پاورپوینت کامل عطش و عشق ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل عطش و عشق ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل عطش و عشق ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل عطش و عشق ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint :
اربعین، تنها داستان پیاده روی نیست[۱]… داستان پا و تاول و زخم… داستان انگشتان ورم کرده…
اربعین داستان بلند هزاران دست و بیرق و روضه و سیطره است…
سیطره اشک و آه و ناله…
در داستان دنباله دار اربعین هزاران هزار واژه نقش آفرینی می کنند…
یک: دست ها…
دستی برای تعارف خرما…
دستی برای تعارف مهربانی
دستی برای بالا گرفتن پرچم بلند است… پرچم عزای تو… سرخ و سیاه و سبز…
این جا مقام همه دستان دوست داشتنی اربعین تو است….
اینجا دست های زیادی در کارند… در گوشه عراق عشق تو همه نواها دست به دامان زینب اند…
و حکایت جاذبه نام تو
حکایت پروانه ها و شعله های آتش است…
حکایت هزاردستان است… هزاران هزار دست…
دست هایی که آمده اند تا سخاوتشان را به رخ عالم بکشند… دست های بخشنده و عاشق…
حکایت این دست ها حکایت دستان کوچکی است که تمام مسیر کربلا تا شام از دستان عمه جانش جدا نشد…
حکایت این دست ها حکایت دستی است که اشک های کودکانه رقیه را پاک می کرد و خون می گریست…
اربعین تو خلاصه می شود در آن نامی که کلیدش دست های کریمانه عباس است…
او که دو دست بریده اش
کافیست…
برای گرفتن دست تمام عالمیان…
ألسَلاَمُ عَلَیک یا أبوُالفَضل اَلعَبّاس….
این دست ها گره زلف اشک هایی را باز می کنند که برای دستان بریده علم دار کربلا بارانی شده اند…
بوی روضه عباس می دهند این دست های کریم… بوی دستی که شریعه فرات را تا دنیا دنیاست شرمنده کرد…
اینجا نمایش گاه بزرگ دست هایی است که علم عباس را بردست گرفته اند تا بگویند
علم عباس، هنوز برپاست. دست عباس هنوز قلم نشده است. دست عباس، همین دسته های به هم پیوسته است که هر سال از هر کوی و برزن، مانند رود خروشان جاری می شوند تا به اقیانوس اربعین حسین وارد شوند…
این دست ها آمده اند تا نذر دستان بریده بر سینه ها کوبیده شوند…
این دست ها آمده اند تا دستی از نزدیک بر آتش عشق حسین(ع) بگیرند…
اینجا همه آدم ها را به سخاوت دستانشان می شناسند… دستانی که غبار خستگی از تن زائران اربعین می گیرند…
دستانی که نوازشگر پاهای بی رمق و تاول زده اند
اینجا همه آدم ها جان خود را به دست گرفته اند و آمده اند… از همه قاره ها و کشورها… از همه شهرها و آبادی ها…
از همه ملیت ها و قبیله ها
و دست این حکایت غریب
و دست این سعایت رسیدن
و دست و رایت قمر
اخ الوفا اخ الحبیب
و دست و یک روایت از ابوالبشر
و دست و این حمایت پسر
و دست و این رعایت ادب
و دست که می شود سبب
دستی برای سایبانی و دستی برای میزبانی برای میهمانی
دستی برای بکا و دستی برای سخا
دستی کنار گوش زمزمه می کند
و دست ها
و دست و بیرق و قمر…
و دست های بسته در اسارت و سفر
دست ها که یادآور گاهواره اند
دست ها که بالا گرفته اند بیرقت را
دست ها که تعارف می کند مهر را
سال هاست که دست ها چنین کنند و باز تکرار
دستی که پیش می کشد و دستی که پس
دستی که معنی سلام می دهد
دست ها دست به دامان خاندان تواند
اینجا در اربعین
مقام تمام دستان دوست داشتنی است
حکایت هزاردستان است این… هزاران هزار دست
دست های زیادی در کارند، دست به دامان تواند
و حکایت جاذبه نام تو
حکایت پروانه گی و آتش
دست ها آمده اند تا تمام کنند سخاوتشان را
دست ها خلاصه می شوند در آن نامی که کلیدش دست های کریمانه قمر است…
او که دو دست بریده اش
کافیست…
برای گرفتن دست تمام عالمیان
ألسَلاَمُ عَلَیک یا أبوُالاحرار، علم دار
دست ها گره زلف اشک باز می کنند
کل می کشند ولوله می کنند اسپندوار
بوی روضه عباس می دهند این دست های کریم
اینجا آوردگاهی بزرگ است که علم بگرفته اند بر دوش
دسته های به هم پیوسته، که هر بار چون شریعه ای از هر سوی چون رود خروشان
در فرات این جاده جاری می شوند تا در بحر حسین طاهر شوند
اینجا دست ها نذر دستان بریده می شوند
دست ها آمده اند تا دستی بر آتش حسین(ع) گیرند.
اینجا همه را به سخاوت دستانشان می شناسند.
دستانی که می روبد غبار خستگی از تن زائر.
اینجا دست ها رنگ به رنگند ولی یکرنگ
اینجا همه دست ها عقده گشایند.
دست هایی که حرارت هُرم حرم را در خویش ذوب کرده اند.
اینجا همه دست ها، بوی انگشتان و انگشتر گرفته اند…
بوی زنجیر می دهند.
این جا، ابتدای طریق الی کربلای شصت ویک هجرت است….
دست ها در دست حسین(ع) اینجا قرار می گیرند.
رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق
واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا
دو: کفش ها و پاها
و کفش ها و پاها…
صدای پای کاروان کربلا می آید… و تو چه می دانی هوای دل زینب این روزها چگونه است؟
به پای بوسی راه افتاده اند این چشمه ها… رودخانه ها… این اقیانوس
تا ثابت کنند پای حرفشان ایستاده اند…
آنان که اگر تشنگی و خستگی از پا درشان آورد از پا نمی ایستند…
و کفش ها و پاها…
و پایی که یک روز سنگلاخ مروه را چشم های جوشان کرد
و یک روز بر سنگی فرونشست تا مقام ابراهیم شود…
و پایی که از کفش تعلق بیرون آمد تا کلیم خدا شود…
فاخلع نعلیک…
اینجا باید با پای برهنه راه بروی…
در هروله اشک و آه و نوحه…
اینجا آتشی پنهان است
آتشی که بعد از هزاروچهارصد سال هر روز سوزان تر است!
حالا نوبت آسمان است؛ تا ببارد!
آسمان هم که ببارد
این آتش شعله ورتر خواهد شد…
کفش هایت را از پاهایت بیرون بیاور
این جا وادی مقدس طوای ارادت به حسین است
داستان این پاها… داستان همدردی با پاهای تاول زده کودکان و زنانی است که در شولای خارهای بیابان پیچیده است…
داستان مرهم ها و زخم ها… داستان غل ها و زنجیرها…
اربعین مرور خاطرات خطر در بیابان عشق حسین(ع) است…
اربعین مرور خاطرات تلخ وادی حصاصه است و نخله… موصل است و رقه… مرور خاطرات دهشت بار رقه است و حلب… شیزر است و حمص… اربعین مرور کفش های کوچک جامانده در سنگلاخ های بعلبک است…
بیابان هر لحظه زیر پای قافله خشک و خشک تر می شود… تا پشت دروازه های شام، کجاو های سنگین از بار مصیبت، پا برهنه تاولناک پیش می روند… مسیر کاروان اسیران را ردی از خون مشخص کرده است. بیابان های تفیده و داغ، گواه پینه های دردناک کودکان کربلاست… همیشه دروازه های شهر مژده رسیدن نیست… گاهی پیغام مصیبت است… برای قافله مجروح… برای پاهای تاول زده…
حکایت این پاها، حکایت پا در رکاب شدن با کاروان شام است… سواد عتبه نجف دور و دورتر می شود و زخم انگشتان پاها رفته رفته عمیق تر…
با پای جان آمده اند… این مردم!
با پای جان بر رمل های رمنده
آمده اند تا حسرت دیر رسیدن به ظهر عاشورا بر دلشان سنگینی نکند…
این پاهای خسته، حرف های بلندی را بر زمین هجی می کنند… این پاهای بی رمق آمده اند تا بر غبار جاده بنویسند:
به سر بایست رفتن در طریق کربلا
ای دل که تا یابی طواف پادشاه دین و دنیا را
غلط کردم به پا رفتم از آن سرما
ربود از من گناه از جانب من بود جرمی نیست سرما را
ولی معذور می دارم که در راه تمنّایت
چنان بودم که از مستی ز سر نشناختم پا را
مسافر این راه، پای عاشق می خواهد و کفش ارادت
این جا، فراز حماسه حسینی است
همه آمده اند…
سواره و پیاده…
بی دست و بی پا…
بی قرار و بی تاب
حکایت اربعین، حکایت بوسه بر پایین پای مبارک است
انگار همین روزها بود که پایی خسته از سفر شام، زیر باران شیون و نوحه، زخم هایش را به گونه خاک کشید…
تا پای همه دل ها به کربلا باز شود…
…
سه: چشم ها و اشک ها
و اشک این حکایت غریب
و قلب های بی شکیب
و گریه های کودکان کربلا
و بغض های سرزمین نینوا…
و ندبه های کاروان شام
و زخم های ناتمام…
حکایت هزار چشم منتظر…
حسین! چشمی نیست که برای تو گریان نباشد…
اشکی نیست که از سوز جگر گداخته نگردد…
و باز داستان اشک و چشم…
و ندبه های یعقوب در فراق یوسف…
گریه های یوسف در غم غربت…
و بارش باران اشک از چشمان زهرا(س) در بیت الاحزان…
و اشک های زهرا(س) در غربت علی(ع)…
و اشک ها، زنجیروار، روایتگر مویه های خاندان وحی اند…
و چشم ها، راوی درد های بزرگ کسی است که کشته اشک هاست…
و چه زیبا فرمود: من کشته اشک هستم، هیچ مؤمنی من را یاد نمی کند مگر آنکه با یاد من اشک بر دیدگانش حلقه می زند.
این جا، جاده نینواست… مقام آن بزرگ، که چهل روز آسمان، در مصیبتش خون گریسته است…
این راه، با چراغ اشک های رباب روشن است… با شور حسینی زینب… نور چشمان منتظر ام البنین
حکایت اشک، حکایت عموست… وقتی تیر، چشمان مبارکش را نشانه گرفت… وقتی عمود…
حالا نه مشک دارد که به خاطر چشمهای منتظرِ بچههای برادر برگردد، و نه دست که دوباره به فرات بزند.
اینجا اربعین است…
أَلسَّلامُ عَلی مَنْ بَکتْهُ مَلائِکهُ السَّمآءِ
سلام بر آن کسی که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند…
چهل روز است که زینب، چشمی اشک دارد و چشمی خون.
مگر باران ببارد تا آتش این همه داغ را موقتا خاموش کند…
اربعین مرور داستان بلند چشمان منتظر مدینه در بازگشت کاروان کربلاست…
اربعین، بغض های فشرده امام سجاد(ع) در خطبه خوانی دروازه های شهر مدینه است…
آنجا که فرمود:
ای مردم! کدام قلب است که در شهادت ]حسین[ لرزان نشود؟ یا کدام جگری می توان یافت که برای او نسوزد؟
ای مردم! ما طرد شده، آواره، رانده و دور از شهرها شدیم؛
این چشم ها، نایب الزیاره اند… نائب الزیاره همه قلب های بی قرار… همه جامانده های کاروان اربعین…
سلام بر زائر غریب این روزهای اربعین… سلام بر صلابت سلام هایش در زیارت ناحیه
فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِی الدُّهُورُ، وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک الْمَقْدُورُ،
اگرچه زمانه ]حضور مرا در واقعه عاشورا[ به تأخیر انداخت، و مُقدَّرات الهی مرا از یاری تو بازداشت،
فَلاََ نْدُبَنَّک صَباحاً وَ مَسآءً، وَ لاََبْکینَّ لَک بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً،
صبح و شام بر تو مویه می کنم، و به جای اشک برای تو خون گریه می کنم،
چهار: بچه ها و طفل ها…
و کودکی که تشنه است…
و مشک پاره پاره بر زمین
و طفل شیرخواره…
و بچه های تازیانه خورده غریب
و کودکان بسته با غل و رسن…
باز بوی کربلا…
بوی خیمه های سوخته…
بوی زخم های باز…
بچه ها در انتظار ذوالجناح…
در انتظار مشک…
بچه های آب… آب آب
و باز آسمان عراق، منتظر طلوع آفتاب اربعین است…
منتظر رسیدن قافله اسیران شام…
قافله ای که دیگر نه صدای گریه های اصغر را می شنود…
السلام علی عبد الله بن الحسین الطفل الرضیع، المرمی الصریع… (ناحیه)
نه لبخند کودکانه رقیه را…
قافله ای که بوی پیراهن ابراهیم و محمد می دهد… دوطفلان مسلم…
قافله ای که خالی از لالایی و گهواره است…
این جا اربعین…
کدامین سر سودای همراهی سرهای بریده را دارد
و کدامین همت، ذوالجناح بی سوار را زین خواهد کرد؟
اربعین است.
آفتاب، تمام قامت بر قله «گودال » ایستاده است!
و هنوز حنجره ای کوچک به وسعت تمامی مظلومیت فریاد می کشد…
فبای ذنب قتلت
پنج: دخترها و زن ها
و نازدانه ای که گوشواره اش ربوده شد…
و دختر سه ساله یتیم…
خرابه…
باز شام…
شام دختری که ناله اش به جان آسمان نشست…
شام بانوان دست بسته و اسیر
شامِ دهشت و هراس…
شامِ تشتی از طلا…
شامِ سر
شام خطبه های آتشین…
شام آن حماسه بزرگ…
شام شیون زنان…
شام روضه رقیه با سر است…
پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟
پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟
پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نوپا به بار بنشیند؟
پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟
پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند.
اینجا اربعین است
أَلسَّلامُ عَلَی النِّسْوَهِ الْبارِزاتِ،
سلام برآن بانوانِ بیرون آمده از خیمه ها
هوای اربعین، هوای گریه هاست… گریه های بی صدای زینب…
گریه های بی صدای رباب…
گریه های بلند مادر عباس…
هوای اربعین… هوای بغض های نشسته در گلوی کوچک رقیه است… بغض های دخترانی که پیراهنشان آتش گرفت…
بغض های دخترانی که سیلی خوردند…
هوای این روزهای جاده نجف کربلا نُت شکسته ناله های همسران و مادران شهید است…
هوای این روزهای این جاده، هوای حماسه های ام کلثوم ها… ام لیلاها… ام هانی ها… است…
هوای این جاده هوای عطوفت طوعه ها… ام وهب ها… عطیه کوفی است
هوای مویه های همسران خولی است…
داستان اربعین، مرور داستان بلند اشک های زینب است…
«پلک صبوری می گشایی
و چشم حماسه ها
روشن می شود
کدام سرانگشت پنهانی
زخمه به تار صوتی تو می زند
که آهنگ خشم صبورت
عیش مغروران را
منغبض می کند
تاریخ زن آبرو می گیرد، وقتی پلک صبوری می گشایی…
ای زن!
قرآن بخوان
تا مردانگی بماند
قرآن بخوان
به نیابت کل آن سی جزء
که با سرانگشت نیزه
ورق خورد» ]سید حسن حسینی[
شش: پیرمردها و پدربزرگ ها
جاده های منتهی به کربلا، عطر سیب می دهند…
بوی مهربانی حبیب می دهند…
بوی سلام های جابر
السَّلامُ عَلَیکم أیتُهَا الأَرواحُ الَّتی حَلَّت بِفِناءِ الحُسَینِ
«سلام بر شما ای روح هایی که گرداگردِ حسین فرود آمده، همراهش شدید! گواهی می دهم که نماز را به پا داشتید و زکات دادید و به نیکی فرمان دادید و از زشتی بازداشتید و با مُلحدان جنگیدید و خدا را پرستیدید تا به شهادت رسیدید. سوگند به آن که محمّد را به حق برانگیخت در آنچه به آن درآمدید با شما شریک هستیم.» جاده های منتهی به کربلا لبریز از عطر بیرق های سرخی است که بر شانه های تکیده پیرغلامان حسین است…
اینجا بوی کاروانی از گل های سرخ می دهد…
بوی لحظه های ناشکیب
بوی گریه های جابر و حبیب
و پیرمردها و پدربزرگ ها…
و دوباره از نو، اربعین بر قله های مرتفع عشق و حماسه دمیده است
جاده های منتهی به کربلا شور زیارت مخصوص است
زیارت ناحیه…
هوای ناحیه این روزها، بارانی است
بارانی قدم هایی که دیر به کربلا رسیدند…
قدم های جامانده از قافله شصت ویک هجری
حکایت اربعین حکایت همه پیرغلامان دستگاه حسین است.
حکایت زهیربن قین ها…
حکایت مسلم بن عوسجه ها… قیس بن مسهرها…
حکایت نافع بن هلال ها… حربن یزید ریاحی ها…
حکایت اربعین حکایت همه محاسن سفیدهای نینواست…
حکایت پدربزرگ هایی که راهی زیارت جاده اند…
حکایت عصا به دست های سفر کربلا…
حکایت قامت های خمیده و گود
حکایت دست های پینه بسته…
حکایت چهره های چروکیده…
این جاده، با نفس حق این پیرغلام ها باز می شود…
هوای این مسیر، شمیم ذکر یا حسین بر لبان لرزان این پیران سالک است…
از این نقطه تا کربلا، راهی به وسعت قلب های مهربان این سروهای خمیده است…
هفت: ناتوان ها و معلول ها
و معلول ها…
تو چه می دانی اربعین چیست؟
باید اینجا باشی…
در ازدحام این پرچم ها و آدم ها… در میان این طوفان…
باید اینجا باشی وسط معرکه… درست همین جایی که مقصد حرم است… و هیچ چیز مانع از حرکت نمی شود…
حتی معلولیت جسمی…
و تو چه می دانی اربعین چیست و ایمان چگونه سایه بلندش، چتر راه مسافر حرم می کند؟
باید اهل این جاده باشی…
اهل این راه…
تا ببینی ارادت یعنی همین دختر بچه معلول عراقی…
همین مرد ناشنوا… همین پسر بچه عصا به دست…
باید اهل این جاده ۸۵ کیلومتری باشی
اهل این موکب ها و رایت ها…
اهل همین نوحه خوانی حزن انگیز ملاباسم کربلایی
باید جانت آشنا با نغمه های اربعینی باشد… باید نوای نزار گوش جانت را نوازش داده باشد.
تا آن وقت باور کنی برای دل داده بودن.
قد و قامت مهم نیست
اراده و ایمان مهم است…
آن وقت باورخواهی کرد ناتوان کسی است که نتوانسته باشد مِهر حسین را در قلبش جا داده باشد.
این جا اربعین است…
و تو چه می دانی اربعین چیست…
باید مقیم این مقام باشی
تا بدانی عشق آتشی است که باید به جان بیفتد
و اگر افتاد دیگر کوچک و بزرگ فرقی نمی کند
دیگر خردسال و سال خورده نمی داند
دیگر پاشکسته و بی دست نمی داند…
این جا کسی بزرگ تر است که اراده اش قوی تر است…
باید سلام کرد به زوار حسین(ع). به پاهای آبله زده
و در طوفان لایوصف این وادی رها کرد جان را…
هشت: سیطره و سربازها
کربلا نقطه پایان این راه نیست…
کربلا آغاز است…
آغاز راهی که به ظهور ختم می شود…
و حسین(ع) امروز فتح الفتوح کرده است…
لشکریان حسین(ع)
هزاروچهارصد سال است در خط مقدم عشق، مرزبان خون حسیند…
و عشق حسین بر عالم سیطره کرده است…
این سیطره ها، بارقه ای از آن سیطره عظیم و مبارک است…
اینان سربازوظیفه پیاده نظام فرزند پیامبرند…
از جان و مال و خاندان گذشته هایی که مدافع حرمند…
اینان چشم و چراغ این جاده اند…
این سیطره ها، سنگرهای عاشقان بی نام و نشان حسینند…
و این سربازها، سربازان لشکر نهضت حسین…
حسین، زمان را معنی بخشیده است…
فاصله ها را حرمت داده است…
به قدم ها منزلت بخشیده است…
و لشکریان حسین در همه خطوط آماده هل من ناصر ینصرنی مولایشان هستند…
اینان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 