پاورپوینت کامل مردم سالاری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مردم سالاری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مردم سالاری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مردم سالاری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
دموکراسی
دموکراسی روشی برای سهیم کردن همه شهروندان در تصمیمگیریهای سیاسی بزرگ و ابتدا در یونان باستان پدید آمد و منظور از آن حکومت عامه مردم است، به تعبیری دیگر، حق همگان برای شرکت در تصمیمگیری در مورد امور همگانی جامعه میباشد.
فهرست مندرجات
۱ – پیشینه دموکراسی
۲ – معنای دموکراسی
۳ – باطن و انواع دموکراسی
۳.۱ – اقسام دموکراسی
۳.۱.۱ – دموکراسی یونانی
۳.۱.۲ – دموکراسی مدرن
۳.۱.۲.۱ – دموکراسی فردگرا
۳.۱.۲.۲ – دموکراسی جمعگرا
۴ – عدم انحصار دموکراسی در لیبرال دموکراسی
۵ – ایرادات نظری وارد بر دموکراسی
۶ – مردمسالاری دینی در ایران
۶.۱ – عبور از مدرنیته
۶.۲ – اهمیت مردمسالاری دینی
۷ – پانویس
۸ – منبع
پیشینه دموکراسی
از نیمه دوم قرن هیجدهم به بعد در جوامع غربی تدریجاً واژه «دموکراسی» به امری شبه مقدس و در زمره مشهورات و مسلمات بدل گردید و از سالهای پس از جنگ جهانی دوم این وجه شبه مقدس و در زمره مشهورات و مسلمات بودن دموکراسی به جوامع غربزده استعمارزده و نیمه مستعمره نیز به صورت بسیار گسترده انتقال یافت. البته از اواسط قرن نوزدهم، استعمار مدرن سرمایهسالار به میان هر ملت غیرغربی و غربزده که رفت [اعم از غربزدههای مدرن یا شبهمدرن و نیز اعم از جوامع غرب زدهای که بعدها خود به رژیمهای امپریالیستی سرمایهسالار تبدیل شدند (مثل چین) و یا آنها که به صورت مستعمرههایی با نظامهای سرمایهسالاری پیرامونی باقی ماندند (مثل مصر، پرو، تایلند و…)] به نحوی به ترویج دموکراسی به عنوان الگوی نجات بخش جوامع بشری و یک امر مسلّم و مقبول و مشهور خدشهناپذیر و غیرقابل تردید پرداخت.
در کشور ما که تاریخی قریب به دو قرن کشمکش با استعمار مدرن و نیز میراث بیش از یک صد سال سلطه و سیطره «غربزدگی شبه مدرن و مدرن» را دارد نیز این اصطلاح به عنوان هسته مرکزی نسخه نجاتبخش برای رهایی از استبداد و بیعدالتی و حتی فقر و انحطاط و خلاصه هر چه تباهی و پلیدی است مطرح گردید و روشنفکران مدرنیست ایرانی از مشروطه به بعد به صورت گسترده و منظم و مستمر به تبلیغ و ترویج و تقدسسازی برای آن پرداختهاند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه از سالهای پس از خاتمه جنگ، پروژه «تبلیغ و ترویج فراگیر و مستمر دموکراسی به عنوان راه حل همه مشکلات و رهایی از همه معضلات و دموکراسی را معادل «آزادیخواهی» دانستن و مخالفت با دموکراسی را معادل دفاع از استبداد نامیدن» و نظایر این مدعاها به صورتی بسیار وسیعتر و سازمان یافتهتر از پیش، حتی از ناحیه جناحی از داخل جمهوری اسلامی و توسط جراید موسوم به «روشنفکری دینی» به موازات «روشنفکری آتهئیست» [غیردینی و بیاعتقاد به خداوند متعال] در داخل کشور دنبال شد و هنوز نیز به انحاء مختلف این روند ادامه دارد.
ویژگی مهم در تمامی اشکال به راهانداختن هیاهوی تبلیغاتی درباره دموکراسی و تقدسسازی برای آن، این است که در میان طیف گسترده مروجان و مبلغان و مدافعان دموکراسی [که کوشیدهاند و میکوشند تا دموکراسی را به یک مشهور مورد پذیرش همه بدل نمایند] کمتر بحث و فحص و تحقیقی جدی در خصوص درک ماهیت دموکراسی و حتی فهم معنای آن صورت میگیرد و آنچه که از طریق برخی ژورنالیستها و سیاستمداران و ایدئولوگها و روشنفکران و نویسندگان و… ارائه میشود، فاقد یک پرسش عمیق متفکرانه از چیستی و حقیقت دموکراسی است و عمدتاً تکرار بیانی کلیشهوار و تبلیغاتی و سطحی و حتی وهمآلود و بیاساس و غلط از ماهیت و معنای این واژه است. در این مقال میکوشیم تا به اجمال درباره ماهیت و معنای دموکراسی سخن گوییم.
معنای دموکراسی
دموکراسی، واژهای یونانی است که از دو جزء «دموس» و «کراتوس» تشکیل شده است. «دموس» نزد یونانیان باستان که واضح اصطلاح دموکراسی بودهاند، غالباً به معنای «مردم» به کار میرفته و به تعبیر دقیقتر، به معنای آن دسته از انسانها که «شهروند» محسوب میشدهاند به کار میرفته است. برای توضیح بیشتر باید گفت که در «آتن» باستان که اصلیترین دموکراسی یونانی بوده است، بردگان و اشخاص آتنیای که پدر و مادرشان آتنی نبودهاند، «شهروند» محسوب نمیشدند و از شرکت در امور سیاسی محروم بوده و از این رو به عنوان مصداق «دموس» شناخته نمیشدند. البته در طی تاریخ تطور تمدن غرب، دامنه و شاخصهای مفهومی و مصداقی «دموس» تغییر کرده است. در آتن باستان فقط مردان آزاد بالغی که پدر و مادر آنها نیز آتنی بودهاند، به عنوان «شهروند» و یا «دموس» مطرح میشدند و تعداد این اشخاص نسبت به کل ساکنان آتن قرون پنجم و چهارم قبل از میلاد در حدود یک دهم بوده است.
[۱] بال، ترس و دادگری، ریچارد/ ایدئولوژیهای سیاسی و ایدآلهای دموکراتیک/ رویا منتظمی (کیوان شکوهی)/ پیک بهار/ ۱۳۸۴/ ص۴۲.
دولت شهر آتن باستان وسعتی بهاندازه کشور لوکزامبورگ امروز و جمعیتی در حدود ۴۰ تا ۴۵ هزار نفر داشته است.
[۲] دوبنوا، آلن، تامل در مبانی دموکراسی، ص۱۱۲، بزرگ ناورزاد، نشر چشمه، ۱۳۷۸.
جزء دوم دموکراسی، واژه «کراتوس» است که هم به معنای حکومت کردن و حاکمیت داشتن و هم به معنای قانون و قانونگذاری است. بدینترتیب، دموکراسی در لغت، اجمالاً به معنای حاکمیت و حکومت و قانونگذاری توسط «مردم» (دموس) است. به عبارت دقیقتر دموکراسی به معنای اصالت دادن به «مردم» یا «دموس» [با تمام ابهام و نیز تغییراتی که در مفهوم و مصداق این واژه رخ داده است] در امر «حاکمیت» و «قانونگذاری» است و این امر در تضاد ذاتی با اعتقاد دینی به حق حاکمیت بالاصاله و قانونگذاری بالاصاله توسط خداوند قرار دارد.
آنتونی آربلاستر درباره اصطلاح دموکراسی مینویسد:
«دموکراسی مانند بسیاری از اصطلاحات اصلی علم سیاست… در اصل واژهای است یونانی که از دو واژه کوتاهتر «دموس» و «کراتوس» تشکیل شده است. هر دو اصطلاح چند معنا دارند. دموس میتواند هم به معنای کلیه شهروندانی باشد که در «پولیس» polis یا «دولت – شهر» زندگی میکنند، و هم به معنای «اراذل و اوباش» یا «توده عوام» و یا «اقشار فرودست» به کار رود. «کراتوس» میتواند هم به معنای «قدرت» و هم به معنای «قانون» باشد که این دو معنای یکسانی ندارند.»
[۳] آربالستر، آنتونی، دموکراسی، ص۲۹، حسن مرتضوی، انتشارات آشیان، ۱۳۷۹.
اساساً دموکراسی قبل از هر چیز و بیش از هر چیز یک مجموعه مفهومی سازمان یافته [پارادایم] است که بر حق حاکمیت بالذات و مستقل از خداوند و قانونِ آسمانی بشر و نیز حق اصیل و بالذات و مستقل و منقطع از وحی بشر [که این بشر را در مفهوم «دموس» یا «مردم» تعریف میکند] در امر قانونگذاری تاکید میکند.
[۴] youngc charls/ Democracy/ Harper/ 1911.
[۵] زرشناس، شهریار، درباره دموکراسی، کتاب صبح، ۱۳۸۷.
به عبارت دیگر دموکراسیدر یک عبارت کوتاه یعنی به رسمیت شناختن حق حاکمیت و حکومت بشر به صورت بالذات و بالاصاله و مستقل از خداوند [و نه در طول اراده الهی و در ذیل آن] و نیز به رسمیت شناختن حق قانونگذاری بشر به صورت بالاصاله و مستقل از خداوند و منقطع از وحی [و نه تنظیم برخی مقررات و یا حتی وضع برخی قوانین در امور کشوری و روزمره آن هم در ذیل قانون الهی و در چارچوب شریعت آسمانی] که در یونان باستان و به صورت تدریجی از حدود قرن هفتم تا قرن پنجم قبل از میلاد پدید آمده است و با انحطاط مدینه آتن نیز در روح مردمان ساکن یونان و مقدونیه و سپس روم باستان تداوم مییابد. در کل و به یک اعتبار میتوان در تاریخ تطور غرب از دو صورت دموکراسی نام برد: ۱- دموکراسی مدینه محور [یا دموکراسی دولت – شهری] یونان باستان ۲- دموکراسی اومانیستی مدرن؛ که هر یک از این دو صورت دموکراسی دارای اشکال و انحاء متفاوتی در تحقق تاریخی خود بودهاند. در عین وجود یک سلسله اشتراکات مابین دموکراسی یونان و دموکراسی مدرن، برخی تفاوتهای ماهوی نیز میان آنها وجود دارد که انشاءالله به اجمال به آن اشاره خواهیم کرد.
باطن و انواع دموکراسی
انسان همیشه اهل ولایت و تعلق داشتن است. اساساً «عهد امانت» یا «عهد الست» که «انسانیت» انسان، قائم به آن است به یک اعتبار پذیرش ولایت حق [ولایت الهی] است.
«شرق» در معنای تاریخی- فرهنگی آن و نه در مفهوم صرف جغرافیایی یا سیاسیاش چیزی نیست مگر آن مجموعه تاریخی- فرهنگی که براساس «تذکر» نسبت به عهد امانت و پذیرش ولایت الهی شکل گرفته است. هرچند که شرق [در معنای تاریخی- فرهنگی آن] در سیر تحقق و تطور تاریخی خود گرفتار ممسوخیت گردید و در پی این ممسوخیت، «غرب» تاریخی – فرهنگی و نه مفهوم جغرافیایی یا سیاسی غرب، برای اولین بار در حدود قرن هفتم و ششم قبل از میلاد در یونان باستان ظهور میکند و تدریجا مشرق را در حجاب خود فرو میبرد.
بنیان غرب تاریخی- فرهنگی با «غفلت» از عهد الست و سپس انکار آن «و نفی حضور و هدایت و ربوبیت قدسی» [حقیقت «نیهیلیسم» یا نیست انگاری چیزی نیست مگر همین نفی حضور و هدایت و ربوبیت قدسی] گذارده میشود که به معنای نادیده گرفتن ولایت حق [ولایت الهی] بر بشر و تاکید بر «ولایت بشر بر بشر» است و این همان دموکراسی است که از ابتدای ظهور غرب [در معنای تاریخی – فرهنگی آن] در هیات نظام اجتماعی- سیاسی و حقوقی غرب و اساس دولت شهرهای یونانی و نیز دیگر اقسام تمدن غرب باستان [مثل هلنیسم و روم باستان] تداوم یافت و در صورت نوعی غرب قرون وسطی [غرب مسیحی یا غرب سدههای میانه] تا حدود زیادی در اختفاء قرار گرفت و ظهور و بروز ظاهری آن کمرنگ گردید و در غرب مدرن در هیات دموکراسی مدرن با ماهیت اومانیستی محوریت یافت و متاسفانه در پی استیلای غرب مدرن و ظهور غرب زدگی، تقریبا بر همه سیاره زمین [البته به مراتب و درجات مختلف] سیطره یافت و از دل آن، اقسام ایدئولوژیهای سکولاریست مدرن [لیبرالیسم، فاشیسم، سوسیال، دموکراسی، نئولیبرالیسم، سوسیالیسم رادیکال، ناسیونالیسم، کنسرواتیسم (محافظهکاری)، فمنیسیم و…] ظاهر شدند و بر نقاط مختلف این سیاره حاکم گردیدند.
بنابراین مشخص میشود که باطن دموکراسی، نفی «ولایت حق بر بشر» و اثبات «ولایت بشر بر بشر» است. این ولایت بشر بر بشر بر پایه نفی قانون الهی و حق حاکمیت الهی است فلذا ماهیتی غیرالهی و غیررحمانی دارد و به عبارت دیگر، «شیطان» است و به همین دلیل ذات آن، قهر و استیلای طاغوتی است. ولایت حق بر بشر بر پایه ولایت و لطف الهی به آدمی و هدایت او استوار است، اما باطن دموکراسی [ولایت بشر بر بشر] که پوششی برای ولایت شیطان بر بشر است، بر استیلا و استبداد و خشونت قرار دارد.
اقسام دموکراسی
در طی تاریخ غرب، دو نوع کلی دموکراسی پدید آمده است که هر یک برای خود اقسام و اشکالی نیز داشتهاند:
۱- دموکراسی کاسموسانتریک و مدینه محور غرب باستان (یونانی- رومی)
۲- دموکراسی اومانیستی مدرن
دموکراسی یونانی
در غرب باستانی، بشر خود را دائر مدار عالم و «خودبنیاد» تعریف نمیکرد بلکه خود را به صورت موجودی در ذیل نظام مدینه یونانی polis که خود آن نیز تابع نظام حاکم بر کل عالم (کاسموس) تلقی میگردیده، تعریف میکرده است. به همین دلیل میتوان دموکراسی یونانی را «کاسموسانتریک» یعنی «کاسمومدار» یا «دنیامدار» یا «عالم مدار» [برگرفته از دو واژه «کاسموس» به معنای «جهان» و «عالم» و «دنیا» و «سانتریک» برگرفته از center به معنای مرکز یا مدار] نامید.
یونانیان باستان [پدیدآورندگان تمدن غرب] با نفی هر نوع تفکر دینی و حتی باورهای اسطورهای، تفکری نیست انگار [نیهیلیست] پدید آوردند که برخی آن را «متافیزیک نیستانگار یونانی» نامیدهاند و میتوان آن را «متافیزیک نیستانگار کاسموسانتریک» نیز نامید. زیرا با نفی اعتقاد به ساحت قدس و عالم غیب، مفهومی غیردینی و حتی غیراسطورهای به نام «کاسموس» [عالم، کیهان، دنیا] را به عنوان مبنا و معیار و «بنیاد تفکر» مطرح میکند [از همین رو است که تفکر یونانی و بشر یونانی را «بنیاداندیش» نامیدهاند] ظهور و بروز انحاء و اقسام این مفهوم «کاسموس» و محوریت آن در اندیشه غرب یونانی – رومی [غرب باستان] را در فلسفههای «افلاطون»، «ارسطو»، «رواقیان»، «طالس»، «آنکسیمندر»، «آناکسیمنس»، «هراکلیتوس» و اساساً شاکلهاندیشه یونانی- رومی میتوان مشاهده کرد.
بشر یونانی اگرچه به یک اعتبار برای خود حق حاکمیت و قانونگذاری قائل است و عقل یونانی، عقلی منقطع از وحی است اما در عین حال حاکمیت و قانونگذاری خود را مشروط و محدود به برخی الزامات و اقتضائات [به تعبیر او برخاسته از] کاسموس میداند و بنابراین این حاکمیت و قانونگذاری را اولاً محدود و مشروط و نه نامحدود و نامشروط و ثانیاً مبتنی بر بنیادی به نام کاسموس فلذا «بنیاداندیش» و نه «خود بنیاد» میداند. البته این کاسموس به عنوان بنیاداندیشه و زندگی و به تبع آن دموکراسی یونانی، مفهومی دینی و قدسی و حتی اسطورهای نبوده و کاملاً ماهیتی ناسوتی دارد. در چارچوب دموکراسی کاسموسانتریک یونانی، Polis یا مدینه اساس دموکراسی را تشکیل میدهد. در این دموکراسی، «فرد» [به عنوان یک مفهوم حقوقی- سیاسی آن گونه که در عصر مدرن مطرح میشود و یکی از تجلیات «سوژه» است] اصلاً مطرح نیست و به عنوان یک مفهوم در خصوص بشر محلی از اعراب ندارد. در اندیشه یونانی polis یا دولت – شهر ایدهآل نسخه ثانی کاسموس است و انسان ایدآل (یا به تعبیری «انسان کامل») نسخه ثانی polis است و هر آدم با عضویت در دولت شهر و تابعیت از نظام مدینه polis و به عنوان شهروند که اصلاً «انسان» دانسته میشود و انبوه مردمانی که فیالمثل در آتن یا دیگر دولت شهرهای یونانی [به دلیل زن بودن یا برده بودن یا دلایل دیگر] در زمره شهروند [تابع polis یونانی] محسوب نمیشدند و یا یونانی نبودند [به اقوام غیریونانی که یونانیها آنها را «بربر» مینامیدند تعلق داشتند] اصلا «انسان» دانسته نمیشدند. بنابراین براساس بنیانها و مفروضات نظری اندیشه و دموکراسی یونانی جماعتهایی که آنها را بشر مینامیم به دو دسته کلی تقسیم میشوند:
الف) شهروند یونانیاند فلذا «انسان»اند.
ب) غیریونانی (بربر) و غیر شهروند یونانیاند، فلذا «انسان» نیستند و باید در مقام بردگی [ارسطو «برده» را «افزار جاندار» میدانست] یونانیان قرار گیرند.
علیای حال، دموکراسی یونانی صورتی از انکار و نفی ولایت الهی بر بشر و صورتی از ولایت بشر بر بشر [بشر بنیاداندیش] است که بر پایه متافیزیک نیست انگار کاسموسانتریک [که هسته اصلی آن «عقل منقطع از وحی» یونانی است] قرار دارد و در ماهیت خود غیرالهی فلذا شیطانی است اما هنوز دموکراسی مبتنی بر «نفس اماره» [«سوژه مدرن» یا همان «بشر خودبنیادانگار نفسانی»] نیست. در حقیقت در دموکراسی یونانی، شیطان از طریق کاسموسانتریسم و نحوی نفسانیت با واسطه و در حجاب بر بشر ولایت دارد و او را راه میبرد، اما در دموکراسی مدرن غربی [دموکراسی اومانیستی] بشر به عنوان «سوژه مدرن» [که همان نفس اماره است] خود را در مقام حاکمیت و قانونگذاری قرار میدهد و «خودبنیاداندیش» و «خودبنیادانگار» میگردد. صورت مثالی بشر مدرن، حق حاکمیت و قانونگذاری خود را نامشروطه و نامحدود میداند و «قانون» و «حاکمیت» و «حکومت» خود را بیواسطه به عنوان تجسم اراده معطوف به نفس اماره میداند و به آن مباهات نیز میکند. درباره تفاوتهای دموکراسی کاسموسانتریک یونانی – رومی [دموکراسی غرب باستانی] با دموکراسی اومانیستی مدرن [دموکراسی مدرن] گفتنیهای بسیاری وجود دارد که به جهت ضیق مجال از گفتن آن خودداری میکنیم. (برای بحث بیشتر درباره دموکراسی یونانی- رومی و تفاوتها و تشابهات آن با دموکراسی اومانیستی مدرن به منبع فارسیای که در شماره ۴ نام بردیم رجوع شود.)
دموکراسی مدرن
دموکراسی مدرن، دموکراسی «اومانیستی» است. اومانیسم در یک تعریف کوتاه به معنای «اصالت انسان» در برابر «اصالت خدا» و نشانهای از روح طغیان بشر (در صورت مثالی و نوعی خود) نسبت به خداوند و شریعت آسمانی و مباهات به این طغیان است. در چنین وضعی صورت مثالی بشر تجسم نفس اماره است که نه فقط حقایق دینی را نفی میکند بلکه حتی بنیادهای مخلوط و مغشوش و شرکآلود کاسموسانتریک یونانی و یونانی- مسیحی قرون وسطی [مسیحیت تحریف شدهای که شاکله آن بر بنیانی یهودی- یونانی و در تضاد با حقیقت وحیانی و توحیدی تعالیم حضرت عیسی (علیهالسّلام) تحقق یافت و میتوان آن را مسیحیت تاریخی نامید] را نیز به کناری نهاده و به صورت خودبنیاد، نفس اماره را عین قانون و مبنا و معیار و میزان همه امور قرار میدهد و «حق» حاکمیت را به آن میدهد.
بشر به عنوان اراده مجسم نفس اماره همان «سوژه مدرن» است که در فلسفههای «دکارت» و «کانت» و «هگل» مرکزیت مییابد و بسط پیدا میکند. این سوژه مدرن [که صورت مثالی بشر مدرن است و موجودیت بشر غربی در عصر مدرنیته از حیث جمعی و به صورت کلی در ذیل آن تحقق یافته است] را «انسان بورژوا» نیز نامیدهاند. لفظ «بورژوا» در اینجا در مفهوم مارکسیستی آن که مترادف طبقه سرمایهداران صنعتی و تجاری و مالی است به کار نرفته بلکه یک مفهوم تاریخی- فرهنگی است که صفات مختلف آن، وجوه متکثر بشر اومانیست را نشان میدهد و به عنوان صورت مثالی بشر مدرن، طبقات و اقشار و گروهها و افراد در تمدن غرب متجدد در ذیل آن ظهور و بروز و تحقق یافته و مییابند.
سوژه مدرن که ماهیتی اومانیستی دارد به لحاظ مصداق دارای دو قسم «فردی» و «جمعی» است. بر این پایه، دو قسم کلی دموکراسی اومانیستی [یعنی تحقق «حاکمیت» و «قانون» و همه امور دیگر بر پایه نفس اماره بشری و به عنوان تجسم آن] خود دارای اقسام ریزتری هستند که در ذیل پارادایم دموکراسی مدرن پدید آمدهاند و ایدئولوژیهای سکولار مدرنیستی را راهنمای عمل خود قرار دادهاند.
تمامی اقسام ایدئولوژیهای مدرن از دل مادر و بستری به نام «دموکراسی اومانیستی» [که خود دارای دو قسم کلی و بزرگ «فردی» و «جمعی» است] پدید آمدهاند.
دموکراسی فردگرا
در نظام دموکراسی فردگرا، «فرد» به عنوان مصداق دموس لحاظ میشود و اصالت مییابد. «فرد» کیست؟ «فرد» مفهومی است که در چارچوب آن، بشر به عنوان «یک اتم نفسانی [تجسم نفس اماره] قائم به خود که با محرکهای سهگانه «سودجویی» مداوم و نامحدود و «لذتطلبی» مداوم و نامشروط و «قدرتطلبی» مطلق و دائمی حرکت میکند با «فرد»های دیگر که آنها نیز ماهیتی همین گونه دارند [یعنی هر یک در مقام یک اتم نفسانی قائم به خود و با محرکهایی که گفتیم تعریف میشوند و تقرر مییابند] روبهرو و درگیر رقابت و ستیز و کشمکش میگردد. بر این پایه است که به قول «توماسهابز»، «بشر، گرگ بشر» میگردد و البته آنچه «حقوق بشر» اومانیستی است، تلاشی برای سامان دادن به این رقابت و ستیز و کشاکش گرگها است.
دموکراسی فردگرا که به صورت فردی «دموس» اصالت میدهد و حق حاکمیت و قانونگذاری را از آن فرد [نفس اماره فردی یا صورت فردی سوژه مدرن] به عنوان مصداق [به ادعای خودش] حقیقی دموس میداند، همان چیزی است که «دموکراسی لیبرال» نامیده میشود و خود دارای سه قسم کوچکتر الف) لیبرالیسم کلاسیک، ب) سوسیال دموکراسی لیبرال و ج) نئولیبرالیسم میباشد.
دموکراسی لیبرال در حقیقت به معنای ولایت نفس اماره هر کس بر خود او است و چون هر فرد خود را مصداق «موضوع نفسانی» (سوژه مدرن) میداند و به خود اصالت میدهد، نحوی «سوبژکیتویسم فردی» [اصالت موضوعیت نفسانی فردی] به وجود میآید که موجب تزاحم و رقابت شدید نفوس میگردد و وظیفه دولت لیبرال و نظام حقوقی مدرن [که باطن آن همان حقوق بشر است] سامان قانونمند و منظم و حتیالمقدور غیرخونین و غیرخشونتبار این رقابت گرگها با یکدیگر بر پایه قاعده معروف «آزادی هر فرد در پیشبرد اغراض و اراده نفسانی و جستجوی اهواء خود تا آن جا که مانع آزادی فرد دیگر در پیشبرد اغراض و اراده نفسانی و جستجوی اهوائش نگردد» میباشد.
دموکراسی جمعگرا
«دموکراسی جمعگرا» Collectivist به مصداق «جمعی» دموس اصالت میدهد. سوژه مدرن [همان اراده معطوف به نفس اماره] را در صورت جمعی آن، «حقیقی و اصیل» میداند و بنابراین یک سوبژکیتویسم جمعی یا اصالت موضوعیت نفسانی جمعی ایجاد میکند که در آن مصداق مفهوم مدرن و اومانیستی دموس را باید در صورت جمعی سوژه [یا نفس اماره جمعی] جستجو کرد. دموکراسی جمع گرا نیز مثل دموکراسی فردگرا (دموکراسی لیبرال) ماهیتی اومانیستی دارد و تجسم سیطره نفس اماره بشر بر حکومت و قانونگذاری و دیگر شئون زندگی است. در دموکراسی جمعگرا، به جای «فرد» (نفس اماره فردی)، «جمع» (نفس اماره جمعی) است که ولایت دارد. روشن است که هر دو صورت کلی دموکراسی فردگرا و دموکراسی جمعگرا، صور مختلف ولایت شیطان بر بشر هستند و ماهیتی نیهیلیستی و سکولاریستی و ضد دینی دارند.
«آلن دوبنوا» در بیانی تقریبا تاییدآمیز درخصوص روح غیردینی فلسفه جدید (مدرن) که دموکراسی مدرن از دل آن پدید آمده است، چنین مینویسد:
«خلاصه، در فلسفه جدید انقلابی به وجود آمد، زیرا انسان از قید هر گونه تصور تحمیلی خارج از ذهنیات خود رها شد و قائم به خود شد و هر گونه قانون الهی را کنار گذاشت و حتی خود مفهوم خدا را به فراموشی سپرد و بنای زندگی و کار و فکر خود را بر عقل و اراده خود گذاشت.»
[۶] دوبنوا، آلن، تامل در مبانی دموکراسی، ص۱۲.
دموکراسی جمعگرای اومانیستی اقسامی دارد که دو قسم آن را صرفا نام میبریم:
الف) دموکراسی سوسیالیستی رادیکال (مارکسیستی- لنینیستی، مائوئیستی…) که مصداق دموس [به عنوان مظهر نفس اماره جمعی] را در «پرولتاریا» جستجو میکند و در تئوری خواهان ولایت این طبقه بر جامعه است.
ب) دموکراسی فاشیستی که مصداق دموس را «ملت و نژاد آریایی» [در شکل فاشیسم آلمانی: ناسیونال- سوسیالیسم] و «ملت ایتالیا به عنوان وارث روم باستان» [در شکل فاشیسم موسولینی که ضعیفتر از شکل آلمانی آن بود] و اساساً در نحوی ناسیونالیسم آمیخته با سوسیالیسم ملی جستجو میکند و رنگ و بوی تند نژادپرستی و «شووینیسم» (ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 