پاورپوینت کامل سپاه سبز ۸۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سپاه سبز ۸۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سپاه سبز ۸۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سپاه سبز ۸۷ اسلاید در PowerPoint :

۹۸

امام حسین علیه السلام خون تو …

محمدسعید میرزایی

این خون از آن کیست؟ این خون که در گلوی زمین، لخته بسته است؛

این خون که در مشام بادها وزیده است؛ این خون که خواب آینه ها را سرخ کرده است. خونی
که چهارده قرن، راه پیموده است و «درختان حماسی» را سیراب کرده است. هر بامدادان،
خورشید برمی آید تا به این خون مقدس سلامی دیگر دهد؛ خونی که در خاکی غریب ریخته شد،
خونی که خاک را متبرّک کرد.

این خون از آنِ کیست؟ این خون که از پشتِ پلک های جهان بالا آمده است و خواب های
مردم دنیا را ارغوانی کرده است. این خون که در عروقِ رخوتناک اهالی خاک، روح «حماسه» و
«قیام» می دمد و درخت «شهادت» را آبیاری می کند.

به یاد دارم که شهادت درخت بلوطی بود، بلوطی کهنسال ـ که ما میوه هایش را فشنگ یافته
بودیم ـ ما به نام این خون، و صاحب این خون، به این درخت، هزاران دخیل سبز بسته بودیم. ما
دعاهای سرخمان را در پای این درخت می خواندیم. ما زیارتنامه ارغوان ها را در پای این
درخت، زمزمه می کردیم. و این درخت، سایه ای کریم داشت. گاه صدها دخیلِ بسته شده را به
یک اشاره بازمی گشود، و همه این ها به برکت این خون مقدس بود ـ خونی که بر خاکی غریب،
ریخته شده بود …

فردا بهار خون تو از خاک می دمد

محمدسعید میرزایی

خون تو می دود، در رگ های خشک خاک؛ خون تو جاری است.

امروز در دلم دسته های سینه زنی به راه افتاده اند.

مولا! درخت ها؛ نشانه های سبز لشکر تو هستند.

امروز، در باغ، هر برگ، دست بریده ای است که ندای تو را لبیک می گوید.

نسیمی که لابه لای شاخه ها و برگ ها می پیچد، نوحه خوان مصیبت تو است. توفان به طبل
عزای تو می کوبد.

در آسمان، ابرها، سقّای خیل تشنگان تواند.

حالا تمام سنگ های زمین نیز می دانند: فردا، بهار، خون تو از خاک می دمد.

… و هر غروب، خورشیدِ در خون نشسته، سر جدا از تن توست، آن هنگام ـ که در مجلس
یزید ـ در تشت خون نهاده شد …

آه … این همان لب و دندانی است که بوسه گاه پیامبر بود. این همان سری است که در دامان
فاطمه علیهاالسلام جای داشت.

تو را چه حاجت است به فرات

مهدی میچانی فراهانی

آخر تو را چه حاجتی می تواند باشد به فرات و غیر فرات؟ تو که چشمانت، خود، طرح
عمیق ترین و زلال ترین اقیانوس هاست، و کلامت رودی است که فرات، تنها موجی کوچک از
آن می تواند باشد، و دستانت سرچشمه شفاف ترین برکه هایی است که زایران تشنه مقصد دریا،
از آن سیراب می شوند. آنان که می اندیشند با بستن فرات تشنه خواهی ماند، خود، از همه آب های
جهان، تنها به قدر کف دستی بضاعت دارند و هرگز نمی توانند راز دریا بودن تو را دریابند.

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟ بگذار فرات را از ریشه بخشکانند، دشتی که تو
را در خویش داشته باشد، برایش چه فرقی می کند که قطره ای چون فرات از آن بگذرد یا نه؟

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟ تو را که هرگاه تشنه بوده ای، جز به گشایش
چشمه معرفتی آسمانی سیراب نگشته ای. آبی که از خاک بگذرد، بی شک در پیکر آسمانی تو
راهی نخواهد داشت. وجود تو، خود، معجون شراب های مطهّر بهشتی است، آخر آبِ خاک
خورده فرات را چه به لب های آسمان چشیده تو؟

تو را چه حاجت است به فرات و غیر فرات؟ که کاروان کوچک تو، خود، رودی است سرشار
از سرکشیده ترین موج ها که چون می گذرند، همه فرات در تلاطم همهمه ملایم کاروان تو محو
می شود. رودی چندان جانبخش که چون پا به این صحرا گذاشت، این بیابان تا ابد به رفیع ترین
خاک های مقدّس و آباد زمین مبدّل شد.

حالا بگذار هرچه می خواهند فرات را از تو دور کنند. ایشان هرگز نخواهند دانست که آن چه
تو را و کاروان تو را سیراب خواهد کرد، جز رسیدن به سرچشمه آفرینش چشمه ها نخواهد بود.
پس به زودی سیراب خواهید شد. شمشیرهای جهل عرب به زودی قفسِ خاکی پیکرهای شما
را خواهد دَرید. پس آن گاه آزاد و سیراب، بال های پنهان بسته خویش را خواهید گشود.

شما بلند پروازان آسمان، می روید و آن چه که می مانَد، حدیث ناجوانمردی جماعت کوفی و
بی مروّتی شمشیر کشانی است که آب، این مَهر مادر را بر فرزند روا نداشتند. آن چه می ماند،
داستان ناسپاسی قومی است که در پناه تدبیر و شمشیر علی علیه السلام زیستند و زیستن را به شمشیر
خویش بر فرزند علی علیه السلام حرام کردند.

و نیز آن چه می مانَد، قصّه حماسه ای است حک شده بر پیشانی این دشت که جاودان بر چهره
این خاک خواهد درخشید؛ قصّه ای در نهایت ایجاز، حادثه ای در چند روز، امّا جاری در وسعت
بی کرانگی، حماسه ای که در گوش نسل ها و عصرها می پیچد و بر دوش بادها به دیاران می وزد و
در «خش خش» بلندترین درختان نجوا می شود.

بلندتر از آفتاب بر فراز قله ها

مریم سقلاطونی

رگ های گردنت را بریده بودند

سرت را از بدن جدا کرده بودند

پیکرت را تکه تکه کرده بودند

انگشتانت روی تن داغ صحرا می سوخت

دستانت را قطعه قطعه به غنیمت می بردند

تو آن قدر بزرگ شده بودی که آفتاب نمی دانست بر کدام چشمت بتابد

تو آن قدر بزرگ شده بودی که زمین نمی دانست چگونه برایت آغوش بگشاید

تو آن قدر بزرگ شده بودی که آسمان نمی دانست چگونه تماشایت کند

تو آن قدر بزرگ شده بودی که ستارگان نمی دانستند چگونه بر بدنت نماز بخوانند

صدای ضربان قلبت در تمام ذرات جهان پیچیده بود.

خیزران با بوسه بر لب های تو زیبا شد

گودال با در آغوش گرفتن تو عزیز شد

صحرا با رد گام های تو به شکوفه نشست

و تو نبودی، که آدم، نینوای تو را گریست

و تو نبودی، که خاک تشنگی ات را در گوش دریاها گفت

و تو نبودی، که آسمان غربت تو را به غروب نشست

و تو نبودی، که فرشتگان، گهواره ات را مقدس شمردند

عاشورای تو مظلومیت تاریخ انسان است

بزرگ ترین واقعه جغرافیای بندگی است

عاشورای تو، عشق است

تو خدا را آن گونه که سزاوار است به تماشا ایستادی

مرگ را آن گونه که سزاوار است در آغوش گرفتی

زندگی را آن گونه که سزاوار است تجربه کردی

صحرا از آن روز جانی تازه گرفت

خون به ارزش واقعی اش رسید

و تو بلندتر از آفتاب ایستادی بر قله های سرخ مردانگی

امام سجاد علیه السلام مرثیه ای برای صحیفه

سید علی اصغر موسوی

ای زیباترین روح پرستنده! ای تفسیر کامل عاشورا!

«خوشا فرزدقِ اشکی که عاشقانه دل به مرثیه نگاهت بسپارد!» آن گاه که سخن از گودال قتلگاه
می گفتی و شانه هایت فراوانی گریه را همراهی می کردند!

مولا جان! چگونه می شود تو را جدای از «کربلا» انگاشت؟

چگونه می شود با یادآوری نامت، دل به نی ناله های نینوایی نسپرد؟

حتی شهادتت! با حوادث کربلا پیوند خورده بود. حتی تاریخ، روز شهادتت را در ردیف
روزهای عاشورایی قرار داده است.

مولا جان! با کدامین داغ عاشورایی، همراهی ات کنم؟ با کدامین گریه شرح دهم، زخم
ناله هایم را؟ به کدامین شعر، بسپارم آخرین آه غنچه را؟! در کدامین نوحه بریزم، اشک آتشین لاله
را؟! چگونه می توانم، تنها اندوهگین سوگتان باشم؟!

چگونه می توانم سیراب از کنار «شطّ» بگذرم و با مرثیه ناتمام خویش نخلستان را شعله ور
نسازم؟!

چگونه می توانم نگاهم را از قنداقه خونینی بازگیرم که گناهش حضور در معرکه عشق بود و
صداقت کودکانه ای که بر تبسّمش نقش بسته بود؟!

چگونه می توانم به قامت دلارای «علی اکبر علیه السلام » دل نبندم، هنگامی که هنگامه ای شگفت
انگیخته بود؟!

چگونه می توانم فریاد «قاسم علیه السلام » را که هنوز در گوش تاریخ طنین انداز است؛ فراموش کنم؟

چگونه می توانم به وداع واپسین «امام علیه السلام » در لحظه های سراسر خونین گودال قتلگاه؛ در
فریاد جگرسوز خیمه ها و در لحظه های ارغوانی وحشت و آتش، نیندیشم؟! چگونه می توانم،
شام غریبان را پایان یافته بدانم؟! چگونه؟!

این تو بودی، که، لحظه لحظه، در گوشه گوشه کربلا جاری بودی و تلخ ترین روز زندگی ات
را نظاره می کردی.

مولا جان! کربلا یعنی، تفسیر «صحیفه» دلت. صحیفه ای که آیه آیه اش، آکنده از عطر
دست های توست. دست هایی که جسم گل گون «پدر» را به آغوش کربلا سپردند. صحیفه یعنی:
ستاره ریز بی شمار اشک هایت؛ یعنی، آسمان همیشه ابری مدینه؛ یعنی، تحمّل نامردمانِ ناچیزی
چون، یزید و مروان و هشام. صحیفه یعنی، آرزوهای سبز پیامبر صلی الله علیه و آله که عَلَمِ علم و اندیشه را بر
قلّه های تیره جهل افراشت؛ یعنی، سایه سار سبز ولایت؛ یعنی، چلچراغ توانمند و نورانیِ
هدایت. مولا جان! هنوز دل هامان آکنده از عطر اندوه کربلاست و سینه هامان سرشار از داغِ
شهادت تو. شهادتی که تقارن با مویه های نینوایی دارد و یاد عاشورا را در اذهان زنده می کند.

مولا جان؛ یا علی بن الحسین علیه السلام ! اگر نبود حضور «حیدری ات»، غرور و تکبّر خیبریِ امویان
شکسته نمی شد و آرمان عاشورا در سیاه چادرهای جهل و گمراهی، تنها به افسانه ای بدوی
تبدیل می شد؛ هرچند خدای عاشورا، صداقت ولایت را در ادامه عاشورا و حماسه کربلا قرار
داده است.

مولا جان! این تو بودی که فانوس های معرفت را در کوچه های تنگ و تاریک اعقادات
آویختی و دین حقیقی خداوند و سنت واقعی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را جار زدی و در مسیر درست
خویش جریان دادی.

مولا جان؛ ای تفسیر عاشورا؛ ای حقیقت پایدار ولایت؛ ای صحیفه داغ های نینوایی! تو را به
غریبانه های شام غریبان قسم می دهیم که در قیامت و یوم الحساب، ما را از عنایتِ شفاعت
محروم نگردانی.

بازمانده قبیله شهادت!

خدیجه پنجی

چشم هایم سوگ غم انگیز تو را، می گریند. دست هایم وداع سرخ تو را، بر سر و سینه
می کوبند. تو را ضجّه می زنم و چشم های اندوهگین تو را، که سی سال گریست!

سی سال تمام گریستی و گریاندی. هیچ وقت، فرات چشم هایت، خشکسالی را تجربه نکرد!
هیچ وقت، مشک اشک هایت، تهی نگشت. هیچ وقت، توفان اندوهت، فرو ننشست!

پلک که می گشود، کربلا را می دیدی، واضح و روشن، درست مثل سی سالِ پیش! آب را که
می دیدی، لب های ترک خورده به یادت می آمد … عطش را می دیدی که از کویر لب ها، جاری
بود. آب را که می دیدی، تصویر پدر، در آینه چشم هایت، می درخشید که در گودی قتلگاه، با لبی
تشنه، جان می داد …

می دیدی و می گریستی و می گریاندی!

صدای گریه هر کودکی، تو را به یاد برادر شش ماهه ات می انداخت … لالاییِ هر مادری، اندوه
و تشنگیِ علی اصغر را تداعی می کرد … ، یادِ غنچه پرپری می افتادی که، در آغوش پدر،
شکوفایی را به شوق نشست …

در سینه ات، آتش جریان داشت. شعله شعله درد در سینه ات، زبانه می کشید …

تاریخ از تو می نویسد، از دردهایی که فزون تر از ستاره های آسمان است و بیش تر از
ریگ های بیابان؛ از زخم های مکرّرت، زخم هایی عمیق تر از تمام درّه ها و بلندتر از تمام کوه ها.

بازمانده قبیله شهادت!

تو را می گویم! غم های تو را می سرایم! تو را که یعقوب وار، فراق هفتاد و دو یوسف را،
صبورانه به سوگ ایستادی! تو را که سی سال گریستی و گریاندی!

خارهای بیابان را می دیدی، زخم هایت تازه می شد. خارهای بیابان تو را به یاد آتش و خیمه
می انداخت؛ به یاد فرار دخترکان خردسال، در لابه لای خارهای مغیلان.

مشک که می دیدی، یاد عمو می افتادی، یاد سقای مهربان گل های محمّد! یاد دست های بریده
در کنار علقمه!

آه! زینت بخش عبادت کنندگان!

مدینه، داغ هجران تو را بر سینه دارد. مدینه، فراق تو را آه می کشد! دیگر صدای گریه اش
نمی آید. کوچه ها دلتنگ قدم های توأند؛ می روی با اندوهی بزرگ تر از تمام عالم!

آقای من! سجادّه ات، هنوز طعم اشک هایت را می دهد. باد هنوز، معطر از مناجات توست. تو
می روی و دنیا، فرزدق وار، به ستایش نشسته است آن همه عظمت را.

تو می روی و چشم ها، به سوگ می نشیند رنج سی ساله ات را،

که همیشه می گریستی و می گریاندی… تا عاشورا… فراموش نشود!

حضرت ابالفضل علیه السلام هفتمین روز …

حبیب مقیمی

ثانیه های تشنه، در جست وجوی آب، ساعات کربلا را قدم می زنند. هفتمین روز، تشنه از راه
می رسد، خسته و شرمگین؛ خسته از دلهره ای شش روزه، از اضطراب کاروان کربلا؛ و شرمگین
از مشک های بی آب.

حالا مشک ها در دلشوره بی نهایت خود، آبی نمی یابند تا کودکان خیمه گاه حسین را سیراب
کنند. حالا سقا، در هاله ای از شرم، دستان خود را خالی می بیند و فرات، چند لحظه آن سوتر، جای
دستان خود را خالی می بیند. حال زمین کربلا از لرزش شانه های حسین، می گرید و آسمان بر
خود می لرزد، وقتی زبان خشکیده مادران بر لبان عطشان کودکان فرود می آید، تا شاید کمی از
تشنگی شان بکاهد.

آسمان می لرزد و چه چاره که باری ندارد برای باریدن! هفتمین روز، اشک، غلتان غلتان خود
را بر لبان خشکیده یاران حسین می رساند، اما اشک چه کند جز شکوه از شوری خویش؟!
هفتمین روز، آغاز اسارت فرات است و قحطی مردانگی. هفتمین روز، آغاز عطش زمان است و
درماندگی زمین. هفتمین روز، سراب آب است در چشمِ در راه مانده کاروانیان کربلا؛ روز فریاد
فرات.

بگذارید لبان خشکیده را به قطره ای از خویش سیراب کنم. بگذارید بار دیگر به دستان
مقدس عباس متبرک شوم. بگذارید از آب روی آل علی آبرو گیرم.

او می نالد چرا که می داند به زودی علی اکبر سراغش را از پدر خواهد گرفت: «ای پدر!
تشنگی مرا کشت؛ آیا قطره ای آب پیدا می شود، تا رفع عطش کنم و باز گردم؟».

او می نالد چرا که می داند فرات، به زودی از قطره ای خون عباس رنگین خواهد شد. و اکنون
هر غروب، فرات، خون شهدای نینوا را به خورشید هدیه می کند. اکنون هر محرم، فرات، هفت
روز می گرید و در هفتمین روز، آبی در چشم هایش باقی نمی ماند.

و چه قدر زیباست عروج ۷۲ عطشان از زمین خشک به سوی دریای آسمان!

ردّی از ذوالفقار

عاطفه خرّمی

… در چشم هایش، دردی غریب موج می زند؛ زیبایی اش خیره ات می کند، و برق عشقی که از
چشم هایش می تراود، عقل کودکانه ات را به مسخره می گیرد؛ دست هایش یادآور هیبت مردی
است که هیئت «خیبر» او را خوب می شناسد، ردّی از خشم ذوالفقار در نگاهش موج

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.