پاورپوینت کامل قضای دیروز ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قضای دیروز ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قضای دیروز ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قضای دیروز ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
تلق تلق… تلق تلق… تلق تلق….
قطار با صدای مداوم و یک نواختش روی ریل حرکت می کند. روسری ام را جلو می کشم و کتاب فیزیکم را می گذارم روی بخاری خاموش. سرم را تکیه می دهم به شیشه. دیگر داغ نیست. نور خورشید کم جان تر از آن است که بخواهد اذیتم کند. خسته شده ام. تقریباً همه چیز تکراری شده. تا چشم کار می کند، کویر است و خار و خاشاک و بیابان. گاهی گله ای، گوسفندی یا کاروان سرایی قدیمی آن دورترها تو بیابان، تک و تنها.
تو کوپه فقط ما سه نفریم. مادر همیشه دوست دارد یک کوپه خانوادگی بگیریم. به نظر او همه مسافرهای تو قطار یا کثیف اند یا فضول که می خواهند بدانند کی هستی، کجا می روی و چه کار می کنی، اما پدر فکر می کند، خودخواهی است. وقتی می توانی یک نفر بیشتر را زائر امام رضا (ع) کنی، چرا چند تا صندلی تو کوپه خالی باشد.
از خوش شانسی مادر، آن پیرمرد و دو پیرزنِ هم سفر ما، وسط راه پیاده شدند و مادر توانست نفس راحتی بکشد.
ـ «چه قدر مونده تا برسیم؟»
مادر است که از پدر می پرسد. پدر دانه ای تسبیح می اندازد و لبی تکان می دهد و می گوید: «چیزی نمونده تا نیم ساعت دیگه می رسیم ان شاء الله.»
مادر طبق معمول، مضطرب می شود و می گوید: «خاک تو سرم مَرد، زودتر بگو خب. لااقل این خرت و پرت ها را جمع کنیم.» و دست مرا هم به طرف خودش می کشد. چانه ام می خورد به لبه فلزی کنار پنجره. درد می پیچد توی فکم.
ـ «زود باش گیس بریده این وسایل رو جمع و جور کنیم. می رسیم الان. اون لیوان رو بده به من، بذارم تو سبد.»
لیوان را برمی دارم و به طرفش می گیرم. عادت کرده ام.
ـ «دِ بجنب دختر. بازم تو هپروتی؟»
بلند می شوم و پوست تخمه هایی را که تو دستم عرق کرده، می ریزم تو پلاستیک و درش را گره می زنم و می گذارم تو سبد.
ـ «مرد، اون ساکا رو بیار پایین، همین جا دَم دست مون باشه. چیزی جا نمونه.»
پدر سر تکان می دهد و تسبیح را می گذارد تو جیبش و بلند می شود و ساک ها را می گذارد کنار پای مادر. مادر وراندازشان می کند که زیپ هیچ کدام باز، و چیزی کم وکسر نباشد. وقتی تمام وسایل دور و برش را چک می کند و مطمئن می شود همه چیز سر جای خودش است، نفس راحتی می کشد و دست به سینه، لم می دهد روی صندلی. پدر دستی به ریش های جو گندمی اش می کشد و دوباره تسبیحش را از تو جیبش در می آورد. مادر زل می زند به صورت پدر و لبخند می زند و می گوید: «دیدی مرد! دیدی چه قدر خوبه یه هم چین روزایی تو مشهد باشیم؟ روز عید غدیر، تو حرم، کاشکی هر سال همین کارو بکنیم. می دونی چه ثوابی داره، روز عید آدم تو حرم امام رضا (ع) باشه؟»
پدر سرش را تکان می دهد و همراه با بازدمش، لااله الا اللهی می گوید و تسبیحش را می چرخاند. احساس می کنم، مانده چه طور جواب مادر را بدهد که دوباره به او بر نخورد و الم شنگه راه نیندازد. می گوید: «بله، حرف شما درست، اما می دونی اگه تو خونه می موندیم و از خلق خدا پذیرایی می کردیم، چه ثواب بزرگی برده بودیم؟ مردم دل شون خوشه به همین دید و بازدید و ته کیسه گرفتن و یه شربت و شیرینی خوردن.»
اخم های مادر تو هم می رود. سرش را تکان می دهد و می گوید: «یعنی می گی ما هر سال باید بست بشینیم تو خونه و ببینیم کی میاد، کی نمیاد؟ ما حق تفریح نداریم؟ گناه کردیم شوهرمون سید شد؟ شما که کار زیادی نمی کنی. این منِ بدبختم که از کت و کول می افتم. از یه ماه قبل هی خونه رو رفت و روب کن و فرش و پرده بشور تا آقا آبروش جلوی در و همسایه حفظ بشه. من تا یه هفته بعد از عید کار دارم. این دختره هم که همش از زیر کار در می ره.»
می گویم: «پس کی میوه و شیرینی و آجیل تعارف می کنه؟ کی ظرف می شوره؟»
مادر دست هایش را تو هوا تکان می دهد. چشم غره ای می رود و می گوید: «آره جون خودت! تو منتظری تا یکی از دوستات از راه برسه و به همین بهونه، یه دو ساعتی ور دل هم بشینید. اصلاً هم عین خیالت نیست که کی می ره و کی می آد. اگه اون خاله حوری بیچارت نیاد کمکم که من می میرم.»
یک ماه مانده به عید غدیر، مادر تمام وسایل خانه را می ریزد بیرون، فرش ها و مبل ها را می دهد قالی شویی. کارگر می گیرد و شروع می کند به گردگیری خانه. تمام وسایلی که از نظر او کهنه شده، به عنوان دست مزد می دهد به همان کارگر و از فردایش می رود تو بازار و بهترین و شیک ترین اجناس را می خرد تا زن های همسایه که به نظر او روز عید بیشتر می آیند برای فضولی، چشم هایشان از کاسه در بیاید. میوه و شیرینی و آجیل هم باید از بهترین نوعش باشد. ته کیسه هم از دویست تومان به بالا.
پدر هم اعتقاد دارد که میوه و شیرینی و آجیل باید درجه یک باشد، اما نه به دلیلی که مادر می گوید؛ بلکه به خاطر این که از نظر او این روز از عید نوروز هم بزرگ تر است و نباید تو پذیرایی کم گذاشت، اما امسال یکی ـ دو ماه مانده به روز عید، مادر اصرار کرد که ما باید روز عید غدیر مشهد باشیم و به این دلیل مشهد را انتخاب کرد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 