پاورپوینت کامل ویتگنشتاین متقدم و تأثیر فرگه بر او ۱۰۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ویتگنشتاین متقدم و تأثیر فرگه بر او ۱۰۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ویتگنشتاین متقدم و تأثیر فرگه بر او ۱۰۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ویتگنشتاین متقدم و تأثیر فرگه بر او ۱۰۹ اسلاید در PowerPoint :

۱۰۹

مقدمه

از آن جا که در این بحث سر و کار ما با جملات تراکتاتوس است و در واقع بحث ما چیزی
جز بررسی این جملات نیست؛ بنابراین لازم است که مروری بر آن جملات داشته باشیم:[۱]

۱ ـ جهان، هر چیزی است که امر واقع (case) است.

۲ ـ آن چه امر واقع است؛ یعنی واقعیت[۲]، وجود وضع امور (stated of offairs) است.

۳ ـ تصویر منطقی واقعیات، اندیشه است.

۴ ـ اندیشه، جمله ای با یک مفهوم(معنادار) است.

۵ ـ جمله، تابع ارزش(صدق) جملات اولیه است.

۶ ـ شکل کلی تابع ارزش، [P, , N()].

۷ ـ جایی که نمی توان صحبت کرد، باید درباره آن خاموش ماند.

واقعیت از دیدگاه ویتگنشتاین

جمله اول و دوم نشان می دهد که «جهان» از دیدگاه ویتگنشتاین چیست و جهان خارج را چه
چیزی تشکیل می دهد. این دو جمله، هم واژه «جهان» را تعریف می کنند، هم بیان کننده
اجزای تشکیل دهنده جهان هستند. جمله اولی، یک رکن جهان را تعیین می کند و جمله دومی
رکن دیگر آن را. «امر واقع» که در جمله اول از آن یاد شده معادل واقعیت است و باید
توجه داشت که همان «شیی یا اشیاء و به عبارتی «عین» نیست، گرچه بین عین و واقعیت
ارتباط وجود دارد. اشیاء و اعیان، امور واقع را تشکیل می دهند و به عبارت دیگر امر
واقع، ترکیبی از اشیاء و اعیان است امّا در جهان ـ آن طور که مورد نظر ویتگنشتاین
است ـ نقشی ندارند. ساعت، یک عین یا شیء است همین طور میز، امّا هیچ کدام امر واقع
یا واقیعت جهان نیستند، بلکه قرار داشتن ساعت بر روی میز است که «امر واقع» تلقی
می شود.[۳] جهان متشکل از اشیای جدا از هم نیست و نمی توان نام «جهان» را بر آنها
اطلاق کرد؛ به بیان دیگر در وجودشناسی ویتگنشتاین، مفردات جایی ندارند و در ساختن
جهان نقشی را ایفا نمی کنند، همان طور که در معرفت شناسی کانت و فلاسفه بعد از او
هم، مانند فرگه تصورات یا مفردات ذهنی مورد اعتنا قرار نمی گیرند و نمی توان براساس
آنها نظام معرفت شناسانه ای را بنا کرد. در نظام فکری فرگه تنها با تحلیل عقلی است
که به مفردات قضایا و اجزای تشکیل دهنده تصدیقات پی می بریم. ویتگنشتاین نیز در
تحلیل خود از جهان برای اشیاء و اعیان و مفردات، موقعیتی فردی و تبعی قائل می شود؛
یعنی در آن جهانی که قابل دسترسی برای ماست و می توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم
اشیاء نقشی ندارند. نقش اشیاء این است که «جوهر» جهان را می سازند و جوهر، چیزی است
که مستقل از امر واقع وجود دارد. همان طور که می دانیم در تمام نظام های فلسفی اعم
از دوران جدید و قبل از آن هیچ فیلسوفی قائل به ادراک جوهر به وسیله حس و تجربه
نیست. به همین خاطر بعضی از فیلسوفان اصلاً منکر وجود جوهر شده اند و بعضی دیگر،
تبیین و اثبات آن را به مدد «عقل» انجام داده اند. این ویژگی غیرحسی، و عقلی بودن
جوهر را می توان با این جمله بیان کرد که: «ما حس جوهریاب نداریم» به این ترتیب
وقتی در نظر ویتگنشتاین اشیاء مساوی با «جوهر» عالم باشند می توان ادعا کردکه وی
برای آنها براساس رهیافت های فلسفی گذشته شأنی عقلی قائل است و مطابق با دیدگاه
خودش آنها را دارای شأنی متفاوت با اموری می داند که سزاوار به تصویر کشیده شدن
هستند. با توجه به جملات و اصول بعدی که حاکی از نظریه تصویری است اشیاء را باید در
زمره اموری که ورای مرزهای زبان و اندیشه قرار دارند به حساب آورد؛ یعنی یکی از
مصادیق جمله هفتم تراکتاتوس.

البته توجه داریم که یعنی در بحث از اشیاء به عنوان جوهر یا تشکیل دهنده جوهر جهان،
مقصود ویتگنشتاین از واژه جوهر را نمی توان کاملاً با جوهر در فلسفه های گذشته یکی
گرفت، چون در آن فلسفه ها جوهر در مقابل عرض قرار دارد و ترکیبی از جواهر و اعراض،
شیء را می سازد، امّا در این جا جوهر با شیء یکی گرفته شده نه جزئی از شیی باشد.

در مرحله بعد و براساس گزاره دوم، خود این «فَکت(fact)ها یا امور واقع، اجزای تشکیل
دهنده وضع امور هستند؛ یعنی وضع امور، ترکیبی از واقعیات است؛[۴] مثلاً قرار داشتن
ساعت بر روی میز و کارکردن با آن، دو واقعیت جداگانه است و وضع امور نیست. امّا
وقتی ساعتی که روی میز است کار می کند» یک وضع امور است. پس نمی توان جهان را به
امور واقع که از نوعی بساطت نسبت به وضع های امور برخوردارند محدود کرد و اصلاً
روال جاری عالم در بیشتر موارد بر ترکیب واقعیات است.

جمله سوم و چهارم همان چیزی را القا می کند که «نظریه تصویری» نام گرفته و وجه
تمایز یا یکی از شاخصه های تفکر ویتگنشیتاین است.

در نگاه اول و با اکتفا به ساختار این دو جمله و نیز با مقایسه آن دو با هم می توان
شکل اول قیاس ارسطویی را در مقدمات آنها تشخیص داد؛ که حدوسط این مقدمات، «اندیشه»
است. این مقدمات عبارتند از:

تصویر منطقی واقعیات، اندیشه است؛

اندیشه، جمله ای با یک مفهوم است؛

تصویر منطقی واقعیات، جمله ای با یک مفهوم است.

به این ترتیب بیان خاصی از «نظریه تصویری» به دست می اید.

در مورد این نتیجه باید به چند نکته توجه داشته باشیم: اصلاً تصویر بودن به چه
معناست، ویتگنشتاین از کلمه «تصویر» چه چیزی را مد نظر دارد؟ تصویر منطقی بودن؛
یعنی چه و چه کارکردی دارد؟ منظور از واقعیت یا واقعیات چیست؟ پاسخ به این سؤال و
این که واقعیت چه چیزی را شامل می شود؟ چه چیزی را شامل نمی شود؟ در تفسیر جمله اول
و دوم بیان شده است. در این جا باید تأکید شود که تصویر، اختصاصاً متعلق به چیست و
با کدام یک از اجزای عالم ارتباط دارد؟ و نکته بعدی این که جمله چیست و جمله
معنادار کدام است؟

راه رسیدن به واقعیت

برای پی بردن هر چه بیشتر به حقیقت و واقعیت این نتیجه و ریشه یابی نسبت دادن ویژگی
«تصویر منطقی» بودن به جمله مفهوم دار باید به مقدمات بازگردیم و به بررسی آنها
بپردازیم. کمی تأمل نشان می دهد که ما در بیان اولیه خود درباره «نتیجه» جای موضوع
و محمول آن را عوض کرده و از نسبت داده شدن ویژگی «تصویر منطقی» به جمله معنادار
سخن گفته ایم. در حالی که تصویر منطقی در حالت اصلی، موضوع است و جمله معنادار،
محمول. از نظر فرگه، مفهوم؛ یعنی چیزی که دارای خاصیت اشباع نشدنی است و به هیچ وجه
نمی تواند موضوع یک جمله واقع شود و اگر هم چنین چیزی صورت بگیرد آن مفهوم در حقیقت
نمی تواند نقش موضوع جمله را بر عهده داشته باشد. پس جای موضوع و محمول عوض شده و
موضوعِ اصلی، کلمه ای است که در جای محمول واقع شده است. در این جا هم «تصویر منطقی
بودن» یک مفهوم است و «جمله معنی دار» از نظر منطق فرگه «شیء» است. پس هر چند که
ظاهر جمله این گونه نیست امّا در واقع شکل منطقی صحیح آن این گونه است: «جمله
معنی دار، تصویر منطقی واقعیات است».

بعد از این توجیه صوری و منطقی قضیه مورد بحث از یک جهت، آن را از نظر محتوا نیز
مورد بررسی قرار می دهیم و بدین لحاظ به ارتباط آن با سایر گزاره ها توجه می کنیم.

اصولاً بین جملات اصلی تراکتاتوس ـ دست کم چهار جمله اول ـ به لحاظ ساختاری و
محتوایی، رابطه منطقی برقرار است و شاید یکی از وجوه تسمیه آن به رساله منطقی ـ
فلسفی همین باشد. این رابطه بدین گونه است که تقریباً در آنها محمول قضیه اولی
موضوع قضیه بعدی واقع شده است. البته در مورد جمله دوم و سوم، این وضعیت، چندان
صراحت ندارد که آن هم با اندکی توجیه قابل برگرداندن به همان وضعیت است.

«امر واقع»، محمول قضیه اول و موضوع قضیه دوم است. در جمله سوم و چهارم هم
«اندیشه»، محمول جمله سوم و موضوع جمله چهارم است. به این ترتیب می توان ادعا کرد
که این جملات بر طبق قیاس شکل اول منطق ارسطویی تنظیم یافته اند و لذا اگر نتیجه ای
از آنها گرفته شود، «بدیهی» خواهد بود. حال اگر رابطه منطقی قضیه دوم و سوم را هم ـ
در فرصتی دیگر ـ حل کنیم، از روابط موجود میان این چهار قضیه و با پیاده کردن
قوانین منطقی نتیجه ای بدست خواهد آمد که شاید خود ویتگنشتاین و مفسرین او به راحتی
تن به پذیرش آن ندهند.[۵]

نکته دیگر به لحاظ نحوه دست یابی ویتگنشتاین به محتوای این جملات است که به نظر
می رسد مراحل طی شده در بیان آنها برعکس مراحل دریافت آنهاست؛ یعنی دست کم او در
چهارجمله حتی شش جمله اول و با توجه به نظام فکری خود، به ترتیب، از آخر به اول،
سیر کرده است. چون اگر از جمله پنجم و ششم بگذریم که در این نوشتار مورد نظر ما
نیست با توجه به این مبنای فکری، ابزار ارتباطی ما با جهان، زبان و گزاره های زبان
است؛ پس ما به عنوان یک انسان به صرافت طبع و در اولین لحظه های حیات، بعد از
دریافتن اسامی و نام ها با جملات سر و کار داریم. البته این جملات می توانند
معنی دار یا بی معنی باشند. بعد از دست یابی مختصری به بلوغ فکری درمی یابیم که هر
جمله معنی دار، اندیشه و فکری را در خود دارد و اگر این گونه نمی بود، انسان هم مثل
سایر حیوانات قدرتی بر سخن گفتن نمی داشت. سخن گفتن انسان دالّ بر اندیشه داشتن
اوست. سپس درمی یابد که این اندیشه، اندیشه ای در خلأ نیست؛ بلکه تا واقعیاتی پشت
آن نباشد و متعلقی نداشته باشد شکل نمی گیرد و بعد راجع به ماهیت و مصداق وجودی این
واقعیات و متعلقات اندیشه به اظهار نظر می پردازد.

جایگاه ذهن در این تفکر

یکی از مقدمات این بود «تصویر منطقی واقعیات، اندیشه است»[۶]. این مقدمه را می توان
با گونه ای دیگر که حاوی مختصری توضیح باشد بیان کرد؛ «تصویر منطقی امر واقع (و وضع
امور) همان فکر و اندیشه ذهنی است».[۷] این ذهن است که به ساختار منطقی و عقلی
متعلقات خود که برگرفته از عالمند پی می برد و آنها را کشف می کند. امّا ادعای
ویتگنشتاین بالاتر از این است، چون او تصویر منطقی امور واقع را مطابق اندیشه و
همان اندیشه می داند. نه این که اندیشه و ذهن با انجام مقدمات و فرایندهایی تصویر
بسازد، بلکه خودش، تصویر یا مصداقی از تصویر است؛ یعنی تصویر منطقی امور واقع
اندیشه است و اندیشه تصویر منطقی؛ به عبارت دیگر بین آنها رابطه این همانی برقرار
است و رابطه به گونه ای است که اصلاً تصور و اندیشیدن چیزی، همان ساختن تصویر از آن
است و این که می گوییم مثلاً وضعیت امور قابل تصور و اندیشیدن است، منظور این است
که می توانیم تصویری از آنها بسازیم؛[۸] پس اندیشه مساوی تصویرسازی است.

البته اندیشیدن و تصور کردن، شرطی دارد و آن این که متعلق آن به لحاظ عقلی و منطقی،
ممکن باشد. اندیشه به ممکن عقلی تعلق می گیرد نه محال عقلی. پس، از دیدگاه
ویتگنشتان فرض محال محال است و به طریق اولی قدرت هم به آن تعلق نمی گیرد حتی قدرت
قادرترین موجود. این رابطه بین امکان و اندیشه به قدری قوی است که حتی می توان
«ممکن» را به «چیز قابل تصور» تعریف کرد و ملاک تشخیص «ممکن» را تعلق گرفتن اندیشه
به آن دانست. پس اصلاً امر غیرممکن را نه تنها در ساحت اندیشه راهی نیست، بلکه
توصیف ربانی آن هم امکان ندارد؛ چون بنا به اصل اساسی فلسفه ویتگنشتاین که در جمله
چهارم او منعکس شده، «اندیشه زبان است». نتیجه دیگر این اصول آن است که صرف امکانِ
به اندیشه درآمدن و نیز سخن گفتن از امر ممکن، در امکان آن کفایت می کند و تحقق
بالفعل آن در خارج و در عمل، شرط ضروری نیست.[۹]

حال مجموعه اندیشه های صادق و منطقی، تصویری حقیقی و صادق و منطقی از عالمند.[۱۰]
البته شرط منطقی بودن تصویر امر واقع یا اندیشه این است که آن اندیشه با امر واقع
مزبور، دارای «صورت مشترک» باشد.[۱۱]

در بحث راجع به مقدمه دوم قیاس ما با جمله چهارم ویتگنشتاین لازم است تا ابتدا
مقصود از «جمله معنادار» روشن شود و بعد پیام موجود در این جمله ـ که در فلسفه
ویتگنشتان نقش محوری را برعهده دارد ـ مشخص گردد.

در مورد «جمله معنادار» بهتر است تا مقداری به عقب برگردیم و آن را با سابقه بیشتری
مورد توجه قرار دهیم:

مقید شدن «جمله» به قید، «معناداری» شاید با توجه به تفکیکی صورت گرفته باشد که بنا
به ظاهر کلام گری لینگ، نویسنده کتاب ویتگنشتاین[۱۲] در آراء و آثار فرگه و راسل،
بین «جمله و قضیه» ایجاد شده و یکی از تأثیرات راسل بر ویتگنشتاین در دوران اقامت
آنها در کمبریج است. در این کتاب چنین آمده است:

«نباید قضایا را با جملات اشتباه کرد. جمله رشته ای از کلمات است که صرفاً براساس
قوانین دستوری هر زبان صورت بندی و توسط شخصی در زمان و مکان خاصی نوشته یا گفته
می شود؛ امّا لازم نیست که حتماً «بامعنی» باشد؛ لذا رشته ای از کلمات نامرتبط با
هم که قوانین دستوری را رعایت کرده باشند امّا معنایی را القا نکنند، «جمله» تلقی
می شوند. ولی «قضیه» عبارت از جمله به بیان دقیق تر، جمله اظهار شده) معنادار و
غیربیهوده است. پس رابطه بین جمله و قضیه، رابطه عموم و خصوص مطلق است یعنی هر
قضیه ای جمله است، امّا بعضی از جمله ها قضیه هستند و بعضی نیستند[۱۳].»

نکته دیگری که به فهم این تفاوت کمک می کند آن است که جملات مختلف با بیان ها و
زبان های مختلف و در زمان ها و مکان های گوناگون ممکن است یک معنی داشته باشند و به
عبارت دیگر یک قضیه را بیان کند مثل این که با توجه به این شرایط مختلف گفته شود که
«هوا بارانی است». حال هر چند شرایط ظاهری متفاوت باشد، امّا معنی و اندیشه و قضیه
یک چیز است. ولی برعکس، گاهی عیناً یک رشته از کلمات و در شرایط یکسان وجود دارد که
توسط دو نفر ایراد می شود و دو معنی را القا می کند. مثل این که من بگویم «من سردرد
دارم» و شما هم بگویید: «من سردرد دارم.»

جمله چهارم ویتگنشتاین نشان می دهد که وی به تمایز و وجود دو نوع جمله (معنی دار و
بی معنی) اذعان داشته و لذا تأکید و تقیید او به معنی دار بودن جمله موجه است.

ماهیت اندیشه

علاوه بر این نکته، ویتگنشتان بیانی در رابطه با ماهیت اندیشه و جمله معنادار و به
عبارتی مقومات این دو ـ که موضوع و محمول جمله چهارم او را تشکیل می دهند ـ
دارد[۱۴] که براساس آن می توان نتیجه یا تفسیری را ارائه داد و آن این که حمل این
محمول بر این موضوع به لحاظ اصطلاحات فلسفه اسلامی چه نوع حملی است و بر این اساس
چه نوع رابطه ای میان آنها وجود دارد؟ البته بیان ویتگنشتاین در این باره کوتاه
است، ولی با همین بیان کوتاه می توان به سؤال مورد نظر پاسخ داد و نتیجه مورد نظر
را از آن گرفت. به نظر او مقومات اندیشه، عناصر روانی است و مقومات جمله معنادار،
کلماتند. از همین اندازه ادعا می کند که ماهیت این نوع مقوم متفاوت است امّا به
لحاظ وجودی و کارکرد ما، از نوعی هم اهنگی برخوردارند و ارتباط مقومات روانی از
همان نوع ارتباط کلمات است. به این ترتیب او صرفاً سخن از «تفاوت ماهوی» این دو
مقوم می گوید ولی خود را قادر بر بیان و روشن ساختن ماهیت اینها نمی داند و آن را
از جمله مواردی که قابل اندیشیدن و قابل گفتن نیست می داند.[۱۵] پس چیزی که در
نظریه ویتگنشتاین مشخص است تفاوت ماهوی اندیشه و جمله معنادار، آن هم به تبع تفاوت
ماهوی مقومات و ذاتیات آن دو است و این نشان می دهد که قضیه متشکل از این موضوع و
محمول، قضیه تحلیلی یا به عبارتی حمل اولی ذات نیست، بلکه از نوع قضیه تألیفی یا
حمل شایع صناعی است. پس این قضیه درصدد نیست تا صرفاً ماهیت یا جزئی از ماهیت
موضوع؛ یعنی اندیشه را بیان کند، بلکه بین آنها رابطه وجودی و اتحاد مصداقی برقرار
است. حال با توجه به تمایز جمله معنی دار و بی معنی و به عبارتی تمایز جمله و قضیه
و این که قضیه جمله معنی دار است، می توان در کلام ویتگنشتاین به جای اصطلاح «جمله
معنادار» واژه «قضیه» را گذاشت و در بیانی کوتاه تر چنین گفت: «اندیشه قضیه است.» و
چون به نظر ویتگنشتاین قضیه عبارت از بیان و ابراز یک اندیشه و معنا از طریق گفتن
یا نوشتن است[۱۶]، اجازه داریم که به جای همه اینها و با بیانی رساتر ابراز داریم
که «اندیشه زبان است» این جاست که به یک عنصر محوری و حیاتی یا به بیان دقیق تر،
محوری ترین عنصر در تفکر ویتگنشتاین اعتراف کرده ایم؛ چرا که مهم ترین یا تنها هدف
ویتگنشتاین به اعتراف خودش و مفسرین او حل مشکلات فلسفه سنتی و نجات تفکر فلسفی بشر
از ناکامی ها و بن بست ها است و همین دورنما است که او را به میدان فکر و نظر
کشانده است و در راه تحقق این هدف تنها گذرگاه را بررسی و بیان ساختمان و حدود فکر
انسانی، آن هم از طریق بررسی ساختمان و حدود کلام و زبان[۱۷] و به صورت عملی تر و
ملموس تر، توضیح ماهیت جمله ها[۱۸] می داند. او قصد دارد تا با این بررسی خود، برای
اندیشیدن انسان مرزی نهد و معتقد است که این مرز را تنها در زبان و براساس زبان
می توان تعیین کرد.[۱۹] و نشان داد که هر آن چه قابل گفتن است درست، همان چیزی است
که قابل اندیشیدن است.[۲۰] در نتیجه مرزهای زبان و اندیشه در این نقطه بر هم منطبق
می شود و بدین جا می رسد که همه اندیشه ها می توانند در جمله ها بیان شوند و لازمه
آن این است که هر چه نتواند بیان شود، اندیشه ها هم به آن تعلق نمی گیرد.[۲۱]

سخن بر سر تحلیل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.