پاورپوینت کامل مرا هم دعوت کرده ای؟ ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مرا هم دعوت کرده ای؟ ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مرا هم دعوت کرده ای؟ ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مرا هم دعوت کرده ای؟ ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
همیشه همین طوری سبُک سفر می کند. کیف دستی را روی زمین می گذارم و می گویم: ننه جان، حالا واجبه؟ دیر می شه، اتوبوس می ره ها!
می ایستد، نفسی چاق می کند و می گوید: آره عزیز دلم، آره نور چشمم، برای من مثل نماز و روزه واجبه. و بعد
لنگان لنگان راه می افتد و ادامه می دهد: من اول، حتمی باید برم زیارت «بی بی معصومه» و بعد هم پشت بندش برم پابوس آقا.
ساک را برمی دارم و توی دلم می گویم: همه اش تقصیر باباست. من شدم سرقفلی. آخه به من چه که ننه جان هرکجا می ره، من هم باید دنبالش برم؟ آخرش من رو با همین ننه جان توی گور هم می فرستند.
همیشه این طور زمان ها من قد می کشم و بزرگ می شوم. بابا می گوید: مگه من یک پسر بیش تر دارم؟ خب بابا تو باید عصای دست من باشی. من که کار دارم، تو باید ننه جان را جمع وجور کنی و حواست به او باشه که یک وقت خدای ناکرده بلایی سر پیرزن نیاد. بالاخره سن وسالی ازش گذشته.
داخل حیاط حرم می شویم. ننه جان تا کمر خم می شود، سلام بلندبالایی می کند و زیر لب چیزهایی می گوید. می گویم: ننه جان زود باش. جَلدی یک زیارت بکن، زود برسیم به اتوبوس.
ننه جان چشم غرّه ای می رود و می گوید: درست حرف بزن بچه. مگه من کفترم که این جوری باهام حرف
می زنی؟ خودت هم برو تو، یک سلامی بده، عرض ادبی بکن، بریم.
حرصم درآمده. اصلاً دلم نمی خواهد حالا بروم زیارت. حس و حالش را ندارم. دستم را روی سینه ام می گذارم، کمی خم می شوم و می گویم: السلام علیک یا حضرت معصومه! من سلام دادم ننه جان. برو زیارت کن، برگرد. یکی باید مواظب این کیف دستی باشه؟ من می مونم تا برگردی.
عینک ته استکانی اش را روی چشمش جابه جا می کند و می گوید: آوردن این کیف کاری داره؟ بگو بیش تر از این حُرمت و احترام سرم نمی شه.
چیزی نمی گویم. انگار نشنیده ام. هرچه کم تر با ننه جان یکّه بِدو کنم، برای خودم بهتر است؛ وگرنه باید تا فردا صبح این جا بایستم و سرزنش بشنوم. زل می زنم به در و دیوار حیاط. ننه جان هم که می بیند انگار قرار است لج کنم و روی حرفم بایستم، زیر لب غرغری می کند و لنگان لنگان به طرف ورودیِ خانم ها می رود.
داد می زنم: ننه جان یک ربع دیگه این جا باشی ها. به اتوبوس نمی رسیم.
راهش را می گیرد و می رود؛ حتّی برنمی گردد نگاهم کند یا سری تکان بدهد. همان طور که به دیوار تکیه داده ام، سُر می خورم و روی زمین می نشینم. زل می زنم به حوض بزرگ و کم عمق وسط حیاط که فعلاً
فوّاره هایش خاموشند. چندتا بچه رفته اند توی حوض و دارند آب بازی می کنند. صدای شلپ شلپشان تا این جا که من نشسته ام می آید. با خودم می گویم: چه گیری کردم ها. هم استخر از دستم رفت، هم باغ و آن
میوه های آب دارش.
با شاهین و محمود قرار گذاشته بودیم که باهم برویم به استخری که به تازگی باز شده است. اسمش چی بود؟ دریا؟ باران؟ چی؟ کم حواس هم شده ام. می گویند استخرش خیلی توپ است. مال آدم حسابی هاست. نه این که تازه باز شده، همه جا مثل آینه برق می زند. اصلاً دلت می خواهد بروی توی آب زلالش و حالاحالاها بیرون نیایی. از آب سرد بروی توی جکوزی، و از آب داغ داخل آن دوباره بپّری توی آب سرد. چه حالی می دهد. سونای خشک و تَرَش هم که به راه است؛ هرچند من از سونا خوشم نمی آید. از آن باحال تر ساعت سانسش است؛ از سه بعدازظهر تا هشت شب. وای خدا چه حالی می دهد پنج ساعت بروی توی آب، سر شاهین و محمود را زیر آب کنی و همان طور که دست وپا می زنند هرهر بخندی و بعد خیس بیایی توی بوفه، ساندویچ گاز بزنی. فقط بلیطش گران است لامصّب؛ هفت هزار تومن؟! تازه با ساندویچ و نوشابه می شود ده هزار تومن! چه قدر باید دَمِ بابا را ببینم و هرچه گفت چشم بگویم تا سر کیسه را شل کند و پولش را بدهد. اصلاً همین چشم گفتن ها کار دستم داد دیگر. نمی دانستم که شرط می گذارد: ننه جان هوس زیارت کرده. جا هم تو همون مهمون سرای همیشگی براتون رزرو کردم، سه روزه برید و برگردید.
گفتم: من نمی رم. به من چه که باید همه جا دنبال ننه جان را بیفتم؟ قرار گذاشتم با شاهین و محمود بریم استخر و بعد هم بریم باغ محمود این ها. گیلاس دارد این هوا!
انگشت هایم را به اندازه ی یک توپ تنیس باز کرده بودم که دیدم نه، خالی بزرگی بستم، دوباره گفتم: نه، این هوا!
و انگشت های دستم را به اندازه ی یک زردآلو باز کردم.
بابا گفت: همین که گفتم، شرطش همینه. اصلاً شرط هم که نباشه، بدجور ازت دلخور می شم اگه پیرزن رو نبری. اصلاً حالا که این طوره، تا شش ماه از هیچی خبری نیست.
حالم بدجور گرفته شد اما به روی خودم نیاوردم. زده بودم توی پروبازی اما خوب می دانستم اگر بابا حرفی
بزند حتماً بهش عمل می کند. داشتم بی چاره می شدم. حرصم درآمده بود. شاهین و محمود هم قرار را به هم
نمی زدند. آخرِ لطفی که به من می کردند این بود که ماه بعد یک بار دیگر باهم برویم. هم استخر از دستم
می رفت، هم آن گیلاس های شیرین و درشت و بی مستأجر که از سر درخت به آدم چشمک می زدند.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 