پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم ;به آستان حضرت ولی عصر(عج) ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم ;به آستان حضرت ولی عصر(عج) ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم ;به آستان حضرت ولی عصر(عج) ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم ;به آستان حضرت ولی عصر(عج) ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۱۹
سلام بر تو…!
محبوبه زارع
از آدم، از شروع فصل شالی می نویسند
و گاهی مستند، گاهی خیالی می نویسند
عبا را بتکّان! برخیز! شالت را بینداز
ببین انگشت هایم با چه حالی می نویسند
سلام بر تو که میزان سنجش ظرفیت زمین، برای درک عدالتی! سلام بر تو که مرکزیت عشق
در عالمی و محوریت دل ها را در جاذبه کهکشانی خود پذیرفته ای! ای کامل ترین پاسخ خدا به
سوزنده ترین عطش انسان؛ ای پیوند دهنده تمام روشنایی ها و خوبی ها! ما به گسستگی خویش
از هم، معترفیم و به نقصان لحظه هایمان مقر. معلوم است که استحقاق هم نفسی با تو را در خود
ندیده ایم و شایستگی خواندن تو را به موسیقی دل هایمان، در خویش امید نداریم.
به ما حق بده
تو را به سخاوت بارانی ات سوگند! لحظه ای قضاوت کن، چگونه می شود با همه
کوچکی هایمان، عظمت تو را چشم بپوشیم و دل از آرزوی وصال تو بکنیم؟! چگونه ممکن
است، طمع بریدن از هم نفسی با فضای مبارک حضورت؟! آیا می توان زندگی را در جریان نگاه
تو سپری کرد عمر را، بی رونق چشمان تو به سر برد؟! به ما حق بده که با توشه ای ناچیز، به
جاده های بی منتهای انتظارت بیندیشیم و رویای منزل وصالت را داشته باشیم. به ما حق بده که
جسارت عشق ورزی به ساحت بی مثالت را در خود بپرورانیم.
تو حاضری
موعودا! دریاب این خستگان غایب را که سوگند می خوریم تو حاضرترینی و ما در غیبتی
مهیب و در غفلتی کدر، فرورفته ایم. ما را با ظهور نگاهت در جان هایمان، از این غیبت
آخرالزّمانی رهایی بخش. می دانم که تو نسبت به بیداری ما، منتظرترینی.
همه پنجره ها، دلتنگ تواند
عباس محمدی
نمی دانم در کجای این جزیره سرگردان، آفتاب گردان ها، به تماشای آفتاب بلند پیشانی ات
نشسته اند؛ اما اینجا همه پنجره ها، دلتنگی شان را بر لب دیوارهای سیمانی، لم داده اند. هر روز بی
تو، هاشوری است بر صفحه های سفید سررسیدها می خورد. دیوارهای دلتنگ و کوچه های تنگ،
در خمیازه بی حوصلگی عابران، دست و پا می زنند تا در روزمرّگی غرق نشوند. اینجا هر روز
صبح زود، زندگی های مچاله ما را رفتگر پیر، در جوی های آب می ریزد.
روزهای بی تو
موج های دریا زده، سراسیمه از خویش می گریزند تا ساحلی که لبریز رد پاهای ناشناسند.
آفتاب هر غروب در دریا غرق می شود؛ مثل روزهایی که ما بی تو می گذرانیم، ماه، هر شب بر
طبل خالی خویش می کوبد تا خواب لیوان های خالی و ایوان های خواب آلوده را بیاشوبد.
زندگی بی تو، این روزها، چیزی نیست جز نیمه خالی لیوان. ما تا سقف ها قد کشیده ایم،
پرنده ها پیرتر شدند و پاییزها طولانی تر؛ اما هنوز بوی بهار آمدنت، از دامنه این کوچه سرازیر
نشده است.
همه جا، اسم تو را می نویسم
آسمان، لبریز بی حوصلگی، پر است از ابرهایی که سایه شان بر سرم سنگینی می کند. چقدر این
روزها هوای باریدن دارم! اسم تو را بر سینه تمام دیوارها می نویسم تا شهر، خواب آمدنت را ببیند.
همه کوچه ها، نشانی تو را از نسیم پرسیده اند. دست های من، خسته تر از تمام کلماتی اند که
برایت نوشته ام. قلم سال ها پیرتر شده از دیروز. بگذار پنجره های ما، رو به غروب باز بمانند.
هنوز عطر بابونه های وحشی، از دامنه های کوه، می تواند امید بهار را در دلم زنده کند.
تو از هوا به من نزدیک تری
تو مثل هیچ کسی هستی که باید فردا، ناگهان تر از همه ناگهان ها اتفاق بیفتی. من، روزهای
آمدنت را شمرده ام؛ تو بیشتر از همه خورشیدها، به خانه کوچک ما سر می زنی. تو از هوا به من
نزدیک تری. عطر تو را که حس می کنم، هوای مجاورم متوقف می شود. دستانم در هیجانی
ناتمام، غرق می شوند و لبخند، آینه مختصرم را پر می کند. تو بیشتر از همه آفتاب ها با مایی. تو
بیشتر از نَفس با مایی. تو، هر جایی را که سراغ می گیرم، هستی. تو از باران های بهاری
مهربان تری؛ پس بر ما ببار که تشنه لب، عصرهای جمعه منتظر نشسته ایم.
چه وقت می رسی؟
رزیتا نعمتی
… و باز هم غروب جمعه آمده
کجاست آن پرنده ای که وعده داده ای
خدای مهربان!
کسی که می رسد ز سمت مشرق نیاز قلب های بی پناه
کسی که می رسد به داد چشم های بی گناه
پرنده ای که بارها برای دیدنش
به بام خانه آمدم
به بام خانه دلم
که چتر من همیشه منتظر برای بارش صدای خوب اوست
تمام ابرهای جمعه های روبه رو
تمام ابرهای جمعه های پشت سر
در انتظار بارش تواند
امامِ جمعه های روبه رو!
تو ناگهان چه وقت می رسی
و در دقیقه های بی کسی
مرا به فصل خویش می بری؟
تو ناگهان چه وقت می رسی؟
آسمانم، خورشید ندارد
جمعه ها، قد قامت که می بندم، می ترسم میانه نمازم سر برسی و من جابمانم. امروز، جانماز
را مقابل پنجره انداخته ام؛ جایی که آسمان از خورشید خالی است. قاب پنجره روبه رویم، یک
خورشید کم دارد «اللهُمَّ کُنْ لِوَلیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الحَسْنِ»، قنوتم را گرفته؛ مثل دلم که گرفته است.
بعد از سلام نماز، تعقیباتم ادامه دارد. هنوز در افق به دنبال تو می گردم. ای خورشید گم شده! مرا
دریاب.
تا کی تو را جواب نداده، صدا کنم؟
هر شب خبر رسیده سیاهان گرسنه اند
یا بچه های آن طرف کوه های دور
در زیر بارش غم و آوار و آتش اند
چشم رسانه ها دگر عادت نموده است
هر روز بچه های فلسطین کفن شوند
دنیا سکوت می کند و تیغ کینه را
هر لحظه روی قلب مسلمان فشرده است
نوبت رسیده است بیایی سراغ ما
کی می شود که غنچه بریزی به باغ ما
آقا! چقدر از غم دوری دعا کنم
تا کی تو را جواب نداده صدا کنم؟
کی می شود که گل بدهی روبه روی من
روزی غرب جمعه بیایی به سوی من
لحظه های سبز
زینب مسرور
حضور سبز تو را، هِی «خدا خدا» می کرد
و روز جمعه دلم هِی تو را صدا می کرد
در این سوی، علف ها بارش باران را چشم انت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 