پاورپوینت کامل ملیکا، عروس زهرا (س) ۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ملیکا، عروس زهرا (س) ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ملیکا، عروس زهرا (س) ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ملیکا، عروس زهرا (س) ۱۷ اسلاید در PowerPoint :
۴
چهارده شب از آن ماجرا می گذشت. قیصر جد ملیکا خوش حال بود و دور تخت نوه اش می گشت
و او را نوازش می کرد. مدت ها بود که بیماری ملیکا آرامش شان را به هم زده بود.
قیصر راضی بود دنیا را از دست بدهد، ولی ملیکا سلامتی اش را بازیابد.
ملیکا لبخندی زد و دست پدربزرگش را گرفت و نیم خیز شد. دلش می خواست دست پدربزرگش
را ببوسد. به خاطر کاری که او کرده بود، حاضر بود هر کاری که پدربزرگش می خواست
انجام دهد. آزاد کردن مسلمانانِ اسیر کار کوچکی نبود. پدربزرگ فقط به خاطر
دُردانه اش این کار را کرده بود.
ـ ملیکا! حالا نوبت توست که به عهد خود وفا کنی؟
ملیکا خندید. دندان های سفیدش دیده شد.
ـ چشم، امروز بیش تر غذا می خورم.
همه فکر قیصر این بود که ملیکا یک شکم سیر غذا بخورد. فکر می کرد اگر نوه اش با
اشتها غذا بخورد، بیماری اش بهبود خواهد یافت. قیصر کنار پنجره رفت. بیرون هوای خنک
بهاری در جریان بود. مهتاب حیاط زیبای کاخ را رنگ سفید زده بود. پنجره را که باز
کرد، نسیم توی اتاق پیچید. بوی گل های یاس و اقاقی مشام ملیکا را نوازش کرد. ملیکا
نفس عمیقی کشید. ریه هایش را از هوای پاک بهاری پر کرد و از تخت پایین آمد. بعد طرف
پنجره رفت و ماه را تماشا کرد. مهتاب چه قدر سفید و قشنگ بود. به یاد چهارده شب قبل
افتاد: حسن، حسن عسکری (ع) … ایا واقعاً من خواب بودم؟ نه، نه باور نمی کنم. مثل
روز روشن بود. پیامبر مسلمانان آمده بود با عیسی پسر مریم و علی پسر ابی طالب. من
همه آن ها را دیدم. حسن را هم دیدم، وای چه جوان رعنایی بود! پیامبر خدا مرا برای
ایشان خواستگاری کرد. وای، من چه قدر خوش بختم! ای کاش دوباره به خوابم بیاید!
ملیکا چشم به چشم ماه دوخته بود و با خود حرف می زد. وقتی پدربزرگ صدایش کرد، برگشت
و دزدانه اشک هایش را پاک کرد.
ـ آمدم… .
دو کنیز مو قرمز رومی، طَبَقِ غذا دست شان بود و منتظر ملیکا بودند. ملیکا سر میز
غذا رفت و با بی میلی سر سفره شام نشست.
ملیکا دستور داده بود، تخت او را کنار پنجره ببرند تا بتواند آسمان مهتابی را نگاه
کند. چشمان ملیکا از زیبایی ماه پر بود. وقتی پلک هایش روی هم افتاد، نسیم خنکی
چهره اش را نوازش کرد. قیصر با نگرانی بالا سر ملیکا آمد. پنجره را بست و با
خوش حالی چهره زیبای دخترش را نگاه کرد.
ـ دخترکم! خوب می شوی و باز برایت جشن می گیرم، یک عروسی باشکوه.
قیصر این را گفت و چراغ اتاق ملیکا را خاموش کرد و رفت.
مهتاب بالا آمده بود. نور سفیدش به صورت ملیکا تابیده بود. ملیکا زیر لحافش تکان
می خورد و با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 