پاورپوینت کامل شنیده اید کسی بگوید: مرگ بر خورشید؟ ۹۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شنیده اید کسی بگوید: مرگ بر خورشید؟ ۹۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شنیده اید کسی بگوید: مرگ بر خورشید؟ ۹۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شنیده اید کسی بگوید: مرگ بر خورشید؟ ۹۲ اسلاید در PowerPoint :
رابطه ی نسل های انقلاب در گفت وگو با علی رضا کمری
(نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس)
اولین برخورد و آشنایی ام با وی برمی گردد به حدود ۵ سال پیش. همان روزها که آغازین جلسات آرما را هم آهنگ می کردیم. آن روزها هنوز «کمان» به محاق تعطیلی سر فرو نبرده بود و به طور طبیعی مرتضا سرهنگی از اولین های لیست ما برای گفت وگو بود. با دفتر کمان تماس گرفتم. سردبیر خود گوشی را برداشت: «شما به جای من، بروید سراغ آقای کمری. ایشان سید ما هستند و حرف ایشان، حرف ما.» با شماره ای که آقای سرهنگی داده بود، تماس گرفتم. آسان تر از آن که فکر می کردم، پیشنهاد گفت وگو را پذیرفت و قرارمان شد: خیابان رشت، ساختمان دوم حوزه هنری، دفتر ادبیات و هنر مقاومت – واحد پژوهش.
روز قرار، با تأخیر رسیدیم. دلیل عمده، تجمع روز بسیج بود. حین گفتگو، طبق عادت همیشگی، نظرم به کتاب های کتاب خانه ی کوچک اتاق جلب می شود. کتاب خانه ای با حجم قابل توجهی از کتاب های جامعه شناسی و تاریخ و ادبیات. مانند قلمش، بیانش هم روان است و منسجم. حساب شده سخن می گوید و در استخدام واژه ها، نهایت وسواس را به خرج می دهد. درعین حال سعی می کند رشته ی بحث از دستش خارج نشود که البته موفق هم هست.
از آن روز به بعد هم صداقت، تواضع و مرام صمیمی وی، بارها گذرم را به آن اتاق طبقه ی سوم و هم سایه ی فعلی نشریه ی «سوره» انداخته است. برای گپ زدن با کسی که به خلاف عرف معمول، بسی بیش از های وهو، حرف برای گفتن دارد.
آن قدر نشانه می دهم تا سرانجام به خاطر می آورد که چندسال پیش (دقیقاً ۵ آذر ۱۳۸۰) گفت وگویی با هم داشته ایم. گفت وگویی که حال می خواستم برای انتشارش با او هم آهنگ کنم.
* مسأله ی ما بررسی رابطه ی بین نسل هاست؛ نسل های انقلاب. و این که آیا می توان از وجود شکاف در این رابطه سخن گفت یا نه. برای این منظور، مسلماً ابتدا باید به شناختی از این دو نسل برسیم. بنابراین سئوال اول ما پرسش از مشخصات نسل دوم انقلاب است. نسلی که شما متعلق به آن هستید. نسل جوانانی که صفحات انقلاب و دفاع مقدس را رقم زدند.
جوانی و نوجوانی ما با انقلاب مصادف بود. سال های ۵۵ و ۵۶ ما دبیرستانی بودیم و هوش و حواس مان به مسایل سیاسی جمع شده بود. در واقع در هاله ای از آرمان ها، باورها و برداشت ها به سرمی بردیم که البته آن زمان هنوز عام و فراگیر نبود؛ ولی وقتی به دوره ی انقلاب رسید، فراگیر شد و جنبه ی عمومی یافت. انقلاب اسلامی جزو آن دسته برش هایی از تاریخ ایران است که در آن جوان ها فعال مایشاء بودند. به عبارت دیگر انقلاب ایران، یک انقلاب جوان بود. این نکته ی بسیارمهمی است. اگرچه این انقلاب جوان به جهت قوت فکری و به اقتضای سن جوانی، هنوز به آن درک و دریافتی که معمولاً پیران می رسند، نرسیده بود؛ اما سرشار از احساس و شوری بود مبتنی بر یک پایه ی شهودی. که این پایه ی شهودی هم از فضای مذهبی و انقلابی جامعه ملهم بود. کم تر اتفاقی ممکن است در یک جامعه به وجود آید که تمام طبقات و مرزها را به هم بریزد و در یک امر همه را به وحدت نظر برساند. اما این اتفاق، در انقلاب اسلامی و با محوریت ایفای نقش «جوان» به وقوع پیوست. بعد از انقلاب، این جوان مواجه شد با جریان جنگ و به مقطع جدیدی پا گذاشت. دوره ای که ما با یک خیزش اجتماعی – سیاسی شروع کردیم و امثال ما بدون گذراندن مراحلی که به طور طبیعی و متعارف برای پذیرش مسئولیت ها در جوامع وجود دارد، وارد پذیرش مسئولیت ها شدیم؛ خیلی سریع. مثلاً شما نگاه کنید آقای میرحسین موسوی وقتی نخست وزیر شد، سن و سال چندانی نداشت و همین طور خیلی از اعضای کابینه ی رجایی و باهنر، جوان بودند.
جوان نسل انقلاب، از همان عالم شهودی یک دفعه وارد صحنه های اجتماعی و مسئولیت پذیری هم شد. و به اقتضای همان عالم شهودی و باوری که در فضای انقلاب بارور شده بود هم چندی بعد به جنگ تحمیلی پا گذاشت. همان «یک ره صدساله را یک شبه طی کردن». کسی که باید مثلاً می رفت دانشکده ی افسری درس می خواند، سال ها تمرین می کرد و بعدها می شد یک افسر نظامی، خیلی سریع، چند روزه یا چند ماهه در جبهه تبدیل می شد به فرمانده ی یک خط و محور عملیاتی.
بنابراین می توان گفت یکی از ویژگی های دوره ی ما و زمان ما و نسل ما، فشردگی زمان بود. بدین معنا که خیلی زود می شد از زمان عبور کرد. تا تقریباً می رسیم به دوره ی پایانی جنگ. احساس من این است که در این جا ما با یک خلأ مواجه می شویم. یعنی دایم در ذهن و فکر بچه ها این بود که یک انقلابی اتفاق افتاده و تمام جهازات فکری – ذهنی آن ها مصروف و معطوف به دفاع از آن شده است و به این عادت کرده بودند. اما این طیف وسیع ناگهان م-واجه شدند با این که واقعیتی به نام «صلح» هم وجود دارد. این آغاز مرحله ای است که می تواند به عنوان «تقابل واقعیت با احساس» نامیده شود. کسی فکرش را هم نمی کرد که ناگهان در یک عالم باورمند، شهودی، پنداری و اعتقادی، با چیزی روبرو شویم که از جنس واقعیت است و آن واقعیت هم اقتضا کند که شما بنشینید، مذاکره کنید، صلح کنید، قرارداد امضا کنید و قس علی هذا.
این اتفاق اولین واقعه ای بود که به اصطلاح برای بروبچه های هم سن و هم نسل و هم فکر ما، یک نقطه ی توقف و تمرکز و تفکری شد که: وضعیت عالم چیست؟ و البته خیلی ها فقط روی این نقطه نماندند.
مسأله ی دیگر این بود که غیر از آن کسانی که در واقع باورمندان انقلاب و جریان فکری غالب کشور و پیرو امام خمینی بودند، در بستر پنهان جامعه، جوانان دیگری هم حضور داشتند که به این حلقه یا به این حال وهوا وارد نشده بودند. در واقع می شود گفت این ها تا آن زمان یا دیده نشدند یا بعضاً مورد بی مهری قرار گرفتند. یعنی تصور مسئولان و متولیان امور این بود که جوان های ما صرفاً همان قشر غالب را شامل می شوند. در صورتی که اگر جریان انقلاب جوان و باورمند را یک جریان غالب در حرکت اجتماعی مردم بدانیم، اما یک مجموعه هایی هم به شکل پنهان بودند و این ها بعدها به صورت هایی سر برآوردند و دیده نشدن خودشان را اظهار و آشکار کردند. که این مسأله بعد از اتمام جنگ و خصوصاً در جریان انتخابات دوم خرداد ۷۶ بروز کرد.
* پیش از این که به این لایه ی پنهان برسیم، اگر موافق باشید باز برگردیم به سراغ همان قشر غالب. و این که آن ها دنبال چه بودند؟ حرف شان، شعارشان چه بود؟
ببینید؛ ما در واقع دنبال یک عالم آرمانی بودیم. شاید چیزی از نوع مدینه ی فاضله. از یک محیط آلوده و عفن که در دوره ی شاه درک کرده بودیم، به انحاء مختلف بنا داشتیم بیرون بیاییم و به دنیایی آرمانی که آن را در انقلاب اسلامی و حرکت امام می دیدیم، برسیم. به اقتضای سن و سال، بیش تر نگاه مان هم نگاهی پندارین و احساسی بود، نه عقلانی و مبتنی بر این که تأمل کنیم آیا این شدنی هست یا نه. حرکت ما با آن کلام نافذی که امام داشت، تنظیم می شد و پیش می رفت. تغییرات و تحولات اجتماعی هم مفاهیم جدیدی را عرضه کرده بود مثل ساده زیستی، از خود گذشتن، خود را نادیده گرفتن و کمک به دیگران. مثلاً سال ۵۸ در ذهن خیلی از بروبچه های هم سن و سال ما که در دانشگاه درس می خواندند، این مسأله مطرح بود که درس را رها کنند و بروند فلسطین بجنگند. یا رها کنند بروند سیستان و بلوچستان خدمت کنند. نهادهای انقلابی مثل جهاد سازندگی، کمیته امداد، نهضت سوادآموزی و… این ها در واقع پاسخی به آن نیازهای باطنی نسل ما بود و تماماً در حالت یک حرکت و تحول انقلابی به وجود آمدند، نه یک حرکت رفرمی. یعنی مثلاً تصور ما این بود که یکی از اتاق های خانه مان را اختصاص دهیم به این که کلاس نهضت سوادآموزی در آنجا دایر شود. امثال ما، سال ۵۸ مثلاً از نظر نوع پوشاک، یک شلوار سربازی می خریدیم ۴۰ تومان. یک پیراهن دست دوم هم می گرفتیم مثلاً ۳۰ تومان. آن پیراهن را هم می انداختیم روی شلوار. با یک کفش خیلی ساده می رفتیم دانشکده. و این خیلی مهم بود. یعنی اگر کسی فرض کنید کیف س-امسونت دستش می گرفت و به تعبیر امروزی ها «تیپ می زد»، از نظرها می افتاد.
ما به فکر این بودیم که دانشگاه برود به سمت نظام ساده و معنوی حوزوی؛ اصلاً انقلاب فرهنگی به جهاتی با این تصور و تمنا شکل گرفت. و یک فرضیات عجیبی در ذهن مان بود. یا زمانی که جنگ آغاز شد، در سپاه هرکاری می کردند که نگذارند افراد بروند کردستان. تمام سعی بر این بود که طرف نرود شهید شود؛ نگهش دارند. نسل ما، آن نسلی است که مثلاً حقوقش را که می خواستند بدهند، در سپاه، یک گونی پول می آوردند در اتاقی می ریختند و می گفتند برادرها هرکس پول می خواهد برود بردارد؛ پول آورده اند! یادم است یک کسی بود که بعد شد مسئول امور مالی. فردی میان سال که ۴۰-۴۵ سالی داشت و درک نمی کرد عوالم ما را. یا ما او را درک نمی کردیم. آمده بود یک حساب و کتابی درست کرده بود که مثلاً حقوق بدهد. می آمد می گفت: حقوق. بچه ها می گفتند: آقا شرم کن! برو دنبال کارت! این چه حرفی است که می زنی. یعنی اصلاً این مسایل در آن هاله ی پنداری و احساسی موضوعیت نداشت. این هایی که می گویم ممکن است برای شما عجیب باشد؛ اما واقعیت دارد.
همین ورود شهودی، ارزشی، اعتقادی و ایمانی به جنگ، منجر شد به این که واقعیت جنگ به عنوان پدیده ای نظامی برای مان اهمیت نداشته باشد. این نکته ی مهمی است. لذا جبهه ی جنگ و زدوخورد و درگیری و خشونت، تبدیل شد به یک محیط لطیفی که تا کسی به آن وارد نمی شد، پیدایش نمی کرد. یعنی می شد گلستانی در میان آتش. این گلستان، همان گلستان آداب و آیین و اندیشه ها و آمال این جوانان بود که از بستر انقلاب برخاسته بودند و به آن جا رفته بودند.
منتها این سیر، مثل یک نیروی گریز از مرکز یا مثل قدر تابش یک شئ که نور و انرژی او در واقع از یک مجموعه دور می شود، اندک اندک کم شد. یا شاید تعبیر درست این باشد که بگوییم آن مبدأ سرجایش بود؛ اما نیروی گریز از مرکز و دوران، یک تعدادی را کم کرد. و این اقتضای هر حرکت اجتماعی است. بعضی از روشن فکران امروزی این را خاص انقلاب اسلامی می دانند؛ اصلاً این طور نیست. شما بروید مطالعه کنید ببینید احدی ها و بدری ها بعداً چه شدند؟ آن کسانی که اصحاب شجره بودند، چه شدند؟ این خیلی مهم است که یک نسلی بتواند، ولو این که به نقد رو بیاورد و دوره ی شهودی اش را کنار بگذارد، از آن آرمان هایی که داشته و آن جهانی که بدان اندیشیده، قهر نکند. نمی گویم متصلب باشد؛ اما روی کرد بعضی ها این بود که این برخورد را نتوانستند بپذیرند و هضم کنند. یعنی بی دینی چند نفر را دیدند، بدذاتی چند تن از مسئولان را که پیش گام حرکت بودند، دیدند و چپ کردند. حکایت آن که اگر پیش نماز این، پس نماز آن.
به همین خاطر در مسیر حرکت انقلاب، در واقع دو مبنا و مقصود داریم: یکی «ام–ام» و یکی مجموعه ای که به شکل «بسی-جی» می شناسیم. البته نه آن بسیجی که شما الآن می شناسید. چون مفاهیم هم تطور می پذیرند و تغییر و تبدیل پیدا می کنند. این بسیجی که مدنظر ماست، به آن مفهوم است که آمد تا نیست شود به خاطر هدفش، به خاطر بقای دینش، به خاطر بقای سرزمینش. آن جا دیگر خودی وجود ندارد. منتها برخورد کسانی که رائد قبیله بودند، موجب شد که این ها بپیچند به سمت دنیا. بپیچند به عالم محاسبات. بپیچند به عقل عقالی. طبیعی است که وقتی در عوض شهیددادن و رفتن به جبهه یک امتیازی به کسانی داده شد، این امتیاز کم کم جامعه را نسبت به آن دادن و گرفتن شرطی می کند.
* با این حساب آیا می توان گفت نسلی که شما توصیفش می کنید گروهی بودند که در دوره ای به طور خیلی اتفاقی و بدون آن که خودشان خواسته باشند فرضاً به رؤیایی فرو رفتند – صرف نظر از بار معنایی منفی رؤیا – و کسی هم مثل امام با خصوصیاتی آرمانی، آسمانی و نه اینجایی، فضاهای زیبایی را در آن رؤیا نشان شان داد و آن ها در آن دنیای قشنگ سیر کردند و بعد که آن فرد آرمانی رفت، آن ها هم از رؤیا به در آمدند و شدند همان آدم های قبل از خواب. بعدها هم برای اطرافیان و فرزندان شان مرتب آن رؤیا را توصیف می کنند. به همین دلیل است که با تغییر ارزش های جامعه مواجه می شویم.
من تعبیر خواب را در بیان این مقصود، تعبیر رسا و دقیقی نمی بینم.
* عرض کردم که صرف نظر از بار منفی. خب می شود به جای آن گفت: سفر.
این را توجه کنید که ارزش ها، الگوها، معیارها و جریان های فکری در جامعه دایماً در حال نشیب و فراز و تغییر و تحول اند. از قضا غفلت از این واقعیت موجب می شود که بزرگان هم نسل ما و بزرگ تر از ما گاهی دچار اشتباه شوند. و مثلاً می آیند این را برای قانون بودجه یا برای مذاکره ی تلویزیونی موضوع می کنند که آقا برای حفظ فرهنگ شهادت و ترمیم ارزش ها، چنین و چنان. اصلاً سئوال غلط است. چون آن ف-ره-نگ شهادت، در آن زمان به اقتضای زمینه های خودش به وجود آمده بود و در مقطع بعد هم باز به اقتضای علل و دلایل خودش کم رنگ شد و به اقتضای شرایط خودش از موضوعیتی که داشت، افتاد. حالا ما به ذهن مان فشار بیاوریم که خیر آقا، فانوس هم در روشنایی محل اعراب است. یعنی با دید نوستالژیک بخواهیم به واقعیت های اجتماعی حاضر ورود پیدا کنیم. این مشکلی است که امروز خیلی ها دارند.
و اما در مورد تمثیلی که گفتید، من به آن نمی گویم خواب. من می گویم آن زمان، در شرایط و موقعیت خاصی که گویی منتظر بود و اسباب و عللش آماده شده بود که این جور شود، آن اتفاق افتاد. این یک معنی دیگر هم به ذهن متبادر می کند که برای شما می تواند جالب باشد. این که آیا شهیدشدن و به آن مرتبه و مقام رسیدن آن نسل، بالذات برای آن ها یک ارزش است که دیگران از آن فارغ اند؟ یا محصول موقعیت و شرایط فراهم آمده برای آنان بوده است؟ موقعیت و شرایطی که اگر برای دیگران (فرضاً جوانان نسل امروز هم) اگر پیش می آمد، همان نتایج را در بر داشت. من تقریباً به این برداشت دوم قایلم. کما آن که برخی خرده هایی هم که به نسل امروز گرفته می شود ذاتی او نیست و محصول شرایط و مقتضیات زمانه است.
جوان در شرایطی است که کاملاً آماده ی شکل گیری است. ظرفی است که منتظر مظروف است. این ظرف را اگر امام خمینی پر کرد، می شود آن؛ اگر شاه پر کرد، می شود حکایت جشن هنر شیراز. اقتضای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 