پاورپوینت کامل دل نوشته ای از زیارت مناطق نور;اینجا قطره ها را به دریا وصل کرده اند، من و تو کجا بوده ایم؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دل نوشته ای از زیارت مناطق نور;اینجا قطره ها را به دریا وصل کرده اند، من و تو کجا بوده ایم؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دل نوشته ای از زیارت مناطق نور;اینجا قطره ها را به دریا وصل کرده اند، من و تو کجا بوده ایم؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دل نوشته ای از زیارت مناطق نور;اینجا قطره ها را به دریا وصل کرده اند، من و تو کجا بوده ایم؟ ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

بعد از نماز صبح و زیارت عاشورا به سمت سوسنگرد، بستان، تنگه چزابه و دهلاویه حرکت
کردیم. نخل های نیم سوخته و سربریده، دیوارهای سوراخ سوراخ پذیرایمان بود. چشم های
به حسرت نشسته بازدیدکنندگان با چهره ای به اندوه نشسته و گردن های کج، عمق وجودشان
را برملا می کردند. همه مات و مبهوت، همه گیج و منگ، همه در سکوتی به تحیر نشسته،
همه پیچیده شده در حسرت و آه، همه دل شکسته و متأثر و همه در تفاوتی بین خود و
شهدا، فقط نگاه می کردند، نگاه می کردند و نگاه می کردند. و سر روی شانه ها
می چرخاندند و در سکوت، ماتم داشتند. فقط عکس های شهدا بود که بر جمعیت ما لبخند
می زدند؛ چنان لبخندی ملیح بر گوشه لبشان داشتند که آتش به درون تک تک افراد
می زدند؛ چه لبخندی؟ چه لبخندی؟ و چه نگاهی به جمعیت داشتند، چه نگاهی؟ عکس های
جمعی و تکی آنها آن قدر گویا و زیبا بود که دل از آدم می گرفت. تحسر و لبخند آنها
چه مجموعه ای شده بود!

می خواهم بگویم انگار وقتی آخرین عکس شان را که می گرفته اند، می دانسته اند که این
آخرین عکس آنهاست. چون تمام اندیشه هایشان در نگاهشان پیداست. آخرین وصیت شان را
می توان در چشمان شان خواند. حتی آخرین نگاهشان را به پدر و مادر و فرزندانشان
می توان یافت و آخرین پیام و خداحافظی شان را می توان در نگاه و لبخندشان درک کرد.
قدم به قدم تمثال شهدا. چه عجیب به انسان نگاه می کنند و چه لطیف راز و رمزها را در
گوش هایمان زمزمه می کنند و چه عجیب سلاممان می دهند و پذیرایمان شده اند!

خاک شهدای گمنام چزابه را در مشت فشردم؛ بوسیدم و به آسمان افشاندم و گفتم: بگیر!
این کالبد خاکی شهدای ماست. از آن تو باشد. خاک کی ارزش داشته که امروز ارزش داشته
باشد. مگر حسین بن علی(ع) سالار و سردار و آقای شهیدان در روز عاشورا، خون گلوی
علی اصغر(ع) را به آسمان نیفشاند؟ مگر خون علی اصغر را به عرش نفرستاد؟ عرشیان را
باید در عرش دید. خون خدا برای خدا ریخته نشود، تعجب آور است. عاشق، فدای معشوق
نشود، تعجب آور است. معشوق، کالبد عاشق را در آتش عشق نسوزاند، تعجب آور است و عاشق
در معشوق محو نگردد، تعجب آور است. جان به جانان نرساند، تعجب آور است و بشارت ظهور
حق را دیدن و به سر ندویدن، تعجب آور است و حق بیند و حجاب ندرد، تعجب آور است.

شهدای ما سجده کردند به آنچه یقین داشتند و جز رسیدن و رؤیت جمال معشوق نیندیشیدند
و نظر از خاک بر نداشتند و به افلاک رسیدند. شهدای گمنام چزابه خواستند این گونه
باشند که خاک شان به عود و عنبر حضور وصل آغشته باشد؛ نام در گمنامی یافتند که ما
از درک آن قاصریم و توان سخن از این ماجرا را ندانیم.

پابرهنه و پوشیده، بهت زده، درهم و متحیر در قهرمانی ها و رشادت ها بودیم. مگر
می شود! مگر می شود جوانی امیر لشکر باشد. مگر می شود! پیرمردی در میان جوانان
احساس غرور جنگی کند. مگر می شود! پست ها، مقام ها و شخصیت ها در این خاک درهم
کوبیده شوند و همه در یک لباس ساده باهم بخندند و گریه کنند و بجنگند و پیروز شوند
و در کنار یکدیگر کالبد به حق سپارند. مگر می شود؟ من دیدم؛ من دیدم؛ دیدم که در
این وجود هم نشانی می توان از بی نشانی دید. دیدم که از حقیقت درونی می توان به حق
رسید.

چون قابل نیستیم از وحشت هستی بر خود می لرزیم و هستی عاریتی را نمی خواهیم از دست
دهیم، ولی آنها عاریتی بودن هستی را خوب دریافته اند و زیرکانه رها کردند، به
صحبت هایشان گوش کنیم و به وصیت هایشان دل نهیم و سفارش هایشان را گوش جان بسپاریم
و به تمثال های زیبایشان نگاه کنیم می توانیم درک کنیم که چگونه هستی عاریتی را رها
کردند! رها کردند! همان گونه که مولایمان علی(ع) «فزت و رب الکعبه» گفت هستی
عاریتی، وحشت هستی، غفلت، بی دردی، خواهش از کالبد خاکی و نفس اژدها صفت و خواب
سنگین و آتش با خود بودن، حاصلِ هستیِ عاریتی است که آن را رها کردند و ما
نمی توانیم.

صبح روز دوم از فروردین ۸۶ به چشم خود دیدم که نام این سرافرازان به خدا رسیده
چگونه از دفتر هستی پاک شده است و در دفتر جاوید انسانیت ثبت شده و از خودی پاک
گشته و از لوث حدوث به ساحت عزت رسیده و سر در کوی جانان نهاده اند. این شهدای
چزابه ای که من دیدم آبروی گمنامی را برده اند و نام در هستی مطلق گم کرده اند و
عروج ارواح متبرکشان را در حق به کمال رسانده اند. بی خبران، درد غریبی اینان را
دارند و به حضور رسیدگان، اشک تحسر بر گونه که این شهدا چگونه دعوت شدند و قابل
حرکت گردیدند و با یقین، لبخند حضور در میدان معرکه زدند و نعره ای برای رهایی خویش
که هر آینه مرکب عشق حامل بود و وجود در لامکان حاصل و از بودن عاریتی نمادی شامل
که به شجاعت و شهامت و استواری و جزم درسی آزادوار دادند که اگر عاشقی و طالب
معشوق، این گونه باید بر سر آتش نشست و هستی را در هست مطلق محو نمود و درسی برای
من و تو و برای ایران قهرمان و ایران استوار و سربلند است که باید به گوش جان پذیرا
باشیم.

غرق در حضور و در جمع شهدا چه لذتی دارد ولیک زمان محدود است و کاروان در حال
بازگشت زبان خداحافظی نداشتم چون حضور آنها را همراه کارون می دیدم.

بعدازظهر همان روز دیداری رؤیایی از صحن و سرای شهدای هویزه داشتیم. چه صحنی! چه
سرایی! چه بویی! چه حضوری! انگار همه در اطراف ما جمع بودند و پذیرای میهمانان
بودند. نمی دانم ما میهمان بودیم یا آنها، ما حاضر بودیم یا آنها، ما در بهشت بودیم
یا آنها، ما رویایی شده بودیم یا ما را وارد رویاهای پاک خود کرده بودند. فضا بوی
صمیمیت داشت. بی واسطه می شد حرف زد، اشک ریخت، پاک شد و به دل صفا داد این عاشقان
پای در صحرای معرفت نهاده چگونه به خانه دوست رسیدند که بی وسیله سفر مسافت بعید
پیمودند و راه را به جانان رساندند. انسان به جایی می رسد که عشق را بهانه می کند و
ناوک ملامت را به جان می خرد و راه را به اله می رساند. شاید جنگ بهانه شهدا بود،
شاید جنگ پرچمی بود برای جدایی خوبان از ما، شاید جنگ فراخوان چیدن بود، شاید جنگ
نماد شجاعت و غیرت بود، شاید جنگ تبدیل صفات به افعال بود، شاید تشخیص سره از ناسره
بود و شاید تمیز عاشق حقیقت از مجاز بود هرچه بود! صحن و سرای هویزه را باید طواف
کرد و در هر طواف خود را در خود دید و در صفتی از صفات شهیدان ذوب شد. او را در خود
و خود را در او و جان را در جانان و هرچه حجاب است را از وجود خود دور کرد. در صحن
و سرای هویزه باید ذره شد، معلق شد، در فضا گم شد و در گم هم گم شد و از دو کون هم
خارج شد اینجا شراب وصل می دهند، اینجا شراب حضور می بخشند، اینجا ایمان و یقین و
بیدلی می پسندند، اینجا قطره جایی ندارد، بحر در بحر است و امواجش به ساحل وصل،
دیدن است، زبان نمی تواند آنچه چشم دیده است بگوید، زبان نمی تواند آنچه گوش شنیده
است بگوید و آنچه جان چشیده است بگوید، اینجا را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.