پاورپوینت کامل این باران رحمت خداست که بر من می بارد ;گفتگو با سردار جانباز، آل علی ۶۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل این باران رحمت خداست که بر من می بارد ;گفتگو با سردار جانباز، آل علی ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این باران رحمت خداست که بر من می بارد ;گفتگو با سردار جانباز، آل علی ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل این باران رحمت خداست که بر من می بارد ;گفتگو با سردار جانباز، آل علی ۶۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۲
می خواستیم به دیدار کسی برویم که می توانست امروز در صحت و سلامت کامل و با داشتن
زندگی متوسطی در شهر روم ایتالیا زندگی آرام خود را ادامه دهد. یکی از دوستانش
کارها را هماهنگ کرده بود. خانه اش را در کوچه های تنگ یکی از محله های پایین شهر
قم پیدا کردیم. از حیاطی کوچک و آجری گذشتیم و از پله هایی بالا رفتیم که یک فرد
سالم هم توان بالا رفتن از آن را نداشت، تا چه رسد به…. به حال پذیرایی وارد شدیم
که به مساحت یک اتاق کوچک هم نبود. چراغ های روشن حال، به سختی فضای اتاق و
دیوارهای کاهگلی آن را روشن می کرد!
روی تاقچه، کنار عکس های امام راحل و مقام معظم رهبری، عکس او و پدرش به چشم
می خورد و آن سوتر عکسی از بارگاه ملکوتی امام حسین(ع) روبه روی تختش به چشم
می خورد. آل علی که در کنار دستگاه اکسیژنش روی تختش دراز کشیده بود، از این بارگاه
نورانی خاطراتی داشت. هنوز هفت سال را پر نکرده بود که کنار پدرش حاضر می شد و کمک
می کرد صفحه های مسی را بر آجرهای گنبد سوار می کرد و سپس آجر را روی آتش می گذاشت
و روی مس آب طلا می کشید و دانه دانه در گنبد زیبای حرم امام حسین(ع) کار می گذاشت.
خم شدیم و دستش را بوسیدیم و او هم با تواضع کامل تلاش می کرد به بوسه ما جواب دهد
و دست ما را ببوسد. ادبش اجازه نمی داد که بر روی تخت، خوابیده مصاحبه کند. به سختی
بر صندلی نشست و با نفس های بریده بریده از شب های شور و شعور گفت و گفت…
دبیرستان را که تمام کرد، به سربازی رفت و در جنگ ۱۹۷۶ با اسرائیل شرکت کرد. پس از
سربازی فوق دیپلم صنعتی را گرفت، تعمیرگاهی را مدیریت کرد که ماشین های شورلت و بنز
را تعمیر می کرد. مراجعه کنندگان او بیشتر ماشین شخصیت های رده بالای عراق بودند.
از نظر مالی و موقعیت اجتماعی در عراق در وضعیت مطلوبی قرار داشت، اما نزدن عکس
صدام حسین به تعمیرگاه و برخورد لفظی با برخی از افراد و انتقاد از رژیم بعثی و رد
کردن عضویت در حزب بعث، او را در موقعیتی قرار داد که مجبور شد قبل از دستگیری و
اعدام، اموال خود را در عراق بر جای گذارد و مخفیانه به ایتالیا فرار کند.
او حقیقت را دریافته بود و آن را از زبان مبارک امام خمینی(ره) شنیده بود. فهم همین
حقیقت بود که کوچه های تاریخی ایتالیا و روم دیگر گنجایش روح بلندش را نداشت. او با
مراجعه به سفیر وقت ایران در ایتالیا، دکتر حیدری، و نیز با هماهنگی نماینده ایران
در واتیکان، آقای سیدهادی خسروشاهی، می خواست راهی را به سفر به ایران بیابد.
آپارتمانش را فروخت و راهی سوریه شد. پس از اقامت یک هفته ای در دمشق، به ایران آمد
و درست دو هفته پس از حضور در ایران، به سوی جبهه های حق شتافت.
آل علی، نمادی از هجرت مردانی است که به دنبال نور در عصر ظهور، لطافت ها و
زیبایی ها را در سایه سار جهاد جستجو کردند و از همه زیبایی ها و ظاهری دنیا
گذشته اند. آل علی نمادی از لشکریان سپاه بدر و آنانی است که در عالم گمنامی مدال
نام آوری ملائک را بر سینه خود آویختند و…
آل علی گفت و گفت از شکنجه هایی که در دل سیاهچال های رژیم بعث بر تن به یادگار
داشت؛ از ترکش هایی که جسم رنجورش را آزرده بود و به جا جای آن در بدن نحیفش افتخار
می کرد؛ بمب های شیمیایی راه بر نَفَسش بسته بود، اما نَفْسش را زیر گام های نوری
که در سینه داشت کشته بود. از آل علی چیزی جز نور باقی نمانده بود و خاطراتی که همه
نور بود، نور.
احساس می کردیم در برابر قله ای بلند که بر فراز آن غلبه ایمان را بر سلاح فریاد
زده بود ایستاده ایم، از خودگذشتگی او، گذشتن از مال و امنیت و آسایش، به آغوش خطر
رفتن و زندگی زاهدانه او، و این آخرین جمله او قبل از آنکه سرشک از سیمای او جاری
کند، ما را شرمنده کرد؛ ما کجا و این قله عزت و افتخار کجا؟! او در پایان سخنانش
گفت: «به ایران که آمدم از ظلمات به نور و از تاریکی به روشنایی وارد شدم و من الآن
در خوشبختی کامل هستم.»
آل علی برای یک لحظه بغضش را فشرد، خواست از چیزی بگوید، اما سریع گلایه اش را با
این کلام قطع کرد: «بماند قیامت، نزد پیغمبر.»
هنگام خداحافظی بار دیگر با اینکه تلاش می کرد جلویمان را بگیرد، دستانش را بوسیدیم
و او را با عکس امام و رهبری، با عکس پدرش و با گنبد نورانی امام حسین(ع) و خاطرات
نورانی اش تنها گذاشتیم، هنگامی که از پله های خانه کوچک و خاکی اش پایین می آمدم
این جمله امام راحل در ذهنم نقش بست: «خط سرخ شهادت خط محمد و آل علی(ع) است.» با
خود فکر کردیم امروز یا فردا «آل علی» در کنار مولایمان علی(ع) آرام می گیرد. اما
«هر که با آل علی در افتاد، برافتاد».
شب که برگشتیم اخبار از محاکمه صدام می گفت.
از چگونگی و زمان حضور در جبهه بگویید.
ما اولین گروه مبارزی بودیم که تحت نظر آیت الله حکیم فعالیت می کردیم. یک ماه
آموزش دیدیم و رفتیم جنوب، پاسگاه زید. دو ماه و اندی ماندیم.
عملیات خیبر آغاز شد. وظیفه ما پشتیبانی از پاسگاه زید بود. ارتش آمد، ولی عملیات
اصلی از هور هویزه بود. در یک شب ششصد تا هفتصدهزار گلوله از انواع مختلف بر سر ما
ریخت و «گونه» سقوط کرد. من در آن زمان سالم بودم. با تعدادی عراقی آمدیم تا گونه
را پس بگیریم. به هور هویزه آمدیم.
آنجا در هور هویزه در چادر بودیم. تپه ای در یک کیلومتری خیمه های ما بود. رفته
بودم طرف آن تپه ها که هواپیماهای عراقی شیمیایی زدند. باد برعکس جهت خیمه ها بود و
به طرف من می وزید. احساس سوزشی در چشمانم کردم. با آبی که همراهم بود، صورتم را
شستم. سوزش چشم و صورتم بیشتر شد و با باقی مانده آب باز صورتم را شستم. به چادرها
که برگشتم دوستانم گفتند که هواپیما شیمیایی زده و حتماً باید برگردی و به درمانگاه
بروی. من قبول نمی کردم، اما با زور بردند. در چادر امداد، یک دکتر بود و شصت ـ
هفتاد مجروح که هر کدام به نوعی مجروح شده بودند. گفتم خجالت بکشید از این همه
مجروح و من را برگردانید. من سالمم. به چادرها برگشتیم. مستقر شدیم.
بعد از عملیات هور و خیبر؟!
رفتم نیروی دریایی و در گروه فنی آنجا مشغول شدم. آن موقع ما به تیپ امام صادق(ع)
گسترش پیدا کرده بودیم و یک گردان دریایی داشتیم و دو گردان زمینی. من هم معاون فنی
فرمانده گردان بودم در نیروی دریایی. عملیات قدس هم انجام شد. از قرارگاه نجف اشرف
آمدند گفتند ما می خواهیم از شما در تعمیرگاه قرارگاه استفاده کنیم. قبول کردم. هر
شب تا صبح، سه موتور قایق را، که سوخته بود، تعمیر می کردم. سپس گفتند به قرارگاه
کربلا بیا. آنجا یک کارگاه بزرگ بود. به عنوان استادکار و ناظر مشغول شدم. آن موقع
آقای شمخانی در آنجا فرمانده نیروی دریایی بود.
عملیات قدس چهار آغاز شد. التماس می کردم که می خواهم در عملیات شرکت کنم. بالاخره
اجازه دادند. در همان روز بعد از ظهر داشتم نقشه مخازن را طراحی می کردم که از
بالای اسکلت افتادم و کمرم شکست و به بیمارستان انتقال یافتم. از شرکت در عملیات
محروم شدم. حدود دوازده روز در بیمارستان امام خمینی(ره) بستری شدم. بعد از آن، با
هواپیما به تهران و سپس به قم منتقل شدم و شش ماه ناتوان افتاده بودم. یک روز یکی
از دوستان به عیادتم آمد و مقداری خاک کربلا برایم آورد و من به نیت شفا خوردم.
ساعتی نگذشته بود که حالم کاملاً خوب شد و هیچ درد و ضعفی نداشتم. روز بعد راهی
جبهه شدم. عملیات کربلای دو در پیش بود. کارهای مقدماتی و تمرین های عملیات در
بهبهان انجام می شد. دوشکای ۴۵ کیلویی را بر دوش گذاشتم و به قله کوه رفتم. گفتم
می خواهم ببینم این یک ذره خاک کربلای حسین(ع) با من چه کرده است!
در عملیات کربلای دو، برای باز کردن معبر میدان مین ۲۷ نفر شهید شدند. من فرمانده
گروه بودم و می خواستم رد بشوم، ولی نمی توانستم. یک آرپی جی هم داشتم. خاکریزهای
عراقی ها بسیار نزدیک بود. آتش سنگین روی این میدان مین می ریختند و یک نفر هم
نمی توانست رد شود. حدود چهل تا پنجاه نفر شهید و مجروح دادیم. من ناگهان «یا علی»
گفتم و برپا ایستادم. در آتشی که اگر کسی یک انگشت خود را بالا می گرفت، او را
می زدند، با آرپی جی، خاکریزی را که از آن یک تک تیرانداز ما را هدف قرار می داد،
منهدم ساختم و نیروها توانستند رد بشوند. ما چهار کیلومتر پیاده روی کرده بودیم و
از تشنگی دهان ها خشک شده بود و زبانمان در دهان چسبیده بود. توان باز کردن دهان را
هم نداشتیم. یکی از نیروها با آهنگی بسیار خفه صدا زد: الله اکبر. تعجب کردم که این
چرا الله اکبر گفت؟ الان دشمن از وضعیت ما و خستگی و نفرات اندکمان خبردار می شود و
ما را از بین می برند. به هر صورت، رد شدیم و آن ارتفاع سقوط کرد. بعثی ها
بسیجی ها را با لباس دفن کرده بودند و پاهایشان را از زمین بیرون گذاشته بودند.
عملیات که تمام شد، همان کسی که با آرپی جی او را زده بودم، از پا تا سینه سوخته
بود. در مقابل دوربین صدا و سیما از او پرسیدم کجا بوده. نشانی که داد، گفتم من
همان کسی هستم که آرپی جی به تو زدم. بگو شما چگونه شکست خوردید؟ گفت «مقاومت خوبی
داشتیم، اما وقتی شما فریاد الله اکبر سر دادید، صدای فریاد حدود ده هزار نفر را
شنیدیم. این صدا باعث شد اسلحه خود را بر زمین بگذاریم!» اما ما فقط چهارصد نفر
بودیم.
خدا رحمت کند آقای دقایقی را. بچه های توابین از شهید دقایقی پرسیدند چگونه به
نیروهای دشمن حمله کنیم در حالی که آنها سه برابر ما نیروی آماده دارند؟ گفت در عرف
ما می شود؛ در اسلام می شود؛ همین طور هم شد و ما آن پیروزی را کسب کردیم. وقتی
نیت های ما صاف و صادق با خدا بود، خداوند نیز یاری مان می کرد.
در همین عملیات کربلای ۲ موج انفجار مرا گرفت. بعد از عملیات، دشمن پاتکی با
هلیکوپتر انجام داد و موشکی به سوی چادری که ما در آن بودیم آمد و در فاصله پنج
متری ما منفجر شد. من احساس کردم سرم در بین منگنه قرار گرفت و یک میله از این طرف
سرم وارد و آن طرف خارج شد. به دوستم گفتم طوریت شده؟ گفت نه. از سنگر خارج شدیم.
دو نفر هم شهید شدند. دیدم از گوشم آب خارج می شود. برای معالجه من را عقب
فرستادند. اما من از ماش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 