پاورپوینت کامل قصه های کربلا ۸۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قصه های کربلا ۸۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه های کربلا ۸۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه های کربلا ۸۸ اسلاید در PowerPoint :

راوی: در تاریخ روایت شده است که یکی از کهنسال ترین اصحاب امام حسین(ع) در واقعه کربلا «انس بن حارث کاهل اسدی کوفی» بود. پدرش حارث بن بنیه یکی از اصحاب صُفِّه در مدینه بود که برای یاری رسول خدا از مکه به مدینه هجرت کرده بود.

انس از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در جنگ های بدر و حنین در رکاب رسول خدا شمشیر زده بود. داستانِ پیوستن او به کربلا و یاری امام حسین(ع) عجیب و شگفت انگیز است.

شب – بیابان – جیرجیرک – سگ و گرگ – انس در حالِ تیز کردن شمشیر

نافع: (چند قدم) اَنس! بر فراز خیمه ات نشسته ای و شمشیر صیقل می دهی؟!

انس: فرداروز باید صدها حرامی را از دمِ تیزِ آن بگذرانم و به دَرَک واصل کنم. این شیوه مردان، قبل از حرب است. نافع! توقع داشتی در پی چه کاری باشم؟!

نافع: نشنیدی مولایم حسین ساعتی پیش چه گفت؟ گفت: هرکه می خواهد، آزاد است که برود؛ چه آنکه ماندن برابر مرگ است. تو پیر و سال خورده ای. انتظار داشتم مشعل ها را که خاموش کردند از تاریکی این بیابان استفاده کنی و جان خود به در بری.

اَنس: ههِ… ههِ… چه خسران دیده ای بودم اگر چنین می کردم. به قولِ تو من پیر و سال خورده ام. بر فرض که امشب جانِ خویش برمی داشتم و از این بیابان به در می بردم، چه حاصل وقتی که نوبت کوتاهی دیگر، باید بمیرم.

پس به گمانِ تو اگر این مردن شهادت در رکاب پسر غریب رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، بهتر است یا آنکه قبض شدن میانه بستر؟!

نافع: پیرمرد! خداوند اعلی علیینِ بهشت را نصیب و قسمتِ تو کند که در یاری پسر فاطمه(س) از هیچ فروگذار نکردی.

انس: آری نافع! شکر خداوندی را که در واپسین لحظاتِ زندگانی ام در بیابان های بیرون کوفه، راه هدایت از ضلالت را به من نشان داد تا فردای قیامت با این محاسن و موی سفید در پیشگاه رسول خدا سرافکنده و شرمگین نباشم.

نافع: هوم! گفتی بیابان های بیرون کوفه انس؟! ببینم تو… تو مگر از کوفه برای یاری مولایت اباعبدالله بیرون نزدی؟!

انس: نه نافع! من از کوفه بیرون زدم برای گریز از یاری او، نه حمایتِ وی!

نافع: خدای من؟! هیچ معلوم است چه می گویی انس؟!

انس: وقتی حکایت خروج حسین علیه یزید فاسق را شنیدم و دانستم که قصد کوفه دارد برای مبارزه با فاسقِ آل امیه از گرفتارشدن در فتنه خروج بر خلیفه، به خدا پناه بردم و برای آنکه آتش آن جنگ، دامنِ مرا نگیرد از کوفه بیرون زدم. با خود گفتم در منزلگاه «قصر بنی مقاتل» ساکن می شوم تا آتشِ فتنه خاموش شود. از قضا «عبیدالله حر جعفی» نیز قبل از من برای اینکه با حسین رو در رو نشود از کوفه بیرون آمده و در همان منزلگاه ساکن شده بود.

روزی از روزها کاروان حسین و اهل بیتش را دیدم که به علت بدعهدی کوفیان به ناچار، راه کج کرده و عازم کربلا بودند. رخ به آنها نشان ندادم، اما مخفیانه دیدم که در راهِ رسیدن به کربلا از منزلگاه «قصر بنی مقاتل» عبور کردند و پسر فاطمه با عبیدالله حر جعفی ملاقات کرد. همه سخنانی را که در این دیدار اباعبدالله به زبان آورد، مخفیانه شنیدم و از غربت پسر فاطمه بر خود لرزیدم.

نافع: انس! مگر حسین از چه سخن گفت که تو بر خود لرزیدی؟!

انس: پسر علی غریبانه از عبیدالله بن حر می خواست که او را یاری کند. وعده بهشت به او داد. وعده ضمانتش را داد در محضر جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله، او را به یاد محبتِ رسول خدا به فرزندانِ فاطمه انداخت. اما فایده نداشت که نداشت. ابن حر جعفی حاضر به یاری حسین نشد.

چون سخنان حسین را شنیدم به یاد روزی افتادم که در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم در عنفوان جوانی. روزی که از زبان مبارک او با گوش های خود شنیدم که فرمود: «این پسرم حسین روزی در سرزمینی به نام کربلا کشته می شود. پس هریک از شما که آن را درک کرد، او را یاری کند».

ناگهان بر خود لرزیدم و با خود گفتم: اف بر تو ای انس که شنونده این حدیث از زبانِ رسول خدا بودی و آنگاه برای دوری از حسین، خود را آواره بیابان کردی. سپس از پشتِ پرده بیرون آمدم و رخ به حسین نشان دادم و به دست و پایش افتادم و گفتم: پسر علی! به خدا سوگند از کوفه خارج نشدم مگر آنکه مانند عبیدالله حر جعفی از تو کناره بگیرم و مجبور نباشم که برای حمایت تو شمشیر بزنم، اما سپاس خداوندی را که چشمانِ سیاهی مرا بینا کرد به حقیقت و یاری تو را به دلم انداخت و مرا به همراهی تو برانگیخت. ههِ… ههِ… آری نافع! و این گونه شد که تو امشب این صحابی پیرِ متنبه شده را در حالِ صیقل دادن شمشیر برای یاری نواده رسول خدا صلی الله علیه و آله می بینی!

راوی: در تاریخ نقل شده است که حضرت حسین(ع) تا قبل از شروع جنگ با لشکر عمر سعد در روز عاشورا، مکرراً به طرقِ گوناگون، عمر سعد و لشکریانش را پند و اندرز می داد. آن بزرگوار علاوه بر اینکه شخصِ خود در امربه معروف آنها کوتاهی نکرد.

قاصد و پیک های متعددی را به سویشان رهسپار کرد. یکی از این پیک ها پیرمرد سال خورده کوفی «اَنَس بن حارث کاهلی» بود. نقل است که اباعبدالله(ع) انس را مأمور کرد تا به نزد عمر سعد برود و علاوه بر اینکه وی را پند و اندرز می دهد، از مکنونات درونی او نیز باخبر شود. چون انس سالخورده بر عمر سعد وارد شد؛ چهره بر وی عبوس کرد و از سلام گفتن امتناع ورزید. این جسارت انس بر عمر سعد گران آمد و گفت:

عمر سعد: ای پیر سال خورده! از پختگی و تجربه تو بعید است که بر جمعی وارد شوی و جانب سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را نگه نداری و سلام نگویی. برادر حَمدانی! چه چیز مانع از آن شده که به من سلام نکنی؟! آیا من برادر مسلمانِ تو نیستم.

انس: ههِ… مسلمان؟! پسر سعد! تو اگر مسلمان بودی که هرگز میان این بیابان کار را بر عترت پیامبر تنگ نمی گرفتی. اف بر مسلمانی چون تو که در سرتاسر این بیابان همه سگ ها و خوک ها و درندگان از آب فرات می نوشند و آنگاه تو آن را بر عترتِ پیغمبر حرام کرده ای. اطفال حرم حسین از شدتِ تشنگی که جان دهند. آن گاه تو گمان می کنی که خدا و رسولش را می شناسی؟!

راوی: در خبر است که در این زمان ابن سعد از ملامتِ انسِ پیر شرمسار شد و سر به زیر انداخت و سکوت کرد و سپس در دفاع از خود گفت:

عمرسعد: ای برادر حَمدانی! خوشا بر احوال تو که جای من نیستی. به خدا که در برزخی عظیم گرفتار شده ام. عبیدالله به من وعده حکومتِ ری داده است. دلم نمی آید که از حکومت این مِلک چشم بپوشم.

انس: پسر سعد! نظر بیفکن و ببین ملک ری را قرار است به چه بهایی به دست آوری.

عمر سعد: انس! به خدا که من می دانم آزار این جماعت حرام است، اما اگر از این کار سر باز زنم عبیدالله حکومت ری را به دیگری خواهد بخشید.

انس: پسر سعد! حسین را اجابت کن. به خدا که او بهتر از حکومت ری را به تو خواهد بخشید. او وعده داده که هر کس وی را یاری کند ضمانتش را نزدِ جدش رسول خدا خواهد کرد.

عمر سعد: نمی توانم ای پیر سال خورده! فی الحال ملک ری برایم دست به نقدتر است.

انس: پس جوابِ رسول خدا را در قیامت چه خواهی داد؟! آنگاه که تو را به واسطه ریختن خون فرزندش مؤاخذه کند؟!

عمر سعد: مرا به حال خود رها کن انس! پسر سعد دیر زمانی ست که مغضوبِ رسول خدا صلی الله علیه و آله شده. ریختن یا نریختن خون حسین توفیر چندانی به حالِ من نمی کند.

راوی: آن روز انسِ سال خورده هرچه تلاش کرد موفق نشد دل عمر سعد را درباره حسین به رحم و شفقت وادارد. پس به نزد مولایش اباعبدالله بازگشت و شرح ماوقع گفت. در روز عاشورا چون از مولایش حسین اذنِ میدان گرفت با صدای بلند، شروع به رجزخوانی کرد.

انس: آهای ایادی کفر! و اِی سپاه شیطان! ای مردانِ قبیله «دودان» و «خَندَف» و «قیس» و «غَیلان»! همه می دانید که قومِ من قبیله «کاهل» و «اسد» همه مردانِ کوهکن و شجاعان شیرافکن اند. من آمده ام تا مانند قضای آسمانی و بلای ناگهانی بر شما حمله کنم. به خدا که این شیرِ گرسنه و پیر تا به گلّه شما روباه صفت حمله نکند و زمین را از خونتان سیراب نکند، کشته نخواهد شد. خداوند را سپاس که آن اندازه زنده ماندم تا توفیق یابم در دفاع از نورِ دیده رسول خدا در این میدان شمشیر بزنم.

راوی: نقل است که انسِ پیر! آن چنان دلاورانه اسب بتاخت و شمشیر زد که قریب به هجده نفر از سپاه کفر را به جهنم واصل کرد و سرانجام ریش و موی سپید خود نیز به خونش آغشته شد و در رکاب مولایش حسین، شربت شهادت نوشید.

راوی: در تاریخ روایت شده است که در روزگار سلطنتَ شاه عباس صفوی، سفیری خارجی که در علوم غریبه، ریاضیات و نجوم مهارتی وصف ناشدنی داشت و از ضمایر پنهان و اسرار و اخبار غیبی آگاهی داشت و خبر می داد از طرف دولت استعمارگر پرتقال وارد پایتخت آن روز ایران، اصفهان شد / این سفیر مأموریت داشت تا درباره اسلام و مسلمانان علی الخصوص مذهب تشیع تحقیق و جستجو کند و با مباحثه و مناظره با عالمان شیعه اعتقادات آنان را محکوم کند و نتیجه این تحقیق و دهان کجی را به دولتِ پرتقال گزارش دهد. چون شاه عباس سفیر را ملاقات کرد و از قصد و نیت او برای ورود به ایران آشنا شد برای جمیع علمای شهیر اصفهان پیغام فرستاد که:

علی و عباس: چون پیغام من به سمع شان رسید بر شماست که در اسرع وقت خویش را به عالی قاپو برسانید و برای محکوم کردن این سفیر اجنبی در بابِ علوم شرعیه از هیچ جر و جهدی دریغ مدارید. غرضِ این عاملِ اجنبی از سفرِ به ایران به بوته آزمایش کشیدن اعتقادات شیعیان است. شما را زنهار می دهم که مبادا به میوه مقصود دست یازیده این خاک را ترک کند.

راوی: چون علما از این پیغام مطلع شدند جملگی راه مجلسِ مناظره در پیش گرفتند. در رأس آنها آخوند ملاحسن فیض کاشانی حضور داشت که در روزگار خود سرآمد علما به شمار می آمد و به فیض کاشی شهرت داشت. / چون عالم جلیل القدر فیض کاشانی مقابل سفیر پرتقالی قرار گرفت از سرِ سیاست و کیاست فرمود:

فیض کاشانی: شیوه پادشاهان بدان گونه است که برای منصبِ سفارت مردانی بزرگ و فرهیخته و حکیم را اختیار کنند / آیا تو خود را بر فراز این کرسی رفیع می بینی که قصد مباحثه و مجادله با عالمانِ تشیع را کرده ای؟!

سفیر: ای شیخ! اگر مرا نمی شناسی اکنون بشناس. من آگاه به علوم اوایل و سرآمد در فنونِ روزگارِ خویشم. / حاضرم سوگند یاد کنم که در سرزمینِ خود حکیم تر و داناتر از چون منی وجود ندارد. از خویش مطمئنم و آگاه به این دلیل است که به میدانِ مباحثه آمده ام و هماورد می طلبم.

فیض: ههِ ههِ… بسیار خب!… ای مردِ غریبه! اگر خویش را آن اندازه دانا و حکیم و حاذق می دانی اکنون بگو ببینم در دستِ من چیست؟!

راوی: نقل است که سفیر مسیحی با شنیدنِ این سؤال خیره به دستِ عالمِ بزرگ فیضِ کاشانی سکوت کرد. رنگِ صورتش تغییر کرد و عرقِ شرمساری بر رخسارش عارض شد. / در این زمان فیضِ کاشانی لبخندی زد و فرمود:

فیض: هه… هه… بنده خدا! این بود آن کلماتی که از آن سخن می گفتی؟! تو که ادعا می کردی اسرار آشکار و نهان می دانی؟!

سفیر: ای… ای شیخ! سوگند… سوگند به مسیح مقدس که من من! متوجه شده ام که در دستِ تو چیست؟! به خدا سوگند که می دانم آن تربتی از تربت های بهشت است. اما در حیرتم که تو تربتِ بهشت را از کجا آورده ای؟!

شیخ فیض: ای غریبه! دوباره تلاش کن شاید در جَفر و رَملی که انداخته ای دچار اشتباه شده ای و در قواعدی که در اکتشاف این امر به کار بسته ای دچار تناقض شده ای.

سفیر: نَه. . نَه… ای شیخ! ایمان دارم که اینگونه نیست. من به خود ایمان دارم. تو زبان باز کن. تو بگو که تربتِ بهشت را از کجا آورده ای؟!

ای مرد! اگر حقیقت را به تو بگویم آنگاه اقرار به حقانیتِ اسلام و تشیع می کنی؟!

سفیر:… بَ… بله بدون تردید!…

شیخ فیض: آ… آنچه در دستِ من است تسبیحی ست از تربتِ پاک مولایم سیدالشهداء که میانِ دو نهر آب با لبِ تشنه سر از بدنش جدا کردند / ای غریبه! بیا جلو و این تبسیح را ببین / رسول مکرم اسلام فرمودند: / کربلا؛ یعنی خاکی که حسین(ع) در آن به شهادت می رسد قطعه ای از بهشت است. / این سخنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله تصدیق ادعای توست؛ خون مولای غریبم حسین آن خاک را بهشت ساخت. / در خبر است که چون سفیر پرتقالی آن قاطعیت و برهان و دلیل را مشاهده کرد در حالیکه بر مظلومیت حسین(ع) اشک می ریخت شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.

راوی: نقل است که زهری یکی از یاران صدیق امام سجاد(ع) قصد دامادی پسر خود کرد. چون سور و ساتِ مجلس عروسی از خوردن و آشامیدن و اسبابِ پذیرایی را تدارک دید. شروع به وعده گرفتن میهمانان کرد. در رأس اسامی همه دوستان و همسایگان و خویشان خود قبل از هر چیز یادی از مولایش امام سجاد(ع) و خطاب به همسرش ریحانه گفت:

زهری: زن! میل دارم به جهت شگونِ و اعتبار مجلس عروسی پسرمان و نیز ارادت و محبتی که به مولایم علی بن حسین دارم. قبل از هر کسی وی را به این ضیافت دعوت کنم. فکرش را بکن اگر این اتفاق بیفتد آنگاه همه شیعیان بر من رشک خواهند برد که میهمان مجلسِ من کسی چون پسر خدا بوده است.

زن: زهری! آرزوی تمنایی محال داری. آیا تو نمی دانی که مولایمان علی بن حسین هنوز داغدارِ غم شهادت پدر بزرگوار و برادران و عموهایش است؟! خودم از همسرش شنیدم که می گفت شویم بعد از فاجعه کشتار کربلا در هیچ مجلس شادی و بزم عروسی شرکت نکرده و نمی کند پس به تو هم سفارش می کنم با وعده گرفتن از مولایمان او را به یاد غمِ فراق عزیزانش نیندازی.

زهری: آه! شاید حق با تو باشد زن! اما. . اما… من چگونه می توانم ضیافت عروسی برای پسرم برگزار کنم و در آن یادی از امام زمان خود نکنم.

راوی: بله و به این ترتیب زهری بدون توجه به پند همسر راهی خانه امام سجاد(ع) شد و با اصرار و خواهش از آن جناب خواست تا افتخار دهد و در بزم عروسی پسرش شرکت کند. اما سیدالساجدین(ع) در جواب زهری فرمود: آیا نمی دانی که پ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.