پاورپوینت کامل داستان های قرآنی;زیر شاخه زیتون ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان های قرآنی;زیر شاخه زیتون ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان های قرآنی;زیر شاخه زیتون ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان های قرآنی;زیر شاخه زیتون ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

غروب های خورشید برای «حنّه» دلگیرتر از همیشه بود. آن رشته های ارغوانی رنگِ دَمِ
غروب، همراه با ابرهای خاکستریش، آسمانِ شفافِ دِلِ حنّه را غبار آلود می کرد.
نگاهش که به چهره رنگ باخته خورشید می افتاد که در پسِ دشت های دور، کم کم از
دیده گانش پنهان می شد، گویی کسی از درون دلش را در هم می فشرد، چنگ می زد و به هم
می مالید.

صبح های شیری رنگ، پس از نیایش بامدادی، آن قدر به آسمان خیره می ماند تا خورشیدی
که غروبِ گذشته به دریا نشسته بود دوباره از کوههای ناصره طلوع کند.

حنّه سرش را به زیر انداخت، پلکهایش را آرام فرو بست و پرنده خیالش را به
آشیانه های دور دست روانه کرد. بی اختیار کلماتی بر لبهای شیار بسته اش لغزید:

ـ هر که نتواند امّا تو می توانی. از دستِ تو بر می آید. هر که نداند تو می دانی.
تو از غم دلم آگاهی…

حنّه آن روز خُلق خوشی نداشت. احساس تنهایی می کرد. روزها برایش تلاوتِ تکرار بود.
بی هیچ فروغ و گرمایی. چندین بهار از ازدواجش گذشته بود. و گویی قرنی بوده است.
خزانِ سردِ زندگیش با شکفتن هیچ غنچه ای معطّر نگشته بود. خانه ای که سکوتِ آن با
فریاد کودکی شکسته نشود گورستان است. سال های سال می گذشت و تنها سخن جاری بر زبان
این دو همسر، سکوت بود و سکوت. آسمانِ قلب حَنِّه گرفته بود و فضای گرفته اش منتظر
رعدی و برقی و بارشی.

ـ خدایا باغ زندگیم را سرشار از روح و حیات کن!

ناگهان چیزی در قلب حنّه جوشید. خون گرمی در رگهایش دوید و چشمه ای در دلش فوران
کرد. سینه اش داغ شد. گرمی بالاتر آمد تا به چشمانش رسید. حنّه سوزش دو قطره اشک را
بر گونه اش احساس کرد. سر به آسمان برداشت و زیر لب نالید:

ـ تو توانایی، اگر بخواهی می توانی. تو بخشنده ای اگر بخواهی می دهی. بده خدایا که
نیازمندم. حنّه نفهمید چه مدّت گذشته است. آفتاب در آن سوی دریا فرو نشسته بود.
نرمه بادی وزید و دامنش را آرام به بازی گرفت. یکدفعه کنارش صدایی شنید:

ـ ما به تو فرزند با برکتی خواهیم داد.

سر برگرداند. امّا هر چه نگاه کرد کسی را ندید. سر بر بازو گذاشت و به فکر فرو رفت.
یکدفعه سایه سبکِ دستی را بر شانه اش حس کرد. زود سر بر گرداند. همسرش عمران را در
کنار دید. زود خودش را جمع کرد. انگار شرم داشت شوهرش او را در آن حال ببیند.
لبخندی زد و گفت:

عمران تو اینجایی؟ صدایی نشنیدی؟

عمران با تبسّم معنی داری گفت:

ـ این وعده خداست. هم او گفته؛ پسر با برکتی به شما خواهم داد.

حنّه یکباره از جا برخاست. از خوشحالی خندید. عمران ادامه داد:

ـ پسری که بیماران را شفا دهد و مرده ها را ـ به اذن خدا ـ زنده کند.

حنّه خواست به خانه برگردد که یکدفعه نفهمید چگونه به خاک افتاد.

ـ خدایا شکر!

سر از زمین برداشت. ندانست چقدر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.