پاورپوینت کامل کاش لیاقت قطعه قطعه شدن داشتم!یک گفت وگوی کوتاه با برادر جانباز، حجت الاسلام والمسلمین قربانی ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کاش لیاقت قطعه قطعه شدن داشتم!یک گفت وگوی کوتاه با برادر جانباز، حجت الاسلام والمسلمین قربانی ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کاش لیاقت قطعه قطعه شدن داشتم!یک گفت وگوی کوتاه با برادر جانباز، حجت الاسلام والمسلمین قربانی ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کاش لیاقت قطعه قطعه شدن داشتم!یک گفت وگوی کوتاه با برادر جانباز، حجت الاسلام والمسلمین قربانی ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۴۰

اشاره: آخرین باری که او را با بدنی سالم دیدم، پشت خاکریزی کنار رودخانه نزدیک
پاسگاه دوراجی عراق در عملیات والفجر ۳ بود. بین بچه های امام رضا(ع). نیمی از بدنش
را در افلاک گذاشت و نیمی دیگر را برای حجت بندگان خدا، روی این کره خاک.

از نحوه مجروح شدنتان بگویید.

روز چهارم ـ پنجم عملیات والفجر۳ بود. بین پاسگاه دوراجی و تل خاور، منطقه ای است
کنار رودخانه. آنجا خاکریز زده بودند و هنوز سنگرها تثبیت نشده بود. شب رفتم آنجا.
تیپ ۲۱ امام رضا(ع) گردانی داشت به نام رحل. داخل آن گردان رفتیم. شب پرخاطره ای
بود. فردا رفتم سری به بچه ها بزنم. دیدم یک بسیجی حدود شانزده ـ هفده ساله، مشغول
ساختن سنگر و چیدن کیسه هاست. رفتم کمک کنم. چند دقیقه بعد، صدای بسیار مهیبی در
نزدیک خودم حس کردم. حالم دگرگون شد. بعد از سی ثانیه که از حالت عادی خارج بودم،
به خودم آمدم، دیدم دست راستم از آرنج تقریباً قطع شده و به پوست بسته است، پای
راستم را نگاه کردم، دیدم از حدود ران مثل اینکه با ساطور زده باشند، گوشت و پوست و
خون و استخوان با همدیگر قاطی شده بود. فقط چیزی که به چشم می آمد خون بود.

بسیجی کنارم طوریش نشد الحمدلله. ایشان دم سنگر بود، ولی من بیشتر آسیب دیدم، شاید
به دلیل اینکه ریزتر از من بود آسیب جدی ندید. فقط یک ترکش به پیشانی اش خورد که
سرپایی هم درمان شد.

در بیمارستان امام خمینی(ره) ایلام عمل جراحی شدم؛ دست را قطع کردند، پا را هم قطع
کردند و باندپیچی کردند و به مشهد اعزام شدم.

در آن سی ثانیه چه گذشت؟

دقیق نمی توانم بیان کنم، ولی اجمال قضیه این بود که من خود را در آستانه شهادت
می دیدم و دو حالت متضاد در من به وجود آمد، یک حالتی که دلبستگی به دنیا و این زرق
و برق دنیا و آنچه که در زندگی برای من و امثال من مهم است. در همان لحظه به خدای
تبارک و تعالی رو کردم و خیلی صاف و صادقانه گفتم: خدایا مرا به این دنیا برگردان،
تعهد می کنم چه و چه… البته مدت ها روی آن پیمان مقید بودم و عمل می کردم، ولی با
کمال تأسف نتوانستم آن عهد و پیمانی را که بسته بودم نگه دارم. الآن هر موقع، باز
یادم می آید، تلاش می کنم تا یک مدتی…

وقتی می رفتید به جبهه، فکر این روز را کرده بودید؟

انگیزه همان ادای تکلیف بود. همه احساس تکلیف می کردند. از آن طرف هم احساس خطر
بزرگی می کردند. ملت یک وابستگی قلبی عمیقی با این نهضت بزرگ و این انقلاب بزرگ
داشتند و انقلاب و دستاوردهای امام را شیرین تر از جان خودشان می دانستند. حاضر
بودند همه چیزشان را بدهند تا مبادا این گوهر گران بها لطمه ببیند.

در این راه همسرتان همراه و هم عقیده شما بود؟

حدود هفت ـ هشت ماه قبل از جانبازی ازدواج کردیم. نامزد بودیم. وقتی که جانباز شدم،
زنگ زدم که مشهد بستری هستم، ایشان قم بود. گفتم که دست راستم و پای راستم قطع شده
(با خنده) با همین صراحت. ایشان با حالت ناباوری و تقریباً مثل اینکه کمای موقت
باشد، باورش نشد. قسم خوردم که حقیقت دارد. واقعاً من اینطوری شدم. بعداً متوجه شدم
که نباید اینطوری خبر می دادم.

متأسفانه همیشه هستند کسانی که می آیند و افرادی را به نظر خودشان می خواهند ارشاد
و هدایت کنند، آینده زندگی را می خواهند به شان گوشزد بکنند، ولی نمی دانند، بدون
اینکه آگاه باشند، ناآگاهانه قدمی را برمی دارند که آینده افراد را سیاه می کنند.
کسانی بودند که حرف هایی زده بودند تا همسرم از من جدا شود، اما آنها هر چی اصرار
کرده بودند، ایشان پافشاری بیشتری در نظر خودشان کرده بودند و حتی نامه ای به من
نوشتند که «اگر دوستی و علاقه ام نسبت به شما یک درجه بود، الآن شده صد درجه. من
اصلاً از اول آرزو داشتم که همسر جانباز باشم و حالا که خداوند این نعمت را نصیب من
کرده نمی دانم چگونه از خدا سپاسگزاری کنم.» حتی در طول زندگی بعد از آن که بدون
حرف و حدیث در آن زیاد است، هیچ وقت حرفی درباره جانبازی و کمبودهایی که از این
ناحیه عارض می شود، پیش نیامد، الحمدلله. رابطه خانوادگی ما نه تنها بعد از جریان
جانبازی به سردی نگرایید، بلکه خیلی هم قوی تر شد. حتی بعد از اینکه این وضعیت برای
من پیش آمد، اشتیاق به جبهه در من زیادتر شد. چون با جانباز شدن من هدف بچه ها باقی
بود و هست؛ نه تنها انگیزه ام کم نشده بود، بلکه بعد از جانبازی این انگیزه قوی تر
شد. چون آدم حس می کند که کار جدی است؛ حس می کند ما هم سرمایه خیلی بزرگی داریم
که دشمن این همه تلاش دارد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.