پاورپوینت کامل داستان قرآنی یونس و نهنگ(قسمت اول) ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان قرآنی یونس و نهنگ(قسمت اول) ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان قرآنی یونس و نهنگ(قسمت اول) ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان قرآنی یونس و نهنگ(قسمت اول) ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

۵۲

به گونه ای در آب می چرخیدم که گویا حرف«نون» را روی آن رسم می کنم. بدنم را کمانه
کردم و به شدت به آب زدم، صدایی همچون انفجار عظیم، هوا و آب را لرزاند و آبشاری به
سمت بالا ایجاد شد.

طبق قاعده می بایست آبشار به سمت پایین حرکت کند، همه چیز بر روی زمین به سمت پایین
سقوط می کند، نفس کشیدن موجودات، سقوط میوه از درخت و حرکت آبشار، امّا در دریا،
نهنگ عظیم الجثّه، به سمت بالا نفس می کشد و آبشارهایی را به سمت بالا ایجاد
می کند.

آری…فواره ای که نهنگ از جلو ایجاد می کند و آبشاری که با وارد آوردن ضربه دمش به
آب درست می کند، در حقیقت دو دست آبی او هستند که برای تسیبح خداوند متعال، به سمت
بالا می روند. من پرقدرت ترین و وحشتناک ترین غولها و هیولای دریا هستم،اما در
برابر خداوند، ضعیف تر از آب ریخته شده بر روی زمینم…من سلطان دریاها هستم…تاج خود
را از صداقت سپید و حقیقت سبز ساخته ام. هنگامی که از قدرت صحبت می کنیم، هیچ قدرتی
بالاتر از صداقت و حقیقت، وجود ندارد.

دم خود را به حرکت درآورده و به راه افتادم…

تمام آبهای اقیانوسها و دریاها، خانه ی من هستند. رنگ آبی که در زیرم فرش شده،
کاغذهایی هستند که داستان زندگیم را بر روی آنها می نویسم.کسی بر روی آب راه
نمی رود به جز پیامبران و در حقیقت به جز صداقت، چیز دیگری نمی تواند بر روی آب به
حرکت در آید و راه برود، امّا چه دروغها که بر خشکی حرکت می کنند و آن را
می پیمایند…نوشته بر روی سنگ را همه می توانند بخوانند، اما آنچه را بر روی آب
می نویسی همانند رازی می ماند که هیچ گاه پرده از آن برداشته نمی شود.

تمام آفریده های جهان در برابر عظمت آفریینده ی این گیتی، سر تسلیم و تعظیم فرود
می آورند، تمام موجودات می دانند که به سوی مرگ پیش می روند، همه و همه، به جز
انسان…

فقط اوست که فراموش می کند…تنها اوست که ادعای خدایی می کند،…تنها اوست که با غرور
سر به بالا می برد. انسان را دوست ندارم…

در دریاهای شمال شنا می کنم جایی که خورشید به شکل قرصی کوچک در سطح افق دیده
می شود…از میان تمام نهنگهای غول پیکر اقیانوسها، من انتخاب شدم، آری، برای بلعیدن
یونس من انتخاب شدم، نمی دانستم او پیامبر است، پس از آنکه او را بلعیدم او را
شناختم…سخت ترین تجربه ی زندگی من بود…عرق بر جبین هیچ نهنگی جمع نمی شود، هیچ
نهنگی گریه نمی کند…امّا من عرق بر پیشانیم جمع شد و گریه کردم…نگران بودم که کسی
مرا ببیند زیرا هیبت من شکسته می شد.

بدن من که طول آن متجاوز از طول یک جزیره ی متوسط است، وزنم که بیش از وزن صد هزار
صخره بزرگ است و حرکت من در آب، کافی است تا خطرناکترین کوسه ماهی های وحشی، از
هیبت من بگریزند و از شدت ترس، با برخورد به سنگها، متلاشی شوند.

ولی علیرغم آن، گریستم…آنچه رخ داد، آن چنان مرا لرزاند که بیمار شدم…اما پیش از
آنکه ماجرا را تعریف کنم، می خواهی از خودم بگویم.

کودکی من بسیار زیبا بود، شش ماه را در کنار مادرم زندگی کردم و از او شیر خوردم،
در این مدت پدرم را فقط دو بار دیدم، او سلطان دریاها و اقیانوس ها بود…در این مدت،
مادرم را بیش از پدرم دوست داشتم. مهربان و دوست داشتنی بود و او را هرگز عصبانی
ندیدم به جز یک بار هنگامی که مجموعه ای از کوسه ماهیان به سوی من حمله کردند…ابتدا
فکر می کردم که با من بازی می کنند اما پس از آن فهمیدم که به من حمله می کنند و
مرا گاز می گیرند…من کوچک بودم و ضعیف ، طولم ده متر بیشتر نبود…فریاد زدم و مادرم
را صدا کردم، ناگهان دیدم که اقیانوس شکافته شد و دم او همچون پروانه ای عظیم بود
که ضربه های هولناکی به هر طرف وارد می سازد.شگفت اینکه ضربه هایش بدن کوسه ماهی ها
را تکه پاره می کرد.

دوران شیر خوارگی ام به پایان رسید. حال می بایست از مادرم جدا می شدم و به مدرسه ی
پدر می پیوستم…مدرسه ما در دریاهای شمال، آنجا که کوههای یخی استوار ایستاده و ما
را مشاهده می کردند قرار داشت. گروه ما شامل شش نهنگ بود و پدرم معلم اخموی
آن…طبیعی است که اولین تمرین ها، تمرین استفاده از دم باشد. پدرم دم خود را با
قدرت، صلابت و سرعت به حرکت درمی آورد و با ضربه هایی که وارد می ساخت، بسیاری را
از پای درمی آورد و یا ترس آنها را برمی انگیخت.

دم نهنگ دارای ویژگیهای فراوانی است: اوّل؛ در حرکت، که به وسیله ی آن پنچ نوع حرکت
دارد، به طرف جلو که چون دم دیگر ماهیان است.

دوم؛ هنگام حمله، هنگامی که از آن به عنوان زره استفاده می شود،

سوم؛ هنگامی که آب را حرکت داده و آن را پاره می کند،

چهارم؛ هنگام استراحت و شُل کردن بدن روی آب،

و پنجم؛ هنگام پرش به سمت بالا، به علاوه اینکه دم نهنگ بسیار حساس است.به طوری که
اگر یک پرند ه ی آبی بر آن بنشیند، نهنگ نوع پرنده و وزن آن را می فهمد و آنکه از
کدام جزیره آمده است. ساعتهای طلوع و غروب خورشید را نیز از همین راه درک می کند.

در سال دوم، مهارت ها و نبوغ خاصی را در اجرای آموزه های پدر از خود نشان دادم و
خود را برای رهبری دریا آماده می ساختم. روزی از روزها پدر ما را فرا خواند تا به
مشاهده خطرناکترین دشمن که همان انسان است، برویم. اولین باری که او را دیدم به یاد
می آورم. پدر،ما را به سمت دریاهای جنوب برد، اسباب بازیهای چوبی را دیدیم که بر
سطح دریا در حال حرکت هستند و موجودات عجیبی بر روی آنها راه می روند. پدر گفت:
اینها کشتی هستند و این انسان است که بر روی آنها راه می رود.

با دیدن او شگفت زده شدم. در راه بازگشت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.