پاورپوینت کامل سلمان پارسی کیست و چرا کسانی او را کاتب و آورنده قرآن می خوانند؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سلمان پارسی کیست و چرا کسانی او را کاتب و آورنده قرآن می خوانند؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سلمان پارسی کیست و چرا کسانی او را کاتب و آورنده قرآن می خوانند؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سلمان پارسی کیست و چرا کسانی او را کاتب و آورنده قرآن می خوانند؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

پاسخ اجمالی

سلمان شخصی ایرانی و فارسی بوده است که حسّ حق طلبی، او را به دنبال یافتن حقیقت کشانده و دین هایی را آزمایش نمود تا بالاخره با دیدن دین اسلام آن را پذیرفت و به آن ایمان آورد، ولی در کتب علوم قرآنی هیچ نامی از او به عنوان کاتب وحی نیامده است.

امّا در رابطه با نسبت دادن قرآن به او ؛ نیز باید گفت: کسی ادعا نکرده است که قرآن را سلمان آورده است نه پیامبر !! بلکه ادعا این بوده است که پیامبر آیات قرآن را از سلمان یاد می گرفته و بعد به عنوان وحی برای مردم تعریف می نموده است که آیه ۱۰۳ از سوره نحل در همین رابطه و برای ابطال آن نازل گشته است.

پاسخ تفصیلی

سلمان کیست؟

کنیه او ابو عبد الله است و در مداین به روزگار خلافت عثمان، مرد در حالی که والى آنجا بود. روایت کرده‏اند که سلمان گفت: من دهقان‏زاده‏اى ( پدرش دهخدا بوده است ) بودم از دهکده «جى» اصفهان و پدرم چندان مرا دوست مى‏داشت که هم چون دوشیزگان در خانه حبس مى‏کرد و من در آیین مجوس کوشش بسیار کردم تا به خادمى آتشکده رسیدم. پس پدرم، در آن هنگام مرا به پاره‏اى زمین که داشت فرستاد و در آنجا از کنیسه نصارى گذشتم و به نزد ایشان درآمدم و نماز ایشان مرا خوش آمد و با خود گفتم: آیین ایشان از آیین من بهتر است. از ایشان جویا شدم که اصل این آیین در کجاست؟ گفتند: در شام است. پس از پدرم گریختم و به شام رفتم و نزد اسقف شدم و به خدمتگذارى او پرداختم و چیزها از او مى‏آموختم تا آنگاه که روز مرگش فرا رسید. بدو گفتم: مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟

گفت: مردم همه هلاک شده‏اند، و دین خویش را رها کرده‏اند، تو را به مردى در موصل وصیت مى‏کنم، نزد او رو. چون او درگذشت نزد آن مردى رفتم که مرا به او وصیت کرده بود. چندى نگذشت که آن مرد نیز مرد و قبل از مردنش بدو گفتم مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟گفت: کسى را نمى‏شناسم که بر راه راست مانده باشد مگر یک تن که در نصیبین است.

پس به نصیبین نزد آن مرد رفتم پس آن مرد نصیبین را نیز مرگ فرا رسید و مرا نزد مردى، در عمّوریه، از سرزمین روم، فرستاد. پس نزد آن مرد شدم و نزد او اقامت گزیدم و گاو و گوسفندانى چند به دست آوردم و چون مرگ او رسید، از او پرسیدم که مرا به چه کسى وصیت مى‏کنى؟ گفت: مردم همه دین خویش را رها کرده‏اند و هیچ کس از ایشان بر حق نمانده و روزگار پیامبرى- که به دین ابراهیم مبعوث مى‏شود و از سرزمین عرب ظهور مى‏کند و به سرزمینى میان دو حرّه که در آنجا نخل ها است مهاجرت مى‏کند- نزدیک شده است. من از او پرسیدم که نشان این پیامبر چیست؟ گفت: هدیه اگر بدهندش مى‏خورد اما صدقه نمى‏خورد، میان دو کتف او مهر پیامبرى است.

پس سوارانى از بنى کلب بر من گذشتند و من با ایشان بیرون آمدم و چون به «وادى القرى» رسیدند بر من ستم کردند و مرا به مردى یهودى فروختند و من در کشتزار و نخلستان او، برایش کار مى‏کردم. یک بار که نزد او بودم ناگهان پسر عمویش نزد او آمد و مرا از وى خریدارى کرد و به مدینه برد. به خدا سوگند که چون آنجا را دیدم شناختم. و خداوند محمد را در مکه مبعوث گردانید و من چیزى از او نشنیده بودم. یک بار که بر سر خرما بُنى بودم، پسر عموى سرور من آمد. و گفت: «خدا این قبیله بنى قیله را بکشد که در قُبا بر گرد مردى جمع شده‏اند که مى‏گوید من پیامبرم.» پس مرا لرزه و سرما فرا گرفت و از خرما بن فرود آمدم و به جستجو و پرسش از هر سوى پرداختم.

سرور من هیچ سخنى با من نگفت و گفت: به کار خویشتن بپرداز و چیزى را که سودى براى تو ندارد رها کن. چون شب فرا رسید اندکى خرما که داشتم برداشتم و نزد پیامبر رفتم. گفتم شنیده‏ام که تو مردى شایسته‏اى و دارای یاران غریب و نیازمند و فقیری و این چیزى است که براى صدقه نزد من بود و من شما را سزاوارتر از دیگران بدان یافتم. پس پیامبر گفت: «بخورید.» و خود از خوردن سر باز زد. من با خود گفتم: اینک این یکى از نشانه‏ها و بازگشتم. چون فردا شد بازمانده خرماها را برداشتم و نزد او رفتم و گفتم: من دیدم که تو صدقه نمى‏خورى، این هدیه‏اى است از سوى من. پس حضرت فرمود: «بخورید.» و خود نیز با ایشان خورد. روزى بنزد آن حضرت که در قبرستان بقیع بتشییع جنازه یکى از اصحاب خود رفته بود آمدم، من دو جامه خشن زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را در میان دو شانه آن حضرت ببینم، رسول خدا (ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست، و رداى خویش را پس زد و چشم من به مهر نبوت افتاد.

من خود را بر روى شانه‏هاى حضرت انداخته آنرا مى‏بوسیدم و اشک می ریختم رسول خدا (ص) بمن فرمود: بازگرد، من پیش روى او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا به آخر براى او شرح دادم، رسول خدا بشگفت فرو رفت و از این که اصحابش این جریان را مى‏شنیدند خوشحال گشت. پس دانستم که این همان پیامبر است. پس به دست و پاى او افتادم و مى‏بوسیدم و گریه مى‏کردم. سپس به من فرمود: «اى سلمان خود را از صاحب خویش باز خر.» و من خود را از صاحب خویش باز خریدم که در برابر، سیصد ساقه نخل را براى او در زمین بکارم تا بگیرد و چهل اوقیه[۱] طلا نیز بدو بدهم. پس پیامبر مسلمانان را فرمود: برادرتان را یارى کنید. و ایشان در کار نخل ها مرا یارى کردند تا این که سیصد خرما بُن کوچک براى من حاصل آمد. پس پیامبر مرا گفت: اى سلمان برو و براى این خرما بنان کوچک محل کاشتن حفر کن و مرا آگاهى ده و چنین کردم و به او خبر دادم. پس حضرت به دست خویش آنها را در آنجاها به زمین کرد و به خدا که تمام آنها گرفت و حتى یکى از آنها نیز خشک نگردید و از یکى از غزوه‏ها مالى براى پیامبر آورده بودند، به من بخشید و گفت: حق آزاد بودن خویش را بپرداز و من پرداختم و آزاد شدم. و به علت گرفتارى و بردگیى که داشتم جنگ بدر و جنگ احد را نرسیدم و در خندق شرکت کردم. بعضى عقیده دارند که سلمان دویست و اند سال زندگى کرد .[۲]

سلمان و کتابت وحی

در کتب علوم قرآنی و … اسمی از سلمان فارسی به عنوان کاتبی از کاتبان وحی برده نشده است .

سلمان و آوردن قرآن

یکی از شبهاتی که عرب زمان پیامبر می کرده است این بود که محمّد ( ص ) قرآن را از طرف خدا نیاورده است بلکه آن را از شخص دیگری ( بلعام رومی و یا سلمان فارسی ) یاد می گیرد. در همین رابطه و برای باطل کردن این سخن و شبهه، آیه ۱۰۳ سوره نحل نازل گشت که ذیلا به بررسی آن می پردازیم .

خدا می فرماید: « و البته مى‏دانیم که آنها مى‏گویند: جز این نیست که این (قرآن) را بشرى (برخى از علمای یهود و نصارى و فارسیان) به او (محمد) (ص) مى‏آموزد ، (لکن چنین نیست) زبان کسى که به انحراف به او نسبت مى‏دهند غیر عربى است و این (قرآن) به زبان عربى روشن است! [۳]»[۴]

شأن نزول

در شان نزول این آیه از ابن عباس نقل شده است که : قریش مى‏گفتند: بلعام- که آهنگرى رومى و مسیحى در مکه بود- او را تعلیم مى‏دهد. و از ضحاک روایت شده است که : مقصود سلمان فارسى است. قریش مى‏گفتند: پیامبر، داستان ها را از سلمان فرا مى‏گیرد.»[۵]

نقد قول انتساب قرآن به سلمان

۱. قرآن در جواب این شبهه می فرماید : زبان کسى که مى‏گویند پیامبر از او چیز مى‏آموزد، عربى فصیح نیست. » در این جا نمى‏گوید: «عجمى» زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنى غیر عرب. لکن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و او کسى است که زبان فصیح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى. یعنى زبان کسى که گمان مى‏کنند که به تو قرآن مى‏آموزد، غیر فصیح است و به عربى سخن نمى‏گوید . چگونه پیا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.