پاورپوینت کامل طیب حُرّ عاشورای خمینی ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل طیب حُرّ عاشورای خمینی ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل طیب حُرّ عاشورای خمینی ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل طیب حُرّ عاشورای خمینی ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

۸

سال ۱۲۸۰ یا ۱۲۹۰ یکی به دنیا آمد، یکی مرد، یکی مسلمان شد، یکی کافر؛ یکی ظلم کرد و یکی مظلومانه نگاه کرد. اما سوای همه این رفت وآمدها، چشمان کودکی به جهان باز شد که تاریخ را برای یک انقلاب دیگر تکرار کرد؛ کودکی به نام «طیب». تهرانی بود و شش هفت کلاس هم بیشتر درس نخواند. حال و هوای دنیای آن موقع، طیب را هم گرفت. رفیق ناباب و بساط گناه، اما نه. هرچند که گاهی به خاطر خطاهایش زندان هم رفته بود، اما یکی دو روز مانده بود به محرم، می رفت حمام؛ غسل توبه می کرد و راه می افتاد دنبال کارهای هیئت. همه هم می دانستند که این قطعه زندگی طیب، خالص و پاک و عاشقانه است.

اما نمی شد یک سینه زن حسین(ع) را در بیراهه دید و گذشت. یکی واسطه خیر شد. طیب هم سر به راه، افتاد دنبال کار و کاسبی. فوت و فن کار در میدان میوه فروش ها را که یاد گرفت، آن قدر تلاش کرد که بعد از چند سال توی میدان، یک سر و گردن از همه بالاتر شده بود. توی میدان امین السلطان، اسم طیب که می آمد، کار هر کسی راه می افتاد. کت و شلوار می پوشید؛ به سر و وضعش می رسید؛ دم و دستگاهی به هم زده بود و در مملکتی که زندگی می کرد همه چیز بر وفق مرادش بود.

او هم غیر از سه ماه محرم و صفر و رمضان، بقیه سال خودش را ریزه خور رئیس مملکتش می دانست. شاه دوستی طیب در نه ماه دیگر زبانزد بود. کودتای ۲۸ مرداد، یک پای کار شد «طیب حاج رضایی». شاه دوستی اش پیوند خورد با کمک به آمریکا و انگلیس و در نتیجه دولت مصدق سقوط کرد. طیب هر کار از دستش برآمده بود برای دم و دستگاه شاه کرد. آنها هم قدرشناسی کردند و «واردات موز» را انحصاراً دادند به طیب. بگذریم که محرم و صفر که می آمد، طیب تمام دم و دستگاهش را می آورد کنار خیمه امام حسین(ع) می گذاشت و خودش دوباره می شد غلام حسین.

دوباره که ایام حسینی تمام می شد، طیب می شد «غلام شاه». تولد ولیعهد بود. طیب خیابان را چراغانی کرد و سنگ تمام گذاشت. وقتی هم که شهربانی برای محافظت از خانواده سلطنتی نیرو به خیابان طیب فرستاد، با برخورد شدید او روبه رو شد که ما خودمان از خانواده شاه محافظت می کنیم؛ اما باز هم که محرم می رسید، طیب تمام زندگی اش را برمی داشت و می رفت کنار خیمه امام حسین(ع)؛ توبه می کرد و می شد غلام حسین.

من فکر می کنم طیب دوست داشت که همیشه زیر سایه ارباب زندگی کند. هرچند خودش ارباب و بزرگ خیلی ها بود اما دوست داشت که خودش هم اربابی داشته باشد. این بود که بعد از محرم و صفر و رمضان که می شد از بی آقایی سر به خانه «شاه» می گذاشت؛ اما «شهید عراقی» این را خوب فهمید. آن امامی که طیب دوستش داشت «شاه» نبود؛ خمینی بود. رفتند سراغ طیب گفتند که شاه نمی خواهد این محرم تاسوعا و عاشورا حسینی جلوه کند. گفتند شاه بنای مخالفت گذاشته. طیب، بدون ارباب می مرد. دسته عزاداری او بزرگ ترین و باشکوه ترین دسته عزای تهران بود. همه عزت و آبروی طیب با وجود تمام کارهای ناشایسته اش همین محرم بود. خونش به جوش آمد. همراه مهدی عراقی شد تا مقابل مخالفت شاه در محرم بایستد. طیب وقتی فهمید «خمینی» راهش «حسینی» است و خون اباعبدالله در رگ هایش است، در همان جلسه محبت شاه را سه طلاقه کرد و محبت خمینی را دربست قبول کرد. ۱۰۰ تومان هم داد به پسرش که «برو عکس آقا را بخر و ببر توی تکیه بر تمام علم ها بزن».

عاشورا رسید. دسته های مختلف عزاداری به راه افتادند. کم کم شعارها در حمایت از خمینی اوج گرفت. شعبان بی مخ و دارودسته اش رفتند سراغ عزادارها. خبر به طیب رسید. یارانش که حالا همه محب خمینی شده بودند را فرستاد بیرون میدان. آنها بودند و فراری های دارودسته شعبان بی مخ. نوبت حرکت بزرگ ترین دسته عزاداری بود؛ دسته ای که بر تمام علم هایش عکس امام خمینی بود و شعار عزادارانش «خمینی بت شکن ملت طرف دار تو، خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو». خبر به اسدالله علم (نخست وزیر) رسید. دست پاچه شده بودند. طیب دست پرورده خودشان بود و حالا مقابلشان ایستاده بود؛ آن هم پشت سر خمینی. علم، رسول پرویزی؛ معاونش را فرستاد سراغ طیب، اما نه با تطمیع و نه تهدید، طیب ارباب جدیدش را نمی فروخت.

شنیده اید که می گویند خون حسین(ع) جوش و خروش دارد؟ جوش و خروش یعنی این. تو اگر طالب حسین بن علی(ع) باشی در تمام زندگی ات به هر طرف هم که بروی، به هر گناهی هم که آلوده باشی، اگر پرچم اباعبدالله را بشناسی، بالاخره بازمی گردی و زیر پرچم زندگی خواهی کرد. روزی این خون در رگ هایت می جوشد و تمام آلودگی های درون تو را به بیرون می ریزد و تو را پاک می کند. روزی تو را علیه گناهانت وادار می کند و از گنداب و مرداب گناه رهایت می کند؛ مثل حُر؛ مثل طیب. فقط باید طالب باشی.

طیب با بهائیان هم دشمن شده بود. بهائیانی که دوست اسرائیل بودند و دشمن خونی خمینی. یک روز صاحب کارخانه پپسی کولا که از سران بهائیت بود و شاه پرست، پیش طیب می رود و می گوید: ما حاضریم دکه های فروش پپسی را در اختیار شما قرار دهیم و بخشی از سود آن را در عزاداری های شما خرج کنیم. طیب که انگار آتش به جانش افتاده باشد (مال نجس اسرائیلی ها در خانه ارباب!) گفته بود: اگر ذره ای از پول شما در عزاداری امام حسین(ع) بیاید، باید آن را آتش زد. و این یعنی بروید به درک. یعنی طیب زندگی اش را بدهد، اربابش را از دست نمی دهد. در میدان تره بار طیب تعداد زیادی گوسفند نگهداری می شدند برای محرم سال بعد که صرف غذای عزاداران می شدند. رئیس شهربانی جدید تهران گرایش بهائی داشت. این را بهانه کرد و با چند ماشین رفتند سراغ میدان میوه و تره بار طیب. کم کم صحبت هایشان تبدیل به فریاد شد. میدانی ها جمع شدند و در مقابل بی حرمتی آنها طاقت نیاوردند و در عرض چند دقیقه ماشین ها را چپ کردند و آتش زدند. طیب میدان را تعطیل کرد و همه به صورت تظاهرات راه افتادند. در مسیر میدان های میوه و تره بار یکی یکی تعطیل می شد و حال پانزده تا بیست هزار نفر پشت سر طیب راه افتاده بودند. کم کم پرچم ها بلند شد؛ پرچم سبز و سیاه. مقصد دفتر نخست وزیری بود. هنوز حرف طیب برای دولت مهم بود و دولت به او امید داشت؛ هرچند که طیب بریده بود. تا برسند مقابل دفتر اسدالله علم، حدود صد هزار نفر شده بودند. طیب و چند تن از بزرگان را پیش علم بردند. وقت ناهار بود. طیب به تعارف علم جواب رد داد که همه مردم بیرون همراه من اند و گرسنه. ساعتی نگذشته بود که کامیون های ارتش آمدند و به همه غذا دادند. نتیجه مذاکرات آن روز این شد که رئیس شهربانی و کلانتری عوض شدند. و این، آتش بغض بهائیان و ساواک را نسبت به طیبی که ظرف یکی دو ساعت صدهزار نفر جمعیت را به طرفداری خود برمی انگیزد، شعله ور کرد.

کاش آن قدر که از عشق شیرین و فرهاد گفته اند و از عشق زلیخا به یوسف نوشته اند، از عشق «طیب» به «حسین فاطمه» هم می گفتند! عشق زلیخا کجا و عشق طیب کجا؟ به خاطر اربابش از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.