پاورپوینت کامل پرنده در آکواریوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پرنده در آکواریوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرنده در آکواریوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پرنده در آکواریوم ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
می آیی می نشینی کنارش، می بینی رفته است، مرده است، پر کشیده است. دل نمی کنی از کنار آکواریومش بروی گم شوی، خودت را برای همیشه گم کنی، کسی دیگر بیاید بنشیند جایت، بال آکواریوم پلاستیکی را بگیرد بالا، نگاهش کند که سیاه شده و کبود، و پلک هاش اما آرام روی هم خوابیده. انگار حالا بوده که بعدِ چند سر کشیک جای بچه ها، سرش را گذاشته، تکیه داده به دیواره ی شنی – ماسه ای سنگر، و پلک هاش همین طور آرام روی هم خوابیده.
دل نمی کنی بروی ببینی چه مرگت بوده، چندماه سر نزده ای ش، که تنها و غریب افتاده، درد کشیده، غصه خورده از بی دست و پایی ش، و از بی یارویاور ماندنش در این شهر عظیم بیمارستانی؟ دامن پزشکی را که عجله عجله می گذرد می چسبی، می کشی ش پیش ازش سئوال کنی، که ترس را توی چشم های رنگی ش می خوانی. رهاش می کنی، خم می شوی، کاغذهاش را که ولو شده زمین جمع می کنی، دستش می دهی، می پرسی ش چه طور شده یونس که این طور سیاه و کبود نفس نمی کشد، که رفته، مرده، پر کشیده است؟
هنوز از بهت در نیامده، دارد تعجب تعجب نگاهت می کند، که بُراق می شوی توی چشم هاش و می توپی ش که: «نامرد! یونس که چیزی ش نبود. یعنی بود، ولی رفتنی که نبود.» انگار از صدای خودت خوشت آمده باشد که می بری ش بالا: «چرا شیر اکسیژنش بسته بوده، بسته شده؟ این طور که نمی توانسته نفس بکشد. حتمی نکشیده که این طور سیاه و کبود شده.» خسته می شوی از هوارکردنت. کمی هم شرم می کنی از نگاه هایی که سرک کشیده اند ببینند کدام بیمار دیگری است که کم آورده، داغ کرده، و – به قول یونسِ آن سال ها – پیستون چسبانده.
دکتر دست می گذارد روی شانه ات و دستی دیگر لیوانی آب می دهد دستت بنوشی، از توش و تقلا بیفتی. می گوید خودش شیر را بسته، نفسش را پس زده، تمام کرده، رفته. لیوان از دستت می افتد، می شکند، هزار پاره می شود، و صداش توی گوشت بلندتر از صدای انفجارهایی می شود که هنوز برایت آشناست. یقه ی دکتر را می چسبی که: «خودش؟ خودش بی مروت؟ چه طوری؟ بیمارِ قطع نخاعی دست و پا بی حرکت چه طور می تواند…» و صدات در گلوت می شکند، هق می زنی، شانه می تکانی، یقه اش را ول می دهی، و دیگر هیچ. انگار از اول این نمایش مسخره ی تلخ، کسی دور و بر یونس و آکواریومش نبوده باشد که نیامده میان داری کند، دستی به شانه ی تو بکشد، ابرویی برای دکتر بالا بیندازد. اما بوده، ولی همه را بهت گرفته، برق زده، خشک کرده از گزارش کوتاهی که دکتر بی معرفت داده، و سنگین بوده و غریب و افترا. تویی که فریاد می کشی: «افترااااا.» و کسی، صدایی، برق نگاهی، از جایی می گوید: «ببین خودش نخواسته نفس بکشد، نکشیده، سیاه و کبود شده، تمام کرده رفته. کسی هم آمده شیر اکسیژن را بسته هدر نرود!» تا مغز استخوانت می سوزد از برق نگاهی که از جایی دیده ای، شنیده ای.
*
حالا در خیابانی و سر در گم و گیج. صدای کش دار ترمزها و بوق های ممتد را نمی شنوی، نمی خواهی بشنوی، و بی تفاوت راهت را که نمی دانی کجاست می روی. تنها صدایی که می شنوی، صدای لخ لخ کفش های وارفته ات است که آسفالت خیابان را خراش می دهند و خسته پیش می روند. دیگر هیچ. در ذهنت حتی. همین طور می روی، چهارراه ها را از سر می گذرانی، می روی تا به خود بیایی، ببینی نشسته ای توی تاکسی که می رود سمت شرق و کنارت دختر جوانی تکیه داده باشد به پشتی صندلی اش و دستان ظریفش را یله داده باشد روی کیف و کتاب هاش و تو با خودت بگویی چقدر باید خسته باشد و بی حال. و ندانی خسته تویی که ساعت ها گیج زده، ول گشته، فحش داده، نفرین کرده ای خودت را. و ندانی بی حال تویی که نگاهت مات شده، دستانت یله افتاده روی زانوهات، که درد توشان فریاد می کشد، می دود.
راننده یک رَوند حرف می زند، نق می زند، ناله می کند، از گرانی می گوید و از گرانی و از گرانی و غر می زند که تو نمی شنوی، بی توجه به حرف هاش، نِک و ناله هاش داری از شیشه ی پنجره بیرون را نگاه می کنی و آدم ها و پیاده روها را که از تو می گریزند، پس می روند، و تو سر نمی گردانی ببینی کجا می روند، گم می شوند.
پیاده می شوی. خیابان آشناست و کوچه ها و درهای رنگ سازمانی و خانه های توسری خورده ای که زیر نگاه خانه های دیگر، کوچک تر و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 