پاورپوینت کامل دیگر این آذوقه به دردم نمی خورد ۵۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دیگر این آذوقه به دردم نمی خورد ۵۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دیگر این آذوقه به دردم نمی خورد ۵۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دیگر این آذوقه به دردم نمی خورد ۵۵ اسلاید در PowerPoint :

۲۰

محمود، پسربچه ای که دل شیر داشت، نگاه به پدر و برادرانش می کرد که خیلی جدی با
رژیم شاه مبارزه می کنند. مادر را می دید که همیشه در خانه را باز می گذاشت برای
پناه دادن به تظاهرکنندگان. او هم در تظاهرات شرکت می کرد، اعلامیه پخش می کرد،
نوار امام رد و بدل می کرد. یک بار برادر بزرگ شان، عباس، را ساواک دستگیر کرده
بود. تا خبر آمد همه اهل خانه جنبیدند و کتاب ها و اعلامیه ها را از خانه به جای
امن منتقل کردند. در همین گیر و دار زنگ خانه زده شد. بچه ها به هوای تظاهرکنندگان
در را باز کردند که دیدند ساواکی ها آمدند تو. حسن یک اعلامیه در جیبش جا مانده بود
و دوتا نوار در طبقه بالا توی میز. حسن اعلامیه را از پنجره پرت کرد بیرون که از
شانسش، آدم فروش محله دید و آورد توی خانه تحویل ساواکی ها داد. اما محمود نه ـ ده
ساله دوید پشت میز و مشغول مشق نوشتن شد. ساواکی ها رفتند بالا را گشتند، اما قضیه
به خیر گذشت.

یک بار هم توی تظاهرات یک باتوم به دستش خورده بود. به خانه آمد و برای دلداری مادر
می گفت: چیزی نیست. به جایش اینجا دیگر به آتش جهنم نمی سوزد.

اما زندان رفتن ها، شکنجه ها، تبعیدها همه گذشت و آه های مظلومانه مردم، حکومت شاه
را سرنگون کرد و امام پیروز شد، ولی دشمن دست از دسیسه بازی اش برنداشت. همان اول
انقلاب توده ای ها و منافقین را عَلَم کرد. محمود آن موقع چهارده ـ پانزده ساله
بود. افتاده بود دنبال پخش اعلامیه علیه منافقین و توده ای ها. یک بار رفته بود
اعلامیه بچسباند، صاحب خانه آمده بود بیرون. هم اعلامیه را پاره کرده بود و هم یک
سیلی محکم به صورت محمود کشیده بود.

محمود برایش سؤال شده بود که اعلامیه را پاره کردن قبول، چرا مرا زد؟ مانده بود از
کتکی که خورده.

منافقین یک روزنامه منتشر کرده بودند به نام «مجاهدین» با آرم مخصوص شان که پدران
ما یادشان هست. افکار و عقایدشان را در آن می نوشتند. تحریف ها و شبهه ها و مطالب
تفرقه آمیز، اصل مطالب آن بود. تهمت ها و شایعاتی که دل جوان کم معرفت را می لرزاند
و او را به قهقرا می کشید. این روزنامه را می دادند به دختران و پسران تا بفروشند.
آنها هم با قیافه تابلو سر چهارراه ها می ایستادند و روزنامه شان را بالا می گرفتند
و می فروختند.

حزب اللهی ها هم یک روزنامه در پاسخ به «مجاهدین» زده بودند به نام «منافقین». یه
روز پاسخ شبهات، شایعات و تحریف ها را می دادند برای اطلاع مردم و جلوگیری از
انحراف جوانان و آشنا شدن با اصل و اساس اسلام و انقلاب. محمود این روزنامه ها را
توزیع می کرد. رفته بود سر ایستگاه اتوبوس برای اینکه روزنامه اش را پخش کند. یکی
از منافقین از اتوبوس پایین آمده بود. خیلی هیکلی و قوی پنجه. روزنامه را از محمود
گرفته بود و پاره کرده بود و توی جوب ریخته بود و نامردی هم نکرده بود، سیلی محکمی
هم توی گوش محمود زده بود. محمود نه برای اینکه مدیون طرف نباشد و نه برای اینکه
انتقام روزنامه های پاره را بگیرد، برای اینکه مردم از امثال این آدم نترسند و عقب
نکشند، همانجا جلوی چشم همه که مبهوت و ترسان نگاه می کردند، یک سیلی محکم توی صورت
منافق کوبیده بود. مردم هم با دیدن این کار او دل و جرئت پیدا کرده بودند و ریخته
بودند سر منافق (بقیه اش را خودتان حدس بزنید).

چند روز بود که محمود با یکی ـ دوتا از بچه هایی که عضو سازمان مجاهدین بودند راه
می رفت. به مادر گفته بود: من با اینها رفیق می شوم تا اطلاعات دم و دستگاه شان را
بگیرم. کار محمود بالا گرفت و وارد خانه تیمی منافقین شد. حالا عضو رسمی شان بود.
خوب زیر و بم کار را درآورده بود با بچه های کمیته هماهنگ کرد. جای مهمات و اطلاعات
را هم گفت و آنها طی یک عملیات ضربتی خانه را محاصره کردند. محمود هم مثل بقیه
اعضای تیم، مثلاً به تکاپو افتاد برای فرار کردن؛ برای حفظ صحنه، یک سیلی هم از
پاسدارها خورد و البته موفق به فرار شد. چند روز بعد محمود در یک خانه تیمی دیگر
بود. اما به او شک کرده بودند که نکند نفوذی باشد. محمود منکر شده بود. گفتند برای
اثبات صداقت به سازمان باید اعلامیه های ما را در مدرسه بین بچه ها پخش کنی. محمود
هم قبول کرده بود. شب قبل با معاون مدرسه تماس گرفت و قضیه را توضیح داد. فردا
محمود با اعلامیه منافقین رفت مدرسه و مشغول توزیع اعلامیه ها بود که معاون مدرسه
سر رسید و محمود را گرفت. بچه ها را در حیات به صف کرد. محمود را برد بالای صف. یکی
ـ دوتا سیلی هم نثارش کرد و اعلامیه ها را هم پاره کرد و کلی داد و بیداد کرد و
کارهای محمود را تحقیر کرد. خبر عمل شجاعانه محمود سازمان را مطمئن کرد که او وفا
دارد و همچنان می تواند عضو باشد و در خانه های تیمی رفت وآمد کند. هرچند که بعدها
محمود لو رفت و شب نامه ها و تهدیدها علیه محمود و محمد (برادر محمود و مسئول
پایگاه مقاومت محله) نوشته شد.

بحث ها خیلی بالا گرفته بود. دانشگاه ها تعطیل شده بود. اما از صبح تا شب مقابل
دانشگاه بحث بین حزب اللهی ها با انواع و اقسام فکرها و ایسم ها برقرار بود. محمود
عشقش شده بود اینکه در این جمع ها و بحث ها شرکت کند. حرف های درست و نادرست را
بشنود و حزب اللهی ها را ببیند و البته هدایت بعضی ها که گمراه شده بودند.

توی محله دو نفر بودند. یکی مصطفی والی که قد رشیدی داشت. شلوار و پیراهن مد روز
می پوشید و عینک هم می زد و ظاهراً یک منافق تمام عیار می شد. جعفر زمانیان مسلط به
قرآن و نهج البلاغه بود. با بچه های محل می رفتند دم دانشگاه و شروع به بحث
می کردند. از مصطفی شبهه و انکار، از جعفر هم دلیل محکم و روشن و بیان حقایق. بحث
بالا می گرفت و جمعیت دور محمود و برادرانش را که طرفدار جعفر بودند، زیاد می شد.
خوب که همه افکار نقد می شد و درستش بیان می شد، مصطفی می گفت اسم شما چیست؟ «من
جعفر زمانیان هستم» و با جعفر دست می داد و خوش و بشی می کرد و می گفت: من از
راهنمایی های شما ممنونم. با این صحبت ها و حرف هایی که شما زدید من هدایت شدم و
راه درست را پیدا کردم و از گذشته ام پشیمان شدم.

این برنامه محمود بود. شنیدن ها و دیدن ها و همراهی ها. حتی در جمع بچه هایی که
فوتبال بازی می کردند هم روزنامه منافق را پخش می کرد تا سطح معرفت بچه های کوچه را
هم بالا ببرد.

حالا محمود شده بود یک جوان. قدش رشید و بلند بود، چهارشانه. موهایش را کج شانه
می کرد. موهای صورتش درنیامده بود و صورت روشن و جذابی داشت. کنار تمام آن جسارت ها
و فعالیت ها خیلی باحیا و مؤدب و خجالتی بود. برادران، خواهران و والدین شده بودند
یک دست واحد تا برای امام کار کنند. می خواستند یک بازوی قدرتمند باشند. هرکسی
یک جا مشغول شد. محمود گاهی تنها یک نردبان برمی داشت و چند پوستر و یک چسب. برای
فضاسازی محله. چرا؟ چون ۲۲ بهمن بود و باید شور انقلابی را بین مردم زنده نگه داشت.
حتی اگر تنهایی مجبور باشی کار کنی. رابط مسجد و سازمان تبلیغات و حزب جمهوری بود.
می رفت و می آمد. برای فعالیت های مسجد و برنامه های پایگاه امکانات می گرفت. تمام
عمرش را صلواتی و محض نشان دادن خودش به آقایش گذاشته بود. باید لیاقت پیدا می کرد
تا لباس سربازی تنش کند و لایق شود. محمود حالا جبهه می رفت و اسماً و رسماً بسیجی
خمینی و سرباز امام زمان(عج) شده بود.

جبهه خوب، گردان شهادت

حسن، برادر محمود هم راهی جبهه شد. محمود قبلاً رفته بود. وقتی حسن را دید که آمده
آن قدر خوشحال شد که از صورتش می شد فهمید. حسن و محمود محبت خاصی به هم داشتند.
گردان کمبود نیرو داشت و نیروهای تازه نفس هم آمده بود تا گردان ها را تکمیل کنند.
فرمانده گردان شهادت بالای یک بلندی رفت و گردانش را چنین معرفی کرد: «ما در عملیات
خط شکن هستیم. این بار باید تا عقبه دشمن برویم و عملیات کنیم. نیروهای ما باید
ورزیده و سخت کوش باشند و آماده شهادت. یعنی ۹۹ درصد بچه ها ممکن است در این عملیات
شهید شوند.» وقتی صحبت فرمانده گردان تمام شد، نیروهای مخلص و برگزیده ماندند.
بزرگ ترین نیروی گردان حسن بود که ۲۲ سالش بود. بقیه مثل محمود بودند از ۱۶ تا ۲۱
ساله. قرار شد سنگر بسازند. علی زاده، معاون گردان با برادرش، حسن هم با محمود، یک
سنگر چهارنفره کندند کنار گردان عاشورا که بچه های آذربایجان بودند. چادر تدارکات
گردان عاشورا دم دست بچه های گردان شهادت بود. محمود و ابوالفضل شیطنت شان گل کرد و
با اجازه بزرگ ترها (حسن و علی زاده معاون گردان) شروع کردند از پشت چادر به
خوراکی ها تک زدن. کارتن کارتن برمی داشتند و بین نیروها قسمت می کردند. بچه های
آذربایجان هم از همه جا بی خبر، وقتی بعد از پنج روز کارتن ها از پشت ریختند، به
عمق فاجعه پی بردند. نصف چادر تدارکات خالی شده بود. بگذریم از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.