پاورپوینت کامل گلستان سعدی شیرازی ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گلستان سعدی شیرازی ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گلستان سعدی شیرازی ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گلستان سعدی شیرازی ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

«گلستان» نگاشته شاعر و حکیم نیمه اوّل قرن هفتم هجری، شیخ مصلح الدّین سعدی، بی نیاز از توصیف است. این کتاب که در سال ۶۵۴ هجری نگارش یافته است دارای نثری مسجّع و آمیخته به شعر است. چند حکایت از این اثر برجسته را می خوانیم:۱

۱ـ مشخصات کتاب شناسی این اثر چنین است: گلستان سعدی، به اهتمام محمّدعلی فروغی، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، تهران، ۱۳۶۵، ۱۹۳ ص.

حکایات انتخاب شده از این اثر به ترتیب عناوین دارای شماره از این صفحات نقل شده است: ۴۵، ۴۷، ۶۶، ۷۷، ۷۹، ۸۲، ۱۰۰، ۱۰۵، ۱۰۹، ۱۲۷، ۱۵۱، ۱۵۷، ۱۶۰.

۱ ـ راز دریا

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، هرگز دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده. گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند، آرام نمی گرفت و عیش ملک ازو مُنَغَّص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: «اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم». گفت: «غایت لطف و کرم باشد!». بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد. مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سُکان کشتی آویخت. چون برآمد، به گوشه ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: «در این چه حکمت بود؟»، گفت: «از اوّل، محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست؛ همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید».

۲ ـ ای زبردست زیر دست آزار…

درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. «حجّاج یوسف» را خبر کردند. بخواندش و گفت: «دعای خیری بر من کن». گفت: «خدایا! جانش بستان!». گفت: «از بهر خدای، این چه دعاست؟»، گفت: «این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را».

ای زبردستِ زیردست آزار

گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری

۳ ـ خواب نیم روز

یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادت ها کدام فاضل ترست؟». گفت: «تو را خواب نیم روز تا در آن یک نَفَس، خلق را نیازاری».

۴ ـ فرجام نیکی، فرجام بدی

با طایفه بزرگان به کشتی نشسته بودم. زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی درافتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: «بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم». ملاّح در آب افتاد و تا یکی را برهانید، آن دیگر هلاک شد. گفتم: «بقیت عمرش نمانده بود. زین سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل». ملاّح بخندید و گفت: «آنچه تو گفتی یقین است و دگر، میل خاطر به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده و ز دست آن دگر تازیانه ای خورده ام در طفلی».

۵ ـ به نانی بساز

دو برادر، یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که: «چرا خدمت نکنی تا از مشقّت کار کردن برهی؟». گفت: «تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی، که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن، بِهْ که کمرِ شمشیر زرّین به خدمت بستن؟».

به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گران مایه درین صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شِتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دوتا

۶ ـ نشان پارسایی

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو بهْ نمی شد. مدّت ها در آن رنجور بود و شکر خدای ـ عزّوجلّ ـ علی الدوام گفتی. پرسیدندش که: «شُکرِ چه می گویی؟»، گفت: «… شکر آن که به مصیبتی گرفتارم، نه به معصیتی».

۷ ـ درِ دشمنان مکوب!

درویشی را ضرورتی پیش آمد. گلیمی از خانه یاری بدزدید. حاکم فرمود که دستش را به در کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که: «من او را بِحِل کردم». گفتا: «به شفاعت تو حدّ شرع فرو نگذارم». گفت: «آنچه فرمودی، راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد، قطعش لازم نیاید. هر چه درویشان راست، وقف محتاجان است». حاکم دست از او بداشت و ملامت کردن گرفت که: «جهان بر تو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الاّ از خانه چنین یاری؟». گفت: «ای خداوند! نشنیده ای که گویند: خانه دوستان بروب و درِ دشمنان مکوب؟».

۸ ـ دریغِ کلمه حکمت با جاهلان

کاروانی [را] در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبرد.

چو پی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.