پاورپوینت کامل ابوسعید ابوالخیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ابوسعید ابوالخیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ابوسعید ابوالخیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ابوسعید ابوالخیر ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

محتویات

۱ زادگاه
۲ خاندان
۳ اساتید ابوسعیدابوالخیر و آشنایی با تصوف
۴ آثار ابوسعید
۵ آثار منسوب و مجعول
۶ آثار مربوط به ابوسعید
۷ پانویس
۸ منابع مقاله
۹ منبع

زادگاه

او منسوب به میهنه، از قرای مشهور خاوران در میانه سرخس و ابیورداست این که برخی از مورخان او را به ابیورد منسوب داشته اند [۱] از آن روست که میهنه از نواحی و توابع ابیورد محسوب می شده است.[۲] نام او را «فضل» نیز می گفته اند[۳] که در برخی مواضع به صورت «فضیل» ضبط شده است.[۴] در نام پدر وی، مورخان اختلافی ندارند و این که بعضی از آنان او را فرزند محمد خوانده اند،[۵] یک پشت از نسبش را نادیده گرفته اند، اما در نام جد و جد اعلای او اختلاف است. جدش را علی و جد بزرگش را احمد نیز خوانده اند.[۶]

خاندان

ابوسعید در میهنه، در خانواده ای شافعی مذهب زاده شد.[۷] پدرش ابوالخیر احمد مردی با دیانت بود که به عطاری (داروفروشی) اشتغال داشت و اهالی میهنه او را بابو ابوالخیر می خواندند.[۸]

وی ظاهراً تمکنی داشته و با صوفیان شهرش نشست و برخاست می کرده است. نخستین آشنایی های ابوسعید با تصوف از طریق پدرش بود. در کودکی شبی به اصرار مادر و به همراهی پدر در مجلس صوفیان میهنه شرکت جست و با آداب صوفیانه در مجلس سماع آشنا شد و حتی ترانه ای را که فؤال در آن مجلس به تکرار می خواند ـ با آنکه به مفهوم عرفانی آن راه نمی برد ـ به حافظه سپرد.[۹] رابطه دوستانه پدرش با برخی از مشایخ صوفیه همچون ابوالقاسم بشر یاسین نیز در پرورش ذوق عرفانی او مؤثر افتاد.[۱۰]

اساتید ابوسعیدابوالخیر و آشنایی با تصوف

در کودکی قرائت قرآن را نزد ابومحمد عنازی فراگرفت و سپس به توصیه پدر، نزد مفتی و ادیب مشهور عصر استاد ابوسعید عنازی به آموختن لغت و ادب پرداخت. در این احوال گه گاه بشر یاسین را میدید و دیدار او برایش جاذبه ای خاص داشت.[۱۱]

وی نخستین تعلیمات صوفیانه را در اوان کودکی و نوجوانی از بشریاسین فراگرفت و اینکه خود گفته است که «مسلمانی» را از بشر یاسین آموخته،[۱۲] حاکی از تأثیر پذیرفتن عمیق از سخنان و تعلیمات اوست. از زندگی نامه های ابوسعید چنین برمی آید که او تا پس از ۱۷ سالگی در میهنه بوده و پس از درگذشت بشر یاسین در ۳۸۰ق، به گورستان میهنه بر سر مزار وی می رفته است.[۱۳]

ابوسعید در میهنه مقدمات معارف دینی و عرفانی را فراگرفته و ادب عربی را نیز تا آنجا آموخته بود که به قولی ۳۰۰۰۰ بیت از اشعار جاهلی، در یادداشت،[۱۴] در این احوال زادگاه خود را به قصد مرو ترک گفت تا فقه بیاموزد. در مرو نخست نزد ابوعبدالله خضری فقه شافعی خواند و ۵ سال در خدمت او بسر برد و متَفَق و مختلف فقه را از او آموخت. البته خضری از «علم طریقت» نیز آگاه بود و ابوسعید از دانش عرفانی او نیز بهره ور شد.[۱۵]

پس از درگذشت ابوعبدالله خضری، ابوسعید نزد فقیه مشهور مرو ابوبکر قفّال مروزی (د۴۱۷ق) تحصیل فقه را ادامه داد و ۵ سال نیز در مجلس درس وی حاضر می شد. چند تن از محدثان و فقیهان بزرگ آن عصر چون ابومحمد جوینی، ابوعلی سنجی و ناصر مروزی در این دوران همدرس او بودند.[۱۶]

ابوسعید در مرو مجلس برخی از محدثان مشهور آنجا را نیز درک کرده بود،‌ چنانکه نقل کرده اند که صحیح بخاری را از ابوعلی محمد شبویی مروزی شنیده است.[۱۷]

ظاهراً ابوسعید در حدود ۳۰ سالگی به قصد درک مجلس درس فقیه سرخسی، ابوعلی احمد زاهر (د ۳۸۹ق)،‌ به سرخس رفت [۱۸]

به هر حال ابوسعید نزد ابوعلی زاهر تفسیر، اصول و حدیث آموخت و چون فقیه سرخسی در وی استعداد فوق العاده دید، درس سه روزه به در یک روز به او می آموخت.[۱۹] با وجود این روح عرفان طلب ابوسعید که از کودکی و نوجوانی با مایه های عرفانی و با سخنان پیرانی چون ابوالقاسم بشر یاسین آشنایی یافته بود و نیز فضای عارفانه سرخس با داشتن پیرانی چون لقمان و ابوالفضل سرخسی، او را از عالم فقه و فقاهت و روایت اهل مدرسه دور کرد و از مجلس فقیه سرخسی به خانقاه پیر سرخسی کشاند.

آشنایی او با لقمان سرخسی و دیدارش با ابوالفضل سرخسی و گذراندن شبی در خانقاه او و شنیدن سخنانش در باب حقیقت اسم جلاله، روح او را صید پیر سرخسی ساخت و هر چند فردای آن شب به مدرسه بازگشت، اما شور و غوغایی که بر اثر گفتار پیرانه ابوالفضل در او پیدا شده بود، او را از مدرسه به خانقاه سرخسی کشید.[۲۰] از پیران سه گانه ای که در ارشاد و تربیت روحی ابوسعید سهم داشته اند، بی شک ابوالفضل سرخسی پس از بشر یاسین و پیش از قصاب آملی، بیش از دیگران بر او تأثیر نهاده بود.[۲۱] اینکه ابوسعید ابوالفضل را «پیر» می خوانده و زیارت مزار او را همچون سفر حج می دانسته است.[۲۲] از تأثیر شگرف ابوالفضل بر دل و جان او خبر می دهد.

اما اگر درست باشد که ابوسعید در حدود ۴۰ سالگی،‌ دوره مجاهده و سلوک را به پایان برده است.[۲۳] بی گمان نبایستی که مدت درازی در خانقاه سرخسی مانده باشد، زیرا پس از تحولی که از ذکر اسم جلاله نزد ابوالفضل حاصل کرده بود، به دستور همو به میهنه بازگشته و در سرای پدر مدتی در تجرید گذرانده و به روش پیر سرخسی ذکر می گفته است.[۲۴]

نیز در همین اوقات به اسلوب خانقاهیان در میهنه خلوت و ریاضت داشته و گاهی مدتها در صحرا و بیابان و رباطهای ویران میهنه می گذرانده است،[۲۵] اما با این همه در همین دوره گاه گاهی نیز به خدمت درویشان و صوفیان میهنه اهتمام می کرده و خانقاهها و مساجد را نظافت می نموده و برای اطعام خانقاهیان «سؤال» می کرده و چون نقدینه بدست نمی آمده، دستار و کفس و جبّه خود را می فروخته است. [۲۶] نیز در همین دوره درباره نکات و اشارات صوفیه تأمیل می کرده و هرگاه که نکته ای برای او پوشیده می مانده، به سرخس می رفته و از ابوالفضل مطلب خود را جویا می شده است.[۲۷]

این مدت ظاهراً چندان طولانی نبود، زیرا وی مجدداً به سرخس رفت و به قولی یک سال دیگر نزد ابوالفضل سرخسی سلوک کرد، تا آن که به اشارت همو به نیشابور نزد ابوعبدالرحمن سلمی رفت و [۲۸] این که علاءالدوله سمنانی مدعی است که ابوسعید پس از گذشت سرخسی نزد سلمی رفته و از دست او خرفه گرفته است [۲۹] البته قرین صواب نیست، اما از آنجا که ابوالفضل سرخسی در آخرین دهه سده چهارم، ۴ یا ۵ سالی قبل از ۴۰۰ق درگذشته است، [۳۰] باید این سفر ابوسعید به نیشابور در اوسط دهه آخر سده چهارم صورت گرفته باشد. زیرا به تصریح محمد بن منور پس از آن که ابوسعید از دست سلمی خرقه گرفت.[۳۱] و ظاهراً سلمی یادداشتی مبتنی بر این که تصوف خلق است، به خط خویش به او داد،[۳۲] وی به سرخس بازگشت و ابوالفضل را دیدار کرد و به دستور او به نیت ارشاد به میهنه رفت. اما با این همه با وجود آن که پیر سرخسی سلوک او را پایان یافته تلقی کرد، ابوسعید به ارشاد نپرداخت و به ریاضت و مجاهدت بیشتر اهتمام داشت.[۳۳] و هنگامی که پدر و مادرش درگذشتند،‌ وی باز هم به بیابانهای حوالی میهنه،‌ باورد، مرو و سرخس روی نهاد و نزدیک به ۷ سال به سلوک پرداخت و خلوت گزید و ریاضت کشید.[۳۴] در این دوره نیز تا هنگام درگذشت ابوالفضل سرخسی، ابوسعید گاه گاهی به جهت حال اشکال به نزد او به سرخس می رفت. پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر سده ۴ ق ابوسعید برای دیدار ابوالعباس قصاب آملی، میهنه را به قصد آمل ترک گفت.[۳۵] اگر سخن جامی مبتنی بر این که ابوسعید در استراباد، ابوالحسن علی بن مثنّی (د۴۰۰ق) را ملاقات کرده و اخبار و اقوال شبلی را از او شنیده است.[۳۶] درست باشد،‌ می توان گفت که این ملاقات در همین سفر صورت گرفته است.

ابوالعباس قصاب سومین شیخی است که در زندگی روحانی ابوسعید سهم بزرگ داشته است، تا آنجا که ابوسعید او را «شیخ» مطلق می خواند و نکته هایی را که از او شنیده و آموخته بود، تا پایان عمر همواره بر زبان می راند.[۳۷] ابوسعید به روایتی یک سال و به روایتی ضعیف تر دو سال و نیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب سپری کرد و خرقه گونه ای نیز از او فرایافت و به اشارت همو به میهنه بازگشت [۳۸] در بازگشت او به میهنه مردمی بسیار گرد او جمع شدند.[۳۹] از این پس ابوسعید در خانقاهش در میهنه به ارشاد پرداخت و ظاهراً هیچ مسافرتی نکرد و فقط گه گاه بر اثر قبضی یا واردی، عزم زیارت تربت ابوالفضل سرخسی می کرد و با مریدان به سرخس مس رفت.[۴۰]

چنین می نماید که ابوسعید در اوایل سده ۵ق/۱۱م با شناختی که پیش از آن از نیشابور و مشایخی چون ابوعبدالرحمن سلمی داشته، زادگاهش را به قصد آنجا ترک گفته است.[۴۱] این که گفته اند که ابوسعید در حدود ۴۱۲ق در نیشابور بوده است.[۴۲] بعید نمی نماید، اما از برخی اخبار که در اسرارالتوحید آمده است.[۴۳] چنین برمی آید که وی در ۴۱۲ق در میهنه بوده و پس از درگذشت ابوعبدالرحمن سلمی در آن سال، ابومسلم فارسی از نیشابور به میهنه آمده و ابوسعید را ملاقات کرده است.

از این رو گمان نمی رود که ابوسعید در زمان حیات سلمی و حتی مقارن درگذشت او به نیشابور وارد شده باشد. ظاهراً وی در اواخر ۴۱۲ق یا اندکی پس از آن میهنه خارج شده و پیش از آن که به نیشابور برود، به طوس رفته و محمد معشوق طوسی را ملاقات کرده است.[۴۴] فضای صوفیانه طوس چند روزی ابوسعید را مشغول ساخت. وی چندی در خانقاه استاد ابواحمد اقامت کرد و به خواهش او و دیگر صوفیان طوس در آنجا مجلس گفت و مردم طوس نیز برای شنیدن سخنانش ازدحام می نمودند.[۴۵] دیدار و صحبت ابوسعید با ابوالقاسم کُرّکانی هم می بایست در همین ایام در طوس صورت گرفته باشد.[۴۶] با این همه او بیش از چند روزی در طوس نماند و به سوی نیشابور شتافت.

وقتی که ابوسعید به نیشابور وارد شد،‌ شیخی می نمود بالای ۵۰ سال که البته آوازه او پیش از خودش به نیشابور رسیده بود. شاید در سفر نخست که برای اخذ خرقه از سلمی به آنجا رفته بود، دوستانی هم یافته بود. از این روی هنگامی که او با یاران و مریدانش وارد نیشابور شد، برخی از صوفیان آن شهر به استقبال او آمدند که از آن میان خواجه محمود مرید، مشهورتر بود و به قول ابوسعید «راهبرک نیک» بود که او و همسفرانش را به کوی عدنی کویان نیشابور راهنمایی کرد و در خانقاه ابوعلی طرسوسی مقام داد.[۴۷] مقارن ورود ابوسعید، نیشابور شهری بود که به رغم رواج آراء ملامتیان، ‌مشایخ صوفیه اش سلوکی متشرعانه داشتند و اهل مذهبش سختگیر بودند و اصحاب دیوانش محافظه کار [۴۸] به هر روی ابوسعید یک روز پس از ورود، در خانقاه طرسوسی به مجلس گفتن پرداخت و آوازه او به سرعت در شهر فراگیر شد و بسیاری از مریدان دیگر خانقاهها را به مجلس او راغب و مشتاق ساخت تا جایی که مریدان شیخی متشرع چون ابوالقاسم قشیری، مجلس پیرمیهنه را مغتن می دانستند و با آنکه قشیری از این کار منعشان می کرد، برای درک مجالس ابوسعید به خانقاه او می رفتند.[۴۹]

البته پاره ای از افکار و روشهای خانقاهی ابوسعید نزد مشایخ صوفیه نیشابور خالی از غرابت نبود و انس او به سماع و برخی از گفتارها و رفتارهای او که با راه و رسم دیگر مشایخ خانقاههای نیشابور مغایر می نمود، اسباب نگرانی و بدبینی آنان به پیرمیهنه ـ که تازه به محیط نیشابور آمده بود ـ می شد و حتی آنان را به داوری و انکار در حق او وامی داشت. ابوالقاسم قشیری ـ که گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور بر یک سخن عارفانه او انتقاد کرده بود [۵۰] ـ با آنکه یک سال از اقامت ابوسعید در نیشابور می گذشت، در انکار او سخن می گفت. [۵۱] با این همه، نزدیک به ۷۰ تن از مریدان قشیری در این یک سال همواره به نزد ابوسعید می آمدند و از تعلیمات او در آداب خانقاهی و آراء عرفانی بهره می بردند.

سرانجام همین مریدان قشیری، او را به اصرار به مجلس ابوسعید بردند و وقتی که او توانایی ابوسعید را در خواندن ضمیر خویش دریافت، دیگر در انکار او چیزی نگفت [۵۲] و از آن پس میان آن دو رابطه ای دوستانه برقرار شد، تا جایی که ابوسعید، قشیری را ـ ظاهراً به لحاظ تسلط او بر علوم ظاهر ـ استاد می خواند [۵۳] و قشیری نیز ابوسعید را در تصوف و آداب خانقاهی برتر از خود می دانست و حتی خود را به او محتاج می یافت.[۵۴] قشیری از این که ابوسعید، فرزند او را همنام خود کرد، خشنود بود.[۵۵] و با رفتن همسر خود فاطمه، دختر ابوعلی دقّاق به خانقاه ابوسعید موافقت می نمود.[۵۶] و حتی از ابوسعید دعوت کرد که هفته ای یک بار مجلسش را در خانقاه او برگزار کند. [۵۷] علاوه بر قشیری، ابوعبدالله باکویه نیز راه و رسم خانقاهی ابوسعید را در نیشابور نمی پسندید و او را منکر بود و حتی نیشابوریان را به جهت رقص و سماع ابوسعید، بر او برمی آشفت و آنان را به دوری و اجتناب از او فرامی خواند. [۵۸]

با همه این مخالفت ها و انکارها ابوسعید راه و روش خانقاهی و افکار و گفتارهای صوفیانه خود را، هنگام اقامت در نیشابور نه تنها تغییر نداد بلکه به سماع شور و شوق بیشتر نشان می داد و بر منبر، شعر و دوبیتی می خواند و از تفسیر قرآن و نشر اخبار ـ به عباراتی که نزد متشرعان و ارباب علوم ظاهر، معروف و معمول بود ـ احتراز می کرد.

این گونه رفتار غیرمتعارف،‌ بی شک فقها و اهل ظاهر را به مخالفت با او برمی انگیخت، به طوری که یکبار ابوبکر اسحاق کرّامی ـ رئیس کرامیان نیشابور ـ و قاضی صاعد حنفی را بر آن داشت تا به سلطان محمد غزنوی نامه ای نوشتند که در آن آمده بود: «اگر تدارک این نفرمایند، زود خواهد بود که فتنه ای عام ظاهر می شود». [۵۹] نیز گفته اند که روزی ابوسعید در نیشابور خواست که ابوالحسن تونی را که از زاهدان کرّامی بود،‌ دیدار کند اما وی به ابوسعید پیام فرستاد که به کلیسا رفتن برای تو سزاوارتر است تا به مسجد آمدن و در میان مسلمانان بودن [۶۰] با این همه، طرز سلوک و روش صوفیانه ابوسعید در نیشابور و گفته های شورانگیز و مجالس گرم و پر حال او، گروه بزرگی از مردم آن ناحیه را به سوی او جلب کرد و ذکر کرامت ها و فراستها و درون بینیهای او در همه جا شایع شد و چنان قبلو عام و اعتباری یافت که ستیزه جویی و خصومت مشایخ و علمای شهر را فرونشاند و آنان را به دوستی و ارات کشاند.[۶۱] تا جایی که محتسبان مغرور نیشابور نیز که به سبب سماع م بیت خوانی ابوسعید با او عناد می رزیدند،‌ به تدریج از در مصالحت و موافقت پیش آمدند و از گفته و کرده خود اظهار پشیمانی کردند[۶۲] و سرانجام حتی اصحاب دیوان، چون عمید خراسان اعتبار اجتماعی خود را بیشتر از توجه شیخ می دانستند تا از توجه سلطان[۶۳] شهرت و اعتبار ابوسعید در زمان اقامتش در نیشابور به آن شهر محدود نماند و به سرعت نام او شهرهای دیگر خراسان را فراگرفت و سبب شد که مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابور سفر کنند.

خواجه عبدالله انصاری با آنکه به لحاظ عقیده راسخش به اصول حنبلی با ابوسعید موافق نمی نمود و حتی با تصوف عاشقانه وی مخالف می ورزید، دو بار به نیشابور آمد و از دیدار ابوسعید بهره ور شد.[۶۴]

ابوسعید بیشتر از ۱۰ سال بدین روش در نیشابور به سر برد و یک روز در حالی که در خانقاه سماع می کرد، فرزندش ابوطاهر سعید در وقت سماع احرام حج گرفت و از پدر اجازت سفر خواست. ابوسعید نیز با او موافقت و همراهی کرد و هر چند مریدان و مشایخ نیشابور کوشیدند که ابوسعید را از این سفر بازدارند، سودمند نیفتاد [۶۵] و او به قصد گزاردن حج نیشابور را ترک گفت، اما وقتی که به نزدیکی خرقان رسید، تقاضای دیدار ابوالحسن خرقانی وی را به سوی آن شهر کشانید.

طبق گزارش مؤلف «نورالعلوم»، ابوالحسن چون از ورود ابوسعید به خرقان آگاه شد، فرزند خود احمد را با تنی چند از مریدان به استقبال او فرستاد[۶۶] با آن که گزارش هایی که مریدان خرقانی و ابوسعید از دیدار آن دو داده اند، از بسیاری جهات قابل تطبیق است. [۶۷] لیکن در هر دو مورد آثار تکریم و دوستی مریدان نسبت به هر دو پیر روشن و آشکار است.

اگرچه ابوسعید از لحاظ سن از خرقان جوانتر بوده و به همین جهت در این دیدار دست خرقانی را بوسیده است[۶۸] اما سکوت آشکار ابوسعید در محضر خرقانی که نزد صوفیان از باب رعایت ادب تلقی می شده است، در حقیقت برای شنیدن اسراری بوده که ابوالحسن بیان می کرده است چنانکه خود می گوید: «ما را از بهر استماع آورده اند».[۶۹] ابوسعید ۳ روز در خرقان ماند[۷۰] و از ادامه سفر حجاز به توصیه پیر خرقان منصرف شد و از راه بسطام قصد نیشابور کرد. در بسطام یک شبانه روز برای زیارت تربت با یزید اقامت کرد. [۷۱]

از بسطام به دامغان رفت و به قولی ۳ روز و به روایتی ۴۰ روز به اضطرار در آنجا ماندگار شد.[۷۲] در بازگشت از دامغان پس از عبور از بسطام، باز به خرقان رفت. این بار نیز خرقانی مریدان را به استقبال وی فرستاد و او را به خانقاه خود دعوت کرد. ابوسعید ۳ روز دیگر در خرقان ماند و روز چهارم به بدرقه و راهنمایی مریدان ابوالحسن از طرییق جاجرم به سوی نیشابور رهسپار شد.[۷۳]

پس از بازگشت به نیشابور چند سال دیگر در آن شهر اقامت داشت. در این شهر چند تن از فرزندان و نوادگان او پرورش یافته بودند. [۷۴] از برخی روایات زندگی نامه ابوسعید برمی آید که او در آخرین سالهای اقامت در نیشابور به پیری رسیده بوده است.[۷۵] نیز از سخنان محمد بن منور استنباط می شود که ابوسعید در حدود ۴۳۰ق یا اندکی پس از آن نیشابور را ترک کرده و به میهنه بازگشته است.[۷۶] سبب بازگشت پیر میهنه به زادگاهش با آن همه نفوذ معنوی و منزلتی که در میان مشایخ، علما،‌ دیوانیان و اهالی نیشابور داشته است،‌ به درستی معلوم نیست. ظاهراً وی می خواسته است که سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود و فارغ از تنگدلی های غربت بگذراند.[۷۷] ابوسعید خانقاه خود را بی آنکه در آنجا جانشینی بگمارد،‌ رها کرد و با جمعی از مریدان به سوی زادگاهش روانه شد. هنوز مسافت دارزی از راه را طی نکرده بود که از اسب فروافتاد و رانش سخت آسیب دید. مریدان او را بر روی دوش به طوس رساندند و از طوس نیز به اشاره استاد ابوبکر طوسی، شاگردان او ابوسعید را بر محفّه ای گذاردند و به میهنه بردند.[۷۸]

در میهنه نیز طرز سلوک و رفتار ابوسعید با مریدان و همشهریانش همانگونه بود که در نیشابور بود. در خانقاه به همان شیوه مجلس می گفت و انبوه مردم، از مریدان و اهالی شهر گرفته تا رئیس میهنه در مجالس او شرکت می کردند.[۷۹] در این ایام آوازه او حتی به گوش مشایخ حجاز نیز رسیده بود و آنان برای آگاهی یافتن از احوال و اقوال او کسانی را به خراسان گسیل می داشتند.[۸۰] ابن حزم اندلسی، همعصر او در دورترین نواحی غرب جهان اسلام،‌ از رفتار و طرز سلوک او سخن می گوید.[۸۱]

خانقاه او در میهنه محلی بود که از نقاط مختلف خراسان و ماوراءالنهر اهل عرفان و مریدان و مشایخ را به خود جلب می کرد و گروهی از مریدان او نیز که در نیشابور مانده بودند، برای دیدار او به میهنه می آمدند.[۸۲]

ابوسعید آخرین مجلس را در ۲۷ رجب ۴۴۰ ق برگذار کرد. در این مجلس ابوطاهر سعید را جانشین خود قرار داد و درباره چگونگی مراسم تشییع جنازه خود به مریدان سفارش کرد.[۸۳] بعد از آن به مدت یک هفته زنده بود و در سنی افزودن بر ۸۳ سالگی در ۴ شعبان همان سال درگذشت.[۸۴] جنازه او را فردای آن روز در سرای خودش دفن کردند. (همانجاها) در تشییع جنازه او اهالی میهنه چنان ازدحام کرده بودند که تابوت او نیمی از روز به سبب انبوهی عزاداران دفن نشد تا آن که رئیس میهنه به وسیله عسسان راه را گشود و جنازه به خاک سپرده شد.[۸۵]

بعد از درگذشت ابوسعید، ابوبکر واعظ سرخسی در رثای او شعر گفت[۸۶] و ابوالقاسم قشیری در نیشابور چون خبر وفاتش را شنید،‌ به خانقاه کوی عدنی کویان رفت و به ماتم نشست و پس از چندی برای زیارت تربت او به میهنه آمد.[۸۷] مزار او ـ که ظاهراً در سده ۶ ق «مشهد مقدس» خوانده می شد؛[۸۸] ـ از همان روزگار محل زیارت شده بود، چنانکه ابوالفضل شامی از بیت المقدس و هجویری غزنوی از آن سوی غزنه به زیارت خاک او به میهنه آمدند.[۸۹] صوفیه نیز در آنجا مراسم خانقاهی برگزار می کردند و مجالس سماع برپا می داشتند.[۹۰]

با این همه در حدود ۱۰۰ سال پس از درگذشت ابوسعید به هنگام حمله غز، مزار او ویران شد و یادگارهایی که از او برجای مانده بود، به غارت رفت ولی در نیمه دوم سده ۶ ق سلطان سنجر سلجوقی وسایلی در اختیار نوه او محمد بن منور میهنی گذارد تا مزار ابوسعید را تعمیر و بازسازی کند. محمد بن منور نزدیک به ۵۰ تن از خاندان پیر میهنه را که در حمله غز به عراق و نواحی دیگر ایران کوچیده بودند،‌ دوباره در آنجا گرد آورد و مزار بوسعید مجدداً رونق گرفت، اما دیری نپایید که حمله دوم غز روی داد و این بار مزار بیش از بار اول ویران شد.[۹۱]

با این همه، تربت ابوسعید حرمت و شهرت خود را همچنان حفظ کرد. در اواخر سده ۷ق غازان خان مغول به زیارت آنجا رفت. [۹۲] در عصر تیموریان نیز تربت او مورد تکریم و احترام امیران و شاهزادگان بود. [۹۳] در نیمه نخست سده ۱۰ق مزار ابوسعید صندوق و قبه ای داشته که فضل الله بن روزبهان از آن یاد کرده است. [۹۴] در سده ۱۱ق نیز بر مزار او یکی از کتابهای «مقامات» ابوسعید موجود بوده که سیستانی [۹۵] در هنگام زیارت آن محل، آن را مطالعه کرده است. اکنون مزار ابوسعید در قلمرو ترکمنستان واقع شده و مشهور به «مانه بابا» است.[۹۶]

شهرت ابوسعید پس از درگذشت او سراسر سرزمینهای ایرانی و فارسی زبان را فراگرفت و حتی چنانکه اشاره شد، به دورترین نقاط جهان اسلام نیز رسید، چنانکه جامه او که به وسیله یکی از مریدانش ـ ایونصر شروانی ـ به شروان برده شده بود، به عنوان دافع بلاها و مصیبتهای همگانی شناخته می شد و آن را «تریاک مجرب» می نامیدند.[۹۷]

ابن نیز که در چند جای دیگر از خراسان و حتی در بادکوبه تربتهایی را به منسوب داشته اند.[۹۸] دلالت بر دامنه شهرت و رواج میراث عرفانی او دارد. اعضای خاندان ابوسعید عموماً با تصوف مأنوس بوده اند و حتی در میان زنان خانواده او خواهرش ـ که به عمه شهرت داشته است ـ رفتار و خلق و خوی صوفیانه داشته [۹۹] و همسر بزرگ او (مادر ابوطاهر) از راه و رسم تصوف و آداب خانقاهی آگاه بوده و ظاهراً زنانی که به خانقاه شیخ میهنه می آمده اند، به دست او خرقه می پوشیده اند.[۱۰۰]

ابوسعید از میان فرزندان خود، فرزند بزرگتر ابوطاهر سعید (۴۰۰ـ۴۷۹ق/ ۱۰۱۰ـ۱۰۸۶م) را «وقف صوفیان» کرد و به «قطبی» آنان برگزید [۱۰۱] اما ابوطاهر که معارف پدر را انتقال می داد،[۱۰۲] هرگز نتوانست همان مقام و منزلت را حفظ کند.[۱۰۳]

دست یافتن به پایگاه علمی و معرفت صوفیانه ابوسعید کاری سهل نبود و ابوطاهر هر چند معارف خانقاهی را از پدر و مشایخ روزگارش آموخته بوده و به قول عبدالغافر فارسی [۱۰۴] از سیرت پدر هم بهره داشت، اما چون از علوم ظاهر چندان نصیبی نداشت، [۱۰۵] طبعاً در این راه توفیقی نمی توانست داشته باشد. این که بعضی از معاصران امی بودن ابوطاهر را مردود دانسته اند، [۱۰۶] محل تأمل است و این که به او هیچ گونه ای اثری نسبت نداده اند ـ حتی در حد اقوال و سخنان خانقافی هم چیزی از او نقل نشده است ـ خود دلیل بر آن است که وی تحصیلاتی نداشته است.

پس از درگذشت ابوطاهر، خاندان پیرمیهنه مدتها از اعتبار دیوانی اجتماعی و نیز عرفانی و خانقاهی برخوردار بودند [۱۰۷] و بعضی از فرزندان ناصر بن ابی سعید (د۴۹۱ق) که آداب تصوف را نزد پدر آموخته بود.[۱۰۸] و نیز مفضل بن ابی سعید (د ۴۹۲ق) که در خانقاه پدر در نیشابور می زیست،[۱۰۹] دارای شهرت و حیثیتی بودند و نیز برخی از نوادگان ابوسعید مانند ابوالفتح طاهر (د۵۰۲ق) به مقام شیخی در تصوف رسیدند.[۱۱۰] لیکن از منابع موجود چنین برمی آید که هیچ یک از آنان نتوانستند در این کار منزلتی بدست آورند.

این که محمد بن منور پدر خود نورالدین منور را «پیر و پیشوای فرزندان شیخ» معرفی می کند.[۱۱۱] تنها می تواند بر آن دلالت کند که وی در میان نوادگان و بازماندگان خاندان ابوسعید نوعی پیشوایی داشته است. ابوروح (د۴۵۱ق)، مؤلف حالات و سخننان ابوسعید با آنکه در ثبت و ضبط اخبار و شرح احوال پیر میهنه سهمی کلان دارد.[۱۱۲] بر روی هم نتوانسته است صورتی منظم و منسجم از طریقت ابوسعیدی عرضه نماید.

با این همه خاندان ابوسعید در سده ۵ و اوایل سده ۶ق، نزدیک به ۱۰۰ سال در میهنه، یا در طی سیر و سفرهایی که برای تحصیل علوم و استماع حدیث به دیگر نواحی خراسان و عراق و شام می کردند، در نشر معارف ابوسعید و معرفی را روش صوفیانه او اهتمام داشتند .[۱۱۳] نیز [۱۱۴] اما ظاهراً حمله غز در ۵۴۹ق آنان را پراکنده ساخت و بیش از ۱۰۰ تن از آنان کشته شدند[۱۱۵] پس از حمله غز، جمعی از خاندان شیخ میهنه که زنده مانده بودند، به عراق رفتند.[۱۱۶] بعضی در قزوین مقیم شده اند[۱۱۷] و برخی نیز به بغداد کوچیدند و حتی در آنجا به مقام شیخص نائل شدند، مانند ابوالبرکات محمدبن عبدالمنعم (د ۵۹۶ق) که در رباط خلیفه در بغداد مقام شیخی داشته است.[۱۱۸] برخی از اعضای این خاندان نیز همچنان در میهنه ماندند.[۱۱۹] و بعضی از آثار در نظام خانقاهی خراسان در اواخر سده ۶ ق و نیمه نخست سده ۷ ق مورد توجه و مراجعه صوفیه بوده اند.[۱۲۰]

نسب نامه خاندان ابوسعید تا اوایل سده ۷ق به درستی روشن است. اما از نیمه دوم این سده به بعد به سبب تسامح و بی دقتی در ضبط کامل نام و نشان احفاد او، سلسله های ارتباط مبهم و مخدوش می نماید و نمی توان رشته نسبت ها را به درستی ترسیم کرد. با وجود این، احف

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.