پاورپوینت کامل طعم شیرین حجاب ۷۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل طعم شیرین حجاب ۷۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل طعم شیرین حجاب ۷۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل طعم شیرین حجاب ۷۶ اسلاید در PowerPoint :
پای سخن خانم زهرا گونزالس، مسلمان آمریکایی
اشاره
اهل ایالت کالیفرنیای آمریکاست و با صحبت ها و راهنمایی های مادرش، از یک مسیحی کاتولیک، به مسلمانی آگاه تبدیل شده است. او در گفت وگویی، نکات قابل توجهی را در مورد حجاب و تربیت دختران بیان کرده است که آن را به همه زنان و دختران مهدوی، تقدیم می کنیم؛ چرا که یکی از خواسته های حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف درخواست حجاب و عفاف برای بانوان جامعه اسلامی است و ایشان از خدا می خواهد: «پروردگارا بر زنان ما حیا و عفت را تفضّل فرما».
تبلیغ پنهانی مادرم
در سال ۱۹۷۹، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مادرم در یکی از دفاتر اسلامی در امریکا، با یک خانم ایرانی آشنا شد. در طول یک سال، تحقیقات مفصلی کرد، جاهای مختلفی رفت و در نهایت، تصمیم گرفت دینش را عوض کند و مسلمان شود. ما کاتولیک بودیم و مادربزرگم آدم متعصبی بود و مسلماً نمی گذاشت که دخترش به این راحتی، دینش را عوض کند. به همین خاطر، مادرم پنهانی عباداتش را به جا می آورد. اگرچه او برای ما هم جسته و گریخته از توحید و پرستش خدای یگانه سخن می گفت، اما هیچ گاه مستقیماً از اسلام و گرایش به آن، صحبتی نمی کرد؛ بلکه به طور غیرمستقیم اشاره هایی می کرد. مثلاً از مهربانی خداوند و بزرگی و اوصافش می گفت و ما را به تفکر و تأمل وا می داشت.
تا این که بالاخره روزی به ما گفت: «این حرف هایی که درباره خدا و مباحث اخلاقی به شما می گویم، از دین کاتولیک نیست، از دین اسلام است و اسلام یعنی تسلیم؛ تسلیم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان.» و بعد هم گفت: «من مسلمان شده ام، ولی شما را مجبور نمی کنم که مسلمان شوید. شما آزادید که دین خود را انتخاب کنید.»
ما، گیج شده بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم، ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، به حرف هایش فکر کردیم و بعد از صحبت با یک دیگر، به این نتیجه رسیدیم که ما هم مسلمان شویم.
استفاده از روش ساده و فطری
روزی از مادرم پرسیدم: «آن موقع که اسلام را به ما معرفی کردید، نگران نبودید که ما مسلمان نشویم؟» گفت: «نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب می کنید، چون من زمینه سازی لازم را کرده بودم.» بعدها که مطالعات بیش تری کردم، متوجه شدم در فطرت همه انسان ها گرایش به توحید و پرستش خدای واحد وجود دارد؛ ولی گاهی محیط و اجتماع، باعث می شود که این میل درونی نادیده گرفته شود. از این رو، مادرم زمینه ای ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگی برسد. او از روشی ساده و فطری استفاده کرد و به زیبایی ما را با دین اسلام آشنا نمود.
حیای قبل از حجاب
مادرم حتی وقتی که مسلمان نبودیم، همیشه درباره حیا با ما صحبت می کرد. یادم هست یک بار مادربزرگم برای من، یک دست لباس تابستانی خرید که شامل یک تاپ و شلوارک خیلی کوتاه بود، ولی من آنها را نپوشیدم. مادربزرگم اصرار داشت که آنها را بپوشم؛ ولی مادرم به او می گفت: «دست بردار! چرا این قدر اصرار می کنی؟ دخترم وقتی این ها را می پوشد، احساس بدی دارد. نمی خواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش می کنید؟» آن زمان، حجاب را نمی دانستیم ولی حیا داشتیم و کم کم رشد کردیم، حیا را هم حفظ کردیم.
رویم آب دهان ریختند
برای اولین بار که روسری سر کردم و به مدرسه رفتم، خوشحال بودم. روز اول شروع کلاس ها بود. فکر می کردم وقتی دوستانم مرا ببینند، خوشحال خواهند شد؛ اما وقتی سوار سرویس اتوبوس شدم، همه با دیدن من ساکت شدند و خیره خیره به من نگاه کردند. سکوت عجیبی حاکم شده بود. خیلی ترسیدم. از برخورد آن ها مات مانده بودم. راننده به من گفت: «یا بنشین، یا برو!» درِ اتوبوس هنوز باز بود. یک لحظه به ذهنم رسید که فرار کنم و بروم، ولی بعد با خودم گفتم: «فردا و پس فردا و روزهای بعد را چه کنم؟ بالاخره که باید با این پوشش به مدرسه بروم.» از خدا کمک خواستم که بتوانم به صندلی آخر اتوبوس ـ که خالی بود ـ برسم و بنشینم. پاهایم خیلی سنگین شده بود. هنوز به صندلی نرسیده بودم که ناگهان پسری گفت: «به او نگاه کنید! به سرش پارچه بسته و به مدرسه آمده!» همه شروع کردند به خندیدن، بعد هم به طرفم آشغال پرت کردند و رویم آب دهان ریختند. در راهروی مدرسه که راه می رفتم، فحش و بد و بیراه می شنیدم، به طرفم آشغال یا چیزهای ترسناک مثل مارمولک پرت می کردند. رفتن من به مدرسه، هر روز همان طور بود.
با مادرم صحبت کردم و از او راهنمایی خواستم. او گفت: «خدا خودش ما را هدایت کرده، پس ما را وسط راه رها نمی کند. خدا ما را در اوج مشکلات نگه می دارد و به ما راه درست را نشان می دهد.»
مادرم و کتاب شهید مطهری
همه از من می پرسند: «چطور شد که در قلب یک کشور کفر، با حجاب شوی و آن را کنار نگذاشتی؟» در جواب می گویم که علت آن بود که مادرم خیلی ریشه ای و عمیق، مسأله حجاب را برای ما باز کرد و فلسفه آن را به ما فهماند. هم چنین کتاب «تعلیم و تربیت» شهید مطهری ـ که آن را به همه توصیه می کنم ـ کمکم کرد.
مادرم همیشه به ما می گفت: «قبل از پریدن نگاه کنید!» یعنی قبل از انجام هرکاری ابتدا فکر کنید. حتی در سنین کودکی هم به ما یاد داده بود که درباره کارهایمان فکر کنیم. خود او هم هر کاری که از ما می خواست، ابتدا علت انجام آن را برایمان توضیح می داد، بعد ما با فکر کردن، تصمیم می گرفتیم که آن کار را انجام بدهیم یا نه؟
شما خجالت نمی کشید؟!
ما نمی دانستیم شیعه و سنی یعنی چه! یک روز با مادر و خواهرم در پارکی نشسته بودیم که زنی عرب را دیدیم. او به ما گفت: «شما شیعه هستید یا سنی؟» گفتیم: «ما مسلمان هستیم.» گفت: «خب، باید یا شیعه باشید یا سنی.» ولی ما متوجه منظور او نمی شدیم. دوباره پرسید و ما باز هم جوابی نداشتیم. آن زن وقتی فهمید ما هنوز نمی دانیم شیعه و سنی یعنی چه، آدرسی به ما داد و گفت: «فردا ظهر به این آدرس بیایید، من برایتان توضیح خواهم داد.»
مادرم آدم کنجکاوی بود؛ بنابراین فردا ظهر به آن جا رفتیم. دلمان می خواست آن مسئله را از یک روحانی بپرسیم؛ برای همین، آنها آدرس روحانی شان را به ما دادند. به آنجا رفتیم و در زدیم. آدم اخمویی آمد و در را باز کرد. وقتی ما را دید، با عصبانیت گفت: «چه می خواهید؟» مادرم گفت: «چند سؤال راجع به سنی و شیعه داریم. در ضمن چون نزدیک اذان است، اجازه بدهید بیاییم داخل و نماز بخوانیم.» مرد جا خورد و گفت: «نخیر، نمی شود! شما خجالت نمی کشید؟ زنان باید در خانه نماز بخوانند و حتی بهتر است در کمد نماز بخوانند و از خانه بیرون نیایند!» و بعد در را محکم به روی ما بست. بعداً فهمیدیم که آنها وهابی بودند. خواست خدا بود که ما با این برخورد بد، به سمت آنان متمایل نشویم.
امام حسین علیه السلام قلبمان را تکان داد
روز بعد، رفتیم به جایی که می گفتند حسینیه شیعیان است. آن جا دیدیم همه در حال سینه زدن و نوحه خوانی به زبان عربی و فارسی هستند و با سوز خاصی کلمه «حسین علیه السلام» را می گویند و اشک می ریزند. وقتی با این صحنه روبه رو شدیم، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتیم، با این که ما آمریکایی ها زیاد احساساتی نمی شویم و ابراز احساسات نمی کنیم. مثلاً اگر کسی از نزدیکانمان بمیرد، برایش ناراحت نمی شویم یا گریه نمی کنیم. در واقع آمریکایی ها این فرهنگ را تبلیغ می کنند که در دنیا هیچ چیز ارزش ندارد که بخواهید خود را به خاطر آن اذیت کنید و یا جانتان را بدهید. حس ایثار و فداکاری اصلاً در آن جا معنایی ندارد و این حس فطری را درون آدم ها خفه کرده اند.
ولی وقتی با آن صحنه روبرو شدیم بی اختیار درونمان حسی ایجاد شد که اصلاً توصیف کردنی نبود. حالتی روحانی که تا آن زمان آن را درک نکرده بودیم. این سؤالات هم در ذهنمان ایجاد شد که این حسین علیه السلام کیست که همه برای او گریه می کنند؟ مگر با او چه کرده اند؟ در آن مراسم با خانمی آشنا شدیم و خیلی با او صحبت کردیم. چند ماه بعد هم پس از مطالعات و پرسش، اعلام کردیم که شیعه هستیم.
لباس های ایرانی نداشتیم
در زمانی که با حجاب شدیم، هر چه می گشتیم لباسی با حجاب مناسب پیدا نمی کردیم، برای همین، خودمان لباس هایمان را می دوختیم. اگر کسی از ایران می آمد برایمان لباس و روسری می آورد؛ ما از آن لباس ها الگو می گرفتیم و برای خودمان لباس می دوختیم. با این که خیلی خوب هم در نمی آمد، ولی همین که پوشیده بود، برایمان کافی بود.
اذیت های مدام را تاب آوردم
من در ابتدای با حجاب شدن، خیلی خوشحال بودم؛ ولی وقتی برخورد دوستانم را می دیدم، خیلی ناراحت می شدم. شاید اگر بزرگ ترها و اطرافیان، این برخورد را داشتند، آن قدر برایم آزاردهنده نبود. با این حال، حاضر نبودم حجابم را ترک کنم. دقیقاً هم همین طور شد؛ به گونه ای که با فاصله خیلی کوتاهی، جایگاه من نزد دوستانم بسیار بالاتر از قبل شد. مثلاً همان پسری که روز اول، مرا مسخره کرده بود، در مقابل اذیت دیگران، از من پشتیبانی می کرد و می گفت: «او را اذیت نکنید، دست از سر او بردارید، او عوض نخواهد شد.» با حرف او، دیگر کسی مرا اذیت نکرد.
آمریکا و آزادی عقیده دروغین
فضای آمریکا طوری است که اگر کسی را مخالف فرهنگ و ایده خودشان ببینند، تحمل نمی کنند و فرصت بیان حرف و استدلال به او نمی دهند، یعنی تا موقعی که در چارچوب قواعدشان هستی، همه چیز خوب است، ولی وقتی به دین دیگری می روی، فوراً در برابرت می ایستند و به شدت مخالفت می کنند. آن دموکراسی و آزادی، فقط در حد شعار است و واقعیت بیرونی ندارد.
حجاب به ما آرامش داد
خانم هایی که تازه مسلمان شده بودند، وقتی با آنها صحبت می کردم، می دیدم که از حجاب می ترسند؛ البته واقعاً سخت است. این که چه می شود و مردم به شما چه رفتاری خواهند کرد، مدام ذهنتان را مشغول خواهد کرد؛ در کشور خودتان غریب خواهید شد؛ ممکن است حتی صبر و تحملتان از متلک ها و صحبت های مردم تمام شود. اما وقتی که با آنها صحبت می کردیم و حجاب را تجربه می کردند، احساس خیلی خوبی داشتند. شهید مطهری رحمه الله می گوید: « تا تجربه اش نکردی، نمی توانی کامل درکش کنی.» ما تا حجاب نکرده بودیم، نمی توانستیم درکی از حجاب داشته باشیم. خیلی لذت بخش بود و آرامش خاصی داشتیم، ولی وقتی که حجاب نداشتم، چه در مدرسه و چه در جامعه، ضربه منفی اش را می دیدم. اصلاً آدم احساس امنیت نمی کند.
دوستانی داشته ام که در همان دوازده سالگی می خواستند خودکشی کنند، ولی وقتی حجاب را تجربه کردیم، این حس را داشتیم که حجاب، ما را از همه این ها نجات داده است، مثل شکلاتی که نمی دانی طعمش چیست، ولی وقتی خوردی، می گویی چه لذتی دارد و دوست داری بیش تر بخوری. البته این لذت، لذت نفسانی نیست؛ بلکه یک لذت معنوی و آرامش بخش است.
مهاجرت به خاطر اذیت!
چون خانواده پدر و مادرم خیلی اذیتمان می کردند، به شهر دیگری مهاجرت کردیم. شهر کوچکی بود، ولی چون مسلمان زیاد داشت، مادرم آن جا را انتخاب کرد. هفده سال در این شهر ماندیم و بعدش به قم آمدیم. خواهرم به حوزه علمیه رفت و ادامه تحصیل داد، ولی من دو سال خواندم و بعد ازدواج کردم و به آمریکا برگشتم. همسرم در «واشنگتن دی سی» کار می کرد. دوباره به ایران آمدیم و در مشهد ساکن شدیم. خواهرم یک سال پیش به آمریکا برگشت. او در دانشگاه شهید بهشتی، ارشد حقوق خوانده است. سه سال پیش مادربزرگم تماس گرفت و گفت که مریض احوال و رو به مرگ است؛ به همین خاطر مادرم به آمریکا برگشت. برادرم هم در آمریکا زندگی می کند.
از حجاب می ترسند
کشورهای غربی نه فقط از حجاب، که از اسلام می ترسند؛ مخصوصاً بعد از پیروزی انقلاب. چون قدرت اسلام را دیدند و تجربه اش کردند. آن ها حجاب را یک علامت بزرگ برای اسلام می دانند. برای این که اگر خانم های مقید به حجاب، آدم های خوبی باش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 