پاورپوینت کامل دعوت نامه آسمانی ۱۲ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دعوت نامه آسمانی ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دعوت نامه آسمانی ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل دعوت نامه آسمانی ۱۲ اسلاید در PowerPoint :

۶

دل تو دلم نبود. از محوطه مسجد که رد شدم، جلوی در ورودی چند نفر ایستاده بودند و کارت ها را چک می کردند. به کارتی که تو دستم بود نگاه کردم. «خدایا اگر کارت شناسایی را هم می خواستند چه می گفتم؟» آخر این کارت، کارت من نبود. چند لحظه مکث کردم، به اسم روی کارت خیره شدم. «نام و نام خانوادگی: فائزه سادات حسینی».

یاد دوستم فائزه افتادم که دو روز مانده به مراسم اعتکاف مجبور شده بود برای انجام کار مهمی به شهرستان محل سکونتش برود.

همان روزی را به یاد آوردم که در کمال ناباوری و ناامیدی ناگهان فائزه سادات از راه رسید و مثل یک فرشته یک کارت اعتکاف به من داد.

نفهمیدم کی کارت را از او گرفتم. باور نمی کردم.

قرار بود غروب روز جمعه مصادف با شب تولد امیرالمؤمنین (ع) برای شروع مراسم اعتکاف در مسجد دانشگاه تهران جمع شویم.

ملحفه سفید و تمیز، بی نقش و نگار، یک سجاده و جانماز، چادر نماز، مفاتیح و قرآن. بار و بندیلم را جمع کردم و راهی شدم.

غروب شده بود. دعای سمات از پشت بلندگو پخش می شد. چند قدم جلوتر رفتم کارت را روی میز گذاشتم. «فائزه سادات حسینی» و آن را روی دفتر مقابلش نوشت. کارت را دستم داد گفت بفرمایید داخل. التماس دعا.

وارد مسجد شدم. احساس یک دانش آموز کلاس اولی را داشتم که برای اولین بار وارد مدرسه می شد. غربت عجیبی سراپایم را فرا گرفته بود. بارها توی همین مسجد نماز خوانده بودم. اما فضا برایم تازگی داشت. کیف وسایلم را تو دستم جابه جا کردم و یک جایی جلوی در ورودی نشستم. مسجد پر بود از جوانان هم سن و سال من که هر کدام مشغول انجام کاری بودند و من با تعجب و دقت به آنها نگاه می کردم. نمی دانستم باید چه کار کنم و قرار است در این سه روز چه اتفاقی بیفتد. نمی دانم چه چیز مرا به این مکان کشانده بود. جذبه آشنایی دلم را با فضا پیوند می داد و من مثل یک دانش آموز تازه وارد من