پاورپوینت کامل قتل میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قتل میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قتل میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قتل میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

تهمتن زمانه

خدیجه پنجی

درست آن هنگام که از بوستان بهشت گونه ی وطن، جز یک کویر خزان زده، چیزی نمانده بود و صدای دلخراش جغدهای شوم، از هرسو به گوش می رسید، انسانی آسمانی – چون فرشته ی نجات – ظهور کرد؛ آمد و با انفاس مسیحایی اش خاک مرده ی وطن را، جانی دوباره بخشید. آمد و روح سبز بهار را، در کالبد بی جان باغ خشکیده، دمید و به حکومت پوشالی «پاییز» پایان داد.

این مرد، کسی نیست، جز امیر بزرگ ایران – امیرکبیر –

او، پا به نردبان قدرت نهاد و پلّه پلّه، بالا رفت و بر بلندای ایمان ایستاد و در اوج قدرت به امیر بزرگ تاریخ – علی(ع) – اقتدا کرد و ندای دادخواهی سر داد.

او آمد و خطّی کشید بر القاب رنگارنگ روباهان زیرک زمانه و بُرید دست زور گرگ های انسان نمایی را که خون مردم بی گناه را، جرعه جرعه می نوشیدند. او آمد و به افسانه ی فخر و تظاهرِ طاووس های درباری پایان داد.

بزرگ مرد سیاست، با دست توانای تدبیر، بنای بزرگ صنعت میهن را پایه نهاد و دارالفنون بزرگی ساخت برای تربیت مردانی که در رگ هایشان عشق به میهن چون خونی سرخ جریان داشت.

او، ضرباهنگ قلبش استقلال میهن بود. تاریخ گواه است که، تهمتن زمانه، دیو بزرگ «استعمار» را چنان بر زمین ذلّت کوبید که از بندبند وجودش، ندای تسلیم به آسمان برخاست.

کم کم داشت گل ها شکوفه می زد، کم کم درخت ها به بار می نشستند و کم کم… که عجوزه ی فتنه، تارهای حیله را تنید و قهرمان همیشه پیروز را، با مکر به دام افکند. چنان هیبت و شکوه این شیردلاور، پشتشان را لرزانده بود که دیگر چشم دیدن بزرگی اش را نداشتند؛ و عاقبت با قطع رگ شاهراه حقیقت، جام شهادت را به امیرکبیر نوشانیدند و خون سرخ این مرد بزرگ، تا همیشه ی تاریخ در رگ های ایران جاری شد؛ تا آب حیاتی شود برای درخت بزرگ انقلاب قرن.

دارالفنون همت

سیدعلی اصغر موسوی

دیگران گرچه نظر باز و حریف اند، ولی

حرف آن شمع بگوئید که سر می بازد!.. . و مردی پا به صحنه گذاشت و به وسعت دلش، بهار را ترسیم کرد. مردی که سیاستش: تصویر حقیقت و دیانتش: آیینه ی عدالت بود. مردی که جام جم، آیینه ی شهودش بود وآب حیات، زمزمه ی وجودش. صدها کمال المُلک محو جمالش بودند و هزارها قاآنی ماتِ کمالش. قامتِ حقیر «شمس العماره ها» و گلستان ها پامالِ گام های پولادینش بود و از توبره ی معرفتش «الدوله های» بسیاری بهره می بردند.

عروجِ قصرِ همت، پایه ی او

بلندی ها، زمینِ سایه ی او به اوجش گر کنی نظّاره یکبار

«نه سرماند، نه پیشانی، نه دستار»[۱] پنجره هایی که به دستِ توانمند او گشوده می شدند هریک پیام آور صد خورشید بود و «دارالفنونِ» نگاهش هزار پنجره داشت؛ پنجره هایی پُل بسته به آینده! همواره بیناترینان را برای تماشا انتخاب می کرد تا تمام ستاره ها رصد شده باشند. آن گاه که او در اوج سیاست بود، همیشه قاموس «وقایعِ اتفاقیه» پر از لغاتِ «کشف و ابداع و آفرینش» بود.

افسوس که خفاش ها، تحمّلِ آفتاب، ندارند و حقارتِ وجودشان سرشار از حسادت است؛ حسادتی که در سینه ی کاخ نشینان، موروثی است.

آن روز، جاودانگی او می بایست رقم می خورد و بال هایش در شفق عاشقانگی به پرواز می رسید. چه بهشتی بهتر و زیباتر از «کاشان» و عطر سوری های «قمصر» که مشامِ «فین» را به مستی صبحگاهی می خواند!

او از میان گل ها، گل سرخ را انتخاب کرد؛ گلی که همیشه یادآور عاشوراست. دست هایش پر از گل بود و نگاه آخرینش به سمت «خانه ی دوست»[۲]…

در سینه ام چه شعله نشاندی، شهید عشق

در هر غزل نشسته مضامینِ آهِ من رفتی ولی تبسّم آن آخرین نفس

شد جاودانه در همه سوی نگاه من

فین، قتلگاه کشورم

حسین هدایتی

بزرگ مرد! فاتح قلعه های سکوت!

چگونه در خونت غوطه خوردی و چگونه غروب غمگین تو را تاریخ باور کرد؟ تقویم ها از درکت عاجزند و قلم، سوگوار مصیبتی بی پایان است. هنوز نامت بر تارک تاریخ می درخشد و «دارالفنون»، به نام تو باز و بسته می شود. هنوز حوضچه های خون توست که می جوشد و از شریان گرم توست که فوّاره ها همچنان مغرورند.

چگونه باور کنم که سقف آرزوهایت فرو ریخته است؟! زلزله ی فجیع خیانت، کوهوارِ شانه هایت را در هم شکست و چنگال های نانجیب توطئه، طومار آسمانی ات را در هم پیچید. آه امیر نظام! چشم هایت را در خشم پنجه های خاک باور نمی کنم!

چشم هایت را که نگران سرنوشتم بود. چشم هایت را که خورشید شب های طولانی درد…، چشم هایت را که چراغ اتاق های معصوم فقر….

صخره های جهان دفترهای استواری تواند. کاش می شکست دستی که خیال شکوفایت را به بند کشید! کاش آن نعره های مسموم و مست، در ن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.