پاورپوینت کامل عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل عید سعید مبعث حضرت رسول اکرم ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۱۱

سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵ ۲۷ رجب ۱۴۲۷ ۲۰۰۶.Aug.22

عطر رسالت

عباس محمدی

صدای گرامی ات می لرزید. جان تو را پرنده های هیجان، بی قرار کرده بودند.

تمام سلول هایت از رستگاری لبریز شدند. می لرزی. دلشوره هایت را می شود در
چشم های مهربانت سلام داد.

لبریز دلشوره و اضطراب و شوقی که بار دیگر، همان صدای صمیمی می خواندت
که: بخوان…! می خواهی بخوانی؛ تمام جانت را بر زبانت جاری می کنی تا هم کلام با
صدا، تکرار کنی. لب وا می کنی تا برای اولین بار، بخوانی؛ و می خوانی با تمام وجود، به
نام پروردگار آفریننده؛ می خوانی به نام… می خوانی…نه تنها غار حرا، که کوه نور هم دور
سرت می چرخد. طنین صدایت در کوه می پیچد. کوه، شروع به لرزیدن می کند. زمین به
احترام تو برمی خیزد. هوای غار، سنگین شده است؛ نفس کشیدن برای تو سخت شده
است؛ سخت تر از تمام تابستان هایی که هوای شرجی حجاز را نفس کشیده ای. حتی غار
هم دیگر طاقت برپا ایستادن ندارد. دیوارهای غار، دهان می گشایند و با تمام وجود ـ
اگرچه پر از اضطراب ـ با تو می خوانند…. پیراهنت، خیس از عرق هیجان می شود. هیچ
واژه ای بر زبانت به آسانی نمی چرخد. مقرب ترین فرشته، سلام خداوند را برای تو
آورده است.

تمام سنگ ها، بوی رسالتت را تا اعماق جان، نفس کشیده اند. حرا بوی رستگاری ات
را به دهن بادها می ریزد تا بوی رسالتت، به گوش تمام درخت های جهان برسد. کوه،
تاب این همه اوج را ندارد. چیزی تا زانو زدن و در هم فرو ریختن فاصله ندارد؛ اما به
احترام تو، تا جان دارد خواهد ایستاد. کوه، دامن بر خاک می گسترد تا یک بار دیگر،
قدم های نازنین تو، خاک را متبرک کنند.

زمین، تن می گسترد زیر گام های تو گام هایی که یک قدم پر از دلهره و یک قدم پر از
یقین است.

به هروله می روی؛ چون هاجر که تشنگی اسماعیل را پی زمزم می دود.

باید خبر رسالتت را به جهان ابلاغ کنی، ابرها با سایه های مهربانشان پا به پایت راهی
شده اند و زمین، زیر پایت می دود تا هر چه زودتر تو را به مقصد برساند.

پیراهنت از بوی خداوند لبریز است. کلماتی که فریاد می زنی، وحی منزلی است که
جان ها را پرنده می کند.کلماتی که از دهانت پرواز می کنند، جنس دیگری دارند؛ حتی
عاشقانه ترین واژه ها هم نمی توانند این همه عشق را بیان کنند.

این واژه هایی که تو بر زبان می آوری، هیچ کدام بوی خاک نمی دهند. این کلمات، از جنس
دورترین آسمان ها هستند، کلماتی که بوی خداوندند، کلماتی که بوی رستگاری می دهند.

قسم به همین واژه ها که تو آخرین پیامبر برگزیده خداوندی!

تو آمده ای تا با معجزه کلمات، پنجره هامان را به آسمان هایی آن سوتر از این آسمان،
پیوند بزنی.

ردای نبوت

خدیجه پنجی

هوا، معطر از نغمه های ملکوتی است. فاصله ها خط می خورند.

شادمانی، از جام لحظه ها سرریز می شود.

فضا، غرق در ترس و شادی توأمان است.

آرامش، از دیوارهای غار بالا می رود؛ شکستن مرزهای خاکی و افلاکی. اینک،
حضور فرشته بزرگ وحی بر درگاه غار!

ناگهان، صدایی دیر آشنا، لطیف چون حریر و ابریشم، محکم، به استواری صخره ها
و کوه ها؛

با لهجه ای آسمانی؛ جبرئیل، بر آستان حرا، تو را می خواند: «بخوان، محمد…»

فرو ریختن دریایی از آرامش، از شانه های زمان، صدایت جاری می شود در هوای
حوالی اقرأ….

صدایت را ذرات، شانه به شانه باد می برند تا دوردست جهان.

صدای جبرئیل، سکوت غار را می آشوبد.

آیات، بر لب هایت به وجد می آیند. «اقرأ….» و رسالت آغاز می شود.

جهان در مقابل شکوهت، خاضعانه سر خم می کند.

از پیشانی بلندت، صبح طلوع می کند و نخستین روز عشق، آغاز می شود.

چقدر ردای نبوت بر قامت برافراشته ات برازنده است!

نامت را می شنوی از زبان پرنده؛ از دهان کوه ها، جنگل ها

نامت را می شنوی از دهان بادهای وزان که مدح تو را می گویند. وعده خدا تحقق یافت.

تو چون حقیقتی از کوه جاری می شوی تا انتظار دنیا را پایان ببخشی.

لب باز می کنی و عطر گل محمدی، عالم را لبریز می کند. تمام انبیا، در تو خلاصه شده اند.

محمد هستی؛ اما تبر ابراهیم بت شکن بر دوش محمد هستی، اما هیبت و اقتدار
موسی از شانه هایت جاری است.

«محمد»، هستی؛ اما زهد «عیسی» در رفتارت مشهود است.

چراغ های هدایت در دستان تو چقدر روشن و نورانی اند! چون خورشیدی بر پیشانی
حرا طلوع می کنی و جهان از امروز آغاز می شود؛ از آغاز رسالت تو. لب های کویری
حجاز، بوی بارانی حضورت را حس کرده که چشم از حرا برنمی دارد.

تقدیر جهان را به دستان تو سپرده اند. از این پس، شادی فراگیر می شود. می آیی تا
دیگر حسرت نگاه هیچ دخترک بی گناهی در خاطره تاریخ، زنده به گور نشود. می آیی تا
شعب ابی طالب، دلتنگی هایش را پای سفره صبوری تو بنشیند، تا خدا در ازدحام و
همهمه «هبل ها» و «عزی»ها فراموش نشود.

امروز، روز آغاز حیات طیبه انسان است. حجاز، هیجان آمدنت را زانو زده است.

کعبه، شوق نبوتت را به طواف آمده. ردای رسالتی ابدی، شانه های محمدی ات را
پوشانده است.

می آیی تا شب های هیچ یتیمی، بی ستاره نباشد.

تا تیرگی پوست بلال ها، منطق برتری و زراندوزی امیه ها نشود.

تقدیر جهان را به دست های تو سپرده اند؛ به دستان مهربان تو که از منتها الیه رحمت
پروردگار، جاری شدی بر زبان هستی؛ تا «رحمه للعالمین» باشی، تا آیین جاهلیت را
مدفون کنی برای همیشه، در حافظه خاک هرگز نامت از دریچه های فراموشی عبور نخواهد
کرد؛ وقتی تمام مأذنه ها و گلدسته ها هر روز نامت را با اقتدار و شکوه، فریاد می زنند.

از این پس دنیا، تنها در سایه اقرار به رسالت تو، سربلند خواهد زیست.

یک خط نور از غار تا پای کوه

محمدکاظم بدرالدین

از مشرق کوه نور، مردی که سرشار از نور است، پایین می آید؛ مرد عقیده و ایمان، با
ره توشه ای از «اقرأ باسم ربک الذی خلق».

زمان را نگاه کن؛ به چشم روشنی زمین آمده است. یک خط نور، از غار شروع
می شود تا پایین. کسی می آید که اگرچه تنها ولی همه بهار، یک جا با اوهمراه است. نگاه
سبز وحی، به اوست و استقبال پر از شعر و شعور جهان نبوت، پیش روی او:

ای شاه سوار ملک هستی

سلطان خرد به چیره دستی

ای ختم پیمبران مرسل

حلوای پسین و ملح اول

سر خیل تویی و جمله خیلند

مقصود تویی همه طفیلند»

محمد صلی الله علیه و آله می آید و قبیله های فضایل، یک به یک، به تعظیم برمی خیزند.

جاهلیت، به دیار نیستی می کوچد.

این صدای گام های آغازین رسالت است؛ صدایی دل انگیز از غار حرا. گویا این غار،
هم اکنون متولد شده است در دامن چهل سالگی الگوی جهانیان. این غار، خاک نعلین
برترین آفریده را توتیای چشم خویش کرده است و نخستین واژه های عرشی قرآن را در
دل دارد. حرا، یعنی نجواهای شبانه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله .

ببین چگونه آن نیایش ها، نتیجه داد. اینک، آخرین فرستاده می آید؛ با قرآنی که به
روی گشود تا با آن، بشارت دهد و انذار کند.

رسالت عظیم او، با قرآنی عظیم آغاز می شود تا مکارم ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.