پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

ملاقلی جولا

در مورد هویّت و شخصیّت استاد سلوکی و عرفانی مرحوم آیه‌الحقّ و العرفان حاج سیّدعلی شوشتری، یعنی مرحوم ملاقلی جولا (رضوان‌الله تعالی علیه) همواره این سؤال مطرح بوده است که ایشان کیست؟ و این معارف را از کجا اخذ نموده است؟! در نوشتار حاضر به حول و قوّه خدا، به قدر وسع به این مساله خواهیم پرداخت.

فهرست مندرجات

۱ – مقدّمه
۲ – نام وی
۳ – ذکر سه تن به نام جولا
۳.۱ – پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
۳.۲ – محمّدعلی جولای دزفولی
۳.۳ – جولای اهل دزفول
۳.۴ – بررسی در مورد آن سه تن
۳.۴.۱ – قرائن اتّحاد
۳.۴.۲ – قرائن اختلاف
۳.۴.۳ – نتیجه و نظریّه
۴ – تنبیه
۴.۱ – لزوم استاد برای سیر و سلوک
۴.۲ – تربیت یافتگان مکتب توحید
۴.۳ – اشکال و جواب
۵ – پانویس
۶ – منبع

مقدّمه

بنابر تصریح اساتید معظّم، اطّلاعات چندانی از مرحوم جولا در دست نیست و کسی نمی‌داند ایشان چه شخصی بوده و این معارف را از کجا اخذ نموده است.
مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیه‌الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوان‌الله تعالی علیه) در ضمن بیان این نکته که پیمودن راه خدا بدون تردید نیاز به استاد و راهنما دارد ولی اتّصال سلسله اساتید تا معصوم (علیه‌السّلام) هیچ لزومی ندارد می‌فرماید: بهترین نمونه و شاهد، عرفان و سلوک آیه‌الحقّ و الحقیقه و سند القرآن و السّنّه، آیه‌الله آخوند ملّا حسینقلی درجزینی شوندی همدانی (اعلی‌الله درجاته السّامیه) می‌باشد که او عرفان را از استادش، آیه‌الله آقا سیّدعلی شوشتری اخذ کرده است، و او از پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint؛ و پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint از چه کسی گرفته است به هیچ وجه معلوم نیست.
جناب محترم فاضل مکرّم آیه‌الله زاده مرحوم قاضی، حاج سیّدمحمّدحسن طباطبائی قاضی (ادام‌الله ظلّه) در شرح حال مرحوم والدشان قاضی بزرگ مرقوم داشته‌اند: من از پدرم پرسیدم: شما عرفان را از که اخذ کرده‌اید؟ فرمودند: از مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی طهرانی؛ عرض کردم: او از چه کس اخذ کرده است؟ فرمودند: از مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از آقا سیّدعلی شوشتری؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از همان پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint؛ عرض کردم: او از چه کس؟ با تغیّر فرمودند: من چه می‌دانم؟! تو می‌خواهی برای من سلسله درست بکنی‌؟!

[۱] سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، الله شناسی، ج۱، ص۱۹۰.

و در رساله لبّ‌اللباب از قول مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان‌الله علیه) می‌فرماید: استاد بزرگوار عارف بی‌بدیل مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی تبریزی (رضوان‌الله علیه) از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی هستند؛ این است سلسله اساتید ما که به مرحوم شوشتری و بالاخره به آن شخص جولا منتهی می‌شود، ولی آن پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.

[۲] سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اُولی الالباب، ص۱۴۹.

نام وی

نام مبارک ایشان در کتاب شریف لبّ‌اللباب به عنوان پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint (بافنده) نقل شده است (همچنین در جنگ خطّی شماره ۲۲ در ضمن بیان دو اشکال نسبت به نقل دو مطلب در کتاب سیمای فرزانگان، تالیف جناب آقای رضا مختاری، به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء متاخّر می‌فرمایند: استاد مرحوم شوشتری را ملّا قلی جولا ذکر کرده‌اند و جولا نامش معلوم نیست.)
ولی حضرت آیه‌الله حسن زاده (حفظه‌الله) از مرحوم آیهالله حاج سیّدمحمّدحسن الهی، برادر علّامه طباطبائی (رضوان‌الله علیه)

[۳] حسن حسن‌زاده آملی، هزار و یک نکته، ص۳۱۳ به بعد.

[۴] حسن حسن‌زاده آملی، معنویّت تشیّع، ص۲۱ به بعد.

و نیز صاحب طرائق الحقائق

[۵] محمّد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۳ ص۴۶۶، با تصحیح محمّد جعفر محجوب، انتشارات کتابخانه سنائی.

نام ایشان را ملّاقلی جولا می‌دانند.
در لبّ‌اللباب آمده است: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر عالمی جلیل‌القدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّدعلی شوشتری؛ ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدّی امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشته‌اند.
یک روز ناگهان کسی در منزل را می‌زند، وقتی که از او سؤال می‌شود می‌گوید: در را باز کن کسی با شما کاری دارد؛ مرحوم آقا سیّدعلی وقتی در را باز می‌کند می‌بیند شخص جولائی (بافنده‌ای) است، می‌گوید: چکار دارید؟ پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint در پاسخ می‌گوید: فلان حکمی را که نموده‌اید طبق دعوی شهود به ملکیّت فلان ملک برای فلان کس، صحیح نیست، آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محلّ، دفن است؛ این راهی را که شما در پیش گرفته‌اید صحیح نیست و راه شما این نیست.
آیه‌الله شوشتری در جواب می‌گوید: مگر من خطا رفته‌ام؟ جولا می‌گوید: سخن همان است که گفتم؛ این را می‌گوید و می‌رود، آیه‌الله در فکر فرو می‌رود این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ در صدد تحقیق برمی‌آید، معلوم می‌شود که در همان محلّ، قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بوده‌اند.
بسیار بر خود می‌ترسد و با خود می‌گوید: مبادا بسیاری از حکمائی را که داده‌ایم از این قبیل بوده باشد، و وحشت و هراس او را در می‌گیرد؛ در شب بعد همان موقع جولا در می‌زند و می‌گوید: آقا سیّدعلی شوشتری راه این نیست که شما می‌روید، و در شب سوّم نیز عین واقعه به همین کیفیّت تکرار می‌شود و جولا می‌گوید: معطّل نشوید، فوراً تمام اثاث‌البیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرّف شوید و وظائفی را که به شما گفته‌ام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادی‌السّلام نجف اشرف به انتظار من باشید.
مرحوم شوشتری بی‌درنگ مشغول انجام دستورات می‌گردد، خانه را می‌فروشد و اثاث‌البیت را جمع‌آوری نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف می‌کند؛ در اوّلین وحله‌ای که وارد نجف می‌شود در وادی‌السّلام هنگام طلوع آفتاب، پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint را می‌بیند که گوئی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتی داده و پنهان شد.
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می‌شوند و طبق دستورات جولا عمل می‌کنند تا می‌رسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست؛ (رضوان‌الله علیه) و (سلام‌الله علیه)

[۶] سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، لبّ اللباب در سیر و سلوک اُولی الالباب، ص۱۴۷.

و حضرت آیه‌الله حسن‌زاده آملی مدظله می‌فرماید: در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیه‌الله جناب آقا سیّدمحمّدحسن الهی قاضی طباطبایی (برادر مکرّم استاد علّام، طباطبایی) (رفع‌الله تعالی درجاته المتعالیه)، که در حوزه علمیّه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره‌مند بود.
در روز پنجشنبه چهارم ذی‌الحجه ۱۳۸۶ هـ ق = ۲۵/۱۲/۱۳۴۵ هـ ش، در معیّت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّمٌ له و حضرت استاد علّامه طباطبایی به میان آمد، فرمودند: استاد ما مرحوم قاضی (رضوان‌الله علیه) (آیه‌الله حاج سیّدعلی قاضی طباطبایی (قدّس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سیداحمد کربلایی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسینقلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری، و استاد ایشان ملّاقلی جولا، و بعد از ملّاقلی جولا را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم که خود ملّا قلی جولا چه کسی بود و خود حاج سیّدعلی شوشتری هم او را نمی‌شناخت.
مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود، وقتی مرافعه‌ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه‌ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه‌ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند؛ خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می‌کردند و از مرحوم شوشتری حکم می‌خواستند.
مرحوم شوشتری در همین گیر و دار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد، کسی دم در آمد و پرسید کیستی؟ آن مرد گفت: به آقا بگو: مردی به نام ملّاقلی جولا می‌خواهد شما را ببیند؛ وارد خانه شد و نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت: آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی، بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
مرحوم شوشتری هم ملّاقلی جولا را نمی‌شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضاء و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رضوان‌الله علیه) می‌رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می‌شد.

[۷] حسن حسن‌زاده آملی، معنویّت تشیّع، ص۲۱ به بعد.

و صاحب طرائق الحقائق چنین می‌گوید: مرحوم سیّد بعد از تحصیل مراتب علم رسوم و تکمیل اجتهاد از علماء نجف اشرف اجازه حاصل و به وطن باز آمد، اشتغال به تدریس و امر قضا نموده، یکی از شب‌ها در ساعت دو دقّ الباب شنیدند، گوینده را نام پرسیدند، گفت: ملّاقلی جولا است، می‌خواهد خدمت آقا برسد؛ به خادم فرمود: حالا دیر وقت است، فردا اگر کاری دارد به مدرس بیاید.
عیال جناب سیّد عرض نمود: این بیچاره شاید امری لازم فوتی داشته باشد، خوب است رخصت دهید شرفیاب شود؛ فرمود حال که تو راضی به زحمت خود هستی، از اطاق بیرون برو تا او داخل شود.
چون ملّاقلی داخل شد و در گوشه‌ای قرار گرفت، پرسیدند: مطلب چیست؟ گفت: آمده‌ام عرض نمایم از این راهی که می‌روید جهنّم است، این بگفت و برفت.
عیال مرحوم سیّد سؤال نمود که چه شغلی داشت؟ فرمود: گویا جنونی در او پیدا شده.
بعد از هشت شب دیگر همان وقت نیز در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خدمت آقا می‌خواهد برسد؛ سیّد فرمود: گویا هر زمان جنونش طلوع می‌نماید نزد ما می‌آید، خوب بیاید، چون داخل اطاق گردید گفت: نگفتم این راه طریق جهنّم است؟ حکم امروز در ملکیّت آن موضع باطل است، سند صحیح که به مهر علماء و معتبرین است در وقف بودن آن، در فلان مکان به این نشان پنهان است؛ این گفت و رفت.
عیال سیّد چون داخل شد آقا را در فکر دید، پرسید: ملّا قلی چه گفت؟ فرمود: حرفی بود.
چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضی خواصّ به مکان معهود رفته شکافتند، جعبه‌ای نمودار شد، بگشودند همان بود که ملّا قلی گفته بود؛ حکم روز قبل را خواستند و وقف نامه را نموده، مورد حیرت همه و خجلت مدّعی شد.
پس از هشت شب دیگر نیز همان وقت در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خود آقا وی را استقبال و مقدمش را گرامی داشت و مقدّمش نشانید و گفت: صدق قول شما معلوم شد، حال تکلیف چیست؟ ملّا قلی گفت: چون معلوم شد که جنون ما گل نمی‌کند، آنچه داری بفروش و بعد از ادای دیون، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف بمان و به این دستورالعمل مشغول باش تا آنجاها باز به تو برسم.
همانطور نمود تا آنکه روزی به وادی‌السّلام ملّا قلی را دید دعا می‌خواند، بعد از فراغ خدمتش رسیده با وی به خلوتی رفتند؛ ملّا قلی گفت: فردا من در شوشتر خواهم مرد و دستورالعمل تو این است، و وادع فرمود.

[۸] محمّد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۳ ص۴۶۶.

ذکر سه تن به نام جولا

نکته حائز اهمّیّت در این مقام این است که در برخی از کتب و منابع تاریخی از سه تن جولا نام، سخن به میان آمده است که هر سه در یک زمان و یک منطقه بوده و هر سه اهل سرّ و باطن بوده‌اند! (چند سالی بعد از انتشار کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری در سال ۱۳۷۳ شمسی که حقیر اوّلین بار حکایت ملّا محمّد علی جولای دزفولی را در این کتاب دیدم و مقایسه آن با حکایت جولای اهل دزفول که در همان ایّام در کتاب عنایات حضرت مهدی (علیه‌السّلام) به علماء و طلّاب مطالعه نمودم و ضمیمه آن دو به جریان پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint که از سال‌ها قبل در کتاب شریف رساله لبّ‌اللباب دیده بودم، همواره این معنی که ممکن است این سه حکایت مربوط به یک نفر باشد در ذهن حقیر بود و قصد داشتم چند سطری در یادداشت‌های خویش در این زمینه بنویسم که تا به امسال یعنی سنه ۱۴۳۳ به تعویق افتاد و اینک به صورت این مقاله نگارش یافت.) اینک با تفصیل بیشتری به این مطلب می‌پردازیم.

پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint

پاورپوینت کامل مرد جولا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint یا به نقلی ملّاقلی جولا: در مطالب قبل از سه منبع مختلف در مورد ایشان صحبت کردیم.

محمّدعلی جولای دزفولی

ملّا (عنوان ملّا در منابع ذکر حکایت ایشان نیامده ولی در السنه مردم دزفول از قدیم الایّام متدوال بوده است.) محمّدعلی جولای دزفولی: در کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری قدّس سرّه می‌گوید:
جولا را هم باید یکی از اوتاد زمان خود محسوب داشت، و حکایتی را که هم اکنون می‌نگاریم آقا سیّدمحمّدجواد، معروف به شاه که یکی از سادات موثّق و ادیب و خلیق و از ائمّه جماعت دزفول است از همسایه خود به نام حاج نورالله کجباف از تاجری از اهالی تبریز برای ما نقل فرمود:
این تاجر از ثروتمندان تبریز و او را فرزندی نمی‌شد و هر چه نزد پزشکان به معالجه می‌پرداخت نتیجه‌ای نمی‌گرفت، تا آنکه به نجف اشرف رفت و زمانی در آن محلّ شریف برای تشرّف خدمت امام عصر (ارواحناله‌الفدآء) به عمل استجاره مشغول شد.
استجاره از سابق تا حال هم متداول است که مردان پاک از اهل نجف یا مسافرین چهل شب چهارشنبه نماز و اعمال موظّفه‌ای در مسجد سهله بجا می‌آورند و بعد به مسجد کوفه رفته و در آنجا بیتوته می‌کنند و در ظرف این مدّت یا شب آخر، خدمت امام مشرّف می‌شوند، و بسا باشد که آن حضرت را نشاسند و افراد زیادی این عمل را انجام داده و به مقصود خود نائل شده‌اند.
این تاجر در شب آخر بین خواب و بیداری حالت خاصّی به او رخ می‌دهد و در آنجا شخصی را مشاهده می‌کند که به او می‌گوید: نزد محمّدعلی جولای دزفولی (نسّاج و بافنده) روانه شو به حاجتت خواهی رسید، و دیگر کسی را ندید.
گوید: نام دزفول را تا آن‌وقت نشنیده بودم، به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرّفی کردند و با نوکری که همراه داشتم به سوی آن شهر آمدم، چون در شهر وارد شدم به نوکرم گفتم: تو در جائی با اسباب برو و تو را بعد خواهم یافت؛ او برفت و من از محمّدعلی جولا جویا شدم، غالب مردم او را نمی‌شناختند، تا بالاخره به شخصی رسیدم که جولا را می‌شناخت و گفت: بافنده است و در لباس و زیّ فقراء است و با وضع شما تناسبی ندارد.
من روانه شدم تا به دکّان او رسیدم، شخصی را دیدم پیراهن و شلوار کرباسی در بر دارد و در محلّی که تقریباً یک متر در دو متر بود به بافندگی مشغول است، به مجرّد آنکه مرا دید گفت: حاج محمّدحسین مطلب و حاجت شما روا شد؛ بر حیرتم افزوده شد و بعد از اجازه بر وی داخل شدم، هنگام غروب بود، اذان گفت و به نماز مشغول گردید، به او گفتم: من غریبم و امشب میهمان شما هستم، قبول نمود.
چون پاسی از شب گذشت کاسه چوبی که قدری در آن ماست بود با دو قرص نان جوین در طبقی چوبی پیش رویم گذاشت، من با آنکه به خوراک‌های خوب و لذیذ معتاد بودم ولی با او شرکت کردم، بعد قطعه پوستی که داشت به من داد و گفت: تو میهمان مائی، بر روی آن بخواب، و خودش بر زمین خوابید.
نزدیک سپیده صبح برخاست و اذان گفت و نماز صبح را گذاشت و تعقیب مختصری هم خواند، به او گفتم: من اینجا آمدم دو مقصد داشتم، یکی را گفتی انجام گرفت، دیگر آن است که به چه عملی به این مقام رسیدی که امام (علیه‌السّلام) مرا به تو محوّل فرمود و از نام و ضمیرم اطّلاع داری؟
گفت: این چه پرسش است؟ حاجت داشتی روا گردید و برو؛ به او گفتم: تا نفهمم نمی‌روم و چون میهمان شمایم به پاس احترام میهمان باید مرا خبر دهی؛ سپس آغاز سخن کرده گفت: من در این محلّ به کسب خود مشغول بودم، در مقابل این دکّان خانه ستمکاری بود که سربازی از آن محافظت می‌نمود.
روزی این سرباز نزد من آمد و گفت: برای خود از کجا خوراک تهیّه می‌کنی؟ به او گفتم: سالی یک خروار گندم می‌خرم و آرد می‌کنم و می‌پزم و زن و فرزندی هم ندارم.
او گفت: در اینجا من مستحفظم و خوش ندارم از مال این ظالم تصرّف کنم، چنانچه قبول زحمت فرمائی، برای من نیز یک خروار جو خریداری کن و هر روز دو قرص نان به من تسلیم نما؛ من حرف او را پذیرفتم و هر روز می‌آمد و دو قرص نان می‌برد.
اتّفاقاً روزی نیامد، از حال او پرسیدم، گفتند: مریض است و در این مسجد خوابیده است؛ به آنجا رفتم، دیدم افتاده است، از حالش جویا شدم و خواستم برایش طبیب و دوا تهیّه کنم، گفت: احتیاجی نیست و من امشب از دنیا می‌روم؛ چون نصف شب سپری شود در دکّانت آمده، تو را اطّلاع می‌دهند، تو بیا و هر چه دستورت دهند عمل کن، و بقیّه آردها هم برای خودت باشد؛ خواستم شب در نزد او بمانم، اجازه نداد و گفت: برو، من نیز اطاعت نمودم.
نیمی از شب رفته بود که درب دکّان زده شد و گفتند: محمّدعلی بیرون بیا، من از دکّان آمدم و به مسجد رفتم، دیدم آن سرباز جان سپرده و دو نفر در آنجا حاضر بودند، به من گفتند که حرکت دهم بدن او را به جانب رودخانه؛ اجابت کردم، آن دو نفر او را غسل داده کفن کردند و نماز بر او گزاردند و آوردند درب مسجد او را دفن کردند.
من به دکّان بازگشتم، چند شب بعد درب دکّان زده شد، کسی گفت: بیرون بیا، من بیرون آمدم، گفت: آقا تو را طلب نموده با من بیا، اطاعت کرده و رفتم؛ با آنکه اواخر ماه بود ولی صحرا مانند شب‌های مهتاب روشن بود و زمین‌ها سبز و خرّم، ولی ماه پیدا نبود، در فکر فرو رفته و تعجّب می‌کردم، ناگاه به صحرای لور (لور شهری بوده در شمال دزفول، مقدّسی در کتاب احسن التّقاسیم گوید: شهر لور در سرحدّ جبال است و بعضی آن را از اقلیم جبال می‌شمارند و آن‌را خوبی‌های بسیار است جز آنکه شکرش خوب نیست؛ اصطخری در المسالک و الممالک نوشته: از لور تا پل‌ اندامش دو فرسنگ است؛ پل‌ اندامش همان پل دزفول است. حاج صالح خان مکری به سال ۱۲۲۰ که از طرف دولت وقت حکومت دزفول و شوشتر را داشته در آن حدود دهی به نام صالح‌ آباد بنیاد نهاد که چندی بعد در نتیجه شورش الوار خراب شد ولی اینک صالح آباد،‌اندیمشک نام دارد و شهرکی است دارای بازار و گاراژ و بسیار آباد و معمور است و یکی از ایستگاه‌های مهمّ راه آهن و مرکز ناحیه لرستان است.) رسیدیم، از دور عدّه بزرگوارانی را دیدم به دور هم نشسته‌اند، و یک نفر مقابل آنان ایستاده ولی در بین ایشان یک نفر جلیل و از همه بالاتر بود، به نحوی که هول و هراس مرا ربود و استخوان‌هایم به صدا درآمدند.
مردی که همراه من بود گفت: قدری جلوتر بیا، رفتم و بعد توقّف کردم، آن نفر ایستاده گفت: بیا بیم نداشته باش، قدری پیشتر رفتم؛ آنشخصی که در بین آن جمعیّت بود و از همه برتری داشت به یکی از آن عدّه فرمود: منصب سرباز را به او بده، به من گفت: به‌خاطر خدمتی که به شیعه ما نمودی می‌خواهیم منصب سرباز را به تو بدهیم.
عرض نمودم: من کاسب و بافنده هستم، مرا به سربازی و سرهنگی چه؟ می‌پنداشتم می‌خواهند مرا به جای سرباز نگهبان قرار دهند، تبسّمی فرمود و گفت: منصب او را می‌خواهیم به تو دهیم، باز حرف خود را تکرار کرده و گفتم: مرا چه به سربازی؟! در این هنگام یکی از آنان فرمود: این شخص عامّی است، بگو منصب سرباز را به تو می‌دهیم و نمی‌خواهیم سرباز شوی، و به تو دادیم منصب او را برو.
من برگشتم و در بازگشت هوا را تاریک دیدم و از آن روشنی و سبزی و خرّمی هم در صحرا خبری نبود؛ از آن شب به بعد دستورات آقا، یعنی حضرت صاحب الزّمان (ارواحناله‌الفداء) به من می‌رسد و از جمله دستورات آن حضرت انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود.

[۹] شیخ مرتضی انصاری، زندگانی و شخصّت شیخ انصاری، ص۷۲، ناشر: کنگره شیخ اعظم انصاری، طبع اوّل، پائیز ۱۳۷۳.

این حکایت را فاضل محترم حاج میراز محمّد احمدآبادی در کتاب الشّمس الطّالعه (اقول: حکایتی که در کتاب الشّمس الطّالعه آمده است دقیقاً همین حکایت است و تنها در برخی الفاظ تفاوت دارد که ضرری به اصل حکایت نمی‌زند؛ مؤلّف این کتاب حکایت را از حاج محمّدطاهر دزفولی و او از سیّدنعمت‌الله از اهالی دزفول و او از خواجه علی دزفولی که حاج محمّدطاهر او را به صلاح و تقوی توصیف می‌کند و او از تاجر تبریزی به نام حاج محمّدحسین، نقل می‌نماید.)

[۱۰] میرازمحمّد احمدآبادی، الشّمس الطّالعه، ص۲۷۶.

صفحه ۲۷۶ نگاشته (این رقم صفحه بنابر نسخه تک جلدی الشّمس الطّالعه است و در طبع دو جلدی آن این حکایت در صفحه ۳۵۲ ذکر شده است، عبارات این دو طبع نیز مختصر تفاوتی با هم دارد.) و آن‌را از حاج محمّدطاهر تاجر دزفولی که ساکن اصفهان است نقل کرده است.

جولای اهل دزفول

جولای اهل دزفول: مرحوم حاج میرزا حسین نوری در کتاب دارالسّلام می‌فرماید:
… و قال اجمل اللّه حبآءه: و حدّثنی الثّقه المعتمد السّیّد محمّد الدّسبولی القاضی و کان من تلامذه خاتم المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری قدّس سرّه، و قبله من تلامذه صاحب جواهر الکلام، انّه کان مبرّزاً فی دسبول یحکم و یقضی و یؤدّب و یعزّر و یاخذ الخمس لاهله قهراً و غیره من الحقوق و کان غیر مجاز من صاحب الجواهر بحسب اطّلاعه، الّا انّه اخذ منه الاجازه بنوع من الحیله فی اواخر امر الشّیخ حیث امتنع من اعطاء الاجازات و لو لمن هو افضل ممن اخذوا فی السّابق منه اجازه الاجتهاد المطلق.
و اخبرنی بالحیله و انّه ما کان یدری بذلک احد من النّاس؛ قال: فدخلت فی یوم الی مسجد مهجور احببت العمل فیه، فوجدت فیه رجلاً من حیکه اهل دسبول و من احد القسمین المعروفین اللّذَین بینهما الدّمآء و الحرب و العداوه الحیدریّه و النّعمتیّه؛ فقال لی: احتلت بالعبد الصّالح و اخذت منه الاجازه بغیر علم منه و جلست فی منصب الامامه و لست له اهلاً، انّ عذابک فی جهنّم سبعون خریفاً؛ و ذکر لی اشیآء وقعت منّی سرّاً لا یعلمها الّا اللّه و بعضها اسرار قلبیّه و ضمآئر نفسیّه و فصّلها علی واقع الامر؛ فعلمت انّ له سبیلاً الی الواقع فاخبرنی انّه یاتیه رجل من رجال الغیب و هم خدّام صاحب الامر (علیه‌السّلام) و هم اربعون رجلاً و کبیرهم القطب.
قال: فلمّا فارقته خرجت الی قبر الامام زاده لاخلو بنفسی فابکی علیها و بکیت هناک کثیراً و استشفعت بالامام زاده، و اتیت المسجد فی الیوم الآخر لعلّی اجد صاحبی، فوجدته فقال: ابشر، فانّ الامام زاده – و هو لا یدری بانّی ذهبت الی قبره – جآء الی خدمه الامام (علیه‌السّلام) و شفّع فیک و اکثر من الالتماس و طلب العفو لک، و الامام (علیه‌السّلام) ساکت لم یردّ علیه، فامر القطب صاحبی الّذی یاتینی ان اشترط علیک ان تفزع۱۶ ذمّتک من کلّ مال اخذته من رجل آخر و ان طابق الواقع، و تبدل نفسک لمقآصّه کلّ من امرت بتعزیزه فمن شآء اخذ منک‌و من شآء ابرا.
قال: فخرجت من دسبول الی ششتر، و بعثت الیهم المکاتیب تقریباً من اربعمائه کتاب الی کلّ رجل، و اخبرتهم انّی تائب و باذل نفسی للمقآصّه لمن کتب الیّ بطلبها و موفٍّ من قدرت علی وفآئه المال، و موطّن نفسی علی الوفآء لما عجزت منه عند الامکان، فلمّا وصلت الکتب الیهم بکوا علیّ و کتبوا الیّ ابرآء الذّمّه و عدت الی النّجف علی هذا الوجه.
و مما اخبرنی به السّیّد محمّد (رحمه‌الله‌علیه) عن ذلک الرّجل الحآئک عن صاحبه انّ للاحکام الشّرعیّه عندنا تفاصیل لیست عندکم، فللنّظر الی الاجنبیّه بغیر اذن حکم و بلذّه من الشّاب الّذی لیس (طبق معنی و سیاق کلمه لیس زائد است.) له زوجه حکم و من الّذی لا زوجه له حکم و من الشّیخ حکم الی غیر ذلک من التّفاصیل فی مقدار العقوبه و التعزیر و غیرهما.
قال: و قال لی: جآءنی صاحبی لیله فقال: یرید القطب ان یسافر باصحابه الی البلده الفلانیّه، فان احببت فسر معنا، قال: فسرت معهم و اذا بالارض تمشی من تحتنا و تنطوی لنا و تمرّ علینا الجبال و الاشجار بخلاف جهتنا، فانتهینا الیها لیلتها تلک، فانفتح لنا بابها و نصب للقطب کرسیّ فمرهم (طبق و معنی و سیاق باید فامر به صیغه مفرد مذکّر غایب باشد.) باحضار رجل، فذهبوا و انا معهم الیه و طرقوا بابه طرق الحکّام و فحشوا علیه و اخرجوه قهراً، و اکثروا من ضربه فی الطّریق، فاوصلوه الی القطب و امر بضربه ایضاً حتّی ترکوه کالجنازه.
و دخلنا بعض المساجد، و تفرّقنا فی النّهار نمشی بین النّاس و نجدهم مستبشرین معتقدین انّ فاعل ذلک به حاکم البلد، ثمّ رجعنا فی اللیله الاُخری بطیّ الارض ایضاً.
قال: و انا اعلم انّ هذا الرّجل الحآئک لم یخرج من دسبول قطّ و لم یر تلک فسالته صفه بعض المواضع الّتی فیها و قد رایتها فوصفها وصف المشاهد لها، و قلت له: هل یوجد فی النّجف من یصل الی رجال الغیب؟ فقال: نعم، و لا فضل له علی الخیار الّذین لا یعرفونهم انما ذلک لحکم خآصّه و هم بین النّاس و لا یعرفهم النّاس.
و قال اخی السّیّد علی للسّیّد محمّد: انّ هنا رجلاً یقال له سیّد محسن الحضرمی، له مریدیه و تنقل عنه اشیآء و یدّعی انه یاتیه رجل من رجال الغیب فابعث الی صاحبک کتاباً تسال فیه عن صدقه، فبعث بذلک کتاباً ثمّ بعد مُضیّ اشهر جآءه الجواب بانّه صادق و هو اقلّ من یراهم درجه.
و اردت ان امتحن السّیّد محسن المذکور بطریق لا یفهم‌ منه انّی ممتحن له، فکتبت له صوره روایه و لم تکن روایه و سالته عن مرجع ضمیر فیها و اعدته فی نفسی علی موضع خاصّ، فقلت: ان اخبر عن شیخه الّذی یزعم انّه من رجال الغیب و یکتب ما یمیله علیه، عن مرجع الضّمیر الّذی فی نفسی و اصاب فهو صادق؛ فاخذ الورقه و جعل یقول لی کلما لقیته یقول (طبق معنی و سیاق این یقول زائد است.) : لم یاتینی شیخی هذه الایّام ثم بعد مدّه قال: اتانی فقال: کلام بلا فآئده، الی الیوم ما صدر؛ فقلت: ما الّذی اراد بذلک؟ فقال: یعنی لا فآئده لک فی السّؤال عن هذه المساله؛ فظننت بذلک انّه یاخذ جواباً لا یفهم معناه.
قلت: و هذا السّیّد کان عالماً صالحاً تقیّاً کنت معه فی طریق الحجّ فی الحجّه الاُولی فی سنه (۱۲۸) (این تاریخ جاافتادگی دارد و قطعاً صحیح نیست، صحیح آن ۱۲۸۰ است.) و کان معنا فی هذه الزّیاره جماعه من اعوان السّلطان ناصر الدّین شاه القاجار، منهم الخیّر الباذل حسینخان الملقّب بشهاب الملک و قد استدعی فی النّجف الاشرف من رئیس المسلمین و شیخ الفقهآء و المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری رحمه الله ان یبعث معه من یکفل الاُمور الشّرعیّه من الصّلوه و تعلیم المسآئل و غیرها فی السّفر فبعثه معه.

[۱۱] حسین بن محمّد تقی نوری، دار السّلام فی ما یتعلّق بالرّؤیا و المنام، ج۴ ص۴۳۰، شرکه المعارف الاسلامیّه.

«و سیّدمحمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی که خداوند عطاء و پاداش او را زیبا گرداند گفت: و حدیث کرد برای من ثقه معتمد، سیّدمحمّد دزفولی قاضی که از شاگردان خاتم مجتهدان شیخ مرتضی انصاری (قدّس‌سرّه) و قبل از او از شاگردان صاحب جواهرالکلام بود؛ گفت که در دزفول شناخته شده بوده و حکم و قضاوت و تادیب و تعزیر می‌نموده و خمس و غیر آن از حقوق شرعی را از صاحبان آن به قهر و اجبار می‌گرفته است، در حالکیه از صاحب جواهر اجازه نداشته و وی نیز از این امر مطّلع نبوده است و او در اواخر عمر ایشان که از اعطاء اجازات، حتّی به کسانیکه از افرادی که سابقاً از او اجازه اجتهاد مطلق گرفته بودند افضل بودند، امتناع می‌نموده است با نوعی حیله و نیرنگ اجازه می‌گیرد.
او خود مرا از این حیله و نیرنگ خبر داد و گفت: احدی از مردم از این امر مطّلع نبود؛ گفت: روزی وارد مسجد مهجور و متروکی شدم و دوست داشتم در آن مسجد عملی انجام دهم؛ در آنجا مردی از جولایان و بافندگان اهل دزفول را دیدم، او از یکی از دو گروهی بود که به جنگ و خونریزی و عداوت حیدری و نعمتی معروف بودند.
او به من گفت: عبد صالح خدا را فریب دادی و بدون علم و اطّلاع، از وی اخذ اجازه نمودی و در منصب امامت و فتوی نشستی و حال آنکه اهلیّت آن‌را نداری، حقّاً که عذاب تو در جهنّم هفتاد خریف (هر خریف برابر با چهل سال است.) است؛ و همچنین کارهای دیگری را که از من در سرّ و خفاء سر زده بود و جز خدا کسی نمی‌دانست ذکر نمود که برخی از آن‌ها اسرار قلبی و نیّت‌های نفسی بود و هر یک را طبق واقع توضیح داد؛ پس دانستم که برای او راهی به واقع هست؛ و نیز به من گفت که یکی از رجال‌الغیب با او مرتبط است و آن‌ها خدّام حضرت صاحب‌الامر (علیه‌السّلام) هستند و چهل نفرند که بزرگشان قطب است.
سیّد مذکور گفت: چون از او جدا شدم به مرقد امامزاده رفتم تا با خود خلوت کرده و بر نفس خویش بگریم، در آنجا گریه بسیار نمودم و آن امامزاده را شفیع خود قرار دادم.
روز دیگر باز به آن مسجد رفتم تا شاید آن مرد مصاحب خود را بیابم، از قضاء او را یافتم، پس به من گفت: بشارت بر تو باد، امامزاده – و حال آنکه او نمی‌دانست که من به قبر آن امام زاده پناه برده‌ام – به خدمت امام (علیه‌السّلام) آمد و درباره تو شفاعت نمود و بسیار التماس کرده و برای تو طلب عفو نمود؛ و امام (علیه‌السّلام) ساکت بود و جوابی نمی‌فرمود، تا اینکه قطب به همان مصاحب و رفیقی که با من مرتبط است امر نمود که من با تو شرط کنم که ذمّه خود را از هر مالی که از دیگران گرفته‌ای فارغ سازی، اگرچه اخذ آن مال طبق واقع بوده باشد، و نیز خود را برای هر کسی که امر به تعزیرش نموده‌ای‌ در مقام قصاص قرار دهی، پس هر کس خواست قصاص کند و هر کس خواست ببخشد.
سیّد مذکور گفت: پس من از دزفول به شوشتر آمدم و قریب چهارصد مکتوب به آنان فرستادم و به آن‌ها خبر دادم که من توبه نموده و خود را برای هر کس که بنویسد و حقّ خود را بطلبد در مقام قصاص قرار داده‌ام و تا آنجا که قدرت دارم مال هر کس را گرفته‌ام توفیه می‌نمایم و توطین نفس کرده‌ام که آنچه را فعلاً در اداء آن عاجزم در زمان امکان پرداخت نمایم.
چون مکاتیب من به آن‌ها رسید بر من گریستند و ابراء ذمّه نموده

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.