پاورپوینت کامل دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دعای چهارم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش چهارم) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
فهرست دعاهای صحیفه سجادیه
متن دعای چهارم صحیفه سجادیه
شرح و ترجمه دعا:
بخش اول – بخش دوم – بخش سوم – بخش چهارم
دعا برای همه پیروان دین خاتم؛
اللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَی التَّابِعِینَ مِنْ یوْمِنَا هَذَا إِلَی یوْمِ الدِّینِ وَ عَلَی أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَی ذُرِّیاتِهِمْ وَ عَلَی مَنْ أَطَاعَک مِنْهُمْ.
صَلَاهً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِیتِک، وَ تَفْسَحُ لَهُمْ فِی رِیاضِ جَنَّتِک، وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ کیدِ الشَّیطَانِ، وَ تُعِینُهُمْ بِهَا عَلَی مَا اسْتَعَانُوک عَلَیهِ مِنْ بِرٍّ، وَ تَقِیهِمْ طَوَارِقَ اللَّیلِ وَ النَّهَارِ إِلَّا طَارِقاً یطْرُقُ بِخَیرٍ.
وَ تَبْعَثُهُمْ بِهَا عَلَی اعْتِقَادِ حُسْنِ الرَّجَاءِ لَک، وَ الطَّمَعِ فِیمَا عِنْدَک وَ تَرْک التُّهَمَهِ فِیمَا تَحْوِیهِ أَیدِی الْعِبَادِ، لِتَرُدَّهُمْ إِلَی الرَّغْبَهِ إِلَیک وَ الرَّهْبَهِ مِنْک، وَ تُزَهِّدَهُمْ فِی سَعَهِ الْعَاجِلِ، وَ تُحَبِّبَ إِلَیهِمُ الْعَمَلَ لِلْآجِلِ، وَ الِاسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ
وَ تُهَوِّنَ عَلَیهِمْ کلَّ کرْبٍ یحِلُّ بِهِمْ یوْمَ خُرُوجِ الْأَنْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا وَ تُعَافِیهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ الْفِتْنَهُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا، وَ کبَّهِ النَّارِ وَ طُولِ الْخُلُودِ فِیهَا وَ تُصَیرَهُمْ إِلَی أَمْنٍ مِنْ مَقِیلِ الْمُتَّقِینَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
بارالها از امروز تا روز قیامت از جانب خودت بر تابعین و همسران و فرزندانشان درود فرست و بر هر کس از آنان که اطاعت تو کرده،
درودی که به سبب آن ایشان را از معصیت بازداری، و در باغهای بهشت خود به آنان گشایش دهی و از نیرنگ شیطان در امانشان داری، و به هر کار نیک که از تو مدد جویند توفیقشان دهی و از حوادث شب و روز حفظشان فرمایی مگر از حادثهای که مژده خیر رساند،
و به آن درود آنان را بر اعتقاد نیکو برانگیزی تا تنها به تو چشم امید دوزند، و به آنچه نزد توست دلبسته شوند، و از بدگمانی نسبت به تو در آنچه نزد خلق است برحذر باشند،
تا چنان کنی که تنها شوقشان به تو باشد و بیمشان از حضرت تو، و آنان را به فراخی جهان از دست رفتنی بیرغبتشان گردانی، و محبت عمل کردن برای آن جهان، و آمادگی برای بعد از مرگ را در دلشان افکنی، و هر مشکلی که ایشان را به وقت جانکندن میرسد آسان نمایی،
و آنان را از هر محذوری که از فتنهها و محنتها خیزد در عافیت داری، و از سختی و صدمه آتش دوزخ و طول خلود در آن معاف گردانی، و آنان را به مقام امن و امان که جایگاه اهل تقواست منتقل نمایی.
ترجمه آیتی
بار خدایا، بر تابعان و زنان و فرزندانشان و هر که از ایشان مطیع فرمان تو باشد، از امروز تا روز بازپسین درود بفرست،
درودى که به برکت آن، ایشان را از نافرمانى خود باز دارى و باغهاى بهشت به رویشان گشاده گردانى و از کید شیطانشان نگه دارى. و چون در کارى نیک از تو مدد خواهند، یاریشان کنى و از حوادث روزان و شبان- مگر آنچه خیرشان در آن باشد- حفظ کنى
و امید به لطف و کرم خویش در دل آنان پدیدآورى و چنان کنى که به آنچه در نزد توست آزمند گردند و در آنچه دیگر بندگان در دست دارند تهمت روا ندارند.
تا آنان را چنان بازگردانى که به سوى تو بگروند و از تو بیم کنند، و به فراخیها و خواسته هاى این جهان زودگذر بى میلشان کنى و شوق عمل براى ثواب آن جهانى و آمادگى براى پس از مرگ را در دلشان اندازى
و سختى و تلخکامى روزى را که جانها از بدنهاشان بیرون مى آید بر آنها آسان کنى و از حوادث وحشتزاى قیامت و سختى آتش دوزخ و عذاب جاوید آن معاف دارى و به جایگاه امن و آرامش که پرهیزگاران راست روانه گردانى.
ترجمه ارفع
بار پروردگارا بر پیروان یاران (خاص) رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و همسران و فرزندانشان و بر هر کدام که تو را اطاعت کرده اند از امروز تا روز قیامت درود فرست.
چنان درودى که به توسط آن از نافرمانى تو مصون گردند و جاى وسیعى از بهشت را جایگاهشان کن و نگذار تا از ناحیه شیطان به آنها فریب و خدعه ای وارد شود و در هر کار پسندیده ای که از تو کمک خواستند یارى شان نما و آنها را از حوادث شب و روز مگر آنکه خیرى در آن باشد حفظ فرما.
چنان درودى که باعث شود به آنچه در اختیار توست بر ایشان مایه امید و اطمینان و طمع شود و آنچه نزد خلق توست و به بندگانت عطا کردى آنها را به تهمت وادار نسازد.
تا در نتیجه آنها را به میل و رغبت به سویت سوق دهى و خداترسشان نمایى و در عین حالى که زندگى وسیعى دارند کارى کنى که دلبستگى به دنیا نداشته باشند و عمل براى آخرت و آمادگى براى مرگ را مورد علاقه ایشان قرار دهى.
خداوندا وضع آنان را به گونه ای نمایى که در هنگام جان دادن هر نوع ناراحتى را برایشان آسان کنى و از مراحل پس از مرگ چون آزمایشها و سختى ها مانند افتادن در آتش و جاودانگى در آن معافشان دارى و آنها را به جایگاه آرامش و اقامتگاه پرهیزکاران روانه سازى.
ترجمه استادولی
بارالها، و از امروز تا روز جزا بر تابعین و بر زنان و فرزندان آنان و بر هریک از آنان که سر به فرمان تو دارد درود فرست.
درودى که بدان وسیله آنان را از نافرمانیت باز دارى، و در باغ هاى بهشتت برایشان جا گشایى، و از نیرنگ شیطان نگاهشان دارى، و بر کارهاى نیکى که در آن از تو یارى جویند یارى شان رسانى، و از پیشامدهاى ناگوار شب و روز- جز پیشامدى که در خیر و خوبى را بکوبد- حفظشان کنى.
و آنان را بر امید نیکو داشتن به تو، و چشمداشت به آنچه نزد توست، و متهم ندانستن تو در مورد آنچه در دست بندگان قرار دارد برانگیزى.
تا آنان را به راه میل به خودت و بیم از خودت و بیم از خودت باز آورى، و به رفاه زندگى دنیا بى رغبت سازى، و عمل براى آخرت و آمادگى براى پس از مرگ را در نظرشان محبوب دارى.
و هر غم و اندوهى را که روز بیرون رفتن جان ها از بدن ها به آنان دست مى دهد بر آنان آسان گردانى. و از خطرهایى که فتنه ها پیش مى آورد و از صدمه آتش دوزخ و ماندن دراز مدت در آن، سلامت بدارى. و به محلى امن از آسایشگاه پرهیزگاران روانه سازى.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا و درود و رحمت فرست بر تمام تابعین و هر کس پیرو آن رسول اکرم است از همین روز تا روز قیامت و هم بر زن و فرزند و ذریه آنها رحمت فرست و بر هر کس از آنان که تو را اطاعت کند
رحمتى عطا کن که به آن رحمت از معصیت آنها را معصوم و محفوظ گردانى و در باغهاى بهشت رضوانت وسعت کامل عطا کنى و مکر و حیله ى شیطان (انسى و جنى) را از آنان منع فرمائى و هم به آن رحمت آنها را بر کارهاى نیکوئى که از تو بر آن یارى طلبیدند آنان را یارى کنى و هم از حوادث ناگوار شبان روزان جز حوادث خیر آنها را محفوظ دارى
و باز به آن رحمت برانگیزى آنها را بر اعتقاد نیکو (از ایمان به حق و قیامت و بهشت و دوزخ و غیره) و امیدوارى به لطف و کرمت و طمع و آرزو به آنچه نزد تست (از مقامات عالى بهشت لقاء و بهشت رضوان و نعیم و عدن و غیره).
و ترک اتهام یا ترک حرص به آنچه در دست بندگان است (یعنى عدم توجه و طمع به خلق)
تا یکسره دل آنها را (از امید و بیم خلق) برگردانى به سوى امید و آرزو به لطف و کرامت خود و بیم و هراس از قهرت (تا به کسى جز به تو امیدوار نباشند و جز از تو از هیچ کس نترسند) و هم اى خدا به آنها زهد در توسعه و نعم دنیاى عاجل فانى عطا کنى و علم عمل خیر را که زاد آخرت است محبوب و مطلوب آنها گردانى و آنها را مهیاى عالم بعد از مرگ سازى (یعنى بر عالم برزخ و دار آخرت مشتاق و سرگرم کار سازى)
و هر مشکل بلیه بر آنها پیش آید در هنگام مرگ که روح آنها از بدنشان بیرون مى رود سهل و آسان سازى (که آن ساعت بسیار مشکل و پر هول و وحشت است در آن روز تو کارشان را سهل و آسان گردان و از وحشت قبر و برزخ و قیامت ایمن ساز)
و آنان را از هر عمل که به آن فتنه و فسادى برپا شود از خطرهاى فتنه و فساد عافیت بخش و از درافتادن به آتش دوزخ و طول خلود در آن آتش معاف دار و آنها را به مقام امن و امان (بهشت رضوان) که محل راحت اهل تقوى است منتقل گردان (خدا یا این دعا را براى ما هم مستجاب فرما.)
ترجمه سجادی
خداوندا از امروز ما تا روز قیامت بر تابعین و زنان و فرزندانشان و بر هر کسى از آنها که فرمان تو را برده، درود فرست.
درودى که به سبب آن ایشان را از معصیت نگه دارى و در باغ هاى بهشتت بر ایشان وسعت دهى، و آنان را از حیله شیطان بازدارى، و بر خواسته هاى نیک آنانْ کمک رسانى و آنها را از حوادث شب و روز -مگر خیرى که پیش آید- حفظ نمایى.
درودى که به سبب آن ایشان را بر اعتقاد به امیدى نیکو به تو و طمع در آنچه نزد تو است و ترک تهمت در آنچه که در دست بندگان است، برانگیزى.
بدین جهت که آنان را به درخواست سوى خود و ترس از خویش بازگردانى و در گشادگى دنیا آنان را بى میل نمایى، و عمل براى آخرت و آمادگى براى بعد از مرگ را در نظرشان محبوب کنى
و در آن روز که جان ها از تن بیرون رود، هر اندوهى را بر ایشان آسان گردانى. و ایشان را از آنچه که به وجودآورنده آزمایش هایى از امور ترسناک و سختى آتش و همیشه ماندن در آتش است، عافیت بخشى. و آنها را به جایگاهى آسوده که استراحتگاه پرهیزکاران است روانه کنى.
ترجمه شعرانی
خدایا درود فرست بر پیروان ایشان از امروز تا روز قیامت و بر زنان و فرزندان ایشان و هر کس فرمان تو برد
درودى که آنها را از معصیت بازدارى و باغ بهشت را بر ایشان گشاده گردانى و از مکر شیطان حفظ کنى و در هر کار نیک که از تو توفیق خواهند آنان را توفیق دهى و از حوادث شب و روز نگهدارى مگر آنچه خیر آنها باشد
ایشان را بر آن دار که چشم امیدشان به دست تو باشد و طمع در نعمتهاى تو بندند و از آنچه در دست بندگان تست چشم فروپوشند
چنان کن تا رغبت سوى تو داشته باشند و ترس ایشان هم از تو باشد. و از فراخى دنیا روى بگردانند و دوستار عمل آخرت و آماده جهان پس از مرگ گردند
آنروز که جانها از تن بیرون رود هر اندوهى که روى بدیشان کند بر آنها آسان کن و آنان را از هر چه موجب فتنه آنها شود و از آتش سخت و جاوید ماندن در آن ایمن گردان و آنان را بجاى امن بر که آسایشگاه پرهیزکاران است.
ترجمه فولادوند
بار خدایا! از همین امروز تا روز رستاخیز بر پیروان پیامبر و همسران ایشان و فرزندانشان و هر یک از آنها که فرمانبردار تو بوده اند رحمت فرست،
چنان رحمتى که از پرتو آن ایشان را از نافرمانى از خود نگاهبان باشى و آنان را جایى فراخ در بهشت خود مقرر فرمایى و به یمن آن از مکر اهریمن ایشان را نگهدارى و در هر کارى نیک که از تو یارى جویند، آنها را مدد فرمایى و از رخدادهاى ناگوار شب و روز، مگر پیشامدهاى فرخنده، ایشان را نگاهبان باشى
و آنها را به نیک امیدى و چشمداشت در آنچه پیش توست و ترک تهمت زدن به تو در آنچه در دست بندگان است بر انگیزى
تا ایشان را به رغبت به سوى خود و بیم از خویش بازگردانى و از فراخى زندگى دنیوى بى میل کنى و در تلاش براى آخرت و خود را آماده ساختن براى پس از مرگ مستعد فرمائى
و هر اندوهى را که روز جان رفتن از تن براى ایشان پیش تواند آمد، بر ایشان آسان فرمایى و از رویدادهاى دهشت زاى رستاخیز و سختى آتش جهنم و عذاب پایدار آنان را معاف دارى و به جایگاه امن که جایگاه پرهیزکاران است آنها را روانه فرمایى.
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا از امروز ما تا روز قیامت بر تابعین و زنان و فرزندانشان و بر هر کدام از ایشان تو را اطاعت نموده درود فرست (جمله ى و بر هر کدام از ایشان تو را اطاعت نموده، از قبیل عطف خاص است بر عام)
چنان درودى که به سبب آن ایشان را از نافرمانى خویش نگهدارى، و در باغهاى بهشت خود براى آنها فراخى دهى، و آنان را از مکر شیطان بازدارى، و بر هر کار نیکى که از تو کمک خواستند آنها را یارى فرمائى، و آنان را از پیشامدهاى شب و روز جز پیشامدى که نیکى در آن باشد حفظ نمائى
و چنان درودى که به سبب آن ایشان را بر اعتقاد به امید نیکوى به تو و طمع و آز در آنچه نزد تو است (روزى که براى آنها مقدر ساخته اى) و بر تهمت نزدن در آنچه (فراوانى نعمت) که در دسترس بندگان است (نگویند چنین قسمت برخلاف عدل است) برانگیزى
تا آنان را خواهان به سوى (عبادت و بندگى) خود و ترس از (کیفر) خویش (بر اثر تقصیر در طاعات) بازگردانى، و در فراخى (زندگى) دنیا بى رغبت و پارساشان نمائى (به آن چشم ندوخته باشند که از بندگى تو بازمانند) و عمل براى آخرت (خدمت به خلق) و آمادگى براى پس از مرگ (توبه از گناه و بندگى) را محبوب آنها گردانى
و هر اندوهى را که روز بیرون شدن جانها از تنها روى مى دهد بر آنها آسان کنى و از آنچه را که آزمایشهاى ترسناک (بسیار سخت) به میان مى آورد و از سختى آتش (دوزخ) و همیشه و جاوید ماندن در آن رهائیشان بخشى و (چنان درودى که به سبب آن) ایشان را به جایگاه آسودگى (بهشت) که آسایشگاه پرهیزکاران است روانه گردانى.
شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى التَّابِعِینَ مِنْ یوْمِنَا هَذَا إِلَى یوْمِ الدِّینِ وَ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَى ذُرِّیاتِهِمْ وَ عَلَى مَنْ أَطَاعَک مِنْهُمْ صَلاَهً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِیتِک، وَ تَفْسَحُ لَهُمْ فِی رِیاضِ جَنَّتِک، وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ کیدِ الشَّیطَانِ، وَ تُعِینُهُمْ بِهَا عَلَى مَا اسْتَعَانُوک عَلَیهِ مِنْ بِرّ، وَ تَقِیهِمْ طَوَارِقَ اللَّیلِ وَ النَّهَارِ إِلاَّ طَارِقاً یطْرُقُ بِخَیر، وَ تَبْعَثُهُمْ بِهَا عَلَى اعْتِقَادِ حُسْنِ الرَّجَاءِ لَک، وَ الطَّمَعِ فِیمَا عِنْدَک وَ تَرْک التُّهْمَهِ فِیمَا تَحْوِیهِ أَیدِی الْعِبَادِ».
“الهى از امروز که ما در آن هستیم تا روز قیامت بر تابعین و زنان و فرزندانشان و بر هر کدام از ایشان که تو را اطاعت نموده درود فرست، چنان درودو صلوات و رحمتى که به سبب آن، ایشان را از نافرمانى خویش حفظ کنى، و در باغهاى بهشت براى آنان وسعت و فراخى مقرّر فرمائى، و آنان را از مکر شیطان بازدارى، و بر هر کار نیکى که از تو یارى خواستند یاریشان دهى، و آنان را از پیشامدهاى شب و روز جز پیشامدهاى نیک مصون دارى. چنان درودى که به سبب آن ایشان را بر اعتقاد به امید نیکو بر تو، و طمع و آز در آنچه نزد توست، و دورى از تهمت در آنچه از نعمت در دسترس بندگان است برانگیزى”.
آرى وقتى قلب محل ایمان به حق و قیامت و مرکز انوار و فیوضات الهیه شد و نفس متخلّق به اخلاق حسنه گشت و براى روح فضاى پروازى جز فضاى ملکوت نماند وا عضاء رئیسه جسم که چشم و گوش و زبان و دست و شکم و شهوت و قدم است آراسته به اعمال صالحه شد، رحمت خاصّ حضرت رحیم آدمى را احاطه مى کند و وى را در حصن حصین لطف محبوب جاى مى دهد، در این موقعیت از سرپیچى از دستورات حضرت معبود محفوظ مى ماند، مستحقّ بهشت عنبر سرشت مى گردد، از حیله و مکر شیطان درونى و برونى در امان مى ماند، در تمام امور خیر و برّ منصور به نصرت حق و مؤید به تأییدات الهى مى گردد، از پیشامدهاى خطرناک که در شب و روز بر دشمنان مى بارد محفوظ مى شود، به عنایت و لطف دوست امید نیک پیدا کرده، به رضوان و رحمتش رغبت شدید نشان مى دهد و از اینکه حضرت حق را در قسمت کردن روزى به عبادش متَّهم به تقسیم بر خلاف عدل کند پرهیز مى نماید.
عبد در چنین منزلى که منزل ایمان و رضا و تسلیم و توکل و عشق و محبّت است، چشم دلش باز مى شود و تمام جهان را چون نقشه اى منظّم و بنائى محکم و گلستانى پر از گل و لاله مى بیند و به نظر قلب مى آورد که همه چیز در جاى خود درست و صحیح است و هیچ گونه جاى اتّهامى به پروردگار بصیر و خبیر و علیم و کریم و ودود و غفور و مُعطى و رحیم و لطیف و عزیز نیست.
ما جهانجوى و جهانبان دلیم *** رسته از مملکت آب و گلیم
هستى خویش به غم داده و باز *** از عنایات غم دل خجلیم
از ازل آمده و دهر مدار *** تا ابد دمبدم و متّصلیم
چه گِل است اینکه ازو طینت ماست *** ما به از لُعبت چین و چگلیم
رسته از هستى و پیوند هوا *** بسته با آن بت پیمان گسلیم
هدیه اى نیست که مقبول شود *** جان ز جانانه خود منفعلیم
من به دل دارم و پروانه به پر *** هر دو از آتش او مشتعلیم
آن سفر کرده که دل همره اوست *** غیر ما نیست که دنبال دلیم
بنده مالک و مسجود ملک *** آدم منتظم معتدلیم
همره ماست دوصد قافله دل *** همگى بر همگى مشتملیم
همه مستغرق توحید صفا *** فانى و باقى و لا ینفصلیم
سالک چون با قدم صدق به کمک قرآن و قواعد شرعیه در سایه نبوّت نبىّ و ولایت ولى صراط مستقیم را بپیماید، به رحمت خاص رسد و به توسط آن رحمت، مشکلات درونى و بیرونیش حل شود و آنچه به نظر وى اشکال مى آمد مرتفع گردد، که این مرتبه را عین الیقین گویند و بلوغ عیان.
عرفا مى گویند: بدان که بلوغ چهار نوع است:
یکى بلوغ اسلام است که مقام تقلید و انقیاد است، و در این مقام است که سالک خداى را به زبان یکى مى گوید.
و یکى بلوغ ایمان است که مقام استدلال و علم است، و در این مقام است که سالک خداى را به دل یکى مى داند.
و یکى بلوغ ایقان است که مقام اطمینان و آرام است، و در این مقام است که سالک خداى تعالى را گوئیا یکى مى بیند.
و یکى بلوغ عیان است که مقام کشف غِطا و شقّ شقاق است، و در این مقام است که سالک خداى تعالى را یکى مى بیند.
مدّت فراق گذشت و وقت وصال آمد، شب هجران نماند و روز دیدار ظاهر شد.
فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْیوْمَ حَدِیدٌ.(۱)
پس پرده از تو برگرفتیم، پس دیده ات در آن روز تیزبین است.
بدان که هر بلوغ کمالى دارد، کمال بلوغ اسلام:
اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ االْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسانِهِ و یدِه.
مسلمان کسى است که مسلمانان از زبان و دست او آسوده باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- ق، ۲۲.
و کمال بلوغ ایمان:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ… أُوْلئِک هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً».(۱)
همانا مؤمنان آنهاهستند که چون ذکر خدا شود دلهاشان ترسان گردد، و چون آیات خدا بر آنها تلاوت کنند بر ایمانشان بیفزاید، و در هر کار بر خدا توکل کنند… آنها به راستى اهل ایمانند.
و کمال بلوغ ایقان:
لَوْ کشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یقیناً.
اگر پرده ها برداشته شود بر یقینم افزوده نگردد.
و کمال بلوغ عیان: مُعْتِقُ الْعِبادِ وَمُقَطِّعُ التَّعَلُّقاتِ، یعنى کمال بلوغ عیان حرّیت است و حرّیت، آزادى و قطع پیوند است، پس کمال آدمى بلوغ و حرّیت است.(۲)
کى باشد از جهانِ بدن سوى جان رویم *** زان نیز بگذریم و وراى جهان رویم
از تن به جان سوى جانان سفر کنیم *** طىّ مکان کنیم و سوى لامکان رویم
شور و شعف کنیم پسِ پرده صور *** وین راه را ز چشم خلایق نهان رویم
کس دید و کس ندید بپرّیم زیم قفس *** تا کوه قاف جانب عنقا روان رویم
تا چند اوفتیم در این آب و گل چو خر *** چون عیسى از زمین به سوى آسمان رویم
تا چند اینچنین گذرانیم روزگار *** گویند هست طور دگر آنچنان رویم
سوزیم در جحیم خودى فیض تا به کى***خود وا کنیم از خود به سوى جِنان رویم
«لِتَرُدَّهُمْ إِلَى الرَّغْبَهِ إِلَیک وَ الرَّهْبَهِ مِنْک، وَ تُزَهِّدَهُمْ فِی سَعَهِ الْعَاجِلِ، وَ تُحَبِّبَ إِلَیهِمُ الْعَمَلَ لِلآْجِلِ، وَ الاِسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ تُهَوِّنَ عَلَیهِمْ کلَّ کرْب یحِلُّ بِهِمْ یوْمَ خُرُوجِ الْأَنْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا، وَ تُعَافِیهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ الْفِتْنَهُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا، وَ کبَّهِ النَّارِ وَ طُولِ الْخُلُودِ فِیهَا، وَ تُصَیرَهُمْ إِلَى أَمْن مِنْ مَقِیلِ الْمُتَّقِینَ».
“الهى درود و صلواتت را نصیب آنان کن، آنچنان که از برکت درودت آنان را خواهان خودت گردانى، و دلهاشان را از ترس از مهابت و عظمت خویش پر کنى، در فراخى و وسعت زندگى مغرروکننده دنیا بى رغبتشان نمائى، و عمل براى آخرت و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انفال، ۲ – ۴.
۲- “کشف الحقایق”، ص ۱۲۵.
آمادگى براى پس از مرگ را محبوبشان گردانى، و هر بلا و رنجى و اندوه و غصّه اى را که روز بیرون شدن ارواح از بدنها روى مى دهد بر آنان آسان نمایى، و از آنچه را که آزمایشهاى ترسناک به میان مى آورد و از سختى آتش و همیشه ماندن در آن رهاییشان بخشى، چنان درودى که ایشان را به جایگاه راحت و آسودگى که آسایشگاه پرهیزگاران است روانه گردانى”.
امام على علیه السّلام در این قسمت از دعا براى پیروان انبیا تا روز قیامت واقعیات زیر را درخواست نموده است:
۱ـ رغبت به حق.
۲ـ ترس از عظمت حق.
۳ـ زهد در دنیا.
۴ـ استعداد براى جهان آخرت.
۵ـ آسان شدن بلاى مرگ.
۶ـ به سلامت بیرون آمدن از آزمایشات سخت.
۷ـ نجات از جهنّم و قرار گرفتن در بهشت عنبر سرشت.
رغبت به حق:
رغبت به حق، یا به تعبیر روشنتر، شوق به یار و عشق به معشوق و حبّ به محبوب از آنِ کسانى است که او را شناخته باشند. و هر چه شناخت و معرفت بیشتر باشد عشق آتشین تر، شعله شوق تیزتر و درجات محبّت بیشتر است.
عشق و رغبت انبیا و ائمّه و اولیا به آنجناب فوق تصوّر انس و جنّ است، چرا که انبیا و ائمّه و اولیاء الهى حضرت او را به او شناختند، و این شناخت و معرفت باعث شد که هستى آنان در عشق محبوبشان فنا شود.
ببین در کاینات او هویدا *** که جز ذاتش نبینى هیچ پیدا
برآ از خویشتن یکدم زمانى *** که تا دریابى اسرار نهانى
توئى از کلّ موجودات مقصود *** که در هر ذرّه اى هستى تو موجود
اگر در خویشتن یک دم شتابى *** همى مقصود را در خویش یابى
به جز ذاتش نبینى هر چه بینى *** ببین اى دوست گر مرد یقینى
یقین را اندرین سر کار فرماى *** دمى عین الیقین را دیده بگشاى
به هر سویى جمال یار بنگر *** که جز ذاتش نبینى هیچ پیکر
ز سرّ وَ هْوّ مَعْکم راز گفتم *** رموز نَحْنُ أقرَب باز گفتم
اگر مردى سفر در خویشتن کن *** براى نزل راهش جان و تن کن
بیا در کوى وحدت خانه اى گیر *** چو عنقا اندر آن کاشانه اى گیر
به صحراى هویت گام بردار *** ز خود جانا، نشان و نام بردار
ز خود چون فرد گردى مرد باشى *** تو این درمان بما تا درد باشى
مشو بى درد گر درمانْت باید *** بده جان گر همى جانانْت باید
به جانان زنده شو جان را هدر کن *** بدان جان خویشتن را زنده تر کن
فنا شو در ره توحید مطلق *** برآر آندم تو صد بانگ أنَا الْحَق
اگر مویى نماند از وجودت *** شود باقى به بود دوست بودت
که تَم الْفَقْر معنى از فنا بود *** فنایى کان فنا عین بقا بود
بیا اى طایر قدسى زمانى *** به قاف قربتش کن آشیانى
زمانى بشکن این دام طبیعت *** که باشد راست فرجام طبیعت
تو شهبازى شکار خویشتن جو *** تو دریایى چه مى جویى لب جو
طوافى در حریم کبریا کن *** خدا شو پس تماشاى خدا کن
بگیر اندر خدا آباد منزل *** خدایى از خدا مى کن تو حاصل
سرمایه واقعى انسان همین عشق و رغبت به حق است. عشق پر و بال پرقوّتى است که انسان مى تواند با آن به هدف اعلا و مقصد اسنى برسد و بلکه مى توان گفت انسان در این عرصه هستى جز عشق چیزى ندارد.
کیفَ ینْکرُ الْعِشْقُ وَ ما فِى الْوُجُودِ إلاّ هُوَ، وَلَولاهُ ما ظَهَرَ ما ظَهَر و ما ظَهَرَ فَمِنَ الْحُبَّ ظَهَرَ وَبِالْحُبِّ ظَهَرَ وَ الْحُبُّ سار فیهِ، بَلْ هُوَ الْحُبُّ کلُّهُ:
به هیچ عنوان نمى توان به انکار عشق برخاست، که در دار هستى جز عشق وجود ندارد، اگر عشق نبود چیزى لباس هستى نمى پوشید، آنچه تجلّى کرده از عشق است و به عشق است، عشق در او سارى است، بلکه تمامش عشق است.
قالَ أمیرُ المُؤمنینَ علیه السّلام: عَرَفْتُ اللّهَ بِاللّهِ وَعَرَفْتُ ما دُونَ اللّهِ بِنُورِ اللّهِ.
صاحب عشق کامل، ابوالعجائب، مظهر الغرائب، سید موحّدین، مولاى مؤمنین علیه السّلام فرمود:
خدا را به خدا شناختم، و ما سواى او را به کمک نور او معرفت پیدا کردم.
در سخن دیگر است:
عَرَفْتُ رَبّى بِرَبّى:
پروردگارم را به خودش شناختم.
و همان جامع فضایل و دارنده کمالات و آیینه اسماء و صفات فرمود:
ما رَأیتُ شَیئاً إلاّ وَرَأیتُ اللّهز قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ:
چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را قبل از او و با او و بعد از او دیدم.
سُبُحات جلال او قاهر *** لُمَعات جلال او ظاهر
فیض لطفش چو نور پاش شود *** تف قهرش چه دور باش شود
هر چه مفهوم عقل و ادراک است *** ساحت قدس او از آن پاک است
قدس ذاتش چو برتر از کیف است *** کیفَ هُو گفتن اندر او حیف است
چون نه نوع آمد و نه جنس او را *** پس چه معنى سؤال ما هُو را
ما هُوَ چیست لا و هو مى گو *** راه از این لا و هو بدو مى جو
لا و هو هر دو نفى و اثباتند *** نافى غیر و مثبِت ذاتند
چند از این غافلىّ و گمراهى *** لا و هو وِرد خود کن از لا هى
به هوا و هوس بدو نرسى *** تا ز لا نگذرى به هو نرسى
هو کنایت ز غیب ذاتْ شناس *** مکنش بر دیگر ذوات قیاس
هیچ ذاتى به ذات او نرسد *** عقل اندر صفات او نرسد
این چه مجد و بهاست سبحانَه *** وین چه عزّ، ما أعَزَّ سُلطانَه
این همه قدسیان قدّوسى *** گرد کوى تو در زمین بوسى
دو جهان جلوه گاه وحدت تو *** شَهِدَ اللّه گواه وحدت تو
هم مُقر گشته با تو هم جامد *** لِمَنِ الْمُلْک، لِلَّهِ الْواحِد
پرتو نور توست از همه سو *** همه را ره به توست از همه سو
همه در راه و راه مى جویند *** ز غمت آه آه مى گویند
مبتدى در ره تو پویه کنان *** نعره اِهْدِنَا الصّراط زنان
منتهى در سجود بَینَ یدَیک *** گفته کیفَ الطَّریق رَبِّ إلَیک
قطع این ره که طالب راهم *** ره به سوى تو از تو مى خواهم
دور بینان بارگاه اَلَسْت *** بیش از این پى نبرده اند به هست
ذات پاکش ز چونى و چندى *** هستى ساده از نشانمندى
در مکین و مکان چه فوق و چه تحت *** وحدت ساذج است و هستى بَحْت
از حدود تعلّقاتْ برون *** وز قیود تعیناتْ مصون
وصف حق، حق به خود تواند گفت *** این گهر را خرد نتاند سُفت
شرح اوصاف ذات ده از او *** کس نداند صفات او به از او
هر چه خود را بدو کند توصیف *** مکنش بر خلاف او تعریف
وانچه خود را از او کند تقدیس *** تو در اثبات او مکن تلبیس
انبیا وا ئمّه طاهرین و اولیاء کامل و کتب آسمانى، بخصوص قرآن مجید راه شناخت او را که پایه رغبت و عشق است به انسان نمایانده اند، و در این زمینه نقطه عذرى براى کسى بر جا نگذاشته اند.
راه شناخت او، توجه به اسماء و صفات و عمیق مفاهیم اسماء و صفات اوست.
این اسماء و صفات در بیش از دو هزار آیه قرآن ودر دعاها بخصوص جوشن کبیر و در معارف الهیه و روایات وارده از ائمّه علیهم السّلام آمده است. معرفت به این صفات مولّد عشق آتشینى است که انسان بر اثر حرارت آن حرکتهاى عالى عبادى پیدا مى کند و به رشد و کمال مى رسد و در جمال دلاراى محبوب فانى گشته، بقاء باللّه پیدا مى کند.
طىّ ا ین راه را براى تمام بندگانش میسّر فرموده، وا بتداءً کسى را از پیمدن این راه محروم نمى نماید، مگر اینکه خود انسان بر اثر کثرت گناه خود را محروم و ممنوع نماید.
عراف معارف، عاشق واله، راغب صادق، بهاء الملّه والدین، شیخ محمّد عاملى معروف به شیخ بهائى مى فرماید:
“حق تعالى چون آدمى را آفرید قابلیت آنش داد که او را بشناسد، پس از هر صفت بى پایان خود اندک اندک در وى تعبیه کرد، تا از این اندک آن بسیار و بى نهایت را تواند فهم کردن، چنانچه از مشتى گندم انبارى را وا ز کوزه آبى جویى را، اندکى بینائى داد تا نموده شود که همه بینایى چه چیز است، و همچنین شنوایى، و دانایى و قدرت الهى ما لا نهایت، همچو عطّارى که از انبارهاى بسیار اندک در طبله ها کند و به دکان آورده همچنان حنا و عود و شکر و عبیر و غیر آن تا آن طبله ها انموذج انبارها باشد. از اینرو مى گویند:
«وَ ما اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلثمِ إلاّ قَلیلاً».(۱)
و مقصودْ علم تنها نیست، یعین آن چنانکه از علم اندکى دادم از هر صفت اندک اندک دادم، تا از این اندک آن بى نهایت معلوم شود.”
بیان تمام اوصاف و اسماء حق از عهده این جزوه خارج است. براى نمونه به ذکر روایت بسیار مهمّى که در کتب معتبره حدیث مانند “توحید” صدوق، “بحار” مجلسى، “علم الیقین” فیض و کتب روائى عامّه آمده قناعت مى کنم، باشد که از این رهگذر معرفت به او بیش از پیش شود، و عشق و رغبت به جنابش رو بتزاید رود.
رَوى فى کتابِ التَّوحیدِ بِإسنادرهِ عَن مولانا الصادقِ علیه السّلام، عَن أبیه محمَّدِ بنِ علىٍّ، عن أبیهِ علىِّ بنِ الحسین، عن أبیهِ الحسینِ بنِ علىٍّ، عن أبیه علىِّ بن أبى طالب علیه السّلام قال: قال رسول اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: إنَّ لِلّهِ تبارک و تَعالى تِسْعَهً وَتِسْعینَ اسْماً، مِائَهً إلاّ واحِداً، مَنْ أحصاها دَخَلَ الْجَنَّهَ وَهِىَ:
اَللّهُ، الْواحِدُ، الاْحدُ، الصَّمَدُ، الاْوَّلُ، الاْخِرُ، السَّمیعُ، الْبَصیرُ، القَدیرُ، الْقاهِرُ، الْعَلِىُّ، الاعْلى، الباقى، الْبَدیعُ، البارى، الاْکرَمُ، الظّاهِرُ، الْباطِنُ، الْحَىُّ، الْحَکیمُ، الْعَلیمُ، الْحَلیمُ، الْحَفیظُ، الْحَقُّ، الْحَسیبُ، الْحَمیدُ، الَحَفِىُّ، الْرَّبُّ، الْرَّحْمنُ، الْرَّحیمُ، الْذّارى، الْرّزّاقُ، الْرَّقیبُ، الْرَّؤُوفُ، الْرّائى، الْسَّلامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَیمِنُ، الْعَزیزُ، الجَبّارُ، الْمُتَکبِّرُ، السَّیدُ، الْسُّبُّوحُ، الْشَّهیدُ، الْصادِقُ، الْصانِعُ، الْطاهِرُ، الْعَدْلُ، العَفُوُّ، الْغَفُورُ، الْغَنىُّ، الْغِیاثُ، الْفاطِرُ، الْفَرْدُ، الْفَتاحُ، الْفالِقُ، الْقَدیمُ، الْمَلِک، الْقُدُّوسُ، القَوِىُّ، القَریبُ، القَیومُ، القابِضُ، الباسِطُ، قاضِى الْحاجاتِ، المجیدُ، المَوْلى، المَنَّانُ، المُحیطُ، الْمُبینُ، الْمُقیتُ، الْمُصَوِّرُ، الْکریمُ، الْکبیرُ، الْکافى، کاشِفُ الضُّرُّ، الْوَتْرُ، النُّورُ، الْوهّابُ، الْناصِرُ، الْواسعُ، الْوَدُودُ، الْهادى، الْوَفِىُّ، الْوَکیلُ، الْوارُثُ، الْبَرُّ، الْباعِثُ، التَّوّابُ، الْجَلیلُ، الْجَوادُ، الْخَبیرُ، الْخالِقُ، خَیرُالنّاصِرینَ، الدَّیانُ، الْشَّکورُ، الْعَظیمُ، اللَّطیفُ، الشّافى.(۲)
رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداى متعال را نود و نه اسم است، هر که آنها را احصاء کند داخل بهشت شود. آنها عبارتند از: اللّه…
صدوق بزرگوار در ذیل این حدیث با عظمت مى فرماید: احصاء به معناى احاطه به این اسماء و آگاهى از معانى ملکوتى و آسمانى آنهاست، معناى احصا شمردن آن با انگشت یا به تسبیح نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- اسراء، ۸۵.
۲- “توحید” صدوق، ص ۱۹۴; “علم الیقین” ص ۹۹; “صحیح مسلم” کتاب الذکر، ج ۱۷، ص ۵; “الدُّرُّ المنثور” ج ۳، ص ۱۴۸.
معلوم است که شمردن تنها براى انسان اثرى ندارد، این توجه به معانى آن است که در مغز و قلب و روح اثر مى گذارد و به انسان نسبت به تمام شئون زندگیش جهت مى دهد.
مثلاً توجه به عمق معناى رب که نمایشگر مالکیت حقیقى حق بر هستى، و مربّى بودن آن جناب نسبت به تمام موجودات، انسانى را از بند طواغیت درونى و برونى آزاد کرده، و از رفتادن در دام مکتبهاى ضدّ الهى حفظ مى کند.
فیض بزرگوار آن فقیه و حکیم کم نظیر از سید فضل اللّه راوندى در “شرح شهاب” نقل مى کند که احصاء تحمّل و انجام کار است به اندازه قدرتش در عقیده و اخلاق و عمل، معانى این اسماء را تحمّل کند و بر آن استقامت ور زد وارد بهشت مى شود.
و نیز آن مرد بزرگ و آن عارف با کرامت در ذیل جملات بالا در کتاب پرقیمت “علم الیقین” جلد اوّل صفحه ۱۰۲ مى فرماید: احصاء یعنى آراستن نفس به معانى این اسماء به اندازه قدرت و طاقت، و این واقعیت همچون گفتار رسول حقّ است که مى فرماید:
تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّه.
به اخلاق خداوند آراسته شوید.
و گرنه اگر کسى بدون توجه به معانى این اسماء و نقش بستن حقایقش در وجود خود یک میلیون بار هم بر زبان جارى کند مانند حیوانى که آوازش دهند و او از آن آواز معنایى درک نکند و غیر صدا و صوت چیزى نشنود، چنانکه خداوند عزیز در قرآن مجید مى فرماید:
«وَمَثَلُ الَّذِینَ کفَرُوا کمَثَلِ الَّذِی ینْعِقُ بِمَا لاَ یسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لاَ یعْقِلُونَ».(۱)
مَثَل کافران در شنیدن سخن انبیا و درک نکردن معناى آن چون حیوانى است که آوازش کنند، از آن آواز معنائى درک نکرده جز صدائى نشنود; کفّار از شنیدن و گفتن و دیدن حق کر و لال و کورند، زیرا این متکبّران مغرور اهل تعقّل و اندیشه نیستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۱۷۱.
اى نزده دست به دامان دوست *** وى نزده پا بر سر فرمان دوست
اى نشده محرم اسرار عشق *** وى شده محروم ز اطوار عشق
اى نزده تکیه به بازوى عقل *** وى نزده سنگى به ترازوى عقل
برده به هر دخمه و سوراخ سر *** لیک ز پاى و سر خود بى خبر
عمر تلف کرده به جمع حروف *** نیست به اسرار حروفت وقوف
مهره خر در کف و با مشترى *** دم زنى از گوهر و از گوهرى
مشترى کور کنى آرزو *** تا که به خر مهره دهى آبرو
درگه دعویت مریدت جنید *** لیک مرادت همه شید است و صید
گشته ز تعظیم خسان ریشخند *** رُفت چسان بایدت از ریش گند
زشتى از آن آب و گلت پاک نیست *** همّت اعلاى تو جز خاک نیست
مایه تو نیست بجز ما و من *** ما و منى کوست نمودار تن
تن که ندارد هنرى جز خوارک *** خورده ز وا خورده این آب و خاک
هست فنا عاقبت کار او *** سرد شود گرمى بازار او
دل که بود صیقلى و نور گیر *** مى شود از نور الهى منیر
وانکه دلش در گرو رنگهاست *** دور از این مرحله فرسنگهاست
روى دلش تا نشود صیقلى *** که رسدش نور خفىّ و جلى
آنچه در او رنگ بود نور نیست *** نور جز از جذبه پر شور نیست
گوش دل و چشم دل ار باز شد *** محرم گنجینه این راز شد
فیض بزرگوار در این زمینه از کتاب “مقصد اسنى” باب چهارم صفحه ۲۱ نقل مى کند:
کسى که جز شنیدن این الفاظ و فهم لغوى آن و اقرار قلبى به اینکه این اسماء و معانى اختصاص به حضرت اللّه دارد بهره اى نصیب او نیست، باید بداند که حظّ و بهره اش بسیار ناچیز، و سرمایه اش در این زمینه فوق العاده اندک است، و درجه علمى و حالى او کم، و چیزى در اختیارش نیست که به آن فخر و مباهات کند.
شنیدن الفاظ غیر از سلامت قوه سامعه چیزى لازم ندارد، و این مسأله اى است که هر چهار پایى از آن نصیب دارد.
فهم معناى لغوى و اینکه این مفهوم براى این لفظ وضع شده، غیر از دانستن زبان عرب برنامه اى نمى خواهد، و این چیزى است که ادیب لغوى حتّى عرب بیابانى بى سواد و جاهل به حقایق دار است.
امّا اعتقاد به ثبوت این معانى براى حق، بدون اینکه کشف و شهودى نسبت به این حقایق در باطن انسان دست دهد، مایه اى جز دانستن معنا و تصدیق آن لازم ندارد، که عموم مردم عوام حتّى کودکان از سلوک در این مرحله عاجز نیستند، چرا که وقتى لغتى را با معنایش به توده عوام یا کودکان ارائه کنند هم مى فهمند و هم معنا را براى مصداق تصدیق مى کنند.
متأسّفانه اکثر اهل علم بیش از این درجه را دارا نیستند، و باید گفت هر کس در این زمینه در جا بزند و بالنسبه به اهل حال و آنان که به قلّه کمال رسیدند نقص دارد و از سرمایه اى عظیم و مایه اى سنگین محروم است.
بهره اهل حال و آنان که دل به محبوب داده اند و قصدى جز حضرت او ندارند و از تقواى بسیار بالا بر خوردارند و چون ماهى در دریا در علم و عمل و اخلاق و صفا و وفا و کرامت و عبادت و خدمت به خلق غرقند بر سه مرتبه است:
۱- معرفت این معانى براساس مکاشفه و شهود، که نتیجه صفاى باطن بر اثر علم و عبادت و تقواست. معرفتى که با برهان محکم، برهانى که خطا در آن راه ندارد نصیب آنان شده، در حدّى که آن معانى همچون خورشید وسط روز در جانشان تجلّى دارد، و آن را با صفات باطن نه با احساس ظاهر درک مى کنند، و با چشم قلب نه با چشم سر مى بینند، و چقدر فرق است بین اینگونه توجه به معانى این اسما و توجهى که از طریق تقلید از پدران و معلّمان براى انسان حاصل مى شود.
۲- درک عظمت صفات جلال، به صورتى که از توجّه به عظمت اسماء و صفات، شوق و عشق عجیبى در دل آنان پدید مى آید، شوقى که محرّک آنان به متّصف شدن به آن صفات است تا از طریق آن به اوج قرب معنوى برسند و شبیه به ملائکه مقرّب حق گردند.
۳- کسب اتّصاف به عمق معانى صفات و آراسته شدن به زیباییهاى اسماءِ محبوب، تا جائى که موصوف به عبد ربّانى و انسان الهى گردند، و رفیق و همراه و همراز ملأ اعلى شوند و بر بساط قرب و دوست تا ابد جاى گیرند. این منزل که منزل سوم است محصول مرتبه دوم که درک عظمت صفات و انبعاث شوق و عشق است مى باشد.
هیچ کسى به خویشتن ره نبرد به سوى او *** بلکه به پاى او رود هر که رود به کوى او
پر تو مهر روى او تا نشود دلیل جان *** جان نکند عزیمت دیدن مهر روى او
دل کشش نمى کند هیچ مرا به سوى او *** تا کششى نمى رود روى دلم به سوى او
تا که نِبُد از او طلب طالب او کسى نشد *** این همه جستجوى ما هست ز جستجوى او
هست همه دل جهان در سر زلف او نهان *** هر که دلى طلب کند گو بطلب ز کوى او
بس که نشست روبرو با دل خوپذیر من *** دل بگرفت جملگى عادت و خلق و خوى او
قدر نبات یافت آب از اثر مصاحبت *** گِل چو شود قرین گل گیرد رنگ و بوى او
مى ز سبوى او طلب آب زجوى او طلب *** بحر شود اگر کس آب خورد زجوى او
مغربى از شراب او گشت چنان که هر سحر *** تا به فلک همى رسد نعره هاى و هوى او
عبد براى رسیدن به مقام عبودیت و به دست آوردن رشد و کمال و تأمین سعادت دنیا و آخرت و از همه مهم تر جلب رضا و خشنودى حق، راهى جز دریافت مفاهیم حقیقى این اسماء و محظوظ نمودن نفس و قلبش از این واقعیات ندارد.
شرح اسماء حسنای الهی:
۱. اللّه:
نام وجود مقدّس حضرت اوست که جامع تمام صفات کمالیه است، و مالک و مربّى تمام موجودات هستى.
نام جناب است که جز او وجود حقیقى وجود ندارد و هر موجودى در وجودش فقیر و گداى وجود اوست، و موجودیتش را از وجود او که واجب الوجود است کسب مى کند.
اللّه اخصّ و اعظم اسماءِ اوست و نشان دهنده تمام صفات آن و محبوب واقعى و آن معشوق حقیقى. حظّى که باید عبد از حقیقت این اسم ببرد این است که قلب و همّت و اراده اش را متوجه آن وجود حقیقى کند، و غیر او را نبیند، و به ما سواى او التفات ننماید، و جز به او امید نبندد، و از غیر او نترسد.
حقیقت و مفهوم این اسم نشان دهنده این است که وجود حق و حقیقى فقط و فقط اوست، و ما سوا به تمام موجودیتش در برابر او هالک و فانى است و به اوست که نمایش هستى و وجود دارد.
عبد باید موجودیت خود را در برابر حضرت او باطل و هالک بداند، و از زدن کوس وجود و اینکه هستم بپرهیزد، و مواظبت کند که خیال غنا و استغنا وى را محاصره نکند، که در صورت دچار شدن به این خیال غنا و استغنا وى را محاصره نکند، که در صورت دچار شدن به این خیال گرفتار روحیه استکبارى خواهد شد و بجاى عبدِ “اللّه” شدن سر از فرعونیت و حالت طاغوتى در خواهد آورد.
اگر به وضع رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و حالات و روحیات آن موجود بى نمونه دقّت کنید، آن حضرت در طول شصت و سه سال عمرش براى یک لحظه در برابر جناب او خود را ندید، و کراراً مى فرمود: بهترین و صادق ترین و زیباترین شعرى که شاعر سروده قول لُبَید است:
ألا کلُّ شَىْء ما خَلا اللّهَ باطِلٌ.
هان، که همه چیز جز خدا باطل و غیر حقیقى است.
گر خوقى اى محتشم کز جمع در ویشان شوى *** ترک خود کن تا تو نیز از زمره ایشان شوى
رو به دست عشق زنجیر ادب بر پاى نِه *** وانگه این در زن که اندر حلقه مردان شوى
گر وصال دوست خواهى دوست گردى عاقبت *** هر چه اوّل همّتت باشد به آخر آن شوى
مردم بى عشق مارند و جهان ویرانه اى *** دل به عشق آباد کن تا گنج این ویران شوى
عشق سلطان است و بى عدلىّ او شهرى خراب *** ملک این سلطان شو از خواهى که آبادان شوى
عشق سلطانىّ و دنیا داشتن نان جستن است *** اى گداى نان طلب مى کوش تا سلطان شوى
بهر تو جاى دگر تخت شهى آراسته *** تو بر آنى تا در این ویرانه دِه دهقان شوى
چون چنین اندر شکم دارد تو را این نفس تو *** تا نزایى تو بتى دیگر کجا انسان شوى
تا چو شمع از آتش عشقش نریزى آب چشم *** باد باشد حاصلت با خاک اگر یکسان شوى
هستى خود را چو عود از بهر این مجلس بسوز *** تا همه دل نور گردى تا همه تن جان شوى
خویشتن را حبس کن در خانه ترک مراد *** گر به تن رنجور باشى ور به دل نالان شوى
عاقبت چون یوسف اندار مُلک مصر و مصر مُلک *** عزّتى یا بى چو روزى چند در زندان شوى
گر ز خار هجر گریى سیف فرغانى چوابر *** از نسیم وصل روزى همچو گل خندان شوى
۲ و ۳. الواحد الأحد:
وجود مقدّس در ذات یگانه است، ابعاض و اجزاء و اعضاء ندارد، براى عدل و اختلاف در پیشگاه حضرتش راهى نیست، یکى است که دو ندارد، واحدى است که برایش نظیر نیست، احدى است که شبیه و مثل و کفو و مانند در برابرش وجود ندارد، که هر چیزى را شبه و نظیر و کفو باشد واحد و أحد، بى شبه و نظیر و منهاى أحد و واحِد عددى است.
شیئ قبل از او نیست و هر چخ بعد از اوست مخلوق و مصنوع حضرت اوست و در برابر عظمت و جلال و ربوبیتش شیئیتى نیست، فَهُوَ الْمُتَوَحِّدُ بِا لاْزَلِ وَالاْبَدِ، وَمُتَفَرِّدٌ بِالْوَحْدَهِ وَالاْحَدِیهِ.
أحد و واحد و هر لفظى که چنین هیئتى دارد، همه و همه مشتقّ از وحدت است، که آن وجود مقدّس را وحدت حقّه حقیقیه است، و در دار وجود غیر از او وجودى نیست و کلّ موجودات پرتو وجود او بلکه هالک و فانى در وجود او هستند:
«کلُّ مَنْ عَلَیها فان».(۱)
هر که بر روى آن (زمین) است فانى است.
و
«کلُّ شَىْء هالک إلاّ وَجْهَهُ«.(۲)
همه چیز تباه است مگر وجه او.
عبد در صورتى که بین امثال و اقرانش، در خصلتهاى پاک و عقاید حقّه و اعمال صالحه تک و منفرد افتد و در آدمیت و انسانیت و مروّت و فتوّت و صفا و وفا و درستى و فظیلت بى نمونه شود و انگشت نما گردد و آشنایان و دوستان و اقوا در حقّش بگویند: الحق که در خوبى نظیر ندارد، از اسم احد و صفت واحد حظ برده و در این مرحله به رنگ حضرت محبوب در آمده:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- الرحمن، ۲۶.
۲- قصص، ۸۸.
«صِبْغَهَ اللّهِ وَمَنْ أحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَهً».(۱)
رنگ خدایى، و چه کسى رنگش از رنگ خدایى بهتر است؟
توحید و حقیقت و ایمان و فضیلت و کرامت، رنگ خداست، و چه رنگى احسن از رنگ اوست.
امیرالمؤمنین علیه السّلام در دعاى شریف کمیل همین حقیقت را یعنى منفرد افتادن در خوبیها را در بین مردم از خداوند مهربان مى خواهد:
وَاجْعَلْنى مِنْ أحْسَنِ عَبیدِک نَصیباً عِنْدَک، وَأقْرَبِهِمْ مَنْزِلَهً مِنْک وَأخَصِّهِمْ زُلْفَهً لَدَیک.
و مرا از بهترین بندگانت در نصیب در نزد خود، و نزدیکترین آنان به خود، و مخصوص ترین آنان در نزدیکى به خود قرار ده.
۴. الصّمد:
یعنى وجود مبارک و مقدّس که آقا و سرور است و تمام موجودات عرصه هستى در جوائج و نیازهاى خود آهنگ او مى کنند و به جانب وى براى رفع حوائج خود روى مى آورند، در حالى که یقین دارند از پیشگاه با عظمتش دست خالى بر نمى گردند.
آرى انسانى که مردم در مهمّات دین و دنیا، و امروز و فردا، و حوائج مادّى و معنوى، نیازهاى ظاهرى و باطنى به او رو مى آورند و مى دانند که وى در حدّ قدرت و طاقتش به نیازهاى آنان جواب مثبت مى دهد از اسم صمدیت حق بهره دارد و خداوند عزیز وى را از باب لطف و عنایتش بدین صفت عالى آراسته است.
عَنْ أبى عَبدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: مَنْ أحَبُّ النّاسِ إلَى اللّهِ تَعالى؟ قال: أنْفَعُ النّاسِ لِلنّاسِ.(۲)
از امام ششم علیه السّلام است که از رسول خدا از محبوبترین مردم در نزد حق سؤال شد، حضرت فرمودند: سودمندترین مردم براى مردم.
قالَ الصادِقُ علیه السّلام: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه علیه و آله: خَیرُ النّاسِ مَنِ انْتَفَعَ بِهِ النّاسُ.(۳)
بهترین مردم کسى است که مردم از او بهره مند شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۱۳۸.
۲- “سفینه البحار”، ج ۲، ص ۶۰۵.
۳- “سفینه البحار”، ج ۲، ص ۶۰۵.
تانگردى با خلایق یار، بى غزّ و وقارى *** چون الف بى اتّفاق نوع خود یک در شمارى
همنشین با زیر دستان شو مقام خود بیفزا *** کز سه صفر از یک ده و از ده صد واز صد هزارى
کن لباس خیر خواهى در برت تا خیر بینى *** گر گداى ژنده پوشى ور امیر تا جدارى
دوش با خارى گلى مى گفت در طرف گلستان *** تا پى آزار خلق استى به چشم خلق خارى
هان میان قدرتت بى قدرتى را رنجه سازد *** اى که بهر امتحان یک چند صاحب اقتدارى
که توانى شد حریف مرگ چون از در درآید *** گر به قوّت رستم زالى تو یا اسفندیارى
گه گهى آهسته ران دلجوئى ازواماندگان کن *** این دو روزى را که بر رخش توانایى سوارى
عافیت بادت رفیق راه منزل تا به منزل *** اى که از پاى صفا کوى وفا را رهسپارى
اى فلک بى اعتبار آنست کو دل بر تو بندد *** با وجود اینکه مى داند تو خود بى اعتبارى
اى سخن پرور صغیرى گرچه در صورت ولیکن *** صد هزارت آفرین گلزار معنى را هزارى
۵ و ۶. الأوّل و الآخر:
وجود مقدّس او اوّل بدون ابتدا و آخر منهاى انتهاست، یا نسبت به تمام موجودات اوّل وجود است، که تمام موجودات وجود خود و هستى خویش را از وى گدائى مى کنند. و باز نسبت به همه آخر است به این معنا که کلّ موجودات برگشت و رجوعشان به حضرت اوست.
و نسبت به منازل سلوک او اوّل است به این معنا که اوّل مایه اوّل منزل سالک عارف، معرفت و بصیرت نسبت به وجود مقدّس اوست و غیر توحید و توجه به آن محبوب هیچ چیز دیگر قادر به حرکت دادن انسان به سوى واقعیات و منازلى سلوک نیست. و او آخر است به این معنا که رسیدن به وصال او و قرب حضرتش آخر درجه اى است که عارف به آن مى رسد.
مقصد و مقصد نهائى و آخرین آرزوى عارف و عاشق، مرجع و مصیرِ مجذوب واله حضرت اوست، که در همه شئون و همه امور و همه حالات اوّل و آخر اوست.
غیر دلدار وفادار کسى دیگر نیست *** نیست اغیار و بجز یار کسى دیگر نیست
نیست در راسته بازار جهان غیر یکى *** خویش را اوست خریدار کسى دیگر نیست
دیده دل بگشا تا که ببینى به عیان *** که بجز واحد قهّار کسى دیگر نیست
اهل عالم همه مستند ز صهباى فنا *** غیر آن ساقى هشیار کسى دیگر نیست
چشم بر هر چه گشودیم ندیدیم جز او *** شد یقین آنکه در این دار کسى دیگر نیست
هان که بازى ندهد عشوه بیگانه تو را *** آشنا اوست جز او یار کسى دیگر نیست
اوست باقىّ و دگرها همه در وى فانى *** اوست در جمله نمودار کسى دیگر نیست
کو کسى تا که کند غور سخن هاى مرا *** بجز از صاحب گفتار کسى دیگر نیست
فیض از صاحب گفتار مزن دم زنهار *** غیر دیار در این دار کسى دیگر نیست
۷. السمیع:
صدائى بر حضرتش پنهان نیست، سرّ و نجوا، آشکار و پنهان را مى شنود، دقیقتر از سرّ و نجوا هم براو پوشیده و مخفى نمى باشد، صداى پاى مورچه سیاه بر سنگ سخت، در شب تاریک برایش آشکار است، او شنونده حمد حامدین، دعاى نیازمندان، ناله عاشقان است، او با همه و در کنار همه است، او به فرموده خودش در قرآن از رگ گردن به انسان نزدیکتر است، او شنواى صداى نیت و اراده قلب موجودات زنده است.
آنى تو که حال دل نالان دانى *** احوال دل شکسته بالان دانى
گر خوانمت از سینه سوزان شنوى *** ور دم نزنم زبان لالان دانى
انسان اگر صدا و نداى حق را از قرآن بشنود، اگر صداى دعوت انبیا و ائمّه را که صداى دعوت به سوى رشد و کمال و آبادى دنیا و آخرت است شنوا باشد، اگر به حرف حق و صدا نداى هدایت گوش فرا دهد، و از این طریق در سلامت قلب و نفس و اخلاق و عمل بکوشد، از اسم سمیع حظ برده و بهره مند شده است.
شکر و سپاس نعمت گوش به این است که به سخن حق و قول صواب و گفتار آموزنده گوش دهى، چنانکه اولیاء حق اینچنین بودند، و امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبه متّقین در حق آنان فرموده است:
وَ قَفُوا أسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ لَهُمْ.
گوش هاى خود را وقف شنیدن علومى کردند که براى آنان در جهت سعادت دنیا و آخرتشان سودمند است.
عبد باید توجه داشته باشد که حضرت محبوب سمیع است، بنابراین لازم است در تمام مدّت عمر و در کلّیه آنات و لحظات از سخن لغو و حرف باطل و هر کلامى که مولایش رضایت ندارد بپرهیزد که او سمیع است و سرّ و نجواى عبد بر آنجناب معلوم و روشن.
اى آن که با وجود تو دیگر وجود نیست *** ذاتى به جز تو در خور حمد و سجود نیست
تحصیل حاصل است تمنّاى جود تو *** بر ما هر آنچه از تو رسد غیر جود نیست
تو در درون جانى و آنجا که وصل توست *** صحبت ز قرب و بُعد و نزول و صعود نیست
در غیب و در شهود بسى کرده اى سیر *** غیر از هُویت تو به غیب و شهود نیست
عام است رحمت تو که ظاهر ز کاینات *** جز جلوه عَطوف و رئوف و ودود نیست
تو پادشاه و کشور هستى از آن توست *** ملک تو در احاطه مرز و حدود نیست
حل کن به لطف بى حد خود مشکل صغیر *** اى آن که جز به دست تو حلّ عقود نیست
۸. البصیر:
او تمام واقعیات و حقایق غیب و شهود را مى بیند، و ریز و درشتى از وى پنهان نیست، پنهان و آشکار براى او فرق نمى کند، خلوت و جلوت براى حضرتش یکسان است، خانه هستى با تمام موجودات مُلکى و ملکوتیش در محضر مقدّس او حاضر است.
عبد اگر به مفهوم بصیر توجه کند، از ارتکاب هر گناهى در هر کجا که باشد چشم مى پوشد، چرا که گناه در محضر مولاى بصیر مى بیند، و عبد باحیا حاضر نمى شود در برابر دید مولایش مرتکب کارى شود که محصول آن کار غضب و خشم محبوب او و جدایى از رحمت و عنایت و لطف و مرحمت و کرم آقاى اوست، که آقاى او به ظاهر و باطن عالم و به خلوت و جلوت هستى بصیر و بیناست.
۹ و ۱۰. القدیر و القاهر:
آن ذات مستجمع جمیع صفات کمال، قدرت و غلبه اش بى نهایت در بى نهایت است، او قادر و قاهر بر کلّ شىء است.
قدرت به ایجاد بر حفظ و بر هدایت موجودات و غلبه و قهر بر آنها در هر حیثیت و شرایطى که باشد وقف وجود مقدّس اوست.
به وجود مى آورد، سر پا مى کند، نظام مى دهد، منظّم مى نماید، زمان عنایت مى فرماید محصول فعلش مى شود جهان، آنگاه بر جهان و جهانیان از هر حیث غلبه دارد، سپس به هم مى زند، در هم مى ریزد، خاموش مى نماید و دوباره به صورت دیگر سر پا مى کند، نظام مى دهد، منظّم مى نماید، تمام اوّلین و آخرین را حاضر مى کند محصول فعلش مى شود قیامت، قیامتى که بر هر چیز آن غالب و قاهر است و احدى را از جنّ و انس و مَلَک از ظلّ حکومتش راه فرار نیست که اون قادر و غالب و قدیر و قاهر است.
وَبِقُوَّتِک الَّتى قَهَرْتَ بِها کلَّ شَىْء.
چون بخواهد بیافریند مى آفریند و موجود را از موجود شدن راهِ امتناع نیست، و چون بخواهد بگیرد مى گیرد که موجود را برابر قهر و غلبه اش جز محکومیت و ذلّت چیزى نیست، او بر همه و همه چیز قادر و بر همه و همه چیز غالب است و احدى از موجودات در برابر قدرت و قهرش هیچ قدرت و قهرى ندارند.
عبد اگر قدرتش را در عبادت و خدمت به خلق به کار بگیرد و از نیروى خود جز در راه خیر و سلامت استفاده نکند و بر شهوات و غرائز و امیال غلط و هواى نفس غالب باشد و خواسته هاى شیطانى از هر کس و هر چه با شد مقهور قهرش گردد، از معنا و مفهوم دو اسم قدیر و قاهر بهره برده و استفاده کرده است.
گوشه گیرانى که دل در خلوت دل کرده اند *** رشته جان را خلاص از مُهره گِل کرده اند
کارفرمایان که دئنبال تکلّف مى روند *** زندگى خویش را بر مرگ مشکل کرده اند
اهل دنیا در نظر بازى به اسباب جهان *** حلقه اى هر لحظه افزون بر سلاسل کرده اند
از ورق گردانىِ افلاک فارغ گشته اند *** خورده بینانى که سیر نقطه دل کرده اند
گوشه گیرانى که دل را از هوس نزدوده اند *** خلوت خودئ را ز فکر پوچ محفل کرده اند
دوربینانى که نبض ره به دست آورده اند *** خار را از پاى خود بیرون به منزل کرده اند
از پى روپوش واصل گشتگان همچو جرس *** ناله هاى خون چکان در پاى محمل کرده اند
لنگر تسلیم از دست تو بیرون رفته است *** ورنه از موج خطر بسیار ساحل کرده اند
در بهار بى خزان حشر با صد شاخ و برگ *** سبز خواهد گشت هر تخمى که در گِل کرده اند
۱۱ و ۱۲. العلىّ الأعلى:
اوست آن وجود مقدسى که رتبه اى فوق رتبه او نیست. او مسبّب اسباب، و معلِّل علل و مکمِّل کاملین و فاعل هر قابل است.
علىّ و اعلاى مطلق اوست، صاحب قدرت و قهر و اقتدار است، علىّ و اعلى بر کلّ شىء است، بزرگتر و برتر از این است که او را شبه و نِدّ و کفو و مِثل باشد.
چون عبد در علم و عمل و اخلاق و معرفت و فضیلت از همجنسان خود برتر شد، از مفهوم این دو حقیقت بهره جسته و از معناى این دو اسم استفاده کرده است.
۱۳. الباقى:
وجود مبارکى است که موجودیتش از خود اوست، و واجب بالذّات است. حادث نشده تا فانى شود، که فنا نتیجه حدوث است.
این وصف را چون در ذهن اضافه به گذشته کنند موصوفش را قدیم، چون اضافه به زمان آینده کنند موصوفش را باقى نامند.
او باقى مطلق است به این معنا که وجودش عبدى است و براى حضرتش نهایت نیست، و قدیم مطلق است به این معنا که اول ندارد. اینکه مى گوییم واجب الوجود، یعنى ازلى و ابدى.
عبد با تسلیم شدن به حضرت او و آراسته شدن به واقعیات الهیه، بقاء همراه با نعیم مقیم پیدا مى کند و به ابدیت پیوند مثبت مى خورد.
آن کو به در تو سر نهادست *** پاى از دو جهان به در نهادست
در دام غم تو طایر وهم *** با بال شکسته پر نهادست
سلطان که به سکه نقش نامش *** بر چهره سیم و زر نهادست
تا باشدش آب روى حاصل *** بر خاک در تو سر نهادست
عاشق چه کند چو اندر این ره *** از بهر تو پاى در نهادست
بارى بکشد به پشت همّت *** چون روى بدین سفر نهادست
بیچاره سرى گرفته بر دست *** پاى از همه پیشتر نهادست
از بهر مراد دل در این راه *** جانیست که در خطر نهادست
عاشق سر خدمتى عجب نیست *** در پاى رقیب اگر نهادست
در پیش رخ تو عقل کورى است *** کش آینه در نظر نهادست
گر جان برود تفاوتى نیست *** اندر لبت آن اثر نهادست
خورشید و مهت نمى توان گفت *** در من خرد این قَدَر نهادست
آن خشک لبى که دست عشقت *** داغى ز تو بر جگر نهادست
از خون جگر بر آستانت *** صد نقطه به چشم تر نهادست
۱۴. البدیع:
او مُبدعِ بدایع و به وجود آورنده اشیاء بدون نسخه بردارى از مثل و مانند است. هر موجودى را ابداعاً به وجود مى آورد. در به وجود آوردن موجودى، مماثل لازم ندارد، در پدید آوردن اشیاء نیاز به ماکت ندارد، اراده مى کند و به وجود مى آورد و در هر صورت و شکلى که بخواهد بدون توجه به مثل، به موجود مى دهد.
او را قبل از خودش مثلى نیست، و هر چه بعد از اوست به قدرت حضرتش ایجاد شده، پس او بدیع مطلق است و او را این حقیقت ازلى و ابدى است.
اگر براى عبد در عبودیت و ایمان و اخلاق مثلى معهود نباشدن از این صفت بهره گرفته و از این حقیقت سود برده است، چنانکه براى نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله به خاطر حقایقى که در وجود خود او بود و براى ولایت امیرالمؤمنین علیه السّلام به خاطر واقعیاتى که در او تجلّى داشت در گذشته از زمان مثلى معهود نبود و در آینده هم نخواهد بود، که نبوّت آن جناب و ولایت آن حضرت دو امر بدیع از بدایع حضرت حقّ است.
۱۵. البارى:
او خالق خلایق، و بارى بَرایا، و مُکوِّن اکوان، و به وجود آورنده سماوات و ارضین و موجودات مُلکى و ملکوتى و غیبى و شهودى است.
اگر عبد با تصفیه خود و تخلیه و تجلیه و تحلیه و آراسته شدن به حقایق معنویه و اعمال صالحه به مقام قرب حضرت او برسد به اذن او مى تواند در امر خلق و در مسائل تکوینیه دخالت کند، چنانکه در سوره آل عمران به این معنا اشاره فرموده است.
«وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکم بِآیه مِن رَبِّکمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکم مِنَ الطِّینِ کهَیئَهِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیکونُ طَیراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکم بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکمْ إِنَّ فِی ذلِک لآیهً لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».(۱)
عیسى را به رسالت به سوى بنى اسرائیل فرستاد، به آنان گفت: من از طرف خداوند معجزه آورده ام و آن معجزه این است که از گِل مجسّمه پرنده اى ساخته و بر آن بدمم تا به امر خدا پرنده زنده اى گردد، کور مادرزاد و مبتلا به پیشى را که طب از معالجه آن عاجز است به امر حق شفا مى دهم، مردگان را زنده مى کنم و به شما خبر مى دهم که در منازلتان چه مى خورید و چه ذخیره مى نمایید. این معجزات نشانه حقانیت من است اگر اهل ایمان هستید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آل عمران، ۴۹.
۱۶. الأکرم:
وجود مقدّس او بخشنده تر، بزرگوارتر و بلندنظرتر از آن است که کسى بتواند به حساب بیاورد.
در این زمینه تمام عقول عاجزند، و حسابگران جهان از به حساب کشیدن این حقیقت ناتوانند.
کرم و کریمى و اکرمیت او را نهایت و حدّى نیست. او اکرم الأکرمین است. جهان هستى با تمام موجودات مُلکى و ملکوتیش در کنار سفره کرامت و بزرگوارى و بخشایشگرى او نشسته اند و هر کس به اندازه طاقتش از سفره مادّى و معنوى او بدون اینکه منعى به دنبالش باشد استفاده مى کند.
اى همه خلق تو و پاک از همه *** نقد وجود از تو و خاک از همه
نغمه طراز چمن وحدت است *** زیور شبه تو محالیت است
ذات تو مفتون اثرهاى تو *** علم تو حیران تماشاى تو
صورت از آوازه جود تو مست *** معنى از اوصاف تو کوتاه دست
از تو بود روز و شب الفت گراى *** عنبر و کافور بهم دوش ساى
عطر بهار از تو معنبر اساس *** شاهد باغ از تو معطّر لباس
طبع تحمّل ز تو آرام گیر *** گوش تغافل ز تو زیبق پذیر
عقل به بازار تو کاسد متاع *** عشق به بزم تو پریشان سماع
نرگس شهلاى ز جام تو مست *** طرف کله زان به رُعونت شکست
دست بلا از تو گراید به خون *** روى حیا از تو بود لاله گون
شاهد ایمان ز تو بس روسفید *** کفر سیه روز تو مست امید
رهبر کوى تو عبودیت است *** تاج صفات تو الوهیت است
برگ اجابت ز دعا واستان *** رایحه گل ز صبا واستان
جلوه معنى ز صور بازگیر *** در ره وحدت به هنر باز گیر
تا کند این زمزمه هر مشت خس *** کى تو سزاوار بهشتىّ و بس
مستى و کیفیت مستى تویى *** هستى و اندازه هستى تویى
در حرم رازِ تو محرم تو بس *** جوله به خود کن که تو را هم تو بس
ما همه لب تشنه فرمان تو *** برگ رضا بسته ز بستان تو
شادنشینان ملول توایم *** نامزد رد و قبول توایم
زهر غم و شهد طرب نعمت است *** هر چه دهى مایه صد نعمت است
منّت جاوید تو برهان ما *** نور تو در سینه ایمان ما
سینه عرفى حرم راز توست *** کبک دلش زخمى شهباز توست
عبد کریم، عبد بخشایشگر، عبد بزرگوار و بلندنظر، بنده سفره دار، بنده چشم پوش، انسان آقا و باکرامت، و آن که در جمع خصال ستوده و مایه هاى بزرگوارى کوشیده است از کرم حق و اکرمیت حضر رب نشانه گرفته و رنگ حضرت محبوب را به خود زده است.
۱۷ و ۱۸. الظاهر الباطن:
به آیات آفاق و انفس که از شواهد قدرت حضرت اوست و به آثار حکمت و بینات و حججش که تمام ملائکه و جنّ و انس از آوردن مانند آنها چه کوچک و چه بزرگ، چه آسان و چه سخت، چه ظاهر و چه باطن عاجزند، براى همه ظاهر است. وى را در آیینه آیاتش مى توان دید، و او را از طریق دلایل عقلى مى توان مشاهده کرد.
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن *** آینه خوان جهان او به همه روبروست
وجود مقدّس حضرت سید الشهداء علیه السّلام در دعاى بى نظیر عرفه به پیشگاه حضرتش عرضه مى دارد:
أیکونَ لِغَیرِک مِنَ الظُّهُورِ ما لَیسَ لَک حَتّى یکونُ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک؟ مَتى غِبْتز حَتّى تَحْتاجَ إلى دَلیل یدُلُّ عَلَیک؟ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکونَ الاْثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ إلَیک.
بار پروردگارا، در آن هنگام که حالت زودگذر روانیم را کنار مى گذارم و به خود آمده و با دقّت مى نگرم مى بینم روشنائى جمال و جلالت در جهان هستى آشکارتر از هر چیز است، و براى آن وجود خفا و پوشیدگى نیست که تا چراغى سر راهم بیگرم و بارگاه ربوبى تو را جستجو نمایم، زیرا هر آنگاه که حقیقتى را دلیل راهم فرض مى کنم با کمى تأمّل درک مى کنم که سازنده همین دلى و فروزنده همین چراغ راه تویى.
اگر به طور مستقیم و ناخودآگاه اعضاى مادّى کالبدم را مورد توجه قرار دهم، غیر از مشتى گوشت و استخوان و رگ و پى و خون نخواهم دید، ولى همین که اعضاى بدن را با خودآگاهى درک برمى نهم در این موقع مى بینم اول خود را درک نموده ام سپس اعضاء کالبدم را که چراغ راه به سوى درک “من” مى باشند.
خدایا، چگونه مى توان تصوّر نمود که نقطه اى از نقاط جهان طبیعت بى اشراق فیض تو بتواند به وجود خود ادامه بدهد؟ مگر جهان طبیعت مى تواند از ذات خود حرکتى و قانونى و سیستمى بسازد؟!
از بامدادان تا شبگیر ظلمانى، دیدگانم بر این صحنه بیکران طبیعت باز است، اَشکال و الوان را مى بینم، کوچک و بزرگ و حرکات و سکنات و زشت و زیباها را نظاره مى کنم، همه چیز را مى بینم و این نظاره را با تمام جرأت بینائى مى نامم.
خداوندا، آیا حقیقهً دیدگان من باز است و مى بینم؟ اگر دیدگان من باز است چرا نظارت تو را از همین بود و نمودها که بر دیدگانم مى تابد مشاهده نمى کنم؟
پس چرا آنگاه که احاطه وجودى تو را بر تمام موجودات به یاد مى آورم پلکهاى چشمان درونى و برونیم روى هم مى افتند و شب پرهوار خورشید فروزان را نادیده مى گیرم؟
اى روشنایى بخش دیده ها، دست عنایتى فرود آر و با مهر خداوندیت نورى فرا راه این چشمان خیره بیفشان تا نظارت تو را بر تمام این کاینات و اشراق نور تو را بر دیدگانم درک کنم.(۱)
عَمِیتْ عَینٌ لا تَراک عَلَیها رَقیباً.
کور است آن دیده اى که نظارت تو را بر خود درک نمى کند.
باطن، به این معناست که وجود مقدّسش پنهان از اوهام است، که دست عقول جزئیه و اوهام و خیالات و افکار و اندیشه ها به ساحت مقدّس او نمى رسد. کنه ذات حضرتش بر احدى معلوم نیست، دیدگان دل نسبت به آن جناب در حیرت است و آن ذات یگانه را درک نمى کند. او باطن کلّ باطن و محتجب کلّ محتجب است، بالذاتْ باطن است و ظهور حضرتش به آیات و نشانه هاى اوست. به افعال و آثار و عجایب و حکمتهایش او را مى بینند و ظهورش را با قدرت قلب و عقل حس مى کنند، ولى از علم و آگاهى و بصیرت به باطن ذاتش عاجزند.
عبد چون آثار اخلاقى و ایمانى و عمل را در میان مردم از خود ظهور داد، و براى همنوعانش در تمام زمینه هاى کرامت و فضیلت اسوه شد، و براى انجام مناجات و عبادات و استغفار به خلوت شب پناه برد، و به دور از دیده بینندگان به بساط دعا و توبه و حال و ندبه و گریه و نماز شب نشست از دو حقیقت اسم ظاهر و باطن نیرو گرفته و بهره برده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “نیایش حسین در عرفات”، ص ۷۹.
۱۹. الحىّ:
وجود مبارکش فعّال و مدبّر است و بذات خود حىّ است. موت و فنا به پیشگاه مقدّس او راه ندارد و هیچ نیازى به علل و عوامل حیات براى او نمى باشد.
جمیع مدرَکات در سایه ادراک حضرت اوست و جمیع موجودات در ظلّ فعل او هستند.
عبد چون به وسیله علوم و معارف عقل خود را زنده کند و حیات علمى ببخشد، و قلب و باطن خویش را به حالات الهى و احساسات ملکوتى از مردگى نجات بخشد، و بر اثر ایمان و علم صالح به حیات طیبه برسد، از اسم حىّ و نور مفهوم آن بهرهور شده و ظاهر و باطنش منوَّر گشته.
مردان خدا جز ز خدا دل ببریدند *** در آینه جز طلعت معشوق ندیدند
در راه طلب پاى ارادت بفشردند *** تا شاهد مقصود در آغوش کشیدند
از سر بگذشتند و ز پیمان نگذشتند *** وز جان ببریدند و ز جانان نبریدند
از دور فلک جز ستم و رنج نبردند *** وز جام قضا جز غم و محنت نچشیدند
گه پرده نشینان حریم ملکوتى *** گه چون مه و خورشید در آفاق دمیدند
در کوى وصال از لب معشوق وفادار *** جز زمزمه عشق و محبّت نشنیدند
زین خانه بدان خانه از این کوى بدان کوى *** با خسته دلى از پى محبوب دویدند
سر در قدم یار نهادند و ز بازار *** جز بار غم دوست متاعى نخریدند
اى بنده حق دامن این سلسله برگیر *** کین سلسله جز راه حقیقت نگزیدند
آنان که نکشتند به دل دانه تقوا *** از خرمن حق خوشه توفیق نچیدند
بر مسند آزادى و عزّت ننشستند *** آنان که به تن جامه ذلّت ندریدند
پرهیز کن از صحبت یاران منافق *** کاین مردم سرگشته به جایى نرسیدند
زنهار رسا پیرو مردان خدا باش *** کاندر همه احوال خدا را طلبیدند
۲۰. الحکیم:
او به ظاهر و باطن هستى آگاه است و افعال و فعل آن حضرت در کمال اتقان و محکمى است و فساد در عمل و فعل او به هیچ وجه راه ندارد.
عبدى که اعمالش بر اساس معرفت و نیت خالص باشد، و معلوم عقل و قلب او افضل علوم و اجلّ آن که حضرت “اللّه” است مى باشد، و خداترسى او در آن حدّ است که وى را به اجراى دستورات حکیم على الاطلاق وادار مى کند و از محرّمات و منهیاتش باز مى دارد حکیم است و در حقیقت از نور حکمت حضرت مولا برخوردار.
۲۱. العلیم:
حضرتش علیم بنفسه است، عالم به سرایر، مطّلع بر ضمایر و علم و آگاهى جنابش محیط به کلّ شىء است.
مثقال ذرّه اى از وجود مقدّسش مخفى نیست، به تمام اشیاء قبل از به وجود آمدنش و بعد از حدوثش آگاه است.
سرّ و آشکار، ظاهر و باطن، اوّل و آخر، انجام و عاقبت، دقیق و جلیل (ریز و درشت)، حاضر محضر اوست.
«وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لاَیعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَه إِلاَّ یعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّه فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْب وَلاَ یابِس إِلاَّ فِی کتَاب مُبِین».(۱)
و کلیه خزائن غیب در پیشگاه اوست، کسى جز خدا بر آن آگاه نیست، آنچه را در خشکى و دریاست مى داند، و برگى از درخت نمى افتد مگر اینکه به آن آگاه است، و نه هیچ دانه اى در زیر تاریکى هاى زمین و نه هیچ تر و خشکى جز آنکه در کتاب مبین قرار دارد (و خدا آن را مى داند).
عبد چون به جنگ جهل رود، و به عرصه گاه دانش و معرفت راه یابد، و از مبدأ و معاد مطّلع گردد و انبیا و ائمّه و قرآن و حلال و حرام و طریق زندگى صحیح را بشناسد از رنگ علیمى حق رنگ گرفته و متخلّق به اخلاق حضرت محبوب شده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- انعام، ۵۹.
بر در میخانه افتادیم مست *** چشم پوشیدیم جز یار آنچه هست
تا که شد دل با وجودش آشنا *** در نظر غیرش نماید خوار و پست
خانه دل روفتم از هر خسى *** تا تواند دلبرم تنها نشست
این دل غمگین گرفته همچو ماه *** مهر او تابید ظلمت تنها شکست
نور خورشید ار نتابد قرص ماه *** روشنى را از کجا آرد به دست
بسته ام پیمان عشقش از ازل *** رشته محکم که مى توان گسست
سر نثار خاک پاى دوست باد *** چیز نشمارم چنان کالاى پست
۲۲. الحلیم:
اوست آن وجود مهربانى که معصیت عباد را مى بیند و مخالفت آنان را با انبیا و ائمّه و قرآن مشاهده مى کند، ولى بر آنان غضب نمى نماید و در عقوبت بدکاران عجله نمى کند بلکه به آنان مهلت توبه و بازگشت مى دهد.
عبد باید در برابر آزار و اذیت وا شتباه زن و فرزند و اقوام و خویشان و برادران و خواهران مسلمان و سایر مردم داراى حلم و بردبارى و حوصله باشد و به آنان مهلت دهد تا به اشتباه پى برند و به عرصه گاه حیا و خجالت درآیند.
عبد چون نسبت به مردم حلم ورزید و در برابر پیشامدها و ناگواریها حوصله و بردبارى به خرج داد آراسته به مفهوم اسم حلیم شده و به مقام قرب دوست نزدیک شده است.
۲۳. الحفیظ:
او حافظ خانه هستى و ظاهر و باطن جهان و غیب و شهود و مُلک و ملکوت است.
حافظِ تعادل نیروهاى متضاد چون حرارت و برودت و ترى و خشکى در وجود موجودات زنده است. حافظ تمام اشیاء و عناصر و حیوان و انسان از انواع بلاها و مصائب و علل مرگ و فناست. حافظ تداوم و بقاء موجودات بر صفحات کتاب هستى است.
حافظ دانه هاى نباتى در زیر خاک از فساد، و روئیده ها و گلها و درختان و میوه ها و حیوانات برّى و بحرى و جوّى از انواع خطرهاست.
حافظ سماوات و ارض و میلیاردها ستاره در فضاى بیکران و حافظ هواى زمین و آب دریاها و تمام موجودات ریز و درشت و ذرّه بینى و غیر ذرّه بینى است، و قدرت حفظ جناب او محیط بر نهان و آشکار عالم و تمام موجودات خانه خلقت و آفرینش است.
عبد اگر ظاهر و باطن و افعال و اخلاق و عقاید خود را از هجوم خطرات با کمک و عنایت حضرت او حفظ کند، متحقّق به این حقیقت شده و قابلیت سعادت دنیا و آخرت را پیدا کرده است.
تکیه دارم بر تو و از مکر دشمن ایمنم *** دامنت از دست نگذارم خدایا تا من
بنده اى ناچیز امّا چون خداى من تویى *** حیف باشد پیش گردون سر فرود آوردنم
خلق کردى روزیم دادى عزیزم داشتى *** شکر یک از صدهزاران نعمتت را چون کنم
بى نیازم کن به لطف خویشتن از این و آن *** تا خیال منّت دونان نلرزاند تنم
گر به غیر امّیدوارم نا امیدم کن از او *** تا به خود آیم دل از عاجزتر از خود برکنم
برکنارم دار از حبّ مقام و حرص و مال *** تا بماند پاک از آلودگى ها دامنم
این که تشخیص زیان و سود خود کمتر دهم *** چیست جز بى صبرى از پیشامدى آزردنم
لطف ها کردى که شکر آن نگفتم اى عجب *** وز بلاى اندکى بر چرخ بر شد شیونم
صبر و تسلیم و رضا را رهبرم کن تا دگر *** حرص و خودخواهىّ و سرمستى نگردد رهزنم
خاطر مورى مباد آزرده از دستم ولى *** دوست مید ارم که باشد بدنهادى دشمنم
چشم عبرت بین عطا فرما که پیش از آزمون *** بارى از احوال مردم دیده گردد روشنم
۲۴. الحقّ:
حق به معناى مُحق، ثابت، یقین، قطع، عدل، موجود ثابت، مصدر، سلطنت، حزم، تدبیر، واقع شدن حتمى، واقع بودن قطعى و مقابل باطل آمده است.
آرى حضرت او بر تمام ظاهر و باطن هستى ذى حق است، وجودش ثابت و قطعى و یقینى است.
عدل محض است، مصدر هستى است، سلطان آفرینش است، حزم و تدبیرش بر تمام خلقت حاکم است و وجودش واجب بالذّات مى باشد.
ممتنع بالذّات مطلقاً باطل است، واجب بالذّات مطلقاً حق است، و ممکن بالذّات که واجب بغیر است مثل تمام موجودات از جهتى حق و از جهتى باطل است.
از حیث ذات که وجودى براى او نیست باطل، و از جهت استفاده وجود از واجب الوجودْ حق است.
او ازلاً و ابداً حق مى باشد و غیرش بالذّات باطل و با تکیه اش به آن جناب حق است.
هر حقیقتى منشأش اوست و احقّ حقایق جناب حق است.
عبد باید ذات خود را هالک و باطل ببیند و غیر وجود مقدّس حضرت ربّ العزّه را حق نبیند.
چون خود را از جهت ذات باطل دید و هر چه را در خویش مشاهده کرد از آنجناب دانست، به راه خیر و کمال افتاده ودست از دامن رحمت محبوب نخواهد کشید.
آنان که به خودیت و منیت گرفتارند در حقیقت دچار مایه تمام امراضند و براى آنان از خطرات و وساوس و حیله هاى شیطانى و هواى نفس و غرور و تکبّر مصونیتى نیست.
زهى نام تو ورد هر زبانى *** از آن در هر زبانى داستانى
ز تو دلهاى ما گنجینه راز *** زبان ما به حمدت نکته پرداز
تویى کاین نقش هاى پیچ در پیچ *** ز صنع خود پدید آوردى از هیچ
تویى کافراختى این طرفه خرگاه *** ندادى بر حریمت عقل را راه
تویى کافروختى شمع کواکب *** به شب دادى فروغ از نجم ثاقب
تو دادى چرخ را پیرایه ز انجم *** زمین را زیب بخشیدى به مردم
تو صیقل برزدى مرآت مه را *** تو دادى نور شمع صبحگه را
تویى کاندر رحم از قطره آب *** بپروردى بسى ماه جهانتاب
تو کردى ماه را شمع شب افروز *** ز خور پیرایه بستى بر رخ روز
اساس چرخ را بر پا نمودى *** فلک را دُرج گوهرها نمودى
به چرخ افروختى بس مشعل از نور *** نمودى رازشان از خلق مستور
به عالم گر گدا گر پادشاهند *** همه بر وحدت ذاتت گواهند
اگر چه در مکان در مى نیایى *** ولى خالى نباشد از تو جایى
به عقل کس نگنجد حدّ ذاتت *** خرد قاصر ز ادراک صفاتت
۲۵. الحسیب:
این اسم مبارک به این معناست که حضرت او کفایت کننده هستى و بخصوص بندگان خود از همه چیز است.
عبد چون به این حقیقت واقف شود از قید تمام بتهاى جاندار و بى جان آزاد گردد و به حریت واقعى رسد، چرا که غیر حضرت او کفایت کننده نیست.
معناى دیگرش این است که آنجناب احصاء کننده کلّ شىء است و حساب همه مخلوقات به دست باکفایت اوست.
معناى دیگرش این است که در قیامت به حساب تمام اعمال بندگن مى رسد و به تمام آنها جزا مى دهد.
عبد با توجه به این معانى، در تمام امور به او تکیه مى کند و حساب وجودو رزق و روزى و امور خود را از او مى داند و به اعمال و اخلاق و عقاید خود که در فرداى قیامت به حساب خواهد آمد توجه مى کند که درست و صحیح انجام گیرد و از خطرات شیاطین ظاهرى و باطنى محفوظ و مصون ماند.
عبد با نظر به این اسم باید توجه و همّت و اراده اش را فقط و فقط متوجه حضرت رب کند و غیر او را اراده ننماید، حتّى همّت و توجّهش را از بهشت و جهنم برگیرد و یکپارچه غرق در حضرت او شود و فانى آن ذاتِ باقى گردد.
۲۶. الحمید:
وجود مبارکش ستوده صفات، ستوده اسماء و ستوده افعال است، که حمید به معناى محمود آمده.
حامِد ذات خود است ازلاً و ابداً و عبادش او را بر نعمت و غیر نعمت ستایش مى کنند.
عبد حمید آن عبدى است که عقاید و اخلاق و اعمالش کلاّ قابل ستایش باشد، چنین عبدى محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سایر انبیا و ائمّه و اولیا و عباد صالح حقّند.
۲۷. الحفىّ:
این حقیقت صفت کسى است که اشیاء را آنطور که شایسته است مى شناسد و نوازش کننده و ارائه دهنده نیکى و برّ و احسان است. آن وجود مقدّس که ازلاً و ابداً چنین است حضرت ربّ العزّه است و بر عبد است که این مامور را از جناب او درس گرفته و نسبت به خلق خداوند اعِمال نماید تا به اخلاق جناب حق آراسته شده باشد.
۲۸.الرب:
این مقدّس در قرآن مجید و دعاها و روایات، بیسیار زیاد آمده است و محقّق از عرفا آن را اسم اعظم دانسته و کلید حلّ هر مشکلى قلمداد کرده اند.
البتّه حقیقت و مصداق این کلمه که جان هستى و مالک الملک خلقت و تکیه گاه آفرینش است اسم اعظم مى باشد نه حرف “راء” و “باء”.
ربّ در لغت به معناى مالک و مربّى است. وجود مقدّس حضرت محبوبْ مالک تمام هستى و مربّى جمیع موجودات آفرینش است.
عبد اگر توجّخ به این معنى کند از قید بندگى ارباب باطل رها شده و سر به هیچ مکتبى جز اسلام که مربّى و معلّم آن خداست فرود نمى آورد.
مالک ذاتى و حقیقى عرصه هستى و مربّى واقعى تمام موجودات ظاهرى و باطنى “اللّه” است، بنابراین معنا ندارد انسان در برابر غیر او به عبادت و بندگى برخیزد و از مدرسه اى جز مکتب او درس بگیرد.
انسان وقتى از هوا و هوا پرستان ببرد و از تعالیم غلط و باطل شیاطین بگریزد به فرموده قرآن مجید آل عمران “ربّانى” مى شود و از فیوضات الهیه بهره مند شده به حقیقت جهان و روح هستى متّصل مى گردد.
دانى که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن *** در کوى او گدائى بر خسروى گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن *** از دوستان جانى مشکل توان بریدن
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ *** وانجا به نیکنامى پیراهنى دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن *** گه سرّ عشقبازى از بلبلان شنیدن
بوسیدن لب یار اوّل زدست مگذار *** کآخر ملول گردى از دست و لب گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل *** چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
۲۹ و ۳۰. الرحمن الرحیم:
این دو نام مبارک و پرمعنا مشتقّ از رحمت است و معنایش رحمت واسعه بر بندگان است از جهت رزق و اِنعام برایشان.
رحمت، افاضه خیر به محتاجین و عنایت به آنان است و این صفت از جانب حضرت رب نسبت به بندگان، تامّ و عامّ و کامل است.
تمامیت آن به این است که آن جناب از باب عنایت به عباد، قضاى حاجات آنان را اراده فرموده و نمى خواهد گدائى از پیشگاهش دست خالى برگردد.
عام بودن آن به این است که رحمتش شامل مستحق و غیر مستحق و امور دنیایى و آخرتى و ضرورت و غیر ضرورت مى شود.
کمالش به این است که رحمتش از باب ترحّمى نیست که وضع محتاج و نیازمند، آن را در وجودش برانگیخته باشد، که تغییر و تحوّل در او نیست; و نیز از باب دفع الم و غرض شخصى از وجود مقدّسش نمى باشد بلکه رحمت از باب آقایى و کرامت خود او به بندگان مى رسد.
در روایات اهل بیت آمده:
إنَّ الرَّحمن هُوَ بِجَمیعِ الْعالَمِ، وَالرَّحیمَ بِالْمُؤمِنینَ خاصَّهً.(۱)
به حقیقت که رحمانیتش شامل تمام عالم، و رحیمیتش فقط متوجه مردم مؤمن است.
آراستگى عبد به مفهوم رحمانیت در این است که بندگان غافل از حق و جاهل به قیامت و مسائل الهى ترحّم کند، آنان را با وعظ و نصیحت آنهم از طریق لطف و مهربانى نه جبر و زور، از راه غفلت به راه حضرت حق آورد.
به عاصیان به چشم رحمت بنگرد، معصیت دیگران را همانند مصیبت بر خودش بداند، به این معنا که همچون زحمتى که براى علاج خود مى کشد براى رهایى آنان از معصیت و سخط خدا روا بدارد.
و آراستگیش به رحیمیت در این است که نیازِ نیازمند را برآورده کند، به همسایگان فقیر و محتاج برسد، با مال و آبرو و قدرت و توان و شفاعت و وساطت، دردِ دردمندان را دوا کند و اگر عاجز از همه این امور باشد با دعاى در پیشگاه حق به یارى آنان برخیزد.
در جهان لطف خداوند بود یار کسى *** که گشاید ز عنایت گره از کار کسى
خواهى ار پرده اسرار تو را کس ندرد *** پرده زنهار مکن پاره ز اسرار کسى
تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را *** اى ستم پیشه مزن لطمه به بازار کسى
نکشد هیچ کسش بار غم و محنت و رنج *** آن که در محنت و سختى نکشد بار کسى
طاعتى نیست پسندیده تر از خدمت خلق *** گرد ناکامى ایام ز رخسار کسى
آنچنان دور حقیقت شده از گفته ما *** که دگر ندهد گوش به گفتار کسى
بس که آلوده به تزویر بود کرده ما *** تکیه دیگر نتوان کرد به کردار کسى
گوهر فضل مکن عرضه برِ بى خردان *** نیستم چون دگران بنده دینار کسى
چون رسا خرّم از آنم که در این باغ چو گل *** خون دل خوردم و هرگز نشدم خار کسى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “تفسیر قمّى”، ۲۶.
۳۱. الذارى:
ذارى به معناى خالق است. در “توحید” صدوق است:
ذَرَأ اللّهُ الْخَلْقَ وَبَرَأهُمْ، أىْ خَلَقَهُمْ.
آراستگى عبد به حقیقت این اسم به این است که حقیقهً خود را مخلوق و بنده خالق بداند و در مقام عبودیت و بندگى نسبت به خالق خود به هیچ عنوان فرو گذارى نکند، که تنها و تنها حضرت او مستحقّ عبادت است و بس، که خالق هستى را بر عهده مخلوقْ حقّ ولایت، حقّ اطاعت، حقّ ربوبیت، حق مالکیت و حقّ عبودیت است.
۳۲. الرزّاق:
رزق و روزى را او آفریده و او آن را ب موجودات زنده مى رساند، و آن وجود مقدّس است که وسایل بهره گیرى از روزى را براى صاحبان حیات آماده مى کند.
رزقى که حضرت حق براى بندگان آماده کرده است و رزق است:
رزق ظاهرى و مادّى براى ابدان، و رزق باطنى و روحى براى قلوب.
رزق مادّى، سبزیجات و میوه جات و حبوبات و گوشت حیوانات حلال گوشت است. رزق معنوى و باطنى، علوى و اسرار است که در قرآن مجید و سخنان انبیا و ائمّه منعکس است و آن را با رزق مادّى هیچ نسبت نیست، زیرا حیات ابد و نامحدود به رزق باطنى است و حیات محدود و معلوم به رزق مادّى.
متولّى و بانى هر در رزق خداست، چیزى که هست براى هر کس که قابلیت دارد بسط مى دهد و براى آن که قابلیت نشان ندهد بسط نمى دهد.
عبد باید مظهر اسم رزّاق باشد، به این معنا که خود را در رساندن رزق حق به عباد و بندگان واسط نماید و این واسط بودن را در هر دو نوع رزق رعایت کرده و عنیمت بداند. در حدیث آمده:
أیدِى الْعِبادِ خَزاینُ اللّهِ…
دستهاى بندگان، خزائن خداست و کسى را نمى رسد که درِ خزاین حق را به روى نیازمندان و محتاجان ببندد.
باید دست را خزینه روزى مادّى و زبان را خزینه روزى معنوى قرار داد.
۳۳. الرقیب:
حضرت او حفیظ علیم است، از چیزى در جهان هستى چه در نهان و چه در آشکار غفلت ندارد، ملاحظه او ملاحظه ازلى و ابدى است.
عبد باید به این معنى توجه داشته باشد که مولایش در هر حال و در هر لحظه مراقب ظاهر و باطن اوست.
وَ کنْتَ أنْتَ الرَّقیبَ عَلَیهِم مِنْ وَرائِهِمْ.
عبد باید متوجه باشد که نفس و شیطان دو دشمن خطرناک او هستند و منتظر فرصت که وى را به چاه غفلت و مخالفت با حضرت دوست در اندازد. توجه به مراقبت حضرت حق، انسان را از شرّ این دو دشمن در امان مى برد. وقتى انسان رقیب بودن مولا را دائماً در لحاظ داشته باشد، از پیروى نفس و شیطان سر باز مى زند و با آندو به عشق حضرت محبوب مخالفت مى کند و تمام منافذ و مجارى آنان را به سوى خویش با توجه به رقیب بودن حق سدّ مى کند و از اینکه به وسیله این دو دشمن دچار معصیت و آلودگى شود مى گریزد.
آخوند ملاّ حسینقلى همدانى مى فرماید: آنچه این ضعیف از عقل و نقل استفاده نموده ام این است که اهمّ اشیا از براى طالب قرب، جدّ و سعى تمام در ترک معصیت است. تا این خدمت را انجام ندهى نه ذکرت، نه فکرت به حال قلبت فایده نخواهد داشت، چرا که پیشکش و خدمت کردنِ کسى که با سلطان در عصیان و انکار است بى فایده خواهد بود.
پس اى عزیز چون این کریم رحیم، زبان تو را مخزن کوه نور، یعنى ذکر اسم شریف قرار داده، بى حیائى است مخزن سلطان را آلوده به نجاست و قاذورات غیبت و دروغ و فحش و اذیت و غیرها من المعاصى نمودن، مخزن سلطان باید محلّش پر عطر و گلاب باشد نه نجس مملوّ از قاذورات. و بى شک چون دقّت در مراقبت نکرده اى نمى دانى که از جوارع سبعه یعنى گوش و زبان و چشم و دست و پا و بطن و فرج چه معصیت ها مى کنى و چه آتش ها روشن مى نمایى و چه فسادها در دین خودت بر پا مى کنى و چه زخمهاى منکره به سیف و سنان زبانت به قلبت مى زنى; اگر نکشته باشى بسیار خوب است.(۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “تذکره المتقین”، ص ۱۱۲ – ۱۱۳.
یاران اندر کس نمى بینیم یاران را چه شد *** دوستى کى آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرّح پى کجاست *** خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمى گوید که یارى داشت حقّ دوستى *** حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلى از کان مروّت بر نیامد سالهاست *** تابش خورشید و سعى باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار *** مهربانى کى سر آمد شهریاران را چه شد
گوى توفیق و کرامت در میان افکنده اند *** کس به میدان در نمى آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغى برنخاست *** عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
زُهره سازى خوش نمى سازد مگر عودش بسوخت *** کس ندارد ذوق مستى میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهى کس نمى داند خموش *** از که مى پرسى که دور روزگاران را چه شد
۳۴. الرؤوف:
به معناى شدّت رحمت است، که توضیح مفصّل آن در رحمن و رحیم گذشت.
۳۵. الرائى:
به معناى عالم است و همچنین به معناى مُبصر (بیننده)، که شرح آن در علیم و بصیر رقم زده شد.
۳۶. السّلام:
به این معناست که وجود مقدّسش و ذات بى مانندش از عیب، و صفاتش از نقص، و افعالش از شر، سالم است.
سلامت در تمام امور و در همه جهات و براى همه کس از جانب او صادر مى شود او را عیب و نقص و زوال و انتقال و فناء و موت نیست و آثارى که براى مخلوق است براى حضرت او نمى باشد.
معناى سلامت در لغت، صواب و سداد است. عبد اگر در تمام امور ظاهر و باطنش در طریق صواب و سداد باشد و از غشّ و حقد و حسد و ریا و نفاق و شرک و بد دلى و جبن و حیله و مکر و خدعه و غلّ و سایر اوصاف ناپسند سالم باشد، در حدّ قدرت و توان خودش مشابهت با محبوب پیدا کرده است و در قیامت جایگاهش چنانکه در قرآن مجید آمده است دارالسّلام است:
«لَهُمْ دارُ السّلامِ عِنْدَ رَبِّهِم». (انعام، ۱۲۷)
براى آنان است دار السّلام در نزد پروردگار شان.
۳۷. المؤمن:
وجود مقدّسش مصدر امن و امان در ظاهر و باطن آفرینش است. اوست که تمام طرق منتقى به امن و امان را به روى موجودات عالم باز کرده و اسباب و علل به چنگ آوردن امنیت را در اختیار موجودات زنده قرار داده است.
امن و امان در دنیا از آفات و امراض و مهالک، امن و امان در آخرت از عذاب و نقمات جز از طریق آن حضرت میسّر نیست.
چنانکه در قرآن مجید به کرّات اشاره فرموده علّت امنیت انسان از عذاب و نقمت آخرت، ایمان به حق و عمل صالح است; ایمان و عمل صالحى که در دنیا هم براى خانواده ها و اجتماع ایجاد امن و امان مى کند.
رُوِىَ عَنْ مَوْلانَا الصادقِ علیه السّلام: اَلْمُؤمِنُ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلى أمْوالِهِمْ وَأنْفُسِهِمْ.(۱)
مؤمن کس است که مسلمانان وى را در اموال و جانشان امین بدانند و از جانب وى احساس امنیت کنند.
آرى نصیب عبد از مفهوم این حقیقت باید آنچنان باشد که تمام مؤمنان و مسلمانان و مردم از وى در امان باشند و بلکه در هر خطر و خوفى براى نجات از بلا و ضرر به وى تکیه کنند و در دفع مهالک نفسى و دینى و دنیائى از همّت و اراده و کمک او بهره جویند.
قالَ الصادقُ علیه السّلام: سُمِّىَ الْبارى عَزَّوَجَلَّ مُؤمِناً لاِنَّهُ یؤْمِنُ مِنْ عَذابِهِ مَنْ أطاعَهُ، وَ سُمِّىَ الْعَبْدُ مُؤمِناً لاِنَّهُ یؤمِنُ عَلَى اللّهِ عَزَوَجَلَّ فَیجیزُ اللّهُ أمانَهُ.(۲)
امام صادق علیه السّلام مى فرماید: خالق دو جهان را مؤ من مى نامند چون مطیع را از عذابش امان مى دهد. و عبد را مؤمن مى نامند چون بر خدا امان مى بندد و خداوندش به خاطر ایمان و عمل صالح او جواز امان از عذاب قیامت مى دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “علم الیقین”، ج ۱، ص ۱۱۲.
۲- “توحید” صدوق، ص ۲۰۵.
جز آستان توام در جهان پناهى نیست *** سر مرا بجز این در حواله گاهى نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم *** که تیغ ما بجز از ناله اىّ و آهى نیست
چرا ز کوى خرابات روى بر تابم *** کزین بهم به جهان رسم و راهى نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر *** بگو بسوز که بر من به برگ کاهى نیست
غلام نرگس جمّاش آن سَهى سروم *** که از شراب غرورش به کس نگاهى نیست
مباش در پى آزار و هر چه خواهى کن *** که در شریعت ما غیر این گناهى نیست
عنان کشیده رو اى پادشاه کشور حُسن *** که نیست بر سر راهى که داد خواهى نیست
چنین که از همه سو دام راه مى بینم *** به از حمایت زلفش مرا پناهى نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده *** که کارهاى چنین حدّ هر سیاهى نیست
۳۸. المُهَیمِن:
وجود مقدّسش با علم و استیلاء و حفظش قائم بر اعمال و ارزاق و آجال عباد است.
وجودى که بر کنه تمام امور مُشرِف است و تمام ظاهر و باطن در استیلاى اوست و همه بر قدرت حفظ آنجناب تکیه دارند، او را مهیمن مى خوانند
عبدى که بر اسرار و پنهانیهاى دلش توجه دارد و بر احوال و اوصافش مستولى است و به طور دائم قیام به امور انسانیت و مقتضاى وضع دنیا و آخرتش دارد، بالنسبه به موجودیت خویش مهمن است و از این وصف و اسمى که در رابط با مولایش مى باشد بهرهور است.
۳۹. العزیز:
او غالب غیر مغلوب است، نسبت به چیزى عجز ندارد، قاهر بر کلّ شىء است. وجودى است که مانند ندارد، تمام موجودات با همه وجودشان محتاج اویند و وصول به کنه ذاتش مشکل و یا محال است.
مؤمن باید اینچنین باشد، به این معنا که در خصوصیات ایمانى و عملى نظیرش کمتر یافت شود، درگاه لطفش درگاه عرض حاجات نیازمندان باشد و در برابر دشمنان ظاهرى و باطنى شکستنى برایش متصوّر نگردد، که قرآن مجید مى فرماید:
«وَلِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنینَ».(۱)
عزّت ویژه خدا و رسول او و مؤمنان است.
۴۰. الجبّار:
وجود مبارکى که مشیت و اراده اش بر سبیل اجبار در ظاهر و باطن هستى نفوذ دارد و مشیت احدى از موجودات راه به اراده و خواست او ندارد.
قاهرى است که فوق قهرش چیزى نیست، عظمت و بزرگى و تجبّر و جبروتیت فقط و فقط به او مى برازد و بس. احدى از قبضه قدرتش خارج نیست، و چیزى از میدان جبروتش بیرون نمى باشد، موجودات عرصه هستى بخواهند یا نخواهند تکویناً فرمانبر او هستند.
در میان عباد و بندگان هستند کسانى که از دایره تبعیت از دیگران فراتر رفته و به درجه عالى متبوعیت رسیده اند، به نحوى که دیگران به طور قهر و جبر به هیئت و صورت آنان در مى آیند، چنانکه خواجه انبیا فرمود:
لَوْ کانَ مُوسى حَیاً ما وَسِعَهُ إلاَّ اتِّباعى.
اگر موسى علیه السّلام زنده بود، چاره اى جز پیروى از من در همه امور نداشت.
خیال روى تو در همه طریق همره ماست *** نسیم موى تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدّ عیانى که منع عشق کنند *** جمال چهره تو حجّت موجّه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه مى گوید *** هزار یوسف مصرى فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد *** گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به جاجب در خلوتسراى خاص بگو *** فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است *** همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست
اگر به سالى حافظ درى زند بگشاى *** که سالهاست که مشتاق روى چون مه ماست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- منافقون، ۸.
۴۱. المتکبّر:
وجود مقدّسى که عظمت و بزرگى شأن اوست و کلّ موجودات در پیشگاه بزرگیش باطل و هیچند.
او در مقابل ذات یگانه اش همه چیز را حقیر و کوچک مى بیند، کبریائى و عظمت را جز براى خود نمى داند. نظرش به عباد و موجودات نظر مالک به مملوک، سلطان به رعیت، زنده به مرده، بزرگ به کوچک است، و این گونه نظر وقف حریم کبریائى اوست و کسى را نسزد که با چیزى چون او نظر بیندازد.
کسى که همه چیز را در باطن و اعتقادش نسبت به حضرت او حقیر و کوچک شمارد و حتّى به دنیا و آخرت نظر استقلالى نداشته باشد و از جز او نظر بپوشد از حقیقت این اسم نصیب و حظ برده است.
۴۲. السید:
آقا و بزرگى که اطاعتش بر همگان واجب است، چنانکه از اطاعت و بندگیش سرپیچى کنند به راه هلاکت افتاده و به سعادت دنیا و آخرت خود لطمه زده اند.
در زمینه معناى سید روایتى به مضمون زیر در کتاب “توحید” صدوق آمده است:
قالَ النَّبِىُّ صلّى اللّه علیه و آله: عَلِىٌّ سَیدُ الْعَرَبِ، فَقالَتْ عایشهُ: یا رَسولَ اللّهِ ألَسْتَ سَیدَ الْعَرَبِ؟ فَقالَ: أنَا سَیدُ وُلْدِ آدَمَ و عَلِىٌّ سَیدُ الْعَرَبِ، فَقالَتْ: یا رَسُولَ اللّهِ و ما السَّیدُ؟ قال: مَنِ افْتُرِضَتْ طاعَتُهُ کمَا افْتُرِضَتْ طاعَتى.(۱)
رسول خدا فرمود: على سید و آقاى عرب است. عایشه گفت: آیا شما سید عرب نیستى؟ فرمود: من سید فرزندان آدمم. عرضه داشت: معناى سید چیست که در حقّ على استعمال کردى؟ فرمود: کسى که اطاعتش واجب است چنانکه اطاعت از من واجب است.
هر کس از ایمان بالائى برخوردار شود و در اداى واجبات الهیه بکوشد و از تمام محرّمات بپرهیزد و به اخلاق حسنه آراسته گردد، به مقام سیادت به آن معنائى که رسول عزیر اسلام به عایشه فرمود رسیده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “توحید”، ص ۲۰۷.
۴۳. السُّبّوح:
وجود مقدّسى که از آنچه لایق او نیست پاک و منزّه است و از آنچه جاهلان در حقّش مى گویند برتر و بالاتر است، که وصفش در فهم نگنجد و کنه ذاتش به دست عقل نیفتد.
باطن و ظاهر تمام موجودات گویاى منزّه بودن وى از هر عیب و نقص است و حقیقت اشیا و عناصر نشان دهنده پاکى آن وجود مبارک.
«بُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماوات وَما فِى الاْرضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ».(۱)
آنچه در آسمانها و زمین است خدا را به پاکى یاد مى کنند، خداى که پادشاه منزّه و عزیز و حکیم است.
آن نه رویست که من وصف جمالش دانم *** این حدیث از دگرى پرس که من حیرانم
همه بینند نه این صنع که من مى بینم *** همه خوانند نه این نقش که من مى دانم
آن عجیب نیست که سرگشته بود طالب دوست *** عجب این است که من واصل و سرگردانم
سرو در باغ نشانند و تو را بر سر چشم *** گر اجارت دهى اى سرور روان بنشانم
عشق من بر گل رخسار تو امروزى نیست *** دیر سال است که من بلبل این بستانم
به سرت کز سر پیمان محبّت نروم *** گر بفرمایى رفتن به سر پیکانم
باش تا جان برود در طلب جانانم *** که به کارى به از این باز نیاید جانم
هر نصیحت که کنى بشنوم اى یار عزیز *** صبرم از دوست مفرماى که من نتوانم
عجب از طبع هوسناک مَنَت مى آید *** من خود از مردم بى طبع عجب مى مانم
گفته بودى که بود در همه عالم سعدى *** من به خود هیچ نِیم هر چه تو گویى آنم
آنچه را خداوند سبّوح در حالات قلب و امور نفس و مسائل اخلاقى و عملى و خانوادگى و اجتماعى عیب دانسته و به وسیله وحى و انبیا و ائمّه اعلام کرده است، عبد باید از آن دورى جسته و براساس خواسته حضرت محبوب به حقایق و پاکیها آراسته شود، تا از مقام سبوّحیت آن جناب بوئى به مشام جان او برسد و باغ وجود انسان از گلها و لاله هاى معنوى و واقعیات ملکوتى پر شود.
وقت است که یار ما به بستان آید *** سلطان جمال او به میدان آید
پیدا و نهان در دل و در جان آید *** کفر همه کافران به ایمان آید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- جمعه، ۱.
۴۴. الشهید:
او به غیب و نهان و ظاهر و آشکارِ هستى شاهد است و حرکت و عملى در باطن و ظاهر موجودات از او پوشیده نیست.
«إنِّ اللّهَ عَلى کلِّ شَىْء شَهیدٌ».(۱)
به حقیقت که پروردگار عالم و ذات مستجمع جمیع صفات کمال، بر هر چیز شاهد و گواه است.
«وَاللّهُ شَهیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ».(۲)
و خداوند بر آنچه شما بندگان انجام مى دهید (چه در ظاهر و چه در باطن) گواه است.
عبد چون به حقیقت این اسم واقف شود و جانش به نور مفهوم این صفت منوّر گردد، با کمال مواظبت و مراقبت زندگى خواهد کرد و تمام حرکات و سکنات و آنات و لحظاتش را که در مرأى و منظر حضرت محبوب است به مواظبت خواهد کشید، مبادا که شیطان و هواى نفس به او حمله کند و وى را از نظر رحمت حضرت حق دور ساخته، به سعادت دنیا و آخرتش لطمه بزند.
امام صادق علیه السّلام مى فرماید:
عَلِمْتُ أنَّ اللّهَ مُطَّلِعٌ عَلَىَّ فَاسْتَحْییتُ:
دانستم که خداوند بزرگ گواه و شاهد من و آگاه بر ظاهر و باطن انسان است، در برخورد به خلاف خواسته اش از او شرم کردم و بر عرصه گاه حیا نشستم.
۴۵. الصادق:
در وعده و در قول و در گفتارش صادق است و آنچه را از ثواب و اجر و مزد در برابر عبادت و طاعت به بندگانش وعده داده است، بدون اینکه کم بگذارد وفا مى کند.
عبد باید در تمام حرکاتش صداقت و درستى و راستى را از مولایش درس بگیرد، و مصداق حقیقى صدق گردد، تا حظّ و نصیب و بهره و سودش از پیشگاه حضرت محبوب به جایى رسد که خیر دنیا و آخرت وى را تأمین نماید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- حج، ۱۷.
۲- آل عمران، ۹۸.
«یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَکونُوا مَعَ الصّادِقینَ».(۱)
اى اهل ایمان تقوا پیشه کنید و به جمع راستان بپیوندید.
«قالَ اللّهُ هذا یوْمُ ینفَعُ الصّادِقینَ صِدْقُهُمْ».(۲)
خدواند مى فرماید: این روز که روز قیامت و روز مزد و جزاست صدق صادقین براى آنان منفت دارد(یعنى وسیله نجات این طایفه راستى و درستى ایشان است).
۴۶. الصانع:
او پدیده آرنده هر مصنوع و خالق هر مخلوق و مبدع جمیع بدایع عرصه هستى است.
آفریده هایش نشان دهنده این معنایند که او را در هیچ امرى شبه و مانند نیست و فعلى از افعال خلق او به فعل او نمى ماند.
صنعت او آسمانها و زمین، ظلمت و نور، حجر و شجر، انسان و حیوان، برّ و بحر، گوشت و استخوان، پوست و خون، عصب و عروق، اعضا و جوارح، باطن و ظاهر، غیب و شهود و ذرّه بینى و غیر ذرّه بینى است، که شرح هر یک در جاى خود کتاب یا کتابهاست.
اصولاً تمام کتابهائى که در کتابخانه هاى بزرگ و کوچک جهان است، شرح صنعت و صنعت هاى اوست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- توبه، ۱۱۹.
۲- مائده، ۱۱۹.
اوّل دفتر به نام ایزد دانا *** صانع و پروردگار، حىّ و توانا
اکبر و اعظم خداى عالم و آدم *** صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از درِ بخشندگىّ و بنده نوازى *** مرغ هوا را نصیب ماهى دریا
قسمت خود مى خورند مُنعِم و درویش *** روزى خود مى برند پشّه و عنقا
حاجت مورى به علم غیب بداند *** در بن چاهى به زیر صخره صَمّا
جانور از نطفه مى کند شکر از نى *** برگ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل *** نخل تناور کند از دانه خرما
از همگان بى نیاز و بر همه مشفق *** از همه عالم نهان و بر همه پیدا
پر تو نور سُرادقات جلالش *** از عظمت ماوراى فکرت دانا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش *** حمد و ثنا مى کند که موى بر اعضا
هر که ندارد سپاس نعمت امروز *** حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بار خدایا مهیمنىّ و مدبّر *** وز همه عیبى منزّهىّ ومبرّا
ما نتوانیم حقّ حمد تو گفتن *** با همه کرّو بیان عالم بالا
سعدى از آنجا که فهم اوست سخن گفت *** ورنه کمالات و وهم کى رسد آنجا
عبد در رابط با این اسم باید صانع بهترین عبادت و بندگى و خُلق و خوى و رفتار و کردار براساس نقشهاى حضرت بیچون که در قرآن و گفتار انبیا و ائمّه تجلّى دارد باشد.
بندگان حضرت محبوب مفید است به کار برد. خنداندن شیطان هنر نیست، هنر تجلّى دادن انواع منافع ظاهرى و باطنى از ساختمان وجود خویش است.
۴۷. الطاهر:
وجود مقدّس او از اشباه، اَنداد، اضداد، امثال، حدود، زوال، انتقال، طول، عرض، قطر، سنگینى، سبکى، رقّت، غلظت، دخول، خروج، اتّصال، جدائى، بو، مزه، رنگ، لمس، زبرى، نرمى، گرما، سرما، حرکت، سکون، اجتماع، افتراق، تمکن در مکان و… پاک و منزّه است، چرا که جمیع این اموْر مخلوق و حادث و از اوصاف ممکنات و مخلوقات و از نشانه هاى عجز و ناتوانى است. اینها امورى است که نشان دهنده وجود صانع و محدث حادث است.
آرى اگر عبد بخواهد از این صفت در خور حدّ خودش بهره مند گردد، راهش پاک شدن از تمام ناپاکیهاى درون و برون است.
۴۸. العدل:
او نسبت به همه چیز کس عادل است و اصولاً فعل او عدل است، ظلم و جور از او نیست و هزگز از او صادر نمى شود.
در تمام عرصه گاه هستى، هر چیزى را به جاى خودش قراد داده، و به هر موجودى مطابق ظرف و شأنس عطا و عنایت فرموده است.
تماشاى حقیقت عدل، منوط به تماشاى ظاهر و باطن تمام آفرینش است و این عهده انسان خارج است، مگر اینکه ملکوت سماوات و ارض به اراده خود آن حضرت به انسان ارائه شود تا مشاهده کند که به حقیقت در تمام هستى هر چیزى به جاى اصلى خود قرار دارد.
آنچه ما از عدل مى بینیم نمونه اى جزئى از حکومت عدل مطلق در پهناى خلقت و هستى است. شرح مسأله عدل به این آسانى میسّر نیست، توفیقى عظیم از جانب او لازم دارد و علمى محیط به آسمانها و زمین و موجوداتى که در این دو میدان در کار زندگى هستند.
عبد اگر بخواهد اتّصال به مفهوم عدل پیدا کند بر او لازم است دو قوه غضب و شهوت و توابع آن دو را در سیطره حکومت عقل و دین قرار دهد; آنجا که عقل و جنودش خادم شهوت و عضب است ظلم محض است.
البتّه مقهوریت غضب و شهوت در دست عقل و دین، عدل فى الجمله است و تفصیل آن به این است که در تمام سکنات و حرکاتْ قواعد شرع مطهّر رعایت شود.
عدالت در حالات به این است که حالات براساس قواعد الهى نظام گیرد. عدالت در اعضا و جوارح به این است که هر یک در آنجا که شرع فرموده به کار رود. عدالت در خانه و اجتماع و اقوام و مردم به این است که به حقّ هیچ یک تجاوز نشود و بلکه حقّ به خطر افتاده افراد را از خطر برهاند.
عدالت ایمانى هم به این است که بر تدبیر و حکمت و فعل جناب حق اعتراض نشود و کار حضرت او را عین مصلحت به حساب آورد، چه اینکه موافق طبعش باشد یا مخالف.
نظام حضرت محبوب را نظام احسن و نظام متقن دانسته و کار او را در منتهاى عدالت و لطف ببیند و با تمام وجود از حضرت حق بخواهد:
اَللّهُمَّ أرِنَا الْحَقَّ وَ ارْزُقْنا اتَّباعَهُ، وَ أرِنَا الْباطِلَ باطِلاً وَارْزُقْنا اجْتِنابَهُ:(۱)
الهى حق را آنچنان که هست به ما بنمایان و متابعت از آن را روزیمان گردان، و باطل را آنچنان که هست به ما نشان بده و اجتناب از آن توفیقمان ده.
آرى صفحه هستى آیینه اى است که اگر انسان با چشم سر و دیده قلب در آن بنگرد بحقّ حق جز عدل و عدالت چیزى در آن نبیند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- “شرح گلشن راز”، ص ۱۹۹.
عکس روى تو چو در آینه جام افتاد *** عارف از خنده مى در طمع خام افتاد
حُسن روى تو به یک جلوه که در آینه کرد *** اینهمه نقش در آیینه اوهام افتاد
اینهمه عکس مى و نقش نگارین که نمود *** یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید *** کز کجا سرّ غمش در دهن عام افتاد
چه کند کز پى دوران نرود چون پرگار *** هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ *** آه کز چاله برون آمد و در دام افتاد
آن شد اى خواجه که در صومعه بازم بینى *** کار ما با رخ ساقىّ و لب سرانجام افتاد
زیر شمشیر عمش رقص کنان باید رفت *** کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است *** این گدا بین که چه شایسته اِنعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولى *** زین میان حافظ دلسوخته بد نام افتاد
۴۹. العَفُوّ:
وجود مقدّسش از باب لطف و عنایت و آقایى، محو کننده سیئات از پرونده تائبان و عرق شدگان در ایمان و عمل صالح است. آیات فراوانى در قرآن مجید براین حقیقت نشاط آور دلالت دارد.
عبد باید نسبت به آزار و اشتباه برداران و خواهران مسلمانش و حتّى در مواردى نسبت به سایر مردم، مظهر این اسم باشد; به این معنا که از دیگران چشم بپوشد و سیئات آنان را نسبت به خود نادیده بگیرد و چون محبوبش در مقابل ستم دیگران اقدام به احسان و خوبى کند.
۵۰. الغفور:
اسمى است مشتقّ از مغفرت به معناى پرده پوشى. آنهم پرده پوشى در نهایت درجه اش.
عبد هم باید مفهوم این حقیقت را از مولایش ارث داشته باشد، به این معنا که از بازگو کردن گناه و عیب مردم خوددارى کند و از پرده درى بپرهیزد، تا خدایش پرده او ندرد و عیبش در برابر دیدگان مردم نمایان نسازد.
۵۱. الغنى:
آن جناب از تمام موجودات هستى بى نیاز است، چرا که ذات مقدّسش مستجمع جمیع صفات کمال مى باشد. آن زمان که هستى با تمام موجوداتش در تجلّى است چیزى به او اضافه نشده، او بوده و هست و خواهد بود، بدون اینکه به چیزى نیاز داشته باشد.
وجود مبارک او در ذات و صفات ذات از غیر بى نیاز است و از تعلّق به اغیار منزّه و پاک; از کمک گیرى از آلات و ادوات و کلّ اشیاء مستغنى است. این موجودات هستند که به حضرتش محتاجند و براى جبرانِ نداریهاى خود به پیشگاه لطفش نیازمند.
عبد باید بداند که هیچ موجودى در کارگردانى حیات او جز ذات حق استقلال ندارد. عبد باید بر غیر حق تکیه نکند و نسبت به کلّ موجودات کوس غنا بزند و با زبان حال بگوید: تمام نیاز من متوجه ذات غنىّ اوست و مرا جز به لطف و رحمت و کرم او چشمداشتى نیست و شما اى موجودات هستى عواملى هستید که به اجازه محبوبم در طریق حیات من و همه عناصر آفرینش در کارید، نیاز من و احتیاج من بالاستقلال به شما نیست بلکه من با تمام هویت و وجودم گداى حضرت اویم.
مرحبا اى پیک مشتاقان بده پیغام دوست *** تا کنم جان از سر رغبت فداى نام دوست
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس *** طوطى طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانه آن دام، من *** بر امید دانه اى افتادم در دام دوست
سر ز مستى برنگیرد تا به صبح روز حشر *** هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمّه اى از شرح شوق خود از آنک *** درد سر باشد نمودن بیش از این اِبرام دوست
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا *** خاک راهى کان مشرّف گردد از اِقدام دوست
میل من سوى وصال و قصد او سوى فراق *** ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او مى سوز و بى درمان بساز *** زانکه درمانى درد بى آرام دوست
۵۲. الغیاث:
حضرتش فریاد رس تمام فریاد خواهان و داد رس تمام دردمندان و نجات بخش تمام امیدواران و دستگیر همه گرفتاران و شفا بخش کلّ بیماران و آزاد کننده همه اسیران و دلگرم کننده نا امیدان است.
عبد در برخورد با یاد شدگان بالا به همان صورت و سیرت باشد، که رجوع نیازمند و درمند و بیچاره و حاجت دار به انسان، عین عنایت و لطف حضرت حق به آدمى است و به داد شکستگان رسیدن از اخلاق خداوندى است.
۵۳. الفاطر:
وجود مبارک او رد ربوبیت و خالقیت و ذات و صفاى یگانه است و کسى با حضرتش در اسماء و صفت و ذات معیت ندارد.
قلب عبد باید با مفهوم این اسم یکى باشد و در تمام امورش یکتابین، یکتاخواه و یکتاگو گردد تا از فیوضات الهیه و عنایات ربّانیه بهره مند گردد.
۵۵. الفتّاح:
اوست آن وجود مقدّسى که به عنایتش هر گرهى را باز مى کند و به هدایتش هر مشکلى را به نقطه حلّش مى رساند.
اوست که حکومت را از دست دشمنانش خارج و به دست با کفایت صالحان قرار مى دهد.
«إنّا فَتَحْنا لَک فَتْحاً مُبیناً».(۱)
همانا براى تو فتحى آشکار نمودیم.
اوست که از قلوب عاشقان و دل عارفان و والهان بر اثر ریاضت و عبادت و تقواشان هر حجابى را بر مى دارد و ابوب ملکوت رفعت و جمال کبریائیش را به روى آنان باز مى نماید.
«مَّا یفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَه فَلاَ مُمْسِک لَهَا وَمَا یمْسِک فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ».(۲)
آرى وجود مبارک و عزیزى که تمام کلیدهاى غیب و رزق و مُلک و ملکوت به دست اوست سزاوار است که فتّاح خوانده شود.
عبدى که مظهر این اسم است، با زبان و آبرویش و قدرت و مالش و با دانش و علمش، باز کننده راه مشکلات دنیایى و آخرتى به روى مردم است، و چه نیکو بود که تمام عباد و بندگان براى مظهر شدن نسبت به این حقیقت عالى مى کوشیدند تا مشکلى در هیچ برنامه اى براى کسى باقى نمى ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- فتح، ۱.
۲- فاطر، ۲.
۵۶. الفالق:
اوست آن خدائى که هر چیزى را آفرید و آن را براى طى کردن راه رشد و کمال شکافت.
دانه و هسته را در زیر خاک شکافت و از آن درخت و گیاه بیرون آورد، رَحِم را شکافت و از آن موجود زنده خارج نمود، زمین را شکافت و از آن آنچه براى نظام حیات لازم بود بیرون آورد، دریا را شکافت و به دنبال آن موسى و قومش را از شرّ فرعونیان خلاص کرد و…
عبد باید از این مفهوم حظّ و نصیب بگیرد، به این معنا که هر سدّى را که در برابر عقل و قلب و نفس خود دارد بشکافد و هر سدّى که در برابر امور معنوى و مادّى مردم است با قدرت درایت و کفایت و علم و بصیرتش از میان بردارد.
شبى که در قدم وصل یار مى گذرد *** به ذوق گریه بى اختیار مى گذرد
کسى که محرم درد من است مى داند *** که دیده بى غم و اشک از کنار مى گذرد
مخواب در دل شبها که فیض قافله اى است *** که از کمینگه شبهاى تار مى گذرد
به هر که عرضه کنم درد خویش مى بینم *** که غرقه ام من و او بر کنار مى گذرد
صلاى فرصت و برهان نیستى بر لب *** پیاله بر لب و حرف خمار مى گذرد
شکاریان طلب نقش پاى صید کنند *** تو مست خوابى و هر دم شکار مى گذرد
زبان مطلب و شوق درون من پیداست *** که فرصتم به همین خارخار مى گذرد
دلم به کوى تو با صد دلیل نومیدى *** بدین خوش است که امّیدوار مى گذرد
۵۷. القدیم:
او بدون اوّل و آخر داشتن قدیم است، دائم بوده و دائم خواهد بود. چیزى بر حضرتش پیشى نگرفته، بر تمام هستى مقدّم است، که هر چیزى در عرصه گاه خلقت به اراده و خواسته و عنایت او حادث شده. اگر بر غیر او وصف قدیم استعمال گردد از باب مجاز است، که حقیقت ذاتى هر وصف مثبتْ وقف حریم وجود مقدّس اوست.
۵۸. المَلک:
وجود مقدّس حضرتش در ذات و صفت از هر چیزى بى نیاز است و کلّ موجودات به درگاه خدائیش نیازمند.
هیچ چیز در هیچ برنامه اى نمى تواند از او بى نیاز باشد. ذات و صفات و وجود و بقاء هر شیىء به جناب او نیازمند است. وجود کلّ شىء از اوست یا از چیزى که از اوست. ما سواى او مملوک آن حضرت است چه در ذات و چه در صفات، تنها و تنها اوست که از هر کس و از هر چیز بى نیاز است.
عبد ازلاً و ابداً فقیر و محتاج اوست و در صورتى از مفهوم این حقیقت مى تواند بهره داشته باشد که قلب و نفس و غضب و شهوت و زبان و چشم و دست و پا و تمام وجودش را با کمک عقل و نبوّت و امامتْ مملوک خود کند و از تمام خطرات شیطانى و هوایى آزاد زندگى نماید.
زمانى که مالک این واقعیات شد و از سیطره تملک آنان در آمد و آن همه وى را اطاعت کردند و او سر از اطاعت آنان باز زد، در حدّ خودش به درجه مَلِکى رسیده، و چون در حدّى از مردم بى نیاز شد و مردم بدو نیازمند گشتند به مرحله اعلاترى از این حقیقت دست یافته است.
انبیا که در هدایت و رشد و کمال و به دست آوردن حیات اخرویه از غیر حضرت او بى نیاز بودند و تمام مردم محتاج آنان، در عالى ترین درجه این واقعیت قرار داشتند و در صف بعد از آنان عالمان ربّانى هستند که عباد به هدایت آنان محتاج و آنان از ارشاد شده به وسیله مردم بى نیازند.
۵۹. القدّوس:
حضرت ربّ العزّه از هر وصفى که حسّ و خیال و وهم و باطن و اندیشه تصوّر کند پاک و منزّه است. اگر در توضیح قدّوسى بگوئیم منزّه از عیب و نقص است سخنى دور از ادب نسبت به آنجناب گفته ایم. منظور از منزّه بودن حضرتش از هر وصف، اوصاف کمالیه اى است که اکثر عباد براساس فهم و درک خود به او نسبت مى دهند، که به حقیقت، از اوصاف کمالى که بندگان با عقل محدود خود نسبت به آن جناب فرض مى کنند پاک و منزّه است.
عبد باید براى متّصف شدنش به این وصف، علم و ارادتش را به طور کامل پاک و منزّه کند و ظاهر و باطن خود را از آلودگیها دور نماید.
علمش را از خیالات و اوهام و آنچه بهائم در فهم آنها با انسان مشترک است منزّه نماید، محور دانش و بینش خود را امور شریفه کلّیه الهیه و معلومات متعلّق به حقایق ازلیه و ابدیه قرار دهد، اراده و نیتش را از آنچه برگشت به شهوات و مَطعم و مَلبس و مناظر عادى و امور جزئیه و لذائذ حیوانى و مادّى صرف مى نماید پاک کند، اراده اى جز حضرت محبوب برایش نماند، غیر شوق و عشق به لقاء دوست هوسى نداشته باشد، تمام ابتهاج و فرح و لذّتش خلاصه در رسیدن به قرب حق گردد و حتّى بهشت عنبر سرشت را از اینکه هدف نهایى و مقصد آخرش باشد از نیتش دور نماید، که در ذات قلب و حقیقت دل و عمق باطن جز حضرت محبوب چیزى نماند.
سحر به نام دل من زدند نوبت عشق *** دل فسرده من تازه شد به دولت عشق
اگر نبود دلم در مقام لوح و قلم *** نبود در خور تفسیر عشق آیت عشق
نداشت طاقت این بار آسمان و زمین *** ظَلوم ماست که شد عامل امانت عشق
مدار سلسله کنْ فکان نبود که بود *** مرا به گردن دل رشته محبّت عشق
رقاب کون و مکان زیر بار منّت ماست *** که هست گردن ما زیر بار منّت عشق
گذشته از سر دیوار منظر جبروت *** سر ارادت ما ز آستان حضرت عشق
سلامت ارطلبى بگذر از سر دل و جان *** که اوّلین قدم این است در طریقت عشق
ز بى جهت شرف جمع جمع داد و جهاند *** دل مرا ز جمیع جهات همّت عشق
تو مالک فلکى بگذار از تعلّق خاک *** مرا ز خاک به افلاک برد و رفعت عشق
مکدّر است دل از دُر و جام نفْس جَهول *** بریز ساقى از آن صاف بى کدورت عشق
شکست شیشه که در زیر خرقه بود بیار *** خُم و سبوى ز خُمخانه حقیقت عشق
مرید وحدت عشق است آشیان صفا *** که هست گوهر دریاى دوست وحدت عشق
۶۰. القوى:
او بدون کمک گیرى و استعانت از چیزى داراى قدرت است و قدرت حضرتش قدرت تامّه و قدرت بى نهایت در بى نهایت است.
عبد را باید از این مفهوم آنچنان نصیب باشد که در عبادت، تحصیل علم، به دست آوردن فضایل و کمالات و خدمت به عباد حضرت حق در کمال قوّت و قدرت دیده شود.
۶۱. القریب:
حضرتش اجابت کننده دعا و در خواست بندگان است، چنانکه در قرآن مجید آمده:
فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ.(۱)
… من نزدیکم، دعاى دعا کننده را با گاه خواندنم اجابت مى کنم.
بین او و مخلوقاتش حجاب راه و مسافت و مفارقت وجود ندارد، او ناظر به همه چیز و عالم به کلّ شىء و با کلّ شىء است، قریب به موجودات است بدون مماسیت، و جداى از آنهاست بدون راه و مسافت، تقرّب به حضرتش نه از جهت مکان و مسافت و طریق است، که عبد اگر بخواهد از این معنا حظّ و نصیب و قسمت داشته باشد باید از جهت طاعت و حُسن عبادت و اخلاق حسنه به او تقرّب جوید.
۶۲. القیوم:
آن جناب وجود مبارک و مقدّس است که تمام موجودات هستى قائم به وجود او هستند، براى اشیاءْ وجود و دوام وجودى جز به او متصوّر نیست، که قوام حضرت او به ذات خود و قوام کلّ شىء به جناب اوست.
عبد در تمام امورش به هر اندازه از غیر حق بى نیاز شود، از مفهوم این صفت بهره گرفته و مظهر این حقیقت شده است.
۶۳. القابض:
براى لغت قابض معانى چندى است:
۱- مالکیت، چنانکه در قرآن مجید آمده است:
«وَالاَْرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَهِ»:(۲)
و همه زمین در روز قیامت در قبضه قدرت اوست.
۲- فنا کردن شىء، چنانکه درباره میت مى گویند: خداوندش قبض روح کرد، و در قرآن مجید آمده:
«ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَیهِ دَلیلاً، ثُمَّ قَبَضناهُ إلَینا قَبْضاً یسیراً»:(۳)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۱۸۶.
۲- زمر، ۶۷.
۳- فرقان، ۴۵ – ۴۶
سپس خورشید را بر وجود آن دلیل قرار دادیم، سپس آن را آهسته به سوى خود قبض و جمع نمودیم.
۳- انداختن حجاب بر قلبى که لیاقت گیرندگى فیوضات الهیه و معارف ملکوتیه را از دست داده، تا جایى که آن قلب به قلب ضیق حَرِج و قلب قاسیه و قلب مریض وصف شود.
۶۴. الباسط:
بسط دهنده ارواح در اجساد، بسط دهنده رزق مادّى به عباد، بسط دهنده روزى معنوى در قلوب و بسط دهنده معارف ملکوتیه و آلاء و نعم معنویه در دل عارفان و مشتاقان و والهان است.
«وَاللّهُ یقْبِضُ وَیبْسُطُ وَ إلَیهِ تُرْجَعُونَ».(۱)
و خداست که تنگ مى گیرد و وسعت مى دهد و به سوى او بازگردانده مى شوید.
مفصّل دو مسأله بسط و قبض، در معارف الهیه و بخصوص در عرفان و فلسفه مطرح است که مشتاقان و علاقمندان مى توانند براى یافتن عمیق این دو حقیقت به کتب مربوطه مراجعه نمایند.
عبد اگر از پرداخت وقت و نیرو و حالات و حقایق وجودى خویش به راهزنان راه حق امساک کرد و سفره قلب و جان و سرّ و باطن و روح و نفس خود را براى گرفتن معارف حَقّه باز کرد و در امور دنیایى و آخرتى براى بندگان حضرت محبوب ایجاد گشایش نمود، از اسم قابض و باسط حظّ و نصیب برده است.
به بندگان نکنى لطف چون تو از یارى *** چگونه لطف خداوند را طمع دارى
به بنده لطف کن و لطف حق طلب ورنه *** مجوى حاصل اگر دانه اى نمى کارى
طمع مدار که غیرى تو را شود غمخوار *** اگر نکرده اى از غیر خویش غمخوارى
بجز خضوع و خشوع و شکستگى نخرند *** به خویش غرّه مشو از درست کردارى
نداده اند تو را قدرت و زبردستى *** که زیردست دل آزرده را بیازارى
نتیجه اى به کف آور ببر به همره خویش *** ز ثروتى که از آن بگذرىّ و بگذارى
ببین نهایت امساک اغنیا که کنند *** هم از جواب سلام فقیر خوددارى
صغیر رفع گرفتارى از کسان کردن *** تو را نجات دهد بى شک از گرفتارى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۴۵.
۶۵. قاضى الحاجات:
او به نحو کامل و تامّ و جامع برآورنده نیاز محتاجان و قضا کننده حاجتِ حاجتمندان است.
عبد باید در این زمینه به طور کامل متخلّق به اخلاق حق باشد، که هر کس آراسته به چنین واقعیتى گردد تمام سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود نموده است.
۶۶. المجید:
ذات مقدّسش شریف است، افعالش جمیل و زیباست، عطا و نوالش جزیل و بزرگ است. شرف ذات وقتى به حُسن عمل مقارن شود “مجد” است.
عبد مى تواند از ذات محبوب کسب شرف و از حسن عمل معبود درس بگیرد و شرف نفس را با حسن عمل مقارن کند تا مظهر صفت مجید گردد.
۶۷. المولى:
حضرت او یارى کننده مؤمنین و سرپرست آنان در همه امور است.
«اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ».(۱)
خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آورده اند، آنان را از تاریکیها به سوى نور بیرون مى برد.
اوست که متولّى نصرت مؤمنان بر کافران، و متولّى ثواب و کرامت عاشقان و عارفان، و ولىّ طفل صغیر و شیخ کبیر، و متولّى اصلاح ظاهر و باطن تمام موجودات هستى است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- بقره، ۲۵۷.
عبد باید نسبت به نفس و قلب خود براى یافتن خیر دنیا و آخرت ولایت تربیتى پیدا کند و سرپرستى صحیح اهل بیت خود و بندگان حق را جهت آشنایى آنان با حضرت محبوب و وظائف و مسئو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 