پاورپوینت کامل قصه سادگی ها ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قصه سادگی ها ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه سادگی ها ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه سادگی ها ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
اشاره
با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم سلولش کردند. او هم
فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می آوردند یا غذا، اول می خورد
چشمم که به آن سه جلد کتاب می افتد، می مانم از میثمی بنویسم یا از شوقم برای دیدن
آن ها:
«یادگاران ۵، کتاب میثمی، مریم برادران، انتشارات روایت فتح»
«چهل روز دیگر، کتاب شهید عبدالله میثمی به روایت همسر، مهر السادات معرک نژاد،
شبنم غفاری، مؤسسه فرهنگی و هنری شهید آوینی»
«روح آسمانی، خاطراتی از شهید حجت الاسلام حاج شیخ عبدالله میثمی، مجید حسین زاده،
معاونت امور مطبوعاتی و تبلیغات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری کمیته
انتشارات کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان تهران»
… و شاید کتاب های دیگر که از دسترس من دور مانده.
با خود فکر می کنم: چه عیبی دارد؟ حتماً روح شهید میثمی با آن بزرگی و آسمانی
بودنش، خوشحال می شود که در کنار حرف از او، کمی هم از آنها در زنده نگه داشتن نام
و یاد شهدا می کوشند بگوییم و یادی کنیم از مهربانی شان.
آن دوی دیگر را نمی دانم؛ اما «روایت فتح» به حق یکی از پرتلاش ترین و در عین حال
موفق ترین مؤسساتی است که در این زمینه کوشیده و چه بسیار از این سری مقالات معرفی
شهدا که به کمک اطلاعات جامع و جذاب کتاب های همین مؤسسه انجام نگرفته است. و حالا
باز قلم خاطرات کوتاه این کتاب، آنقدر روان و شیواست که دیگر به خود اجازه دست بردن
در آن را نمی دهم. این شما و این قطره ای از دریا؛ دریای «یادگاران» از «کتاب همت»
گرفته تا «چمران»، «صیاد»، «باکری»، «زین الدین» و…
راستی چه خوش گفت که: «یادگاران میثمی پاورپوینت کامل قصه سادگی ها ۳۵ اسلاید در PowerPointی زندگی او است».
عبدالله میثمی
تولد: ۱۲ خرداد ۱۳۴۴، اصفهان
شهادت: ۱۲ بهمن ۱۳۶۵، شلمچه
سمت: نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیاء
پدربزرگ اسم نوه اش را انتخاب کرده بود. اما آقاجون، بابای بچه، اصرار داشت اسم
پسرش به «الله» ختم شود. هیچ کدام کوتاه نمی آمدند.
پدر بزرگ قرآن را برداشت. نشست بالای سر نوزاد. دعا خواند و قرآن را باز کرد: «قال
انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا». اسمش را گذاشتند عبدالله. بیست و یکم
رمضان، تابستان سی و چهار.
محله مسجد فین اصفهان بود و هیئت رقیه خاتون. هر کس وارد هیئت می شد، تازه باید
مجوز ادامه راه می گرفت. شرطش این بود که دفعه بعد یک نفر را با خودش بیاورد.
فکر هیئت از عبدالله بود و اسمش از آقاجون. خیلی به عبدالله و رحمت الله کمک کرد
این هیئت را راه بیندازند. یک صندوق قرض الحسنه هم داشتند. هر کس هر قدر می توانست
می داد. هر وقت هم پشیمان می شد، می توانست پس بگیرد. صندوقِ کار راه اندازی شده
بود برای مردم محل.
یک روحانی گیر آورده بود و سؤال پیچش می کرد «کجا درس می خونین؟ حوزه علمیه قم چه
جور جاییه؟ شما الآن چی می خونین؟»
نمی خواستیم عبدالله برود قم. دوست نداشتیم از ما دور شود. حوزه اصفهان درس
می خواند، اما عشق قم داشت. این قدر دور و بر این چیزها می گشت که توی مدرسه به ش
می گفتند: «آشیخ.»
کنار قبر علامه مجلسی(ره) نشست. لبانش می جنبید. مصطفی و رحمت الله می دانستند چه
می گوید. هر سه با هم تصمیم گرفته بودند. عبدالله می دانست رفتن آن ها برای مادر و
آقاجون سخت است. دعا می کرد علامه خودش آن ها را راضی کند.
همان شب، بعد از شام، گفت چه تصمیمی گرفته اند. مادر و آقاجون حرفی نزدند. فردای آن
روز سه تایی رفتند قم.
اصفهان که می رفت، باز همه دور هم جمع می شدند. همان جای همیشگی، هیئت رقیه خاتون.
در هیئت به روی همه باز بود. تا این که یک نفر جلسه ها را لو داد. چند نفر دست گیر
شدند. عبدالله قِصِر رفت. در به در دنبالش بودند.
آرام وسایلش را جمع کرد برود قم. انگار چند دقیقه پیش، مثل اسفند روی آتش بود.
می خواست برود خودش را معرفی کند. می گفت «بچه ها را به خاطر من آزار می دند.» اما
استخاره بد آمد.
قبل از رفتن، به خانه چند نفری از بچه ها که گیر افتاده بودند، سر زد و از
خانواده شان حلالیت طلبید.
با شکنجه نتوانستند چیزی از زبانش بکشند. با یک کمونیست هم سلولش کردند. او هم
فهمیده بود عبدالله حساس است. تا آب می آوردند یا غذا، اول می خورد که عبدالله
نتواند بخورد. نماز خواندن و قرآن خواندنِ عبدالله را مسخره می کرد.
شب جمعه بود. دلش بدجوری گرفته بود. شروع کرد به دعای کمیل خواندن. تا رسید به این
جمله «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع
کنی، چه خواهد شد» نتوانست خودش را نگه دارد. افتاد به سجده. خیلی گریه کرد. سرش را
که بلند کرد، دید هم سلولیش سرش را گذاشته کف سلول و زار می زند.
فروشگاه زندان حلوا ارده و ماست و پنیر می فروخت. زندانی ها می توانستند بخرند.
عبدالله هیچ وقت چیزی نمی خرید. غذاهای زندان را هم بیش تر وقت ها نمی خورد. مانده
بودم چه جوری زندگی می کند؟
نشسته بودم کنار تختم. عبدالله نشسته بود سر جایش، طبقه سوم یکی از تخت ها که دیدم
یک چیزی از تختش افتاد زمین. کیسه نان خشک بود.
خبر رسید توی زندان چاقو کشیده اند و چند نفر زخمی شده اند. من و چند تا از مادرها
کارمان شده بود هر روز برویم دم زندان. می خواستیم پسرهامان را ببینیم،
نمی گذاشتند. تا این که یکی از مأمورها من را شناخت. گفت: «میثمی زخمی نشده. فلان
روز بیا، خودم می برمت تو، ملاقاتی».
رفت و برگشت. گفت «پسرت نمی آد. می گه اگه بناست مل
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 