پاورپوینت کامل گزارشی از سلسله مباحث«رویکرد وجودی به نهج‏البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گزارشی از سلسله مباحث«رویکرد وجودی به نهج‏البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گزارشی از سلسله مباحث«رویکرد وجودی به نهج‏البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گزارشی از سلسله مباحث«رویکرد وجودی به نهج‏البلاغه» از استاد مصطفی ملکیان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۵۱

چندی است روزنامه ایران در بخش فرهنگ و اندیشه درس گفتارهایی از استادمصطفی ملکیان منتشر می‏سازد . این درس گفتارها طی سه ترم تحصیلی به طالبان علمو معرفت با منظری بدیع و نو ارائه شده است .

استاد ملکیان در این درس گفتارها با رویکردی ، وجودی – شهودی به نهج‏البلاغه وگفتارهای امیرالمؤمنین علیه‏السلام نگریستند . بخش‏های نخستین این بحث معطوف به پاره‏اینکات از «خطبه متقین» است ، پس از آن ، عناصر اگزیستانسیالیستی از قبیل آرزو ،زندگی ، مرگ و . . . در قسمت‏های مختلف نهج‏البلاغه تحلیل می‏شود . ما نیز بر آن شدیمتا چکیده این دروس را به خوانندگان مجله «نامه قم» تقدیم کنیم .

ابتدا برای روشن نمودن اذهان خوانندگان نسبت به این نگرش توضیحی کوتاهپیرامون مکتب اگزیستانسیالیسم ارائه خواهیم داد .

در کشور ما این فلسفه سال‏ها است که با نام «اگزیستانسیالیسم» شناخته شده است .در ترجمه (Existance)اختلافاتی در بین متفکران ایرانی وجود دارد . به طوری که همبه معنای «هست بودن» هم «قیام ظهوری» و هم به «وجودی» ترجمه شده است . برخیدیگر این اصطلاحات را ناکافی دانسته‏اند و همان لفظ اگزیستانس را آورده‏اند .

در این اجمال به این مناقشه نمی‏پردازیم(۲۶۱) آغاز مکتب اگزیستانسیالیسم را معمولاًتأملات درونی و تفکرات اساسا دینی «کرکگور» (Kirkegard)می‏دانند . فیلسوفانی کهآنها را اگزیستانسیالیست می‏گویند هر یک دارای تفکرات و تأملات خاصی هستند حتیبرخی از آنها مثل هایدگر و یاسپرس قبول نداشتند که به آنها اگزیستانسیالیست بگویند ؛برخی دیگر نظیر سارتر و گابریل مارسل که مایل بودند به آنها اگزیستانسیالیست بگویندنظرات متنوعی داشتند ، مثلاً مارسل که از تأملات کرکگور شدیدا متأثر بود مایل بوداگزیستانسیالیست دینی خوانده شود . اما سارتر برعکس . به همین جهت مکتباگزیستانسیالیسم دارای یک روش و سیستم مخصوص به خود نبود و اکثر این فیلسوفانسیستم را در افکار خود قبول نداشتند و می‏گفتند که تفکر ما را نمی‏توان در قالب یکسیستم خاص قرار داد ؛ به همین دلیل معمولاً نمی‏گویند فلسفه اگزیستانس ، بلکهفلسفه‏های اگزیستانس می‏گویند . اما با وجود این ، همه این فیلسوفان انسان را در مرکزتفکر درباره هستی قرار دادند و مفاهیمی مانند آزادی ، اختیار ، تناهی ، امید ، یاس ،مسئوولیت ، مرگ ، دلهره ، دلشوره و . . . که همه از خصوصیات انسانی است ، محورتفکرات این فیلسوفان است . البته نظریات آنها در این موضوعات متنوع است . اینفیلسوفان با فرد عینی و ملموس و کاملاً گرفتار و محبوس در جهان و مرتبط با دیگرانشروع می‏کنند .

با توجه به این که این درس گفتارها نگاهی کرکگوری و تا اندازه‏ای مارسلی بهنهج‏البلاغه است چند نکته را در مورد کرکگور برای آشنایی بیش‏تر خوانندگان خواهیمآورد .

سورن کرکگور (۱۸۱۳-۱۸۵۵) در کپنهاک دانمارک به دنیا آمد . ابتدا تحت تعلیماتخشک و سخت دینی قرار گرفت و تمام هوش و حواس خود را معطوف به تکلیف ترس ازگناه کرد . در سال ۱۸۳۰ که وارد دانشگاه شد اعمال دینی را به یک‏باره به کنار نهاد . درسال ۱۸۳۸ درپی یک بحران روحی که خود آن را «زمین لرزه بزرگ» نامید ، دوباره حیاتپرشور و حرارت دینی را در پیش گرفت .(۲۶۲)

نقطه عطف این تحول را جدایی از نامزد و معشوقه‏اش که شدیدا به او وابسته بود ،می‏دانند . وی پس از این که دریافت اشتراک روحی و معنوی کامل با وی ناممکن است ازازدواج با او صرف‏نظر کرد و این مسأله باعث شد تا وی بیش‏تر معطوف به درون خودشود ، و تأملات او حاصل این دوران است .

(متفکر و عارف دانمارکی کرکگور) مراحل حیات انسان را به سه نوع تقسیم کردهاست که هر یک از ما انسان‏ها در یکی از این سه مرحله زندگی می‏کند :

۱ . مرحله زیباشناختی (علم الجمالی)

انسان در این مرحله خواهان برخورداری از هر نعمتی است . مثل زنبوری است کهمی‏خواهد از هر گلی بچشد و راضی نیست که از بعضی نعمت‏ها بگذرد . عموم ما انسان‏هادر این مرحله زندگی می‏کنیم .

۲ . مرحله اخلاقی

در این مرحله التفات انسان از اشیای خارجی می‏برد و تمام هم و غمش مصروف یکسلسله «اصول اخلاقی» می‏شود . البته به نظر کرکگور این اصول را انسان بایستی خودشوضع کند و به آن‏ها عمل نماید . زندگی انسان در این مرحله دو ویژگی دارد که در مرحلهاول نداشت :

الف . آرامش : در مرحله اول انسان دائما دَوان است و دنبال به دست آوردن . اما درمرحله دوم انسان به آرامش می‏رسد چون کاری به رویدادهای خارجی ندارد . انساناست و اصول اخلاقی‏اش .

ب . در مرحله اول انسان دلباخته «اشیای خارجی» بود اما در مرحله دوم دلباخته«اصول درونی» است . از حضرت علی علیه‏السلام می‏پرسیدند شما چگونه به این حالترسیده‏اید ؟ پاسخ می‏داد : از ابتدای کودکی «دربان دل» خود بودم ، مواظب بودم چه کسیمی‏آید و چه کسی می‏رود آن که می‏آید چرا می‏آید و آن که می‏رود چرا می‏رود .

این حالت دربانی حالتی است که در این مرحله حتما انسان باید داشته باشد .

۳ . مرحله دینی

در این مرحله انسان از اصول به عالم خارج برمی‏گردد اما این بازگشتن به عالم خارجبا مرحله اول تفاوت دارد . در مرحله اول انسان دلباخته همه چیز بود و دوست داشت ازهر نعمتی استفاده‏ای ببرد اما در مرحله سوم عاشق یک چیز است به معنای واقعی عشقمی‏ورزد . در این مرحله است که انسان دینی می‏شود . بنابراین اخلاق مقدمه دین استنه دین مقدمه اخلاق .

آدم باید اول اخلاقی شود اگر در اخلاقی شدن استکمال پیدا کرد ، آن‏گاه متدینمی‏شود . انسانی که مرحله اخلاقی را پشت سرنگذاشته است ، اگر هم وارد دین شود ،تلقی او از دین ، تلقی عبد و مولا است . تلقی نوکر و آقا است . اما اگر بعد از مرحلهاخلاقی وارد دین شود ، رابطه او رابطه عاشق و معشوق است و این دو ارتباط با هم فرقمی‏کنند ، یک نوکر البته از دستور ارباب خود تخطی نمی‏کند ، چون می‏ترسد که تأدیبشود و اما اگر همین نوکر عاشق شود ، از معشوق خود هم فرمان می‏گیرد . اما اینفرمانبری خیلی متفاوت است با فرمانبری از اربابش ، در آن حالت ترس وادارشمی‏سازد و در این حالت «مهر» . در آن حالت اگر از تیررس ارباب دور شود ، کارهای خلافدستور او انجام می‏دهد ، اما برای فرد عاشق حضور فیزیکی معشوق مطرح نیست درحالت اول فرد اگر هم اظهار نکند اما منّت می‏گذارد ، اما عاشق منّت هم می‏کشد .

در مرحله دینی حتی اصول اخلاقی هم به چیزی گرفته نمی‏شود . اگر فرمان معشوقبا اصول اخلاقی در تضاد بیفتد ، عیبی ندارد ، مثل «ابراهیم و اسماعیل» . بنابر «مرحلهاخلاقی» بریدن سر انسانی بی‏گناه توسط ابراهیم خلاف قواعد اخلاقی است . اما درمرحله دینی این فرامین را با موازین اخلاقی نمی‏سنجند . اختلاف بین موسی وعبدصالح که در قرآن ذکر شد نیز از همین نوع است . موسی با ضوابط اخلاقی عملمی‏کرد اما آن عبدصالح در مرحله دینی بود . کشتن فرد به این جرم که در آینده پدر ومادر خود را می‏کشد ، با هیچ قاعده اخلاقی و عقلی سازگار نیست . قصاص بدون جنایتاست . اما در مرحله دینی اطاعت از خداوند بی‏چون و چرا است .

در سخنان و دعاهای حضرت علی علیه‏السلام نیز به وفور دیده می‏شود . خود امام در دعایکمیل به خدا خطاب می‏کند که آنچه مرا مضطرب می‏کند ، اصلاً جهنم نیست ، فقطدوری از تو است . هبنی صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک . «فرض کن خدای منکه بر عذابت تاب آوردم (فرض است وگرنه عذاب خدا که تاب آوردنی نیست ، این سخنیک عاشق است) چگونه دوری تو را عمل کنم .» اصلاً سخن بهشت و جهنم نیست . اگر بهبهشت هم برود خدا نباشد جهنم است .

یکی از اصحاب حضرت روزی به وی گفت : چنان متقین را وصف کن که گویی آنها رامی‏بینم . حضرت بعد از کمی درنگ جواب مجملی داد و فرمود : اتق اللّه‏ و احسن . «نسبتبه خدا تقوا بورز و احسان کن»

ویژگی اول به بُعد باطنی انسان مربوط می‏شود و ویژگی دوم به بُعد ظاهری ، حضرتمی‏خواستند بگویند در درون پارسا باش و در بیرون احسان کن . وقتی آن صحابه قانعنشد و اصرار کرد که حضرت سخن را ادامه دهد . در این‏جا حضرت پس از حمد و ثنایالهی بر پیامبر صلوات فرستادند و فرمودند : خدای متعال مخلوقات را آفرید اما هنگامیکه آنها را می‏آفرید دو ویژگی در خدای متعال بود : یکی این که از فرمانبرداری مخلوقاتبی‏نیاز بود و دیگر این که از عصیان آنها در امان بود . حضرت این جمله را می‏فرمایندبرای این که بگویند اگر شما را به تقوا توصیه می‏کنم ، نه برای آن است که از شما نوکرانیبرای خدا بیافرینم . اگر تمام شما هم گناه کنید بر دامن کبریایش ننشیند گرد و اگر هماطاعت کنید برای خدا سودی ندارد . اینها را می‏گویم تا بدانید سود متوجه خود شمااست ، نه متوجه خدا . . . . خداوند بعد از خلق ، معیشت‏های مردم را در میانشان تقسیمکرد و در دنیا به هر مخلوقی یک موضع عطا کرد . و در قرآن هم آمده است که : «اینهاگمان کرده‏اند رحمت خدا را چه کسی باید تقسیم کند ؟ رحمت خدا باید توسط خودخدا تقسیم شود .» آن که معطی است ، هم او باید مقسم باشد . علم را به کسی و ثروت وشهرت و محبوبیت و جمال را به کسانی دیگر داده است و همه اینها از مقوله رحمتاست .

این که می‏فرماید : «رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ» مطلق نیست ، یعنی گفته نشدهکه انسان‏هایی را هم علم بیش‏تر می‏دهیم ، هم جمال و قدرت و . . . بیش‏تر و انسان‏هایدیگر را از همه این جهات ، کم‏تر می‏دهیم . بلکه این نعمت‏ها را تقسیم می‏کنیم . و اگراین تقسیم نعمت‏ها نباشد زندگی اجتماعی امکان‏پذیر نیست . هر انسانی خادم است ومخدوم و همین دایر مدار زندگی اجتماعی است . باید نیازی من و شما را به هم الصاقدهد ، اگر این نیاز نباشد من و شما با هم پیوند اجتماعی پیدا نمی‏کنیم . البته آن رفعتدرجات ، «تکوینی» است نه «تشریعی» . بنابراین ، این رفعت درجات به هیچ وجه مجوزبهره‏کشی و ظلم نیست و این بسیار مهم است . آنچه باعث ظلم و اجحاف و بی‏عدالتیمی‏شود ، خود تفاوت‏های تکوینی نیست ، بلکه سوء استفاده از آن تفاوت‏ها باعث ظلماست . این سوء استفاده‏ها در ناحیه «تشریع» است .

یکی از نقص‏های ادبیات عرفانی و حتی مذهبی ، این است که همیشه یک وضعبسیار مطلوب و دل‏انگیزی را برای ما تصویر می‏کنند ، اما نمی‏گویند شما چگونهمی‏توانید به این وضع برسید . دقت کنید که رسیدن به درجات بسیار ارزشمند از طریقکارهایی است که به نظر بسیار بی‏قدر می‏رسد . باید این گام‏های کوچک را برداریم .حضرت علی علیه‏السلام می‏فرمایند گاه می‏بینید معنویت به شما هجوم می‏آورد ، این هجوممرهون آن گام‏های آهسته است .

توجه کنید که هیچ کس نمی‏تواند گام خیلی بزرگ بردارد ، گام بزرگ چیزی جزگام‏های کوچک نیست . همین گام‏های کوچکند که گام بزرگ را نتیجه می‏دهند . حضرتنیز از متقین همین گام‏های کوچک را می‏خواهد .

«فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» چه فضائلی ؟ «منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصادو مشیهم التواضع» سخنشان صواب است . هر سخن صدقی صواب نیست البته هر سخنصوابی صدق است .

سخن صواب پنج ویژگی دارد : ۱- در سخن صواب هیچ دروغی راه ندارد ۲- هرچهگفته می‏شود مهر است (مطابق با واقع) ۳- همه حقیقت گفته می‏شود ۴- سخن صواب بهضرورت گفته می‏شود . هیچ چیزی به اندازه پرگویی روح انسان را کدر نمی‏کند . هیچچیزی به اندازه پرگویی روح انسان را در ظلمات فرو نمی‏برد .

حضرت علی علیه‏السلام در جایی از نهج‏البلاغه می‏فرمایند : «تا می‏توانید کم سخن بگویید ،آن که سخن زیاده می‏گوید به میزان زیادی سخنش زیاد خطا می‏کند و آن که لغزش زیادمی‏کند غفلتش زیاد می‏شود و آن که غفلتش زیاد شود ، حیایش کم می‏شود ، و آن کهحیایش کم می‏شود ، خدا او را به جهنم وارد خواهد کرد . ۵- سخن صواب نباید کسی رابه «من» دعوت کند . بلکه باید سبب دعوت به «دیگری» شود . توجه بکنید که چرا حضرتدر مورد خود می‏فرمود : «انا آیت‏اللّه‏ العظمی» من آیت بزرگ خدایم ، همه باید آیت‏اللّه‏باشیم . «آیت» یعنی «تابلو» یعنی «علامت» و «نشانه» . ما متأسفانه تابلو نیستیم . چون تابلومی‏گوید به من نگاه کنید ، اما مرا نبینید ، بلکه جاده را به وسیله من ببینید و به تعبیردیگر به من ننگرید ، بلکه با من بنگرید . هر که به تابلو بنگرد و در آن خیره شود ، در واقعنقض غرض کرده است . کسی از تابلو نفع می‏برد که به تابلو خیره نشود .

ما وقتی سخن می‏گوییم کمبودی در ناحیه خود احساس می‏کنیم ، سخن می‏گوییم تاجلب نظر کنیم . اما به گفته آن عارف بزرگ «سخن بگویید تا خودتان را مخفی کنید» واین خاصیت تابلو بودن است . حضرت می‏فرمود من تابلوی خدایم ، یعنی هیچ کس را بهخود دعوت نمی‏کنم . اما سخنان ما معمولاً دیگران را به «ما» جلب می‏کند نه به «حق» ونه به «وظیفه» .

«ملبسهم الاقتصاد»؛ «لباس میانه دارند»، اسلام از ما می‏خواهد که نه مثل فراترانباشیم و نه مثل فروتران . بلکه مثل مردم باشیم . حال چرا فراتر از حد متوسط نبایدبپوشیم ؟ این آثار خیلی ناپسندی دارد ، علی‏الخصوص وقتی جهت معیشتی امر را درنظر بگیریم . اولاً به این امر دامن زده‏ایم که دیگران نسبت به او احساس ذلت کنند وخودش نسبت به آنها احساس عجب کند . چرا میدان به دست دیگران بدهیم که بهدست ما خوار شوند ؟ لباس فاخر و اشرافی پوشیدن باعث می‏شود که اولاً زمینهخودبینی در ما به وجود آید و ثانیا دیگران خود را در مقابل ما خوار ببینند . یعنی عجبمن و ذلت دیگران .

دلیل دیگری که برای این معنا باید گفت این است که وقتی ما لباس فاخر بپوشیم ،دیگران که نمی‏توانند آن نوع لباس بپوشند از وضع خود به تنگ می‏آیند . اگر من با یکلباس یا کفش یا یک نوع تجمل خاص وضع نابسامان فقرا را برایشان غیر قابل تحملکنم ، کم جنایتی نیست .

«و مشیهم التواضع»؛ «اگر «مشی» را به معنای حقیقی بگیرید ، معنای عبارت یعنی«متواضعانه راه می‏روند» و اگر به معنای مجازی بگیرید یعنی «رفتار متواضعانه دارند .»تواضع البته فرق دارد با این که انسان در مقابل دیگران کوچکی کند . گاه ما در مقابلدیگران کوچکی می‏کنیم ، تا چیزی را که در اختیار او است به دست آوریم . اما این درواقع تذلّل است نه تواضع .

حضرت علی علیه‏السلام به تواضع توصیه می‏کردند و متواضع هم بودند . همان کسی کهمی‏گفت : «اگر کوهی مرا دوست بدارد ، از هم می‏پاشد» آن‏قدر برای خود عزت قائل بود ،اما دایما رفتاری از خود نشان می‏داد که معلوم می‏شد واقعا خود را کم گرفته است . بااین که در جای خود ، خود را عزیز می‏دانست ، چون بنده خدا فقط در برابر خدا ذلیلاست .

«غضوا ابصارهم عما حرّم اللّه‏ علیهم»؛ «چشمان خود را از آنچه خدا بر آنها حرام کردهاست فرو می‏بندند» . «غضّ بصر» یعنی چشم را از جهتی که حرام است ، به جهت دیگرمتوجه کنیم . این که گفته‏اند به نامحرم نگاه نکنید به این دلیل نیست که به نامحرمآسیب می‏رسانیم ، نه بلکه به خودمان آسیب می‏رسانیم . در مورد حجاب هم همیناست ، بعضی گمان می‏کنند وقتی حجاب را رعایت می‏کنند به دیگران خدمت می‏کنند .اما این‏طور نیست . آنچه ممنوع است نظر سوء کردن است . صرف «نظر کردن» ممنوعنیست . اگر طمع بستن در کار نباشد ، نه نظر ، نه سخن ، نه شنیدن هیچ کدام ممنوعنیست . اما اگر طمع در کار بیاید ، اگر نظر هم نباشد ، ممنوع است .

«وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم»؛ «گوشهایشان را وقف کرده‏اند ، بر علمی که برایآنها سودبخش است» . یعنی اولاً اگر سخنی ، علمی بر معلومات سابق آنها نمی‏افزاید ، بهآن گوش نمی‏دهند ؛ به سخنان لاطائل و بی‏سود گوش نمی‏دهند و ثانیا به علمی کهسودمند است گوش می‏دهند علمی که سود دنیوی یا اخروی بر آن مترتب می‏شود .

«نزلت انفسهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخا»؛ «پارسایان در هنگام بلا و سختی چنانندکه دیگران در هنگام آسودگی‏ها» . متقین چه در بلا باشند و چه در رخا و آسایش ،طمأنینه و وقار را از دست نمی‏دهند . گرچه در بیرون دچار ناآرامی باشند ، شغلشان را ازدست داده باشند ، دچار گرفتاری شده باشند و . . . اما سکون و آرامش قلب را از دستنمی‏دهند .

اگر به این نکته برسید که فقط و فقط آنچه باید برای شما آرامش بیاورد انجام وظیفهو عدم انجام وظیفه باشد ، اگر عمل کرده‏اید ، آرام آرامید و لو «زمنجنیق فلک سنگ فتنهمی‏بارد .» بیرون به من نه آرامش می‏دهد و نه آرامش می‏ستاند . اوضاع و احوال بیرونیحلاوت و شعف درونی نمی‏آورد . این را بدانید که هر کس نعمت دنیوی دارد ، دیگران ازآن بیش‏تر لذت می‏برند ؛ درست برخلاف نعمات معنوی که خود شخص از آن بهرهمی‏برد . باید روزی به این‏جا برسیم که ارتباطمان را با واقع ببریم و این به این معنا استکه از واقع تأثیر نپذیریم . اما چون درپی انجام وظیفه‏ایم بر واقع تأثیر می‏گذاریم . پسآرامش ما در گرو امر بیرونی نباید باشد ، باید در گرو انجام وظیفه باشد .

«و لولا الاجل الذی کتب لهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقا الی الثواب وخوفا من العقاب»؛ «فقط مرگ آنها را در این‏جا نگه داشته ، اگر جبری که مرگ حاکممی‏کند نبود ، یک لحظه روحشان در بدنشان نمی‏ماند؛ به دو دلیل : یکی این که ثواب‏هاآنها را به رفتن مشتاق می‏کند و دیگر این که عقاب‏ها خیلی در آنها خوف برمی‏انگیزد .خوف از عقاب باعث می‏شد که از شدت ترس قالب تهی کنند و از طرف دیگر شوق بهثواب میلی برای ماندن در دنیا باقی نمی‏گذاشت .»

«عظم الخالق فی انفهسم فصغر ما دونه فی اعینهم»؛ «چون خداوند در جان‏هایشان بزرگشده است ، سایر امور در چشم‏هایشان کوچک می‏نماید .» حضرت می‏فرماید : خدا درجان متقین بزرگ شده است ، چون هر کدام از ما به اندازه ظرفیت وجود خود ادراکمی‏کنیم . بعد می‏فرماید چون چنین است ، هر چیز دیگری در چشم‏هایشان کوچکاست . ما نمی‏توانیم دنیا را نزد کسانی که تحت تعلیم ما هستند ، دایما مذمت کنیم . بااین کار دنیا در نزد او حقیر نمی‏شود . اگر می‏خواهید دنیا حقیر شود باید چیز بزرگ‏تر ازدنیا را به او نشان دهید . به همین دلیل حضرت می‏فرماید : «عظم الخالق . . . .» بعدمی‏گوید : «فصغر . . . .» نتیجه عظمت یافتن خدا در نظرشان ، خرد نمودن چیزهای دیگراست در دیده‏شان . تا دنیا در کام جانمان شیرین است ، آن را از دست نمی‏دهیم .

«فهم و الجنه کمن قد رأهافهم فیها منعمون و هم و النار کمن قد رأهافهم فیها معذبون»؛«حضرت می‏فرمایند : متقین جنت را به عنوان امری که در آینده رخ خواهد داد ،نمی‏نگرند . همین الان جنت را می‏یابند و از نعمت‏های آن سود می‏جویند و جهنم را همبه همین ترتیب . اگر شما همین را بیابید پیام تمام ادیان و مکتب‏های عرفانی دریافتشده است . یعنی دریابید که «بهشت چیزی جز تجسم روح تو نیست و جهنم هم چیزیجز تجسم روح تو نیست .»

بهشت و جهنم جایی نیست که در آینده من و تو را به آن ببرند . مکتب‏های عرفانیدایما می‏گویند : «از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی» بیرون از تو چیزی نیست . گماننکنید در جای دیگری سرور و غم است . سرور و غم از درون خود تو سر می‏زند . اگر سرورندارید ، کسی نمی‏تواند آن را به شما بدهد .

مولوی می‏گفت : شما در نظر بگیرید حیوانی را که خار به پایش رفته است . به جایآن که ببیند خار به کجا فرو رفته و آن را بیرون بکشد ، دایما پا به زمین می‏کوبد و خار رابیش‏تر به پایش فرو می‏برد . یکی از اوصاف قیامت این است که هر کس به فکر خوداست . با این وصف ، اگر آخرت باطن این دنیا است ، معلوم می‏شود که ما در دنیاهمین‏طوریم .

یعنی بدانید که هیچ کس به فکر شما نیست ، خداوند به زندگی دنیا لعاب زده است .این لعاب زندگی دنیایی نباید ما را بفریبد . این را برای این زده‏اند که بتوان در دنیازندگی کرد . در عین حال ، از ما خواسته‏اند که به باطن آن بنگریم ، و یکی از لعاب‏هایاین زندگی این است که گمان می‏کنیم که کسی در فکر ما است . نه ، هر کسی به فکر خوداست . اگر گفته‏اند آخرت این است ، یعنی باطن دنیا این است ، منتها شما با ظاهر دنیاسر و کار دارید .

یکی از تفاوت‏هایی که تلقی عرفانی با تلقی اگزیستانسیالیسم قرن جدید (اصالتوجودی جدید) دارد این است که اگزیستانسیالیسم انسان را تنها می‏داند ، اما تلقیعارفانه می‏گوید بله انسان در مقایسه با انسان‏های دیگر تنها است ، اما اگر او را با خدامقایسه کنید و ربط او را با خدا بسنجید ، تنهایی در کار نیست ؛ جداماندگی در کار است .یعنی کسی را دارم اما از او دور افتاده‏ام ، این دور افتادگی را باید رفع کرد . حال اگر چشمباطن بین دنیا را پیدا کنید ، احساس می‏کنید که هر کس در دنیا نفع خود را می‏جوید ؛پس شما هم به دنبال نفع خودتان بروید .

نکته دوم این که به خاطر دوست و یا دشمنی ، حق را زیرپا نگذارید . اگر توجه کنیدکه هیچ کس به شما نفع نرسانده است و بنابراین بدهکار کسی نیستید ، حق را زیر پانمی‏گذارید .

در وصف آخرت گفته‏اند که حتی دست و پای تو هم بر علیه تو شهادت می‏دهند .این ، یعنی دست و پای تو غیر تو است . من و تو دست و پای خود را «خودمان» می‏دانیم .گمان می‏کنیم صورت ما «من» ما است . در حالی که در دنیا هم ، اینها بر علیه ما هستند .خیلی تعجب می‏کنم از کسانی که از «من» خود می‏کَنند و به «غیر خود» می‏رسند . یعنیسرمایه‏ات را داری خراب می‏کنی تا آنچه «تو» نیست را آباد کنی .

خلاصه این که من در مقایسه با انسان‏های دیگر تنهایم اما در مقایسه با خدا تنهانیستم ، فقط جدا مانده‏ام . چون خدا تنها موجودی است که سود خود را نمی‏جوید ، بلکهسود شما را می‏جوید . پس با او احساس تنهایی نداریم ، احساس جداماندگی داریم .

تمام پیامی که ادیان و عرفا دارند ، این است که به تعبیر عرفانی «همه چیز از درون توبر می‏خیزد» و به تعبیر دینی ، «آخرت باطن دنیا است .» توجه کنید که امور بیرونینمی‏تواند غم یا شادی بیاورد ، باید خود را کاوید . کسانی که از خدا اعراض می‏کنند ،همین‏جا ناراحتند . ما گمان می‏کنیم در آخرت جهنمی می‏شوند و مؤمنان در آخرت بهبهشت می‏روند و . . . . اما کسی که مؤمن است ، همین‏جا شاد است ، همین‏جا در بهشتاست و کسی که از خدا اعراض می‏کند همین‏جا ناشاد است . منتها معمولاً نقاب‏ها به مااجازه نمی‏دهند که غم درون را به دیگران بگوییم و آنها گمان می‏کنند ما شادیم .

اما اگر این نقاب‏ها کنار برود ، معلوم می‏شود آن که با خدا نیست هرچه مرفه‏ترمی‏شود ، ناشادتر می‏شود . رمزش این است که هر که چیزی را نچشیده ، می‏گوید اگربچشم چه لذتی خواهم برد . اما اینها همه چیز را چشیده‏اند و دیده‏اند ، آن کهمی‏خواسته‏اند نیست . چون گمان کرده‏اند با چیزهای بیرونی لذت می‏برند . به همیندلیل گفته می‏شود که «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ»

جدی بودن زندگی و آرزوهای بر نیامدنی

یکی از موضوعاتی که مورد تأکید علی علیه‏السلام بود و ما به آن سخت نیازمندیم ، بحث«جدی گرفتن زندگی» است . امام در نامه‏ای که پس از جنگ صفین اول به امامحسن علیه‏السلام می‏نویسند : «من دیگر در آستانه رفتن هستم ، چون چنین است باید دامن ازمردم برچینم ، مجموع بنشینم و به خود بپردازم ، خود را محاسبه کنم ، اما چون تو راجزو خود و بلکه کل خودم می‏دانم به تو هم می‏پردازم . من تجارب فراوان دارم و خیلیامور بر من گذشته است و تمام آنچه در زندگی بر من گذشته مرا به این‏جا رسانیده که«در زندگی باید جدی بود» .

موارد دیگری هم در نهج‏البلاغه آمده است ، خود حضرت هم در زندگی چنین بود .حال ، جدی گرفتن زندگی به چه معنا است ؟ و چرا باید زندگی را جدی گرفت ؟ اگر شمابا دستگاهی مواجه باشید که قوانین آهنین و پولادین بر آن حاکم باشد ، شما هم بایدجدی باشید . جدی بودن دستگاه بر ما الزام می‏کند که او را شوخی نگیریم . هرچه امریرا جدی‏تر بیانگاریم در برابرش جدی‏تر عمل می‏کنیم .

این که در برابر بعضی اشیا احتیاط و پرواپیشگی داریم ، دقیقا به همین نکتهبرمی‏گردد . نظام هستی نظامی کاملاً جدی است . پس ، در برابرش باید جدی باشیم . مابا موجودی (جهان هستی) هوشیار (بینا و شنوا) و با شعور سروکار داریم که جهتعکس‏العمل نشان دادن بسیار دقیق عمل می‏کند . جهان هستی در برابر رفتارهای ماخیلی از خود حساسیت نشان می‏دهد ، داوری می‏کند و متناسب با داوری عکس‏العملنشان می‏دهد . آن که متدّین است این نکته را براساس متون دین درمی‏یابد و آن کهمتدّین نیست براساس تجاربش . و این عکس‏العمل متوجه عامل است و لاغیر .

«امام فخر رازی» می‏گوید : اگر تمام قرآن از بین برود ، همین یک جمله کافی است کهانسان‏ها را بلرزاند که خداوند در وصف قیامت فرمود : «شما یکان یکان نزد من خواهیدآمد .» تنهایی ما در قیامت (که آیات و روایات بر آن تکیه دارند) معلول دو علت است :یکی این که ، دوستان در قیامت دشمن می‏شوند . دیگر این که ، آن‏قدر به خودمی‏پردازم ، آن‏قدر مورد سئوال قرار می‏گیرم که نمی‏توانم سئوال‏های شما را جواب دهم .

اصلاً هرجا «خطر» هست ، این خاصیت را درپی دارد که از نظر فیزیکی ، باعثگردآمدن می‏شود . اما از نظر روانی ، باعث تنهایی ، در هنگام خطر فرد فقط به خودمی‏پردازد . هرچه خطر بیش‏تر شود این پرداختن به خود و در نتیجه ، تنهایی بیش‏ترمی‏شود . در قیامت هر دو خاصیت خطر کاملاً وجود دارد . قیامت «ازدحام تنهایان» است .نکته دیگری که باید توجه کرد برای جبران کم‏کاری‏های گذشته احساس ندامت وحسرت و نالیدن کارساز نیست، بلکه فقط با کار و آن هم کار خوب امکان‏پذیر است .

کسی که زندگی را جدّی می‏گیرد ، پیش‏بینی ناپذیرترین زندگی را دارد . آن کهزندگی‏اش کاملاً پیش‏بینی‏پذیر است ، خیلی خودش را رها کرده و طبق موج رفتارمی‏کند . زندگی چنین فردی را می‏شود کاملاً پیش‏بینی کرد . مثلاً می‏توان گفت که او درخلال جلسه فلان کار را خواهد کرد . اما کسانی که زندگی را جدّی می‏گیرند واقعاپیش‏بینی‏پذیری در زندگی‏اشان امکان ندارد .

ما در واقع کسانی را موفق‏تر می‏دانیم که زندگی‏اشان پیش‏بینی‏پذیر است و کسانی کهعکسل‏العمل‏های نامتوقع و نامنتظر نشان می‏دهند به نظرمان می‏آید که اینها سامانروحی ندارند . اتفاقا هرچه سامان روحی ما بیش‏تر می‏شود پیش‏بینی‏پذیری زندگی ماکم‏تر می‏شود .حضرت علیه‏السلام در خطبه ۱۳۲ نهج‏البلاغه به جد گرفتن زندگی را با تأکیدبیش‏تری بیان می‏کند . و بعد هم یک مقدار به جد گرفتن زندگی را تفسیر می‏کنند .می‏فرمایند : «قسم به خدا زندگی جدی است» ؛ «زندگی بازی نیست» . نباید گمان کرد کهاگر ما زندگی را جدی بگیریم و یک هدف ثابت را در پیش بگیریم ، این معنایش اینباشد که لزوما شغل و حرفه خاص یا مشی خاصی در پیش بگیریم .

البته ، معنایش ضرورتا خلاف این هم نیست . معمولاً کسی که بخواهد چیزی را حفظکند باید برای حفظ آن در اوضاع و احوال مختلف مانور بدهد و این مانور دادن یعنیشغل عوض کردن ، جا عوض کردن، یعنی شأن عوض کردن . مثلاً حضرت علی علیه‏السلام یکوقت کشاورزی می‏کردند ، یک وقت حاکم بودند ، یک وقت خانه‏نشینی می‏کردند . وقتیانسان هدف واحدی پیدا کرد باعث می‏شودکه در یک پوسته‏ای نگنجد و مشی و موضعواحدی نداشته باشد . ما در این جهان آمده‏ایم تا سر به آستان یک هدف و یا یک سلسلهاهداف در طول هم بگذاریم . مردان بزرگ هم این‏طور بودند اگرچه این باعث می‏شدهاست که زندگی‏شان خیلی متغیر باشد .

آرزوها

نکته‏ای که حضرت علی علیه‏السلام به آن اشاره می‏کنند این است که «انسان‏ها کشتهآرزوهای خود می‏شوند» آرزوها قاتلان انسان‏ها هستند . به همین خاطر توصیه می‏کنند«آرزو کش باشید» . حضرت علی علیه‏السلام در نامه به امام حسن علیه‏السلام می‏فرمایند : «تو کسیهستی که در آرزوی چیزی هستی که به دست آمدنی نیست .» یعنی هیچ کس به آننمی‏رسد . باز می‏گویند : «من شما را برحذر می‏دارم که بر آرزوهای خودتان اتکا کنید .انسان‏ها در واقع حرمان و محرومیت می‏کشند و به آرزوها دست نمی‏یابند .» و این نکتهبا اهمیتی است .

نمی‏توان انکار کرد ما به دنبال چیزهایی می‏رویم که به دست‏آمدنی نیست . منمی‏خواهم بعضی از این چیزها را بگویم : نخستین چیز این است که شما هیچ وقت بهآرزوی بی‏گناهی نمی‏رسید ، هیچ وقت آرزوی عصمت در سرتان نپرورانید . کسانی کهآرزوی بی‏گناهی و عصمت دارند نه تنها آن را به دست نمی‏آورند بلکه باعث می‏شوند کهدر گناهکاری صددرصد فرو روند .

آرزوی دیگر ، آرزوی محبوبیت داشتن است . چنین آرزویی نداشته باشید که چنانزندگی کنید که در نظر همه محبوب باشید و همه شما را دوست بدارند ، این به دستنمی‏آید . حضرت علی علیه‏السلام در شب آخر عمرشان به فرزندانشان می‏فرمود : رضای مردمبه دست‏آمدنی نیست . بنابراین به دنبال این آرزو نباشید . این آرزو ما را به چند گناهعظیم می‏کشاند :

گناه اول ، این است که انسان طالب خدایی کردن می‏شود . آن چیزی که همهانسان‏ها باید در طلبش باشند خدا است و همه باید به سوی خدا در سیر و حرکتباشند . حالا اگر من بخواهم طوری زندگی کنم که همه نگاه‏ها متوجه من شود ، در واقعمن خدایی کرده‏ام ، یعنی آنچه را که از آن خدا است برای خود خواسته‏ام .

گناه دیگری که ناشی از محبوبیت‏طلبی است این است که محبوبیت‏طلبی ما را درمرحله نفاق و ریا می‏افکند و نفاق و ریا چیزی جز فاصله افتادن میان «بودن»های آدمی و«نمود»های آدمی نیست . علت این که محبوبیت‏طلبی فاصله می‏اندازد میان بودها ونمودهای ما این است که اولاً ما هیچ وقت نمی‏توانیم معصوم و بی‏خطا باشیم ، در عینحال می‏خواهیم مردم ما را دوست بدارند . و می‏دانیم که مردم انسان‏هایی را دوستدارند که کم‏تر خطا می‏کنند و این سبب می‏شود خطاهایی را که داریم بپوشانیم ، لذامیان بودن ما و نمودن ما فاصله می‏افتد .

عیب دیگر محبوبیت‏طلبی این است که انسان را به اموری می‏کشاند که خلافمصلحت او است . محبوبیت‏طلبی باعث می‏شود مصالح خودمان را فدای خوشاینددیگران کنیم .

به علاوه این که محبوبیت‏طلبی حاصل شدنی هم نیست . یعنی هیچ وقت نمی‏شودتمام انسان‏ها از شما خوششان بیاید . آخرین نکته در باب محبوبیت‏طلبی آن چیزیاست که در عرفان توصیه می‏شود . عارفان می‏گویند : «محبوبیت‏طلبی» یک بدیلارزشمند دارد و آن «محبیت‏طلبی» است . محبوبیت‏طلبی یعنی این که همه مرا دوستداشته باشند اما محبیت‏طلبی یعنی این که همه را دوست داشته باشیم و این چیز خوبیاست و باید به سوی آن حرکت کنیم .

آرزوی سوم : عالم شدن به تمام معنا است . در هر که آرزوی عالم شدن به تمام معناحاصل شود آرزوی مهلکی است .

آرزوی چهارم : قدرت‏طلبی است . وقتی گفته می‏شود قدرت ، یعنی حالتی که انساندر آن حالت هرچه بخواهد ، بکند . قدرت مطلق برنیامدنی است و این آرزو آثاری دارد وباید از آن آثار دوری کرد . یکی از آثار قدرت‏طلبی این است که انسان اگر قدرت‏طلب شدبه جای مقوله «حق و باطل» مقوله «ضعیف و قوی» برایش مطرح می‏شود . از دیگر عوارضقدرت‏طلبی این است که موجب می‏شود که چشممان از قدرت دیگران بسته بماند . درنتیجه از همان ناحیه سیلی بخوریم ؛ مثل مادری که شتابان به سوی فرزندش که مدت‏هااو را ندیده است می‏دود ؛ او فقط فرزندش را می‏بیند و دیگر موانع را نمی‏بیند .قدرت‏طلب «قدرت» را خوب می‏بیند اما «قدرتمندان» دیگر را نمی‏بیند و آنها را ناچیزمی‏شمارد .

بزرگ‏ترین قربانیان قدرتمندان آنها هستند که او را به قدرت می‏رسانند و یکی ازدلایل سقوط دیکتاتورها همین است که از قدرت مردم غافل می‏مانند و قدرت آنها راناچیز تصور می‏کنند و از همان ناحیه ضربه می‏خورد . عارضه سوم قدرت‏طلبی این استکه چون قدرت‏طلبی حد یقف ندارد ، شما را در عطشناکی باقی می‏گذارد . در حق بهمیزانی که از آن حمایت می‏کنیم به همان میزان ارضاء می‏شویم، اما قدرت همیشهانسان را تشنه نگه می‏دارد .

یاد مرگ

بحث «یاد مرگ» با بحث آرزوها کاملاً مرتبط است . حضرت علی علیه‏السلام نزدیک به ۸۰مورد درباره مرگ سخن گفته‏اند . در جایی با تأکید فراوان می‏فرمایند : «مرگ را به یادآر» . در جایی می‏فرمایند : «اگر می‏خواهی نفس را خوار و ذلیل کنی مرگ را به یادش آر وکاری کن که به آن مقر شود .» در جایی می‏فرمایند : «هرچه بیش‏تر یاد مرگ بکنید بهتراست . مرگ یک سلسله آثار «روان‏شناختی» دارد و یک سلسله آثار «جامعه شناختی ،اجتماعی» .

نخستین اثر یاد مرگ این است که ما را به موقت بودن زندگی این دنیا متوجهمی‏کند . یاد مرگ یادآور محدود بودن فرصت است و درک محدودیت فرصت ، موجبمی‏شود از فرصت محدود ، کمال استفاده را بکنیم .

دومین اثر یادکرد مرگ این است که از بسیاری از ظلم‏هایی که می‏کنیم دستبرمی‏داریم . نه به این صورت که بگوییم ما می‏میریم و چون ظلم کرده‏ایم ، پس چنین وچنان می‏شود . بلکه ، هرچند از جهان پس از مرگ غافل باشیم و یا هرچند به جهاندیگر معتقد باشیم ولی آن را دار کیفر و پاداش ندانیم ، باز هم یاد مرگ جلو ظلم‏ها رامی‏گیرد . چرا ؟ چون ظلم‏هایی که ما می‏کنیم برای مالکیت است . ما در واقع درپی«داشتن»ایم نه در پی «بودن» و وقتی می‏بینیم داشتن بعضی چیزها در گرو ظلم است ،ظلم می‏کنیم . انسان‏های معنوی البته چنین نی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.