پاورپوینت کامل حمله ی دسته ی ملخ ها ۵۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حمله ی دسته ی ملخ ها ۵۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حمله ی دسته ی ملخ ها ۵۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حمله ی دسته ی ملخ ها ۵۲ اسلاید در PowerPoint :

۱۰

kashfi@habil-mag.com

«بحران کنونی تمدن ما به تناوب، سرعت گرفتن فزاینده ی تغییر، فروریزی خانواده،… پیروزی فن آوری بی روح و در زمینه ی انکار کلی به شکست نهایی نظام سیاسی اِسناد داده شده است. در پس این اِسنادها ستیزه های بنیادی تری هست بین کسانی که برای آن ها عصر کنونی چیزی عرضه نمی کند جز تقویت قرهنگ «جوان گرا»ی موجود که در آن هم سالان بیش از همیشه در مقام سرمشق بامعنای رفتار، جانشین پدرومادرها می شوند و کسانی که باور دارند ما در واقع وارد مرحله ی کاملاً جدید تطور فرهنگی می شویم.»

مارگارت مید

۱- گذر از تقدس به قرارداد

گذار به قرارداد در ادبیات علوم اجتماعی ما را به یاد هابز و روسو می اندازد. البته آن ها از گذار از «وضعیت طبیعی» به «وضعیت قراردادی» سخن می گفتند. و منظور این بود که روابط در جامعه ی مدرن بر اساس قراردادهاست نه بر اساس حقوق طبیعی و ذاتی که در جامعه ی ابتدایی مبنای داوری است. من می خواهم در این جا از این استعاره ی روسویی برای تفاوت میان نسل من و نسل پدر استفاده کنم.

برای نسل پدر «هنوز» آن چیزی که مبنای صدور حکم درباره ی امور جهان بود، سنت بود. سنت یک تقدس آسمانی داشت که مدرنیزاسیون نیم بند و تلاش های تجددی نتوانسته بود بر آن خدشه ی جدی وارد کند. هنوز خانواده نهاد و کانون «مقدس »ی بود. روحانیت مقدس بود. مرجع داوری ها و ارزش ها روحانیتی بود که متولی دین بود. اخلاق مقدس بود و از سنتی ازلی برخاسته بود. پیوند زن و شوهر، نه یک معامله، که پیوندی آسمانی بود و گسستن آن نه یک گزینه، که زشت ترین تصور. همه ی این ها در هاله ای از تقدس قرار داشت، که پرسش از آن جایز نبود. دین و خانواده در نبود هر نهاد مزاحمی، در سلطه ای ساختاری و همه جانبه منبع صدور همه ی «احکام جزیی و جدی» بودند. البته ضلع دیگر این هرم ناقص می توانست حکومت باشد، که برای نسل های پیش از پدر، نسل پدربزرگ ها و نیاکان، بود. که برای پدر نبود. او انقلاب را تجربه کرده بود و این انقلاب گرچه تلاش اش برای برانداختن حکومتی نامقدس و برپاساختن حکومتی مقدس، اما کارکرد پنهان و ناخواسته اش ایجاد نهاد انتقاد و اعتراض بود. پدر هنوز تکلیف خود با این حکومت را نمی دانست. اگر هم رزمان دی روز او وزیران و رییسان امروز او بودند و اگر برای او حکومت نه دولت اربابان که خدمت برادران بود، چه طور می توانست حکومت را در هم آن هاله ی مقدسی قرار دهد که خانواده را و دین را. برای او دولت خیلی نزدیک تر بود از پدرش. چون او دیده بود که یک دولت مرد، نه مردی از آسمان، نه دارای فره ی ایزدی، نه همایون فر، نه سایه ی خدا که هم بازی کوچه های خاکی او بود. پس چه گونه می توانست آن را اسطوره ای و مقدس بداند. با این وصف، او در تناقضی به دام افتاده بود. تناقض کوچه های جوادیه و خانه های قیطریه. پس او هم معترض بود. اما فقط برای خودش و دوستان اش نه برای «من». روایت پدر برای من از حکومت، روایت از «حکومت عشق» بود. روایت او از دولتیان نه مردان قدرت طلب که برادران مکلف و وظیفه جو بود و خود او هم نه برای حقوق آخر ماه اش و عقب نماندن اجاره خانه اش که برای ادای تکلیف کار می کرد. حقا که اگر با معیارهای امروزینِ منطقِ سرمایه سالارِ رفتارِ اجتماعی ما به این روایت نگاه کنیم، گویی با داستان های اساطیری روبه روایم. من اما هم درددل ها و نجواهای پنهان پدر و دوستان اش را می شنیدم و هم آن نهاد انتقاد و اعتراض رو به فربهی در برابرم بود. برای من نه تنها حکومت، که خانواده، دین، اخلاق، عشق، وطن و… دیگر نه در آن بسته ی اسطوره ای که بر میز آزمایش گاه عملی میدان زنده گی روزمره قرار داشت. من داشتم بندهای آن هاله ی مقدس را می گشودم. اما نه کاملاً. چون من هم فرزند آن پدرم. با هم آن علقه هایش به همه ی «مقدسات». من هم می خواستم کارم، درس ام، رفتارم، ازدواج ام، بازی ام، خوردن ام، خوابیدن ام مقدس باشد. من هم می خواستم که زنده گی ام نه محاسبه ای ابزاری برای رفع و رجوع مسایل زندگی روزمره، که «جهاد»ی مدام باشد. اما نمی شد. من در این میانه بودم. برای من همه ی آن مقدس ها در خاطرات و نوشتارها و تبلیغات و خلاصه در گفتمان مسلط هنوز حضور داشت. اما در میدان زنده گی روزمره منطق دیگری حکم می راند. منطق بی روح مدرن؛ «هاله ی مقدس به چاله ی گل آلودی افتاده است». جهان زنده گی روزمره جهان قراردادها است. جهان سودها و منفعت ها. جهان مبادلات قدرت و ثروت. جهان پول در برابر خدمت جنسی به جای بی منطقی عشق. جهان ثروت یعنی همه چیز. جهان سرمایه. جهان به دولت بپیوند تا کام بری. و نسل «من» گرفتار هاویه ی یک شکاف عمیق است؛ شکاف میان امر مقدس و امر روزمره. نسل من در حال تجربه ی دردناک گذر از تقدس به قرارداد است. دیگر آن خانواده دوستی ها و آن وطن پرستی ها تبدیل به مجموعه ای از قراردادها می شوند.

اسطوره ی مادر وطن، جای خود را به قراردادهای تو من می دهد. من دیگر محصورِ آن احکام اخلاقی و وفادارانه نیستم که مرا موظف می کرد تا در قبال سرزمین ام و جامعه ام که به مانند مادری مرا در خود پرورش داده بود و برای رشدم همه چیز در اختیارم نهاده بود، از جان بگذرم. من آزادم. آزادم که یا با جامعه ی خودم قرارداد ببندم یا با هر جامعه و سرزمین دیگری. مهم «مایه» است!

۲- پاورپوینت کامل حمله ی دسته ی ملخ ها ۵۲ اسلاید در PowerPoint

نسل من البته درگیر مسایلی دیگر نیز هست. تعداد هم سالان من از همه ی نسل های پیش و پس بیش تر است. و بدتر آن که انتظارات او رو به رشد. ما نه فقط تحصیلات و درمان عمومی، که تحصیلات عالیه، کار، سرگرمی، ورزش، ازدواج می خواستیم. البته دولت انقلابی ما را «لوس» کرده بود. دعواهای سیاسی و سروکله زدن های جناحی و ایدئولوژیک از مفهوم مردم لولویی ساخته بود که دولت ها را برای در امان ماندن، به هر وعده و وعیدی مجبور می کرد. و ما، هزارقلوهای نه ناخواسته در آغاز ورودمان به هر مرحله مشکلی ایجاد می کردیم. به سن مدرسه که رسیدیم، بحران آموزش عمومی پیش آمد. دولت چاره را گسترش و ایجاد انواع و اقسام مدل های مدارسی دید که با کمک های مردمی اداره می شدند؛ نمونه ی مردمی، غیرانتفاعی (انتفاعی)، استعدادهای درخشان، نمونه ی دولتی(!)، نمونه ی مذهبی (!). و این البته غیر از ارتقای وضعیت آموزش و پرورشی دانش آموزان! حاصل اش بیش ترکردن فاصله های طبقاتی و قشری میان دانش آموزان و افزایش حس تبعیض و اجحاف بود. هم آن چیزی که انقلاب برای از میان بردن اش آمده بود. به جوانی که رسیدیم، اول کنکور را پیش رو داشتیم، و از آن جا که علم به تر از ثروت بود، و شعور رایج پدران، که مدرک بالاتر زنده گی به تر، همه می خواستیم به دانش گاه برویم. مشکلی جدید برای حکومت. و چاره هم آن. دانش گاه بیش تر در مدل های جدیدتر. آزاد اسلامی، غیرانتفاعی، پیام نور. و باز هم فاصله و فاصله. این جا فاصله ها را خود دانش گاهیان ایجاد کردند، اعتبار تام مدرک دانش گاه دولتی.

جوان بودن ما البته نتایج دیگری هم داشت. انواع اقسام سازمان های جدید برای جوان؛ نمونه ی بارز و اعلایش سازمان ملی جوانان. که نه بر اساس تفکیک میان نیازهای مختلف آدمی (که هر نهادی برای پاسخ به نیازی آمده است) که بر مبنای ارزش تازه تأسیس «جوانی» بنا شد. البته بیش تر دولت از این حمله ی ناپیش بینی شده ی آدم های پرخور ترسیده بود. دولت نخواست با او پدرانه برخورد کند، خواست مثل دسته ی مغول ها تکریم اش کند، شاید از تخریب بیش تر همه ی آن چیزی که دولت بدان تکیه داشت دست بردارد. پس جوانی ارزش شد. و به دنبال آن هر جای گاهی که «جوانان» اشغال کرده بودند؛ دانش جویی.

این بود که ما قوم برگزیده شدیم. اگر برای پدران و پدربزرگ ها، پیری یک امتیاز و باعث شرف بود، برای ما نشانه ی فترت و عقیمی. دولت مردان و سیاست پیشه گان با کلیشه ی «جوان گرایی» اره ای ساختند که بن قدرت خودشان را می برید. «عاقبت دولت به دست کودکان افتاد». برای ما مفهوم تجربه قلب معنا شده بود. دیگر مهم این نبود که فرد از قِبَل سال های عمرش چه تجاربی اندوخته، مهم این بود که از عرصه های جدید زند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.