پاورپوینت کامل شهادت محمدحسین فهمیده ـ روز نوجوان ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهادت محمدحسین فهمیده ـ روز نوجوان ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت محمدحسین فهمیده ـ روز نوجوان ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت محمدحسین فهمیده ـ روز نوجوان ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

۸۰

یک شنبه

۱۱ آبان ۱۳۸۲

۷ رمضان ۱۴۲۴

۲۰۰۳ .nov. 2

نارنجک ها تو را سبز کردند

محمد کامرانی اقدام

قلبش کوچک بود، امّا دلی داشت به وسعت دریا.

هم نام حسین علیه السلام بود و هم رکاب شهادت. کوچک بود، امّا می خواست حادثه ای بالغ را از خود به
یادگار بگذارد.

در ازدحام واژه های تازه به دوران رسیده، صدایی شد از جنس جسارت و شهامت.

وقتی که آتش جنگ و عداوت زبانه می کشید و بی رحمی خویش را به تماشا می گذاشت و محک
می زد، آتش غیرت تو، تمام شعله های سرکش را به تسلیم واداشت و عیار نام تو، بالاتر از تمام نام ها
ایستاد. کمربندی از جنس نارنجک، گرداگرد خویش بستی و به کمین ترس نشستی، تا ترس و هراس
را غافلگیر کنی. تو واژه ای کوچک بودی و معنایی بزرگ و عمیق؛ عمیق تر از زخم های خاکستر
شده ات.

خشاب خشم خویش را پُر کردی و با اشک، به بدرقه خویش رفتی و با خون به پیشواز خویش.
چفیه ات را محکم به دور باور بارانی خویش بستی و منتظر نشستی، تا که ببینی کدام حادثه نصیب تو
خواهد شد. شور در چشم هایت موج می زد و عشق در خونت و خونت در رگانت به وجد آمده بود و
به تلاطم. روبه روی اشک های پیر مراد خویش ایستادی و به سن و سال کوچک خویش پشت
نمودی.

تو می خواستی نشان بدهی که یک مشت می تواند پشت صدا را به لرزه درآورد.

می خواستی نشان بدهی که باور تو ابتدایی نیست.

تو دانش آموز نوجوانی بیش نبودی، امّا دکترای افتخاری ات را از دانشگاه عشق و عقیده به
ولایت و شهادت گرفتی و نشان دادی که اگرچه کوچکی، امّا بزرگ زاده ای و بلند اقبال. وقتی که
چشم های خویش را مرور کردی، چیزی جز باران نیافتی.

وقتی که اشک های خویش را مرور کردی، چیزی جز یکدستی و زلالی نیافتی.

وقتی که به پای خویش نگریستی، جز اقتدار و ایستادگی، چیز دیگری برازنده تو نبود.

تو مهیّاترین شوق بودی و آماده ترین ایثار،

تو عاشق بودی و عشق، جزء لا ینفک خون تو بود.

رفتی و تمام نام های بزرگ را دور زدی و از میان بُر عشق و شهادت، از جاده خاکی تن گذشتی و
خود را به مقصد و مقصود رساندی.

خاکریز، ملتهب بود و آفتاب، بی قرار و چند قدم آن طرف تر تو، آهن بود و آتش، گلوله بود و
انفجار؛ و تو می خواستی که در انفجار لحظه های مرگ، نارنجک ها، دستان تو را سبز کنند.

چند قدم آن طرف تر تو، ترس بود و تباهی، تیرگی بود و تیر.

چند قدم آن طرف تر تو، حماسه بود و ایثار، جسارت بود و لحظه دیدار؛ و تو به خویشتن
نگریستی و گریستی.

تو هنوز محدحسین بودی؛ محمدحسینی که چند لحظه بعد، همراه ثانیه ها، پودر می شود و
خاکستر. بند پوتین خویش را محکم کردی و مشت های خود را محکم تر و گام در جادّه ای نهادی که
یک طرفه بود و بی بازگشت.

و تو خویش را به زیر تانک افکندی تا نشان دهی که مرگ های بزرگ، سنّ و سال نمی شناسند.

تو خویشتن را به زیر تانک افکندی تا نشان دهی که:

عاشق نمی میرد هر آن کس منتهی نیست

بر آسمان، عریانی سرخ رگانش.

ای حماسه دوازده ساله!

حمزه کریم خانی

آه! ای حماسه دوازده ساله! چقدر مظلوم بودی، آن گاه که در پشت دروازه های «خونین شهر»، بر
خون برادرانت ایستادی و آنان حتی ادامه تفنگت را… که در گستره رؤیاهایت، با آن به ستیز با ستم
برمی خاستی، از تو دریغ کردند!…

تو از همان اول هم بزرگ، بودی، که تمام خواهران و برادرانت را بزرگ کردی.

کودکان ما، با آرزوی دیدن تو به خواب می روند و بزرگان ما در حسرت فهمیدن تو بیدار می شوند.

تو هر سال بزرگ تر می شوی و اینک «تاریخ» بر مزارت به احترام ایستاده است و من می دانم
روزی می آید که همه تو را می خوانند.

تو از همان اول هم رهبر بودی!

آن گاه که نجواگر غریب نخلستان، تو را نیز به سینه چاه گفت که:

«ای انسان! آیا گمان می کنی جسمی کوچکی؟ در حالی که جهانی بزرگ در تو پیچیده شده است».

آری! ارزش قلب کوچک تو از صدها زبان و قلم بیش تر است.

تو از همان اول هم خیلی چیزها را «فهمیده» بودی!

همیشه خاموش بودی، ولی هرگز سکوت نمی کردی.

«پوشش»، سفارش همیشگی ات بود که خواهرانت را «مصونیت» می بخشید و…

نامت بلند و جاودانه باد!

نامت جاودانه می ماند

حبیب مقیمی

صدای تیک تاک ساعت، نزدیک شدن به قرار ملاقات و صدای انفجارِ تحویل یک روح کوچک
به خداوند، بوی خوش بهشت و لالایی حزین یک مادر؛ آه کودکم! دیگر لباس کودکی ات، بر اندامت
برازنده نیست. چقدر بزرگ شده ای! انگار تا بزرگ شدن، فقط یک تانک فاصله بود، تا پیش خدا.

حالا دیگر زمزمه لالایی های کودکانه در گوش های کوچکت سزاوار تو نیست.

مادر، حسین خوبم! من گوشه گوشه خاکریزها و گام هایت را دنبال کرده ام و تکه تکه بدنت را
کاویده ام و از میانشان، قلبت را برای خود به یادگار برداشته ام. گرم گرم.

قلب تو را به قلب نوجوان ایران زمین پیوند خواهم زد، تا بهانه های بزرگ شدن را بفهمد، تا
فهمیده باشد، حسین را.

آه، کودکم! تو چه خوب معنی ناموس را دانستی و چه خوب جسم وطن را دیدی که داشت زیر
زنجیرهای چرخ تانک مچاله می شد و تن تو نیز.

رهبر کوچک من! می آموزم از عروج تو، سماع کودکانه را و خواهش یک دل کوچک برای
پیوستن به دلدار و بعد، پاره های مقدس یک جسم و اشک های سرزیر همسنگران متحیر در این
عشق بازی.

رهبر کوچک من! ۱۳ ساله شکفته در زیر چرخ های تانک! نور عروجت، همچنان پس از گذشت
سال ها، چشم هامان را خیره کرده است و جانی را به شگفت واداشته است. نام تو ـ بسیجی کوچک ـ
پشت دشمن را می لرزاند.

امروز، هر نوجوان ایرانی، نام حسین فهمیده را در ذهن خویش حک کرده است و با افتخار، در
کتاب درس زندگی اش، قصه فداکاری او را از بر است. تو در یادمان دفاع مقدس، بر بلندترین نقطه
خوش نشسته ای. سلام بر پرواز روح کوچکت، آن گاه که به خدا پیوست. نامت جاودانه می ماند!

تو نمی سوزی…

عاطفه خرّمی

پس از چهارده قرن، حماسه ای می آفریند به وسعت تمام حیرت انسان.

دوباره شهادت، شهدی می شود و حیات «حسین علیه السلام »، را به بهشت جاودان پیوند می زند.

تو در مکتب کدام حسین علیه السلام پرورش یافته ای؟

کدام اندیشه، کدام انگیزه و کدام عشق، جانت را شعله ور کرد؟

بزرگ مرد کوچک!

کاش اسرار سینه ات را بر ما می گشودی!

کاش ذرّه ای از آتش درونت، جان ما را شعله ور می کرد! این ماشین آهنی، با تمام غرورش، با
تمام عظمت و تجهیزاتش، در برابر تو، مُشتی خاکستر است؛

در برابر تو کوچک است. عظمتت، او را به آتش می کشد.

تو نمی سوزی؛ که جاودان می شوی.

پاره پاره نمی شوی؛ که به ابدیت پیوند می خوری.

بزرگ مرد کوچک! حماسه ساز قرن فولاد و غفلت! تو چگونه توانستی تمام لذات نوجوانی و
تمام آرزوهایت را زیر پای اعتقاد، لِه کنی؟! به روح بلندت و به اندیشه نابت غبطه می خورم.

کاش ذره ای از آتش درونت، جان ما را شعله ور می کرد!

نام تو فتح است

محمد سعیدی

تمام سیزده سالگی اش را در مشتش می فشارد. با باد پیش می رود. می ایستد، تانک نزدیک
می شود. نفسش را در سینه می فشارد. نارنجک ها را محکم می

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.