پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر) ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر) ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر) ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر) ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
۶۸
حضرت باران
میثم امانی
حضرت باران! کویرهای تشنه را دریاب که ریشه هایشان خشکیده است. بیابان در بیابان
عطش است که سایه می اندازد بر خاک.
صفحه های زمین، ترک برداشته اند. آرمان شهر عدالت را کِی خواهی ساخت؟
مدینه فاضله عشق را کِی به ارمغان خواهی آورد؟
دیو، به درهای بسته می کوبد؛ به پنجره های چوبی؛ به شهر، هجوم آورده است. فرشته ها
را پرانده اند از این دیار.
پرهای ریخته در خیابان نوید می دهد که خواهی آمد؛ نوید می دهد که بوی پرواز، خواهد
وزید، شوق رهایی، همه گیر خواهد شد.
حضرت باران! بر بالین غنچه های نو رسیده ببار که شمیم شکوفه هاشان را خواهند
گستراند و بذر طراوت را خواهند پراکند.
باد، هوای شرجی را با خود خواهد برد؛ کهنگی ها را جمع خواهد کرد از پشت بام ها. رنگ
نو شدن خواهد گرفت خانه ها. ناودان ها فریاد می زنند، صدای شرشر آب می آید از آسمان.
رودخانه ها موج برداشته اند. توفان است شاید!
حضرت باران! چشم های کشاورز، به دست های بی منت توست. دفترچه خشک سالی را
ورق بزن! قافله های گم شده را برگردان به شهرشان.
مشعل ها کور شده اند؛ شعله ها شیدایی شان را از دست داده اند؛ شب های سیاه را زیر و رو کن.
ببار بر این زاویه های خاک گرفته، بر این ارزش های فراموش شده! ببار بر این کوچه ها که
تشنه عدالت علوی اند!
نوای آب آبِ زبان های خشک، به عرش نمی رسد. ندای العطش مستضعفان دنیا یخ بسته
است در گلو، حرف ها و دردها را به زنجیر کشیده اند.
حضرت باران! نسیم سحر، عاشقمان کرده است به بوی تو؛ کی خواهی بارید؟ کِی قطره
قطره، تن دیوارها را خواهی شست؟
کی خواهی آمد تا جشن باران بگیریم؟
«آیا زمان آن نرسیده
بر این زمین مرده بباری؟»
ای جاری بی دریغ!
مصطفی پورنجاتی
صدای ندبه ام می آید… و من و ما، هزارها سال است که مشق مشتاقی و مهجوری می کنیم
با تو، وقتی که نیستی.
تو، کلاس انتظار و بی تابی دلدار را هر جمعه دوری، تکرار می کنی و من که چشمه
اشک هایم را به دریای دوست داشتن تو جاری کرده ام، با کدام هق هق تازه، صدای عشقم را
پیش کشت کنم؟!
ای جاری بی دریغ مهربانی بر مردمان! چه جانکاه است وقتی که آهنگ روی تو می کنم،اما
روی تو از آفتاب هم نازدارتر است. آفتاب، گاه حاضر است و گاه غایب، اما تو… آه، می دانم!
«تو نه همچو آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی»
وقتی دلم هوای ایثار ابراهیم و بزرگی نوح و دست نورانی موسی و نفس زندگی بخش
عیسی می کند، وقتی دلتنگ خورشید و ماه، محمد و علی می شوم، انگار رایحه گل نرگس
است که آرامم می کند! ا کجا و کی، از خاطره دست های گرم تو که عدالت را میهمان همه
جان ها می کند، بگوییم و بگرییم و بسوزیم؟ میراث دارِ بزرگِ ابرهای بهار! سرزمین آدمیان،
کویر داغ زده خستگی ها شده است؛ شکوفه های متولد نشده، حیرانند تا تو بر این سوخته زار،
گذری کنی و بباری.
صدای ندبه ام می آید، اما حرف های من، به دردی طولانی و بی واژه بدل شده است. تنها به
اندوه می مانم.
تو خود حدیث مفصل دوری بخوان از این دفتر!
صدای ندبه ام می آید…
عطر سلام
عباس محمدی
هر صبح، پیش از طلوع آفتاب به تو سلام می دهم؛ پیش از آنکه روز از ماه پیشانی ات
تابیدن آغاز کند. هر صبح، نفس هایم را در عطش رودها سرازیر می کنم، شاید صدای جاری
رودها، عطر سلام هایم را در پیش قدم هایت جاری کند.
شاید تو در دورترین نقطه نزدیک به ما ایستاده ای، اما بوی اشک هایت، همیشه به ما
می گویند که همین نزدیکی هایی؛ خیلی نزدیک تر از همین نفس هایی که همیشه تشنه شنیدن
عطر کلامت بوده اند. خیلی نزدیک تر از همین ستاره های غریبانه اشک هایی که راه گونه ها را
بهتر از هر ابری می دانند. تو دورترین سروی هستی که سایه ات را بر سر ابدیت ما
گسترانیده ای!
تو کهن ترین عشقی هستی که در جان های همیشه عاشق ما، از ازل ریشه داشته است. من
بوی تو را پیش تر از آنکه بوی باران را بشناسم، استشمام کرده ام.
من نام تو را سال ها پیش از آنکه زمین آفریده شود، خواب دیده ام.
تو کهن ترین توفانی هستی که کشتی های عشق را به تلاطم درآورده است. من مهربانی تو را از
تمام پرنده ها پرسیده ام. حتی همه خیابان های این شهر، به جاده زیر قدم های تو منتهی می شوند.
من ایمان دارم که تو فردا، پیش از خورشید طلوع خواهی کرد!
جمعه با زنبیلی از نور و بشارت
محمدکاظم بدرالدین
بادها کوچه به کوچه گشته اند و چه بیهوده بی تو!
خاک ها دشت به دشت جوانه زده اند و چه بیهوده بی تو!
بی تو، غربت روی رودها گسترده شده و گرد سکوتی اندوهبار، روی کلمات چشم به
راهی پاشیده شده است.
بی تو، قدرت های مسموم رخسارهای سرکش، باربران سفیه استعمارگری، پشته ای از
چپاول فراهم آورده اند.
معمایی است برای هستی که کدام جمعه مهمان، زنبیلی از نور می آورد و بشارت.
اشک های ما ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 