پاورپوینت کامل فرجام شغالان در بیشه شیران;نگاهی گذرا به رویدادهای کردستان در روزها و سال های نخستین انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فرجام شغالان در بیشه شیران;نگاهی گذرا به رویدادهای کردستان در روزها و سال های نخستین انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فرجام شغالان در بیشه شیران;نگاهی گذرا به رویدادهای کردستان در روزها و سال های نخستین انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فرجام شغالان در بیشه شیران;نگاهی گذرا به رویدادهای کردستان در روزها و سال های نخستین انقلاب ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۴

اعتراف یک خائن

دوازده سال پس از تهاجم ارتش عراق، بنی صدر، با شرکت در جلسه پرسش و پاسخی که در
محل خانه فرهنگ ملت ها ـ یکی از صدها شعبه و شاخه به ظاهر فرهنگی آژانس مرکزی
اطلاعات آمریکا (سیا) در شهر برلین آلمان ـ در پاییز ۱۳۷۱ برگزار گردید، صریحاً
اعتراف کرد: «…درسال ۱۳۵۹ این من بودم که به نیروهای کرد، به کومله و دموکرات
پیغام دادم که اسلحه را زمین نگذارند.»

این «من» بزرگ در سال ۵۹، علاوه بر مسئولیت ریاست جمهوری، سمت جانشینی فرماندهی کل
نیروهای مسلح جمهوری اسلامی را نیز برعهده داشت!

حاج ابراهیم همت در بخشی از خاطرات خود درباره ماه های نخستین تهاجم عراق گفته بود:
«… ما پیش بنی صدر رفتیم و عنوان کردیم که از طریق نوسود می توانیم خیلی خوب روی
مواضع عراق کار کنیم. عراق، شهرهای نزدیکی به نوسود دارد. فقط مشکل ما کمبود نیرو
است. او می گفت: من حتی یک نفر نیرو هم به منطقه شما نمی دهم. ما باید نیروهایمان
را در جنوب به کار بگیریم. هرچه به او اصرار کردیم، کمترین کمکی به ما نکرد!»

احمد متوسلیان می گوید: «… ما به همه جا متوسل شدیم که آقا! حالا که عراق از محور
کردستان عراق خاطر جمع است، ما از همین منطقه ضربه بزنیم و دشمن را بکشانیم به این
طرف و نگذاریم ارتش عراق در جنوب هر کار می خواهد بکند. این یک امر طبیعی است که در
مقابل نیروهای زرهی عراق، ما قوای زرهی نداریم و در مقابل زرهی او در سطح صفر
هستیم. با آن که بنی صدر و عوامل او مثلاً معتقد به جنگ کلاسیک بودند، با این حال
موضوعی به این وضوح و روشنی را نمی فهمیدند و هی شعار می دادند، جنگ تانک با تانک،
جنگ کلاسیک و جنگ فلان!… اصلاً این موضوع در مخیله بنی صدر نمی گنجید. حتی من
خودم رفتم و مفصل به بنی صدر قضیه را توضیح دادم و گفتم آقا! در کردستان باید به
این شکل به عراق ضربه زد. ایشان گفت: مسأله ما جنوب است و دیگر بحث نکنید! ما هم
صحبتی نکردیم و برگشتیم.»

بنی صدر اعزام نیرو به غرب را ممنوع کرد

بنی صدر در سمت فرماندهی نیروهای مسلح، طی دستور کتبی شدیداللحنی فرمان داد که از
اعزام نیرو به جبهه های کردستان، به خصوص مناطقی همچون مریوان اکیداً جلوگیری شود.
در پی صدور این فرمان خائنانه، احمد مجبور شد برای مقابله با مشکل کمبود نیرو و حفظ
عناصر موجود در جبهه مریوان، به شیوه هایی متفاوت ـ از سخت گیری در اعطای مرخصی
استحقاقی به نیروها گرفته تا برخوردهای اقناعی برادرانه ـ متوسل شود. یکی از
نیروهای سپاه مریوان می گفت: «… برای درخواست مرخصی رفتم سراغ برادر احمد. تا اسم
مرخصی را آوردم، گفت: حالا چه وقت مرخصی رفتن است؟ گفتم: می خواهم ازدواج کنم، بعد
برمی گردم. ایشان وقتی دید پای امر خیر در میان است، کوتاه آمد و گفت: خب،
ان شاءالله مبارک باشد. چند روز مرخصی لازم داری؟ بعد از یک تخمین سرانگشتی گفتم:
بیست روز. خیلی قاطع گفت: پنج روز کافی است. گفتم: برادر احمد! می خواهم ازدواج
کنم. شوخی نیست. فقط پنج روز طول می کشد از مریوان بروم کرمان و برگردم. گفت: برادر
جان! این دیگر مشکل توست. من با این حرف ها کاری ندارم. همان که گفتم. پنج روز
مرخصی به تو می دهم، والسلام. القصه، ناچار همین پنج روز مرخصی را گرفتیم و رفتیم
دنبال امر خیر.»

یکی دیگر از بسیجیان می گوید: «… مدت مأموریت ما در مریوان رو به اتمام بود و کم
کم داشتیم آماده مراجعت به تهران می شدیم. از آن طرف، برادر ناهیدی و مسئولان واحد
ادوات رفتند به برادر احمد گفتند: این چند نفری که توی واحد ادوات کار کرده اند و
آموزش خمپاره انداز دیده اند، می خواهند تسویه کنند و بروند تهران. شما یک صحبتی با
اینها بکنید، بلکه نروند و کار واحد ادوات سپاه مریوان لنگ نشود.

… پای قبضه خمپاره انداز روسی بودیم که ماشین برادر احمد را دیدیم. داشتیم
جعبه های مهمات را باز می کردیم. ایشان از ماشین پیاده شد، آمد با ما احوال پرسی
کرد. بعد روکرد به من و گفت: برادر… ! شنیده ام می خواهی بروی؟ گفتم: بله. گفت:
تو خجالت نمی کشی؟ گفتم: چطور برادر احمد؟ خب، مأموریت ما تمام شده. ما بسیجی سه
ماهه آمده بودیم. حالا هم باید برگردیم سر زندگی مان.

احمد دست انداخت، شانه مرا گرفت و فشار داد و گفت: برادر… ! تو ظرف این مدت لااقل
هزار گلوله خمپاره زدی. هر گلوله، دانه ای این قدر تومان قیمت دارد. روی هم حساب
کنیم، تو از بیت المال این قدر خرج کرده ای. از این هزار تا گلوله، نهصد تای آنها
را به هدف نزدی. این قدر چپ و راست هدف زدی تا فوت و فن کار را یاد گرفتی. حالا تا
یکی بیاید و بشود مثل تو، باید هزار گلوله خمپاره را حیف کند. روی این اصل، برای
حفظ بیت المال هم که شده، برادر جان! تو باید در جبهه بمانی!

اصلاً از فرمانده دلاوری مثل برادر احمد توقع یک چنین برخورد برادرانه و گرمی را
نداشتیم. پاک خاطرخواه مرام ایشان شدیم. گفتم: برادر احمد، شما اجازه ما را از
آموزش و پرورش ساوه بگیرید، ما در خدمت تان هستیم. او هم به شهید دستواره دستور داد
از پرسنلی سپاه مریوان نامه زدند و… خلاصه، عشق به معرفت و بزرگواری برادر
متوسلیان ما را در منطقه پاگیر کرد.»

توطئه اختلاف بین سپاه و ارتش

معضل ممانعت بنی صدر از اعزام نیرو به کردستان، تنها مشکل احمد نبود. اوایل دی ماه
سال ۵۹ خبر رسید که به دستور رییس جمهور و فرمانده کل قوا، سپاه مورد تحریم
تسلیحاتی ایشان قرار گرفته است! به گفته یکی از سرداران سپاه: «… بچه های سپاه در
جبهه، با هماهنگی ارتش مقداری سلاح و مهمات تحویل گرفتند. تا این که بنی صدر متوجه
این قضیه شد و او که نمی توانست وحدت سپاهی و ارتشی را تحمل کند، بعد از گذشت سه
ماه از شروع جنگ تحمیلی، با ابلاغ دستوری که من شخصاً آن را دیدم، به ارتش فرمان
داد که حتی یک فشنگ هم به سپاه تحویل داده نشود. به این ترتیب، ما از همان اندک
تجهیزاتی هم که برادران ارتش به ما می دادند، محروم شدیم.»

نامه شدیداللحن احمد به بروجردی

در آن برهه آکنده از تنهایی ها و تلخ کامی ها، تنها سنگ صبور احمد و دیگر سرداران
سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقه ۷ کرمانشاه، حاج محمد بروجردی بود. مکاتبات احمد، به
عنوان زبده ترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، سردار کبیر «محمد
بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانت ها و کارشکنی های
معتمدانه بنی صدر است. به عنوان نمونه، احمد در بخشی از یک نامه خطاب به سردار
بروجردی می نویسد: «…توصیه های شما را به گوش دل شنیدیم… اما والله، دلم از
مظلومیت سپاه و این همه حق کشی خون است. تا کی ما باید دندان روی جگر بگذاریم؟…
رییس جمهور است؟ فرمانده کل قواست؟ روزی نیست که علیه سپاه جوسازی نکند. آقای
ناپلئون شانزه لیزه ]بنی صدر[ سپاه مریوان را تحریم تسلیحاتی کرده… با کار
چرخان های خودش رفته، نشسته زیر ترکش کولرهای گازی سنگر، در وحدتی دزفول، لاف
مقاومت می زند. بارها در پاکسازی مواضع ویلایی همایونی ضدانقلاب، از توی مقرهای
اینها، پوستر فرمانده کل قوا و رییس جمهور محترم را پیدا کرده ایم… به جای
فرستادن نیرو به غرب، هر روز با سخنرانی و مقاله های کذب، میان نیروهای مؤمن سپاه و
ارتش تفرقه درست می کند… حرفی بزنی، آقایان پای ولایت را وسط می کشند، می گویند
تضعیف فرمانده کل قوا، تضعیف امام است… من می گویم فرماندهی که عدالت ندارد،
ولایت هم ندارد…. مرید شما، احمد.»

یکی از مسئولان ستاد منطقه ۷ سپاه کشوری در مورد مکاتبات احمد با سردار محمد
بروجردی می گوید: «… پیام های برادر احمد، از بس تند و تیز بود، از توی پاکت
درنیامده، دست و بال آدم را می سوزاند! گمان نکنم در طول تاریخ هشت سال جنگ کسی
بتواند مکتوباتی لنگه نامه های برادر احمد به ستاد منطقه ۷ پیدا کند. عکس العمل
آقای بروجردی در برابر نامه های تند احمد خیلی جالب بود. ایشان علاقه عجیبی به
برادر احمد داشت… برای همین هم اصلاً از تندی لحن نامه های او نمی رنجید. بعضی
اوقات می دیدم که حین مطالعه نامه های احمد، لبخند شیرینی روی لب های حاج محمد
بروجردی نقش می بست. دست آخر هم به ما دستور می داد تندی های پیام احمد را بگیریم
و تمامی کمبودها و مشکلات او را به تهران و مراکز مافوق منعکس کنیم.»

شایعه سازی علیه متوسلیان

البته همین نامه های سانسور شده نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار
بروجردی، تندی های آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و
شایعه سازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد. طرفداران بنی صدر برای مشوه ساختن
سیمای احمد متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که لیبرال ها علیه او سر
زبان ها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این
شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آن که از
درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید!

کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته اند.
احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگ های کردستان بود. در
هر صورت بلند شد آمد تهران، رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد…
می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دست بوسی حضرت امام. توی
دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت
امام می روی، مثل حالا که توی چشم های ما نگاه می کنی، آنجا به چشم های امام نگاه
نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسأله ای هم نیست. نگران نباش.

بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم چه شد… بغض گلویم را گرفته بود. خدایا!
مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آورده اند!… بعد دیدم امام فرمود: احمد!
شما را می گویند منافق هستی؟! گفتم: بله، همین حرف ها را می زنند!… دیگر نتوانستم
چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!… وقتی احمد به
اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام
گرفتم!»

متوسلیان در جمع فرماندهان جنگ

در دومین سمینار سراسری فرماندهان سپاه سراسر کشور در پادگان غدیر اصفهان، احمد طی
سخنان مبسوطی، ضمن تشریح گوشه هایی از مصائب ناگوار مبتلابه جنگاوران انقلاب در
جبهه های غرب غریب، دردمندانه گفته بود: «… تمام صحبت های من، نتیجه دوسال و سه
ماه حضور در مناطق غرب کشور، از فردای شروع ماجراهای کردستان است… به خدا سوگند
که ما در غرب، خودمان را به آب و آتش زدیم تا بتوانیم به مرز برسیم. ما در غرب، در
دو جبهه می جنگیم. یکی جبهه داخلی که گروهک های ضدانقلابند و جبهه دوم هم قوای
صدامی هستند. وقتی صحبت از جنگیدن در غرب می شود، صحبت از جنگیدن در عمق دره هایی
است که بر سطح آنها برفی به ارتفاع ۹ متر نشسته؛ صحبت از جنگیدن بر فراز قله هایی
به ارتفاع سه تا چهار هزار متر است؛ جایی که انسان یخ می بندد و امکان تحمل حتی ده
دقیقه نگهبانی هم سخت است؛ اما به شکرانه خدا، با وجود تمام سختی ها، برادران ما تا
به امروز مقاومت کرده اند. بعد از پیام اخیر حضرت امام عوامل گروهک ها در دسته های
بیست الی سی نفری به سپاه تسلیم شدند و تفنگ هایشان را تحویل دادند؛ که ما با
استفاده از همین تسلیحات توانستیم برادرانی را که مایل بودند در این جبهه بجنگند،
تجهیز کنیم. درباره حماسه مقاومت مظلومانه این عزیزان در غرب، خوب است همین جا به
عنوان نمونه عرض کنم که در جریان تصرف قله مرتفع تته در شب چهارم عید ]سال ۱۳۶۰[
درست در زمانی که دشمن فکرش را هم نمی کرد که در منطقه ای کوهستانی و سردسیر که قطر
برف روی زمین گاه تا یازده متر هم می رسید، نیرویی بتواند ارتفاعات را بگیرد و در
آن قله یخ زده دوام بیاورد، ما وارد عمل شدیم. برادران ما با توکل به خدا حمله
کردند و قله تته آزاد شد. با توجه به این که هوای منطقه مه آلود بود و بالگرد قادر
نبود به بالای قله برود، برادران ما روی قله فاقد کمترین امکانات بودند. نه چادری
داشتند و نه حتی کیسه خواب؛ حتی غذایی هم به آنها نمی رسید. با این وجود روی آن قله
در محاصره نیروهای مشترک عراق و ضدانقلاب تا پای جان مقاومت کردند و به یمن همین
مقاومت مظلومانه، قله تثبیت شد. در این حمله ما پانزده شهید دادیم. از این پانزده
نفر، فقط چهار نفر با اصابت گلوله دشمن به شهادت رسیدند. یازده نفر دیگر بر اثر شدت
سرما و لغزندگی سطح یخ زده قله تته، از بالای ارتفاع سقوط کردند و بر اثر اصابت به
صخره های ته دره ها، پیکرهای پاک آنان پاره پاره شد. مقاومت برادران ما در غرب تا
به امروز از این قرار بوده است… درحال حاضر، مریوان تنها جبهه ای است که رزمندگان
آن در داخل خاک دشمن می جنگند و وقتی که آتش توپخانه های ما به پایگاه های ارتش
عراق اصابت می کند، ما شاهد شادی و هلهله مردم کردستان عراق هستیم.»

اولین پیروزی پس از عزل بنی صدر خائن

سرانجام زمستان سرد مصائب فرزندان روسپید انقلاب سپری شد و به لطف خدای خمینی، با
آمدن بهار سال ۱۳۶۰، خسران و روسیاهی برای لیبرال های شیاد و سردمدار متفرعن آنان،
بنی صدر، باقی ماند. در پی حذف باند خائن بنی صدر از مناصب کلیدی دستگاه اجرایی
نظام جمهوری اسلامی و فرماندهی نیروهای مسلح انقلاب و آغاز حاکمیت یکپارچه
حزب الله، خونی تازه در شریان های ملت و مدافعان میهن اسلامی در جبهه ها به گردش
درآمد. از آنجا که بنی صدر در جهت تحکیم موقعیت خود، به دفعات در کنفرانس های خبری،
سخنرانی ها و مقالاتش عوام فریبانه لاف می زند که در صورت برکناری من از فرماندهی
جنگ، انسجام نیروهای مسلح بر باد می رود، شیرازه جبهه ها از هم گسیخته می شود،
لشگرهای عراق به سهولت آبادان را اشغال می کنند و… الخ، لازم بود که رزمندگان
اسلام با حرکتی توفنده در جبهه ها، پوشالی بودن چنین ادعاهای مضحکی را به دوستان
دلسوز و دشمنان کینه توز انقلاب اسلامی اثبات نمایند.

در قدم اول، سربازان رشید ارتشی و سپاهی، عملیات «خمینی روح خدا فرمانده کل قوا» را
در جبهه جنوب، با موفقیت اجرا کردند. در شامگاه یازدهم تیرماه سال ۱۳۶۰، احمد به
اتفاق فرمانده دلاور گردان ۱۱۲، سرگرد عبادت، دست به کار آغاز عملیاتی برق آسا در
جبهه شمال غربی مریوان گردید. هدف این تهاجم، آزادسازی ارتفاعات استراتژیک قوچ
سلطان بود. ارتفاعات قوچ سلطان نقطه الحاق خاک عراق به ایران است که در آن زمان، از
حیث اشراف دید و تسلط بر منطقه برای هر دو طرف جنگ اهمیت فوق العادی داشت.

یکی از رزمندگان سپاه مریوان از وضعیت ارتفاعات قوچ سلطان در آن آغازین روزهای
تابستان ۱۳۶۰ می گوید: «… این ارتفاعات در اشغال ارتش عراق بود. عراقی ها آنجا
پایگاه مهمی احداث کرده بودند و با اشرافی که از قوچ سلطان به کل منطقه داشتند، همه
جا را به خوبی زیر دید گرفته بودند… تمام مراحل برنامه ریزی شناسایی ها، طراحی
عملیات و بعد هم فرماندهی این حمله را برادر احمد شخصاً به عهده داشت.»

قرار بود مرحله اصلی عملیات با تهاجم بالگردهای کبرای هوانیروز به مواضع دشمن شروع
شود. به محض روشن شدن هوا، بالگرد آمدند. خلبانان ما تا فاصله بیست متری سنگرهای
عراقی جلو می آمدند و راکت های خود را به داخل این سنگرها شلیک می کردند و بعد هم
داخل سنگرهای دشمن را با تیربارهای خودشان زیر آتش می گرفتند. وقتی که کار بالگردها
تمام شد، بلافاصله ما به نیروها آرایش حمله دادیم، الله اکبر گفتیم و تهاجم نهایی
آغاز شد.

اعتراف یک افسر عراقی

صدای الله اکبر در همه جای ارتفاعات قوچ سلطان پیچیده بود. ۸۲ عراقی به محض شروع
حمله اسیر شدند و کمی بعد، شمار اسرا به ۱۷۰ نفر رسید. ناگفته نماند که تعداد زیادی
از افسران دشمن هم به اسارت درآمدند. من از یکی از این افسران پرسیدم: چطور شد که
شما شکست خوردید؟ او گفت: آن نعره الله اکبری که شما می کشیدید، ما گفتیم که حداقل
با چند گردان به ما حمله کرده اید و آن حالت دویدن تهاجمی شما را که دیدیم، گفتیم
لابد این یک نیروی انبوهی است که دارد از ارتفاع بالا می آید. به همین خاطر تسلیم
شدیم؛ والا اگر می دانستیم که شما از حیث نفرات این قدر معدود هستید، هرگز تن به
چنین ننگی نمی دادیم و تسلیم نمی شدیم!»

کل نیروهای احمد در این حمله، کمتر از دویست نفر بودند؛ در حالی که عراق در تپه های
اطراف ارتفاعات یک گردان مجهز گماشته بود. پایین این سنگرها هم دو روستا قرار داشت
که در اشغال ضد انقلاب بود. خلاصه، احمد با یک حمله غافلگیر کننده ارتفاعات و همه
این مناطق را خیلی تمیز آزاد کرد.»

احمد با اشاره به این توفیق شگرف می گوید: «… این عملیات برای ما پیروزی بزرگی
محسوب می شد؛ چرا که توانستیم ضمن تعقیب نیروهای عراقی و پیشروی در خاک دشمن، شهر
پنجوین را هم به تصرف خود درآوریم. نیروهای عراقی به طرز مفتضحانه ای داشتند
درمی رفتند و ما می دیدیم که اینها تمام کوله بارشان را بسته اند و دارند برق آسا
فرار می کنند. با ورود برادران به شهر پنجوین، ما اصرار می کردیم که شما را به خدا
به ما نیرو بدهید. چهار صد، پانصدنفر نیرو بیشتر نمی خواهیم تا تصرف این شهر را ـ
به عنوان اولین شهر عراقی که به دست ایران می افتد ـ قطعیت ببخشیم و تثبیت کنیم.
]ولی[، چون نیرو به اندازه کافی در منطقه نبود، دیگر نتوانستیم جلوتر برویم… به
هر حال با این حمله دیگر برای عراق مسئله تثبیت نیروهای ما روی ارتفاعات قوچ سلطان
کاملاً محرز شد.»

گام های بلندتر

اینک، نوبت برداشتن گام هایی بلندتر بود. کمتر از سه ماه پس از خاتمه حماسه
قوچ سلطان، اولین پیروزی عظیم قوای مسلح انقلاب در جبهه های جنوب، با همدلی و رزم
متحد دلاوران ارتش، سپاه و بسیج مردمی به دست آمد؛ مهر ۱۳۶۰، حماسه شکست حصر
آبادان، نبرد ثامن الائمه (ع).

آن گاه، نوبت حماسه ای دیگر بود؛ فتح بستان و قطع ارتباط جبهه های جنوبی و شمالی
دشمن در عمق اشغالی خاک ایران اسلامی، نبرد طریق القدس، آذر ۱۳۶۰.

مهارت های رزمی ـ فرماندهی متوسلیان در فتح دزلی

تصرف دزلی که حکم سرپل اصلی نفوذ عناصر ضدانقلاب به داخل خاک کردستان ایران را
داشت، از مهم ترین دستاوردهای مهارت رزمی درخشان احمد و تعداد اندک رادمردان همرزم
او در جبهه مریوان به شمار می رود. برای پی بردن به عظمت کاری که احمد با فتح
ارتفاعات دزلی انجام داد، باید ابتدا با دزلی و نقشی که این منطقه در معادلات سیاسی
ـ نظامی منطقه برای ضدانقلاب و حامیان بعثی و شرقی و غربی آن ایفا می کرد، آشنا
شویم.

دزلی منطقه ای کوهستانی و مرتفع در محدوده اورامان و در مجاورت نوار مرزی کردستان
ایران با خاک عراق است. در آن مقطع ( تابستان ۵۹) روستای دزلی در اشغال عناصر مسلح
حزب منحله دموکرات و به مثابه مستحکم ترین دژ برای ضدانقلاب بود. موقعیت سوق الجیشی
دزلی، حساسیت خاصی به این منطقه کوهستانی بخشیده بود. این روستا از حیث وضعیت
جغرافیایی، در یک فرورفتگی کاسه مانند قرا داشت. اطراف آن را ارتفاعات صعب العبوری
احاطه کرده بود و یک راه مواصلاتی از سمت پاوه به آن منتهی می شد که در ضمن، مسیر
تردد مردم بومی منطقه نیز بود. در دو سوی این معبر، حدود یک تا دو کیلومتر،
صخره های بزرگی قرار داشت که ضدانقلاب در پناه آنها به راحتی قادر بود با استقرار
قوای معدودی یک ستون عظیم نظامی را در سطح معبر به تله انداخته نابود کند؛ همچنان
که در دوران رژیم طاغوت، چنین واقعه ای اتفاق افتاد. احمد در این باره می گوید:
«…منطقه دزلی در زمان رژیم شاه کلاً دوبار از دست این گروه ها گرفته شده بود و
این دو بار را در آن دوران به عنوان وقایع تاریخی در کتیبه مسجد جامع سنندج ثبت
کردند… روستای دزلی را ضدانقلابیون برای خودشان دژی محسوب می کردند. آنها تمام
صخره های مشرف بر مسیر راه مزبور را با خرج گذاری دینامیت و تی.ان.تی بمب گذاری و
تله گذاری کرده بودند.»

همین مسئله باعث پر رویی و گزافه گویی فراوان ضدانقلاب، در تبلیغات مسموم آنان شده
بود. به عنوان مثال، در یکی از اعلامیه های گروهک دموکرات، چندی پس از آزادسازی
مریوان توسط احمد و همرزمانش، آنان وقیحانه شکست خود در نبرد مریوان را عقب نشینی
تاکتیکی وانمود ساخته و نیروهای انقلاب را به زورآزمایی در تله دزلی فراخوانده
بودند. مضمون اعلامیه دموکرات این بود: احمد متوسلیان و قوای حکومت اگر راست
می گویند و قدرت دارند، بیایند و دزلی را از پیش مرگان ما بگیرند.»

دیگر اینکه موقعیت خاص سیاسی دزلی را نباید نادیده گرفت. دزلی، حکم قرارگاه
فرماندهی کل و ستاد مشترک سران ائتلاف باندهای ضدانقلاب در غرب کشور را داشت.
ائتلافی شامل طیف متنوعی از آخوندهای دربار پهلوی، نظیر شیخ عثمان نقشبندی و شیخ
عزالدین حسینی تا قاسملوی دموکرات، ژنرال های فراری سلطنت طلب از قماش پالیزبان و
اویسی، دار و دسته شاپور بختیار و سرانجام گروهک های افراطی مارکسیستی نظیر کومله و
متحدان چپ آمریکایی آن؛ فدایی و پیکار.

سپاه زرکاری، یک توطئه

جلسات ادواری سران این ائتلاف ضدانقلاب، به طور منظم در دزلی و با حضور افسران
عالی رتبه سرویس اطلاعات رژیم بعث عراق برگزار می شد. احمد در بخشی از خاطرات خود
از نبردهای غرب، اشاره ای هم به توطئه استکباری تشکیل سپاه رزگاری دارد: «…شیخ
عثمان را وا می دارند که گروهک رزگاری (رستگاری) را تشکیل بدهد. او هم نام نیروهای
مسلح خود را سپاه عمربن خطاب گذاشته بود. علت انتخاب نام خلیفه دوم برای شاخه نظامی
این گروهک این بود که می خواستند از اعتقادات مذهبی مردم اهل سنت منطقه غرب کشور
سوءاستفاده کنند. چنان که خود شیخ عثمان هم به چنین سفسطه ای متوسل شد وگفته بود
همان طور که سپاه اسلام در زمان خلیفه دوم به ایران حمله کرد و ایرانیان مجوس را
مسلمان کرد، حالا هم این سپاه، کارش مشابه همان سپاه دوران عمر است که می خواهد
ایران (به زعم او کافر) را مسلمان بکند!»

«سپاه رستگاری» براساس رهنمودهای سران مرتجع کشورهای عربی منطقه ـ به ویژه وهابیت
حاکم بر حجاز ـ در کنفرانس سران عرب شکل یافته بود. کنفرانس سران عرب، یک ماه پیش
از حمله سرتاسری ارتش بعث عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران تشکیل گردید. استکبار
جهانی به سرکردگی آمریکا و ارتجاع عرب حاکم بر کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، در
استمرار روند ثبات زدایی از حاکمیت انقلابی نظام مقدس جمهوری اسلامی، یک رشته
تدابیر عاجل و ضربتی را در دستور کار خویش قرار دادند. رئوس تدابیر متخذه در اجلاس
طائف از قرار ذیل بود:

۱. تشدید حرکت های تجزیه طلبانه در مناطق مختلف ایران اسلامی، به ویژه دو استان
حساس مجاور مرز عراق، خوزستان و کردستان، از طریق یک دست کردن فعالیت عناصر متشتت
ضد انقلاب.

۲. برنامه ریزی جهت اجرای موفق یک کودتای نظامی برق آسا، با بهره گیری از عناصر
سلطنت طلب و پاکسازی نشده در ارتش ایران.

۳. سرانجام، در صورت به بن بست رسیدن تدابیر فوق، دادن چراغ سبز به ماشین جنگی رژیم
توسعه طلب بعث عراق که به ویژه پس از سرنگونی رژیم شاه معدوم، رهبری آن در آتش
اشتیاق ایفای نقش ژاندارمی استکبار در خلیج فارس می سوخت.

سپاه رزگاری می خواست با دامن زدن به تعصبات مذهبی اهالی مناطق کردنشین غرب کشور و
طرح ضدیت میان شیعه و سنی، بن بست جنگ افروزی گروهک ها در کردستان را بشکند. فتوای
معروف شیخ عثمان که گفته بود «هر کس ده پاسدار امام خمینی را سر ببرد، بهشت بر او
واجب می شود!» تبلور عینی عزم استکبار برای تبدیل بحران کردستان به یک جنگ خونین
مذهبی بود. حاج همت درباره تأثیر این فتوای رذیلانه گفته بود: «… این جریان کثیف
و خائنانه بلافاصله در منطقه دامنگیر شد و حتی دامنه این جریان به پاوه هم رسید. به
عنوان مثال، بعد از صدور این به اصطلاح فتوا، چندین حمله از طرف گروهک رزگاری به
پاسداران ما صورت گرفت. موقعی که برادران سپاه مریوان و ارتش حمله کردند تا منطقه
اورامان را آزاد کنند، طی حمله چند تن از برادران ما که زحمی شده بودند، به دست
عوامل رزگاری اسیر شدند. این از خدا بی خبرها، روی زخم های این مجروحین، آب نمک
ریخته بودند، آب جوش ریخته بودند؛ چرا که آن روحانی نماهای مزدور آمریکا، در
جلسات شان، جنگ علیه شیعه و به اصطلاح خودشان علیه پاسدار را حلال کرده بودند.
ریختن آب جوش برسر اینها را هم حلال کرده بودند و حتی بعضی زن ها هم روی سر این
بچه ها آب جوش می ریختند و این ها همه، گوشه ای کوچک از عذابی بود که ما از دست این
جنایتکارها کشیدیم.»

فتح دزلی

با چنین اوصافی، دزلی به دملی چرکین بر قامت جبهه های کردستان و کانون اصلی پرورش
میکرب تجزیه طلبی ضدانقلاب مبدل گشته بود. احمد برای تصرف دزلی از تاکتیک بسیار
جالبی استفاده کرد؛ مکتوم نگاه داشتن هدف عملیات، تا آغاز لحظه تهاجم و حرکت دادن
ستون نیروها برخلاف مسیر منتهی به هدف اصلی، جهت به انحراف کشاندن اذهان عوامل ستون
پنجم دشمن از نیت واقعی سپاه اسلام؛ همان روشی که رسول مکرم اسلام (ص) در جریان
لشگرکشی سپاه توحید از مدینه برای فتح مکه به کار بسته بود.

یکی از همرزمان احمد، ماجرای فتح دزلی را این گونه روایت می کند:

«…پیغام رسید که برادر احمد از کلیه نیروها خواسته تا غروب آفتاب خودشان را به
پشت ایستگاه رله صدا و سیمای مریوان برسانند. کل نیروها که جمع شدند، دیدیم می شویم
دویست نفر بچه های سپاه و پیش مرگان مسلمان کُرد. بعد در قالب یک ستون نظامی، همراه
برادر احمد حرکت کردیم. بین راه هرچه پرسیدیم مقصد کجاست، او از جواب طفره رفت.
خلاصه، بعد از دو ـ سه ساعتی دیدیم داریم به طرف خاک عراق می رویم. برادر احمد
دستور توقف ستون را صادر کرد و بعد گفت: برادران! لازم است مطلبی را به شما توضیح
بدهم. ما به حول و قوه الهی قرار است دزلی را بگیریم. ما خیلی تعجب کردیم؛ آخر،
مسیری که آمده بودیم، درست ۱۸۰ درجه مخالف جهت دزلی بود. یکی از بچه ها گفت: برادر
احمد! آخر این راهی که ما آمده ایم، کجا به دزلی می رسد؟ تازه، شما امکانات ما را
در نظر نگرفته اید. احمد با طمأنینه ای گفت: به خدا توکل کنید. هیچ مشکلی پیش
نخواهد آمد.

خلاصه، از نو دستور حرکت داد و راهی شدیم. ساعت هفت و نیم شب بود که رسیدیم روی
ارتفاعات اورامان. با تدبیر احمد، ما این ارتفاعات را دور زدیم و بدون کوچک ترین
خطری رسیدیم بالای قله مشرف به دزلی؛ بدون آن که حتی رنگ آن معبر مرگبار را هم دیده
باشیم. احمد طوری برنامه ریزی کرده بود که هرکس ستون نیروهای ما را در راه می دید،
فکر می کرد هدف ستون کشی احمد از مریوان، حمله به عراق است.

بعد احمد گفت: خب برادران، نگاه کنید! پایین این ارتفاع، زیر پای شما دزلی قرار
گرفته. بعد هم بلافاصله ضمن تماس بی سیم با توپخانه بچه های ارتش، درخواست اجرای
آتش کرد. با اصابت سومین گلوله توپ، ریختیم داخل دزلی و آنجا را به صورتی برق آسا
بدون درگیری تصرف کردیم. جالب اینجا بود که در همین لحظات دیدیم صدای بوق ماشین
می آید. به دستور برادر احمد، من و یکی از بچه ها کنار جاده مستقر شده بودیم. دیدیم
از دور، یک کامیون کمپرسی، تخت گاز دارد می آید و لاینقطع بوق می زند. نگو ضدانقلاب
وقتی فهمید در دزلی درگیری شروع شده، این کامیون را برای رساندن ادوات خمپاره و
تقویت نیروهایش راهی دزلی کرده بود. کامیون با رسیدن به نزدیکی ما ترمز کرد. آن
برادر ما از رکاب ماشین بالا رفت و گفت: چه خبرته بابا! چرا این قدر بوق می زنی؟!
راننده که از دموکرات ها بود و به هوای اینکه ما هم از خودشان هستیم، توقف کرده
بود، تا لباس فرم آن بنده خدا را دید، پشت فرمان کمپرسی از ترس غش کرد! بار این
کامیون، چند قبضه خمپاره انداز ۸۰ میلی متری، یک قبضه کالیبر ۵۰ و مهمات معتنابهی
بود که به دست ما افتاد. کاری که احمد با فتح دزلی انجام داد، بیشتر به یک معجزه
شبیه بود.»

حکایت آن اسیر گروهک دمکرات که وابسته به بنی صدر بود

«…در دزلی تعدادی از سران گروهک دموکرات را به اسارت گرفتیم. برادر ممقانی داشت
دست یکی از آنها را که مجروح شده بود، بخیه می زد که من و یکی از بچه های پیش مرگ
کرد مسلمان به آنها رسیدیم. تا پیش مرگ مزبور آن اسیر ناشناس را دید، مرا کناری
کشید و گفت: این را می شناسید؟ گفتم: نه، چطور؟ گفت: این کال کال است. خنده ام گرفت
و گفتم: کال کال دیگر چه صیغه ای است؟ گفت: این اسم مستعار اوست. این معاون سیاسی ـ
نظامی قاسملو، سرکرده گروهک دموکرات است. مگر تو اعلامیه دموکرات را ندیده بودی
که از قول کال کال نوشته بود: «من نُه پاسدار خمینی را اعدام کرده ام» خب، این همان
کال کال است دیگر!

تا خبر به برادر احمد رسید، سریع آمد و پرسید: ببینم قضیه چیست؟ ماجرا را برای او
تعریف کردیم. احمد گفت: این امکان ندارد! اگر این طور باشد، طرف رده اش خیلی
بالاست. بعد سر وقت او رفت و پرسید: تو کال کال هستی؟ او هم با یک تفرعنی بادی به
غبغب انداخت و گفت: بله، خودم هستم! ببینید، من هیچ مشکلی ندارم. بهتر است بدانید
من با آقای رئیس جمهور ( بنی صدر) از قدیم رفاقت دارم. ایشان مرا خوب می شناسد.
شما اگر مرا به مریوان برسانید آزاد می شوم.

احمد بلافاصله از آن اتاق بیرون آمد. دیدیم خیلی آشفته است. پرسیدم: برادر احمد،
آخر چه شده؟ گفت: کارمان درآمد، می خواستی چه بشود؟! گفتم: آخر برای چه؟ گفت: فقط
یادتان باشد چه می گویم! همین فرداست که بنی صدر به دست و پا بیفتد و این را به
تهران احضار کند. آن وقت، همه زحمات ما برباد می رود!

ما که فکر می کردیم حرف های کال کال مشتی لاف و گزاف بوده، این نگرانی برادر احمد
خیلی باعث تعجب ما شده بود… درست فردای همان روز دیدیم پیامی با این مضمون از
سنندج مخابره شد: «از مرکز دستور اکید رسیده تمامی کسانی را که در دزلی اسیر
گرفته اید، سریع به سنندج منتقل کنید.» ما از تعجب شوکه شدیم. در تهران از کجا
فهمیده بودند که شب قبل ما در دزلی عملیات کرده و کادرهای دموکرات را اسیر
گرفته ایم؟ آن هم در شرایطی که تا لحظه شروع عملیات، حتی خود بچه های سپاه مریوان
هم نمی دانستند هدف حمله، تصرف دزلی است!… همان جا برادر احمد به بچه ها گفت: به
شما نگفته بودم؟! صدور این دستور علتی ندارد، مگر خلاص کردن همین آقای کال کال و
رفقای او

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.