پاورپوینت کامل شهید;اولین دکتر به بیمارستان نرسید ۷۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهید;اولین دکتر به بیمارستان نرسید ۷۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهید;اولین دکتر به بیمارستان نرسید ۷۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهید;اولین دکتر به بیمارستان نرسید ۷۱ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

نگاهی به زندگی و مجاهدت شهید دکتر «حسین گرکانی نژاد مشیزی»، نخستین پزشک شهید انقلاب

دوّم خرداد ۱۳۳۲ در بردسیر، حسین در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. تحصیلات مقدّماتی اش را در زادگاهش به اتمام رساند و در کنار درس خواندن، با کار کردن، بخشی از سنگینی مسئولیت خانواده را به دوش کشید تا همدمِ تنهایی ها و مددکار سختی های پدر زحمت کش و مادر دل سوزش باشد.

اوایل دهه پنجاه، سرآغاز فصل جدیدی از زندگی او بود؛ چراکه قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شیراز، حضور در محافل فعال انقلابی و جمع مبارزان را به دنبال داشت و او رفته رفته، به عنوان یکی از عناصر فعال مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی در استان فارس و حتی استان های اطراف شناخته شد. در سال های مبارزه، حسین هم پای سایر جوانان مسلمان ایرانی از پای ننشست و خود را وقف خدمت به اسلام و انقلاب کرد. چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال تحرکات عناصر ضد انقلاب در غرب کشور، سراسیمه به آن جا شتافت و کار کمک رسانی به مجروحان و مردم ستم دیده کردستان را به عهده گرفت.

از شهید دکتر «حسین گرکانی نژاد مشیزی» به عنوان نخستین پزشک شهید جمهوری اسلامی ایران یاد می شود که در بیست ویکم شهریور ۱۳۵۸ توسط منافقان کوردل ترور شد و با ریختن خون پاکش در شهر سردشت، راه آسمان را در پیش گرفت. «نسأل الله منازل الشهداء»

پیش از انقلاب، بسیاری از پدر و مادرها بضاعت آن را نداشتند که از عهده مخارج سنگین خانواده پرجمعیت شان برآیند. خانواده حسین، یکی از این خانواده ها بود که هرچند پدرش یک مغازه کوچک داشت، اما دخل و خرجش کفاف زندگیشان را نمی داد و این موضوع، حسین را مجبور می کرد تا وقتی که در دبیرستان تحصیل می کند، دست کم در تعطیلات تابستان کار کند، تا شاید گوشه ای از سنگینی بار زندگی را از روی دوش پدر بردارد.

من هم مثل حسین، مجبور بودم با کار کردن در تعطیلات، کمک خرج خانواده باشم. من و حسین دوازده، سیزده سالمان بود و به عنوان کارگر، برای شوهرخواهر حسین که بنّا بود ، کار می کردیم. حسین از همه کارگرها کم سن و سال تر بود و نمی توانست کارهای سخت و سنگین را انجام دهد. یک بار باید ده کیلومتر از شهر خارج می شدیم و آن جا کار می کردیم. گاهی وقت ها این مسیر را با دوچرخه می رفتیم و گاهی که وسیله ای نداشتیم، شب ها همان جا می ماندیم تا پس از چند روز بتوانیم خودمان را با هر وسیله ای که ممکن بود، به شهر برسانیم. از آن جمع، تنها کسی که نماز می خواند، حسین بود. ظهرها، وقتی کار برای مدّتی تعطیل می شد تا کارگرها استراحت کنند و ناهار بخورند، اوّل وضو می گرفت و یک گوشه می ایستاد به نماز، بعد هم ناهار می خورد. شب ها هم که کار تعطیل می شد، حسین تنها کسی بود که پیش از خوردن غذا، نماز می خواند.

در صف طولانی و شلوغ ثبت نام دانشگاه ایستاده بودم. جوانی جلویم ایستاده بود که وقتی انتظارمان طولانی شد، با او سر صحبت را باز کردم. خیلی زود با حسین دوست شدم. از آن جا که هر دو از خانواده های مذهبی بودیم و از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک بودیم، باهم در یکی از اتاق های خوابگاه مستقر شدیم و ارتباطمان روز به روز بیش تر شد. ماه ها از دوستی من و حسین می گذشت و ما تمام وقتمان را صرف درس خواندن می کردیم، تا این که حسین به خاطر این که برادرش برای ادامه تحصیل به شیراز آمده بود، خواست از خوابگاه برود. من هم به همین دلیل؛ یعنی حضور برادرم در شیراز برای ادامه تحصیل، خوابگاه را ترک کردم. هر دو در یک خانه قدیمی ، دو اتاق اجاره کردیم. چند روز بعد، جوان دانشجویی در یکی دیگر از اتاق ها ساکن شد که او هم برادرش را برای درس خواندن به شیراز آورده بود.

جداییمان از خوابگاه و رفتنمان به آن خانه، سرآغاز ورودمان به مبارزه های انقلابی شد. از یک طرف، ارتباطمان با دانشجوهای انقلابی و مذهبی بیش تر شد و از طرف دیگر، در جلسات سیاسی و مذهبی شرکت می کردیم. کارمان شده بود این که بفهمیم جلسه های سخنرانی مذهبی و سیاسی کجاست و سخن رانش کیست، تا سریع خودمان را به آن جا برسانیم. خیلی زود فعالیت های سیاسی و مذهبی مان هم شکل گرفت و تشکیلاتی را درست کردیم که شاخه های مختلفی داشت؛ از جمله سیاسی، مذهبی، تبلیغاتی و… چون حسین خط زیبایی داشت، در شاخه تبلیغات مشغول به فعالیت شد. از آن روز، کارمان شد تهیه و تولید اعلامیه ها و نامه های امام خمینی(ره).

به دست آوردن دستگاه چاپ برای تکثیر اعلامیه های امام، کار بسیار مشکلی بود؛ چراکه فقط برخی ادارات و مدارس از این دستگاه ها داشتند. هر چه فکر کردیم، راهی به جز آوردن، یا به قولی دزدیدن دستگاه چاپ مدرسه پیدا نکردیم. دست آخر، با هر سختی که بود، کلید سرایداری مدرسه را که دستگاه چاپ در آن بود، به دست آوردیم و یک شب، من و یکی از دوستان برای آوردن آن، راهی مدرسه شدیم. موقع ورود، یکی از همسایه ها متوجه مان شد و سروصدا راه انداخت. پا به فرار گذاشتیم. من توانستم از آن جا فرار کنم، اما چند نفر از اهالی محل، دوستم را گرفتند و تحویل مأمورهای شهربانی دادند.

روز بعد، وقتی حسین که فهمید ما برای آوردن دستگاه چاپ به مدرسه رفته ایم، به شدّت عصبانی شد. یکی از دلایل عصبانیتش این بود که چرا وقتی همسایه ها متوجه ما شدند، من فرار کردم و دوستم را تنها گذاشتم. دلیل بعدش هم این بود که چرا می خواستیم دستگاه چاپی را که متعلّق به مدرسه بوده است، بی اجازه برداریم و از آن برای چاپ اعلامیه ها و اطلاعیه های امام استفاده کنیم؟! می گفت: «ما که دنبال پخش اعلامیه های امام هستیم، باید وسایل انجام کارمان هم مشروع باشد. در ضمن، اگر شما آن دستگاه را می بردید و به واسطه این کار، سرایدار مدرسه توی دردسر می افتاد، کی جواب گوی این مسأله بود؟!»

همیشه آرام و صبور بود. حتی اگر قرار بود حرفی بزند که نه تنها برایش هیچ نفعی نداشت؛ بلکه ضرر هم داشت، باز با آرامش و متانت برخورد می کرد و حرفش را می زد. با آن سعه صدری که داشت، بعضی وقت ها با سردرد شدید به خانه می آمد. معمولاً وقتی به شدّت عصبانی می شد، سردرد شدیدی به سراغش می آمد که تحمّلش خیلی مشکل بود. حسین درد را تحمّل می کرد، اما عصبانیتش را بروز نمی داد. می آمد توی خانه و آرام یک گوشه می نشست. کمی که حالش بهتر می شد، می گفت: «هیچ چیز من را ناراحت نمی کند؛ جز مخالفت و مبارزه ای که مجاهدان با انقلاب راه انداخته اند.»

گفت و گو با مجاهدان، مارکسیست ها و مخالفانِ انقلاب که حقانیت آن را قبول نمی کردند، تنها زمانی بود که او را به شدّت عصبانی می کرد.

پدرمان که از دنیا رفت، ما ماندیم و یتیمی و بیست هزار تومان بدهی پدر به مردم؛ که آن زمان پول خیلی زیادی بود. بنده خدا مادرمان، تمام دارایی اش؛ حتی جا استکانی های نقره ای که با جهیزیه اش به خانه پدر آورده بود، فروخت تا بدهی های او را بپردازد. خواهرم نیز با خیاطی کردن، سعی می کرد قسمتی از مخارج خانه را تأمین کند.

حسین که آن زمان در شیراز درس می خواند، در کنار درس، با کار کردن، حقوق مختصری دریافت می کرد که کمی از آن را برای مخارج زندگی و درس خواندنش برمی داشت و بقیه را برای ما می فرستاد، تا کمبودی احساس نکنیم. حتی زمانی که من برای درس خواندن به شیراز رفتم و سه سال آن جا بودم، تمام هزینه تحصیلم را پرداخت، تا هم به من کمک کرده باشد و هم به خانواده فشار مالی نیاید.

شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان بود. برای انجام مراسم احیا و مناجات، به مسجد ولی عصر(عج) شیراز رفتیم. وقتی دعای جوشن کبیر خوانده می شد، ما چند نفری که همراه حسین بودیم، با صدای بلند دعا می خواندیم، ولی حسین که شب پیش تا صبح در بیمارستان مانده بود و خیلی خسته بود، یک گوشه نشسته بود و از فرط خستگی و بی خوابی، حال بلند خواندنِ دعا را نداشت. در پایان مراسم که آقای «محلاتی»، بخش هایی از دعای «ابوحمزه ثمالی» را تفسیر می کردند، و حتی موقع به سر گرفتن قرآن، انگار نه انگار او همان حسین چند ساعت پیش است. با نشاط دعا می خواند و با سوز و اشک گریه می کرد؛ گویی اصلاً در دنیایی که ما در آن به سر می بریم، نبود و متعلّق به جای دیگری بود.

عید نوروز همان سال که از شیراز به بردسیر آمدیم، در جمع اعضای خانواده نشسته بودم که خواهرم پرسید: «شما شب بیست ویکم ماه مبارک کجا بودید؟ چه کار کردید؟»

گفتم: «خُب رفتیم مسجد. چه طور مگر؟»

پرسید: «حسین چه کار می کرد؟»

یاد خستگی آن شب حسین افتادم و با خنده گفتم: «هیچی! خسته بود و چُرت می زد.»

خواهرم با تعجّب گفت: «جدّی می گویی؟»

وقتی ماجرای آن شب را برایش تعریف کردم، گفت: «خیلی عجیب است! آن شب، پس از مراسم احیا، از مسجد به خانه آمدم و چون هنوز چند دقیقه ای تا نماز صبح وقت بود، دراز کشیدم. در همان فرصت کوتاه، به خواب رفتم. در عالم خواب دیدم که حسین در کنار حضرت امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر(ع) ایستاده و باهم به طرف ما می آیند. مطمئنم آن شب، هر چند حسین خسته بوده است، اما دعا را با توجه کامل خوانده و مورد عنایت قرار گرفته است.

نه تنها صدا و سیمای رژیم پهلوی برای فاسد کردن جوان ها کمر همّت بسته بود و از هیچ تلاشی برای این کار فروگذار نمی کرد؛ بلکه هرچه آن روزها به عنوان فرهنگ شناخته می شد، فرهنگ غرب بود و سرتاسر آن را ابتذال و دین زُدایی گرفته بود. در این میان، موسیقی های مبتذل در بسیاری از خانه ها و بین جوان ها نفوذ کرده بود. حسین ضبط صوتی داشت که حتی با آن برنامه های رادیو را هم گوش نمی کرد. مجموعه ای از کاست های تلاوت قرآن با صدای «عبدالباسط» را داشت و همیشه به آن ها گوش می داد.

آخر هفته ها که معمولاً از شهر بیرون می رفتیم تا تفریح کنیم و خستگی یک هفته درس خواندن از تنمان بیرون برود، تنها نوایی که تمام مدّت در فضا می پیچید و می شد گفت، موسیقی متنِ زندگی ما شده بود، صدای تلاوتِ نوارهای قرآنی بود که حسین همیشه همراه خودش داشت.

کار تایپ و تکثیر اعلامیه ها به صورت نوبتی انجام می شد. هر چند شب یک بار، نوبت یک نفر می شد تا به خانه حسین که مرکز فعالیت های گروه شده بود برود و کارش را انجام بدهد.

شبی که برای اوّلین بار باید به خانه می رفتم، حسین من را به اتاق ها برد و همه چیز را نشانم داد و توجیه ام کرد. کار با دستگاه های تایپ و تکثیر را برایم توضیح داد. همان طور که برایم حرف می زد، یک قبضه کُلت را که در کشوی میز بود، نشانم داد و گفت: «اگر خدای نکرده، ساواکی ها به این جا حمله کردند، از این استفاده کن.»

در تمام مدّتی که حسین پیشم بود، می گفت: «دعا کن گیر نیفتیم. اگر برای ما مشکلی پیش بیاید، عیبی نداره، اما برای این خانواده ای که در همسایگی مان زندگی می کنند، نباید مشکلی پیش بیاد و به خاطر ما اذیت بشوند.»

رساله امام خمینی(ره) از کتاب هایی بود که به سختی می شد آن را گیر آورد. وقتی هم که آن را داشتی، تمام وجودت را ترس می گرفت؛ چراکه اگر به دست ساواکی ها می افتادی، دیگر معلوم نبود چه بلایی به سرت می آورند.

یک رساله داشتیم که در جلسه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.