پاورپوینت کامل تانک سوخته جان سوخته ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تانک سوخته جان سوخته ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تانک سوخته جان سوخته ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تانک سوخته جان سوخته ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

۳۰

حبیب از روزی که به سمت شهردار منصوب شده بود، محکم به این سمت چسبیده بود و قانون
را زیر پا گذاشته بود. عباس که فرمانده گروهان بود، بنا به دلایلی، این کار حبیب را
زیر چشمی ندیده گرفته بود. اسماعیل هم چندان اعتراضی نداشت؛ چه بهتر که یک نفر
برایشان هر روز سفره پهن کند، غذا آماده کند و دوغ با مزه و… حامد ولی، گیر اصلی
بود. میثم بدتر از حامد که یک سره در گوش عباس وزوز می کردند و به شهردار بودن
مداوم حبیب حسادت می کردند. شهردار جبهه با شهردار شهر ها کلی با هم فرق داشت. واکس
زدن کفش، شستن لباس و ظرف غذا و تمیزکردن سنگر، از وظایف شهردار بود. عباس پا بیرون
کشید. هوا داغ شده بود. به طرف تانکر رفت که آبی به دست و صورتش بزند و وضو بگیرد.
یک مرتبه چشمش افتاد به روی سیم های خاردار که کلّی لباس و چفیه روش پهن بود. خوب
که نگاه کرد، لباس های گل آلوده دیشب و پوتین هایی را دید که واکس خورده، براق زیر
آفتاب می درخشیدند. عباس دیگه تحملش تمام شده بود و پیش خودش گفت امروز دیگه
نمی تونم جلوی بچه ها را بگیرم. حبیب را دید که با دیگ غذا، با صورت گل گرفته و شاد
به طرفش می آید. عباس لبخند الکی زد و تو دلش گفت زیاد هم خوش به حالت نشه، چون
امروز از پست شهردار باید برکنار بشی. حبیب سلام کرد و گفت: برادر عباس، بچه ها
بیدار شدن؟ نماز نخوندی؟ عباس گفت: نه، همه خوابند. بیدارشان کن. حبیب، دیگ غذا را
به داخل سنگر برد و یکی یکی بچه ها را بیدار کرد. حامد و حیدر و اسماعیل و… از
سنگر بیرون امدند و به طر ف تانکر رفتند که ناگهان چشمشان به لباس ها و پوتین ها
افتاد و عصبانی شدند و عباس را صدا زدند. حامد گفت: برادر عباس، همین امروز بعد ظهر
باید یک جلسه علنی بیرون سنگر تشکیل بدهی و حبیب را از سمت شهردار عزل کنی. چه معنا
می ده برادر عباس، یک ماهه که ما داریم تحمل می کنیم. عباس حرفی نزد، وضو گرفت و
گفت: بعد نماز و نهار با هم حرف می زنیم. نماز به جماعت خوانده شد. حبیب سفره را
پهن کرد و دوغ بامزه ای را حاضر کرد. بچه ها دور سفره با ذکر دعا شروع به خوردن غذا
کردند. اسماعیل لقمه می زد و دوغ را سر می کشید و می گفت: بیست ساله ننه ام گاو
می دوشه و دوغ و ماست درست می کنه، ولی دوغ برادر حبیب لنگه نداره. عباس نان خشک را
ترکاند و زیر دندانش فشار داد، تقّی صدا داد و یک لیون دوغ سرکشید. نان خشک تو
دهانش نرم خیسید و قورت داد و یک مشتی به سینه اش زد وگفت: بده دوغ به این بامزگی
بردار حبیب که براتون سنگ تمام گذاشت، دیگه چی می خواهید. حامد به عباس نگاه
معناداری کرد و حیدر گفت: جریان این تانک سوخته چیه؟ حبیب شصتش باخبر شد تانک
سوخته، محل جلسات بچه ها بود. جلسات زیادی را تانک سوخته به خود دیده بود و می رفت
که برای اولین بار، جلسه علنی یک استیضاح را در دل سوخته اش در تاریخ به ثبت
برساند. خودش را به نشنیدن زد و بچه ها که غذا خوردنشان تمام شده بود و حبیب برای
شستن ظرف ها که بیرون رفت عباس را دوره کردند و هیئت رئیسه و منشی… جلسه عصر را
برنامه ریزی کردند. حامد تکه ای کاغذ برداشت و رسمآ نوشت و اورا به جلسه عصر کنار
تانک سوخته دعوت کرد. در انتهای برگه، نوشت: توجه! عدم حضور شما در جلسه دادگاه،
جلب شما را درپی خواهد داشت.

محل حضور در جلسه دادگاه: تانک سوخته، ساعت پنج عصر.

ضروری است جعبه واکس زنی و مایع ظرفشویی و دیگر دارایی های شهرداری را به همراه
داشته باشید. دادگاه ویژه دسته برادر عباس.

بچه ها هرکدام گوشه سنگر به فکر جلسه عصر بودند. حامد منتظر حبیب بود که از راه
رسید. حامد جلو رفت وحبیب ظرف های شسته غذا را گوشه ای چید و کنار حامد نشست. حامد،
حکم را به حبیب داد و کف دستش را مقابل حبیب قرار داد و با دست دیگر خود کار را به
حبیب داد و گفت: ببخشید برادر حبیب، رسید نامه را امضا، حبیب لبخندی زد و خودکار را
گرفت و کف دست عباس را امضا زد و حامد گفت: لطفاً اسمتان را خوانا بنویسید. نوشت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.