پاورپوینت کامل مقدمه شناخت شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مقدمه شناخت شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مقدمه شناخت شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مقدمه شناخت شناسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
شناختشناسی
شناختشناسی نوعی دانش فلسفی و عقلی است که ماهیت و حقیقت معرفت را تحلیل و مقومات آن را بررسی میکند و مبانی و حدود آن را مورد ارزیابی قرار میدهد و قابلیت اعتماد به ادعاهای معرفتی را بررسی مینماید.
فهرست مندرجات
۱ – مقدمه
۲ – واژه شناسی
۳ – اهمیت شناختشناسی
۴ – نگاهی به تاریخچه شناختشناسی
۵ – شناخت در فلسفه اسلامی
۶ – تعریف شناختشناسی
۷ – اقسام شناخت
۷.۱ – شناخت گزارهای
۷.۲ – شناخت چگونگی
۷.۳ – شناخت از راه آشنایی
۸ – مؤلفههای شناخت
۹ – شروط معرفت
۹.۱ – باور
۹.۲ – صدق
۹.۲.۱ – مطابقت در باب صدق
۹.۳ – توجیه
۹.۴ – دیدگاه آلستون در باب توجیه
۹.۵ – گونههای توجیه معرفتشناسی
۹.۶ – اصل استلزام
۹.۷ – باور صادق
۱۰ – کافی یا ناکافیبودن شروط سهگانه
۱۱ – مسأله گتیه
۱۱.۱ – دیدگاه موزر
۱۲ – مهمترین چالش معرفت
۱۲.۱ – مثالهای گیته
۱۲.۱.۱ – مورد اول
۱۲.۱.۲ – مورد دوم
۱۳ – خلاصه
۱۴ – نتیجهگیری
۱۵ – فهرست منابع
۱۶ – پانویس
۱۷ – منبع
مقدمه
شناختشناسی یکی از مهمترین شاخههای فلسفه است. تا جایی که بسیاری آن را در کانون فلسفه معاصر دانستهاند؛ این دانش که به نام اپیستمولوژی شناخته میشود، درصدد است تا به ما بگوید آیا شناخت حاصلشدنی است؟ اصلاً شناخت چیست؟ شرایط دانستن کدامند؟ با چه منابع و ابزاری باید به آن برسیم؟ اینها و دهها پرسش دیگر، پاسخ خود را فقط از این دانش طلب میکنند. در نوشتار حاضر سعی در تعریف و تحلیل شناخت داریم. تعریف و واکاوی مؤلفههای معرفت از مهمترین مباحث مطرح در شناختشناسی معاصر به حساب میآید. این مساله از زمان افلاطون اولین فیلسوف یونانی مورد بحث قرار گرفته است، در این میان او تعریفی متشکل از سه جزء ارائه نموده است. این تعریف که به تعریف سنتی شناخت معروف است معرفت را باور صادقی میداند که موجه باشد. در این مقاله هر یک از این اجزاء را تشریح کرده و جایگاهشان در تعریفِ مورد اشاره را توضیح دادهایم. البته هر چند این تعریف سالیان متمادی یگانه تعریف موجود از شناخت بود اما در سال ۱۹۶۳ ادموند گتیه با طرح چند مثال نقض، فیلسوفان معرفت را به تکاپوی رد و یا اصلاح تعریف سنتی واداشت، لذا شایسته است پس از تحلیل ارکان و اجزاء شناخت به بررسی این مثالهای نقض که انقلابی در عرصه شناختشناسی ایجاد کردهاند، بپردازیم.
واژه شناسی
واژه شناختشناسی، ترجمه اپیستمولوژی (epistemology) بوده کلمهای که برگرفته از دو کلمه یونانی باستان، یعنی «episteme» به معنای شناخت یا معرفت و «logos» به معنای گفتار یا نظریه است.
[۱] موزر، مولدر و تروت، درآمدی موضوعی بر معرفتشناسی معاصر، ص۱۹.
کلمه “episteme” را در زبان انگلیسی به “Knowledge” و در زبان عربی به «علم»، ترجمه کردهاند. توجه دقیق به واژه اپیستمه (episteme) و موارد کاربرد آن، اختلاف آن را با کلمه “Knowledge” در زبان انگلیسی آشکار میسازد. مثلاً علم و معرفت به جزئیات مانند علم به کلیات مدلول کلمه “Knowledge” است و لکن در یونان باستان، واژه “episteme” فقط در مورد علوم کلی استعمال میشده است. بدین جهت اطلاق اپیستمی (episteme) بر معرفت به این قاعده کلّی که: «اصل همه اشیاء آب است»، مُجاز بوده ولی معرفت به وجود گُلِ مصنوعی خاص و جزئی در روی میز معین، اپیستمی (episteme) نامیده نمیشده است، گرچه در زبان انگلیسی استعمال کلمه “Knowledge”در مورد آن صحیح است. از طرف دیگر وجود اختلاف نظر در باب اصل طبیعت، اصول اخلاقی و موارد دیگر، بین فلاسفه قبل از سقراط، موجب شده است تا عدهای (مانند پیرون) وصول به حقیقت را ناممکن دانسته و ادعای شکاکیت و لاادریگری کنند. در سایه چنین تفکّری است که محوریّت انسان در صحت و سقم علوم او، مدعای پرتوگراس و سایر سوفیستها واقع شده بود. سقراط که چنین تفکر باطلی را بر نتافته بود، از این عده که مدعی اپیستمی (علم) بودند مطالبه دلیل کرده است زیرا ارائه تعریف دقیق و بیان ادلّه، از لوازم ادعای داشتن اپیستمی (episteme) بوده است. نیز لغت “techne” که در زبان انگلیسی به تکنولوژی (technology) ترجمه شده، نزد سقراط و افلاطون، در کنار واژه اپیستمی (episteme) مطرح بوده و بر علم به فنون و مهارتها مانند داشتن مهارت اسبسواری اطلاق میشده است. جهان دینی نیز از تاثیر مباحث علم در امان نبوده است به طوری که ورود مباحث علم به میان متفکران مذهبی مسیحی و مسلمان به صورت پرسش و استفسار از کیفیت علم به خداوند ظهور کرده است. بیان ضابطه دقیق اپیستمی (episteme) و تمایز آن با دُکسا (doxa) (که در انگلیسی به «Openion» و در عربی به «ظن و گمان» ترجمه میشود) مورد اهتمام فلاسفه یونان قرار گرفته است.
[۲] لگنهاوزن، محمد، معرفت شناسی: پیشینه و تعاریف، ص۶-۷.
نهایتاً اگر بخواهیم تعریفی از معرفتشناسی معاصر که این مقاله در آن حیطه است به دست دهیم، باید چنین گفت: معرفتشناسی نوعی دانش فلسفی و عقلی است که ماهیت و حقیقت معرفت را تحلیل و مقومات آن را بررسی میکند و مبانی و حدود آن را مورد ارزیابی قرار میدهد و قابلیت اعتماد به ادعاهای معرفتی را بررسی مینماید.
[۳] حسینزاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفتشناسی معاصر، ص۴۲.
اهمیت شناختشناسی
برای انسان به عنوان یک موجود آگاه که فعالیتهایش از آگاهی نشات میگیرد یک سلسله مسائل بنیادی مطرح است که تغافل و شانه خالی کردن از تلاش برای یافتن پاسخهای صحیح آنها او را از مرز انسانیت خارج کرده به چارپایان ملحق میسازد و باقی ماندن در حال شک و دودلی علاوه بر اینکه وجدان حقیقتجویش را خرسند نمیکند و نگرانی از مسئولیت محتمل را رفع نمینماید وی را موجودی ایستا و بیتحرک و احیانا خطرناک به بار میآورد چنانکه راهحلهای غلط و انحرافی مانند مادیگری و پوچانگاری نیز نمیتوانند آرامش روانی و خوشبختی اجتماعی را فراهم کنند و ریشهایترین عامل مفاسد فردی و اجتماعی را باید در کژبینیها و کژاندیشیها جستجو کرد پس چارهای جز این نیست که با عزمی راسخ و سستیناپذیر به بررسی این مسائل بپردازیم و از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزیم تا هم پایههای زندگی انسانی خود را استوار سازیم و هم دیگران را در این راه یاری دهیم و از نفوذ اندیشههای نادرست و رواج مکتبهای منحرف در جامعه خویش جلوگیری کنیم. اکنون که ضرورت تلاش عقلانی و فلسفی کاملا روشن شده و جای هیچگونه شک و تردید و وسوسهای نسبت به آن باقی نمانده و عزیمت بر سیر و سلوک در این مسیر را ضروری و اجتنابناپذیر کردهایم در نخستین گام با این سؤال مواجه میشویم که آیا عقل بشر توان حل این مسائل را دارد. این پرسش هسته مرکزی مسائل شناختشناسی را تشکیل میدهد و تا مسائل این بخش حل نشود نوبت به بررسی مسائل هستیشناسی و دیگر علوم فلسفی نمیرسد زیرا تا هنگامی که ارزش شناخت عقلانی ثابت نشده ادعای ارائه راهحل واقعی برای چنین مسائلی بیهوده و ناپذیرفتنی است و همواره چنین سؤالی وجود خواهد داشت که از کجا عقل این مسئله را درست حل کرده باشد. و درست در این جا است که بسیاری از چهرههای سرشناس فلسفه غرب مانند هیوم و کانت و اگوست کنت و همه پوزیتویستها لغزیدهاند و با نظریات نادرست خود بنیاد فرهنگ جوامع غربی را واژگون ساختهاند و حتی دانشمندان علوم دیگر مخصوصا روانشناسان رفتارگرا را به گمراهی کشاندهاند و متاسفانه امواج شکننده و تباهکننده اینگونه مکتبها به دیگر نقاط جهان نیز گسترش یافته و جز قلههای رفیع و صخرههای سرسخت و آسیبناپذیری که در پناه فلسفه استوار و نیرومند الهی قرار داشتهاند دیگران را کمابیش تحت تاثیر قرار داده است. بنابراین باید بکوشیم تا گام نخستین را با استواری برداریم و سنگ بنای کاخ اندیشه فلسفی خود را با استحکام و اتقان هر چه بیشتر به کار گذاریم تا بتوانیم به یاری خدای متعال مراحل دیگر را نیز به شایستگی بپیماییم و به هدف مطلوب برسیم
نگاهی به تاریخچه شناختشناسی
گرچه شناختشناسی اپیستمولوژی به عنوان شاخهای از علوم فلسفی سابقه زیادی در تاریخ علوم ندارد ولی میتوان گفت که مسئله ارزش شناخت که محور اصلی مسائل آنرا تشکیل میدهد از قدیمترین دورانهای فلسفه کمابیش مطرح بوده است و شاید نخستین عاملی که موجب توجه اندیشمندان به این مسئله شده کشف خطاهای حواس و نارسایی این ابزار شناخت برای نمایش دادن واقعیتهای خارجی بوده است و همین امر موجب شد که الئائیان بهای بیشتری به ادراکات عقلی بدهند و ادراکات حسی را قابل اعتماد ندانند. از سوی دیگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلی و استدلالات متناقضی که هر گروهی برای اثبات و تایید افکار و آراء خودشان میکردند به سوفیستها مجال داد که ارزش ادراکات عقلی را انکار کنند و بقدری در این زمینه زیادهروی کردند که اساسا واقعیت خارجی را مورد شک و انکار قرار دادند. از این پس مسئله شناخت به صورت جدیتری مطرح شد تا اینکه ارسطو اصول منطقی را به عنوان ضوابطی برای درست اندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کرد که هنوز هم بعد از گذشت بیست و چند قرن مورد استفاده میباشد و حتی مارکسیستها پس از سالها مبارزه با آن سرانجام آنرا به عنوان بخشی از منطق مورد نیاز بشر پذیرفتهاند. بعد از دوران شکوفایی فلسفه یونان نوساناتی در ارزشگزاری به ادراکات حسی و عقلی پدید آمد و دو مرتبه دیگر بحران شکگرایی در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پیشرفت علوم تجربی تدریجا حسگرایی رواج بیشتری یافت چنانکه اکنون هم گرایش غالب همین است هر چند در میان عقلگرایان هم گهگاه چهرههای برجستهای رخ نمودهاند. تقریبا نخستین پژوهشهای سیستماتیک درباره شناختشناسی در قاره اروپا به وسیله لایب نیتز و در انگلستان به وسیله جان لاک انجام یافت و بدین ترتیب شاخه مستقلی از علوم فلسفی رسما شکل گرفت پژوهشهای لاک به وسیله اخلافش بارکلی و هیوم دنبال شد و مکتب تجربهگرایی ایشان شهرت یافت و تدریجا موقعیت عقلگرایان را تضعیف کرد به طوری که کانت فیلسوف معروف آلمانی که در جناح عقلگرایان قرار دارد شدیدا تحت تاثیر افکار هیوم واقع شد. کانت ارزشیابی شناخت و توان عقل را مهمترین وظیفه فلسفه قلمداد کرد ولی ارزش ادراکات عقل نظری را تنها در محدوده علوم تجربی و ریاضی و در خدمت آنها پذیرفت و نخستین ضربه سهمگین را از میان عقلگرایان بر پیکر متافیزیک وارد ساخت هر چند قبلا هیوم چهره برجسته مکتب تجربهگرایی آمپریسم حمله سختی را آغاز کرده بود و بعدا هم به وسیله پوزیتویستها به صورت جدیتری دنبال شد بدین ترتیب تاثیر عینی شناختشناسی در سایر رشتههای فلسفی و راز انحطاط فلسفه غربی آشکار میشود.
شناخت در فلسفه اسلامی
برخلاف نوسانات و بحرانهایی که برای فلسفه غربی بویژه در زمینه شناختشناسی پیش آمده به طوری که بعد از گذشت بیست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پایگاه محکم و استواری دست نیافته بلکه میتوان گفت پایههایش لرزانتر هم شده است بر عکس فلسفه اسلامی همواره از موضع نیرومند و استواری برخوردار بوده و هیچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگردیده است و با اینکه کمابیش گرایشهای مخالفی در کنار آن بوجود آمده و گهگاه فلاسفه اسلامی را درگیر کرده ولی پیوسته موضع قاطع ایشان مبنی بر اصالت عقل در مسائل متافیزیکی کاملا محفوظ بوده و بدون اینکه از ارج تجارب حسی بکاهند و اهمیت بکارگیری روش تجربی را در علوم طبیعی انکار کنند بر استفاده از متد تعقلی در حل مسائل فلسفی تاکید داشتهاند و برخورد با گرایشهای مخالف و دست و پنجه نرم کردن با منتقدان و جدلپیشگان نه تنها سستی و ضعفی در ایشان پدید نیاورده بلکه بر نیرو و توانشان افزوده است و چنین بوده که درخت فلسفه اسلامی روز بروز شکوفاتر و بارورتر و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسیبناپذیرتر شده است و هم اکنون قدرت کامل بر دفاع از مواضع حقه خویش و پیروزی بر هر حریفی را دارد و به خواست خدا با گسترش امکانات برای ارائه و تبیین نظریات اصولی خود محافل فلسفی جهان را فتح و زمینه سیطره فرهنگ اسلامی را بر کل جهان فراهم خواهد کرد. گرایشهایی که کمابیش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مایه میگرفته است یکی از ناحیه کسانی که پارهای از آراء فلسفی رایج در عصر خودشان را با ظواهر کتاب و سنت ناسازگار میدیدهاند و از بیم آنکه مبادا گسترش این افکار موجب سستی عقاید مذهبی مردم شود با آنها به مخالفت برمیخاستهاند و دیگری از ناحیه عارف مشربانی که بر همیت سیر معنوی تاکید داشتهاند و از ترس اینکه مبادا گرایش فلسفی موجب غفلت و عقبماندگی از سیر قلبی و سلوک عرفانی گردد بهایی به آن نمیدادهاند و پای استدلالیان را چوبین معرفی میکردهاند. ولی باید دانست که دین حقی مانند دین مبین اسلام هیچگاه از ناحیه اندیشههای فیلسوفان هر چند کاستیها و کژیهایی هم داشته باشد مورد تهدید قرار نخواهد گرفت بلکه با نضج و رشد یافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامی و ناپختگی حقایق اسلام به وسیله آن جلوهگرتر و حقانیتش آشکارتر میشود و فلسفه به صورت خدمتگزار شایسته و جانشینناپذیری برای آن در میآید که از یک سوی معارف والای آنرا تبیین و از سوی دیگر در برابر مکتبهای انحرافی مهاجم از آن دفاع میکند چنانکه تاکنون چنین بوده و بعدا به خواست خدای متعال به صورت کاملتری ادامه خواهد یافت. اما سیر و سلوک معنوی و عرفانی هیچگاه تضادی با فلسفه الهی نداشته بلکه همواره کمکهایی به آن نموده و بهرههایی از آن دریافت داشته است چنانکه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد و باید گفت اینگونه مخالفتها در مجموع برای جلوگیری از یکسونگری و افراط و تفریط و برای حفظ مرزهای هر یک مفید بوده است. با توجه به ثبات و استحکام و تزلزلناپذیری موضع عقل در فلسفه اسلامی ضرورتی برای بررسی تفصیلی مسائل شناخت به صورت منظم و سیستماتیک و به عنوان شاخه مستقلی از فلسفه پیش نیامده و تنها به طرح مسائل پراکندهای پیرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اکتفاء شده است مثلا در یک باب به مناسبتی به سخن سوفسطائیان و بطلان آن اشاره شده و در باب دیگری اقسام علم و احکام آنها بیان گردیده است و حتی مساله وجود ذهنی که یکی از مواضع مناسب برای طرح مسائل شناخت میباشد تا زمان ابن سینا هم به صورت یک مسئله مستقل مطرح نبوده و بعدا هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسی و تحقیق فراگیر و همهجانبه واقع نشده است. ولی اکنون با توجه به شرایط فعلی که اندیشههای غربیان کمابیش در محافل فرهنگی ما نفوذ یافته و بسیاری از مسلمات فلسفه الهی را زیر سؤال برده است نمیتوان کادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتی را در طرح و تنظیم مباحث ادامه داد زیرا این کار علاوه بر اینکه از رشد و تکامل فلسفه به وسیله برخورد با دیگر مکاتب جلوگیری میکند روشنفکران ما را هم که خواه ناخواه با اندیشههای غربی آشنا شده و میشوند نسبت به فلسفه اسلامی بدبین میسازد و چنین توهمی را در ایشان پدید میآورد که این فلسفه کار آیی خود را از دست داده و دیگر توان هماوردی با سایر مکتبهای فلسفی را ندارد و در نتیجه روزبهروز بر گرایش ایشان به سوی فرهنگهای بیگانه افزوده میشود و فاجعه عظیمی را ببار میآورد چنانکه این روند در زمان رژیم گذشته در دانشگاههای کشور خودمان مشهود بود. پس به پاس پیروزی انقلاب اسلامی و به احترام خونهای پاکی که در راه آن نثار شده و به حکم وظیفه الهی که بر عهده ما آمده است میبایست بر تلاش خودمان در راه تبیین مبانی فلسفه بیفزائیم و آنها را به صورتی عرضه کنیم که پاسخگوی شبهات مکتبهای الحادی و انحرافی و تامینکننده نیازمندیهای عقیدتی این عصر بوده برای جوانان حقجو و حقیقتپژوه هر چه بیشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامی در سطح وسیعی گسترش یابد و فرهنگ اسلامی را از آسیبپذیری در برابر اندیشههای بیگانه بیمه کند.
تعریف شناختشناسی
پیش از آنکه به تعریف علم شناختشناسی بپردازیم لازم است توضیحی پیرامون واژه شناخت بدهیم این واژه که معادل کلمه معرفت در زبان عربی است کاربردهای مختلفی دارد و عامترین مفهوم آن مساوی با مطلق علم و آگاهی و اطلاع است و گاهی به ادراکات جزئی اختصاص داده میشود و زمانی به معنای بازشناسی به کار میرود چنانکه گاهی هم به معنای علم مطابق با واقع و یقینی استعمال میگردد در باره معادلهای خارجی آن نیز بحثهایی از نظر لغتشناسی و ریشهیابی لفظ شده که نیازی به ذکر آنها نیست. اما شناخت بعنوان موضوع علم شناختشناسی ممکن است به هر یک از معانی یاد شده یا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرارداد است ولی نظر به اینکه هدف از بررسی مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصی از آن ندارد بهتر این است که همان معنای اعم و مساوی با مطلق علم اراده شود. مفهوم علم یکی از روشنترین و بدیهیترین مفاهیم است و نه تنها نیازمند به تعریف نیست که اساسا تعریف آن امکان ندارد زیرا مفهوم واضحتری از آن وجود ندارد که معرف آن واقع شود و عباراتی که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتابهای منطقی یا فلسفی به کار میرود تعریف حقیقی نیست و منظور از ذکر آنها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا در مبحث خاصی است چنانکه منطقیین علم را به حصول صورت چیزی در ذهن تعریف کردهاند و فایده آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنی علم حصولی است و یا اشاره به نظریه تعریف کننده درباره بعضی از مسائل هستیشناختی مربوط به آن است چنانکه بعضی از فلاسفه میگویند علم عبارت است از حضور مجردی نزد مجرد دیگر یا حضور شیئی نزد موجود مجرد تا بدین وسیله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بیان کنند. اگر قرار باشد توضیحی درباره علم و شناخت داده شود بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شیء یا صورت جزئی یا مفهوم کلی آن نزد موجود مجرد. باید اضافه کنیم که لازمه شناخت این نیست که همیشه شناسنده غیر از شناخته شده باشد بلکه ممکن است در مواردی مانند آگاهی نفس از خودش تعددی بین عالم و معلوم نباشد و در حقیقت در اینگونه موارد وحدت کاملترین مصداق حضور میباشد. با توضیحی که درباره واژه شناخت داده شد میتوانیم علم شناختشناسی را به این صورت تعریف کنیم علمی است که درباره شناختهای انسان و ارزشیابی انواع و تعیین ملاک صحت و خطای آنها بحث میکند.
اقسام شناخت
شناخت (to Know)، سه معنا و یا به تعبیر دقیقتر سه کاربرد دارد:
شناخت گزارهای
شناخت این که (شناخت گزارهای یا دانستن) (Knowledge that):
در این کاربرد، متعلق شناخت یک گزاره است و ما چیزی را به عنوان اطلاعات میپذیریم؛ مانند «میدانم که برخی قارچها سمیاند»؛ از اینرو به آن شناخت گزارهای Propositional نیز میگویند.
[۴] جعفری، محمد، مساله گتیه و پاسخهای آن، ص۴.
در فارسی «شناخت گزارهای» با قالب زبانی زیر بیان میشود: شخص S میداند که P. (منظور از P گزارهای است که متعلق به شناخت است)، مثال: علی میداند که تهران پایتخت ایران است. در مثال بالا «تهران پایتخت ایران است» گزارهای است که متعلق شناخت علی است.
[۵] کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۱.
شناخت چگونگی
شناخت چگونگی (معرفت از مقوله مهارت یا بلدبودن) (Knowledge how):
در این کاربرد معرفت به معنای داشتن نوعی خاص از مهارت است و لذا متعلق معرفت نوعی توانایی است؛ مانند «میدانم چگونه رانندگی کنم».
[۶] جعفری، محمد، مساله گتیه و پاسخهای آن، ص۵.
به عبارت دیگر معرفت از مقوله مهارت، توانایی انجام یک فن یا یک مهارت است. در فارسی این نوع معرفت به صورت زیر بیان میشود: شخص S میداند که چگونه D یعنی D S را بلد است. (منظور از D مهارتی است که متعلق شناسایی است)، مثال: علی میداند که چگونه شنا کند یعنی علی شناکردن را بلد است. در مثال بالا شناکردن نوعی مهارت است که متعلق معرفت علی واقع شده است. «معرفت از مقوله مهارت» در امور عملی است و نه نظری و از ویژگیهای آن این است که قابل انتقال به غیر نیست. این نوع معرفت میتواند هشیارانه یا غیر هشیارانه باشد.
[۷] کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۰.
شناخت از راه آشنایی
شناخت از راه آشنایی یا آشنابودن (Knowledge by acquaintance):
معنای سوم دانستن، آشنابودن با کسی یا چیزی است مانند: «من فلانی را میشناسم» یعنی با او آشنا هستم: از اینرو به این نوع معرفت «Knowing a person» نیز اطلاق میگردد.
[۸] جعفری، محمد، مساله گتیه و پاسخهای آن، ص۵.
اگر متعلّق معرفت یک شخص، یک شیء، یک مکان و مانند آن باشد، آن را «معرفت از راه آشنایی» مینامند. در فارسی این نوع معرفت معمولاً با دو قالب زبانی زیر بیان میشود S: با X آشناست یعنی x S را میشناسد. (منظور از S شناسا و x شخص، یا مکانی است که متعلّق شناسایی است)، مثال:
احمد با علی آشناست.
مریم تهران را میشناسد.
در مثال اول متعلّق معرفت یک شخص و در مثال دوم یک مکان است. معرفت از راه آشنایی از طریق ملاقات با یک شخص، رفتن به یک مکان، دیدن یک شیء و مانند آن به دست میآید.
[۹] کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۰.
فیلسوفان بر این باورند که کودکان و حیوانات، اگر چه از دو قسم اخیر معرفت (معرفت از راه آشنایی و از مقوله مهارت) بهرهمندند، اما فاقد معرفت گزارهایاند.
[۱۰] کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۱.
صرف نظر از مباحثی که میان معرفتشناسان درباره این مساله مطرح بوده که آیا معرفت نوع دوم و سوم قابل تحویل و ارجاع (reduction) به معرفت نوع اول میباشد یا نه این نکته بدیهی است که از میان این سه کاربرد، تنها معنای اول، یعنی معرفت گزارهای، است که در نظریه معرفت و مباحث معرفتشناسی مورد توجه و بررسی قرار میگیرد. تحلیل معرفت گزارهای همواره یکی از مسائل اصلی معرفتشناسی بوده است و سابقه آن به یونان باستان برمیگردد. این پرسش از دیر باز مطرح بوده که چه چیزی را میتوان معرفت تلقی نمود و عناصر سازنده معرفت چیست؟
[۱۱] جعفری، محمد، مساله گتیه و پاسخهای آن، ص۶.
مؤلفههای شناخت
آنچه تا چند دهه قبل مورد وفاق بسیاری از معرفتشناسان غرب بوده، این تعریف از معرفت بوده است: «معرفت، عبارت است از باور صادق موجه» Justified true Belief. به بیان منطقی اگر شخصی میگوید «معرفت دارم که P»، حصول سه شرط لازم و کافی است:
P صادق است؛
S به P باور دارد؛
S در باور به P موجه است.
البته ریشه این تحلیل سه وجهی (tripartite analisis) به افلاطون بر میگردد. افلاطون در تئاتتوس تاکید میکند که شناسایی غیر از پندار (باور) درست است؛ یعنی چه بسا کسی باور صادقی داشته باشد، اما معرفت نداشته باشد. افلاطون، شناسایی را باور صادقی میداند که بتوان در مورد آن توضیح داد. چیزی را میتوان شناخت که بتوانیم دربارهاش توضیحی بدهیم و آنچه توضیحناپذیر باشد شناختنی نیست. اگر کسی درباره چیزی باور صادق داشته باشد، ولی نتواند آن را توضیح دهد، باید گفت که روح او به حقیقت برخورد نموده، ولی بدان معرفت پیدا نکرده است. کسی که نتواند به پرسشهایی که در مورد امری از وی میکنند، پاسخ دهد، به آن چیز شناسایی ندارد. به روشنی پیدا است که نظر افلاطون در افزودن قید «توضیحپذیری» معطوف به همان عنصر سوم، یعنی عنصر توجیه (Justifcation)، است.
[۱۲] جعفری، محمد، مساله گتیه و پاسخهای آن، ص۷.
همچنین او در رساله جمهوری (Republic)، اشاراتی به هویت معرفت دارد. به عنوان نمونه در کتاب ششم رساله جمهوری چنین میخوانیم: «گفتم [سقراط]: میدانی که عقیده اگر بر پایه شناسائی استوار نباشد، ارزشی ندارد، زیرا بهترین عقیدهها کورند و کسی که عقیدهاش، بیآنکه با شناسائی خردمندانه همراه باشد، با حقیقت مطابق درآید، درست چون کوری است که بر حسب اتفاق در راهی درست افتاده باشد. گفت: درست است. گفتم: پس میخواهی به شنیدن عقیدهای مبهم و کور و کج قناعت کنی، در حالی که حقایق روشن و عالی را از دیگران میتوانی شنید». افلاطون همچنین درباره فرق بین «پندار درست» و «معرفت» سخن گفته، و سرانجام بحث را بدین سو هدایت کرده که «معرفت»، پندار درستی است که با لوگوس (logos) همراه باشد، ولی دقیقاً مراد او از لوگوس معلوم نیست. لوگوس در لغت به معنای «کلمه» است. از اینرو مسیحیان حضرت عیسی (علیهالسّلام) را «لوگوس» مینامند، و Logic منطق نیز از این واژه مشتق شده است. بنابراین چون «کلمه» برای بیان مطلب و توضیح آن است، نوعاً میگویند مراد افلاطون این است که «معرفت» پندار درستی است که با توضیح و تشریح همراه باشد. به این ترتیب میتوان گفت افلاطون در رسائل خود شاید برای نخستین بار ریشه تعریف «معرفت» به «تصدیق صادق موجّه» را ارائه نموده است.
[۱۳] عارفی، عباس، معرفت و مطابقت، ص۶.
شروط معرفت
با توجه به آنچه گذشت، برای معرفت به گزاره P سه شرط لازم است، که به تشریح آنها میپردازیم:
باور
باور (Belief): شخص (S) به آن گزاره (P) باور و اعتقاد داشته باشد. باور به عنوان یکی از شروط ضروری شناخت، یک ویژگی و خصیصه منطقی به حساب میآید و به همین سبب بسیاری از معرفتشناسان سنتی، باور را به عنوان حالت روانشناختیِ پیچیدهای مورد مطالعه قرار ندادهاند، بلکه آن را حالت یکپارچه و منسجمی که میتواند به گزارههای بسیاری تعلق گیرد، تلقی نمودهاند. با توجه به تحلیل سنتی، اگر چیستی باور، تا اندازهای فهم و درک نشود، چیستی شناخت نیز فهمیده نخواهد شد، لذا بررسی آن از منظر شناختشناسانه اهمیت به سزایی دارد.
[۱۴] موزر، مولدر و تروت، درآمدی موضوعی بر معرفتشناسی معاصر، ص۸۵.
نمیتوان درباره گزارهای «شناخت» را به کار برد و به آن شناخت را نسبت داد در حالی که شخص بدان اعتقاد ندارد. از این شرط یا مؤلّفه، به «شرط ذهنی یا سوبژکتیو» شناخت تعبیر شده است.
[۱۵] حسینزاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفتشناسی معاصر، ص۸۵.
فهم عرفی ادعای معرفت به یک گزاره و باورنداشتن آن را متناقص مییابد، مثلاً جمله «میدانم که چمن سبز است» با جمله «باور ندارم که چمن سبز است» متناقض است. از این رو، باور به یک گزاره شرط لازم معرفت به آن است.
[۱۶] کشفی، عبدالرسول تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۲.
باور یا در اصطلاح انگلیسی (Belief) در عرف فلسفه اسلامی همان «تصدیق» است. البته «تصدیق» اعم از «تصدیق ظنی» و «تصدیق جزمی» است. پس اگر مراد معرفتشناسان از واژه (Belief) فقط «تصدیق جزمی» باشد، در این صورت باید (Belief) را به «تصدیق جزمی» ترجمه کرد و گفت: معرفت بالمعنی الاخص = تصدیق جازم صادق موجَّه، و حق نیز همین است که «معرفت بالمعنی الاخص» نوعی تصدیق جزمی است. بنابراین تصدیق ظنی را نمیتوان «معرفت بالمعنی الاخص» محسوب داشت، ولی از آنجا که امروزه غالب معرفتشناسان معاصر غرب بر تسامح تاکید زیادی دارند، بعید نیست که آنان «تصدیق ظنی» را نیز «شناخت» به شمار آورند.
[۱۷] عارفی، عباس، معرفت و مطابقت، ص۸.
صدق
صدق (Truth): برای کاربرد شناخت و اطلاق آن به P، لازم است P صادق باشد. اگر P کاذب باشد، نمیتوان بر آن «شناخت» اطلاق کرد. اگر کسی ادعا کند که P را میشناسد در حالی که P کاذب است، او به غلط مفهوم و واژه «شناخت» را در این باره به کار برده است. به دلیل آنکه این شرط نسبت میان گزاره و واقع را لحاظ میکند، «شرط عینی شناخت» نامیده شده است.
[۱۸] حسینزاده، محمد، تحلیل معرفت و چالشهای معاصر، ص۱۲.
اگر بخواهیم تعریفی اجمالی از مفهوم صدق ارائه نماییم میگوییم گزاره p گزارهای صادق است اگر واقعیت امر چنان باشد که گزاره p اظهار میکند.
[۱۹] شمس، منصور، آشنایی با معرفت شناسی، ص۴۵.
وقتی میتوان مدعی شناخت یک گزاره بود که آن گزاره صادق باشد. باور کاذب معرفت نیست.
اگر مدعی شناخت گزارهای باشم و سپس کذب آن برای من ثابت شود میگویم: قبلاً آن را باور داشتم؛ و هیچگاه نمیگویم: قبلاً آن را میدانستم. به بیان دیگر باور میتواند صادق یا کاذب باشد، اما شناخت همیشه صادق است. مثلاً اگر برای کسی که به تاثیر شانس در زندگی معتقد است ثابت شود که نظریهاش بر خطاست، میتواند بگوید: «پیشتر بر این باور بودم که شانس وجود دارد»، اما نمیتواند بگوید: «پیشتر میدانستم که شانس وجود دارد».
[۲۰] کشفی، عبدالرسول، تعریف سه جزئی معرفت و شرط چهارم، ص۱۲.
صدق کیفیت گزارههایی است که با واقعیت مطابق هستند.
میگویند هدف علم دستیابی به گزارههایی است که در حوزه خود صادقاند، یعنی گزارههایی که واجد این کیفیت میباشند و هدف اصلی کاوشهای فلسفی در این باره، کشف ماهیت این کیفیت است. بنابراین، سؤال فلسفی درباره صدق این است که صادق یا صدق چیست، و وقتی میگوییم که این گزاره صادق است مقصود چیست؟
[۲۱] دنسی، جاناتان و ارنست سوسا، معرفی اصطلاحات معرفت شناسی، ص۱۳۱.
بحثهای مفصلی در باب مفهوم صدق و معیارهای آن صورت گرفته است، که در اینجا به طور مختصر به اینگونه مباحث میپردازیم.
مطابقت در باب صدق
در مورد تعریف صدق نظریات زیادی ابراز شده، ولی یکی از کهنترین نظریهها در باب صدق، که از تعلیمات ارسطو سرچشمه میگیرد، نظریه مطابقت در باب صدق (correspondence thoery of truth) است. بر طبق این نظریه، صدق این باور که «برف سفید است» حاصل خصوصیتی در جهان خارج است، یعنی حاصل این واقعیت است که برف سفید است. به این ترتیب، بر طبق این نظریه، صدق هر باور (یا اظهار نظر یا جمله یا گزاره) از واقعیتی در خارج برمیخیزد که باور با آن مطابق است. پس اگر «الف» نماینده یک گزاره یا باور باشد، نظریه مطابقت در باب صدق را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
«الف» صادق است فقط و فقط اگر «الف»
[۲۲] دنسی، جاناتان و ارنست سوسا، معرفی اصطلاحات معرفت شناسی، ص۱۳۲.
به نظر میرسد تنها نظریه «مطابقت در تعریف صدق» به عنوان عادیترین، پرطرفدارترین و عمومیترین نظریه در این باب، قابل قبول باشد، و دیگر نظریاتی که در این عرصه ابراز شده، ربطی به «شناخت» و «رئالیسم شناخت شناسی» ندارد. لکن در خاطرمان باشد که برخی از کسانی که «معرفت» را به «تصدیق صادق موجّه» تعریف میکنند، ممکن است «صدق» را به «مطابقت با واقع» تفسیر نکرده، و از نظریه مطابقت سر برتابند.
[۲۳] عارفی، عباس، معرفت و مطابقت، ص۸.
به همین خاطر بد نیست اشارهای نیز به دیگر نظرات مطرح در این باب داشته باشیم. نظریه تایید پذیری، نظریهای بدیل است که در برابر نظریه مطابقت مطرح شده است نکته محوری این نظریه یکی گرفتن تایید پذیری با صدق است، و این نکته به صورتهای مختلف روایت شده است. در یکی از این روایتها، این فرض اضافی مطرح میشود که تاییدپذیری کلگرایانه (holistic) است، یعنی یک باور معین زمانی موجّه (یا تایید شده، مؤید) verified است که جزئی از نظام باورهایی باشد که با یکدیگر سازگار و هماهنگ هستند. این روایت که برادلی (F. H. Bradley) در کتابش جستارهایی درباره حقیقت و واقعیت آورده است و پس از او کسانی مثل کارل همپل (Hempel) از آن دفاع کردهاند، امروزه به نظریه انسجام در باب صدق (coherence thoery of truth) معروف است. بر اساس روایت دیگری از این نظریه، که دامت (Dummett) و پاتنم (Putnam) پروردهاند، برای یافتن وجه باور یا عدم باور به هر گزاره معین روال خاصی وجود دارد؛ به طوری که گفتن اینکه یک گزاره صادق است به معنای گفتن این است که گزاره با روال مناسبی تایید شده است.
[۲۴] دنسی، جاناتان و ارنست سوسا، معرفی اصطلاحات معرفت شناسی، ص۱۳۳.
نظریه عملگرایانه در باب صدق (pragmatic theory of truth) نیز که ویلیام جیمز (W. James) در کتابش معنای صدق (The Meaning of Truth) در پیش نهاد، سومین تبیین مهم در باب صدق است.
همانطور که دیدیم، تاییدگرا یک ویژگی مهم صدق را برمیگزیند و آن را ماهیت صدق تلقی میکند. به همین ترتیب، عملگرا نیز توجه خود را بر دیگر ویژگی مهم صدق، یعنی بر اینکه باورهای صادق پایههای خوبی برای عمل هستند، متمرکز میکند و همین ویژگی را اصل ماهیت صدق میداند. بر طبق نظریه عملگرایانه صدق، فرضهای صادق فرضهایی هستند که موجب اعمالی با نتایج دلپذیر میگردند.
[۲۵] دنسی، جاناتان و ارنست سوسا، معرفی اصطلاحات معرفت شناسی، ص۱۳۴.
تعدادی از نظریات نیز، نظریههای پیرایشی (Deflationary Theories) نامیده میشوند؛ یکی از نادر واقعیتهای غیر قابل بحث درباره صدق این است که گزاره: برف سفید است، صادق است اگر و فقط اگر برف سفید باشد، و گزاره: دروغ گناه است، صادق است اگر و فقط اگر دروغ گناه باشد. نظریههای سنتی صدق این واقعیت را قبول دارند اما، همانطور که دیدیم، آن را کافی نمیدانند و اصل دیگری به آن میافزایند و به این ترتیب آن را متورم میسازند. آن اصل این است که «الف صادق است اگر و فقط اگر الف وصف ب را داشته باشد» (در اینجا مقصود از وصف ب، مطابقت با واقع، یا تایید پذیری، یا مناسب بودنِ باور به عنوان شالودهای برای عمل، است). نظریههای سنتی این اصل را میافزایند تا به کمک آن، چیستی صدق را تبیین کنند. بعضی نظریههای تندرو که به عنوان بدیل نظریههای سنتی مطرح شدهاند (مانند نظریه اف. رمزی) F. Ramsey در مقالهاش واقعیتها و گزارهها () Facts and Propositions، و نظریه استراوسون (P. Strawson) در مقالهاش تحت عنوان صدق، و نظریه کواین در کتابش در جستجوی حقیقت Pursuit of Truth از انکار نیاز به افزودن اصل مذکور حاصل شدهاند. به طور مثال، برخی مانند پی. جی. هورویچ (P. G. Horwich) گفتهاند نظریه اصلی صدق چیزی جز معادله زیر را شامل نیست:
«گزاره الف صادق است اگر و فقط اگر الف».
[۲۶] دنسی، جاناتان و ارنست سوسا، معرفی اصطلاحات معرفت شناسی، ص۱۳۵.
توجیه
توجیه (Justification): علاوه بر لزوم اعتقاد به P و صدق آن، در صورتی میتوان بر آن «شناخت» اطلاق کرد که P موجّه باشد. اگر گزاره یا باور P ناموجّه باشد یا دلیلی بر آن نداشته باشیم، هر چند حدس بزنیم و حدسمان صائب هم باشد، نمیتوان بدان «شناخت» اطلاق کرد.
[۲۷] حسینزاده، محمد، تحلیل معرفت و چالشهای معاصر، ص۱۳.
یعنی قضیه باید از نظر شخص معقول (قابل قبول) باشد به طوری که شواهد و دلایلی قانعکننده داشته باشد. به عبارت دیگر باور صادق به تنهایی معرفت نیست. باور صادق وقتی معرفت است که موجه یعنی مدلّل (دارای دلیل) باشد. فهم عرفی باور صادق بدون دلیل را معرفت نمیداند؛ همانطور که گفته شد حدس صائب معرفت نیست. مث
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 