تمام مسائل و مکفی برای حل همه آن‌هاست. در دوره پسا تجددگرا کم کم این‌ اندیشه رواج پیدا کرد که عقل قادر به درک و شناخت هیچ چیز نیست و ما هیچ راهی برای شناخت جهان نداریم و باید به همین اشباح و پدیدارها که از جهان دریافت می‌کنیم قانع باشیم. آنچه موجب این‌ اندیشه و عدم اعتماد به باورها و ادراکات آدمی از واقعیت شد‌ اندیشه‌ورانی بودند که خاصیت آیینه‌ای بودنِ عقل را انکار کردند. اوّلین آن‌ها هیوم بود. هیوم می‌گفت: عقل آدمی نمی‌تواند احساسات و غرایزش را کنترل کند و اگر هم می‌توانست مطلوب نبود. پس از او کانت می‌گوید: عقل بشر به جای این که آیینه باشد عینک است. ذهن عینک روح انسان است و هر وقت انسان می‌خواهد به جهان توجه کند با عینک ذهن توجه می‌کند. نکته این جاست که برای این‌که بفهمیم جهان هستی آیا واقعاً آن‌گونه است که مثلاً عینک قرمز نشان می‌دهد یا آن‌گونه نیست و یا فقط بخشی از جهان آن‌گونه که عینک من نشان می‌دهد می‌باشد راهی نیست چون ما نمی‌توانیم عینک چشم‌مان را از چشم برداریم و بدون ذهن‌ اندیشه کنیم.

[۵۴] روزنامه انتخاب، مصطفی ملکیان سنت مدرنیته و پست مدرنیته، شهریور۷۹.

تاثیر دکارت در پراگماتیسم

در این‌که آیا از دکارت نیز می‌توان به عنوان اثرگذار در پراگماتیسم نام برد باید گفت: دکارت را از جهت این‌که انسان را توانای به شناخت کنه چیزهای مادی خارج
نمی‌داند و این نظر به نوبه خود به شکاکیت کانتی و رای کانت نسبت به اشیاء خارج (نومن و اشیاء فی‌نفسه هرگز قابل دسترس نیست) انجامید می‌تواند اثرگذار در مکتب پراگماتیسم باشد.
دکارت با طرح مساله وضوح و تمایز شناخت در واقع خواست از این بحران شکاکیت نسبت به ادراک واقعیت خارج و ادراک حقیقت اشیاء خارج نجات پیدا کند بیش از حد طرحی ایده‌آلیستی از حقیقت داد که خود به گونه‌ای دیگر به انکار ارزش ادراک می‌انجامد.
دکارت بیش‌تر از جهت سلبی در پراگماتیسم اثرگذار بود یعنی با ارائه نظریه شناخت خود و نارسایی آن در واقع نمایی ادراک و پاسخ‌گو نبودن نظریه دکارت در باب شناخت عالم خارج زمینه بی‌اطمینانی نسبت به دیگر دیدگاه‌ها را در باب شناخت عالم خارج فراهم کرد تا کانت بگوید: ذهن آدمی توانایی فهوم نومن‌ها و اشیاء فی‌نفسه را ندارد و با انکار واقع‌نمایی ادراک عالم خارج این تئوری که آنچه در عمل مفید و کارساز است حقیقت است مطرح شود.

فلاسفه تجربی مسلک

لاک و فلاسفه تجربی مسلک انگلستان بیش‌تر از عقل‌گرایان به مکتب پراگماتیسم نزدیک هستند؛ زیرا در روش با آن‌ها انبازند. در این‌جا جا دارد از زبان ویلیام جیمز درباره ریشه‌های‌ اندیشه پراگماتیسم در فلاسفه تجربی مسلک سخن بگوییم:

لاک و هیوم

لاک و هیوم به نحو پراگماتیستی از جوهر روحی نقادی می‌کنند. لاک هویت شخصی را به ارزش پراگماتیکی‌اش بر حسب تجربه بیان می‌کند. وی می‌گوید معنی آن همان شعور (آگاهی) است؛ یعنی این حقیقت که ما در یک لحظه از زندگی لحظات دیگر را به خاطر می‌آوریم و همه آن‌ها را به مثابه اجزاء یک تاریخ شخصی واحد احساس می‌کنیم. عقل‌گرایی این تداوم عملی در حیاتمان را به کمک وحدت جوهر نفسانی ما توضیح می‌دهد. اما لاک می‌گوید فرض کنید خدا شعور را از ما سلب کند آیا باز به خاطر دارا بودن اصل نفسانی وضع ما ذره‌ای بهتر است؟ … از نظر لاک هویت شخصی ما منحصراً مشتمل است بر خصوصیاتی که از جنبه پراگماتیکی قابل تعریف باشد. این‌که این هویت غیر ازین واقعیت‌های تحقیق‌پذیر در یک اصل روحی هم وجود داشته باشد صرفاً یک خیال‌بافی غریب است. امّا لاک اعتقاد به یک نفس جوهری را در ورای آگاهی ما منفعلانه پذیر نیست.

[۵۵] ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص۶۶-۶۷.

ویلیام جیمز در ادامه به بار کلی می‌پردازد و آرای پراگماتیستی او را به این شرح بیان می‌کند:
بارکلی آن‌جا که از ماده انتقاد می‌کند مطلقاً پراگماتیست است. ماده همان احساس‌های ما از رنگ شکل سختی و نظایر آن دانسته می‌شود… احساس‌ها تنها معنی ماده هستند ماده نامی است که تا همین‌ اندازه در رابطه با احساس‌ها حقیقی است.

[۵۶] ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص۶۶.

هیوم نیز نه تنها ماده بلکه نفس را به عنوان جوهری مستقل رد کرد و کارکردگرایانه به آن نگریست.
ویلیام جیمز آورده است:
هیوم و اغلب روان‌شناسان تجربی پس از او نفس را جز به مثابه نامی برای پیوستگی‌های قابل اثبات در حیات درونی ما انکار کردند. آن‌ها همراه نفس از نو به درون جریان تجربه فرود آمدند و آن‌را به ارزش‌های خرد بسیار که همان (تصورات) و همبستگی‌های خاصشان باشد تبدیل کردند… نفس فقط تا همین‌اندازه سودمند یا حقیقی است نه بیش‌تر.

[۵۷] ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص۶۷.

کانت

دومین فیلسوفی که در‌ اندیشه پساتجدد و بی‌اعتمادی به باورهای ما نقش داشت کانت است. شاید هیچ فیلسوفی به‌اندازه کانت در‌ اندیشه جدید اثر نگذاشته است.
کانت که در نوجوانی به وسیله لایب نیتس وولف با زبان پیروان اصالت عقل قرابت داشت پس از مطالعه آثار دیوید هیوم و آشنایی با زبان پیروان اصالت تجربه در فلسفه نقادی خود سعی نمود که از برخورد این دو جریان متفاوت زبان متحدی به وجود آورد که بعدها پدر زبان‌های فلسفه تحصلی و فلسفه اصالت عمل گردید.

[۵۸] جمال پور، بهرام، انسان و هستی، ص۷۵.

نظر کانت درباره واقع‌نمایی ادراک

در باب نظر کانت درباره واقع‌نمایی ادراک و توانایی ادراک امور خارج نوشته‌اند:
از نظر کانت برخلاف آنچه در نظریه‌های اصالت عقل مسلم دانسته شده بود میان ما و عالم خارج توافقی نیست. به نظر عقلی مذهبان متعارف ـ افلاطون دکارت لایب نیتس… ـ تصورات حقیقی ما حقیقی است برای این‌که نسخه‌های ثانی واقعیتی معقولند و برای آن‌که آن‌ها خود نیز واقعیت معقولند. کانت عقیده ندارد که آنچه در ماست حقیقتاً نسخه ثانی اعیان اشیاء آن‌چنانکه واقعاً و فی نفسها باشد. او به جای این‌که حقیقت را نسخه ثانی عین واقع و نظیر آن بداند آن را مصور به صورت‌های ذهن و مانند مخلوق ذهن ما می‌انگارد. به عقیده کانت قلمرو واقعیات عینی مستقلی که مورد شناسایی انسان قرار گیرد وجود ندارد و ما نمی‌توانیم عالم اشیاء را چنانکه واقعاً و فی‌نفسه هست ادراک کنیم چون اگر بخواهیم آن را فهم کنیم آن را در قالب‌های ذهن خود آورده‌ایم. پس عقل نظری ما قادر به شناخت جهان نیست و آنچه ما می‌شناسیم جهان تجربه ماست.

[۵۹] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۴۴.

در یک چنین انگاره‌ای از جهان که همواره سعی ما باید در راه رسیدن به حقیقت آن باشد بی‌آنکه بتوانیم هرگز به آن برسیم انگار نفس و خدا هم از انگاره‌هایی است که ما با عقل نظری نمی‌توانیم واقعیت آن‌ها را ثابت کنیم. عقل عملی و ندای تکلیف است که ما را به اصول موضوعه ضروری برای استواری قانون اخلاقی یعنی به اختیار و نفس و خدا هدایت می‌کند.

[۶۰] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۴۴.

فقط ایمان به آن‌ها در اخلاق و هنر مفید و کارساز است.
طرح مساله شناسایی یعنی این‌که ما از ابتدا امکان شناخت عالم خارج را مسلم نگیریم بلکه خود همین امکان شناخت را بررسی کنیم اولین بار به گونه تئوریزه و سیستماتیک توسط کانت انجام شد.
تمام تحول فلسفه آلمان بعد از کانت عبارت است از تثبیت قدرت عقل و سعی در تجدید نظر در فلسفه کانت برای اثبات این‌که ما می‌توانیم به وسیله عقل واقعیت‌های مابعدالطبیعه را بشناسیم. به عقیده هگل عقل اساساً قوه دریافت و شناخت کل و تمامیت است.

[۶۱] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۴۹۹-۵۱۳.

آن بخشی از فلسفه نقادی کانت که درباره امکان مابعدالطبیعه و امکان شناخت عقل امور فی‌نفسه (خدا نفس و جهان) را مطرح کرده جدل متعالی است و همان جاست که بر‌ اندیشه پراگماتیستی اثرگذار بوده است.

رد تحلیلات کانت

ج. س. پیرس (یکی دیگر از فلاسفه پراگماتیست) استدلال‌های مندرج در مبحث تحلیلات کانت را رد کرد ولی به بسیاری از مطالب گرانبها در مبحث جدل دیالکتیک دست یافت. وی می‌گوید: کانت صور عقلی خدا و جاودانگی و اختیار را بررسی کرده و به دلایلی آن‌ها را پذیرفته که از نظر شاگردان حوزه‌های علمیه مشکوک است. ولی در چشم دانشمندان آزمایش‌گر یقینی است.
تخمین این امر که تا کجا فلسفه معرفت کانت در پیرس تاثیر گذاشته مشکل است ولی شک نیست که فایمینگر در پیروی از مذهب اصالت عمل در کتاب (فلسفه چنانکه گویی) از کانت متاثر بوده است. او نه تنها اعتراف می‌کند که به مبحث جدل استعلایی و دیگر بخش‌های فلسفه کانت مدیون است بلکه سعی دارد نشان دهد که چگونه نوع خاصی از مذهب اصالت عمل که او به آن معتقد است قبلاً در آن مباحث پیش‌بینی شده است. حصر توجه به تعالیم مثبت جدل و چشم‌پوشی از بیش‌تر مدعیات دیگر نظام فلسفی کانت به اصالت عمل می‌انجامد و حصر توجه به کل تعالیم مبحث منطق استعلایی و قطع نظر از آثار اخلاقی کانت به قسمی مذهب تجربی یا تحققی غیر پدیداری می‌انجامد.

[۶۲] اشتفان کورنز، فلسفه کانت، ترجمه فولادوند، ص۲۶۹-۲۷۰.

نظر کانت در مباحث مابعدالطبیعه

کانت میان سه وجه نظر به مباحث مابعدالطبیعه فرق می‌گذارد. مابعدالطبیعه به عنوان میل طبیعی و مابعدالطبیعه به عنوان علم و مابعدالطبیعه به عنوان علم نقادی.
وی می‌گوید: بی‌گمان مابعدالطبیعه به عنوان یک میل طبیعی بشر ممکن است. دلیل آن هم وجود داشتن آن در طول تاریخ است؛ اما اگر مابعدالطبیعه را به عنوان یک علم بنگریم و آن را به کار بردن مفاهیم عقلی در فوق حسی بدانیم ممکن نیست و در وجه نظر سوم اگر مابعدالطبیعه را به عنوان نقد و بررسی این امکان بنگریم ممکن است.
کانت بر این باور که بود نمی‌توان با مفاهیم عقلی بیش از امور تجربی را فهمید.

[۶۳] کاپلستن، تاریخ فلسفه، ترجمه بزرگمهر، ج۶، ص۲۲۹-۲۴۰.

هرگاه احکامی در باب عالم نفس و خدا بخواهیم صادر کنیم که جنبه نظری داشته باشد از آن جایی که در تجربه داده نمی‌شوند حکم معارضشان وجود دارد و اصولاً شناخت علمی درباره آن موضوعات نمی‌توان به دست آورد باید در مورد آنچه از تجربه مستفاد می‌شود‌ اندیشه نظری داشت.

[۶۴] کاپلستن، تاریخ فلسفه، ترجمه بزرگمهر، ج۶، ص۲۹۵.

کانت علت ناکامی شناخت نظری در گزاره‌های عقل نظری را (وجود خدا و نبود او) این می‌داند که:
بحث درباره اینها بی‌فایده است چون اثبات‌پذیر نیست و تنها کاری که ممکن است این است که این قضایا را در عرصه عمل در اخلاق می‌توان پذیرفت. چرا که قابل اثبات نیست چون فاهمه ما که حمل می‌کند و قضیه علمی می‌سازد در مواد تجربی کارائی دارد.

[۶۵] داوری، رضا، فلسفه در قرن بیستم، ص۵۳.

کانت هرگز در وجود ماده و جهان خارج شک نکرد ولی اضافه می‌کند که ما از این جهان خارج چیزی به یقین نمی‌دانیم و فقط آنچه به یقین می‌دانیم وجود آن است.

[۶۶] زریاب، تاریخ فلسفه ویل دو رانت، ص۲۴۶.

امّا از آن جائی که حمل وجود داشتن که یکی از مقوله‌های فاهمه است بر مواد تجربی امکان دارد و بر مبنای فلسفه کانت نمی‌توان درباره چیزهای خارج حتی وجود داشتن را هم نسبت داد از این روست که می‌گوییم در واقع هیچ روشن‌گری رضایت بخشی از شناخت عالم خارج ارائه نداد و از این روی فلاسفه پس از کانت با اثرپذیری از وی به دنبال آنچه در عمل کارایی دارد… بودند.
برگردیم به جدل استعلای کانت. کانت پس از آن مقدمات که یاد شد: عقل آدمی نمی‌تواند در مورد مقوله‌های: خدا نفس و جهان شناختی نظری به دست آورد نتیجه می‌گیرد:
هر اقدامی که دین یا علم در گفتن حقایق و واقعیات نهایی و قطعی به عمل آورند فقط جزو فرضیات محسوب خواهد شد… و علمی که می‌خواهد در ماورای محسوس قدم نهد دچار تناقضات خواهد شد. جدل متعالی می‌خواهد این عقل را به حدود توانایی‌اش آگاه کند… و به فلسفه الهی یادآوری کند که جوهر و علیت و وجود مقولات نهایی هستند؛ یعنی فقط وجوه و حالات طبقه‌بدنی و تنظیم محسوساتند و فقط درباره ظواهر و پدیده‌هایی که به ذهن ما وارد می‌شوند قابل استعمال‌اند. این مفاهیم درباره امور فی‌نفسه جهان (که فقط حدسی و استنباطی‌اند) قابل استعمال نیست… یعنی نمی‌توان خدا بقای روح… را از راه عقل اثبات نمود.

[۶۷] زریاب، تاریخ فلسفه ویل دورانت، ص۲۴۶.

اثرگذاری کانت بر پراگماتیسم

ویلیام جیمز به این جهت اثرگذاری کانت بر پراگماتیسم اشاره کرده است. وی روش پراگماتیسم را این‌گونه بیان می‌کند:
روش پراگماتیکی قبل از هر چیز روشی است برای حل نزاع‌های متافیزیکی که در غیر این صورت می‌توانند پایان‌ناپذیر باشند آیا جهان واحد است یا کثیر مقدر است یا آزاد مادی است یا روحی اینها مفاهیمی‌اند که هر کدام ممکن است درباره جهان صادق باشد یا نباشد و نزاع بر سر چنین مفاهیمی پایان‌ناپذیر است. روش پراگماتیکی در چنین مواردی عبارت است از: کوشش برای تفسیر هر مفهومی به کمک ردگیری پیامدهای عملی مربوط به آن. اگر این یا آن مفهوم صحیح باشد چه تفاوت عملی در بین خواهد بود؟ اگر هیچ‌گونه تفاوت عملی یافت نشود در این صورت شقهای مختلف عملاً دارای یک معنی هستند و نزاعی بیهوده است. هرگاه جدی باشد ما باید قادر باشیم تفاوت عملی را که در اثر محق بودن این یا آن طرف نزاع حاصل می‌شود نشان دهیم… در این موارد نظریات متخالف عملاً یک معنی می‌دهند و معنایی هم غیر از معنای عملی از نظر ما وجود ندارد.

[۶۸] ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص۴۰ـ ۴۲.

جمله معروف کانت (من علم را پس زدم تا جا برای ایمان باز شود) را می‌توان در این قلمرو فهمید که کانت می‌اندیشید که وقتی در جدل متعالی ثابت کردن و یا رد کردن خدا و گزاره‌های دینی و متافیزیکی را غیر ممکن دانست در واقع راه را بر ناباوران خدا نیز بست؛ چه این‌که هر چند بنابر مبانی کانت نمی‌توان وجود خدا را از نظر عقلی ثابت کرد نمی‌توان وجود خدا را به طور عقلی انکار کرد… این نظریه کانت راه حل او برای سازش دادن بین عالم علم از یک طرف و عالم آگاهی اخلاقی و دینی از طرف دیگر است.

[۶۹] کاپلستن، تاریخ فلسفه، ترجمه بزرگمهر، ج۶، ص۲۴۸-۲۴۹.

که عقل عملی و اخلاق می‌تواند خدا را بپذیرد و یا:
عالم علم همه چیز را موجب به علل خود می‌داند شامل انسان اما آگاهی اخلاقی انسان را مختار می‌داند. انسان در اخلاق به ماوراء حدود حس برده می‌شود چون انسان در عالم پدیدار تابع قوانین علّی مجبور است اما در اخلاق اختیارش ثابت می‌شود.

[۷۰] کاپلستن، تاریخ فلسفه، ترجمه بزرگمهر، ج۶، ص۲۴۸-۲۴۹.

اثرگذاری کانت را می‌توان در این زمینه گسترده‌تر دید و دیدگاه‌های ویلیام جیمز را درباره تجربه دینی اثرپذیرفته از کانت دانست؛ چرا که ویلیام جیمز می‌گوید:
(من خود معتقدم که دلیل وجود خداوند عمدتاً در تجربه‌های شخصی درونی ما نهفته است.)
جیمز در این کار مفهوم تجربه را به مرزهایی فراتر از تجربه حسی گسترش داد و شامل تجربه دینی اثر پذیرفته از کانت دانست؛ چرا که ویلیام جیمز می‌گوید:
(من خود معتقدم که دلیل وجود خداوند عمدتاً در تجربه‌های شخصی درونی ما نهفته است.)
جیمز در این کار مفهوم تجربه را به مرزهایی فراتر از تجربه حسی گسترش داد و شامل تجربه دینی و تجربه حسی دانست… و به یک معنی مساله او همان مساله کانت است؛ یعنی آشتی دادن نگرش علمی با آگاهی اخلاقی دینی انسان. ابزار او برای این یگانه‌سازی یا هماهنگ‌سازی پراگماتیسم بود. نتیجه‌ای که ارائه شد همانا پیشرفت اصالت تجربه اساسی بود و رهیافتی که اتخاذ کرده بود همان اصالت بشر بود.

[۷۱] کاپلستن، تاریخ فلسفه، ترجمه بزرگمهر، ج۸، ص۳۷۶-۳۷۷.

هگل

در اثرگذاری هگل بر پراگماتیسم به مقوله‌های زمان قدر و ارجمندی می‌توان اشاره کرد:
چند نظریه کلی رایج در آن دوره که موجب بسط و تفصیل مذهبی پراگماتیسم شد تصور زمان تصور قدر و ارج یا ارجمندی است. توجه به نظریه‌های راجع به تطور خصوصاً نظریه لامارک از سویی و به فلسفه هگل از سوی دیگر باعث شد که به تصور زمان بیش از پیش اهمیت داده شود. هگل در این فکر که باید اشیاء را در حال رشد و نمو و شکفتگی آنها ملحوظ داشت و این‌که آینده را جنبه اساسی زمان می‌شمرد فکر اولویت دادن به آینده را در نظریه‌های اصالت صلاح عملی ایجاد کرد. با اتکا به همین فکر است که اصحاب این مذهب از عقیده متعارف درباره حقیقت انتقاد کرده‌اند و گفته‌اند: نقص نظام‌های فلسفی متعارف این است که در آن‌ها حقیقت همچون رو گرفت واقعیتی از پیش موجود به لحاظ آمده و ناظر به گذشته تصور شده است حال آن‌که به نظر ویلیام جیمز باید آن را ناظر به آینده گرفت؛ یعنی درباره درستی یا نادرستی و صواب و خطای افکار و معانی نباید بر حسب اصولی که مصدر آن‌هاست حکم کرد بلکه باید نظر به نتایج حاصله از آن‌ها داشت؛ مثلاً اگر ما تصور درست و حقیقی از یک صندلی یا یک دَرْ داریم حقیقت و درستی این تصورات از این جاست که ما می‌توانیم روی این صندلی بنشینیم و این در را ببندیم و باز کنیم. حتی در مورد امور بسیار دور از زندگی عملی باز بر حسب نتایج آن‌هاست که ما حکم می‌کنیم.

[۷۲] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۶۵.

مارکس

از دیگر‌ اندیشوران اثرگذار در‌ اندیشه پسا تجدد و بی‌اعتمادی به باورهای عقل و نقش آفرین در پراگماتیسم مارکس است:
مارکس می‌گوید: انسان‌ها گاهی آن چیزی را که حقیقت می‌پندارند تحت تاثیر منافع طبقاتی خود حقیقت می‌پندارند ولی این تعریف واقعیت آگاهانه صورت نمی‌گیرد ما واقعیت را کاملاً ناآگاهانه تحریف شده دریافت می‌کنیم آن هم به خاطر منافع طبقاتی خود نه با اختیار خود.

[۷۳] روزنامه انتخاب، سخنرانی مطصفی ملکیان شهریور۷۹.

مارکس معتقد است که: سرانجام فلسفه باید تغییر دادن جهان باشد و معتقد است شناسایی واقعی فقط در ضمن عمل حاصل می‌شود. در آرای مارکس خصوصیاتی دیده می‌شود که وی را به مذهب اصالت مصلحت عملی مخصوصاً به یکی از وجوه آن مذهب یعنی مذهب اصالت اسباب و آلات نزدیک می‌سازد.

[۷۴] ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، ص۵۶۰.

مارکس آن‌گاه که ایدئولوژی و فکر را به عنوان ابزارهایی برای برآوردن نیازهای اولیه همچون کار و تولید می‌داند بسیار به آراء پراگماتیستی نزدیک

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.